ابوحدرد: تفاوت میان نسخه‌ها

۴ بایت حذف‌شده ،  ‏۲۰ آوریل ۲۰۲۱
جز
جایگزینی متن - 'راه' به 'راه'
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-{{ویرایش غیرنهایی}} +))
جز (جایگزینی متن - 'راه' به 'راه')
خط ۱۲: خط ۱۲:
چون [[ناامید]] شدم، از ازدواج خودداری کردم. چند روزی بیش نگذشت که شنیدم، مردی از [[قبیله]] [[جشم بن معاویه]] به نام [[رفاعة بن قیس]] که مردی [[ثروتمند]] و [[شجاع]] بود، می‌خواهد تا [[مردم]] [[طایفه]] [[قیس]] را گرد آورده با پیامبر اسلام{{صل}} بجنگد، پیامبر{{صل}} دو نفر از [[مسلمانان]] را همراهم کرد تا از آن مرد برای ایشان خبر بیاوریم. ما هنگام غروب نزدیک قبیله قیس رسیدیم؛ من در گوشه‌ای کمین کردم و به همراهانم گفتم: در طرف دیگر کمین کنید و هرگاه من [[تکبیر]] گفتم و [[حمله]] کردم شما نیز تکبیرگویان حمله کنید. هوا تاریک شد و سرخی طرف [[مغرب]] ناپدید شد، ناگهان سر و صدایی شنیدیم که مردم به سبب دیر آمدن چوپان و گوسفندان‌شان ناراحت شده و می‌خواستند به جستجوی آنها بروند. [[رفاعة بن قیس]] حرکت کرد، چند نفر به او گفتند: ما می‌رویم ولی او پاسخ داد: هیچ کس [[حق]] ندارد حرکت کند و خود تنها می‌روم و گوسفندان را به [[قبیله]] برمی‌گردانم".
چون [[ناامید]] شدم، از ازدواج خودداری کردم. چند روزی بیش نگذشت که شنیدم، مردی از [[قبیله]] [[جشم بن معاویه]] به نام [[رفاعة بن قیس]] که مردی [[ثروتمند]] و [[شجاع]] بود، می‌خواهد تا [[مردم]] [[طایفه]] [[قیس]] را گرد آورده با پیامبر اسلام{{صل}} بجنگد، پیامبر{{صل}} دو نفر از [[مسلمانان]] را همراهم کرد تا از آن مرد برای ایشان خبر بیاوریم. ما هنگام غروب نزدیک قبیله قیس رسیدیم؛ من در گوشه‌ای کمین کردم و به همراهانم گفتم: در طرف دیگر کمین کنید و هرگاه من [[تکبیر]] گفتم و [[حمله]] کردم شما نیز تکبیرگویان حمله کنید. هوا تاریک شد و سرخی طرف [[مغرب]] ناپدید شد، ناگهان سر و صدایی شنیدیم که مردم به سبب دیر آمدن چوپان و گوسفندان‌شان ناراحت شده و می‌خواستند به جستجوی آنها بروند. [[رفاعة بن قیس]] حرکت کرد، چند نفر به او گفتند: ما می‌رویم ولی او پاسخ داد: هیچ کس [[حق]] ندارد حرکت کند و خود تنها می‌روم و گوسفندان را به [[قبیله]] برمی‌گردانم".


اتفاقاً [[راه]] عبور او از کنار من بود؛ پس همین که نزدیک شد تیری به چله کمان نهاده و سینه‌اش را [[هدف]] گرفتم. تیر به قلبش اصابت کرد و من به سرعت به سوی او رفتم و سرش را بریدم. سپس تکبیرگویان به قبیله [[حمله]] کردم و همراهان من نیز حمله کردند، چون [[مردم]] [[آمادگی]] نداشتند و از طرفی [[خیال]] می‌کردند که تعداد [[دشمن]] زیاد است فقط، [[زنان]] و فرزندان‌شان و چیزهای سبک را برداشته و فرار کردند و [[اموال]] شتران زیادی به چنگ ما افتاد و ما به [[مدینه]] برگشتیم. [[پیامبر]]{{صل}} سیزده شتر به من داد و با این [[سرمایه]] توانستم همسرم را به [[خانه]] بیاورم و [[زندگی]] ما رونقی گرفت<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۱۰-۴۱۱.</ref>. اما صاحب الطبقات الکبری این سخن را به [[نقل]] از واقدی درست نمی‌داند و [[معتقد]] است که این [[روایت]] درباره پسر او، [[عبدالله بن ابی‌حدرد]] است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۲۸۲.</ref>.<ref>[[رحمان فتاح‌زاده|فتاح‌زاده، رحمان]]، [[عبد ابوحدرد (مقاله)|مقاله «عبد ابوحدرد»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۴-۳۵.</ref>.
اتفاقاً راه عبور او از کنار من بود؛ پس همین که نزدیک شد تیری به چله کمان نهاده و سینه‌اش را [[هدف]] گرفتم. تیر به قلبش اصابت کرد و من به سرعت به سوی او رفتم و سرش را بریدم. سپس تکبیرگویان به قبیله [[حمله]] کردم و همراهان من نیز حمله کردند، چون [[مردم]] [[آمادگی]] نداشتند و از طرفی [[خیال]] می‌کردند که تعداد [[دشمن]] زیاد است فقط، [[زنان]] و فرزندان‌شان و چیزهای سبک را برداشته و فرار کردند و [[اموال]] شتران زیادی به چنگ ما افتاد و ما به [[مدینه]] برگشتیم. [[پیامبر]]{{صل}} سیزده شتر به من داد و با این [[سرمایه]] توانستم همسرم را به [[خانه]] بیاورم و [[زندگی]] ما رونقی گرفت<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۱۰-۴۱۱.</ref>. اما صاحب الطبقات الکبری این سخن را به [[نقل]] از واقدی درست نمی‌داند و [[معتقد]] است که این [[روایت]] درباره پسر او، [[عبدالله بن ابی‌حدرد]] است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۲۸۲.</ref>.<ref>[[رحمان فتاح‌زاده|فتاح‌زاده، رحمان]]، [[عبد ابوحدرد (مقاله)|مقاله «عبد ابوحدرد»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۴-۳۵.</ref>.


==سرانجام عبد ابوحدرد==
==سرانجام عبد ابوحدرد==
۲۱۸٬۲۲۷

ویرایش