جز
جایگزینی متن - 'چهل' به 'چهل'
جز (جایگزینی متن - 'چهل' به 'چهل') |
|||
خط ۳۲: | خط ۳۲: | ||
بعد از [[شهادت]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[خلافت]] به ایشان رسید منتها به سبب مساعد نبودن اوضاع، [[اختلافات]] و [[تفرقه]] موجود بین [[یاران امام حسن مجتبی|یاران حضرت]] و [[دنیاخواهی]] آنها، سیاستهای فریبنده معاویه، خودفروختگی بعضی از [[یاران]] و... با [[معاویه]] [[صلح]] کرد و پس از آن تا آخر [[عمر]] در مدینه [[زندگی]] کرد. | بعد از [[شهادت]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[خلافت]] به ایشان رسید منتها به سبب مساعد نبودن اوضاع، [[اختلافات]] و [[تفرقه]] موجود بین [[یاران امام حسن مجتبی|یاران حضرت]] و [[دنیاخواهی]] آنها، سیاستهای فریبنده معاویه، خودفروختگی بعضی از [[یاران]] و... با [[معاویه]] [[صلح]] کرد و پس از آن تا آخر [[عمر]] در مدینه [[زندگی]] کرد. | ||
حضرت بردبار و متین بود و در [[گشایش]] [[مشکلات]] دیگران پیشگام بود. سه بار برای [[خدا]] نیمی از [[دارایی]] خود را به [[فقیران]] بخشید و سرانجام در | حضرت بردبار و متین بود و در [[گشایش]] [[مشکلات]] دیگران پیشگام بود. سه بار برای [[خدا]] نیمی از [[دارایی]] خود را به [[فقیران]] بخشید و سرانجام در چهل و هشت سالگی به علت مسمومیت ناشی از سمی که جعده [[همسر]] حضرت با دسیسه معاویه به ایشان داده بود به شهادت رسید و در [[قبرستان بقیع]] مدفون گشت. | ||
==مقدمه== | ==مقدمه== | ||
خط ۲۲۲: | خط ۲۲۲: | ||
همچنین مردی از [[اهل شام]] [[نقل]] کرده است که "روزی به [[مدینه]] آمده، [[مرد]] [[زیبایی]] را دیدم که بر شتر [[خوشرفتاری]] سوار شده بود که مثل او به [[حُسن]] و [[جمال]] ندیده بودم. و [[دل]] من به جانب وی مایل شد؛ پرسیدم: این مرد زیباروی کیست؟ گفتند: "[[حسن بن علی بن ابیطالب]]{{ع}} است"؛ [[دل]] من از [[خشم]] و [[کینه]] و حسدش پر شد که [[علی]] چنین [[فرزند]] [[جوانی]] دارد!! پس از جا بلند شده، نزد او رفته و گفتم: تو پسر [[علی بن ابیطالب]] هستی؟ فرمود: "بلی، من پسر اویم". و شروع به [[ناسزا]] گفتن نسبت به او و پدرش کردم و آن حضرت ساکت بود و هیچ نفرمود تا من خود از آن همه گفتار ناشایست شرمنده شدم. چون سخن من تمام شد، خندید و فرمود: "من [[تصور]] میکنم که تو [[غریب]] و از [[اهل شام]] باشی"؛ گفتم: بلی؛ فرمود: "همراه من به منزل بیا و اگر احتیاجی داری برطرف میکنم و اگر [[مال]] میخواهی به تو میدهم، و اگر حاجتی داشته باشی کمک میکنم"؛ من از آن همه گفتار ناشایست خود شرمگین گشته و از [[کرم]] و [[اخلاق]] او تعجب کردم. پس بازگشتم و [[محبت]] او در دلم جا گرفت، به گونهای که دیگران را به آن اندازه [[دوست]] نمیداشتم"<ref>کشف الغمه، ابن ابیالفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۱۳۵-۱۳۹.