شریح بن الحارث: تفاوت میان نسخه‌ها

۳۰٬۸۷۴ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۳ اوت ۲۰۲۱
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۷: خط ۷:


==مقدمه==
==مقدمه==
شریح بن حارث کندی ملقب به [[ابو امیه]]، مردی شوخ طبع بود که [[خلیفه دوم]] او را به [[قضاوت]] [[کوفه]] گمارد. پس از آن شصت سال پیوسته [[قاضی]] بود. هنگامی که [[مختار ثقفی]] [[والی کوفه]] شد، شریح را به‌خاطر شهادتی که بر [[کفر]] [[حُجر بن عدی کندی]] و [[عصیان]] او داده بود، از [[کوفه]] تبعید کرد. [[زیاد بن ابیه]]، [[فرماندار کوفه]] گواهی شریح و سایر [[شهود]] را برای [[معاویه]] فرستاد و همین امر موجب [[شهادت]] [[حُجر بن عدی کندی]] شد. پس از کشته شده [[مختار ثقفی]]، حَجّاج [[والی کوفه]] شد و شریح را، که [[پیری]] فرتوت بود، به [[کوفه]] بازگرداند و او را [[مأمور]] [[قضا]] کرد، ولی او [[قضاوت]] را نپذیرفت. بنابراین کار [[قضاوت]] شریح، جز سه سال در [[فتنه]] [[ابن‌زبیر]] تعطیل نشد. از آن پس تا هنگام [[مرگ]] خانه‌نشین بود.
[[شریح بن حارث]] که به [[شریح قاضی]] معروف بوده، کنیه‌اش "ابو امیه"<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۶۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۲۷۱.</ref> و به [[قبیله کنده]] [[یمن]] منسوب بوده، ولی اصل او از قبیله کنده نیست بلکه از [[قبیله]] رائش بوده که هم [[پیمان]] [[کنده]] بوده‌اند<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۰۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۶۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۲۷۱.</ref> و جز [[خاندان]] [[شریح]] از بنی رائش، کسی در [[کوفه]] سکونت نکرد و آنها در هجر و حضرموت ساکن بوده‌اند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۶، ص۵۸۱؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۰۲.</ref>. شریح از کسانی است که [[دوران جاهلیت]] و [[اسلام]] را [[درک]] کرده<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۰۲.</ref> و به [[نقلی]] [[پیامبر اکرم]]{{صل}} را [[ملاقات]] نکرده<ref>الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۴۴۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۶۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۳۷۲.</ref> و به همین [[دلیل]] از بزرگان [[تابعین]] شمرده شده است<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۰۲.</ref>.


او عمری دارز داشت. گویند ۱۶۸ سال و برخی دیگر گویند یک‌صد سال بزیست. شریح طبعی سبک و شوخ داشت. [[امام علی]] {{ع}} گرچه در مسائل [[فقهی]] و حقوقی با او [[اختلاف]] نظر داشت، اما هم‌چنان او را بر [[قضاوت]] باقی گذاشت.[[امام]] به او و برخی دیگر از [[قضات]] [[عثمانی]] فرمود: "اینک همان‌گونه که [[قضاوت]] می‌کردید ادامه دهید تا [[مردم]] همگی هماهنگ شوند، یا من هم همان‌گونه که یارانم مردند، بمیرم."
او را به زیرکی، [[تیزهوشی]]، [[شناخت]]، [[عقل]]، وقار و [[شعر]] [[نیکو]] با معانی بلند توصیف کرده و گفته‌اند در صورتش موئی نداشته است<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۰۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۶۶.</ref>. چنان که [[عبدالله بن زبیر]]، [[احنف قیس]] و [[قیس بن سعد بن عباده]] چنین بوده‌اند<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۹، ص۸۸.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[شریح قاضی (مقاله)|مقاله «شریح قاضی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۴۰۳-۴۰۴.</ref>


