بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۳: | خط ۲۳: | ||
ابونواس در اشعاری به [[ولایتعهدی]] [[مأمون]] که در [[سال ۱۸۹ ق]] واقع شده، اشاره میکند<ref>تاریخ الطبری، ج۸، ص۳۱۶.</ref> و این نشان از آن دارد که وی پس از ورود به [[بغداد]] تا مدتی در دربار [[هارون]] حضور داشته است. احتمالاً وی مقارن [[مرگ]] هارون (۱۹۳ق) به زندان افتاده است، زیرا در منابع ذکر آمده وی هنگام مرگ هارون و به [[خلافت]] رسیدن [[امین]]، از زندان اشعاری برای [[فضل بن ربیع]] فرستاد و [[آزادی]] خود را خواستار شد<ref>الأمالی، زجاجی، ص۳۹؛ تاریخ الطبری، ج۸، ص۵۱۳-۵۱۵.</ref>. به رغم برخی [[مشکلات]]، دور خلافت [[محمد امین]] از [[بهترین]] ایام زندگانی ابونواس از [[جهت]] [[رفاه]] و برخورداری بود. او پیش از به خلافت رسیدن امین، ندیم خاص وی بود و چون امین به خلافت رسید، شاعر و ندیم [[محبوب]] وی گردید<ref>تاریخ الطبری، ج۸، ص۵۱۶.</ref>. گویا وی در [[زمان]] خلافت هارون الرشید به [[دستور]] وی به عنوان [[آموزگار]] [[شعر]] [[جاهلی]] محمد امین [[انتخاب]] شده بود و از آن زمان با امین مأنوس بود<ref>تاریخ ادبیات عرب، ص۱۱۴.</ref>. او [[مدایح]] بسیاری برای امین گفت و در [[خلوت]] و جلوت با او [[همنشین]] بود و چنان که برخی منابع ذکر کردهاند، بیش از دیگران از وی [[صله]] و جایزه دریافت میکرد<ref>الأخبار الطوال، ص۳۹۳.</ref>. البته امین نیز چون دیگر [[اهل]] [[قدرت]] طبع متلونی داشت و همیشه با ابونواس به یک گونه مواجه نمیشد و او را مورد توهین و [[تحقیر]] میداد و به تحریک اطرافیان به زندان میافکند. در یکی از این موارد، [[سلیمان بن جعفر]] او را نزد امین به [[اعتقاد]] به [[مذهب]] ثنویه متهم ساخت و موجب شد به [[زندان]] بیفتد<ref>تاریخ الطبری، ج۸، ص۵۱۷ -۵۱۸.</ref>. وقتی میخواستند او را به زندان بیاندازند اشعاری سرود و طی آن گفت: پروردگارا! این [[قوم]] با من [[ستم]] کردند و بیآنکه مرتکب [[الحاد]] شده باشم، به زندانم افکندند و از سر [[حیله]] مرا به [[انکار]] که خلاف آن را از من دانستهای منسوب داشتند. [[ترس از خدا]] [[دین]] من است و هر چه بوده از سر همرنگی با ایشان بوده است. عذرم را نمیپذیرند و شاهدم از آنان بیمناک است. قسم مرا نیز [[باور]] نمیکنند. دیگر از [[امین]] امیدی ندارم که [[بلا]] را از من بردارد. کیست که اکنون [[مأمون]] را به من برساند<ref>تاریخ الطبری، ج۸، ص۵۱۸.</ref>. [[طبری]] میگوید: چون این اشعار به [[سمع]] مأمون رسید گفت: اگر او را بیابم چندان [[صله]] دهم که در خاطرش نگنجد<ref>تاریخ الطبری، ج۸، ص۵۱۹.</ref>. چنانکه به نظر میرسد، مأمون [[امید]] بسیار داشته که [[ابو نواس]] به سوی وی برود و به این مطلب در منابع تصریح شده است<ref>تاریخ الطبری، ج۸، ص۵۱۹.</ref>. امین به ابو نواس نیاز داشت و پس از اینکه وی را مدت طولانیای زندان کرد، [[آزاد]] ساخت. در فاصله سالهای ۱۹۴ ق تا ۱۹۸ ق که امین [[خلیفه]] [[جهان اسلام]] بود، به رغم [[مشکلات]] گاه و بیگاه، ابو نواس اوضاع و احوال مناسبی داشت و هر چند گاه مغضوب خلیفه واقع میشد، در اغلب اوقات با امین مشکل چندانی نداشت. پس از کشتهشدن امین در [[سال ۱۹۸ق]]، وی به شدت متألم گردید و در رثای خلیفه اشعاری سرود<ref>دیوان أبی نواس، ج۱، ص۲۹۹- ۳۰۰.