←رافع در جنگ سلاسل
(صفحهای تازه حاوی «{{خرد}} {{امامت}} <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> : <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; fo...» ایجاد کرد) |
|||
خط ۱۷: | خط ۱۷: | ||
[[عمروعاص]] حرکت کرد. او روزها را کمین میکرد و شبها راه میپیمود و سی اسب همراهش بود. چون نزدیک [[دشمن]] رسید، متوجه [[مزار]] تعداد زیاد دشمن شد، لذا [[شب]] را در نزدیکی آنها به سر برد. چون زمستان بود [[یاران]] [[عمرو]] مقداری هیزم جمع کرده و قصد روشن کردن [[آتش]] داشتند. عمروعاص آنها را از این کار منع کرد و این موضوع باعث [[ناراحتی]] ایشان شد، چنانکه یکی از [[مهاجران]] [[اعتراض]] کرد و عمروعاص به او با [[درشتی]] پاسخ داد و گفت: "به تو دستور داده شده است که دستور مرا بشنوی و [[اطاعت]] کنی". آن [[مرد]] [[مهاجر]] گفت: "هر چه میخواهی بکن". | [[عمروعاص]] حرکت کرد. او روزها را کمین میکرد و شبها راه میپیمود و سی اسب همراهش بود. چون نزدیک [[دشمن]] رسید، متوجه [[مزار]] تعداد زیاد دشمن شد، لذا [[شب]] را در نزدیکی آنها به سر برد. چون زمستان بود [[یاران]] [[عمرو]] مقداری هیزم جمع کرده و قصد روشن کردن [[آتش]] داشتند. عمروعاص آنها را از این کار منع کرد و این موضوع باعث [[ناراحتی]] ایشان شد، چنانکه یکی از [[مهاجران]] [[اعتراض]] کرد و عمروعاص به او با [[درشتی]] پاسخ داد و گفت: "به تو دستور داده شده است که دستور مرا بشنوی و [[اطاعت]] کنی". آن [[مرد]] [[مهاجر]] گفت: "هر چه میخواهی بکن". | ||
عمروعاص، [[رافع بن مکیث جهنی]] را به نزد پیامبر{{صل}} فرستاد و خبر داد که عده دشمن زیاد است و درخواست نیروی کمکی کرد. پیامبر{{صل}} [[ابو عبیدة بن جراح]] را همراه برخی دیگر از سران مهاجر و [[انصار]] که [[ابوبکر]] و عمر هم همراه آنها بودند، فرستادند و [[پرچم]] را به | عمروعاص، [[رافع بن مکیث جهنی]] را به نزد پیامبر{{صل}} فرستاد و خبر داد که عده دشمن زیاد است و درخواست نیروی کمکی کرد. پیامبر{{صل}} [[ابو عبیدة بن جراح]] را همراه برخی دیگر از سران مهاجر و [[انصار]] که [[ابوبکر]] و عمر هم همراه آنها بودند، فرستادند و [[پرچم]] را به ابوعبیده دادند و دستور فرمودند که به عمرو عاص ملحق شود، و ابوعبیده همراه دویست نفر به راه افتاد. پیامبر{{صل}} تأکید فرمودند که او و عمرو عاص با هم باشند و اختلافی با یکدیگر نداشته باشند. ابوعبیده و همراهانش حرکت کردند و چون به عمرو عاص رسیدند، ابوعبیده خواست که با [[مردم]] [[نماز]] بگزارد و بر عمرو مقدم باشد. عمرو گفت: "تو به عنوان کمک برای من آمدهای و من فرمانده و [[امیر]] لشکرم و [[حق]] نداری که [[امام جماعت]] باشی". [[مهاجران]] گفتند: هرگز چنین نیست؛ تو [[امیر]] [[یاران]] خودت هستی و ابوعبیده [[فرمانده]] یاران خودش. [[عمرو عاص]] گفت: "همه شما به عنوان نیروی کمکی هستید". ابوعبیده مردی [[خوش خلق]] و ملایم بود و همین که متوجه این [[اختلاف]] شد، به عمرو عاص گفت: "این را بدان که آخرین [[دستور]] [[رسول خدا]]{{صل}} این بود که اختلاف نداشته و هماهنگ باشیم و مطمئن باش که به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر تو از من [[اطاعت]] نکنی، من از تو اطاعت خواهم کرد". و از عمرو عاص اطاعت کرد و [[عمر]] و عهده دار [[امامت نماز]] شد و همگی با او هماهنگ شدند و شمار [[مسلمانان]] به پانصد نفر رسید. | ||
عمرو عاص به حرکت خود ادامه داد و تمام سرزمینهای [[قبیله]] بلی را پیمود و همه را [[تسلیم]] کرد. او به هر نقطه که میرسید، میشنید که گروهی از [[دشمن]] آنجا بوده و همین که از آمدن او مطلع شدهاند، گریختهاند. عمرو عاص تا آخرین نقطه سرزمینهای [[قبایل]] بلی، عذره و بلقین پیش رفت و در اواخر کار به اور گروهی کون از دشمن برخورد که افراد زیادی نداشتند. پس ساعتی با یکدیگر جنگیدند و به سوی هم [[تیراندازی]] کردند. در آن [[روز]] تیری به بازوی [[عامر بن ربیعه]] خورد و او مجروح شد. مسلمانان بر دشمن [[حمله]] کردند و آنها با [[ناتوانی]] گریختند و در سرزمینهای دیگر پراکنده شدند. عمرو عاص همه آن [[سرزمین]] را [[تسخیر]] کرد و چند روزی همان جا اقامت کرد. اما از تجمع دشمن چیزی نشنید و متوجه نشد که به کجا گریختهاند. گاهی عمرو عاص اسب سوارانی را میفرستاد و آنها تعدادی شتر و بز به [[غنیمت]] میگرفتند که [[سپاهیان]] آنها را میکشتند و میخوردند. در این جا غنیمت بیش از این نبود و غنیمت دیگری هم به دست نیامده بود که تقسیم کنند. | عمرو عاص به حرکت خود ادامه داد و تمام سرزمینهای [[قبیله]] بلی را پیمود و همه را [[تسلیم]] کرد. او به هر نقطه که میرسید، میشنید که گروهی از [[دشمن]] آنجا بوده و همین که از آمدن او مطلع شدهاند، گریختهاند. عمرو عاص تا آخرین نقطه سرزمینهای [[قبایل]] بلی، عذره و بلقین پیش رفت و در اواخر کار به اور گروهی کون از دشمن برخورد که افراد زیادی نداشتند. پس ساعتی با یکدیگر جنگیدند و به سوی هم [[تیراندازی]] کردند. در آن [[روز]] تیری به بازوی [[عامر بن ربیعه]] خورد و او مجروح شد. مسلمانان بر دشمن [[حمله]] کردند و آنها با [[ناتوانی]] گریختند و در سرزمینهای دیگر پراکنده شدند. عمرو عاص همه آن [[سرزمین]] را [[تسخیر]] کرد و چند روزی همان جا اقامت کرد. اما از تجمع دشمن چیزی نشنید و متوجه نشد که به کجا گریختهاند. گاهی عمرو عاص اسب سوارانی را میفرستاد و آنها تعدادی شتر و بز به [[غنیمت]] میگرفتند که [[سپاهیان]] آنها را میکشتند و میخوردند. در این جا غنیمت بیش از این نبود و غنیمت دیگری هم به دست نیامده بود که تقسیم کنند. |