[[علی]] {{ع}} یک بار بر شریح [[خشم]] گرفت و او را از [[کوفه]] دور ساخت، اما هیچ‌گاه او را از [[قضاوت]] [[عزل]] نکرد و [[فرمان]] داد، در بانقیا که دهکده‌ای نزدیک [[کوفه]] بود و بیشتر ساکنانش [[یهودی]] بودند، اقامت گزیند. او مدتی آن‌جا مُقام کرد تا [[علی]] {{ع}} از او [[خشنود]] شد و او را به [[کوفه]] برگرداند. [[ابو عمر بن عبدالبر]] در کتاب الاستیعاب می‌گوید: "شریح دوره جاهلی را هم [[درک]] کرده است و از [[صحابه]] شمرده نمی‌شود، بلکه از [[تابعان]] است. او شاعری نکوگوی بود و همچون کوسه موی بر چهره نداشت. [[امام]] {{ع}} [[نامه]] سوم [[نهج البلاغه]] را خطاب به او نوشته است<ref>نهج البلاغه، نامه ۳</ref><ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 493- 494.</ref>.
==شریح و [[منصب]] [[قضاوت]]==
نقل شده، وقتی [[معاذ بن جبل]] در یمن به قضاوت مشغول بود، [[شریح]] [[قضاوت]] را از او آموخت<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۲۷۲.</ref>. او مدت پنجاه و سه سال در [[کوفه]] و هفت سال در [[بصره]] عهده‌دار [[قضا]] بوده است<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۲۷۲.</ref>.
 
درباره اینکه [[عمر]] چگونه [[منصب]] قضاوت را به او بخشید، [[نقل]] شده است که روزی عمر از کسی اسبی را به شرط [[امتحان]] و [[آزمایش]] خریداری کرد، چون اسب را گرفته، اسب مقداری [[راه]] رفت، اسب اسکندری خورده یا از حرکت بازماند. اسب را بازگردانده گفت: اسب خویش را پس بگیر. فروشنده گفت: "قبول نمی‌کنم".
 
عمر گفت: "بنابراین باید به [[قاضی]] مراجعه کرد". فروشنده گفت: "شریح بین ما و تو [[حکم]] باشد". عمر گفت: "شریح کیست؟" فروشنده گفت: "شریح عراقی" و لذا هر دو پیش شریح رفته و حکایت خویش گفتند. شریح گفت: "[[امیرالمؤمنین]] باید اسب را همان طوری که گرفته بود، باز گرداند یا به همان قیمت که خریداری کرده، بردارد".
 
عمر گفت: "قضاوت همین است! به کوفه برو که تو را متولی قضای آن دیار قرار دادم<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۶، ص۵۸۲؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۹، ص۲۵.</ref>. بعدها دستورالعملی هم برای وی نوشته و او را از قضاوت بر طبق [[رأی]] خودش بر [[حذر]] داشت. در دستورالعمل مکتوب وی به شریح آمده است: به آنچه در کتاب خداست، قضاوت کن و اگر موردی پیش آمد که حکمش در [[کتاب خدا]] نبود، پس به آنچه در [[سنت رسول خدا]] آمده است، حکم کن و اگر حکمش در سنت رسول خدا{{صل}} نبود، به آن چه [[اهل]] [[دانش]] بر آن اتفاق دارند، قضاوت کن و اگر از هیچ یک از این منابع حکم قضیه را نیافتی، بهتر قضاوت نکردن است<ref>الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، سید بن طاووس، ص۵۲۵.</ref>.
 
بدین‌سان شریح در تمام مدت [[خلافت عمر]] از طرف او در کوفه مسوؤل قضاوت بود و سپس در دوره [[عثمان]] و بعد از او در [[زمان]] [[امام علی]]{{ع}} قضاوت کرد و [[معاویه]] نیز این [[منصب]] را به او داد<ref>تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۴.</ref> و او به مدت هفت سال در [[بصره]] تحت فرمانروانی زیاد عهده‌دار منصب [[قضا]] بود<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۲۷۲.</ref>.
 
