|
|
خط ۲۳۴: |
خط ۲۳۴: |
| ب) سیر و سلوک پیامبران و صعود آنها به عوالم دیگر: پیامبران الهی با سیر و سلوک به مقام های والا و عوالم برتر راه پیدا کرده و حقایقی را دریافت می کنند: «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ»<ref>. سورۀ اسراء، آیۀ 1.</ref>؛ | | ب) سیر و سلوک پیامبران و صعود آنها به عوالم دیگر: پیامبران الهی با سیر و سلوک به مقام های والا و عوالم برتر راه پیدا کرده و حقایقی را دریافت می کنند: «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ»<ref>. سورۀ اسراء، آیۀ 1.</ref>؛ |
| ج) روح القدس: یکی از منابع و راه های کسب معرفت پیامبران، روح القدس است. «وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»<ref>. سورۀ بقره، آیۀ 87. </ref>؛ «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ»<ref>. سورۀ نحل، آیۀ 102.</ref>؛ برخی از مفسران روح القدس را به جبرییل و فرشتۀ وحی الهی و عده ای آن را به یکی از مراتب روح انبیا و نیروی خاص و درونی نبوی معنا کرده اند<ref>. ر.ک: خسرو پناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ج 2، ص 153 ـ 159.</ref>. | | ج) روح القدس: یکی از منابع و راه های کسب معرفت پیامبران، روح القدس است. «وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»<ref>. سورۀ بقره، آیۀ 87. </ref>؛ «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ»<ref>. سورۀ نحل، آیۀ 102.</ref>؛ برخی از مفسران روح القدس را به جبرییل و فرشتۀ وحی الهی و عده ای آن را به یکی از مراتب روح انبیا و نیروی خاص و درونی نبوی معنا کرده اند<ref>. ر.ک: خسرو پناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ج 2، ص 153 ـ 159.</ref>. |
|
| |
| ==شبهۀ نبوغ عقلی==
| |
|
| |
| گروهى بر اين عقيده اند كه نبوغ فردى، سبب انديشه هايى در درون افراد مى شود كه از آن به نام «وحى» و نبوت تعبير مى شود. آنان در اين مورد مى گويند: دستگاه آفرينش، افراد نابغه و خيرخواهى را در دامن خويش پرورش مى دهد و آنان روى نبوغ ذاتى و افكار عالى خود جامعه را به اخلاق نيك و اعمال شايسته و رعايت عدالت اجتماعى و... دعوت نموده و از اين راه گام هاى مؤثرى براى سعادت بشر بر مى دارند و آنچه را كه به عنوان دستور و قانون به مردم عرضه مى دارند، جز نتيجۀ نبوغ و زاييدۀ فكر عالى آنان چيز ديگرى نيست و هرگز ارتباطى با جهان ديگر ندارند.
| |
| برخی از اشكالات وارد بر اين نظريه عبارت است از:
| |
| 1. دارندگان اين تفسير پذيرفته اند كه وحى علت مادى دارد و مربوط به جهان غيب نيست؛ اما پس از آن دست و پا مى زنند که براى آن علل مادى پيدا كنند و از ميان آنها به نظرشان رسيده است كه پيامبران را نوابغ اجتماعى معرفى كنند كه در سايه نبوغ، داراى چنين افكار و انديشه هاى بالايى بوده اند.
| |
| 2. در جهان دو نوع مصلح هست: گروهى برنامه هاى اصلاحى خود را به جهان بالا نسبت مى دهند و گروه ديگر برنامه هاى خود را مولود انديشه هاى خود مى دانند. گروه نخست از طريق ايمان به خدا و سراى ديگر و وعده و وعيدهاى الهى مى خواهند برنامه هاى خود را پياده كنند. در حالى كه گروه ديگر از طريق ديگر مى خواهند به هدف برسند. اگر وحى، زاييده نبوغ است پس چرا گروه نخست آنرا به جهان غيب نسبت داده اند؟
| |
| 3. اين نظريه، چيز جديدى نيست بلكه به گونه اى در عصر جاهليت نيز مطرح بوده است، چيزى كه هست در بيان گذشته در قالب به ظاهر علمى ريخته شده و بيان گرديده است و عرب جاهلى، قدرت نمايى پيامبر در ميدان فصاحت و بلاغت را به قريحه خوش آن حضرت در شعر نسبت داده و او را شاعر مى خواند. خداوند اين مطلب را حكايت كرده مى فرمايد: «...بَلْ هُوَ شاعِرٌ...»<ref>. سورۀ انبياء، آیۀ 5.</ref>. آنگاه در پى نقد آن برآمده و قرآن را بالاتر از آن مى داند كه محصول قريحه شعرى و يا مقام نبوت مقام شاعرى باشد، چنانكه مى فرمايد: «وَما هُوَ بِقَوْلِ شاعِر قَلِيلاً ما تُؤْمِنُونَ»<ref>. سورۀ حاقه، آیۀ 41.</ref>؛
| |
| 4. هرگز نوابغ نمى توانند از آينده به صورت قطعى و جزمى خبر دهند و اگر هم خبرى بدهند خبر خود را با كلمات شايد، به نظر مى رسد، حدس مى زنم و مانند آن همراه مى كنند، در حالى كه پيامبران به صورت جزم از آينده هاى امت خود گزارش مى دادند، گزارشى كه آنرا مانند آفتاب مى ديدند، چنانكه مى فرمايد: «...تَمَتَّعُوا فِى دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيّام ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوب»<ref>. سورۀ هود، آیۀ 65. </ref>؛ هيچ نابغه اى نمى تواند يك چنين خبر قطعى را دربارۀ گروهى بدهد به گونه اى كه حتى زمان دقيق وقوع حادثه را نيز تعيين نمايد<ref>. ر.ک: سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج3 ص 265 ـ 269.</ref>.