</ref>. پس از این واقعه، خبر چندانی از وی در [[منابع تاریخی]] دیده نمیشود و به [[درستی]] معلوم نیست که چگونه و در چه جایی [[وفات]] یافته است. [[شیخ طوسی]] میگوید که وی پیش از [[مرگ]] مدتی [[بیمار]] شده است<ref>الأمالی، طوسی، ص۳۷۹- ۳۸۰.</ref>. برخی منابع نیز از مرگ وی در [[بغداد]] و [[دفن]] در شونیزیه در تل [[یهود]] به [[سال ۱۹۸ ق]] خبر دادهاند<ref>تاریخ بغداد، ج۷، ص۴۵۹.</ref>. برخی نیز [[زمان]] [[مرگ]] وی را تا [[سال ۱۹۹ق]] و ۲۰۰ق رساندهاند<ref>الفهرست، ابن ندیم، ص۱۸۲؛ الشعر و الشعراء، ج۲، ص۷۹۷.</ref>. هر چند [[طبری]] از مرگ [[ابو نواس]] پیش از [[دیدار]] با [[مأمون]] خبر میدهد<ref>تاریخ الطبری، ج۱، ص۵۱۹.</ref>، در برخی [[منابع روایی]] از دیدار وی با مأمون در مجلس اعلام [[ولایت عهدی]] [[امام رضا]]{{ع}}{{ع}} سخن رفته است<ref>عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۱۴۲.</ref>. با توجه به اینکه این مجلس در [[رمضان]] [[سال ۲۰۱ق]] برگزار شده<ref>عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۱۵۷.</ref>، میتوان دانست که بر اساس این منابع ابو نواس دستکم تا سال ۲۰۱ق زنده بوده است. منابع با قطعیت چندانی درباره زمان [[وفات]] وی سخن نمیگویند. از آنجا که [[بغداد]] پس از [[سقوط]] [[خلافت]] [[امین]] جای مناسبی برای [[زندگی]] [[شاعری]] چون ابو نواس نبوده است و چنانکه گذشت، مأمون علاقهمند به حضور ابو نواس نزد خود بود، چنین دیداری امری [[باور]] نکردنی نیست. | ابونواس در اشعاری به [[ولایتعهدی]] [[مأمون]] که در [[سال ۱۸۹ ق]] واقع شده، اشاره میکند<ref>تاریخ الطبری، ج۸، ص۳۱۶.</ref> و این نشان از آن دارد که وی پس از ورود به [[بغداد]] تا مدتی در دربار [[هارون]] حضور داشته است. احتمالاً وی مقارن [[مرگ]] هارون (۱۹۳ق) به زندان افتاده است، زیرا در منابع ذکر آمده وی هنگام مرگ هارون و به [[خلافت]] رسیدن [[امین]]، از زندان اشعاری برای [[فضل بن ربیع]] فرستاد و [[آزادی]] خود را خواستار شد<ref>الأمالی، زجاجی، ص۳۹؛ تاریخ الطبری، ج۸، ص۵۱۳-۵۱۵.</ref>. به رغم برخی [[مشکلات]]، دور خلافت [[محمد امین]] از [[بهترین]] ایام زندگانی ابونواس از [[جهت]] [[رفاه]] و برخورداری بود. او پیش از به خلافت رسیدن امین، ندیم خاص وی بود و چون امین به خلافت رسید، شاعر و ندیم [[محبوب]] وی گردید<ref>تاریخ الطبری، ج۸، ص۵۱۶.</ref>. گویا وی در [[زمان]] خلافت هارون الرشید به [[دستور]] وی به عنوان [[آموزگار]] [[شعر]] [[جاهلی]] محمد امین [[انتخاب]] شده بود و از آن زمان با امین مأنوس بود<ref>تاریخ ادبیات عرب، ص۱۱۴.</ref>. او [[مدایح]] بسیاری برای امین گفت و در [[خلوت]] و جلوت با او [[همنشین]] بود و چنان که برخی منابع ذکر کردهاند، بیش از دیگران از وی [[صله]] و جایزه دریافت میکرد<ref>الأخبار الطوال، ص۳۹۳.