خود [[شریح]] می‌گوید: در [[زمان]] [[عمر]] و [[عثمان]] و [[علی]] و کسانی که بعد از آنها آمدند عهده‌دار قضا بودم، تا وقتی که در زمان [[حجاج بن یوسف]] استعفا کردم<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۲۷۲.</ref> و در [[حقیقت]] وی از زمان عمر، که او را در [[چهل سالگی]] به منصب قضا [[منصوب]] کرد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۲۷۱.</ref>، تا زمان [[عبدالملک بن مروان]]، مدت شصت سال عهده دار قضا بود<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۰۲.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[شریح قاضی (مقاله)|مقاله «شریح قاضی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۴۰۴-۴۰۵.</ref>
 
==[[شریح]] و [[قضاوت]] درباره [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}==
شریح با [[زمامداران]] قبل از [[امام علی]]{{ع}} چندان مشکلی نداشته و آنها بر طبق قضاوت وی تن به داوریش می‌دادند. جز مواردی اندک که [[خلیفه دوم]] بر خلاف نظر وی [[حکم]] داده است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۶، ص۵۸۴.</ref>. ولی امیرالمؤمنین چندان به قضاوت شریح [[رضایت]] نداشتند و در مواردی درباره قضاوت او اظهار ناخرسندی می‌کردند. [[نقل]] شده، بعد از کشته شدن [[طلحه]] [[زره]] وی گم شده بود و بعدها معلوم شد مردی تمیمی از [[قبیله]] طلحه به نام [[عبدالله بن قفل]] بدون اجازه [[امام]] آن را برداشته است. هنگامی این قضیه در [[کوفه]] آشکار شد که امام علی{{ع}} در [[مسجد کوفه]] نشسته بودند و عبدالله بن قفل تمیمی در حالی که زره طلحه را به همراه داشت، از کنار امام عبور کرد. علی{{ع}} به او فرمود: "این زره از آن طلحه است و تو آن را به ناحق برای خود برداشته‌ای". عبدالله بن قفل گفت: "قاضی‌ای را که خود برای داوری بین [[مسلمان‌ها]] برگزیده‌ای، بین من و خود [[حاکم]] قرار بده". علی{{ع}} شریح را بین خود و او حاکم قرار داد.
 
امام علی{{ع}} به شریح فرمود: "این زره طلحه است که روز [[جمل]] و در [[جنگ]] [[بصره]] به [[باطل]] گرفته شده است. شریح به امام{{ع}} گفت: "چه دلیلی داری". امام علی{{ع}} فرزندش [[حسن]]{{ع}} را به عنوان [[شاهد]] معرفی کرد و ایشان نیز [[شهادت]] داد که آن زره، زره طلحه است که روز جنگ بصره به ناحق گرفته شده است.
 
[[شریح]] گفت: "او یک [[شاهد]] است و من نمی‌توانم به [[شهادت]] یک شاهد [[قضاوت]] کنم مگر این که شاهد دیگری با او همراه شود". [[امام]]{{ع}} [[قنبر]] را فرا خواند و او نیز شهادت داد که [[زره]] از آن [[طلحه]] بود که در [[جنگ]] [[بصره]] به ناحق از [[غنیمت]] برداشته شده است. شریح گفت: "او برده است و نمی‌توانم به شهادت برده [[حکم]] دهم".
 
[[امام علی]]{{ع}} [[خشمگین]] شده، به [[عبدالله بن قفل]] فرمود: "زره را بردار که این [[قاضی]] سه بار به [[ستم]] حکم راند". شریح از جای خود برخاست و گفت: "دیگر بین دو نفر قضاوت نخواهم کرد مگر آنکه به من بگوئی چگونه سه بار به ستم حکم کرده‌ام؟
 
امام{{ع}}؟ فرمود: وای بر تو! وقتی گفتم این زره طلحه است که در حادثه بصره به ناحق گرفته شده است، تو گفتی بر گفته‌ات [[دلیل]] بیاور، این در حالی است که [[رسول خدا]] فرموده است: " [[مال]] غنیمت به ناحق گرفته شده را هر جا یافت شد، بدون دلیل می‌توان گرفت. " گفتم شاید [[حدیث]] را نشنیده‌ای. این اولین [[خطا]]. پس [[حسن]] را آوردم و او شهادت داد و تو گفتی این شاهد، یک نفر است و به شهادت یک نفر [[داوری]] نمی‌کنم، مگر دیگری همراه او باشد. با اینکه رسول خدا به شهادت یک نفر و قسم، حکم داده است. این دومین خطا. پس من قنبر را آوردم و او شهادت داد که زره از آن طلحه است و در حادثه جنگ بصره به ناحق از غنیمت برداشته شده است و تو گفتی او [[بنده]] است و من به شهادت برده‌ای حکم نمی‌دهم: وقتی برده، [[عادل]] باشد، چه عیبی دارد که شهادت بدهد؟ این سومین خطای تو در حکم. آنگاه امام{{ع}} فرمود: "[[مسلمان‌ها]] در امور بزرگ‌تر از این به پیشوای [[مسلمین]] [[اعتماد]] کرده‌اند و تو او را در باره یک زره متهم می‌دانی"<ref>فروع کافی، کلینی، ج۷، ص۳۸۶؛ ر.ک: موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۱۵.</ref>.
 
