عاصم بن ثابت اوسی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'اهل مدینه' به 'اهل مدینه'
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-\n{{امامت}} +{{امامت}}))
جز (جایگزینی متن - 'اهل مدینه' به 'اهل مدینه')
 
(۱۰ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
{{مدخل مرتبط
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[عاصم بن ثابت اوسی]]''' است. "'''[[عاصم بن ثابت اوسی]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
| موضوع مرتبط = عاصم بن ثابت اوسی
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[عاصم بن ثابت اوسی در تراجم و رجال]] - [[عاصم بن ثابت اوسی در تاریخ اسلامی]]</div>
| عنوان مدخل  = [[عاصم بن ثابت اوسی]]
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| مداخل مرتبط = [[عاصم بن ثابت اوسی در تراجم و رجال]] - [[عاصم بن ثابت اوسی در تاریخ اسلامی]]
| پرسش مرتبط  =  
}}


==مقدمه==
== مقدمه ==
او [[اهل]] [[مدینه]] و از [[قبیله اوس]] معروف به [[ابن ابی الاقلح]] بوده است<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۳، ص۱۷۹.</ref>. احوص، شاعر معروف [[عرب]]، از [[نوادگان]] اوست؛ وی پسر [[عبد الله بن محمد بن عاصم]] است. [[پیامبر]]{{صل}} در ماجرای [[عقد اخوت]]، میان عاصم و [[عبدالله بن جحش]] [[پیمان برادری]] بست<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۳۸۸.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[عاصم بن ثابت (مقاله)|مقاله «عاصم بن ثابت»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۵۱.</ref>
او [[اهل مدینه]] و از [[قبیله اوس]] معروف به [[ابن ابی الاقلح]] بوده است<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۳، ص۱۷۹.</ref>. احوص، شاعر معروف [[عرب]]، از [[نوادگان]] اوست؛ وی پسر [[عبد الله بن محمد بن عاصم]] است. [[پیامبر]] {{صل}} در ماجرای [[عقد اخوت]]، میان عاصم و [[عبدالله بن جحش]] [[پیمان برادری]] بست<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۳۸۸.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[عاصم بن ثابت (مقاله)|مقاله «عاصم بن ثابت»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۵۱.</ref>


==عاصم و شرکت در [[جنگ‌ها]]==
== عاصم و شرکت در [[جنگ‌ها]] ==
'''[[جنگ بدر]]:''' [[واقدی]] می‌گوید: هنگامی که پیامبر{{صل}} به مدینه [[هجرت]] کرد، [[عقبه بن ابی معیط]]، در [[مکه]]، شعری در هجاء پیامبر{{صل}} سرود. پیامبر این [[شعر]] را شنید، و او را [[نفرین]] کرد. [[روز]] [[بدر]] اسب [[عقبه]] رم کرد و بر [[زمین]] افتاد؛ [[عبدالله سلمه عجلانی]] او را گرفت و پیامبر [[دستور]] داد تا [[عاصم بن ثابت]] گردنش را بزند<ref>التبیه و الاشراف، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ص۲۲۵.</ref>.
'''[[جنگ بدر]]:''' [[واقدی]] می‌گوید: هنگامی که پیامبر {{صل}} به مدینه [[هجرت]] کرد، [[عقبه بن ابی معیط]]، در [[مکه]]، شعری در هجاء پیامبر {{صل}} سرود. پیامبر این [[شعر]] را شنید، و او را [[نفرین]] کرد. [[روز]] [[بدر]] اسب [[عقبه]] رم کرد و بر [[زمین]] افتاد؛ [[عبدالله سلمه عجلانی]] او را گرفت و پیامبر [[دستور]] داد تا [[عاصم بن ثابت]] گردنش را بزند<ref>التبیه و الاشراف، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ص۲۲۵.</ref>.


