ابوالعاص بن الربیع: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-]] | + - [[))
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۰: خط ۱۰:


==مقدمه==
==مقدمه==
نامش [[ابوالعاص بن ربیع بن عبدالعزی بن عبد شمس قرشی عبشمی]] است، گرچه درباره اسم او [[اختلاف]] است و درباره او مهشم، هشیم<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۸۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۳.</ref>، [[قاسم]]، مقسم<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۶- ۷؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۱۱، ص۶۱۴.</ref>، [[یاسر]]، یاسم<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۶؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۱۷۶؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۳۷۱.</ref>، [[زبیر]]<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۶.</ref> و لقیط ذکر شده و بیشتر مورخان او را لقیط نامیده‌اند<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۷۰۱؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۱۸۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۶.</ref>. گفته شده منظور از این اسم، [[پدر]] و یا عمویش می‌باشد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۰۱.</ref>. [[کنیه]] او در برخی کتاب‌های [[رجال]]، همچون [[رجال]] کشی، مختلف ذکر شده است.
از شاخه عبدشمس از [[قبیله قریش]] و داماد [[رسول خدا]]{{صل}}. نام او القیط، مِهشم، هُشیم، [[قاسم]] و مقسم گفته شده است<ref>ابن قتیبه، ص۱۴۱.</ref>، اما به [[کنیه]] و لقبش [[ابوالعاص]]، جَروالبطحاء (= مقیم و ساکن بطحاء) و [[امین]] [[شهرت]] داشت<ref>ابن حجر، ج۷، ص۲۰۷.</ref>. مادرش [[هاله]] دختر [[خویلد]] است، و [[خدیجه]] [[همسر رسول خدا]]{{صل}} [[خاله]] وی بود. بدین دلیل، ابوالعاص در [[منزل]] رسول خدا{{صل}} رفت و آمد داشت و [[پیش از بعثت]]، با [[زینب]] [[دختر رسول خدا]]{{صل}} [[ازدواج]] کرد<ref>ابن سعد، ج۸، ص۳۵؛ ابن حجر، ج۷، ص۲۰۷.</ref>.
[[امین]] عاملی روایتی از [[رجال]] کشی آورده که به اسم [[پدر]] او اشاره می‌کند؛ از [[عبدالله بن سنان]] شنیده شده که [[امام صادق]]{{ع}} فرمود: “با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} پنج نفر از [[قریش]] بودند که پنجمین ایشان [[ابن ابی العاص بن ابی ربیعه]] بود و ابو [[ربیع]]، داماد [[پیامبر]]{{صل}} بوده است<ref>أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۷، ص۱۴۲.</ref>. اما [[امین]] عاملی به نقد این نظر پرداخته و همان [[کنیه]] [[ابوالعاص]] (طبق نقل‌های مختلف) را [[تأیید]] کرده و ذکر [[کنیه]] ابو [[ربیع]] بودن را به [[اشتباه]] کشّی یا کاتبان نسخه او می‌داند و می‌گوید: در اصل [[ابن ربیع]] بوده و به [[اشتباه]] به ابو [[ربیع]] تبدیل شده است<ref>ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۱۷۷.</ref>.
 
او به “جروالبطحاء”، مقیم بطحاء، معروف و ملقب بوده<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۰۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۶-۷.</ref> و به او [[امین]] هم گفته شده است. [[صعب بن عبدالله]] [[نقل]] کرده است: بعضی [[اهل]] [[علم]] ادعا کرده‌اند که وی به عنوان [[برادری]] برای [[رسول خدا]]{{صل}} بود و [[پیامبر]]{{صل}} رابطه خوبی با او داشت و به [[خانه]] [[مادر]] [[ابوالعاص]]، [[هاله]] بنت خویلد، زیاد رفت و آمد می‌کرد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۵-۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۷.</ref>.
[[حضرت]] وی را محترم و به منزله فرزند خود می‌شمرد<ref>ابن هشام، ج۲، ص۳۰۶؛ طبرانی، ج۲۲، ص۴۲۷.</ref>. [[ابو العاص]] هر چند دیر [[اسلام]] پذیرفت، ولی بی‌تمایل به رسول خدا{{صل}} نبود و [[پیامبر]] از دامادی وی اظهار [[رضایت]] می‌کرد<ref>ابن سعد، ج۸، ص۲۶؛ ابن حجر، ج۷، ص۲۰۹.</ref>. با این حال در منابع [[شیعی]]، به نقل از [[امام باقر]]{{ع}}، او و فرد دیگری که به نامش تصریح نمی‌شود، از جمله [[منافقان]] معروفی شمرده شده‌اند که رسول خدا{{صل}} به آنان دختر داد<ref>اشعری قمی، ص۱۲۹؛ ابن ادریس، ج۳، ص۵۶۵؛ مجلسی، ج۲۲، ص۱۵۹ و ج۱۰۰، ص۳۷۸.</ref>.  
او یکی از [[مسلمانان]] غیور و کسی است که قبل از [[اسلام]] در میان [[اهل مکه]] به [[صداقت]] و درستکاری معروف بود. مادرش، [[هاله]] دختر خویلد و [[خواهر]] [[حضرت خدیجه]]، [[همسر]] [[پیامبر اسلام]]{{صل}} است. [[خدیجه]] او را مانند [[فرزندان]] خود [[دوست]] می‌داشت و از این رو از [[پیامبر]]{{صل}} تقاضا کرد تا او را به دامادی خود بپذیرد<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۷.</ref><ref>[[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۵۹.</ref>.
 