</ref>. البته امین نیز چون دیگر [[اهل]] [[قدرت]] طبع متلونی داشت و همیشه با ابونواس به یک گونه مواجه نمیشد و او را مورد توهین و [[تحقیر]] میداد و به تحریک اطرافیان به زندان میافکند. در یکی از این موارد، [[سلیمان بن جعفر]] او را نزد امین به [[اعتقاد]] به [[مذهب]] ثنویه متهم ساخت و موجب شد به [[زندان]] بیفتد<ref>تاریخ الطبری، ج۸، ص۵۱۷ -۵۱۸.</ref>. وقتی میخواستند او را به زندان بیاندازند اشعاری سرود و طی آن گفت: پروردگارا! این [[قوم]] با من [[ستم]] کردند و بیآنکه مرتکب [[الحاد]] شده باشم، به زندانم افکندند و از سر [[حیله]] مرا به [[انکار]] که خلاف آن را از من دانستهای منسوب داشتند. [[ترس از خدا]] [[دین]] من است و هر چه بوده از سر همرنگی با ایشان بوده است. عذرم را نمیپذیرند و شاهدم از آنان بیمناک است. قسم مرا نیز [[باور]] نمیکنند. دیگر از [[امین]] امیدی ندارم که [[بلا]] را از من بردارد. کیست که اکنون [[مأمون]] را به من برساند<ref>تاریخ الطبری، ج۸، ص۵۱۸.</ref>. [[طبری]] میگوید: چون این اشعار به [[سمع]] مأمون رسید گفت: اگر او را بیابم چندان [[صله]] دهم که در خاطرش نگنجد<ref>تاریخ الطبری، ج۸، ص۵۱۹.</ref>. چنانکه به نظر میرسد، مأمون [[امید]] بسیار داشته که [[ابو نواس]] به سوی وی برود و به این مطلب در منابع تصریح شده است<ref>تاریخ الطبری، ج۸، ص۵۱۹.</ref>. امین به ابو نواس نیاز داشت و پس از اینکه وی را مدت طولانیای زندان کرد، [[آزاد]] ساخت. در فاصله سالهای ۱۹۴ ق تا ۱۹۸ ق که امین [[خلیفه]] [[جهان اسلام]] بود، به رغم [[مشکلات]] گاه و بیگاه، ابو نواس اوضاع و احوال مناسبی داشت و هر چند گاه مغضوب خلیفه واقع میشد، در اغلب اوقات با امین مشکل چندانی نداشت. پس از کشتهشدن امین در [[سال ۱۹۸ق]]، وی به شدت متألم گردید و در رثای خلیفه اشعاری سرود<ref>دیوان أبی نواس، ج۱، ص۲۹۹- ۳۰۰.</ref>. پس از این واقعه، خبر چندانی از وی در [[منابع تاریخی]] دیده نمیشود و به [[درستی]] معلوم نیست که چگونه و در چه جایی [[وفات]] یافته است. [[شیخ طوسی]] میگوید که وی پیش از [[مرگ]] مدتی [[بیمار]] شده است<ref>الأمالی، طوسی، ص۳۷۹- ۳۸۰.</ref>. برخی منابع نیز از مرگ وی در [[بغداد]] و [[دفن]] در شونیزیه در تل [[یهود]] به [[سال ۱۹۸ ق]] خبر دادهاند<ref>تاریخ بغداد، ج۷، ص۴۵۹.</ref>. برخی نیز [[زمان]] [[مرگ]] وی را تا [[سال ۱۹۹ق]] و ۲۰۰ق رساندهاند<ref>الفهرست، ابن ندیم، ص۱۸۲؛ الشعر و الشعراء، ج۲، ص۷۹۷.</ref>. هر چند [[طبری]] از مرگ [[ابو نواس]] پیش از [[دیدار]] با [[مأمون]] خبر میدهد<ref>تاریخ الطبری، ج۱، ص۵۱۹.</ref>، در برخی [[منابع روایی]] از دیدار وی با مأمون در مجلس اعلام [[ولایت عهدی]] [[امام رضا]]{{ع}}{{ع}} سخن رفته است<ref>عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۱۴۲.</ref>. با توجه به اینکه این مجلس در [[رمضان]] [[سال ۲۰۱ق]] برگزار شده<ref>عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۱۵۷.</ref>، میتوان دانست که بر اساس این منابع ابو نواس دستکم تا سال ۲۰۱ق زنده بوده است. منابع با قطعیت چندانی درباره زمان [[وفات]] وی سخن نمیگویند. از آنجا که [[بغداد]] پس از [[سقوط]] [[خلافت]] [[امین]] جای مناسبی برای [[زندگی]] [[شاعری]] چون ابو نواس نبوده است و چنانکه گذشت، مأمون علاقهمند به حضور ابو نواس نزد خود بود، چنین دیداری امری [[باور]] نکردنی نیست. | ||
