|
|
خط ۸: |
خط ۸: |
|
| |
|
| ==برخی [[زنان]] که قرار بود با [[پیامبر]]{{صل}} [[ازدواج]] کنند== | | ==برخی [[زنان]] که قرار بود با [[پیامبر]]{{صل}} [[ازدواج]] کنند== |
| در [[تاریخ]] از برخی [[زنان]] نام برده شده که قرار بود با [[پیامبر اکرم]]{{صل}} [[ازدواج]] کنند ولی [[توفیق]] همسری وی رانیافتند؛ از جمله این [[زنان]]، اسماء دختر صلت بود که وقتی خبر خواستگاری [[رسول خدا]]{{صل}} از او به وی رسید، از [[خوشحالی]] [[جان]] داد<ref>شرف النبی، خرگوشی، ص۶۴۴.</ref>.
| |
|
| |
| دیگری دختری از [[طایفه]] [[بنی سلیم]] بود. پدرش به [[رسول اکرم]]{{صل}} گفت دختر بسیار [[زیبایی]] دارد که به جز [[پیامبر]]{{صل}} [[شایسته]] هیچ کس نمیباشد و ایشان از وی خواستگاری کند؛ [[حضرت]] هم قبول کرد. آن مرد گفت: این دختر، [[حسن]] دیگری دارد و آن این است که هیچ وقت مریض نشده و کدورتی برای او پیش نیامده است. [[حضرت]] فرمود: "در [[مالی]] که [[تباهی]] و [[تفرقه]] نباشد و به بدنی که کسالت [[راه]] نیابد خیری نیست" و از این [[ازدواج]] صرفنظر کرد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۵۳.</ref>.
| |
|
| |
| نمونه دیگر، شنباء، دختر عمرو [[غفاری]] بود که بعضی او را از [[بنی قریظه]] و برخی دیگر او را کنانی دانستهاند. وقتی شنباء نزد [[پیامبر]]{{صل}} آمد در ایام [[عادت]] زنانه بود و پیش از [[پاک]] شدن او [[ابراهیم]]، پسر [[پیامبر]]{{صل}} از [[دنیا]] رفت و شنباء گفت: "اگر [[محمد]]، [[پیامبر]] بود محبوبترین کس او نمیمرد". [[پیامبر]]{{صل}} هم به همین سبب او را رها کرد<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۴، ص۱۲۹۶.</ref>.
| |
|
| |
| غریه، دختر [[جابر]]، از [[قبیله]] [[کنانه]]، [[زن]] دیگری بود که تازه [[مسلمان]] شده بود و چون پیش [[پیامبر]]{{صل}} آمد، گفت: "رأی من در این کار دخالت نداشت و از تو به [[خدا]] [[پناه]] میبرم". [[پیامبر]]{{صل}} نیز او را پیش خاندانش فرستاد<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۴، ص۱۲۹۶.</ref>. همچنین [[عمره]]، دختر [[یزید]] کلابیه که تازه [[مسلمان]] شده بود، هنگامی که به نزد [[رسول اکرم]]{{صل}} برده شد، به ایشان گفت: "از تو به [[خدا]] [[پناه]] میبرم"، [[حضرت]] به او فرمود: "پناهگاه [[خدا]] [[پناهگاه]] محکم و بلندی است" و او را سوی خاندانش بازگرداند<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۴، ص۱۲۹۶.</ref>. [[زن]] دیگر از [[طایفه]] [[بنیکلاب]] بود. نام او شاه، دختر [[رفاعه]]، بود که قبل از زفاف [[وفات]] یافت<ref>الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت ۔ خلیلی)، ج۷، ص۳۸۴.</ref>. همچنین عالیه، دختر ظبیان از [[پیامبر]]{{صل}} جدا شد و درباره قتیله، دختر [[قیس]] و [[خواهر]] [[اشعث بن قیس]]، [[وفات پیامبر]]{{صل}} مانع زفاف او شد<ref>الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت ۔ خلیلی)، ج۷، ص۳۸۴.</ref>.
| |
|
| |
| [[زن]] دیگری که [[پیامبر]]{{صل}} او را به سوی اهلش باز گرداند، اسماء، دختر نعمان بن اسود بن شراحیل کندی<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۴، ص۱۲۹۶.</ref> بود. در ادامه چگونگی [[ازدواج]] او با [[پیامبر]]{{صل}} و جدایی او از ایشان بیان خواهد شد<ref>[[پروین حبیبی|حبیبی، پروین]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۲۱.</ref>.