هنگامی که [[مشرکان]] برای در فشار گذاشتن پیامبر، از او خواستند دخترش را [[طلاق]] دهد، ابوالعاص تقاضای آنان را نپذیرفت و از این کار سرباز زد. این [[رفتار]]، [[سپاس]] رسول خدا{{صل}} را برانگیخت<ref>ابن هشام، ج۲، ص۳۰۷؛ ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۶۵.</ref>. او در [[هجرت]] [[مهاجران به مدینه]]، مانع هجرت همسرش شد<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۸۳.</ref>، ولی برخی [[روایات]]، هجرت زینب را به همراه [[پدر]] خود گزارش کرده‌اند<ref>ابن سعد، ج۸، ص۳۵؛ ابن حجر، ج۸، ص۱۵۱.</ref> که صحیح نیست؛ زیرا هجرت وی بر اساس گزارش‌های [[تأیید]] شده، پس از [[بدر]] بوده است.
 
ابوالعاص در [[جنگ بدر]] در صف [[مشرکان قریش]] بود و به [[اسارت]] [[مسلمانان]] درآمد. او در گزارشی، رفتار مسلمانان را با [[اسیران]]، از جمله خودش ستوده است<ref>واقدی، ج۱، ص۱۱۹.</ref>. برای فدیه وی، همسرش زینب، گردن بندش را که [[خدیجه]] هنگام [[ازدواج]] به او داده بود، برای [[مسلمانان]] فرستاد. [[رسول خدا]]{{صل}} با دیدن گردنبند، به یاد خدیجه افتاده، به ترحم آمد و از [[اصحاب]] خواست [[همسر]] وی را بدون بها [[آزاد]] کنند و گردنبندش را پس دهند که چنین نیز شد<ref>ابن هشام، ج۲، ص۳۰۸؛ واقدی، ج۱، ص۱۳۰؛ ابن سعد، ج۸، ص۲۶؛ ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۶۵.</ref>. پس از [[آزادی]]، رسول خدا{{صل}} از او خواست برای [[پیوستن]] [[زینب]] بدو منعی ایجاد نکند که وی پذیرفت و به آن عمل کرد<ref>ابن سعد، ج۸، ص۲۶؛ ابن هشام، ج۲، ص۳۰۸.</ref> و رسول خدا{{صل}} نیز این عمل او را ستود<ref>ابن اثیر، ج۶، ص۱۸۲.</ref>.
 
[[ابوالعاص]] [[اموال]] بسیاری داشت و [[اهل]] [[تجارت]] و [[امانت]] بود<ref>ابن هشام، ج۲، ص۳۰۶؛ ابن حجر، ج۷، ص۲۰۷.</ref>. کاروان تجاری او در مسیر بازگشت از [[شام]]، در [[سال ششم هجرت]] به سریه‌ای به [[فرماندهی]] [[زید بن حارثه]] برخورد. آنها اموال کاروان وی را ضبط و تعدادی از همراهانش را [[اسیر]] کردند، ولی خود ابوالعاص گریخت و به منظور یافتن راهی برای بازپس‌گیری اموالش، به [[مدینه]] آمد و به زینب [[پناهنده]] شد و زینب نیز بدو [[پناه]] داد. این [[پناهندگی]]، با سخن مشهور رسول خدا{{صل}} {{متن حدیث|انه يُجِيرُ عَلَى الْمُسْلِمِينَ أَدْنَاهُمْ }}؛ [[تأیید]] شد<ref>ابن هشام، ج۲، ص۳۱۲؛ واقدی، ج۲، ص۵۵۳؛ ابن ابی عاصم، ج۵، ص۳۷۲؛ طبرانی، ج۲۲، ص۴۲۶؛ ابن عساکر، ج۶۷، ص۱۸.</ref>. رسول خدا{{صل}} از زینب خواست تا هنگامی که ابوالعاص بر شرکش باقی است، بدو نزدیک نشود<ref> ابن هشام، ج۲، ص۳۱۲؛ واقدی، ج۲، ص۵۵۳.</ref>. توجه رسول خدا{{صل}} به ابوالعاص در وساطت برای باز پس گرفتن اموالی که به [[تصرف]] سریه درآمده بود، آشکار بود و چون مسلمانان این [[تمایل]] را دیدند، تمام اموال وی را بازگرداندند<ref>حاکم، ج۳، ص۲۳۷.</ref>.
 
در برخی گزارش‌ها، ضبط کاروان ابوالعاص، به گروه [[ابوجندل]] نسبت داده شده است که پس از [[صلح حدیبیه]]، از [[مکه]] [[رانده شده]] و در کنار ساحل، همراه با کسانی که به او پیوستند راه کاروان‌های [[قریش]] را می‌گرفتند <ref>ابن حجر، ج۷، ص۲۰۸</ref>. البته پذیرش این مطلب با توجه به دیگر [[روایات]]، دشوار می‌نماید.
 
