←شرایط اجتماعی آن روزگار
خط ۹۴: | خط ۹۴: | ||
===شرایط [[اجتماعی]] آن روزگار=== | ===شرایط [[اجتماعی]] آن روزگار=== | ||
دربارۀ [[وضعیت اجتماعی]] و آشفتگی آن، موارد مختلفی را میتوان بیان کرد که مجموع آن عاملی برای [[صلح]] گردید: | دربارۀ [[وضعیت اجتماعی]] و آشفتگی آن، موارد مختلفی را میتوان بیان کرد که مجموع آن عاملی برای [[صلح]] گردید: | ||
#'''وجود جاسوسان و [[منافقان]]''': برخی از کسانی که با [[امام]] [[بیعت]] کردند، جاسوسانی بودند که با [[معاویه]] [[ارتباط]] و نامهنگاری مخفیانه داشتند. ایشان در شایعهافکنیها و [[ترویج]] [[روحیه]] تردید و [[نفاق]] میان [[مردم]] نقش مهمی را ایفا کردند. گروهی از سران [[قبایل]] [[کوفه]]، [[پنهانی]] به [[معاویه]] اظهار [[اطاعت]] و [[فرمانبرداری]] کردند و او را برای حرکت به [[کوفه]] [[تشویق]] نمودند و قول دادند وقتی [[معاویه]] نزدیک شد، [[امام حسن]]{{ع}} را [[تسلیم]] [[معاویه]] کنند یا به طور ناگهانی آن جناب را بکشند”<ref>محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد، ج۲، ص۱۲.</ref>. | #'''وجود [[جاسوسان]] و [[منافقان]]''': برخی از کسانی که با [[امام]] [[بیعت]] کردند، جاسوسانی بودند که با [[معاویه]] [[ارتباط]] و نامهنگاری مخفیانه داشتند. ایشان در شایعهافکنیها و [[ترویج]] [[روحیه]] تردید و [[نفاق]] میان [[مردم]] نقش مهمی را ایفا کردند. گروهی از سران [[قبایل]] [[کوفه]]، [[پنهانی]] به [[معاویه]] اظهار [[اطاعت]] و [[فرمانبرداری]] کردند و او را برای حرکت به [[کوفه]] [[تشویق]] نمودند و قول دادند وقتی [[معاویه]] نزدیک شد، [[امام حسن]]{{ع}} را [[تسلیم]] [[معاویه]] کنند یا به طور ناگهانی آن جناب را بکشند”<ref>محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد، ج۲، ص۱۲.</ref>. | ||
#'''عدم [[حمایت]] [[مردم]]''': با توجه به حوادث پس از [[رحلت پیامبر اکرم]]{{صل}} و [[اختلافات]] و جنگهای واقع شده، عدهای در [[شناخت]] [[حق و باطل]] متحیر بودند. از یک سو تحت تأثیر [[تبلیغات]] منفی، میشنیدند که [[معاویه]]، [[امام علی]] و فرزندانش را [[شریک]] [[قتل عثمان]] و خود را [[خونخواه]] او معرفی میکند و از سویی دیگر، [[فضایل]] [[امیر مؤمنان]] و فرزندانش را مسئلهای غیر قابل انکار میدانستند. تحیّر و [[شک]] درباره جناح [[حق و باطل]]، [[انگیزه]] آنها را برای [[جنگ]] [[تضعیف]] مینمود و به ادامه آن [[رضایت]] نداشتند. به گونهای که وقتی [[امام]]، پیشنهاد [[صلح]] [[معاویه]] را با آنها در میان گذاشت، از هر سو فریاد [[رضایت]] از [[صلح]] برآوردند: “بدانید [[معاویه]] به ما پیشنهادی داده که [[عزت]] و [[عدالت]] در آن نیست. اگر برای [[مرگ]] آمادهاید، [[دعوت]] او را رد میکنیم و با شمشیرها پاسخ او را میدهیم و نزد [[خداوند]] او را [[محاکمه]] میکنیم، اما اگر [[زندگی دنیا]] را میخواهید، پیشنهادش را بپذیریم و رضایت شما را به دست آوریم. سپس [[مردم]] از هر سو فریاد زدند: ما طالب [[زندگی]] هستیم”<ref>علی بن محمد ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۹۱؛ همچنین ر.ک: حسن دیلمی، اعلام الدین، ۲۹۳</ref>. بسیاری از [[مسلمان]] اصیل و [[شیعیان راستین]] در رکاب [[امیرمؤمنان]]{{ع}} به [[شهادت]] رسیده بودند<ref>برای مطالعه بیشتر ر.