</ref>. | همچنین مردی از [[اهل شام]] [[نقل]] کرده است که "روزی به [[مدینه]] آمده، [[مرد]] [[زیبایی]] را دیدم که بر شتر [[خوشرفتاری]] سوار شده بود که مثل او به [[حُسن]] و [[جمال]] ندیده بودم. و [[دل]] من به جانب وی مایل شد؛ پرسیدم: این مرد زیباروی کیست؟ گفتند: "[[حسن بن علی بن ابیطالب]]{{ع}} است"؛ [[دل]] من از [[خشم]] و [[کینه]] و حسدش پر شد که [[علی]] چنین [[فرزند]] [[جوانی]] دارد!! پس از جا بلند شده، نزد او رفته و گفتم: تو پسر [[علی بن ابیطالب]] هستی؟ فرمود: "بلی، من پسر اویم". و شروع به [[ناسزا]] گفتن نسبت به او و پدرش کردم و آن حضرت ساکت بود و هیچ نفرمود تا من خود از آن همه گفتار ناشایست شرمنده شدم. چون سخن من تمام شد، خندید و فرمود: "من [[تصور]] میکنم که تو [[غریب]] و از [[اهل شام]] باشی"؛ گفتم: بلی؛ فرمود: "همراه من به منزل بیا و اگر احتیاجی داری برطرف میکنم و اگر [[مال]] میخواهی به تو میدهم، و اگر حاجتی داشته باشی کمک میکنم"؛ من از آن همه گفتار ناشایست خود شرمگین گشته و از [[کرم]] و [[اخلاق]] او تعجب کردم. پس بازگشتم و [[محبت]] او در دلم جا گرفت، به گونهای که دیگران را به آن اندازه [[دوست]] نمیداشتم"<ref>کشف الغمه، ابن ابیالفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۱۳۵-۱۳۹.</ref>. | ||
[[امام صادق]]{{ع}} فرمود: "مردی نزد [[عثمان]] که بر در [[مسجد]] نشسته بود، آمد و از وی درخواست [[پول]] کرد و او پنج درهم به او داد؛ آن مرد گفت: "مرا [[راهنمایی]] کن!" [[عثمان]] به او گفت: "نزد آن جوانهایی که میبینی برو"، و با دستش به سمتی از [[مسجد]] که [[امام حسن|حسن]]{{ع}} و [[حسین]]{{ع}} و [[عبدالله بن جعفر]] نشسته بودند، اشاره کرد. آن مرد نزد آنان آمد و به آنها [[سلام]] داد و از آنها درخواست [[پول]] کرد؛ [[امام حسن|حسن]]{{ع}} و [[حسین]]{{ع}} به او گفتند: ای شخص! سؤال کردن جز در سه جا روا نیست: برای خونبهائی که دردناک است، یا بدهی که دلشکستگی دارد، یا فقری که [[انسان]] را زمینگیر میکند؛ تو برای کدام یک سؤال میکنی؟ گفت: "برای یکی از این سه مورد"؛ پس [[امام حسن]]{{ع}} [[دستور]] داد به او پنجاه [[دینار]] دادند و [[امام حسین]]{{ع}} نیز [[دستور]] داد به او | [[امام صادق]]{{ع}} فرمود: "مردی نزد [[عثمان]] که بر در [[مسجد]] نشسته بود، آمد و از وی درخواست [[پول]] کرد و او پنج درهم به او داد؛ آن مرد گفت: "مرا [[راهنمایی]] کن!" [[عثمان]] به او گفت: "نزد آن جوانهایی که میبینی برو"، و با دستش به سمتی از [[مسجد]] که [[امام حسن|حسن]]{{ع}} و [[حسین]]{{ع}} و [[عبدالله بن جعفر]] نشسته بودند، اشاره کرد. آن مرد نزد آنان آمد و به آنها [[سلام]] داد و از آنها درخواست [[پول]] کرد؛ [[امام حسن|حسن]]{{ع}} و [[حسین]]{{ع}} به او گفتند: ای شخص! سؤال کردن جز در سه جا روا نیست: برای خونبهائی که دردناک است، یا بدهی که دلشکستگی دارد، یا فقری که [[انسان]] را زمینگیر میکند؛ تو برای کدام یک سؤال میکنی؟ گفت: "برای یکی از این سه مورد"؛ پس [[امام حسن]]{{ع}} [[دستور]] داد به او پنجاه [[دینار]] دادند و [[امام حسین]]{{ع}} نیز [[دستور]] داد به او چهل و نه دنیار دادند و [[عبدالله بن جعفر]] نیز [[دستور]] داد به او چهل و هشت [[دینار]] دادند و آن مرد نزد [[عثمان]] برگشت؛ [[عثمان]] به او گفت: "چه کردی؟" گفت: "نزد تو آمدم و از تو سؤال کردم و دادی آنچه دادی و از من نپرسیدی که برای چه [[طلب]] [[مال]] میکنم، ولی چون از صاحب موهای بلند سؤال کردم، به من گفت: "ای شخص برای چه سؤال میکنی؟ چون درخواست کردن [[مال]] غیر از سه مورد [[شایسته]] نیست و من وقتی علت درخواستم را بیان کردم، به من پنجاه [[دینار]] داد و دومی چهل و نه [[دینار]] و سومی چهل و هشت [[دینار]] دادند"؛ [[عثمان]] گفت: "برای تو چه کسی مانند این [[جوانها]] میشود؟ آنان [[علم]] را یک جا به دست آوردهاند و خیر و [[حکمت]] را اندوختهاند""<ref>الخصال، شیخ صدوق (ترجمه: جعفری)، ج۱، ص۲۰۹.</ref>. | ||
روزی مردی به [[حضور امام]] [[حسن]]{{ع}} آمد و گفت: "من از [[پیامبر خدا]] [[نافرمانی]] کردهام؛ [[امام]]{{ع}} فرمود: "کار خوبی نکردی، بگو بدانم که چه معصیتی کردهای؟" او گفت: "[[خدا]] فرمود: گروهی که [[زن]]، مالک و اختیاردار آنان باشد، [[رستگار]] نخواهند شد؛ [[زن]] من به من [[دستور]] داد تا غلامی بخرم و اکنون آن [[غلام]] فرار کرده است"؛ [[امام حسن]]{{ع}} به وی فرمود: "یکی از سه [[حاجت]] خود را [[انتخاب]] کن؛ اگر بخواهی من [[پول]] آن [[غلام]] فراری را میدهم"؛ او گفت: "همین یک [[حاجت]] کافی است؛ بیش از این نمیخواهم". پس [[امام]]{{ع}} [[پول]] آن [[غلام]] را به وی عطا کرد<ref>مناقب آل ابیطالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۷.</ref>. | روزی مردی به [[حضور امام]] [[حسن]]{{ع}} آمد و گفت: "من از [[پیامبر خدا]] [[نافرمانی]] کردهام؛ [[امام]]{{ع}} فرمود: "کار خوبی نکردی، بگو بدانم که چه معصیتی کردهای؟" او گفت: "[[خدا]] فرمود: گروهی که [[زن]]، مالک و اختیاردار آنان باشد، [[رستگار]] نخواهند شد؛ [[زن]] من به من [[دستور]] داد تا غلامی بخرم و اکنون آن [[غلام]] فرار کرده است"؛ [[امام حسن]]{{ع}} به وی فرمود: "یکی از سه [[حاجت]] خود را [[انتخاب]] کن؛ اگر بخواهی من [[پول]] آن [[غلام]] فراری را میدهم"؛ او گفت: "همین یک [[حاجت]] کافی است؛ بیش از این نمیخواهم". پس [[امام]]{{ع}} [[پول]] آن [[غلام]] را به وی عطا کرد<ref>مناقب آل ابیطالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۷.</ref>. | ||
خط ۳۳۶: | خط ۳۳۶: | ||
==[[شهادت]] [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} و سبب آن== | ==[[شهادت]] [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} و سبب آن== | ||