ابوالعاص که افزون بر [[تجارت]]، به [[امانت]] نیز [[شهرت]] داشت، پیشنهاد [[پذیرش اسلام]] و ضبط [[اموال]] [[مشرکان]] را به نفع خود نپذیرفت و گفت: نمی‌خواهم [[اسلام]] خود را با [[خیانت]] آغاز کنم<ref>ابن هشام، ج۴، ۳۱۴.</ref>. از این رو، پس از آنکه اموال را به شرکای [[قریشی]] خود در [[مکه]] رساند، اسلام پذیرفت و اعلام کرد اگر اموال شما دستم نبود، زودتر اسلام می‌آوردم. او در سال هفتم اسلام آورد<ref>ابن سعد، ج۸، ص۲۷.</ref>. پس از پذیرش اسلام، به [[مدینه]] آمد و بار دیگر بر اساس همان [[عقد]] نخست، به [[زندگی]] مشترک با [[زینب]] ادامه داد<ref>ابن عبدالبر، ج۴، ص۳۶۵؛ برای اطلاع از اختلاف‌ها در اینکه آیا زینب بر اساس همان عقد پیشین ادامه زناشویی داد یا با عقد و مهر جدیدی همراه ابوالعاص شد؛ ر.ک: ابن عساکر، ج۶۷، ص۱۹؛ احمد بن حنبل، ج۲، ص۲۰۸؛ ابن قدامه، ج۷، ص۵۳۶.</ref>. هنگامی که [[امام علی]]{{ع}} برای [[مأموریت]] به [[یمن]] رفت، [[ابو العاص]] همراه وی بود و پس از بازگشت [[علی]]{{ع}}، [[جانشین]] وی شد. او در حوادث پس از [[رسول خدا]]{{صل}}، [[طرفدار امام علی]]{{ع}} و حامی او بود<ref>ابن حجر، ج۷، ص۲۰۸.</ref>. ابوالعاص افزون بر زینب، با دختر [[سعید بن عاص]] نیز [[ازدواج]] کرد<ref>ابن قتیبه، ص۱۴۲.</ref>. دو فرزند وی به نام [[علی]] که در خردسالی درگذشت و امامه از زینب هستند که به همسری امام علی{{ع}} درآمد<ref>ابن قتیبه، ص۱۴۲؛ حاکم، ج۳، ص۲۳۶.</ref>.
 
[[مرگ]] وی در سال [[دوازده]] رخ داد<ref>ابن خیاط، ص۷۹.</ref>. [[وصی]] او [[زبیر بن عوام]] بود<ref>حاکم، ج۳، ص۲۳۷.</ref> که در آن [[زمان]] از [[یاوران امام علی]]{{ع}} به شمار می‌آمد.<ref>[[منصور داداش‌نژاد|داداش‌نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابوالعاص بن ربیع عبشمی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۴۱۰-۴۱۱.</ref>
 
==[[ابوالعاص]] و دامادی [[پیامبر]]{{صل}}==
==[[ابوالعاص]] و دامادی [[پیامبر]]{{صل}}==
او اولین داماد [[پیامبر]]{{صل}} بود و [[زینب]]، بزرگ‌ترین [[دختر پیامبر خدا]]{{صل}} از [[حضرت خدیجه]]، [[همسر]] [[ابوالعاص]] بود. [[ابو العاص]] نسبت به [[پیامبر اسلام]]{{صل}} علاقه‌مند، با [[وفا]] و صمیمی بود ولی با این حال، پس از [[بعثت پیامبر]]{{صل}} او به [[پیامبر]]{{صل}} [[ایمان]] نیاورد و بر [[کفر]] خود باقی ماند<ref>سیرت رسول الله{{صل}}، قاضی ابرقوه، ج۲، ص۵۹۳.</ref>.
 