'''[[جنگ احد]]:''' عاصم از [[یاران]] [[فداکار]] پیامبر{{صل}} بود که در [[جنگ]] [[أحد]]، وقتی که همه افراد پیامبر{{صل}} را ترک کرده بودند، او با دیگر یاران نزدیک آن [[حضرت]] مانند [[امام علی]]{{ع}} همراه پیامبر ماند و از آن حضرت [[دفاع]] کرد. او با پیامبر تا پای [[جان]] [[بیعت]] کرد و از تیراندازان ماهر بود<ref> المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۲۱۳.</ref>. عاصم در این جنگ دو مرد از [[مشرکان]] را زخمی کرد و یک نفر را کشت و چنین [[رجز]] می‌خواند: "من ابوسلیمانم و کسی چون من؛ [[پایدار]] و [[برتر]] نیست، [[مجد]] را از گروهی گرامی به [[ارث]] برده‌ام، [[مرثد]] کشته شد و [[خالد]] [[ایستاده]] و بر پاست<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۳۸۸.</ref>. [[مسافع بن طلحه]] و [[جلاس بن طلحه]]، دو [[برادر]] بودند که در جنگ احد هر دو به دست عاصم بن ثابت کشته شدند <ref>السیرة النبویة، ابن هشام (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۳۳.</ref>.
'''[[جنگ احد]]:''' عاصم از [[یاران]] [[فداکار]] پیامبر {{صل}} بود که در [[جنگ]] [[أحد]]، وقتی که همه افراد پیامبر {{صل}} را ترک کرده بودند، او با دیگر یاران نزدیک آن [[حضرت]] مانند [[امام علی]] {{ع}} همراه پیامبر ماند و از آن حضرت [[دفاع]] کرد. او با پیامبر تا پای [[جان]] [[بیعت]] کرد و از تیراندازان ماهر بود<ref> المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۲۱۳.</ref>. عاصم در این جنگ دو مرد از [[مشرکان]] را زخمی کرد و یک نفر را کشت و چنین [[رجز]] می‌خواند: "من ابوسلیمانم و کسی چون من؛ [[پایدار]] و [[برتر]] نیست، [[مجد]] را از گروهی گرامی به [[ارث]] برده‌ام، [[مرثد]] کشته شد و [[خالد]] [[ایستاده]] و بر پاست<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۳۸۸.</ref>. [[مسافع بن طلحه]] و [[جلاس بن طلحه]]، دو [[برادر]] بودند که در جنگ احد هر دو به دست عاصم بن ثابت کشته شدند <ref>السیرة النبویة، ابن هشام (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۳۳.</ref>.


پس از زخمی شدن مسافع، سلافه [[مادر]] مسافع نزد او آمد و گفت: چه کسی تو را چنین کرده است؟ مسافع که هنوز جان در [[بدن]] داشت، گفت: "آن کسی که تیر می‌زند، مرا کشت". [[عاصم]] گفت: "آری! من فرزند اقلحم و او را به [[درک]] [[واصل]] کردم!" سلافه در همان جا [[نذر]] کرد که در کاسه سر عاصم شراب بنوشد. و عاصم هم گفت: "نذر می‌کنم که هرگز دست مشرکی به جنازه من نرسد" و چنین نیز شد و جنازه عاصم در واقعه [[رجیع]] ابتدا توسط زنبوران و بعد توسط سیل، از دست [[مشرکان]] در [[امان]] ماند<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۱۲۸-۱۲۹.</ref>. در [[جنگ احد]]، تمام [[اصحاب پیامبر]]{{صل}}، هر آنچه را که به عنوان [[غنیمت]] به دست آورده بودند، برای خود برداشتند، جز دو نفر؛ یکی [[عاصم بن ثابت]] و دیگری [[عباد بن بشر]]. عاصم آنچه را که در [[جنگ]] به دست آورده بود، به نزد [[پیامبر]]{{صل}} آورد و به ایشان تقدیم کرد<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۳۱-۲۳۲.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[عاصم بن ثابت (مقاله)|مقاله «عاصم بن ثابت»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۵۱-۵۵۲.</ref>
پس از زخمی شدن مسافع، سلافه [[مادر]] مسافع نزد او آمد و گفت: چه کسی تو را چنین کرده است؟ مسافع که هنوز جان در [[بدن]] داشت، گفت: "آن کسی که تیر می‌زند، مرا کشت". [[عاصم]] گفت: "آری! من فرزند اقلحم و او را به [[درک]] [[واصل]] کردم!" سلافه در همان جا [[نذر]] کرد که در کاسه سر عاصم شراب بنوشد. و عاصم هم گفت: "نذر می‌کنم که هرگز دست مشرکی به جنازه من نرسد" و چنین نیز شد و جنازه عاصم در واقعه [[رجیع]] ابتدا توسط زنبوران و بعد توسط سیل، از دست [[مشرکان]] در [[امان]] ماند<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۱۲۸-۱۲۹.</ref>. در [[جنگ احد]]، تمام [[اصحاب پیامبر]] {{صل}}، هر آنچه را که به عنوان [[غنیمت]] به دست آورده بودند، برای خود برداشتند، جز دو نفر؛ یکی [[عاصم بن ثابت]] و دیگری [[عباد بن بشر]]. عاصم آنچه را که در [[جنگ]] به دست آورده بود، به نزد [[پیامبر]] {{صل}} آورد و به ایشان تقدیم کرد<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۳۱-۲۳۲.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[عاصم بن ثابت (مقاله)|مقاله «عاصم بن ثابت»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۵۱-۵۵۲.</ref>