پس از ماجراهای مربوط به صلح، [[امام حسن]]{{ع}} به طرف [[مدینه]] حرکت کردند و ده سال با تمام [[ناملایمات]]، ساخته، به [[هدایت]] [[جامعه]] و [[حفظ]] [[حریم]] [[دین]] و [[مسلمین]] پرداختند، در حالی که [[زندگی]] دشواری داشتند. [[معاویة بن ابی سفیان]] که [[کینه]] دیرینه نسبت به این [[خاندان]] داشت و نمیتوانست، [[محبوبیت]] [[امام حسن]]{{ع}} را میان [[مردم]] [[تحمل]] کند، مقداری زهر برای [[جعده]] فرستاد و به او [[وعده]] داد که در صورت [[مسموم]] کردن [[امام حسن]]{{ع}} او را به همسری [[یزید]] برخواهد گزید و [[صد]] هزار درهم نیز برای او فرستاد. [[جعده]] هم برای رسیدن به این [[آرزو]] [[امام حسن]]{{ع}} را [[مسموم]] کرد و [[امام]]{{ع}} به سبب این زهر، | پس از ماجراهای مربوط به صلح، [[امام حسن]]{{ع}} به طرف [[مدینه]] حرکت کردند و ده سال با تمام [[ناملایمات]]، ساخته، به [[هدایت]] [[جامعه]] و [[حفظ]] [[حریم]] [[دین]] و [[مسلمین]] پرداختند، در حالی که [[زندگی]] دشواری داشتند. [[معاویة بن ابی سفیان]] که [[کینه]] دیرینه نسبت به این [[خاندان]] داشت و نمیتوانست، [[محبوبیت]] [[امام حسن]]{{ع}} را میان [[مردم]] [[تحمل]] کند، مقداری زهر برای [[جعده]] فرستاد و به او [[وعده]] داد که در صورت [[مسموم]] کردن [[امام حسن]]{{ع}} او را به همسری [[یزید]] برخواهد گزید و [[صد]] هزار درهم نیز برای او فرستاد. [[جعده]] هم برای رسیدن به این [[آرزو]] [[امام حسن]]{{ع}} را [[مسموم]] کرد و [[امام]]{{ع}} به سبب این زهر، چهل روز مریض و بستری شدند و پس از آن از [[دنیا]] رفتند. سپس [[امام حسین]]{{ع}} برادرش را [[غسل]] داده، [[کفن]] کرد و در نزد جدهاش، [[فاطمه بنت اسد]] به [[خاک]] سپردند<ref>اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی (ترجمه: عطاردی)، ص۲۹۹-۳۰۰.</ref>. | ||
به [[نقل]] دیگر، چون کار [[صلح]] میان [[امام حسن]]{{ع}} و [[معاویه]] به پایان رسید، آن حضرت به [[مدینه]] رفت و در آنجا به فعالیت خود ادامه داد. اما وقتی، ده سال از [[خلافت]] [[معاویه]] [[گذشت]]، او [[تصمیم]] گرفت برای پسرش [[یزید]] از [[مردم]] [[بیعت]] بگیرد؛ پس در پنهانی کسی را به نزد [[جعده دختر اشعث بن قیس]] که [[همسر]] [[امام حسن]]{{ع}} بود، فرستاد تا او را به زهر دادن به [[امام]]{{ع}} وادار کند و خود، به عهده گرفت (که چون این کار را بکند) او را به همسری پسرش، [[یزید]] درآورد و [[صد]] هزار درهم [[پول]] هم برای او فرستاد که این جنایت را انجام دهد<ref>الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۴.</ref>. و آن [[زن]] این کار را کرد و به [[امام حسن]]{{ع}} زهر داد و [[معاویه]] نیز [[پول]] را به او داد، ولی او را به همسری [[یزید]] درنیاورد. پس، مردی از [[خاندان]] [[طلحه]] او را به زنی گرفت و فرزندانی برای او آورد و هرگاه میان آن [[فرزندان]] و سایر قبائل گفتوگوئی پیش میآمد، [[قریش]] آنان را [[سرزنش]] کرده، به آنان میگفتند: "ای پسران آن زنی که به شوهران زهر میخوراند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳۹؛ المصنف، عبدالرزاق، ج۱۱، ص۴۵۲؛ الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۳.