| |
|
| |
|
| ==اسماء و معرفی او به [[پیامبر]]{{صل}}== | | ==اسماء و معرفی او به [[پیامبر]]{{صل}}== |
| اسماء، دختر نعمان کندی<ref>شرف النبی، خرگوشی، ص۶۴۴.</ref>، از جمله [[زنان]] غیر [[قریشی]] [[پیامبر]]{{صل}} بود<ref>السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۴۲۲.</ref>. نام او را امیمه و امامه نیز [[نقل]] کردهاند. واقدی در این باره میگوید: پدرش، [[نعمان بن ابی جون کندی]] بود و بستگانش در منطقه نجد و اطراف شُرّیة [[زندگی]] میکردند. پدرش در حالی که [[مسلمان]] شده بود، در [[مدینه]] به حضور [[پیامبر]]{{صل}} آمد و گفت: "ای [[رسول خدا]]! آیا اجازه میدهی زیباترین [[زن]] بیوه [[عرب]] را که [[همسر]] پسر عمویش بوده و شوهرش در گذشته و او بیوه شده است، به [[عقد]] شما در آورم، در حالی که او نیز مایل به [[ازدواج]] با شما و شیفته شماست؟" [[پیامبر]]{{صل}} آن [[زن]] را با مهر [[دوازده]] و نیم وقیه نقره برای خود [[عقد]] فرمود<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۴۷؛ ناسخ التواریخ، سپهر، ص۵۱۷ (فقط مقدار مهر را گفته است).</ref> و [[نقل]] شده که در [[ربیع الاول]] [[سال نهم هجرت]] این [[عقد]] صورت گرفت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۴۸؛ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۲۱.</ref>.
| |
|
| |
| نعمان بن ابی جون گفت: "ای [[رسول خدا]]! درباره مهر او کوتاهی مکن و بیشتر از این مقدار بده". [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "من برای هیچ یک از [[همسران]] خود و نیز برای هیچ یک از [[دختران]] خود مهری بیش از این قرار ندادهام". نعمان گفت: "آری، کار تو [[سرمشق]] است و اینک کسی را بفرست تا همسرت را پیش تو بیاورد. من همراه فرستاده شما میروم و همسرت را همراه او نزد شما میفرستم". [[پیامبر]]{{صل}} نیز ابواسید ساعدی را همراه نعمان فرستاد.
| |
|
| |
| هنگامی که نعمان و ابواسید رسیدند، اسماء در [[خانه]] خود نشست و به ابواسید اجازه ورود داد. ابواسید میگوید، چون این موضوع پس از [[نزول]] [[احکام]] [[حجاب]] بود به او [[پیام]] دادم که [[همسران پیامبر]]{{صل}} را نباید هیچ یک از مردان نامحرم نبینند و باید از پس پرده با نامحرم سخن بگویی، او نیز پذیرفت و من سه روز آنجا بودم و سپس او را بر شتری راهوار که سایبانی داشت، سوار کردم و به [[مدینه]] آوردم و او در محله [[بنی ساعده]] ساکن شد. [[زنان]] [[قبیله]] به دیدن اسماء رفتند و به او خوشآمد گفتند و چون از پیش او بیرون میآمدند درباره [[زیبایی]] او سخن میگفتند و خبر آمدن اسماء، در [[مدینه]] پخش شد. من به حضور [[رسول خدا]]{{صل}} که در میان [[قبیله]] [[بنی عمروبن عوف]] بود، رفتم و ایشان را از آمدن اسماء [[آگاه]] کردم<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۴۷؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۴، ص۱۲۹۷ (علت مرض برص را گفته است)؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۸۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۱۷؛ سیرت رسول الله{{صل}}، قاضی ابر قوه، ج۲، ص۱۱۰۲؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۳۸۴.</ref><ref>[[پروین حبیبی|حبیبی، پروین]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۲۲.</ref>.