[[شیخ صدوق]] نقل میکند: در مجلس [[اعلان]] [[ولایتعهدی]] امام رضا{{ع}}، پس از اینکه شعرای بزرگ حاضر در مجلس به بیان اشعاری در باب [[فضائل]] [[امام]] و [[خاندان]] ایشان پرداختند، مأمون به ابو نواس رو کرد و از او پرسید: تو چرا مانند دیگر شعرا در این باب چیزی نمیگویی، در حالیکه جایگاه رفیع [[علی بن موسی الرضا]]{{ع}} را نزد ما میدانی؟ ابو نواس در پاسخ چهار [[بیت]] سرود و چنین گفت: “به من گفته شد تو در [[سرودن شعر]] از همه [[شاعران]] [[برتر]] و در [[فنون]] [[سخنوری]] از همگان آگاهتری و تو را از گوهر سخن نکتههای بدیعی است که مانند مروارید در دستان صاحبش فایده میرساند؛ پس چرا [[مدح]] پسر [[موسی]]{{ع}} را ترک گفتهای و به [[ستایش]] صفات نیکویی که در او جمع آمده است، نپرداختهای. در پاسخ گفتم: یارای ستایش امامی را ندارم که [[جبرئیل]] [[خادم]] پدرش بوده است”. [[اهل]] مجلس و مأمون این اشعار را بسیار پسندیدند و [[خلیفه]] [[دستور]] داد به اندازه صلهای که به تمام [[شاعران]] داده شده بود، به وی [[صله]] داده شود و وی را بر ایشان [[برتری]] داد<ref>عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۱۴۲ - ۱۴۳.</ref>. [[ابو نواس]] در این قطعه [[شعر]] به [[صنعت]] حسنتعلیل روی آورده و علت [[امتناع]] خود را از گفتن شعر، عجز در توصیف [[مقام]] شامخ [[امام]] و [[خاندان]] ایشان دانسته است. [[ابنیمین]] فریومدی این قطعه شعر را به بیانی منظوم به [[فارسی]] برگردانده است. همچنین نقل کردهاند که روزی ابو نواس از خانهاش بیرون آمد. در [[راه]] نظرش به سواری افتاد که از مقابل وی میآمد، اما چهرهاش آشکار نبود. پرسید: او کیست؟ گفتند: او [[علی بن موسی الرضا]]{{ع}} است. چون این مطلب را دانست چنین سرود: “اگر دیده تو را از دور بیند و در [[شناسایی]] تو [[شک]] کند، [[دل]] تردید نمیکند و درباره تو [[یقین]] دارد. اگر گروهی بخواهند به جانب تو روی آورند، بوی خوشت ایشان را راهبری میکند، تا به سوی تو راه یابند”<ref>عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۱۴۴.</ref>. بر اساس آنچه این [[شهر]] [[آشوب]] خبر میدهد، ابو نواس این شعر را برای | [[شیخ صدوق]] نقل میکند: در مجلس [[اعلان]] [[ولایتعهدی]] امام رضا{{ع}}، پس از اینکه شعرای بزرگ حاضر در مجلس به بیان اشعاری در باب [[فضائل]] [[امام]] و [[خاندان]] ایشان پرداختند، مأمون به ابو نواس رو کرد و از او پرسید: تو چرا مانند دیگر شعرا در این باب چیزی نمیگویی، در حالیکه جایگاه رفیع [[علی بن موسی الرضا]]{{ع}} را نزد ما میدانی؟ ابو نواس در پاسخ چهار [[بیت]] سرود و چنین گفت: “به من گفته شد تو در [[سرودن شعر]] از همه [[شاعران]] [[برتر]] و در [[فنون]] [[سخنوری]] از همگان آگاهتری و تو را از گوهر سخن نکتههای بدیعی است که مانند مروارید در دستان صاحبش فایده میرساند؛ پس چرا [[مدح]] پسر [[موسی]]{{ع}} را ترک گفتهای و به [[ستایش]] صفات نیکویی که در او جمع آمده است، نپرداختهای. در پاسخ گفتم: یارای ستایش امامی را ندارم که [[جبرئیل]] [[خادم]] پدرش بوده است”. [[اهل]] مجلس و مأمون این اشعار را بسیار پسندیدند و [[خلیفه]] [[دستور]] داد به اندازه صلهای که به تمام [[شاعران]] داده شده بود، به وی [[صله]] داده شود و وی را بر ایشان [[برتری]] داد<ref>عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۱۴۲ - ۱۴۳.</ref>. [[ابو نواس]] در این قطعه [[شعر]] به [[صنعت]] حسنتعلیل روی آورده و علت [[امتناع]] خود را از گفتن شعر، عجز در توصیف [[مقام]] شامخ [[امام]] و [[خاندان]] ایشان دانسته است. [[ابنیمین]] فریومدی این قطعه شعر را به بیانی منظوم به [[فارسی]] برگردانده است. همچنین نقل کردهاند که روزی ابو نواس از خانهاش بیرون آمد. در [[راه]] نظرش به سواری افتاد که از مقابل وی میآمد، اما چهرهاش آشکار نبود. پرسید: او کیست؟ گفتند: او [[علی بن موسی الرضا]]{{ع}} است. چون این مطلب را دانست چنین سرود: “اگر دیده تو را از دور بیند و در [[شناسایی]] تو [[شک]] کند، [[دل]] تردید نمیکند و درباره تو [[یقین]] دارد. اگر گروهی بخواهند به جانب تو روی آورند، بوی خوشت ایشان را راهبری میکند، تا به سوی تو راه یابند”<ref>عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۱۴۴.</ref>. بر اساس آنچه این [[شهر]] [[آشوب]] خبر میدهد، ابو نواس این شعر را برای [[امام کاظم]]{{ع}} نیز خوانده است<ref>.المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۱۷.</ref>. همچنین منقول است روزی [[أبو نواس]]، [[امام رضا]]{{ع}} را پس از اینکه از [[دیدار]] با [[مأمون]] باز میگشت، [[مشاهده]] کرد و به ایشان [[سلام]] کرد و عرض کرد: ای فرزند [[رسول خدا]]! چندین شعر درباره شما گفتهام که دوست دارم آن اشعار را از من بشنوید. [[حضرت]] از وی خواست که اشعارش را بخواند. او نیز چنین خواند: پاکیزگانیاند که هرجا نامشان ذکر شود، [[درود]] بر آنان فرستاده میشود. اگر بخواهی [[نسب]] کسی را که [[علوی]] نیست، بیان کنی، بدان که از روزگاران پیش او را مایهای برای [[افتخار]] نبوده است. [[خداوند]] هنگامی که خلایق را آفرید و بنیان [[آفرینش]] را [[استوار]] کرد، شما را [[خالص]] و [[پاکیزه]] آفرید و [[برگزیده]] خویش قرار داد. ای کسانی که از جنس [[بشر]] هستید، شما [[برترین]] آفریدگانید و [[علم قرآن]] و محتوای سور آن نزد شماست”. [[امام رضا]]{{ع}} پس از شنیدن این اشعار رو به [[ابو نواس]] کرد و فرمود: ابیاتی درباره ما سرودهای که در آنها کسی بر تو پیشی نگرفته است. سپس به [[غلام]] همراه خود فرمود: از [[اموال]] ما چیزی به همراه داری؟ غلام گفت: سیصد [[دینار]] همراهمان است. [[امام]] [[دستور]] داد که سیصد دینار را به ابو نواس دهند. سپس فرمود: شاید این مقدار را اندک بداند، پس این استر را نیز به او بده<ref>عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۱۴۳؛ المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۶۶.</ref>. از مجموعه اشعار مزبور به دست میآید که ابو نواس علاوه بر [[شناخت]] جایگاه رفیع [[اهل بیت]]{{عم}} ایشان را صاحب [[پاکی]] و [[مقام عصمت]] میدانسته و به ایشان ارادت میورزیده است. | ||
اشعار وی درباره اهل بیت{{عم}} منحصر به آنچه گفته شد، نیست و اشعار دیگری از جمله در [[وصف]] [[امام علی]]{{ع}} از وی به جا مانده است<ref>المناقب، ابن شهر آشوب، ج۲، ص۱۳۷؛ أعیان الشیعة، ج۱، ص۱۷۰.</ref>. برخی از [[علمای شیعه]] او را از [[شاعران]] اهل بیت{{عم}} و [[شیعی]] دانستهاند و جایگاه رفیعی را برای وی قائل شدهاند<ref>أعیان الشیعة، ج۱، ص۱۷۰.</ref>. به آنچه از برخی از منابع به دست میآید این است که او از [[احترام]] خاصی نزد [[شیعه]] برخوردار بوده است. [[شیخ صدوق]] وی را از زمره [[حکما]] دانسته است و بیآنکه نامی از وی ببرد، [[شعر]] وی را نقل کرده است<ref>التوحید، ص۲۰۷- ۲۰۸.</ref>. مفصلترین تحقیق را درباره [[تشیع]] وی و نسبتهایی که به وی دادهاند، [[علامه]] [[محسن امین]] عاملی انجام داده است و اقوال مختلف را درباره وی و اشعارش بررسی نموده است<ref>أعیان الشیعة، ج۵، ص۳۳۱.</ref>. البته در [[روایات]] شیعی بیانی طعنآمیز نیز راجع به ابو نواس دیده میشود. گفتهاند که شخصی به نام [[سهل بنیعقوب بن اسحاق]] در [[زمان]] [[امام هادی]]{{ع}} میزیست که در میان [[مردم]] [[تظاهر]] به بیبند و باری میکرد و با آنان به طنز سخن میگفت، اما در عینحال [[شیعه]] بودن خود را آشکارا بیان میکرد. هنگامیکه [[امام]] دانست که مردم به وی [[لقب]] [[ابو نواس]] دادهاند، به وی فرمود: تو ابو نواس [[حق]] هستی، اما ابو نواس پیش از تو ابونواس [[باطل]] بود<ref>الأمالی، طوسی، ص۲۷۷ - ۲۷۸.</ref>. [[محسن امین]] [[معتقد]] است که این [[سخن امام]] ربطی به [[مذهب]] ابو نواس ندارد و اشاره به روشی است که وی در [[مقام]] [[شاعری]] در پیش گرفته و در برخی سخنان از جمله هجو دیگران [[افراط]] ورزیده است<ref>أعیان الشیعة، ج۵، ص۳۳۴.</ref>. او را از شاعرانی دانستهاند که در [[هزل]] افراط بسیار مینموده و از این حیث وی را بسیار ملامت کردهاند<ref>التذکرة الحمدونیة، ج۸، ص۴۰۲؛ طبقات الشعراء المحدثین، ص۱۱.</ref>. سخن در باب مذهب وی بسیار است. او را به [[مذاهب]] مختلفی منتسب داشتهاند. چنانکه گذشت، جماعتی وی را به ثنویه منسوب میداشتند. [[اتهام]] زندقه در حیاتش چندینبار وی را گرفتار کرد. برخی چون ابنمعتز گفتهاند که عدهای او را به [[خوارج]] نسبت دادهاند<ref>طبقات الشعراء المحدثین، ص۲۲۸.</ref>. البته بر اساس آنچه از وی در دست داریم، این نسبت بسیار بعید به نظر میرسد، زیرا [[عقاید]] [[کلامی]] وی، چنانکه گفته شد، به ویژه در بحث از [[مرتکب کبیره]] کاملاً خلاف [[رأی]] خوارج است. گرایشهای [[فارسی]] و شعوبی نیز در وی دیده میشود و او به [[صراحت]] از [[تمدن]] پارسی و شگفتیهای آن در مقابل بدویت [[اعراب]] سخن میگوید و [[عربها]] را به [[جهت]] [[فخر]] به افتخارات موهومشان [[مذمت]] و مسخره میکند<ref>النسب، ص۹۱.