</ref>. | به [[نقل]] دیگر، چون کار [[صلح]] میان [[امام حسن]]{{ع}} و [[معاویه]] به پایان رسید، آن حضرت به [[مدینه]] رفت و در آنجا به فعالیت خود ادامه داد. اما وقتی، ده سال از [[خلافت]] [[معاویه]] [[گذشت]]، او [[تصمیم]] گرفت برای پسرش [[یزید]] از [[مردم]] [[بیعت]] بگیرد؛ پس در پنهانی کسی را به نزد [[جعده دختر اشعث بن قیس]] که [[همسر]] [[امام حسن]]{{ع}} بود، فرستاد تا او را به زهر دادن به [[امام]]{{ع}} وادار کند و خود، به عهده گرفت (که چون این کار را بکند) او را به همسری پسرش، [[یزید]] درآورد و [[صد]] هزار درهم [[پول]] هم برای او فرستاد که این جنایت را انجام دهد<ref>الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۴.</ref>. و آن [[زن]] این کار را کرد و به [[امام حسن]]{{ع}} زهر داد و [[معاویه]] نیز [[پول]] را به او داد، ولی او را به همسری [[یزید]] درنیاورد. پس، مردی از [[خاندان]] [[طلحه]] او را به زنی گرفت و فرزندانی برای او آورد و هرگاه میان آن [[فرزندان]] و سایر قبائل گفتوگوئی پیش میآمد، [[قریش]] آنان را [[سرزنش]] کرده، به آنان میگفتند: "ای پسران آن زنی که به شوهران زهر میخوراند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳۹؛ المصنف، عبدالرزاق، ج۱۱، ص۴۵۲؛ الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۳.</ref>. | ||
خط ۳۵۰: | خط ۳۵۰: | ||
[[عبدالله بن عباس]] گوید: "من در [[مسجد]] بودم که [[معاویه]] در قصر خضرا [[تکبیر]] گفت و [[اهل]] قصر، [[تکبیر]] گفتند. پس از آن، [[اهل]] [[مسجد]] به [[پیروی]] از [[اهل]] خضرا [[تکبیر]] گفتند و [[فاخته]]، دختر [[قرظة بن عمرو بن نوفل بن عبد مناف]] از [[خانه]] خود بیرون آمد و گفت: "ای [[امیرالمؤمنین]]، خدایت مسرور دارد! چه خبری رسیده که [[خرسند]] شدهای؟" او گفت: "خبر [[مرگ]] [[حسن بن علی]]"؛ [[فاخته]] گفت: {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«ما از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref> و آنگاه گریست؛ [[معاویه]] گفت: "خوب میکنی [[گریه]] میکنی، که او [[شایسته]] بود که بر او [[گریه]] کنند". آنگاه [[عبیدالله بن عباس]] به [[معاویه]] گفت: "برای همین [[تکبیر]] میگفتی؟" او گفت: "بلی"؛ عبیدالله گفت: "به [[خدا]]! [[مرگ]] او [[مرگ]] تو را به تأخیر نیندازد و [[گور]] او [[گور]] تو را نبندد؛ اگر [[مصیبت]] او را میبینیم، پیش از او نیز [[مصیبت]] [[سرور]] [[پیامبران]] و پیشوای [[پرهیزگاران]] و فرستاده خدای جهانیان را دیدهایم و بعد از او [[مصیبت]] [[سرور]] [[اوصیا]] را دیدهایم؛ [[خدا]] این [[مصیبت]] را جبران کند و این [[محنت]] را ببرد!"<ref>مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۳.