عروة بن مسعود ثقفی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'محل' به 'محل'
جز (جایگزینی متن - 'محل' به 'محل')
خط ۳۴: خط ۳۴:
چند ماهی پس از کشته شدن [[عروه]] [[قبیله ثقیف]] متوجه شدند که نیروی [[جنگ]] با [[اعراب]] هم جوار خود را که [[مسلمان]] شده و با [[رسول خدا]]{{صل}} [[بیعت]] کرده‌اند، ندارند از این رو به [[فکر]] چاره افتادند و پس از [[مشورت]]، بزرگان شان [[تصمیم]] گرفتند که به رسول خدا{{صل}} [[ایمان]] آورده و هیأتی را بدین منظور به نزد آن [[حضرت]] بفرستند. در جلسه مشورتی [[عمرو بن امیه]] به [[عبدیالیل]] گفت: "ای [[عبدیالیل]]، جریانی برای ما پیش آمده که باید اختلاف و جدایی را کنار گذارده، به فکر چاره باشیم. تو خود می‌بینی که کار این [[مرد]] ([[پیامبر]]) بالا گرفته و تمامی [[عرب]] مسلمان شده‌اند و شما هم نیروی جنگ با آنها را ندارید. پس به این ترتیب [[فکری]] باید کرد". پس از مشورت قرار شد که عبدیالیل را که هم سن [[عروة بن مسعود]] بود، به نزد پیامبر{{صل}} بفرستند. عبد یالیل از انجام این کار خودداری کرد و ترسید که هنگام بازگشت، به [[سرنوشت]] عروه دچار شود و به دست افراد ثقیف کشته شود. از این رو گفت: "من این کار را نخواهم کرد مگر اینکه مردان دیگری را با من همراه کنید". آنها پذیرفتند و دو تن از احلاف به نام‌های [[حکم بن عمرو]] و [[شرحبیل بن غیلان]] و سه تن از [[بنی مالک]] به نام [[عثمان بن ابی العاص]]، [[اوس بن عوف]] و [[نمیر بن خرشه]] را به همراه او به [[مدینه]] فرستادند<ref>امتاع الاسماع، مقریزی، ج۲، ص۸۴.</ref>.
چند ماهی پس از کشته شدن [[عروه]] [[قبیله ثقیف]] متوجه شدند که نیروی [[جنگ]] با [[اعراب]] هم جوار خود را که [[مسلمان]] شده و با [[رسول خدا]]{{صل}} [[بیعت]] کرده‌اند، ندارند از این رو به [[فکر]] چاره افتادند و پس از [[مشورت]]، بزرگان شان [[تصمیم]] گرفتند که به رسول خدا{{صل}} [[ایمان]] آورده و هیأتی را بدین منظور به نزد آن [[حضرت]] بفرستند. در جلسه مشورتی [[عمرو بن امیه]] به [[عبدیالیل]] گفت: "ای [[عبدیالیل]]، جریانی برای ما پیش آمده که باید اختلاف و جدایی را کنار گذارده، به فکر چاره باشیم. تو خود می‌بینی که کار این [[مرد]] ([[پیامبر]]) بالا گرفته و تمامی [[عرب]] مسلمان شده‌اند و شما هم نیروی جنگ با آنها را ندارید. پس به این ترتیب [[فکری]] باید کرد". پس از مشورت قرار شد که عبدیالیل را که هم سن [[عروة بن مسعود]] بود، به نزد پیامبر{{صل}} بفرستند. عبد یالیل از انجام این کار خودداری کرد و ترسید که هنگام بازگشت، به [[سرنوشت]] عروه دچار شود و به دست افراد ثقیف کشته شود. از این رو گفت: "من این کار را نخواهم کرد مگر اینکه مردان دیگری را با من همراه کنید". آنها پذیرفتند و دو تن از احلاف به نام‌های [[حکم بن عمرو]] و [[شرحبیل بن غیلان]] و سه تن از [[بنی مالک]] به نام [[عثمان بن ابی العاص]]، [[اوس بن عوف]] و [[نمیر بن خرشه]] را به همراه او به [[مدینه]] فرستادند<ref>امتاع الاسماع، مقریزی، ج۲، ص۸۴.</ref>.