در مدتی که [[پیامبر]]{{صل}} و [[فرزندان عبدالمطلب]]، جز [[ابولهب]]، در [[شعب]] با [[ابوطالب]] زندانی بودند و کسی [[حق]] [[ملاقات]] و [[معامله]] با ایشان را نداشت و چیزی به ایشان نمی‌فروخت، [[ابوالعاص]] شتران خود را با بار گندم و خرما در نزدیکی [[شعب]] رها می‌کرد تا [[بنی‌هاشم]] از آنها استفاده کنند. [[پیامبر]]{{صل}} در این باره فرموده‌اند: “ابوالعاص داماد ما شد و دامادیش مورد پسند ما واقع شد، به [[دلیل]] اینکه شبانه بار خرما و گندم به [[شعب]] می‌فرستاد، در حالی که ما زندانی بودیم”<ref>إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۲۷.</ref>.
[[قبل از هجرت]] [[پیامبر]]{{صل}} به [[مدینه]] دو تن از [[دختران]] [[حضرت]] در [[مکه]] با [[ابوالعاص]] و عتبه (پسر [[ابولهب]]، [[عموی پیامبر]]) [[ازدواج]] کرده بودند<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۴۷۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۸۵. </ref>. [[قریش]] که در پی [[دشمنی]] با [[پیامبر]]{{صل}} بودند و می‌کوشیدند به هر طریقی بین ایشان و دخترانش جدایی بیندازند، با هم [[مشورت]] کرده و گفتند: [[محمد]] از کار [[دختران]] خود آسوده شده است و کاری ندارد که به آن مشغول شود، ناگزیر این [[دعوت]] و دعوت‌گری پیش گرفته است و ما را پیوسته می‌رنجاند. اکنون باید راه دیگری پیدا کنیم تا [[دختران]] او را به وی باز گردانیم تا او به [[دلیل]] مشغله‌ای که از بازگرداندن دخترانش برایش حاصل می‌شود، کار دیگری نکند.
[[قریش]] بعد از این سخن برخاستند و ابتدا پیش [[ابوالعاص]] رفتند که [[زینب]] [[همسر]] او بود و به او گفتند: ای [[ابوالعاص]]! دختر هر کدام از بزرگان [[قریش]] را بخواهی ما او را به همسری تو در می‌آوریم اما [[زینب]]، دختر [[محمد]] را [[طلاق]] بده. [[ابوالعاص]] گفت: “به [[خدا]] [[پناه]] می‌برم که من از او جدا شوم یا [[زن]] دیگری بر او برگزینم؛ این کار محال است و بیش از این در این باره سخنی نگویید و اگر سخن دیگری بگویید من سخن شما را نمی‌شنوم و با شما [[دشمن]] خواهم شد”.
چون [[قریش]] از نزد [[ابوالعاص]] [[ناامید]] بازگشتند، به نزد عتبه رفتند. [[ابولهب]] به او گفت: “ای عتبه! از [[دختران]] [[قریش]] هر کدام را که می‌خواهی [[انتخاب]] کن تا ما او را به همسری تو درآوریم و تو [[رقیّه]]، و به [[نقلی]] [[ام کلثوم]]<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۴۷۷.</ref>، دختر [[محمد]] را از خانه‌ات بیرون کن. عتبه فریفته قول ایشان شد و پذیرفت<ref>سیرت رسول الله{{صل}}، قاضی ابرقوه، ج۲، ص۵۹۳-۵۹۴ (با اندکی تصرف).</ref>.
ابن هشام آورده است که عتبه، دختر [[ابان بن سعید بن عاص]] یا دختر [[سعید بن عاص]] را خواست و با او [[ازدواج]] کرد<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۴۷۷-۴۸۰.</ref> اما در [[نقل]] دیگری آمده است که او با دختر [[سعید بن عاص]] [[ازدواج]] کرد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۵.</ref><ref>[[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۶۰.</ref>.
==اسیری [[ابوالعاص]]==
==اسیری [[ابوالعاص]]==
[[ابو العاص]] به همراه [[کفار]] [[قریش]] در [[جنگ بدر]] شرکت کرد و او یکی از هفتاد نفری بود که [[مسلمانان]] آنها را [[اسیر]] کردند. وی به دست [[عبدالله بن جبیر بن نعمان انصاری]]<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۳۱.</ref> و به [[نقلی]] دیگر خراش بن صمه [[اسیر]] شد<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۴۷۷، الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۱۱-۱۲.</ref>.
 
[[ابوالعاص]] می‌گوید: “من در دست گروهی از [[انصار]] [[اسیر]] بودم؛ [[خدا]] خیرشان دهد! هرگاه [[شام]] یا [[نهار]] می‌خوردیم نان را که بسیار کم بود به من می‌دادند و خودشان خرما می‌خوردند. گاه در دست بعضی فقط یک قطعه کوچک نان بود و همان را هم به من می‌دادند<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)؛ ص۸۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۸-۹.</ref>.
