|
|
خط ۱: |
خط ۱: |
|
| |
| {{امامت}} | | {{امامت}} |
| <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> | | <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> |
| : <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخههای بحث '''[[ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب]]''' است. "'''[[ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:</div> | | : <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:</div> |
| <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> | | <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> |
| : <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب در تراجم و رجال]] - [[ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب در تاریخ اسلامی]]</div> | | : <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[ابوسفیان بن حارث هاشمی در تراجم و رجال]] - [[ابوسفیان بن حارث هاشمی در تاریخ اسلامی]]</div> |
| <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> | | <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> |
| : <div style="background-color: rgb(206,242, 299); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل '''[[ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب (پرسش)]]''' قابل دسترسی خواهند بود.</div>
| |
| <div style="padding: 0.4em 0em 0.0em;">
| |
| '''[[ابوسفیان بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف قرشی هاشمی]]'''<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۴۳.</ref>، پسرعموی [[پیامبر]]{{صل}} و [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}، و [[برادر]] رضاعی [[پیامبر]]{{صل}} است که او هم از [[حلیمه سعدیه]] (دایه [[رسول اکرم]]{{صل}}) شیر خورده است. برخی همچون ابنمبارک، [[ابراهیم بن منذر]]، [[هشام بن کلبی]] و [[زبیر بن بکار]]، اسم او را مُغِیره ذکر کردهاند؛ اما برخی دیگر [[کنیه]] او را همان اسم او دانسته و مُغِیره را [[برادر]] او دانستهاند<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۷۴؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۴۶.</ref>.
| |
| نام [[مادر]] او در منابع، مختلف ذکر شده است و از او با نامهای غُزیّة دختر [[قیس بن طریف]]، [[فرزند]] [[فهر بن مالک بن نضر بن کنانه]]<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۶۷۳.</ref> و یا سُمیه<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۱۰، ص۱۳۲.</ref> یاد کردهاند. بعضی گفتهاند که همسن [[پیامبر]]{{صل}} بوده و او از جمله کسانی است که [[شبیه]] [[پیامبر اکرم]]{{صل}} بوده است و قبل از آنکه آن [[حضرت]]، به [[پیامبری]] برانگیخته شود، بسیار به ایشان علاقهمند بود<ref>معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۴، ص۴۸۶۰.</ref><ref>[[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۳۸.</ref>.
| |
| ==[[ابوسفیان]] و توهین به [[پیامبر]]{{صل}}==
| |
| با همه این اوصاف، [[رسول اکرم]]{{صل}} پس از [[بعثت]] از توهین وی مصون نماند و او در اشعار خود به [[حضرت]] سخت توهین مینمود و [[حسان بن ثابت]] (شاعر [[پیامبر]]) به اشعارش جواب میگفت.
| |
|
| |
|
| او در تمام جنگهایی که [[قریش]] با [[رسول خدا]]{{صل}} داشتند شرکت داشت و از [[شکست]] [[مشرکان]] و [[پیروزی]] [[مسلمانان]] در [[جنگ بدر]] گزارشی برای [[ابولهب]] بیان کرد. [[ابولهب]] به او گفت: “برادر زاده! بنشین و جریان [[جنگ]] را تعریف کن”. | | ==مقدمه== |
| [[ابوسفیان]] گفت: “همین [[قدر]] بگویم که وقتی ما به [[لشکر]] [[مسلمانان]] برخوردیم (با تمام قدرتی که داشتیم) وضع طوری شد که تحت [[اختیار]] و [[اراده]] آنان قرار گرفتیم و به هر نحو که میخواستند با ما [[رفتار]] میکردند؛ جمعی را کشته و گروهی را [[اسیر]] کردند و بقیه هم گریختند”. سپس گفت: البته نباید [[قریش]] را ملامت کرد، زیرا (تنها [[مسلمانان]] نبودند که ما را بدین [[سرنوشت]] دچار ساختند بلکه) ما مردان سفیدپوشی را در میان [[آسمان]] و [[زمین]] [[مشاهده]] کردیم که بر اسبانی ابلق سوار بودند و چون به ما حمله کردند هیچکس در برابرشان نتوانست [[مقاومت]] کند و قدرتی از خود نشان دهد”<ref>السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۲۶۳.</ref><ref>[[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۳۹.</ref>.