آنها در مدینه به نزد پیامبر{{صل}} رفتند. عبدیالیل از رسول خدا{{صل}} خواست تا [[صلح]] نامه‌‌‌ای برای ایشان بنویسد. آن حضرت فرمودند: "اگر [[اسلام]] بیاورید صلح [[نامه]] می‌نویسم و در غیر این صورت هیچ صلح نامه‌ای بین من و شما نوشته نمی‌شود. هرچه می‌خواهید بنویسید و نزد من بیاورید". آنها خواست خود را که [[ربا]] و [[زنا]] برای ما [[حلال]] باشد، نوشتند و نزد [[پیامبر]]{{صل}} بردند. [[پیامبر اسلام]]{{صل}} با خواندن آیه‌های مربوط به ربا و زنا از قبول خواست آنها خودداری کرد و [[نامه]] را کنار گذاشت<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۹۶۷.</ref> و این نامه را نوشت: "{{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}}<ref>«به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.</ref>؛ این، نامه‌ای است از [[محمد]]، [[پیامبر خدا]] برای [[اهل]] ثقیف. آنها در [[سپاه]] خدایی هستند که هیچ پروردگاری به غیر او نیست و در [[پناه]] [[محمد بن عبدالله]]، فرستادۀ [[خدا]] هستند. تمام دشت‌های آنان مانند عضاهه و صیده در [[اختیار]] ایشان است و [[سرقت]] از آن یا [[ظلم]] در آن، [[حرام]] است. [[ثقیف]] [[شایسته‌ترین]] [[مردم]] برای نگهداری منطقه وج هستند و قلعه‌های آنان [[محل]] رفت و آمد قرار نمی‌گیرد و کسی از [[مسلمانان]] به [[زور]] به آنها وارد نمی‌شود. آنها می‌توانند هر کار عمرانی که بخواهند در قلعه‌ها و دشت‌های خود صورت دهند. آنها در [[غزوه‌ها]] شرکت نمی‌کنند و [[زکات]] نمی‌پردازند<ref>از جابر بن عبدالله انصاری نقل شده، پذیرفتن شرط ثقیف برای جهاد نکردن و صدقه ندادن به این جهت بود که آن حضرت درباره هیچ کس مانند قبیله ثقیف مدارا نکرد، زیرا می‌دانست که آنها پس از مسلمان شدن، صدقه می‌پردازند و در جهاد شرکت می‌کنند. (مکاتیب الرسول، احمدی میانجی، ج۱، ص۲۶۳-۲۷۳).</ref> و درباره [[مال]] و [[جان]] شان تحت فشار قرار نمی‌گیرند. آنها امتی از مسلمانان هستند و به هر جایی از [[سرزمین]] مسلمانان که بخواهند، رفت و آمد می‌کنند. هر اسیری را که در اختیار دارند، مال ایشان است و می‌توانند هرگونه بخواهند درباره آنها [[تصمیم]] بگیرند... و اگر به آنها [[حمله]] و ظلم شد، [[رسول خدا]] به آنان کمک می‌کند و باید امیرشان از خودشان باشد و بر [[بنی مالک]] یک نفر و بر احلاف نیز یک نفر دیگر [[امیر]] باشد”<ref>مکاتیب الرسول، احمدی میانجی، ج۱، ص۲۶۵.</ref>.
آنها در مدینه به نزد پیامبر{{صل}} رفتند. عبدیالیل از رسول خدا{{صل}} خواست تا [[صلح]] نامه‌‌‌ای برای ایشان بنویسد. آن حضرت فرمودند: "اگر [[اسلام]] بیاورید صلح [[نامه]] می‌نویسم و در غیر این صورت هیچ صلح نامه‌ای بین من و شما نوشته نمی‌شود. هرچه می‌خواهید بنویسید و نزد من بیاورید". آنها خواست خود را که [[ربا]] و [[زنا]] برای ما [[حلال]] باشد، نوشتند و نزد [[پیامبر]]{{صل}} بردند. [[پیامبر اسلام]]{{صل}} با خواندن آیه‌های مربوط به ربا و زنا از قبول خواست آنها خودداری کرد و [[نامه]] را کنار گذاشت<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۹۶۷.</ref> و این نامه را نوشت: "{{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}}<ref>«به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.</ref>؛ این، نامه‌ای است از [[محمد]]، [[پیامبر خدا]] برای [[اهل]] ثقیف. آنها در [[سپاه]] خدایی هستند که هیچ پروردگاری به غیر او نیست و در [[پناه]] [[محمد بن عبدالله]]، فرستادۀ [[خدا]] هستند. تمام دشت‌های آنان مانند عضاهه و صیده در [[اختیار]] ایشان است و [[سرقت]] از آن یا [[ظلم]] در آن، [[حرام]] است. [[ثقیف]] [[شایسته‌ترین]] [[مردم]] برای نگهداری منطقه وج هستند و قلعه‌های آنان محل رفت و آمد قرار نمی‌گیرد و کسی از [[مسلمانان]] به [[زور]] به آنها وارد نمی‌شود. آنها می‌توانند هر کار عمرانی که بخواهند در قلعه‌ها و دشت‌های خود صورت دهند. آنها در [[غزوه‌ها]] شرکت نمی‌کنند و [[زکات]] نمی‌پردازند<ref>از جابر بن عبدالله انصاری نقل شده، پذیرفتن شرط ثقیف برای جهاد نکردن و صدقه ندادن به این جهت بود که آن حضرت درباره هیچ کس مانند قبیله ثقیف مدارا نکرد، زیرا می‌دانست که آنها پس از مسلمان شدن، صدقه می‌پردازند و در جهاد شرکت می‌کنند. (مکاتیب الرسول، احمدی میانجی، ج۱، ص۲۶۳-۲۷۳).</ref> و درباره [[مال]] و [[جان]] شان تحت فشار قرار نمی‌گیرند. آنها امتی از مسلمانان هستند و به هر جایی از [[سرزمین]] مسلمانان که بخواهند، رفت و آمد می‌کنند. هر اسیری را که در اختیار دارند، مال ایشان است و می‌توانند هرگونه بخواهند درباره آنها [[تصمیم]] بگیرند... و اگر به آنها [[حمله]] و ظلم شد، [[رسول خدا]] به آنان کمک می‌کند و باید امیرشان از خودشان باشد و بر [[بنی مالک]] یک نفر و بر احلاف نیز یک نفر دیگر [[امیر]] باشد”<ref>مکاتیب الرسول، احمدی میانجی، ج۱، ص۲۶۵.</ref>.