پس از این ماجرا [[امام]]{{ع}} به او فرمود: به [[خدا]] قسم! تو را به بانقیا<ref>بأتقیا، قریه‌ای است نزدیک کوفه که اکثر ساکنان آن، یهودی هستند. (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۴۹).</ref> به مدت دو ماه [[تبعید]] خواهم کرد تا در بین [[یهود]] [[قضاوت]] کنی"<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۱۵ (پاورقی).</ref>. امام{{ع}} او را از [[کوفه]] تبعید کرد ولی از [[منصب]] [[قضا]] [[عزل]] نفرمود<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۴۹.</ref>. از آن جهت که [[مردم کوفه]] به فریاد آمدند که او را عزل مکن؛ زیرا از جانب [[عمر]] [[تعیین]] شده و ما با توجه به این شرط با تو [[بیعت]] کرده‌ایم که هر چه [[ابوبکر]] و عمر مقرر کرده باشند، [[تغییر]] ندهی<ref>الفتوح، ابن اعثم کوفی (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۱۰۴۸.</ref>.
 
[[شریح]] می‌گوید: [[علی]]{{ع}} کسی را به دنبال من فرستاده و فرمود: "همان گونه که در سابق قضاوت می‌کردی، [[داوری]] نما تا اوضاع و احوال [[مردم]] سامان داشته باشد و [[اختلاف]] آنها مرتفع گردد<ref>الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ج۱، ص۱۲۴؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۴، ص۱۸۱.</ref>. این خطاب امام به شریح مشهور است که فرمود: ای شریح! در جایگاهی تکیه زده‌ای که بر آن جز [[پیامبر]] یا [[وصی پیامبر]] یا فرد [[شقی]] و [[بدبخت]] ننشسته است<ref>{{متن حدیث|يَا شُرَيْحُ قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِساً لاَ يَجْلِسُهُ إِلاَّ نَبِيٌّ أَوْ وَصِيُّ نَبِيٍّ أَوْ شَقِيٌّ}}؛ فروع کافی، کلینی، ج۷، ص۴۰۶؛ من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۳، ص۵؛ التهذیب، شیخ طوسی، ج۶، ص۲۱۷.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[شریح قاضی (مقاله)|مقاله «شریح قاضی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۴۰۷-۴۰۹.</ref>
 
==[[شریح]] و زیاد==
[[معاویه]] در [[سال ۴۰ هجری]] وارد [[کوفه]] شد و به عنوان [[امیر المؤمنین]] با او [[بیعت]] شد. او در [[سال ۴۴ هجری]] [[زیاد بن ابیه]] را به [[ابوسفیان]] ملحق کرد و در [[سال ۴۵ هجری]] او را [[والی بصره]] کرد<ref> الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۴۷۲ (حوادث سال ۴۵ تا ۴۶ هجری).</ref>. زیاد در [[سال ۵۰ هجری]] بعد از فوت [[مغیرة بن شعبه]] [[والی کوفه]] شد و او اول کسی بود که [[والی بصره]] و [[کوفه]] شد<ref>الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۵۰. </ref>. بعضی گفته‌اند، [[ریاست]] زیاد بر این دو [[شهر]] در [[سال ۵۱ هجری]] بوده است<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۶۱.</ref> او شش ماه از سال را در [[بصره]] و شش ماه را در کوفه بود<ref>الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۴۸۱.</ref>. [[جابر بن یزید]] [[نقل]] کرده: زیاد [[شریح]] را با خود به بصره آورد و او میان ما یک سال [[قضاوت]] کرد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۶، ص۵۸۸؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۲۷۲.</ref>. وقتی زیاد به کوفه آمد، [[عمارة بن عقبة بن ابی معیط]] به او خبر داد که [[شیعیان]] [[ابوتراب]] در [[خانه]] [[عمرو بن حمق]] جمع می‌شوند<ref>الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۴۸۱.</ref>. [[زیاد]] [[محمد بن اشعث بن قیس]]<ref>الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۴۹۱.</ref> را نزد ایشان فرستاد و او گروهی از ایشان را به بعد از [[امان]] دادن دستگیر کرده و به [[قتل]] رساند. همراهانش را گرفت و آنها را نزد [[معاویه]] فرستاد و درباره ایشان نوشت: ایشان در [[لعن]] ابوتراب، با [[جماعت]] [[مسلمانان]] [[مخالفت]] ورزیده و بر [[والیان]] [[دروغ]] پردازی کرده‌اند و بدین جهت از زیر [[فرمان]] بیرون رفته‌اند<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۶۳.</ref>.
 