| | در نام او [[اختلاف]] است. اغلب نام او را [[مغیره]] گفتهاند<ref>ابن حزم، جمهره، ص۷۰؛ ابونعیم، ج۵، ص۲۹۰۵.</ref>. برخی این [[کنیه]] را نام او دانسته و گفتهاند: مغیره، نام [[برادر]] [[ابوسفیان]] است<ref>ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۳۷؛ حاکم نیشابوری، ج۳، ص۴۳.</ref>. ابوسفیان، شاعر، [[پسر عمو]]، برادر رضاعی و هم سال [[رسول خدا]]{{صل}} است که [[حلیمه سعدیه]] مدتی او را شیر داد<ref>ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۳۷.</ref>. او از کسانی دانسته شده که از نظر ویژگیهای بدنی، شباهت زیادی به رسول خدا{{صل}} داشته است<ref>یعقوبی، ج۲، ص۶۲؛ قاضی نعمان، ج۳، ص۲۱۷؛ ابن حجر، فتح، ج۷، ص۷۶.</ref>. [[مادر]] [[ابو سفیان]]، غزیّه دختر [[قیس بن طریف]] از [[خاندان]] [[حارث بن فهر کنانی]] است<ref>ابن ابی عاصم، ج۱، ص۳۱۶.</ref>. همسرش جمانه، [[خواهر]] تنی [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} بود که [[جعفر]] و أبوالهَّیاج از او به [[دنیا]] آمدند<ref>ابن سعد، ج۴، ص۳۷ و ج۸، ص۳۹.</ref>. نام [[همسر]] دیگرش امعمرو، دختر [[المقوم بن عبدالمطلب]] است که پس از [[مرگ]] شوهرش - [[مسعود بن معتب]] - با ابوسفیان [[ازدواج]] کرد<ref>ابن سعد، ج۸، ص۴۰؛ بلاذری، ج۱، ص۴۵۸.</ref>، [[زنان]] و [[فرزندان]] دیگری نیز برای او گزارش شده است<ref>ر.ک: ابن سعد، ج۴، ص۳۷.</ref>. |
| ==[[اسلام]] [[ابوسفیان]]==
| |
| در زمان [[فتح مکه]] [[ابوسفیان]] به [[خانه]] آمد و به [[همسر]] و فرزندانش گفت: “آماده حرکت باشید که [[محمد]]{{صل}} به [[مکه]] نزدیک شده است”. آنها گفتند: آری، با آنکه میبینی [[عرب]] و [[عجم]] از [[محمد]] [[پیروی]] میکنند و تو به [[پیروی]] از او سزاوارتری، ولی در عوض با او [[دشمنی]] میکنی؟
| |
| [[ابوسفیان]] به غلامش گفت: “چند شتر و اسب سواری مرا حاضر کن”.
| |
| سپس با تمام خانوادهاش حرکت کرد تا به [[منزل]] [[ابواء]] رسید که مقدمه [[لشکر]] [[پیامبر]]{{صل}} به آنجا رسیده بود. چون [[پیامبر]]{{صل}} [[دستور]] داده بود که هر کس [[ابوسفیان]] را یافت بکشد، او ترسید که با آنان روبهرو گردد و لذا دست فرزندش، [[جعفر]]، را گرفته و به طور ناشناس یک میل راه را پیاده رفتند تا به همراه [[عبدالله بن ابی امیه]]، [[برادر]] پدریام سلمه و پسر عمه [[پیامبر]]، [[رسول اکرم]]{{صل}} را در ثنیة العقاب - بین [[مکه]] و [[مدینه]]<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۴۵.</ref> - و یا نیق العقاب<ref>السیرة النبویة، ابنهشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۲۶۳.</ref> [[ملاقات]] کنند.
| |
| آنها از [[رسول اکرم]]{{صل}} اجازه حضور خواستند ولی [[حضرت]] اجازه نفرمود. [[ام سلمه]]، [[همسر]] [[پیامبر اسلام]]{{صل}} میانجیگری نمود و گفت: “یا [[رسول الله]]! اینها [[پسر عمو]] و پسر عمه شما هستند”. [[حضرت]] فرمود: “به ایشان احتیاجی ندارم، زیرا [[ابوسفیان]]، پسر عمویم، آبروی مرا ریخت و [[عبدالله]]، پسر عمهام (پسر [[عاتکه دختر عبدالمطلب]]) در [[مکه]] آنچه نباید بگوید، گفت”<ref>چون گفتههای عبدالله بن امیه مفصل است در شرح حال خود او خواهد آمد.</ref>.