| |
|
| |
| مشروح این بند
| |
| گروهى بر اين عقيده اند كه نبوغ فردى، سبب انديشه هايى در درون افراد مى شود كه از آن به نام «وحى» و نبوت تعبير مى شود. آنان در اين مورد مى گويند: دستگاه آفرينش، افراد نابغه و خيرخواهى را در دامن خويش پرورش مى دهد و آنان روى نبوغ ذاتى و افكار عالى خود، جامعه را به اخلاق نيك و اعمال شايسته و رعايت عدالت اجتماعى و... دعوت نموده و از اين راه گام هاى مؤثرى براى سعادت بشر برمى دارند و آنچه را كه به عنوان دستور و قانون به مردم عرضه مى دارند، جز نتيجۀ نبوغ و زاييدۀ فكر عالى آنان چيز ديگرى نيست و هرگز ارتباطى با جهان ديگر ندارند.
| |
| وحى منبعى جز عقل انسانى ندارد و محصول نبوغ بشرى است و در طول تاريخ بشر در هر قرنى، نوابغى كه عالى ترين تجليات افكار انسانى را دارا بودند بروز كرده و خدماتى به جهان انسانيت نموده اند. برخى از آنان پا را فراتر نهاده، وجود نبوغ را معلول يک سلسله حوادث و اتفاقات روانى دانسته و كوشيده اند كه با بررسى هاى وهمى و پندارى، اين علل را در زندگى پيامبران پيدا كنند. عواملى كه موجب بالا رفتن استعداد و پيدايش نبوغ مى گردد در نظر آنان عبارت است از: الف) عشق: اين عامل قوى ترين و پر انرژى ترين افكار را به وجود مى آورد؛ زيرا عشق طولانى سبب مى شود كه عاشق، صحنه هاى رؤيايى را در سر بپروراند و فكر وى در طول اين مدت، سريع و پر انرژى گردد.
| |
| ب) ستمكشى طولانى، سبب مى شود كه فرد ستمديده، فكر خود را براى رفع ستم به كار اندازد و لحظه اى آرام ننشيند.
| |
| ج) در اقليت قرار گرفتن و شرايط نامساعد اجتماعى از عوامل رشد اين افكار است؛ زيرا يك اقليت براى پر كردن فاصله اى كه با اجتماع دارد، ناچار است به فكر بیافتد و سرانجام آنچه را مى خواهد به دست آورد.
| |
| د) دوران كودكى، چون در اين سن كودك براى مبارزه با مشكلات آمادگى ندارد، در برابر پيش آمدهاى ناملايم به درون گرايى مى پردازد و در اين صورت افكار كودك، رشد مى كند.
| |
| پ) تنهايى به افكار انسان رشد مى بخشد؛ زيرا هنگامى كه با افراد ديگر هست مجبور است لااقل براى مدت كم هم كه باشد، مغز و افكار خود را در اختيار ديگران بگذارد.
| |
| ت) سكوت و بيكارى، سبب مى گردند كه اراده، كمتر فعاليت كند و افكار غيرارادى آزادانه جريان يافته رشد كند.
| |
| ک) پرورش نخستين، در پيدايش نبوغ، نقش بزرگى را ايفا مى كند، مجموع علل ياد شده به اضافه وجود يك اجتماع فاسد و بى قانون سبب مى شود افكار پيامبران درباره مسائل اجتماعى رشد کرده و راه هاى تازه اى را براى زندگى به مردم نشان دهند<ref>. تلخيص از كتاب: نبوغ و علل آن، تأليف دكتر عزت اللّه مجيدپور.</ref>.