</ref>. | [[عبدالله بن عباس]] گوید: "من در [[مسجد]] بودم که [[معاویه]] در قصر خضرا [[تکبیر]] گفت و [[اهل]] قصر، [[تکبیر]] گفتند. پس از آن، [[اهل]] [[مسجد]] به [[پیروی]] از [[اهل]] خضرا [[تکبیر]] گفتند و [[فاخته]]، دختر [[قرظة بن عمرو بن نوفل بن عبد مناف]] از [[خانه]] خود بیرون آمد و گفت: "ای [[امیرالمؤمنین]]، خدایت مسرور دارد! چه خبری رسیده که [[خرسند]] شدهای؟" او گفت: "خبر [[مرگ]] [[حسن بن علی]]"؛ [[فاخته]] گفت: {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«ما از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref> و آنگاه گریست؛ [[معاویه]] گفت: "خوب میکنی [[گریه]] میکنی، که او [[شایسته]] بود که بر او [[گریه]] کنند". آنگاه [[عبیدالله بن عباس]] به [[معاویه]] گفت: "برای همین [[تکبیر]] میگفتی؟" او گفت: "بلی"؛ عبیدالله گفت: "به [[خدا]]! [[مرگ]] او [[مرگ]] تو را به تأخیر نیندازد و [[گور]] او [[گور]] تو را نبندد؛ اگر [[مصیبت]] او را میبینیم، پیش از او نیز [[مصیبت]] [[سرور]] [[پیامبران]] و پیشوای [[پرهیزگاران]] و فرستاده خدای جهانیان را دیدهایم و بعد از او [[مصیبت]] [[سرور]] [[اوصیا]] را دیدهایم؛ [[خدا]] این [[مصیبت]] را جبران کند و این [[محنت]] را ببرد!"<ref>مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۳.</ref>. | ||
به [[نقل]] صاحب طبقات الکبری، "[[جعده]]، دختر [[اشعث بن قیس]] به [[حسن]]{{ع}} مایع زهرآگین نوشاند و [[امام]] از آن، به شدت [[بیمار]] شد و | به [[نقل]] صاحب طبقات الکبری، "[[جعده]]، دختر [[اشعث بن قیس]] به [[حسن]]{{ع}} مایع زهرآگین نوشاند و [[امام]] از آن، به شدت [[بیمار]] شد و چهل روز چنان بود که طشتی میگذاردند و دیگری را برمیداشتند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳۹.</ref>. | ||
[[فرزند]] [[محمد بن حنفیه]] [[نقل]] کرده است: "[[حسن بن علی]]{{ع}} | [[فرزند]] [[محمد بن حنفیه]] [[نقل]] کرده است: "[[حسن بن علی]]{{ع}} چهل [[شب]] [[بیمار]] بود و چون [[بیماری]] او شدت گرفت، [[بنیهاشم]] حاضر بودند و شبها در [[خانه]] او میماندند و از او دور نمیشدند و [[مروان بن حکم]] فرستادهای پیش [[معاویه]] گسیل داشت و او را از [[سختی]] [[بیماری]] [[حسن]]{{ع}} [[آگاه]] کرد"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۹.</ref>. و چون لحظه [[احتضار]] [[امام حسن]]{{ع}} نزدیک شد، برادرانش در محضرش بودند؛ به آنها سفارش فرمود، در صورت امکان او را کنار [[مرقد]] [[پیامبر]]{{ع}} به [[خاک]] بسپارند. و اگر مانع شدند و [[بیم]] آن بود که به اندازه [[خون]] گرفتنی [[خون]] ریخته شود، او را در [[بقیع]]، کنار [[مرقد]] مادرش به [[خاک]] بسپارند. پس [[امام]]{{ع}} به [[حسین]]{{ع}} سفارش کرد و فرمود: "ای [[برادر]]، بر [[حذر]] باش که درباره من [[خونریزی]] نشود که [[مردم]]، شتابان به سوی [[فتنه]] گام برمیدارند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۰؛ تاریخ یعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۵.</ref>. | ||