| |
| آنها هنگامی که جواب [[پیامبر]] را شنیدند بسیار ناراحت شدند و [[ابوسفیان]] گفت: “به [[خدا]] قسم، اگر [[پیامبر]] اجازه حضور ندهد دست پسر بچهام را گرفته و سر به بیابان مینهم تا از [[گرسنگی]] و [[تشنگی]] بمیرم”.
| |
| چون سخن [[ابوسفیان]] را به [[پیامبر]]{{صل}} گفتند، [[رسول خدا]]{{صل}} متأثر گردیده و به آنها اجازه حضور داد. آنها نزد [[پیامبر]]{{صل}} رفتند و [[اسلام]] آوردند.
| |
|
| |
|
| [[ابوسفیان]] به خاطر [[رفتار]] و [[کردار]] سابق خود همواره در [[خدمت]] [[پیامبر]]{{صل}} سرافکنده بود و هیچگاه در حضور ایشان سر بلند نمیکرد و به صورت حضرتش نظر نمیافکند، تا آنکه [[امیرالمؤمنین]] به وی [[دستور]] داد این بار که [[خدمت]] [[حضرت]] رفتی، کلماتی که [[خداوند متعال]] از زبان [[برادران یوسف]] در [[قرآن مجید]] [[نقل]] کرده است در مقابل حضرتش بخوان تا از گذشته تو [[چشمپوشی]] کند، چون گذشت و بزرگواریاش از [[حضرت یوسف]] کمتر نیست. | | [[خانه]] ابوسفیان، نزدیک [[خانه]] [[عقیل بن ابی طالب]] بود که به دارالکراحی - در [[مکه]] - [[شهرت]] داشت و دیوار به دیوار خانه [[علی بن ابی طالب]] بود<ref>ابن سعد، ج۴، ص۴۰.</ref>. ابوسفیان در [[دوران کودکی]] با رسول خدا{{صل}} [[الفت]] و [[مهربانی]] داشت، ولی بعد از [[بعثت]] با او به [[ستیزه]] برخاست و همراه دیگر [[شاعران]] [[قریش]]، [[دعوت]] آن [[حضرت]] را مورد [[هجوم]] قرار داد و نه تنها در شعب، [[بنی هاشم]] را [[همراهی]] نکرد، بلکه سخت از [[مسلمانی]] دوری میجست و هرکس که [[مسلمان]] میشد بر او سخت میگرفت. او [[پیامبر]] و یارانش را هجو میگفت یا اگر مسلمانی [[کفار]] [[قریش]] را هجو میکرد، او پاسخ میداد. هجویات اینها به دلیل [[جسارت]] به [[مقام نبوت]] و مسلمان شدن این شاعران، از بین رفته است<ref>الفاخوری، ص۱۷۱.</ref>. |
| نوبت بعد که [[ابوسفیان]] [[خدمت]] [[حضرت]] رسید در مقابل ایشان ایستاد و این [[آیه]] را خواند: {{متن قرآن|قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِنْ كُنَّا لَخَاطِئِينَ}}<ref>«گفتند: سوگند به خداوند که خداوند تو را بر ما برتری داده است و بیگمان ما گنهکار بودیم» سوره یوسف، آیه ۹۱.</ref>.
| |
| [[پیامبر اکرم]]{{صل}} هم در جواب فرمود: {{متن قرآن|قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ}}<ref>«(یوسف) گفت: امروز (دیگر) بر شما سرزنشی نیست، خداوند شما را ببخشاید و او مهربانترین مهربانان است» سوره یوسف، آیه ۹۲.</ref>.
| |
| سپس [[ابوسفیان]] اشعاری برای عذرخواهی در مقابل [[حضرت]] سرود و [[پیامبر]] هم به او مژده [[بهشت]] داد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۴۹؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۴۵؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۵، ص۰۹۱</ref><ref>[[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۴۰.</ref>.