| |
|
| |
|
| ==[[علل]] فرستاده شدن اسماء به سوی قبیلهاش== | | ==[[علل]] فرستاده شدن اسماء به سوی قبیلهاش== |
| درباره این که چرا [[پیامبر]] اسماء را به سوی قومش بازگرداند، [[دلایل]] گوناگونی [[نقل]] شده که به برخی از آنها اشاره میشود:
| |
| #[[طبری]] [[نقل]] میکند، پس از آنکه [[پیامبر]]{{صل}} اسماء را به همسری پذیرفت، چون با او [[خلوت]] کرد، در تن وی سپیدی دید ([[بیماری]] برص) پس به او چیزی بخشید و او را به سوی بستگانش فرستاد<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۴، ص۱۲۹۶.</ref>. در [[نقلی]] دیگر آمده است که چون [[پیامبر]]{{صل}} با او [[خلوت]] کرد، از او به [[خدا]] [[پناه]] برد، و کسی پیش نعمان فرستاد و به او گفت: "مگر این دختر تو نیست؟" نعمان پاسخ داد: "بله"! آنگاه [[پیامبر]]{{صل}} از اسماء پرسید: مگر تو دختر نعمان نیستی؟ او گفت: "بله"! پس از آن، نعمان به [[پیامبر]]{{صل}} گفت: او را نگهدار که چنین و چنان است و از او بسیار [[ستایش]] کرد و از جمله گفت که او هرگز [[عادت]] زنانه نداشته است و [[پیامبر]]{{صل}} او را رها کرد و معلوم نیست به سبب سخن[[زن]] بود و یا سخن پدرش که او هرگز [[عادت]] زنانه نداشته است<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۴، ص۱۲۹۶.</ref>.
| |
| #[[هشام بن محمد بن سائب کلبی]] از پدرش، او از [[ابوصالح]] و او از [[ابن عباس]] [[نقل]] کرده است که میگفته است: [[پیامبر]]{{صل}} اسماء، دختر نعمان را که از زیباترین [[زنان]] روزگار خود بود، برای خود [[عقد]] فرمود. هنگامی که [[پیامبر]]{{صل}} با برخی [[زنان]] غیر [[قریش]] از دواج کرد، [[عایشه]] گفت: اینک دست بر [[زنان]] غریبه [[زیبا]] نهاده و ممکن است آنها به زودی نظر او را از ما بازگردانند. به همین جهت هنگامی که [[همسران پیامبر]]{{صل}} اسماء را دیدند بر او [[رشک]] بردند و وقتی [[حفصه]] و [[عایشه]] به آرایش او پرداختند، یکی از آن دو به اسماء گفت: "پیامبر{{صل}} [[دوست]] میدارد که چون پیش [[همسر]] خود میآید او بگوید: {{متن حدیث|أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْك}}؛ از [[شرّ]] تو به [[خدا]] [[پناه]] میبرم!!" بدین سبب بود که چون [[پیامبر]]{{صل}} پیش اسماء آمد، اسماء گفت: "از [[شرّ]] تو به [[خدا]] [[پناه]] میبرم!" [[پیامبر]]{{صل}} آستین [[جامه]] خود را بر چهره خویش نهاد و سه بار فرمود: "تو به [[بهترین]] [[پناهگاه]] [[پناه]] میبری". ابواسید میگوید: [[پیامبر]]{{صل}} پیش من آمد و فرمود: "ابواسید! دو دست [[جامه]] کتانی سپید به او بده و او را پیش [[قوم]] خودش ببر". بعد از این ماجرا اسماء میگفت مرا [[بدبخت]] بخوانید<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۴۹-۱۵۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۱۹-۲۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۱۷-۱۸ (این گونه نقل شده: دو دست جامه کتانی سپید به او بده و او را برگردان) و الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۸۶.</ref>. به [[پیامبر]]{{صل}} گفتند: چه کسی او را به گفتن آن جمله وا داشته است؟ [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: {{متن حدیث|إِنَّهُنَّ صَوَاحِبُ يُوسُفَ وَكَيْدُهُنَّ عَظِيمٌ}}؛ آری، آنان همان [[زنان]] اطراف [[یوسف]] هستند و [[فریب]] آنان بزرگ است. در [[نقلی]] هم گفته شده، چون [[پیامبر اسلام]]{{صل}} از [[حیله]] این دو نفر ([[حفصه]] و [[عایشه]]) با خبر شد، این جمله را [[نقل]] فرمودند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۴۸.</ref>.