هنگامی که [[رسول خدا]]{{صل}} [[نضر بن حارث]] و [[عقبه بن ابی معیط]] را کشت، [[انصار]] به [[وحشت]] افتادند که دیگر [[اسرا]] هم کشته خواهند شد، پس به [[پیامبر]]{{صل}} گفتند: یا [[رسول الله]]! هفتاد نفر را کشتیم و هفتاد نفر را [[اسیر]] کردیم که ایشان از [[قبیله]] تو و [[اسیران]] تو هستند؛ ای [[رسول خدا]]! از ایشان فدیه بگیرد. در این هنگام این [[آیه]] نازل شد:
{{متن قرآن|مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ}}<ref>«بر هیچ پیامبری روا نیست که اسیرانی داشته باشد تا (آنگاه که) در (سر) زمین (خویش دشمن را) از توان بیندازد؛ (شما از گرفتن اسیر) کالای ناپایدار این جهان را می‌خواهید و خداوند جهان واپسین را (برای شما) می‌خواهد و خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره انفال، آیه ۶۷.</ref>.
بیشترین فدیه، چهار هزار [[درهم]] و کمترین آن هزار [[درهم]] بود و [[قریش]] یکی پس از دیگری برای [[آزادی]] [[اسرا]] فدیه فرستادند<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۴، ص۴۹۴.</ref>. برای [[فدیه]] [[ابوالعاص]]، برادرش، عمرو بن [[ربیع]] [[اقدام]] کرد<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۸۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۸؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۰۱.</ref>. [[زینب]] اموالی تهیه نمود و چون برای فدیه شوهرش کافی نبود، گردن‌بندی را که از مادرش [[خدیجه]] به یادگار داشت (این گردنبند قطعه‌ای از سنگ کوه “ظفار” بود و ظفار، کوهی در [[یمن]] است) <ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۳۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۵۰۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۱۱-۱۲.</ref> و [[شب]] زفاف، [[پیامبر]]{{صل}} به [[حضرت خدیجه]] [[هدیه]] داده بود به آن [[اموال]] افزود و به [[مدینه]] فرستاد<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۴، ص۴۹۴.</ref>.
همین که چشم [[پیامبر]]{{صل}} به آن گردن‌بند افتاد، [[اشک]] از چشمانش جاری شد و فرمود: “گویا کار بر [[زینب]] سخت شده که یادگاری [[مادر]] را از گردن گشوده است”.
[[مسلمانان]] چون این حال [[پیامبر]]{{صل}} را [[مشاهده]] کردند، گفتند: یا [[رسول‌الله]]! ما از [[حق]] خود گذشتیم شما اگر می‌خواهید آن را برای خود نگهدارید و یا برای [[زینب]] بفرستید.
در [[نقل]] دیگری آمده است هنگامی که [[پیامبر]]{{صل}} چشمش به آن گردن‌بند افتاد و آن را [[شناخت]] و اندوهی [[عظیم]] در وی پیدا شد. آن‌گاه به [[صحابه]] فرمود: “ابو العاص را رها کنید و فدیه وی را به او باز گردانید”.
[[صحابه]] گفتند: یا [[رسول الله]]! [[حکم]]، [[حکم]] شماست و [[ابوالعاص]] را رها کردند و فدیه او را به او بازگرداندند<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۳۰-۱۳۱؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۴، ص۴۹۳-۴۹۵.</ref>.
با توجه به این قضیه، [[ابن ابی الحدید]] حکایتی را [[نقل]] کرده که بعضی از اساتید با او صحبت کرده و گفته‌اند آیا [[مقام]] [[زینب]] از [[مقام]] [[فاطمه زهرا]]{{س}} [[برتر]] و او محبوب‌تر از [[فاطمه]]{{س}} است و آیا [[ابوالعاص]] نزد [[پیامبر]]{{صل}} از [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} محبوب‌تر است؟ [[ابن ابی الحدید]] در پاسخ گفته است: [[خیر]]. پس آنها گفته‌اند چگونه بود که [[شیخین]] ([[ابوبکر]] و [[عمر]]) به [[مسلمین]] گفتند [[فاطمه]]{{س}} [[فدک]] را [[طلب]] کرده است، آیا [[فدک]] را به او بدهیم یا نه<ref>أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۷، ص۱۴۲.</ref>؟!<ref>[[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۶۲.</ref>.
==جدایی [[ابوالعاص]] از [[زینب]]==
==جدایی [[ابوالعاص]] از [[زینب]]==
پس از [[آزادی]] [[ابوالعاص]] از [[اسارت]] [[پیامبر اکرم]]{{صل}} [[زید بن حارثه انصاری]] را که پیر بود به همراه یکی دیگر از [[انصار]] همراه [[ابوالعاص]] به [[مکه]] فرستاد تا [[زینب]] را همراه او به [[مدینه]] بفرستد<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۴۷۷-۴۸۰؛ سیرت رسول الله{{صل}}، قاضی ابر قوه، ج۲، ص۵۹۵.</ref>. به [[نقل]] دیگر، [[پیامبر]]{{صل}} [[اسامة بن زید]] و دو مرد از [[مهاجرین]] را به همراه او فرستاد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴، ص۶۷.</ref>.
 