| |
| ==[[ابوسفیان]] و [[جنگ حنین]]==
| |
| [[ابوسفیان]] به زودی توهین و جسارتهای قبلی خود را جبران نمود؛ در [[جنگ حنین]] هنگامی که [[طایفه]] [[هوازن]] و ثقیف به [[پیامبر]] و لشکریانش در یکی از درهها و در [[تاریکی]] آغاز صبح حمله کردند، [[لشکر]] [[مسلمانان]] فرار کردند و در بعضی از [[روایات]] آمده است که فقط چهار نفر با [[پیامبر اسلام]] باقی ماندند؛ [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}، [[عباس]] [[عموی پیامبر]]{{صل}}، [[ربیعة بن حارث بن عبدالمطلب]] و [[فضل بن عباس بن عبدالمطلب]]<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۴۶.</ref>. [[ابن مسعود]] و [[ابوسفیان بن حارث]] نیز عنان [[مرکب پیامبر]] را در دست داشتند و از [[پیامبر]]{{صل}} [[دفاع]] کردند<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۴۶. </ref>.
| |
| [[ابوسفیان]] میگوید: “با شدت تمام مشغول [[جنگ]] بودم و [[خدا]] میداند که قصدم این بود آن [[قدر]] بجنگم تا در مقابل [[پیامبر]]{{صل}} کشته شوم. در این هنگام که [[پیامبر]] نیز متوجه من بود، [[عباس]] به [[رسول اکرم]]{{صل}} گفت: “یا [[رسول الله]]! این، [[برادر]] و پسر عمویت [[ابوسفیان]] است، از او [[راضی]] باش”. | |
| [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: “خداوندا! از هر [[مخالفت]] و [[دشمنی]] که با من نموده، بگذر و او را بیامرز”. و سپس رو به من کرد و از روی مهر و [[محبت]] فرمود: “برادرم، [[ابوسفیان بن حارث]] از [[جوانان]] [[بهشت]] است”. من هم در پاسخ، رکاب [[حضرت]] را بوسیدم<ref>السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۱۲۵.</ref>. همچنین فرمودند: “ابوسفیان [[برادر]] و از [[خویشاوندان]] [[نیک]] من است و [[خدای متعال]] در عوض [[حمزه]] او را به من [[عنایت]] فرموده است”<ref>الطبقات الکبری ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۴۳.</ref>. | |
| مضمون اشعاری که [[ابوسفیان]] در [[جنگ حنین]] سروده است، چنین است: همانا گروههای کعب و عامر، در آغاز [[جنگ حنین]]، که [[درماندگی]] همگانی شده بود، به خوبی دانستند که من مرد جنگم. و پیشاپیش [[رسول خدا]]{{صل}} به [[امید]] [[پاداش الهی]] [[ایستادگی]] کردم و فرار نکردم و [[خداوند]] [[گشایش]] دهنده است و همه چیز به زودی به سوی [[خدای متعال]] باز میگردد<ref>الطبقات الکبری ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۴۳.</ref>.
| |
|
| |
|
| درباره [[ابوسفیان]] [[نقل]] شده است که وی نیمی از روز را [[نماز]] میگزارد و باز از ظهر تا هنگام [[نماز عصر]] همچنان پیوسته [[نماز]] میگزارد. روزی [[علی]]{{ع}} او را دید که زودتر از همیشه بازگشته، به او فرمود: “چه شده که امروز زودتر از روزهای دیگر برگشتهای؟” گفت: “پیش [[عثمان بن عفان]] بودم و یکی از دخترهایش را خواستگاری کردم، پاسخی نداد، ساعتی پیش او نشستم باز هم پاسخ نداد”.
