میثم تمار در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'کف' به 'کف'
جز (جایگزینی متن - 'کف' به 'کف')
خط ۵۲: خط ۵۲:


==میثم و نقل دعایی از [[علی]]{{ع}}==
==میثم و نقل دعایی از [[علی]]{{ع}}==
[[میثم]] می‌گوید: "شبی از شب‌ها با مولایم، [[أمیر المؤمنین]]، به صحرای خارج [[کوفه]] رفتم تا اینکه به [[مسجد]] جعفی رسیدیم. پس، [[امام]]{{ع}} در آنجا رو به [[قبله]] کرد و چهار رکعت [[نماز]] خواند و چون [[سلام]] داد و [[تسبیح]] گفت، [[کف]] دست‌ها را پهن کرد و فرمود: {{متن حدیث| إِلَهِي كَيْفَ أَدْعُوكَ وَ قَدْ عَصَيْتُكَ وَ كَيْفَ لَا أَدْعُوكَ وَ قَدْ عَرَفْتُكَ وَ حُبُّكَ فِي قَلْبِي مَكِينٌ مَدَدْتُ إِلَيْكَ يَداً بِالذُّنُوبِ مَمْلُوَّةً وَ عَيْناً بِالرَّجَاءِ مَمْدُودَةً إِلَهِي أَنْتَ مَالِكُ الْعَطَايَا وَ أَنَا أَسِيرُ الْخَطَايَا...}}. و تا آخر [[دعا]] را خواند. آن‌گاه به [[سجده]] رفت و صورت به [[خاک]] گذاشت و صد مرتبه گفت: {{متن حدیث| الْعَفْوَ الْعَفْوَ}}؛ پس، برخاست و به سوی صحرا رفت و من به دنبالش رفتم و خطی برایم کشید و فرمود: "مبادا از این خط عبور کنی" و بعد رفت. شبی بسیار تاریک بود، پس به خود گفتم: چگونه مولایت را با این همه [[دشمنان]] تنها گذاشتی؟ نزد [[خدا]] و رسولش چه عذری خواهی داشت؟ به خدا [[سوگند]] دنبال او خواهم رفت و از او خبری خواهم یافت، هر چند با فرمانش [[مخالفت]] کرده باشم، پس به دنبال وی رفتم و [[حضرت]] را بر سر چاهی یافتم که تا کمر سر در [[چاه]] کرده بود و با چاه [[گفتگو]] می‌کرد. وقتی من را دید، پرسید: "تو کیستی؟"
[[میثم]] می‌گوید: "شبی از شب‌ها با مولایم، [[أمیر المؤمنین]]، به صحرای خارج [[کوفه]] رفتم تا اینکه به [[مسجد]] جعفی رسیدیم. پس، [[امام]]{{ع}} در آنجا رو به [[قبله]] کرد و چهار رکعت [[نماز]] خواند و چون [[سلام]] داد و [[تسبیح]] گفت، کف دست‌ها را پهن کرد و فرمود: {{متن حدیث| إِلَهِي كَيْفَ أَدْعُوكَ وَ قَدْ عَصَيْتُكَ وَ كَيْفَ لَا أَدْعُوكَ وَ قَدْ عَرَفْتُكَ وَ حُبُّكَ فِي قَلْبِي مَكِينٌ مَدَدْتُ إِلَيْكَ يَداً بِالذُّنُوبِ مَمْلُوَّةً وَ عَيْناً بِالرَّجَاءِ مَمْدُودَةً إِلَهِي أَنْتَ مَالِكُ الْعَطَايَا وَ أَنَا أَسِيرُ الْخَطَايَا...}}. و تا آخر [[دعا]] را خواند. آن‌گاه به [[سجده]] رفت و صورت به [[خاک]] گذاشت و صد مرتبه گفت: {{متن حدیث| الْعَفْوَ الْعَفْوَ}}؛ پس، برخاست و به سوی صحرا رفت و من به دنبالش رفتم و خطی برایم کشید و فرمود: "مبادا از این خط عبور کنی" و بعد رفت. شبی بسیار تاریک بود، پس به خود گفتم: چگونه مولایت را با این همه [[دشمنان]] تنها گذاشتی؟ نزد [[خدا]] و رسولش چه عذری خواهی داشت؟ به خدا [[سوگند]] دنبال او خواهم رفت و از او خبری خواهم یافت، هر چند با فرمانش [[مخالفت]] کرده باشم، پس به دنبال وی رفتم و [[حضرت]] را بر سر چاهی یافتم که تا کمر سر در [[چاه]] کرده بود و با چاه [[گفتگو]] می‌کرد. وقتی من را دید، پرسید: "تو کیستی؟"


گفتم: میثم؛
گفتم: میثم؛
۲۱۸٬۲۲۷

ویرایش