==[[شهادت]] عاصم==
== [[شهادت]] عاصم ==
پیامبر{{صل}}، گروه ده نفره‌ای را به [[فرماندهی]] عاصم به سوی [[مکه]] فرستاد تا از وضعیت مکه باخبر شوند، بدون آنکه کسی از حضور آنها باخبر شود. در مسیر، وقتی آنها به منطقه‌ای بین عسفان و مکه رسیدند، قبیلة [[بنی لحیان]] که در این [[سرزمین]] [[زندگی]] می‌کردند، از حضور فرستادگان پیامبر مطلع شدند. حدود صد نفر تیرانداز برای تعقیب آنها حرکت کردند. آنها همه جا را گشتند اما اثری از ایشان نیافتند. زنی از [[قبیله]] که مشغول چرانیدن گوسفندان بود، مقداری هسته خرما دید و فریاد زد: "بیایید که ایشان را یافتم؛ زیرا اینها هسته خرمای [[یثرب]] ([[مدینه]]) است". آنها در پی ایشان رفتند تا این که آنها را در دامنه کوهی یافتند. گروه [[مسلمانان]] در بالای [[کوه]] [[پناه]] گرفتند و افراد قبیلة بنی لحیان آنها را محاصره کردند و گفتند: اگر از بالای کوه پایین بیایند، قول می‌دهند که با آنها کاری نداشته باشند. عاصم گفت: "هر کسی می‌خواهد برود، [[آزاد]] است، اما من [[تعهد]] [[کافران]] را نمی‌پذیرم". آنگاه رو به مدینه کرد و گفت: "خدایا! پیامبرت را از این قضیه [[آگاه]] کن!"<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۸-۷۷.</ref>
پیامبر {{صل}}، گروه ده نفره‌ای را به [[فرماندهی]] عاصم به سوی [[مکه]] فرستاد تا از وضعیت مکه باخبر شوند، بدون آنکه کسی از حضور آنها باخبر شود. در مسیر، وقتی آنها به منطقه‌ای بین عسفان و مکه رسیدند، قبیلة [[بنی لحیان]] که در این [[سرزمین]] [[زندگی]] می‌کردند، از حضور فرستادگان پیامبر مطلع شدند. حدود صد نفر تیرانداز برای تعقیب آنها حرکت کردند. آنها همه جا را گشتند اما اثری از ایشان نیافتند. زنی از [[قبیله]] که مشغول چرانیدن گوسفندان بود، مقداری هسته خرما دید و فریاد زد: "بیایید که ایشان را یافتم؛ زیرا اینها هسته خرمای [[یثرب]] ([[مدینه]]) است". آنها در پی ایشان رفتند تا این که آنها را در دامنه کوهی یافتند. گروه [[مسلمانان]] در بالای [[کوه]] [[پناه]] گرفتند و افراد قبیلة بنی لحیان آنها را محاصره کردند و گفتند: اگر از بالای کوه پایین بیایند، قول می‌دهند که با آنها کاری نداشته باشند. عاصم گفت: "هر کسی می‌خواهد برود، [[آزاد]] است، اما من [[تعهد]] [[کافران]] را نمی‌پذیرم". آنگاه رو به مدینه کرد و گفت: "خدایا! پیامبرت را از این قضیه [[آگاه]] کن!"<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۸-۷۷.</ref>