| | هنگامی که [[کفار]] [[قریش]] از "[[بدر الموعد]]" [[ذیحجه]] [[سال چهارم هجری]] - [[تخلف]] کردند و در محل قرار حاضر نشدند، [[حسان بن ثابت]] در [[مذمت]] [[مشرکان قریش]] و کسانی که به [[آزار رسول خدا]]{{صل}} پرداخته بودند، [[شعر]] گفت. [[ابوسفیان]]، شعر [[حسان]] را به [[دفاع]] از قریش پاسخ داد. حسان بن ثابت از [[رسول خدا]]{{صل}} خواست ابوسفیان را به همراه دیگر قریش هجو کند. [[پیامبر]] از او پرسید: "با من چه میکنی؟" گفت: تو را از آنان چنان بیرون میکشم که مویی از خمیر میکشند<ref>حاکم نیشابوری، ج۳، ص۴۸۹؛ و با کمی اختلاف ر.ک: ابن عساکر، ج۱۲، ص۴۰۵.</ref>. آنگاه [[ابوبکر]] انساب هجوکنندگان را برای حسان بیان کرد و حسان، مشرکان قریش را همراه افراد خاصی که به [[آزار]] آن [[حضرت]] پرداخته بودند هجو گفت و در جواب برخی از هجویات [[ابو سفیان]] نیز چنین سرود:{{عربی|"ألا أبلغ ابا سفيان عني مغلغلة فقد برح الخفاء هجوت محمداً فأجبت عنه وعندالله في ذات الجزاء"}}<ref>حاکم نیشابوری، مستدرک، ج۳، ص۴۵.</ref>؛ افزون بر حسان، [[عبدالله بن رواحه]] و [[کعب]] نیز با اجازه گرفتن از رسول خدا{{صل}}، [[ابوسفیان بن حارث]] را با اشعار خود هجو کردند. |
| [[علی]]{{ع}} فرمود: “من کسی را که از او به تو نزدیکتر است، به [[ازدواج]] تو در میآورم و دختر خود را به همسری او در آورد”<ref>الطبقات الکبری ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۴۴.</ref><ref>[[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۴۲.</ref>. | |
|
| |
|
| ==سرانجام [[ابوسفیان]]==
| | ابوسفیان تا [[سال هشتم هجری]]، قریب بیست سال با [[رسول اکرم]]{{صل}} [[دشمنی]] کرد و در تمام جنگهای قریش بر [[ضد]] رسول خدا{{صل}} شرکت نمود<ref>واقدی، ج۲، ص۸۰۷؛ ابن سعد، ج۴، ص۳۷.</ref>. بعد از [[جنگ بدر]] هنگامی که [[ابولهب]] از او خواست جنگ بدر را برای او [[وصف]] کند، چنین گفت: همین که با [[مسلمانان]] روبه رو گشتیم، [[تسلیم]] شدیم تا هر طوری دلشان خواست ما را کشتند و [[اسیر]] گرفتند. به [[خدا]] قسم من قریش را ملامت نمیکنم. اشیای سفیدی دیدم بر استری سوار بودند و میان [[زمین]] و [[آسمان]] حرکت میکردند و هیچ چیز [[قادر]] به مقابله با آنان نبود<ref>ابن سعد، ج۴، ص۵۴؛ بلاذری، ج۲، ص۱۱۹؛ طبری، ج۲، ص۴۶۲.</ref>. [[عبدالله بن عباس]] از [[پیامبر اکرم]]{{صل}} نقل کرده است که [[حضرت]] قبل از [[جنگ بدر]] به یارانش فرمود: "هر کس از شما [[عباس]]، طالب، [[عقیل]]، [[نوفل]] و [[ابوسفیان بن حارث]] را دید نکشد؛ آنان به [[اکراه]] به [[جنگ]] آمدهاند»<ref>ابن سعد، ج۴، ص۷.</ref>. این [[روایت]] با رفتارهای بعدی حضرت با [[ابوسفیان]] سازگار نیست؛ چنان که رفتارهای ابوسفیان نیز در برخورد با [[رسول خدا]]{{صل}} و [[مسلمانان]]، غیر از این را نشان میدهد. ابوسفیان همراه [[عبدالله بن ابی امیه]]، [[برادر]] [[ام سلمه]] در اوایل سال هشتم [[مسلمان]] شدند. آنان قبل از [[فتح مکه]] به طرف [[مدینه]] حرکت کردند. و بین [[مکه]] و مدینه<ref>ابن قدامه، ج۷، ص۵۹۸؛ حاکم نیشابوری، ج۳، ص۲۵۴.</ref> به رسول خدا{{صل}} رسیدند و اجازه حضور خواستند، ولی [[پیامبر]] از پذیرش آنان خودداری کرد<ref>ابن هشام، ج۳، ص۴۲؛ بلاذری، ج۱، ص۴۵۸؛ ابونعیم، ص۲۵۸۶۵.</ref>. |
| درباره سال [[وفات]] وی [[اختلاف]] است؛ برخی منابع سال پانزدهم [[هجری]] و برخی سال بیستم [[هجری]]<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۷۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۴۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۱۵۳؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۱۱، ص۳۵۲.</ref> را سال [[وفات]] وی ذکر کردند. برخی منابع هم سال ۲۰ [[هجری]] را ذکر کردهاند<ref>ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۱۳۹؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۱۰، ص۱۳۲.</ref>.