نقل شده زیاد، [[دوازده نفر]] از [[اصحاب]] [[عدی بن حاتم]] ـ از [[صحابه رسول خدا]] و از [[یاران]] [[حجر]] ـ را به [[زندان]] فرستاد و سپس [[عمرو بن حریث]]، سرکرده [[مردم مدینه]] در کوفه، [[خالد بن عرفطه]]، سرکرده [[تمیم]] و [[همدان]]، [[قیس بن ولید]]، سرکرده [[ربیعه]] و کنده و [[ابوبردة بن ابو موسی اشعری]]، سرکرده [[مذحج]] و [[اسد]] را فرا خوانده و آنها [[گواهی]] دادند که [[حجر بن عدی]] و آنها [[مردم]] را گروه گروه گرد خود جمع کرده، به [[خلیفه]] [[دشنام]] دادند و آنها را به [[جنگ]] با [[امیر المؤمنین]] (معاویه) وادار می‌کردند و از [[ابو تراب]] ([[علی]]{{ع}}) [[دفاع]] کرده‌اند و بر او [[درود]] فرستاده و گفته‌اند، این کار "[[خلافت]]" فقط در خور [[آل ابی طالب]] است. هم چنین [[حجر بن عدی]] در [[شهر کوفه]] [[شورش]] و [[حاکم]] [[معاویه]] را از [[شهر]] [[اخراج]] کرده و بر ابو تراب علی درود فرستاده و از [[دشمنان]] و [[مخالفان]] و [[محاربان]] با او [[تبری]] جسته است و این عده ([[دوازده نفر]] همراه حجر بن عدی) از سران [[قوم]] و [[یاران]] [[حجر]] و با او هم [[عقیده]] می‌باشند. زیاد [[شهادت]] [[شهود]] را خواند و گفت: "من می‌خواهم که عدة شهود بیشتر از چهار نفر باشد". آن گاه علاوه بر آن [[گواهان]] عده دیگری شهادت دادند که نام آنها چنین [[نقل]] شده است: [[اسحاق]] و [[موسی]] [[فرزندان]] [[طلحة بن عبید الله]]، [[منذر بن زبیر]]، [[عمارة بن عقبة بن ابی معیط]]، [[عمر بن سعد بن ابی وقاص]] و دیگران. پس [[شریح بن حارث قاضی]] و [[شریح بن هانی]] هر دو، به شهادت شهود [[گواهی]] داده و آنها را [[تأیید]] و [[تصدیق]] کردند. ولی شریح بن هانی همیشه می‌گفت: من گواهی ندادم و [[شریح قاضی]] را سخت [[سرزنش]] کردم<ref>الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۴۹۶؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۷، ص۳۳۸.</ref>. پس از این کار، معاویه [[دستور]] داد حجر و یارانش را در [[مرج]] [[عذراء]] همان منطقه‌ای که به [[شمشیر]] حجر [[فتح]] شده بود، گردن زدند<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۶۴؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۴۹۶ و ۴۹۸.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[شریح قاضی (مقاله)|مقاله «شریح قاضی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۴۱۲-۴۱۳.</ref>
 
==[[شریح]] و [[ابن زیاد]]==
برای دانستن رابطه شریح و ابن زیاد باید به ماجرای کشته شدن مسلم و [[هانی بن عروه]] اشاره کرد.
 