[[نقل]] شده، در این ماجرا، اولین کسی که متوجه [[فریب]] [[مشرکان]] شد، [[عاصم]] بود. پس او شمشیرش را کشید و این اشعار را خواند:
[[نقل]] شده، در این ماجرا، اولین کسی که متوجه [[فریب]] [[مشرکان]] شد، [[عاصم]] بود. پس او شمشیرش را کشید و این اشعار را خواند:
خط ۳۳: خط ۳۵:
[[عاصم بن ثابت]] با [[خدا]] [[عهد]] بسته بود که هرگز نه مشرکی را لمس کند و نه مشر کی او را لمس کند و لذا خداوند بعد از [[شهادت]] هم از او با زنبوران عسل [[حمایت]] کرد و دست مشرکان به او نرسید<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۸.</ref>.
[[عاصم بن ثابت]] با [[خدا]] [[عهد]] بسته بود که هرگز نه مشرکی را لمس کند و نه مشر کی او را لمس کند و لذا خداوند بعد از [[شهادت]] هم از او با زنبوران عسل [[حمایت]] کرد و دست مشرکان به او نرسید<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۸.</ref>.


[[نقل]] شده، عاصم در هنگام [[مرگ]] گفت: پروردگارا! من اول [[روز]] از دینت حمایت کردم و تو در آخر روز از جسدم حمایت کن. عاصم از این جهت، به "حمیُّ الدّبر"؛ حمایت شده توسط [[زنبور عسل]] معروف شد<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۱۷۹.</ref>. [[پیامبر]]{{صل}}، از کشته شدن عاصم بن ثابت و یارانش سخت ناراحت شدند و همراه دویست نفر که بیست اسب همراه داشتند، از [[مدینه]] بیرون آمدند و در محل گنبدی که در [[ناحیه]] [[جرف]] بود فرود آمدند و بامداد روز بعد حرکت کردند و وانمود کردند که قصد [[شام]] دارند. پیامبر{{صل}} هنگام [[تخفیف]] گرمای روز حرکت می‌کرد، و از غرابات و بین عبور فرمود تا به بلندی‍‌های ثمام رسیدند<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۰۵.</ref>. پیامبر{{صل}} بعد از این قضیه، [[قبیله]] [[بنی لحیان]] را به مدت یک ماه در [[قنوت]] نمازشان [[لعنت]] می‌فرمودند<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۸-۷۷.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[عاصم بن ثابت (مقاله)|مقاله «عاصم بن ثابت»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۵۲-۵۵۵.</ref>
[[نقل]] شده، عاصم در هنگام [[مرگ]] گفت: پروردگارا! من اول [[روز]] از دینت حمایت کردم و تو در آخر روز از جسدم حمایت کن. عاصم از این جهت، به "حمیُّ الدّبر"؛ حمایت شده توسط [[زنبور عسل]] معروف شد<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۱۷۹.</ref>. [[پیامبر]] {{صل}}، از کشته شدن عاصم بن ثابت و یارانش سخت ناراحت شدند و همراه دویست نفر که بیست اسب همراه داشتند، از [[مدینه]] بیرون آمدند و در محل گنبدی که در [[ناحیه]] [[جرف]] بود فرود آمدند و بامداد روز بعد حرکت کردند و وانمود کردند که قصد [[شام]] دارند. پیامبر {{صل}} هنگام [[تخفیف]] گرمای روز حرکت می‌کرد، و از غرابات و بین عبور فرمود تا به بلندی‍‌های ثمام رسیدند<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۰۵.</ref>. پیامبر {{صل}} بعد از این قضیه، [[قبیله]] [[بنی لحیان]] را به مدت یک ماه در [[قنوت]] نمازشان [[لعنت]] می‌فرمودند<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۸-۷۷.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[عاصم بن ثابت (مقاله)|مقاله «عاصم بن ثابت»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۵۲-۵۵۵.</ref>


==منابع==
== منابع ==
*[[پرونده:1100357.jpg|22px]] [[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[عاصم بن ثابت (مقاله)|مقاله «عاصم بن ثابت»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵''']]
{{منابع}}
* [[پرونده:1100357.jpg|22px]] [[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[عاصم بن ثابت (مقاله)|مقاله «عاصم بن ثابت»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵''']]
{{پایان منابع}}


==جستارهای وابسته==
== پانویس ==
 
==پانویس==
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:عاصم بن ثابت اوسی]]
[[رده:عاصم بن ثابت اوسی]]
۲۱۸٬۴۳۸

ویرایش