[[پیامبر]]{{صل}} به فرستادگانش فرمود: “در بیرون [[مکه]] جایی بنشینید تا [[ابوالعاص]] پنهان از [[قریش]]، [[زینب]] را به آنجا بفرستد، و شما همراه وی باشید و و او را به [[مدینه]] آورید”. آنها تا نزدیک [[مکه]] رفتند، [[ابوالعاص]] به [[زید]] گفت: “بمان تا فردا [[زینب]] را به نزد تو بفرستم”. [[زید]] ماند و [[ابوالعاص]] به [[مکه]] رفت و هودجی بر شتر بست و [[زینب]] را در هودج نشاند و عنان شتر را به [[برادر]] خود [[کنانه]] سپرد تا در بیرون [[مکه]] به قاصد [[پیامبر]]{{صل}} برساند.
در بازار [[مکه]] [[ابوسفیان]] و جماعتی گفتند: این دختر [[محمد]] است که به [[مدینه]] می‌رود و چون [[محمد]] جمع زیادی از ما را کشته است، نمی‌گذاریم او را به [[مدینه]] ببرند.
[[ابوسفیان]] و جماعتی در پی ایشان آمدند و از همه جلوتر هبّار بن اسود با نیزه به هودج حمله کرد؛ [[کنانه]] که در [[تیراندازی]] بی‌نظیر بود، وقتی که چنین دید شتر را خواباند و تیر در کمان نهاد و گفت: “مرا می‌شناسید، هر یک از شما را با تیری از پای در می‌آورم و اگر تیری نماند، [[شمشیر]] کشیده با شما می‌جنگم”.
[[ابوسفیان]] نزدیک شد و صدا زد: “کنانه! ما با تو [[جنگی]] نداریم، کمان را کنار بگذار تا با تو سخن بگوییم”؛ [[کنانه]] چنین کرد. [[ابوسفیان]] نزدیک آمد و گفت: “می‌دانی خانه‌ای در این [[شهر]] نیست جز آن‌که صدای [[نوحه]] سرایی از آن بلند است و باعث همه اینها [[محمد]] است؛ [[قریش]] نمی‌تواند [[تحمل]] کند که تو در روز روشن، دختر او را به سوی [[مدینه]] ببری، [[صلاح]] آن است که او را برگردانی و نیمه [[شب]] که هوا تاریک شد او را ببری”. [[کنانه]] هم پذیرفت و از آنجا بازگشت و [[شب]] دوباره حرکت کرد و [[زینب]] را با دو فرزندش [[علی]] و امامة به [[زید]] سپرد تا به [[مدینه]] ببرد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۵.</ref>.
[[پیامبر]]{{صل}} در این باره فرمود: “ابوالعاص، [[حق]] دامادی ما را ادا کرد. تا وقتی که با ما بود از روی [[راستی]] و [[صداقت]] و [[صمیمیت]] [[رفتار]] کرد و در آخر هم به وعده‌ای که به ما داد [[وفا]] کرد<ref>المسائل السرویه، شیخ مفید، ص۹۴ (پاورقی)؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۸۵.</ref>.
وقتی [[ابوسفیان]] و همراهانش به [[مکه]] برگشتند، [[هند]] ([[زن]] [[ابوسفیان]]) از ماجرا خبردار شد، [[ابوسفیان]] و سایر بزرگان را [[سرزنش]] کرد و گفت: “شما که تا این حد [[شهامت]] و [[مردانگی]] داشتید چرا آن را در میدان [[جنگ بدر]] اظهار نکردید؛ آنجا کشته دادید و فرار کردید و اینجا در مقابل زنی، چنین [[مردانگی]] به [[خرج]] می‌دهید!”.
چون [[زینب]] باردار بود به خاطر حمله هبّار ترسید و بچه‌اش سقط شد؛ به این [[دلیل]] در [[فتح مکه]] با این که [[پیامبر اسلام]]{{صل}} به تمام [[اهل مکه]] [[امان]] داد، تا جایی که [[خانه]] [[ابوسفیان]] و [[مسجد الحرام]] را محل [[امن]] قرار داد و فرمود: “هر که در [[خانه]] بنشیند و بیرون نباید در [[امان]] است؛ هر که به [[مسجدالحرام]] [[پناه]] ببرد در [[امان]] است و هر که به [[خانه]] [[ابوسفیان]] برود در [[امان]] است”، اما درباره هبّار بن اسود فرمود: “هبّار را هر کجا یافتید، [[دست]] و پایش را ببرید و او را به [[آتش]] بسوزانید”، و چون قاصدها کمی دور شدند، شخصی را به دنبال ایشان فرستاد و [[پیام]] داد که چون گفته بودم، جز [[خدای تعالی]] [[مردم]] را با [[آتش]] [[عذاب]] نمی‌کند، پس اگر وی را یافتید او را بکشید<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۸۴- ۴۷۷؛ سیرت رسول الله{{صل}}، قاضی ابر قوه، ج۲، ص۹۸-۵۹۷ و تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۴ (بسیار خلاصه نقل شده است).</ref>.
هبّار از [[مکه]] فرار کرد تا اینکه بعد از [[جنگ حنین]] به طور ناگهانی به [[خدمت]] [[حضرت]] رسید و [[شهادتین]] را به زبان جاری کرد و [[پیامبر]]{{صل}} نیز او را بخشید. در این موقع یکی از [[کنیزان]] [[پیامبر]]{{صل}} هبّار را [[نفرین]] کرد، [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: {{متن حدیث|الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَهُ‌}}؛ [[اسلام]] خطاهای گذشته را برد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۱۱، ص۵۳۸.</ref><ref>[[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۶۴.</ref>.
==[[اسلام آوردن]] [[ابوالعاص]]==
==[[اسلام آوردن]] [[ابوالعاص]]==
[[ابوالعاص]] هم‌چنان [[مشرک]] بود تا آن‌که قبل از [[فتح مکه]] در [[سال ششم هجری]]<ref>تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۷۶.</ref> به [[سرپرستی]] قافله‌ای از مال‌التجاره [[قریش]] به [[شام]] رفت. آنها در بازگشت، با لشکری از [[مسلمانان]] که [[زید بن حارثه]] [[امیر]] و سرلشکر آنها بود، برخورد کردند. [[لشکر اسلام]] با صد و هفتاد سوار بر [[اهل]] قافله حمله بردند و افراد قافله را [[اسیر]] کرده و [[اموال]] قافله را [[تصرف]] نمودند<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۰۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۱۵-۱۶؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۷۶.</ref>. [[ابوالعاص]] این بار توسط [[ابوبصیر ثقفی]] [[اسیر]] شد<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۸.</ref>. وقتی که [[مسلمانان]] می‌خواستند [[اموال]] کاروان را از او بگیرند، به او گفتند: اکنون تو می‌توانی [[مسلمان]] شوی و طبق [[قانون]] [[اسلام]] تمامی این [[اموال]] را که [[مال]] [[مشرکین]] است، تصاحب کنی. [[ابوالعاص]] گفت: “اسلام آوردنی که آغازش با [[خیانت]] کردن در [[اموال]] [[مردم]] باشد به درد من نمی‌خورد”<ref>السیرة النبویة، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۵۵.</ref>. چون [[لشکر اسلام]] بازگشت، [[ابوالعاص]] فرار کرده و نیمه [[شب]] وارد [[مدینه]] شد و به [[خانه]] [[زینب]] [[پناهنده]] شد<ref>سیرت رسول الله{{صل}}، قاضی ابر قوه، ج۲، ص۵۹۸.</ref>.
هنگام [[نماز صبح]] [[رسول خدا]]{{صل}} برای [[نماز]] از [[خانه]] خارج شد و [[تکبیر]] گفت و [[مردم]] نیز همراه ایشان [[تکبیر]] گفتند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۱۱، ص۵۰۰؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۰۲؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۷، ص۱۴۲.</ref>. در این هنگام، [[زینب]] از میان حجره خود گفت:
“ای [[مردم]]! من [[ابوالعاص]] را [[پناه]] داده‌ام، کسی مزاحم او نشود”.