پیش از [[واقعه کربلا]]، [[مسلم بن عقیل]] در [[ماه رمضان]] [[سال ۶۰ هجری]] به سوی [[کوفه]] حرکت کرد و در [[روز]] چهارشنبه نهم [[ذی حجه]] سال ۶۰ هجری در [[روز عرفه]] به شهادت رسید. و هانی بن عروه نیز در همان روز یا روز بعدش به شهادت رسید.
 
ماجرای شهادت آنها این گونه بود که وقتی [[مسلم بن عقیل]] وارد [[کوفه]] شد، در [[خانه]] مختار بن ابی [[عبید]] ثقفی [[منزل]] کرد و برای [[امام حسین]]{{ع}} [[بیعت]] گرفت تا اینکه [[ابن زیاد]] وارد کوفه شد. او در [[مسجد کوفه]] [[سخنرانی]] مهمی کرد و رؤسا و سرشناسان کوفه را تحت فشار قرار داد. [[اخبار]] این حوادث به مسلم بن عقیل می‌رسید، او از خانه مختار بیرون و به خانه [[هانی بن عروه]] رفت و این در حالی بود که [[معقل]]، [[غلام]] و جاسوس ابن زیاد، به طور مرتب اخبار خانه هانی بن عروه را که در آنجا برای مسلم بیعت می‌گرفتند، به ابن زیاد گزارش می‌داد.
 
پس از آمدن [[عبید الله بن زیاد]] به کوفه، هانی بن عروه از او بر [[جان]] خویش ترسیده بود و از حضور در مجلس او خودداری و خود را به [[بیماری]] زده بود. ابن زیاد از حال وی جویا شد. گفتند: [[بیمار]] است. گفت: "اگر از بیماریش خبر می‌داشتم، به [[عیادت]] وی می‌رفتم" و سپس [[محمد بن اشعث]]، [[اسماء]] بن [[خارجه]] و [[عمر]] و بن [[حجاج]] زبیدی را به نزد خود خوانده، گفت: "چرا هانی بن عروه به [[دیدار]] ما نیامد؟" آنها گفتند: ما نمی‌دانیم؛ می‌گویند بیمار است. ابن زیاد گفت: "شنیده‌ام بهبودی یافته و روزها بر در خانه‌اش می‌نشیند. فورا به دیدار او رفته، به او [[دستور]] دهید که [[حق]] ما را به جای آورد". آنها پیش [[هانی]] رفته و گفتند: چرا به دیدن [[امیر]] نیامدی؟ او نام تو را برده و گفته اگر می‌دانستم بیمارست به دیدارش می‌رفتم. هانی گفت: "کسالت مانع بود". آنها گفتند: تو را [[سوگند]] می‌دهیم که هم اکنون سوار اسب شو و به دیدارش برویم. هانی [[لباس]] خود را پوشید و استرش را سوار شده نزد عبید الله رفت و در حالی بر عبید الله بن زیاد وارد شد که [[مردم]] دور او نشسته بودند. وقتی چشم ابن زیاد به هانی افتاد، با کنایه گفت: با پای خود به سوی [[مرگ]] [[آمدی]].
 
[[هانی]] گفت: "[[امیر]]! مگر چه شده؟" [[ابن زیاد]] گفت: "ای هانی! [[دست]] بردار! این [[کارها]] چیست که [[مسلم بن عقیل]] را به [[خانه]] خویش بردهای وسلاح و نیرو در خانه‌های اطراف خود جمع می‌کنی؟ [[گمان]] می‌کنی که این کارها بر ما پوشیده می‌ماند؟"
 
هانی گفت: "من چنین کاری نکرده‌ام و مسلم نزد من نیست". ابن زیاد، [[معقل]] را‌ طلبید. همین که معقل آمد، ابن زیاد به هانی گفت: "این مرد را می‌شناسی؟" هانی گفت: "آری"، و فهمید که او جاسوس ابن زیاد بوده و خبرهای ایشان را به او داده است.
 
ابن زیاد گفت: "هانی یا باید مسلم را به من تحویل دهی یا گردنت را می‌زنم". هانی گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]] در این صورت، شمشیر‌های بران در اطرافت زیاد می‌‌شود".
 