وقتی [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} [[شهید]] شد، [[ابوهریره]] در [[مسجد]] به پاخاست و با صدای بلند گریست و به [[مردم]] گفت: "ای [[مردم]]، امروز [[محبوب]] [[رسول خدا]] از [[دنیا]] رفت"<ref>تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۳۰۱؛ فضائل الخمسة من الصحاح السته، فیروزآبادی، ج۳، ص۲۳۴.</ref>. | وقتی [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} [[شهید]] شد، [[ابوهریره]] در [[مسجد]] به پاخاست و با صدای بلند گریست و به [[مردم]] گفت: "ای [[مردم]]، امروز [[محبوب]] [[رسول خدا]] از [[دنیا]] رفت"<ref>تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۳۰۱؛ فضائل الخمسة من الصحاح السته، فیروزآبادی، ج۳، ص۲۳۴.</ref>. | ||
خط ۳۹۷: | خط ۳۹۷: | ||
==سن [[امام حسن]]{{ع}} به هنگام [[شهادت]] و محل دفنش== | ==سن [[امام حسن]]{{ع}} به هنگام [[شهادت]] و محل دفنش== | ||
مؤرخان درباره سن دقیق آن حضرت و نیز سال شهادتش اندکی [[اختلاف]] دارند و ما مشهورترین نظرها را [[نقل]] میکنیم؛ [[کلینی]] مینویسد: آن حضرت در آخر ماه صفر و در سال ۴۹ [[هجری]] در ۴۷ سالگی به [[شهادت]] رسید و در ادامه روایتی را از [[امام صادق]]{{ع}} [[نقل]] میکند که فرمود: "[[حسن بن علی]]{{عم}} ۴۷ ساله بود که [[وفات]] کرد و این حادثه در سال پنجاه [[هجری]] اتفاق افتاد و آن حضرت مدت | مؤرخان درباره سن دقیق آن حضرت و نیز سال شهادتش اندکی [[اختلاف]] دارند و ما مشهورترین نظرها را [[نقل]] میکنیم؛ [[کلینی]] مینویسد: آن حضرت در آخر ماه صفر و در سال ۴۹ [[هجری]] در ۴۷ سالگی به [[شهادت]] رسید و در ادامه روایتی را از [[امام صادق]]{{ع}} [[نقل]] میکند که فرمود: "[[حسن بن علی]]{{عم}} ۴۷ ساله بود که [[وفات]] کرد و این حادثه در سال پنجاه [[هجری]] اتفاق افتاد و آن حضرت مدت چهل سال بعد از [[پیامبر]] [[زندگی]] کرد و نزد جدهاش، [[فاطمه بنت اسد]] بن [[هاشم]] در [[بقیع]] [[دفن]] شد"<ref>اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۱-۴۶۲.</ref>. برخی معتقدند، [[امام حسن]]{{ع}} در ۴۶ سالگی به [[شهادت]] رسید<ref>تاریخنامه طبری، بلعمی، ج۴، ص۶۸۴. وی مینویسد: شهادت امام حسن{{ع}} در ماه شعبان سال ۴۱ هجری اتفاق افتاده است.</ref>. | ||
[[یعقوبی]] مینویسد: [[امام]] [[حسن بن علی]]{{عم}} در ماه [[ربیع الاول]] [[سال]] ۴۹ [[هجری]] [[وفات]] کرد<ref>تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۳۳۵.</ref>. [[شیخ مفید]] مینویسد: [[امام حسن]]{{ع}} در ماه صفر سال پنجاه [[هجری]] از [[دنیا]] رفت، و در آن زمان ۴۸ سال از [[عمر]] شریفش گذشته بود، و مدت خلافتش، ده سال طول کشید<ref>الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۴.</ref>. | [[یعقوبی]] مینویسد: [[امام]] [[حسن بن علی]]{{عم}} در ماه [[ربیع الاول]] [[سال]] ۴۹ [[هجری]] [[وفات]] کرد<ref>تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۳۳۵.</ref>. [[شیخ مفید]] مینویسد: [[امام حسن]]{{ع}} در ماه صفر سال پنجاه [[هجری]] از [[دنیا]] رفت، و در آن زمان ۴۸ سال از [[عمر]] شریفش گذشته بود، و مدت خلافتش، ده سال طول کشید<ref>الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۴.</ref>. |