[[پیامبر]]{{صل}} به [[مردم]] فرمود: “شما هم شنیدید آن‌چه من شنیدم؟” [[مردم]] گفتند: آری؛ [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: “به خدایی که [[جان]] من در [[اختیار]] اوست تا اکنون خبر نداشتم، اما [[زینب]] او را [[پناه]] داده و محترم است، زیرا [[پست‌ترین]] افراد [[مسلمانان]] [[حق]] دارند کسی را در [[پناه]] خود بپذیرند”<ref>یجیر علی المسلمین ادناهم.</ref>.
در [[نقل]] دیگری آمده است هنگامی که [[ابوالعاص]] برای [[تجارت]] به سوی [[شام]] حرکت کرد و نزدیک [[مدینه]] رسید، بعضی از [[مسلمین]] خواستند [[اموال]] کاروان را از او بگیرند و او را بکشند. [[زینب]] خبردار شد و گفت: “ای [[رسول خدا]]! آیا [[عهد]] [[مسلمین]] یکی نیست؟” [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: “بله یکی است”، [[زینب]] گفت: “ای [[رسول خدا]]! [[شاهد]] باش همانا من [[ابوالعاص]] را [[پناه]] دادم”<ref>اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۲۰۳.</ref>. [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} بدون [[سلاح]] به سوی او رفتند و به او گفتند: ای [[ابوالعاص]]! تو از اشراف [[قریش]] و داماد [[پیامبر]]{{صل}} هستی، اگر [[مسلمان]] شوی آن‌چه از [[اموال]] [[اهل مکه]] با توست، به [[غنیمت]] به تو می‌رسد، [[ابوالعاص]] گفت: “به من می‌گویید [[دین]] خود را با [[نیرنگ]] [[تغییر]] دهم!”<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲۷، ص۲۰۷.</ref>.
پس از این که [[زینب]] [[ابوالعاص]] را [[پناه]] داد، [[پیامبر]]{{صل}} به [[خانه]] [[زینب]] رفتند و به او فرمودند: “دخترم! [[ابوالعاص]] را [[احترام]] و از او [[پذیرایی]] کن، اما با او [[خلوت]] نکن چون به تو [[حلال]] نیست”.
[[زینب]] گفت: “یا [[رسول‌الله]]! [[ابوالعاص]] به دنبال اموالش آمده است”. [[حضرت]] افرادی را که در آن [[لشکر]] بودند، احضار کرد و فرمود: “می‌دانید این مرد از ماست و شما [[مالی]] را از او گرفته‌اید و این [[اموال]] را هم [[خدا]] بر شما [[حلال]] کرده است، اما دوست دارم که [[احسان]] کنید و به او برگردانید، زیرا [[قدرت]] ندارد تاوان [[اموال]] [[مردم]] [[مکه]] را بدهد و اگر نخواستید [[اموال]] را پس بدهید، [[مال]] شماست”.
آنها گفتند: یا [[رسول الله]]! تمام [[اموال]] را به خاطر شما به او بر می‌گردانیم و همه [[اموال]] را از نزد افراد جمع‌آوری کرده و به [[ابوالعاص]] برگرداندند. وی به [[مکه]] رفت و همه [[اموال]]، حتی افسار حیوان و طناب آنها را به صاحبانشان برگرداند<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۴ و ۱۵ - ۱۶؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۱۱، ص۵۰۰؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۲۰۳. (با اندکی تلخیص).</ref>، سپس در میان آنها با صدای رسا گفت: “اگر چیزی از کسی باقی مانده آن را از من بگیرد”. [[مردم]] [[مکه]] گفتند: نه، دیگر چیزی باقی نمانده و به [[راستی]] تو [[مرد]] [[کریم]] و با وفایی هستی”. آن‌گاه [[ابوالعاص]] در برابر [[مردم]] ایستاد و گفت: {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ‌}}<ref>إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۲۰۳.</ref> به [[خدا]] قسم، تا به حال هیچ مانعی برای [[اسلام آوردن]] من نبود جز آن‌که می‌ترسیدم مرا به [[تصرف]] کردن اموالتان متهم سازید. اکنون چون آمدم و [[امانت‌ها]] را بازگرداندم [[ایمان]] آوردم”<ref>سیرت رسول الله{{صل}}، قاضی ابر قوه، ج۲، ص۵۹۹؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۲۰۳.</ref>.
[[اسلام آوردن]] [[ابوالعاص]] پنج ماه قبل از [[صلح حدیبیه]] بود<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۶-۷.</ref>. در [[نقل]] دیگری آمده است که [[ابوالعاص]] وقتی خواست به [[مدینه]] نزد [[زن]] و [[فرزند]] خود بازگردد، [[قریش]] به او گفتند: بیا تا دختر [[سعید بن عاص]] را به [[ازدواج]] تو درآوریم، پس [[ابوالعاص]] با او [[ازدواج]] کرد و او دختری به نام [[امیه]] به [[دنیا]] آورد. [[امیه]] هم با [[محمد بن عبدالرحمن بن عوف]] [[ازدواج]] کرد که حاصل این [[ازدواج]]، [[قاسم بن محمد بن عبدالرحمن بن عوف]] بود. [[ابوالعاص]] با دختر [[سعید بن عاص]] بود تا این که کمی قبل از [[فتح مکه]] در [[مدینه]] به [[زینب]]، [[دختر رسول خدا]]{{صل}} و فرزندانش ملحق شد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۵.</ref><ref>[[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۶۶.</ref>.
==[[ابوالعاص]] و ازدواج دوباره با [[زینب]]==
==[[ابوالعاص]] و ازدواج دوباره با [[زینب]]==
[[ابو العاص]] پس از [[اسلام آوردن]]، [[خدمت]] [[پیامبر]]{{صل}} بازگشت و [[حضرت]] هم [[زینب]] را در [[محرم]] [[سال هفتم هجری]] دوباره به [[عقد]] وی در آورد<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۵۵۳-۵۵۴.</ref>. [[ابن منده]] [[ازدواج]] [[مجدد]] این دو را دو سال بعد از جدایی [[نقل]] کرده است ولی [[ابن اثیر]] [[روایت]] [[ابن منده]] را رد کرده و گفته است چون [[ابوالعاص]] بعد از [[جنگ بدر]] از [[زینب]] جدا شد و [[اسلام آوردن]] وی قبل از [[فتح]] اول سال هشتم بوده است پس باید مدت زمان جدایی ایشان شش سال بوده باشد<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۸۶.</ref>. البته در نقل‌های مختلف شش سال ذکر شده است<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۷۰۳؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲، ص۳۷۱.</ref>. با توجه به این مطلب، [[ابن اثیر]]، زمان [[اسلام آوردن]] [[ابوالعاص]] را هم متفاوت از دیگران ذکر کرده است.


