اسماء بنت عمیس در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۵: خط ۱۵:
روزی [[عمر بن خطاب]] به اسماء گفت: “شما [[مردم]] خوبی هستید جز اینکه ما به خاطر [[سبقت]] داشتن در [[هجرت]] از شما برتریم”.
روزی [[عمر بن خطاب]] به اسماء گفت: “شما [[مردم]] خوبی هستید جز اینکه ما به خاطر [[سبقت]] داشتن در [[هجرت]] از شما برتریم”.
اسماء می‌گوید: گفته [[عمر]] را برای [[رسول خدا]]{{صل}} [[نقل]] کردم، ایشان فرمود: "چنین نیست، بلکه از نظر [[هجرت]] هم شما بر دیگران مقدم هستید، زیرا شما دوبار [[هجرت]] کردید، بار اول به [[حبشه]] و بار دوم به [[مدینه منوره]]"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه‌: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۲۹۳؛ الآحاد و المثانی، ضحاک، ج۵، ص۴۵۵؛ المعجم الاوسط، طبرانی، ج۶، ص۲۳۱؛ اسدالغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۱۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۱۵؛ أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳، ص۳۰۶.</ref><ref>[[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۱۲.</ref>.
اسماء می‌گوید: گفته [[عمر]] را برای [[رسول خدا]]{{صل}} [[نقل]] کردم، ایشان فرمود: "چنین نیست، بلکه از نظر [[هجرت]] هم شما بر دیگران مقدم هستید، زیرا شما دوبار [[هجرت]] کردید، بار اول به [[حبشه]] و بار دوم به [[مدینه منوره]]"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه‌: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۲۹۳؛ الآحاد و المثانی، ضحاک، ج۵، ص۴۵۵؛ المعجم الاوسط، طبرانی، ج۶، ص۲۳۱؛ اسدالغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۱۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۱۵؛ أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳، ص۳۰۶.</ref><ref>[[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۱۲.</ref>.
==اسماء و شنیدن خبر [[شهادت]] [[جعفر]]==
==[[اسماء]] و شنیدن خبر [[شهادت]] [[جعفر]]==
هنگامی که [[پیامبر اسلام]] لشکری را به [[سرزمین]] [[موته]] فرستاد، [[زید بن حارثه]] را [[فرمانده]] ایشان قرار داد و [[پرچم]] را به وی سپرد و فرمود: “اگر [[زید]] کشته شد، [[جعفر بن ابی‌طالب]]{{ع}} [[فرمانده]] شماست و اگر [[جعفر]] کشته شد [[عبدالله بن رواحه]] [[فرمانده]] باشد و اگر او هم [[شهید]] شد هر که را خواستید به عنوان [[فرمانده]] [[انتخاب]] کنید”. مردی از [[یهود]] که حاضر بود گفت: “اگر [[محمد]]، [[رسول خدا]] باشد این سه نفر کشته می‌شوند”. [[مردم]] پرسیدند: از کجا می‌گویی؟ او گفت: “انبیای بنی‌اسراییل اگر دو نفر یا صد نفر را به ترتیب [[فرماندهی]] می‌دادند، همه کشته می‌شدند”.
هنگامی که [[پیامبر اسلام]] لشکری را به [[سرزمین]] [[موته]] فرستاد، [[زید بن حارثه]] را [[فرمانده]] ایشان قرار داد و [[پرچم]] را به وی سپرد و فرمود: “اگر [[زید]] کشته شد، [[جعفر بن ابی‌طالب]]{{ع}} فرمانده شماست و اگر جعفر کشته شد [[عبدالله بن رواحه]] فرمانده باشد و اگر او هم [[شهید]] شد هر که را خواستید به عنوان فرمانده [[انتخاب]] کنید”. مردی از [[یهود]] که حاضر بود گفت: “اگر [[محمد]]، [[رسول خدا]] باشد این سه نفر کشته می‌شوند”. [[مردم]] پرسیدند: از کجا می‌گویی؟ او گفت: “انبیای بنی‌اسراییل اگر دو نفر یا صد نفر را به ترتیب [[فرماندهی]] می‌دادند، همه کشته می‌شدند”.
