جز
جایگزینی متن - 'طی' به 'طی'
جز (جایگزینی متن - '{{یادآوری پانویس}}' به '') |
جز (جایگزینی متن - 'طی' به 'طی') |
||
خط ۱۵۲: | خط ۱۵۲: | ||
*"گرچه تو زبان درازی و از حد خویشتن [[تجاوز]] کردی، ولی در عین حال با خواست خدای علیم، با [[ایمان کامل]] بازخواهی گشت"؛ | *"گرچه تو زبان درازی و از حد خویشتن [[تجاوز]] کردی، ولی در عین حال با خواست خدای علیم، با [[ایمان کامل]] بازخواهی گشت"؛ | ||
*آن مرد پس از اینکه لبخندی زد، گفت: "چه میگویی؟!" | *آن مرد پس از اینکه لبخندی زد، گفت: "چه میگویی؟!" | ||
*[[امام حسن]]{{ع}} به او فرمود: "آری، تو با [[قوم]] خود گرد آمده و به [[گفتگو]] پرداختید و [[گمان]] کردید [[محمد]]{{صل}} بدون [[فرزند]] است، و بیشتر [[عرب]] [[کینه]] وی را در [[دل]] دارد و کسی نیست که [[خونخواه]] [[محمد]]{{صل}} باشد؛ تو [[گمان]] کردی که کشنده [[محمد]]{{صل}} خواهی بود و [[پول]] [[خون]] آن [[حضرت]] را قبیلهات خواهند داد. نفس تو، تو را به این عمل وادار کرد، تو عصای خود را به دست گرفتهای که با آن [[پیامبر اسلام]] را بکشی، ولی این کار برای تو دشوار شد و چشمت این بینائی را نداشت. و تو اکنون بدین منظور نزد ما آمدهای که مبادا این [[راز]] فاش شود. اما به طرف خیر آمدهای. من اکنون تو را از سفری که آمدهای [[آگاه]] میکنم؛ تو در هوای روشنی از [[خانه]] خارج شدی که ناگاه باد بسیار شدیدی وزید و [[تاریکی]] [[آسمان]] را فرا گرفت و ابرها در فشار قرار گرفتند. آنگاه تو مانند اسب شدی که اگر جلو برود، گردنش زده میشود و اگر برگردد پی خواهد شد. صدای پای هیچ کس و صدای هیچ زنگی را نمیشنیدی؛ ابرها بر تو احاطه کرده و [[ستارگان]] از نظرت [[غائب]] شده بودند و راه را به کمک ستارهای که طلوع کرده باشد یا دانشی که [[راهنما]] باشد، پیدا نمیکردی؛ هرگاه بخشی از راه را | *[[امام حسن]]{{ع}} به او فرمود: "آری، تو با [[قوم]] خود گرد آمده و به [[گفتگو]] پرداختید و [[گمان]] کردید [[محمد]]{{صل}} بدون [[فرزند]] است، و بیشتر [[عرب]] [[کینه]] وی را در [[دل]] دارد و کسی نیست که [[خونخواه]] [[محمد]]{{صل}} باشد؛ تو [[گمان]] کردی که کشنده [[محمد]]{{صل}} خواهی بود و [[پول]] [[خون]] آن [[حضرت]] را قبیلهات خواهند داد. نفس تو، تو را به این عمل وادار کرد، تو عصای خود را به دست گرفتهای که با آن [[پیامبر اسلام]] را بکشی، ولی این کار برای تو دشوار شد و چشمت این بینائی را نداشت. و تو اکنون بدین منظور نزد ما آمدهای که مبادا این [[راز]] فاش شود. اما به طرف خیر آمدهای. من اکنون تو را از سفری که آمدهای [[آگاه]] میکنم؛ تو در هوای روشنی از [[خانه]] خارج شدی که ناگاه باد بسیار شدیدی وزید و [[تاریکی]] [[آسمان]] را فرا گرفت و ابرها در فشار قرار گرفتند. آنگاه تو مانند اسب شدی که اگر جلو برود، گردنش زده میشود و اگر برگردد پی خواهد شد. صدای پای هیچ کس و صدای هیچ زنگی را نمیشنیدی؛ ابرها بر تو احاطه کرده و [[ستارگان]] از نظرت [[غائب]] شده بودند و راه را به کمک ستارهای که طلوع کرده باشد یا دانشی که [[راهنما]] باشد، پیدا نمیکردی؛ هرگاه بخشی از راه را طی میکردی، میدیدی در یک بیابان بیپایانی هستی و هرچه [[سختی]] میکشیدی و بر فراز تپه و بلندی میرفتی، میدیدی که راه خود را دور کردهای و بادهای شدید میخواستند تو را از پای درآورند. در راه باد صرصر و برق جهندهای را دیدی و تپههای آن بیابان تو را به [[وحشت]] انداخته و سنگریزهها تو را خسته کرده بودند. وقتی به خود [[آمدی]] که دیدی نزد ما آمدهای و چشمت به [[جمال]] ما روشن و قلبت، باز و آه و نالهات بر طرف شده است"؛ | ||
*[[اعرابی]] گفت: "ای پسر! این مطلب را از کجا میگوئی؟ تو زنگ [[قلب]] مرا زدودی! گویا تو با من بودهای! هیچ موضوعی از من نزد تو مخفی نیست! گویا [[علم غیب]] داری؟" سپس آن [[اعرابی]] گفت: "[[اسلام]] چیست؟" | *[[اعرابی]] گفت: "ای پسر! این مطلب را از کجا میگوئی؟ تو زنگ [[قلب]] مرا زدودی! گویا تو با من بودهای! هیچ موضوعی از من نزد تو مخفی نیست! گویا [[علم غیب]] داری؟" سپس آن [[اعرابی]] گفت: "[[اسلام]] چیست؟" | ||
*[[امام حسن]]{{ع}} فرمود: {{متن حدیث|اللَّهُ أَكْبَرُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ}}؛ | *[[امام حسن]]{{ع}} فرمود: {{متن حدیث|اللَّهُ أَكْبَرُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ}}؛ |