به [[نقل]] بعضی، [[پیامبر]]{{صل}} بدون [[عقد]] [[زناشویی]] [[مجدد]] [[زینب]] را نزد [[ابوالعاص]] فرستاد<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۱۹؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۰۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۹.</ref> و به قول دیگر، با مهر جدید او را به [[عقد]] وی در آورد<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۱۸۶؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۰۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۹.</ref>. [[فرزندان]] [[ابوالعاص]] از [[زینب]]، امامه و [[علی]] بودند و [[پیامبر]]{{صل}} [[ناقه]] خود را در سال [[فتح مکه]] به [[علی]] داد. [[علی]] در [[کودکی]] [[وفات]] یافت<ref>تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۷۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۴ و ۷-۸.</ref>. [[پیامبر]]{{صل}} امامه را بسیار [[دوست]] می‌داشت و گاهی در حال [[نماز]] او را با خود بر می‌داشت تا [[گریه]] نکند. امامه بعد از [[رحلت حضرت زهرا]]{{س}} به [[عقد]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} درآمد. امامه سی سال با [[علی بن ابی‌طالب]]{{ع}} [[زندگی]] کرد ولی هیچ [[فرزندی]] برای او نیاورد چرا که عقیم بود و [[پس از شهادت امام علی]]{{ع}} با [[مغیرة بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب]] از دواج کرد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۴.</ref>.
همان طور که ذکر شد، [[ابوالعاص]] پس از [[ازدواج]] [[مجدد]] با [[زینب]]، در کنار [[رسول خدا]]{{صل}} بود. وی به [[دستور پیامبر]]{{صل}} با [[علی بن ابی‌طالب]]{{ع}} به سوی [[یمن]] رفت و [[علی بن ابی‌طالب]]{{ع}} [[ابوالعاص]] را در سال [[حجة الوداع]] [[جانشین]] خود در [[یمن]] قرار داد. زمانی که [[پیامبر]]{{صل}} [[وفات]] یافت و [[ابوبکر]] برای خود [[بیعت]] می‌گرفت، [[ابوالعاص]] در کنار [[علی]]{{ع}} در [[خانه]] بود و همسرش، [[زینب]]، در زمان [[حیات]] وی [[وفات]] یافت<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۵، ص۶۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۸۶.</ref><ref>[[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۶۹.</ref>.
==سرانجام ابوالعاص==
==سرانجام ابوالعاص==
ابوالعاص در ذی الحجه‌ی<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۲۱ -۲۲؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۷۶ و الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۹.</ref> [[سال دوازدهم هجری]]، یعنی حدود دو سال بعد از [[رحلت پیامبر اسلام]]{{صل}} از [[دنیا]] رفت<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۳۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۲۱.</ref>. گرچه در برخی نقل‌ها سال ۱۳ [[هجری]] سال [[وفات]] [[نقل]] شده است<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۲۲.</ref>. [[ابن منده]] هم [[وفات]] او را در روز یمامه ذکر کرده است<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۷-۸.</ref> و او قبل از مرگش به [[زبیر بن عوام]] [[وصیت]] کرد<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۷، ص۲۱ - ۲۲؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۷۶.</ref><ref>[[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۷۰.</ref>.
== جستارهای وابسته ==


==منابع==
==منابع==
* [[پرونده:1100352.jpg|22px]] [[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[ابوالعاص بن الربیع (مقاله)|مقاله «ابوالعاص بن الربیع»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳''']]
{{منابع}}
# [[پرونده:1100558.jpg|22px]] [[منصور داداش‌نژاد|داداش‌نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|'''مقاله «ابوالعاص بن ربیع عبشمی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱''']]
{{پایان منابع}}


==پانویس==
==پانویس==
{{پانویس}}


{{پانویس}}
{{صحابه}}


[[رده:ابوالعاص بن الربیع]]
[[رده:ابوالعاص بن الربیع]]
خط ۷۶: خط ۵۲:
[[رده:اعلام]]
[[رده:اعلام]]
[[رده:صحابه]]
[[رده:صحابه]]
{{صحابه}}
۱۱۵٬۱۸۳

ویرایش