ابن زیاد گفت: "وای بر تو! مرا به شمشیر‌های برنده می‌ترسانی و با عصای خود که در دست داشت به صورت او زد و هم چنان به بینی و پیشانی و گونه او می‌زد تا اینکه بینی او را [[شکست]] و [[خون]] بر صورت و ریش او جاری شد و گوشت پیشانی و گونه او به صورتش ریخت. سپس [[دستور]] داد هانی را به اطاقی انداخته، [[حبس]] کردند و مامورانی بر او گماشت.
 
در این هنگام، [[عمرو بن حجاج زبیدی]] شنید که هانی کشته شده و با [[قبیله مذحج]] آمد و [[قصر]] ابن زیاد را با جمع فراوانی که به همراه داشت، محاصره کرد. آنگاه فریاد زد: زیاد من [[عمرو]] بن حجاجم و اینها جنگجویان قبیله مذحج‌اند. به ابن زیاد گفته شد؛ قبیلة [[مذحج]] بر در قصر ریخته‌اند. ابن زیاد به [[شریح قاضی]] گفت: نزد بزرگ ایشان، هانی برو، او را ببین و سپس بیرون برو و اینان را [[آگاه]] ساز که هانی زنده است و کشته نشده است". [[شریح]] به اطاقی که هانی در آن محبوس بود آمد و او را دید. با آمدن شریح قاضی، [[هانی بن عروه]] که هم چنان [[خون]] صورتش بر روی محاسنش می‌ریخت، فریاد زد: "ای [[خدا]]! ای [[مسلمان‌ها]]! قبیلة من هلاک شده‌اند؟ کجایند [[دین]] داران؟ کجایند [[مردم]] [[شهر]]؟"
 
[[هانی]] ناگهان فریاد و غوغائی از بیرون قصر شنید، گفت: [[گمان]] دارم اینها فریاد قبیلة [[مذحج]] و [[پیروان]] [[مسلمان]] من هستند. اگر ده تن از آنها نزد من بیایند، مرا [[آزاد]] خواهند کرد".
 
[[شریح]] که این سخن هانی را شنید به نزد قبیلة مذحج آمده، گفت: "وقتی [[امیر]] عبیدالله آمدن شما و سخنانتان را درباره بزرگ‌تان شنید، به من [[دستور]] داد نزد او بروم. من هم به نزد او رفتم و او را دیدم. سپس امیر به من دستور داد شما را ببینم و به شما اطلاع دهم که هانی زنده است و اینکه به شما گفته‌اند او کشته شده، [[دروغ]] است". [[عمرو بن حجاج]] و همراهان او پس از شنیدن [[شهادت]] شریح، گفتند: اکنون که هانی کشته نشده، خدا را سپاسگزاریم و همه پراکنده شدند<ref>الارشاد، شیخ مفید، ص۵۰-۴۵؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۳۴۵-۳۴۷.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[شریح قاضی (مقاله)|مقاله «شریح قاضی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۴۱۴-۴۱۶.</ref>
 
معروف است که وی به [[دستور]] [[عبید الله زیاد]]، [[فتوا]] داد که چون [[حسین بن علی]]{{ع}} بر خلیفۀ وقت [[خروج]] کرده است، دفع او بر [[مسلمانان]] [[واجب]] است. چهرۀ [[شریح قاضی]]، به عنوان عالم وابسته به دربار [[ستم]] و در [[خدمت]] [[زور]] و [[تزویر]] شناخته می‌شود و همیشه برای کوبیدن [[حق]]، از چهرۀ افراد مذهبی و موجّه که [[مردم]] حرفشان را می‌پذیرند استفاده می‌کنند. [[شریح]] نیز در [[منصب]] [[قضاوت]] بود و چنین [[سوء]] استفاده‌ای از موقعیّت او به نفع [[حکومت جور]] انجام گرفت<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص ۲۶۶.</ref>.
 