پس از [[آماده‌سازی]] [[صلح]] [[نامه]] آنها از [[پیامبر]] خواستند که [[بت]] [[لات]] را برای آنها باقی بگذارد و تا سه سال آن را نابود نکند. پیامبر{{صل}} خواست آنها را نپذیرفت. سپس از پیامبر{{صل}} خواستند تا خودشان از نابود کنندگان بت نباشند. پیامبر{{صل}} این خواست آنها را پذیرفت و [[ابوسفیان بن حرب]] و [[مغیرة بن شعبه]] را برای نابود کردن بت لات فرستاد. آنها همچنین از پیامبر{{صل}} خواستند که پیامبر{{صل}} [[خواندن نماز]] را از آنها نخواهد. پیامبر{{صل}} با این بیان که [[دینی]] که در آن [[نماز]] نباشد، خیری در آن نیست از قبول خواست آنها خودداری فرمودند. پس آنها به ناچار خواندن نماز و گرفتن [[روزه]] را پذیرفتند و سپس سپ [[اسلام]] آورده و با پیامبر{{صل}} [[بیعت]] کردند<ref>سیره ابن اسحاق، ابن اسحاق، ج۴، ص۱۸۴-۱۸۵؛ المغازی، واقدی، ج۲، ص۹۶۸.</ref>. هنگام رفتن به نزد [[قوم]] خود، پیامبر{{صل}} به خواست [[سعد بن ابی وقاص]]، [[عثمان بن ابی العاص]] را [[امیر]] آنها قرار داد، چون او علاقه و [[حرص]] شدیدی به [[یادگیری]] اسلام و [[احکام]] آن داشت<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۹۶۸.</ref>.
پس از [[آماده‌سازی]] [[صلح]] [[نامه]] آنها از [[پیامبر]] خواستند که [[بت]] [[لات]] را برای آنها باقی بگذارد و تا سه سال آن را نابود نکند. پیامبر{{صل}} خواست آنها را نپذیرفت. سپس از پیامبر{{صل}} خواستند تا خودشان از نابود کنندگان بت نباشند. پیامبر{{صل}} این خواست آنها را پذیرفت و [[ابوسفیان بن حرب]] و [[مغیرة بن شعبه]] را برای نابود کردن بت لات فرستاد. آنها همچنین از پیامبر{{صل}} خواستند که پیامبر{{صل}} [[خواندن نماز]] را از آنها نخواهد. پیامبر{{صل}} با این بیان که [[دینی]] که در آن [[نماز]] نباشد، خیری در آن نیست از قبول خواست آنها خودداری فرمودند. پس آنها به ناچار خواندن نماز و گرفتن [[روزه]] را پذیرفتند و سپس سپ [[اسلام]] آورده و با پیامبر{{صل}} [[بیعت]] کردند<ref>سیره ابن اسحاق، ابن اسحاق، ج۴، ص۱۸۴-۱۸۵؛ المغازی، واقدی، ج۲، ص۹۶۸.</ref>. هنگام رفتن به نزد [[قوم]] خود، پیامبر{{صل}} به خواست [[سعد بن ابی وقاص]]، [[عثمان بن ابی العاص]] را [[امیر]] آنها قرار داد، چون او علاقه و [[حرص]] شدیدی به [[یادگیری]] اسلام و [[احکام]] آن داشت<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۹۶۸.</ref>.
۲۱۸٬۲۲۶

ویرایش