| |
| نقد اين نظریه
| |
| اشكالات اين نظريه بیشتر از آن است كه در اينجا بازگو شود زيرا:
| |
| 1. دارندگان اين تفسير قبلاً مدعا را مسلم گرفته و مى خواهند براى آن دليلى جستجو كنند آنان پذيرفته اند كه وحى علت مادى دارد و مربوط به جهان غيب نيست، پس از آن دست و پا مى زنند که براى آن علل مادى پيدا كنند و از ميان آنها به نظرشان رسيده است كه پيامبران را نوابغ اجتماعى معرفى كنند كه در سايه نبوغ، داراى چنين افكار و انديشه هاى بالايى بوده اند.
| |
| 2. در جهان دو نوع مصلح هست: گروهى برنامه هاى اصلاحى خود را به جهان بالا نسبت مى دهند و گروه ديگر برنامه هاى خود را مولود انديشه هاى خود مى دانند. گروه نخست از طريق ايمان به خدا و سراى ديگر و وعده و وعيدهاى الهى مى خواهند برنامه هاى خود را پياده كنند. در حالى كه گروه ديگر از طريق ديگر مى خواهند به هدف برسند. اگر وحى، زاييده نبوغ است پس چرا گروه نخست آنرا به جهان غيب نسبت داده اند؟ تصور اينكه انسان هاى بسيار، با تبانى و توافق قبلى، آنچه را محصول نبوغ خود بوده است، به جهان غيب نسبت داده اند، تصورى موهون و كاملاً بى پايه است. چگونه متصور است انسان هايى در مناطق پراكنده و زمان هاى مختلف به صورت هماهنگ يك شعار را سرداده و خود را رسولان الهى بنامند و بگويند: «إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّما يُوحى إِلَىَّ...»<ref>. سورۀ انعام، آیۀ 50.</ref>؛
| |
| 3. اين نظريه، چيز جديدى نيست بلكه به گونه اى در عصر جاهليت نيز مطرح بوده است، چيزى كه هست در بيان گذشته در قالب به ظاهر علمى ريخته شده و بيان گرديده است و عرب جاهلى، قدرت نمايى پيامبر در ميدان فصاحت و بلاغت را به قريحه خوش آن حضرت در شعر نسبت داده و او را شاعر مى خواند. خداوند اين مطلب را حكايت كرده مى فرمايد: «...بَلْ هُوَ شاعِرٌ...»<ref>. سورۀ انبياء، آیۀ 5.</ref>. آنگاه در پى نقد آن برآمده و قرآن را بالاتر از آن مى داند كه محصول قريحه شعرى و يا مقام نبوت مقام شاعرى باشد، چنان كه مى فرمايد: «وَما هُوَ بِقَوْلِ شاعِر قَلِيلاً ما تُؤْمِنُونَ»<ref>. سورۀ حاقه، آیۀ 41.</ref>؛
| |
| 4. هرگز نوابغ نمى توانند از آينده به صورت قطعى و جزمى خبر دهند و اگر هم خبرى بدهند خبر خود را با كلمات «شايد» ، به نظر مى رسد، حدس مى زنم و مانند آن همراه مى كنند، در حالى كه پيامبران به صورت جزم از آينده هاى امت خود گزارش مى دادند، گزارشى كه آنرا مانند آفتاب مى ديدند، چنان كه مى فرمايد: «...تَمَتَّعُوا فِى دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيّام ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوب»<ref>. سورۀ هود، آیۀ 65. </ref>؛ هيچ نابغه اى نمى تواند يك چنين خبر قطعى را دربارۀ گروهى بدهد به گونه اى كه حتى زمان دقيق وقوع حادثه را نيز تعيين نمايد. روزى كه ملت فارس مشرك بر مسيحيان به ظاهر موحد غالب گرديدند، هيچ كس باور نمى كرد كه در مدت كمى ورق برگردد و ملت مغلوب، غالب، و ملت غالب مغلوب شود. ولى پيامبر اسلام اين گزارش را به صورت قطع و يقين مطرح كرد و گفت: «الم، غُلِبَتِ الرُّومُ ، فِى أَدْنَى الأَرْض ِوَهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ، فِيبِضْعِ سِنينَ...»<ref>. سورۀ روم، آیات 1 ـ 4.</ref>؛ اين نوع گزارش هاى قطعى از ويژگى هاى پيامبران الهى است كه در پرتو ارتباط با مبدأ جهان از روى حوادث آينده پرده برداشته و گزارش مى كنند. گاهى برخى از افراد مرتاض مى توانند از آينده خبر دهند ولى اين گزارش مربوط به نبوغ آنها نيست؛ زيرا آنان اصولاً نابغه نبوده بلكه در اثر قطع علاقه از جهان طبيعت و فرو رفتن در عالم روح و روان، مى توانند به وسايلى اين گزارش ها را بدهند و هرگز ادّعا نمى كنند كه اين گزارش ها، نتيجۀ محاسبات فكرى و مغزى آنهاست<ref>. ر.ک: سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج3 ص 265 ـ 269.</ref>.
| |
|
| |
|
| ==پیامبران و پیمانهای الهی== | | ==پیامبران و پیمانهای الهی== |