==شریح و [[تبعید]] دوباره==
[[مختار بن ابی عبیده ثقفی]] بار دیگر شریح را به بانقیا تبعید کرد. "مختار بن ابی [[عبید]] در [[سال ۶۶ هجری]] [[قیام]] کرد و ابن مطیع عامل [[عبد الله بن زبیر]] را در [[کوفه]] که [[شیعیان]] [[علی بن ابیطالب]]{{ع}} را [[آزار]] و [[شکنجه]] می‌داد، با نبردی سخت [[شکست]] داده و با لشکری به [[فرماندهی]] [[ابراهیم بن اشتر]] در منطقه بحر خازر با عبیدالله [[جنگ]] کرد و او را به [[قتل]] رسانید و سرش را به [[مدینه]] فرستاد <ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۲۰۲.</ref>. [[عبدالله بن زبیر]] ـ که بعد از [[مرگ یزید]] بر [[مکه]] مسلط شده و [[آل مروان]] را از مدینه بیرون کرده بود ـ برادرش [[مصعب]] را به [[عراق]] فرستاد و او در [[سال ۶۸ هجری]] به طرف عراق آمده و مختار با او به [[نبرد]] پرداخت و جنگ‌های شهری بین او و [[مصعب ابن زبیر]] به وقوع پیوست تا در همین سال مختار [[شکست]] خورده و به [[قتل]] رسید<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۲۰۹.</ref>.
 
هنگامی که مختار بر [[کوفه]] مسلط شد، چون [[مردم]] درباره [[شریح]] می‌گفتند که او [[عثمانی]] است و علیه [[حجر بن عدی]] [[شهادت دروغ]] داده و با نرساندن پیغام [[هانی بن عروه]] به [[قوم]] او باعث کشته شدن او شده و [[علی]]{{ع}} نیز او را از [[قضاوت]] [[عزل]] کرده<ref>الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۶۷۲؛ البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۲۹۵.</ref>، مختار نیز در [[زمان]] [[حکومت]] خود بر کوفه او را از [[شهر]] بیرون و به دهی که ساکنین آن [[یهودی]] بودند، فرستاد تا اینکه وقتی [[حجاج]]، [[امیر]] کوفه شد، او را به کوفه باز گردانید<ref>الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۱۰۴۳.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[شریح قاضی (مقاله)|مقاله «شریح قاضی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۴۱۶-۴۱۷.</ref>
 
==سرانجام شریح==
شریح یک سال بعد از آنکه در [[زمان]] [[حکومت]] [[حجاج]] بر [[کوفه]] از وی تقاضای استعفا از سمت قضاوت شد و او نیز پذیرفت، درگذشت؛ ولی [[تاریخ]] [[وفات]] او را سال‌های ۷۶،<ref>المنتظم، ابن جوزی، ج۶، ص۱۸۷.</ref>۷۸، ۷۹<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۰۲؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۲۷۲.</ref>، ۸۷<ref>المعارف، ابن قتیبة، ص۴۳۴.</ref> [[هجری]] و [[عمر]] او را صد سال<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۰۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۶۶.</ref>، صد و هشت سال<ref>المنتظم، ابن جوزی، ج۶، ص۱۸۷.</ref> و تا صد و بیست سال ذکر کرده‌اند <ref>المنتظم، ابن جوزی، ج۶، ص۱۸۷؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۴، ص۱۰۶.</ref>. شریح سفارش کرده بود که در گورستان بر پیکر او [[نماز]] گزارند و کسی را از [[مرگ]] او [[آگاه]] نکنند و هیچ [[زن]] مویه گری از پی تابوتش [[راه]] نیفتد و بر گورش پارچه نگسترند و پیکرش را تند و شتابان ببرند و [[گور]] او را لحد دار درست کنند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۶، ص۵۹۴.</ref>. شریح افراد [[خانواده]] خود را که از [[دنیا]] رفته بودند، شبانه به [[خاک]] سپرده و [[وصیت]] کرده بود خودش نیز شبانه به خاک سپرده شود<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۶، ص۹۳.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[شریح قاضی (مقاله)|مقاله «شریح قاضی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۴۱۹.</ref>


== پرسش‌های وابسته ==
== پرسش‌های وابسته ==
خط ۱۹: خط ۸۳:
==منابع==
==منابع==
{{منابع}}
{{منابع}}
# [[پرونده:13681048.jpg|22px]] [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|'''دانشنامه نهج البلاغه ج۱''']]
# [[پرونده:1100357.jpg|22px]] [[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[شریح قاضی (مقاله)|مقاله «شریح قاضی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵''']]
# [[پرونده:13681024.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|'''فرهنگ عاشورا''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


۱۱۲٬۸۶۰

ویرایش