| |
| #[[دلیل]] دیگری که [[نقل]] شده، آن است که چون [[پیامبر]]{{صل}} نزد او آمد و او را خواند، اسماء به [[پیامبر]]{{صل}} گفت: تو بیا و از آمدن نزد [[پیامبر]]{{صل}} سر باز رد؛ به همین سبب آن [[حضرت]] او را رها کرد<ref>شرف النبی، خرگوشی، ص۶۴۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۱۷.</ref>.
| |
|
| |
| در [[نقلی]] دیگر هم آمده است که گروهی از [[زنان پیامبر]]{{صل}} به اسماء گفتند: تو از تبار پادشاهانی و اگر میخواهی [[پیامبر]]{{صل}} به تو توجه کند، هنگامی که آن [[حضرت]] پیش تو آمدند از او به [[خدا]] [[پناه]] ببر<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۴۷.</ref>. اما به نظر میآید همین جمله "تو از تبار پادشاهانی" برای [[نقل]] قبلی معقولتر است که خود را بزرگ دیده و زمانی که [[پیامبر]]{{صل}} او را به سوی خود میخواند، سر باز زده و از [[پیامبر]]{{صل}} میخواهد که ایشان نزد او برود. برخی نیز [[نقل]] میکنند، هنگامی که [[رسول خدا]]{{صل}} او را به نزد خودطلبید، او گفت: "ما قومی هستیم که دیگران باید نزد ما بیایند و ما پیش کسی نمیرویم". [[پیامبر]]{{صل}} نیز بعد از شنیدن این سخن، او را به سوی خانوادهاش بازگرداند<ref>السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۴۲۲.</ref><ref>[[پروین حبیبی|حبیبی، پروین]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۲۴.</ref>.
| |
|
| |
|
| ==سرانجام اسماء== | | ==سرانجام اسماء== |
| [[محمد بن عمر واقدی]] میگوید: از ابواسید شنیده شد که گفته است، همین که با اسماء پیش قبیلهاش رسیدم، آنها به او گفتند: ای اسماء! چه نافرخندهای! چه بر سرت آمده است؟ او گفت: "فریبم دادند و به من گفتند که در برابر [[پیامبر]]{{صل}} بگو {{عربی|أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْكَ}}". خویشاوندانش به او گفتند: ما را میان [[اعراب]] به بدنامی مشهور کردی. پس اسماء به ابواسید گفت: "به هر حال، این کار شده است، اینک من چه باید کنم؟" ابو اسید گفت: "در خانهات بنشین و در برابر غیر [[محارم]] خود [[حجاب]] را رعایت کن تا پس از [[رسول خدا]]{{صل}} هیچ طمعکننده در تو [[طمع]] نکند که تو از [[مادران]] مؤمنانی". اسماء نیز در [[خانه]] نشست و هیچ کس به [[ازدواج]] با او [[طمع]] نکرد و او را جز اشخاص [[محرم]] ندیدند و سرانجام به روزگار [[خلافت]] [[عثمان بن عفان]] پیش [[اقوام]] خود در نجد در گذشت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۵۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۲۱.</ref>.
| |
| اما نقلهای دیگری هم وجود دارد؛ از جمله، [[ابن عباس]] [[نقل]] کرده که اسماء با [[مهاجر بن ابی امیة بن مغیره]] [[ازدواج]] کرد و [[عمر]] خواست آنها را [[تنبیه]] کند، اسماء به او گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]، نه مقررات [[حجاب]] دربارهام [[اجرا]] شد و نه به [[امالمؤمنین]] ملقب شدم"، و [[عمر]] از آن دو دست برداشت <ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۵۰.</ref>. و بعد از [[مهاجر]] با [[قیس بن مکشوح]] مرادی [[ازدواج]] کرد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۸۶؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۱۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۱۹.</ref>. یا از واقدی [[نقل]] شده است که [[عکرمة بن ابی جهل]] در زمان [[جنگهای ردّه]] با اسماء [[ازدواج]] کرد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۵۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۲۱.</ref><ref>[[پروین حبیبی|حبیبی، پروین]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۲۶.</ref>.
| |
|
| |
|
| == جستارهای وابسته == | | == جستارهای وابسته == |