پس از گذشت مدتی یک روز [[پیامبر اکرم]]{{صل}} بعد از [[نماز صبح]] به [[منبر]] رفته، فرمودند: “الان [[برادران]] شما با [[مشرکین]] شروع به [[جنگ]] کردند” و سپس حملات و حرکاتی که هر یک از [[لشکریان]] [[اسلام]] در میدان [[جنگ]] انجام می‌دادند، مانند کسی که از نزدیک [[مشاهده]] می‌کند، بیان می‌‌فرمودند، تا آنکه فرمودند: “الان [[زید بن حارثه]] [[شهید]] شد و [[پرچم]] به [[زمین]] افتاد، [[جعفر]] [[پرچم]] را بلند کرد و به طرف [[دشمن]] رفت. [[دست]] [[جعفر]] را [[قطع]] کردند [[پرچم]] را به دست دیگر گرفت، [[دست]] دیگرش هم بریده شد، [[پرچم]] را به سینه چسبانید، [[جعفر]] هم کشته شد و [[پرچم]] به [[زمین]] افتاد”. سپس فرمودند: “پرچم را [[عبدالله بن رواحه]] برداشت و از [[کفار]] فلان تعداد را کشت و از [[مسلمین]] چند نفر کشته شدند”؛ تا آن‌که تمام اوضاع میدان [[جنگ]] را بیان داشتند. سپس فرمودند: “عبدالله هم کشته شد و [[پرچم]] را [[خالد بن ولید]] به دست گرفت”.
پس از گذشت مدتی یک [[روز]] [[پیامبر اکرم]]{{صل}} بعد از [[نماز صبح]] به [[منبر]] رفته، فرمودند: “الان [[برادران]] شما با [[مشرکین]] شروع به [[جنگ]] کردند” و سپس حملات و حرکاتی که هر یک از [[لشکریان]] [[اسلام]] در میدان جنگ انجام می‌دادند، مانند کسی که از نزدیک [[مشاهده]] می‌کند، بیان می‌‌فرمودند، تا آنکه فرمودند: “الان زید بن حارثه شهید شد و پرچم به [[زمین]] افتاد، جعفر پرچم را بلند کرد و به طرف [[دشمن]] رفت. [[دست]] جعفر را [[قطع]] کردند پرچم را به دست دیگر گرفت، دست دیگرش هم [[بریده]] شد، پرچم را به سینه چسبانید، جعفر هم کشته شد و پرچم به زمین افتاد”. سپس فرمودند: “پرچم را عبدالله بن رواحه برداشت و از [[کفار]] فلان تعداد را کشت و از [[مسلمین]] چند نفر کشته شدند”؛ تا آن‌که تمام اوضاع میدان جنگ را بیان داشتند. سپس فرمودند: “عبدالله هم کشته شد و پرچم را [[خالد بن ولید]] به دست گرفت”.
[[پیامبر]]{{صل}} سپس از [[منبر]] پایین آمد و به [[خانه]] [[جعفر بن ابی‌طالب]] رفت و به اسماء فرمود: “اسماء! [[فرزندان]] [[جعفر]] کجا هستند؟” او ایشان را به حضور [[پیامبر]]{{صل}} آورد.
[[پیامبر]]{{صل}} سپس از منبر پایین آمد و به [[خانه]] جعفر بن ابی‌طالب رفت و به اسماء فرمود: “اسماء! [[فرزندان]] جعفر کجا هستند؟” او ایشان را به حضور پیامبر{{صل}} آورد.