| |
| به [[نقلی]]، وی در سال بیستم [[هجری]] [[وفات]] کرد و [[عمر]] بر او [[نماز]] خواند. سه روز قبل از مرگش، قبرش را با دست خود آماده کرد و به اطرافیانش گفت: “بر من [[گریه]] نکنید، همانا من از هنگام [[اسلام آوردن]] به هیچ گناهی [[آلوده]] نشدهام”<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۷۵؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۱۴۶.</ref>. در روز سوم هم گفت: “پروردگارا! من را پس از [[مرگ]] [[رسول خدا]]{{صل}} و پس از [[مرگ]] برادرم زنده مگذار و در پی ایشان ببر”. و آن روز هنوز [[آفتاب]] غروب نکرده بود که درگذشت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۴۴.</ref> و [[عمر]] بر او [[نماز]] خواند.
| |
| [[عمر]] بن شبه در “اخبار المدینه” از عبدالعزیز بن [[عمران]] [[نقل]] کرده است که [[عقیل بن ابی طالب]]، [[ابوسفیان]] را دید که بین قبرها رفت و آمد میکند، پس به او گفت: “ای [[پسر عمو]]! چه شده است که تو را اینجا میبینم”. او گفت: “به دنبال محل قبری برای خود هستم”.
| |
| پس عقیل او را به خانهاش برد و به او امر کرد که در خانهاش قبری برای خود حفر کند و او هم این کار را کرد و پس از آن دو روز بیشتر زنده نبود و پس از [[مرگ]] در آنجا [[دفن]] شد<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۱۵۳؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۴، ص۱۰۴۹.</ref>. البته برخی منابع محل [[دفن]] او را [[بقیع]] ذکر کردهاند و درباره علت [[وفات]] او نوشتهاند که بعد از انجام [[اعمال]] [[حج]]، آرایشگری خواست سرش را بتراشد ولی غدهای را که در سرش بود برید و به همین جهت او مریض شد و پس از رسیدن به [[مدینه]] از [[دنیا]] رفت. البته این قول درباره [[مرگ]] [[ابوالعاص]]، از خبر اول [[برتر]] بوده و مورد قبول است<ref>دایرة المعارف بزرگ اسلامی، جمعی از نویسندگان، ج۵، ص۵۵۸؛ به نقل از: الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۳۹؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۱۱، ص۵۰۴. همچنین خانه عقیل بر دامنه بقیع قرار داشته و لذا میان این دو خبر، اختلافی نیست.</ref><ref>[[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۴۴.</ref>.
| |
|
| |
|
| == جستارهای وابسته ==
| | [[أم سلمه]] گفت: یا [[رسول الله]]! آن دو برادر رضاعی، [[پسر عمو]] و داماد تو هستند، ضمن اینکه آن دو بدترین [[مردم]] در برابر شما نیستند. اکنون [[خداوند]] [[دل]] آن دو را به شما متمایل ساخته است<ref>ابن هشام، ج۴، ص۴۳؛ طبری، ج۳، ص۵۰؛ طبرانی، ج۸، ص۱۰.</ref>. حضرت فرمود: "مرا به آنان نیازی نیست. پسر عمویم حرمتم ربود؛ پسر عمو و دامادم نیز همان است که در مکه سخنان ناروا میگفت. ابوسفیان وقتی [[سخنان پیامبر اکرم]]{{صل}} را شنید گفت: به [[خدا]] اگر رسول خدا امروز اجازه حضور ندهد، [[دست]] فرزند خردسال خویش را میگیرم و در صحرا سرگردان میشویم تا از [[گرسنگی]] بمیریم"<ref>حاکم، مستدرک، ج۳، ص۴۳.</ref>. برخی گفتهاند: أم سلمه برادرش [[عبدالله]]، و عباس، ابوسفیان بن حارث را [[شفاعت]] کرد تا حضرت [[رقت]] نمود و آن دو را پذیرفت<ref>طبری، ج۳، ص۵۰.</ref>. بنا بر قولی [[امام علی]]{{ع}} به او یاد داد از مقابل رسول خدا{{صل}} بیاید و بگوید: {{متن قرآن|تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا}}<ref>«سوگند به خداوند که خداوند تو را بر ما برتری داده است » سوره یوسف، آیه ۹۱.</ref>. او نیز چنین کرد و [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: {{متن قرآن|لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ}}<ref>« امروز (دیگر) بر شما سرزنشی نیست» سوره یوسف، آیه ۹۲.