ک: شیخ راضی آل یاسین، صلح امام حسن{{ع}}، ترجمه سیدعلی خامنهای، ص۷۱.</ref> و بیشتر افرادی که ادعای [[حمایت از امام]] [[مجتبی]] را سر دادند، در این [[حمایت]] چندان محکم نبودند. [[عبیدالله بن عباس]]، [[فرمانده لشکر]] و بسیاری از [[خواص امام]] در مقابل وعدههای [[معاویه]] لغزیدند و به [[دشمن]] ملحق شدند. [[امام حسن]]{{ع}} با توجه به نکات ذکر شده و با دیدن [[سستی]] [[یاران]] خود، به ناچار [[صلح]] را پذیرفت. لذا وقتی از [[امام]] درباره علت [[صلح]] پرسیدند، فرمود: “این [[مردم]] [[تصور]] میکنند [[شیعه]] و پیر و من هستند، در حالی که نقشه [[قتل]] مرا میکشند و اموالم را [[غارت]] میکنند. به [[خدا]] اگر از [[معاویه]] پیمانی برای [[حفظ]] جانم بگیرم بهتر از این است که در میان [[یاران]] خود در [[امان]] نباشم.... به [[خدا]] اگر با [[معاویه]] میجنگیدم، مرا دستبسته به او تحویل میدادند”<ref>احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۲۹۰.</ref>. بنابراین یکی از عوامل مهم [[صلح]] [[امام]] و [[کنارهگیری]] ایشان از [[حکومت]] را میتوان [[سستی]] و دنیازدگی بیشتر [[مردم]] و کمبود یاران و مدافعان واقعی دانست که با توجه به [[روحیه]] پایین [[لشکر]] [[امام]]، [[جنگ]] با [[معاویه]] نه تنها اثر مثبتی نداشت، بلکه باعث [[شهادت]] همین تعداد اندک [[پیروان]] [[حقیقی]] [[امام]] میشد. [[امام]] در پاسخ به برخی [[اصحاب]]، [[دلیل]] [[صلح]] خود را [[حفظ]] و [[سلامت]] آنها میداند: {{متن حدیث|إِنِّي لَمْ أَفْعَلْ مَا فَعَلْتُ إِلَّا إِبْقَاءً عَلَيْكُمْ}} ([[محمد بن علی ابن شهر آشوب]]، [[مناقب]] [[آل]] [[ابیطالب]]، ج۴، ص۳۵). | #'''عدم [[حمایت]] [[مردم]]''': با توجه به حوادث پس از [[رحلت پیامبر اکرم]]{{صل}} و [[اختلافات]] و جنگهای واقع شده، عدهای در [[شناخت]] [[حق و باطل]] متحیر بودند. از یک سو تحت تأثیر [[تبلیغات]] منفی، میشنیدند که [[معاویه]]، [[امام علی]] و فرزندانش را [[شریک]] [[قتل عثمان]] و خود را [[خونخواه]] او معرفی میکند و از سویی دیگر، [[فضایل]] [[امیر مؤمنان]] و فرزندانش را مسئلهای غیر قابل انکار میدانستند. تحیّر و [[شک]] درباره جناح [[حق و باطل]]، [[انگیزه]] آنها را برای [[جنگ]] [[تضعیف]] مینمود و به ادامه آن [[رضایت]] نداشتند. به گونهای که وقتی [[امام]]، پیشنهاد [[صلح]] [[معاویه]] را با آنها در میان گذاشت، از هر سو فریاد [[رضایت]] از [[صلح]] برآوردند: “بدانید [[معاویه]] به ما پیشنهادی داده که [[عزت]] و [[عدالت]] در آن نیست. اگر برای [[مرگ]] آمادهاید، [[دعوت]] او را رد میکنیم و با شمشیرها پاسخ او را میدهیم و نزد [[خداوند]] او را [[محاکمه]] میکنیم، اما اگر [[زندگی دنیا]] را میخواهید، پیشنهادش را بپذیریم و رضایت شما را به دست آوریم. سپس [[مردم]] از هر سو فریاد زدند: ما طالب [[زندگی]] هستیم”<ref>علی بن محمد ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۹۱؛ همچنین ر.ک: حسن دیلمی، اعلام الدین، ۲۹۳</ref>. بسیاری از [[مسلمان]] اصیل و [[شیعیان راستین]] در رکاب [[امیرمؤمنان]]{{ع}} به [[شهادت]] رسیده بودند<ref>برای مطالعه بیشتر ر.