اسماء می‌گوید: [[پیامبر]]{{صل}} آنان را در بغل گرفت، می‌بوسید و می‌بویید و بر سر ایشان[[دست]] می‌کشید و [[اشک]]، مانند دانه‌های مروارید از گونه‌های حضرتش جاری شد. گفتم: یا [[رسول الله]]! مگر از [[جعفر]] خبری رسیده است؟
اسماء می‌گوید: پیامبر{{صل}} آنان را در بغل گرفت، می‌بوسید و می‌بویید و بر سر ایشاندست می‌کشید و [[اشک]]، مانند دانه‌های مروارید از گونه‌های حضرتش جاری شد. گفتم: یا [[رسول الله]]! مگر از [[جعفر]] خبری رسیده است؟
[[حضرت]] فرمود: “جعفر امروز کشته شد”<ref>داستان شهادت جعفر بن ابی‌طالب{{ع}} در کتاب‌های بحارالانوار علامه مجلسی (ج۲۱، ص۵۳) و تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: عربی، ج۴، ص۱۳۵-۱۳۶) آمده است.</ref>. صدایم به [[گریه]] بلند شد، به حدی که همسایه‌ها باخبر شده و به [[خانه]] ما آمدند.
[[حضرت]] فرمود: “جعفر امروز کشته شد”<ref>داستان شهادت جعفر بن ابی‌طالب{{ع}} در کتاب‌های بحارالانوار علامه مجلسی (ج۲۱، ص۵۳) و تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: عربی، ج۴، ص۱۳۵-۱۳۶) آمده است.</ref>. صدایم به [[گریه]] بلند شد، به حدی که همسایه‌ها باخبر شده و به [[خانه]] ما آمدند.
[[پیامبر]]{{صل}} فرمود: اسماء [[گریه]] مکن، [[خدا]] به من خبر داد که به [[جعفر]] دو بال عطا کرده تا در [[بهشت]] با [[ملائکه]] پرواز کند.
[[پیامبر]]{{صل}} فرمود: [[اسماء]] گریه مکن، [[خدا]] به من خبر داد که به جعفر دو بال [[عطا]] کرده تا در [[بهشت]] با [[ملائکه]] پرواز کند.
گفتم: یا [[رسول الله]]! اگر این مطلب را برای [[مردم]] بفرمایید [[جعفر]] فراموش نمی‌شود؛ سپس [[حضرت]] فرمود: “در هنگام [[مصیبت]] به سینه مزن و سخن [[ناشایست]] مگو” و وقتی از کنار دخترش [[فاطمه]] عبور کرد و دید که صدای ناله‌اش بلند است، به او فرمود: {{متن حدیث|و على مثل جعفر فلتبك الباكية}}: آری، گریه‌کنندگان باید بر [[جعفر]] [[گریه]] کنند. بعد [[دستور]] داد تا برای [[خانواده]] [[جعفر]] که مشغول [[عزاداری]] بودند [[غذا]] تهیه کنند و از این جا این کار [[سنت]] شد<ref>السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۲۵۲؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۲۹۴؛ کامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت- خلیلی)، ج۷، ص۲۸۱؛ تذکرة الفقهاء، علامه حلی، ج۲، ص۱۲۷؛ ذخیرة المعاد، محقق سبزواری، ج۱، ص۳۴۱.</ref><ref>[[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۱۴.</ref>.
گفتم: یا رسول الله! اگر این مطلب را برای [[مردم]] بفرمایید جعفر فراموش نمی‌شود؛ سپس حضرت فرمود: “در هنگام [[مصیبت]] به سینه مزن و سخن [[ناشایست]] مگو” و وقتی از کنار دخترش [[فاطمه]] عبور کرد و دید که صدای ناله‌اش بلند است، به او فرمود: {{متن حدیث|و علی مثل جعفر فلتبک الباکیة}}: آری، گریه‌کنندگان باید بر جعفر گریه کنند. بعد [[دستور]] داد تا برای [[خانواده]] جعفر که مشغول [[عزاداری]] بودند [[غذا]] تهیه کنند و از این جا این کار [[سنت]] شد<ref>السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۲۵۲؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۲۹۴؛ کامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت- خلیلی)، ج۷، ص۲۸۱؛ تذکرة الفقهاء، علامه حلی، ج۲، ص۱۲۷؛ ذخیرة المعاد، محقق سبزواری، ج۱، ص۳۴۱.</ref><ref>[[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۱۴.</ref>.


==اسماء و [[نقل حدیث]] ([[بازگرداندن خورشید]])==
==اسماء و [[نقل حدیث]] ([[بازگرداندن خورشید]])==
۲۱۸٬۲۱۵

ویرایش