جز
جایگزینی متن - 'روز جزا' به 'روز جزا'
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-]] | + - [[)) |
|||
خط ۲۳: | خط ۲۳: | ||
[[ابن هشام]] مینویسد: روزی که [[مکه]] [[فتح]] شد؛ [[ابن اثوع]]، [[قاتل]] احمر<ref>در میان قبائل اطراف مکه دو قبیله به نامهای خزاعة و هذیل، از زمان قدیم با هم اختلاف داشتند و سبب آن اختلاف این بود که در میان خزاعة مردی بود به نام احمر که مرد بسیار شجاعی بود و از خصوصیات آن مرد این بود که هرگاه میخوابید صدای خرخر عجیبی داشت و به همین جهت او همیشه در مکانی جدای از افراد قبیله میخوابید، و هرگاه افراد قبائل دیگر به این قبیله حمله میکردند، آنها او را صدا میزدند و او بر میخاست و دشمن را دور میکرد. تا اینکه شبی گروهی از قبیله هذیل به قصد حمله به این افراد به پشت چادرهای ایشان آمدند و یکی از آنها به نام ابن اثوع هذلی پیش رفته به آنها گفت: عجله نکنید تا من ببینم آیا احمر در این جا هست یا نه، و اگر احمر اینجا باشد ما نمیتوانیم دستبردی به آنها بزنیم. سپس گوش داد و صدای خرخر او را شنید؛ آنگاه به دنبال صدا آمده خود را به احمر رسانید و شمشیرش را روی سینه او گذارد و پیش از آنکه بیدار شود او را کشت. آن گاه به نزد رفقای خود آمده به افراد قبیله خزاعه شبیخون زدند. و آنها هم هر چه احمر را صدا زدند پاسخی نشنیدند و بدین ترتیب دشمنان به آنها دستبرد زده و رفتند. (السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۴۱۴).</ref>، در حالی که [[مشرک]] بود به [[مکه]] آمد و از این و آن اوضاع و احوال را میپرسید. در آنجا افراد [[قبیله خزاعه]] او را دیده و شناختند و از او پرسیدند: "قاتل احمر تو هستی؟" او پاسخ داد: "آری، مگر چه شده؟" ناگاه یکی از افراد [[خزاعة]] به نام خراش بن [[امیه]] پیش آمد و [[مردم]] را کنار زده با [[شمشیر]] به او [[حمله]] کرده و شکمش را [[درید]] و او را کشت. وقتی [[رسول خدا]]{{صل}} از حادثه باخبر شد قبیله خزاعه را [[سرزنش]] کرده، فرمود: "دست از [[آدم]] کشی بردارید، که اگر نفعی داشته باشد [[کشتار]] بسیاری واقع شده؛ همانا من باید خونبهای مقتول را بپردازم". و در [[حدیثی]] وارد شده که درباره خراش که این کار را کرده بود، فرمود: "راستی که خراش شخص آدم کشی است". | [[ابن هشام]] مینویسد: روزی که [[مکه]] [[فتح]] شد؛ [[ابن اثوع]]، [[قاتل]] احمر<ref>در میان قبائل اطراف مکه دو قبیله به نامهای خزاعة و هذیل، از زمان قدیم با هم اختلاف داشتند و سبب آن اختلاف این بود که در میان خزاعة مردی بود به نام احمر که مرد بسیار شجاعی بود و از خصوصیات آن مرد این بود که هرگاه میخوابید صدای خرخر عجیبی داشت و به همین جهت او همیشه در مکانی جدای از افراد قبیله میخوابید، و هرگاه افراد قبائل دیگر به این قبیله حمله میکردند، آنها او را صدا میزدند و او بر میخاست و دشمن را دور میکرد. تا اینکه شبی گروهی از قبیله هذیل به قصد حمله به این افراد به پشت چادرهای ایشان آمدند و یکی از آنها به نام ابن اثوع هذلی پیش رفته به آنها گفت: عجله نکنید تا من ببینم آیا احمر در این جا هست یا نه، و اگر احمر اینجا باشد ما نمیتوانیم دستبردی به آنها بزنیم. سپس گوش داد و صدای خرخر او را شنید؛ آنگاه به دنبال صدا آمده خود را به احمر رسانید و شمشیرش را روی سینه او گذارد و پیش از آنکه بیدار شود او را کشت. آن گاه به نزد رفقای خود آمده به افراد قبیله خزاعه شبیخون زدند. و آنها هم هر چه احمر را صدا زدند پاسخی نشنیدند و بدین ترتیب دشمنان به آنها دستبرد زده و رفتند. (السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۴۱۴).</ref>، در حالی که [[مشرک]] بود به [[مکه]] آمد و از این و آن اوضاع و احوال را میپرسید. در آنجا افراد [[قبیله خزاعه]] او را دیده و شناختند و از او پرسیدند: "قاتل احمر تو هستی؟" او پاسخ داد: "آری، مگر چه شده؟" ناگاه یکی از افراد [[خزاعة]] به نام خراش بن [[امیه]] پیش آمد و [[مردم]] را کنار زده با [[شمشیر]] به او [[حمله]] کرده و شکمش را [[درید]] و او را کشت. وقتی [[رسول خدا]]{{صل}} از حادثه باخبر شد قبیله خزاعه را [[سرزنش]] کرده، فرمود: "دست از [[آدم]] کشی بردارید، که اگر نفعی داشته باشد [[کشتار]] بسیاری واقع شده؛ همانا من باید خونبهای مقتول را بپردازم". و در [[حدیثی]] وارد شده که درباره خراش که این کار را کرده بود، فرمود: "راستی که خراش شخص آدم کشی است". | ||
سپس رسول خدا{{صل}} به پا خاسته، فرمود: "ای مردم! [[خدا]] از روزی که [[آسمانها]] و [[زمین]] را آفرید مکه را [[حرم]] قرار داد و تا [[روز قیامت]] نیز حرم است و هر کس به خدا و [[روز | سپس رسول خدا{{صل}} به پا خاسته، فرمود: "ای مردم! [[خدا]] از روزی که [[آسمانها]] و [[زمین]] را آفرید مکه را [[حرم]] قرار داد و تا [[روز قیامت]] نیز حرم است و هر کس به خدا و [[روز جزا]] [[ایمان]] دارد، برای او جایز نیست خونی را در این زمین بریزد و درختی را در آن [[قطع]] کند. برای هیچ کس پیش از من [[حلال]] نبود و برای احدی پس از من نیز [[حلال]] نیست و برای خود من هم جز در این [[ساعت]] حلال نبود و آن هم به خاطر خشمی بود که [[خدا]] بر [[اهل]] این [[سرزمین]] کرد، و از این ساعت به بعد هم به همان حال [[حرمت]] قبل بازگشت و این [[حکم]] را حاضران به غائبان برسانند. و اگر کسی به شما گفت: چرا [[رسول خدا]] در آنجا کسی را کشت، در پاسخش بگویید: خدا این کار را برای او حلال کرده بود ولی برای شما حلال نیست"<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۴۱۴-۴۱۵.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عمران بن حصین (مقاله)|مقاله «عمران بن حصین»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۳۵۱-۳۵۳.</ref> | ||
==[[عمران]] و بیان [[شأن نزول آیات]] [[سوره حج]]== | ==[[عمران]] و بیان [[شأن نزول آیات]] [[سوره حج]]== |