ک: شیخ راضی آل یاسین، صلح امام حسن{{ع}}، ترجمه سیدعلی خامنهای، ص۷۱.</ref> و بیشتر افرادی که ادعای [[حمایت از امام]] [[مجتبی]] را سر دادند، در این [[حمایت]] چندان محکم نبودند. [[عبیدالله بن عباس]]، [[فرمانده لشکر]] و بسیاری از [[خواص امام]] در مقابل وعدههای [[معاویه]] لغزیدند و به [[دشمن]] ملحق شدند. [[امام حسن]]{{ع}} با توجه به نکات ذکر شده و با دیدن [[سستی]] [[یاران]] خود، به ناچار [[صلح]] را پذیرفت. لذا وقتی از [[امام]] درباره علت [[صلح]] پرسیدند، فرمود: “این [[مردم]] [[تصور]] میکنند [[شیعه]] و پیر و من هستند، در حالی که نقشه [[قتل]] مرا میکشند و اموالم را [[غارت]] میکنند. به [[خدا]] اگر از [[معاویه]] پیمانی برای [[حفظ]] جانم بگیرم بهتر از این است که در میان [[یاران]] خود در [[امان]] نباشم.... به [[خدا]] اگر با [[معاویه]] میجنگیدم، مرا دستبسته به او تحویل میدادند”<ref>احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۲۹۰.</ref>. بنابراین یکی از عوامل مهم [[صلح]] [[امام]] و [[کنارهگیری]] ایشان از [[حکومت]] را میتوان [[سستی]] و دنیازدگی بیشتر [[مردم]] و کمبود یاران و مدافعان واقعی دانست که با توجه به [[روحیه]] پایین [[لشکر]] [[امام]]، [[جنگ]] با [[معاویه]] نه تنها اثر مثبتی نداشت، بلکه باعث [[شهادت]] همین تعداد اندک [[پیروان]] [[حقیقی]] [[امام]] میشد. [[امام]] در پاسخ به برخی [[اصحاب]]، [[دلیل]] [[صلح]] خود را [[حفظ]] و [[سلامت]] آنها میداند: {{متن حدیث|إِنِّي لَمْ أَفْعَلْ مَا فَعَلْتُ إِلَّا إِبْقَاءً عَلَيْكُمْ}} ([[محمد بن علی ابن شهر آشوب]]، [[مناقب]] [[آل]] [[ابیطالب]]، ج۴، ص۳۵). | ||
#'''[[ناآگاهی]] [[مردم | #'''[[ناآگاهی]] [[مردم شام]]''': [[شام]] در سال چهارده [[هجری قمری]] [[فتح]] شد و از همان ابتدا به دست [[حاکمان اموی]] اداره میشد. [[مردم]] این دیار، نه [[پیامبر اسلام]]{{صل}} را دیدند و نه با [[اصحاب]] بافضیلت ایشان آشنا بودند. [[تصور]] آنها از [[اسلام]]، همان مطالبی بود که توسط [[بنیامیه]] ارائه میشد. این [[قوم]]، افرادی مانند [[معاویه]]، [[مروان بن حکم]] و [[عمروعاص]] را به عنوان [[صحابیان]] [[رسول گرامی اسلام]]{{صل}} میشناختند. [[مردم]] تحت تأثیر [[تبلیغات]] و فریبهای این [[خاندان]]، [[مطیع]] و [[مرید]] [[معاویه]] بودند و [[حمایت]] از او را [[دفاع از اسلام]] و سبب بهشتی شدن خویش میدانستند؛ لذا در [[جنگها]] با [[جان]] و [[دل]] در کنار او شرکت داشتند؛ [[معاویه]] به مرد [[کوفی]] گفت: “به [[علی]] بگو من با صد هزار نفر که فرق شتر نر و ماده را نمیدانند، به [[جنگ]] با او میآیم”.<ref>احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۳۲؛ برای مطالعه بیشتر، ر.ک: علی قائمی، در مکتب کریم اهل بیت، ص۲۳۱-۲۵۱؛ علی نظری منفرد، قصه صلح خونین، ص۱۷۴-۱۸۶.</ref>.<ref>[[سید احمد حسینی|حسینی، سید احمد]]، [[نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه (کتاب)|نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه]]، ص ۱۸۳؛ [[عبدالمجید زهادت|زهادت، عبدالمجید]]، [[معارف و عقاید ۵ (کتاب)|معارف و عقاید ۵]]، جلد ۲ ص ۲۴.</ref> | ||
===[[دانش الهی]] [[امام]]=== | ===[[دانش الهی]] [[امام]]=== |