</ref>.<ref>ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۳۷؛ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۱۵۲.</ref>. البته همه اینها قابل جمع هستند. [[ابوسفیان]] پس از [[مسلمان]] شدن، ابیاتی در [[ذم]] گذشته تاریک خویش و [[هدایت]] یافتنش به دست [[پیامبر]] سرود<ref>ر.ک: ابن سعد، ج۴، ص۳۸؛ ابن اثیر، ج۶، ص۱۴۲.</ref>. سپس رسول خدا{{صل}} [[دستور]] داد [[علی بن ابی طالب]]{{ع}}، [[آداب دینی]] را به او و پسرش [[جعفر]] بیاموزد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۳۸.</ref>. او در [[غزوه حنین]] شرکت داشت و زمام استر [[حضرت]] در دستش بود. هنگامی که [[جنگ]] شدت گرفت، [[پایداری]] کرد <ref>طبری، ج۳، ص۷۴؛ عبدالرزاق صنعانی، ج۵، ص۳۸۰؛ مسلم، ج۵، ص۱۶۸.</ref>. حضرت وقتی متوجه پایداری ابوسفیان شد، او را [[دعا]] کرد<ref>ابن ابی عاصم، ج۱، ص۳۲۳.</ref>. بعد از [[غزوه طائف]]، حضرت او را در [[مقام]] جمع آوری کننده [[زکات]] به [[نجران]] فرستاد<ref>ابن عساکر، ج۴۵، ص۴۷۶.</ref>. برخی او را از [[مؤلفة قلوبهم]] از [[بنی هاشم]] ذکر کردهاند<ref>صنعانی، ج۵، ص۳۸۰.</ref>، ابوسفیان -[[سال]] بیست [[هجری]] - سه ماه و هفده [[روز]] بعد از برادرش [[نوفل بن حارث]] در [[مدینه]] درگذشت و [[عمر بن خطاب]] بر او [[نماز]] گزارد<ref>حاکم نیشابوری، ج۳، ص۲۵۵؛ متقی هندی، ج۱۱، ص۶۹۲.</ref>. او را در [[بقیع]] کنار [[خانه]] [[عقیل بن ابی طالب]] [[دفن]] کردند <ref>ابن سعد، ج۴، ص۳۹.</ref>. در سبب درگذشت او گفته شده است: او به [[حج]] رفت و سلمانی، به هنگام حلق و تراشیدن سر او، زگیلی را که در سرش بود [[برید]]. او [[بیمار]] شد و به همان [[بیماری]] درگذشت<ref>ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۳۹؛ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۱۵۳.</ref>. برخی گفتهاند: ابوسفیان سه روز پیش از آنکه بمیرد، [[گور]] خود را کند و روز سوم دعا کرد بعد از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} و برادرش [[حارث]] زنده نماند و غروب همان روز درگذشت<ref>ابن سعد، ج۴، ص۴۰.</ref>. اما این گزارش با توجه به [[بیماری]] او وجهی از [[درستی]] نخواهد داشت. او از [[پیامبر]] نقل کرده است که فرمود: "امتی که در آن [[ضعیف]] نتواند [[حق]] خود را از [[قوی]] بگیرد، محترم شمرده نمیشود"<ref>حاکم نیشابوری، ج۳، ص۲۵۶.</ref>.<ref>[[رمضان محمدی|محمدی، رمضان]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابوسفیان بن حارث هاشمی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۳۴۳-۳۴۵.</ref> |
|
| |
|
| ==منابع== | | ==منابع== |
| # [[پرونده:1100352.jpg|22px]] [[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[ابوسفیان بن حارث (مقاله)|مقاله «ابوسفیان بن حارث»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳''']] | | {{منابع}} |
| | # [[پرونده:1100558.jpg|22px]] [[رمضان محمدی|محمدی، رمضان]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|'''مقاله «ابوسفیان بن حارث هاشمی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱''']] |
| | {{پایان منابع}} |
|
| |
|
| ==پانویس== | | ==پانویس== |
| | {{پانویس}} |
|
| |
|
| {{پانویس}} | | {{صحابه}} |
|
| |
|
| [[رده:ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب]] | | [[رده:ابوسفیان بن حارث هاشمی]] |
| | [[رده:مدخل]] |
| | [[رده:اعلام]] |
| | [[رده:صحابه]] |