</ref>. | اشعار وی درباره اهل بیت{{عم}} منحصر به آنچه گفته شد، نیست و اشعار دیگری از جمله در [[وصف]] [[امام علی]]{{ع}} از وی به جا مانده است<ref>المناقب، ابن شهر آشوب، ج۲، ص۱۳۷؛ أعیان الشیعة، ج۱، ص۱۷۰.</ref>. برخی از [[علمای شیعه]] او را از [[شاعران]] اهل بیت{{عم}} و [[شیعی]] دانستهاند و جایگاه رفیعی را برای وی قائل شدهاند<ref>أعیان الشیعة، ج۱، ص۱۷۰.</ref>. به آنچه از برخی از منابع به دست میآید این است که او از [[احترام]] خاصی نزد [[شیعه]] برخوردار بوده است. [[شیخ صدوق]] وی را از زمره [[حکما]] دانسته است و بیآنکه نامی از وی ببرد، [[شعر]] وی را نقل کرده است<ref>التوحید، ص۲۰۷- ۲۰۸.</ref>. مفصلترین تحقیق را درباره [[تشیع]] وی و نسبتهایی که به وی دادهاند، [[علامه]] [[محسن امین]] عاملی انجام داده است و اقوال مختلف را درباره وی و اشعارش بررسی نموده است<ref>أعیان الشیعة، ج۵، ص۳۳۱.</ref>. البته در [[روایات]] شیعی بیانی طعنآمیز نیز راجع به ابو نواس دیده میشود. گفتهاند که شخصی به نام [[سهل بنیعقوب بن اسحاق]] در [[زمان]] [[امام هادی]]{{ع}} میزیست که در میان [[مردم]] [[تظاهر]] به بیبند و باری میکرد و با آنان به طنز سخن میگفت، اما در عینحال [[شیعه]] بودن خود را آشکارا بیان میکرد. هنگامیکه [[امام]] دانست که مردم به وی [[لقب]] [[ابو نواس]] دادهاند، به وی فرمود: تو ابو نواس [[حق]] هستی، اما ابو نواس پیش از تو ابونواس [[باطل]] بود<ref>الأمالی، طوسی، ص۲۷۷ - ۲۷۸.</ref>. [[محسن امین]] [[معتقد]] است که این [[سخن امام]] ربطی به [[مذهب]] ابو نواس ندارد و اشاره به روشی است که وی در [[مقام]] [[شاعری]] در پیش گرفته و در برخی سخنان از جمله هجو دیگران [[افراط]] ورزیده است<ref>أعیان الشیعة، ج۵، ص۳۳۴.</ref>. او را از شاعرانی دانستهاند که در [[هزل]] افراط بسیار مینموده و از این حیث وی را بسیار ملامت کردهاند<ref>التذکرة الحمدونیة، ج۸، ص۴۰۲؛ طبقات الشعراء المحدثین، ص۱۱.</ref>. سخن در باب مذهب وی بسیار است. او را به [[مذاهب]] مختلفی منتسب داشتهاند. چنانکه گذشت، جماعتی وی را به ثنویه منسوب میداشتند. [[اتهام]] زندقه در حیاتش چندینبار وی را گرفتار کرد. برخی چون ابنمعتز گفتهاند که عدهای او را به [[خوارج]] نسبت دادهاند<ref>طبقات الشعراء المحدثین، ص۲۲۸.</ref>. البته بر اساس آنچه از وی در دست داریم، این نسبت بسیار بعید به نظر میرسد، زیرا [[عقاید]] [[کلامی]] وی، چنانکه گفته شد، به ویژه در بحث از [[مرتکب کبیره]] کاملاً خلاف [[رأی]] خوارج است. گرایشهای [[فارسی]] و شعوبی نیز در وی دیده میشود و او به [[صراحت]] از [[تمدن]] پارسی و شگفتیهای آن در مقابل بدویت [[اعراب]] سخن میگوید و [[عربها]] را به [[جهت]] [[فخر]] به افتخارات موهومشان [[مذمت]] و مسخره میکند<ref>النسب، ص۹۱.</ref>. |