|
|
خط ۱: |
خط ۱: |
| {{امامت}} | | {{امامت}} |
| <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخههای بحث '''[[براء بن معرور]]''' است. "'''[[براء بن معرور]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:</div> | | <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخههای بحث '''[[براء بن معرور]]''' است. "'''[[براء بن معرور]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:</div> |
| <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;"> [[براء بن معرور در تاریخ اسلامی]] - [[براء بن معرور در تراجم و رجال]] - [[براء بن مالک در حدیث]]</div> | | <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;"> [[براء بن معرور در تاریخ اسلامی]]</div> |
| <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> | | <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> |
|
| |
|
| ==مقدمه== | | ==مقدمه== |
| [[براء بن معرور بن صخر بن سلمه]] [[انصاری]] [[خزرجی]] کنیهاش ابوبشر، مادرش [[رباب]] دختر [[نعمان بن امرؤ القیس]] میباشد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۵۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۰۷.</ref>. [[براء]] یکی از [[یاران]] باوفای [[رسول خدا]]{{صل}} و از تیره [[خزرج]] بود. او یکی از هفتاد و [[پنج تن]] انصاری بود که هفت ماه پیش از [[هجرت]] به هنگام [[مراسم حج]] در [[عقبه]] جمع شدند. وی در [[مدینه]] [[سرور]] [[قوم]] خویش به شمار میرفت. براء [[روایات]]، براء در "[[بیعت عقبه اول|عقبه اولی]]" که جمعی از دو [[قبیله]] مهم یثرب، [[اوس]] و خزرج، با [[پیامبر]]{{صل}} [[بیعت]] کردند، حضور داشت اما طبق روایاتی دیگر، او نخستین بار، هنگامی که همراه گروهی از [[مسلمانان]] مدینه برای گذراندن [[حج]] به [[مکه]] آمد، موفق به [[دیدار]] پیامبر{{صل}} شد. گفته میشود از میان گروه [[بیعت کنندگان]] "[[پیمان عقبه دوم|عقبه ثانیه]]" [[دوازده نفر]] "[[نقیب]]" [[انتخاب]] شدند که یکی از آنان براء بود. او اولین کسی بود که دست بیعت با رسول خدا{{صل}} داد و [[نماز]] به سوی [[کعبه]] خواند و [[وصیت]] کرد ثلث مالش در [[راه]] [[اسلام]] [[مصرف]] شود و به سمت کعبه [[دفن]] شود و اولین کسی بود که رسول خدا{{صل}} کنار قبرش [[دعا]] و برایش نماز خواند<ref>زندگانی محمد{{صل}}، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۲۸۶-۲۹۳؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۴۶-۱۴۷؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۹۰۰؛ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۷۲-۲۷۶.</ref>.<ref>[[سید غریب عساکره|عساکره، سید غریب]]، [[براء بن معرور (مقاله)|مقاله «براء بن معرور»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۷۳.</ref> | | [[نسب]] وی را چنین آوردهاند: [[براء بن معرور بن صخر بن خنساء بن سنان بن عبید بن عدی بن غنم]]، از تیره [[بنی سلمه]] از [[قبیله خزرج]]<ref>ابن سعد، ج۳، ص۴۶۴؛ خلیفة بن خیاط، التاریخ، ص۶۳۴؛ بخاری، ج۱، ص۴۶.</ref> بعضی نام پدرش را «معروف» گفتهاند<ref>خویی، ج۴، ص۱۸۸.</ref>، اما [[ابن داود]]<ref>ابن داود، ص۵۴.</ref> این را [[اشتباه]] دانسته و طبق قاعده، «معروف» تصحیف «معرور» است. «ابوبشر» [[کنیه]] اوست<ref>ابن اثیر، ج۱، ص۴۱۵؛ ذهبی، ج۱، ص۲۶۷؛ ابن حجر، ج۱، ص۴۱۵.</ref>، وی پسر عمه [[سعد بن معاذ]]<ref>ذهبی، ج۱، ص۲۶۷.</ref> و [[رباب]] دختر [[نعمان بن امرئ القیس]] مادرش بود<ref>ابن سعد، ج۳، ص۴۶۴.</ref>. |
|
| |
|
| ==[[نماز خواندن]] به سوی [[خانه کعبه]]==
| | [[فرزندان]] وی، [[بشر بن براء بن معرور|بشر]] یا [[مبشر بن براء بن معرور|مبشر]]، [[هند بن براء بن معرور||هند]]، [[سلافه بن براء بن معرور|سلافه]] یا [[سلامه بن براء بن معرور|سلامه]]<ref>خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۴۳۹.</ref>، و [[رباب بن براء بن معرور||رباب]] نام داشتند <ref>ابن سعد، ج۳، ص۴۶۴ و ج۸، ص۲۰۰.</ref>. همسرش «خلیده»، دختر قیس بود که بشر را به [[دنیا]] آورد<ref>ابن سعد، ج۸، ص۲۴۱؛ ابن حبیب، ص۴۲۷.</ref>. براء با [[زن]] دیگری به نام «حمیمه» [[ازدواج]] کرد<ref>ابن سعد، ج۸، ص۲۹۶؛ ابن حجر، ج۸، ص۸۹.</ref> که ثمره آن سه فرزند بود<ref>ابن سعد، ج۳، ص۴۶۴.</ref>. فرزند وی بشر در [[بدر]]، [[أحد]] و [[خندق]] حضور داشت و همان کسی بود که با [[رسول خدا]]{{صل}} پس از [[جنگ خیبر]]، ران گوسفند [[مسموم]] [[هدیه]] [[زن]] [[یهودی]] را خورد<ref>ابن هشام، ج۲، ص۳۱۶؛ خلیفة بن خیاط، التاریخ، ص۵۰؛ طوسی، رجال، ص۲۷.</ref> و پس از چندی درگذشت. برخی به جای بشر، گفتهاند براء [[پدر بشر]] مسموم شد<ref>ر.ک: تفسیر الامام العسکری، ص۱۷۷ و ۱۷۹.</ref>. ابن داود<ref>ابن داود، ص۵۴.</ref> گفته است: نام بشر و پدرش براء برای بعضی از تراجم نویسان مشتبه شده است. |
| براء بن معرور مانند بسیاری از [[اهل مدینه]] [[قبل از هجرت]]، به وسیله [[تبلیغات]] [[مصعب بن عمیر]] اسلام آورده بود. در موقع حج، حدود هفتاد نفر از مردان و بزرگان [[اهل]] مدینه خواستند برای بیعت با رسول خدا{{صل}} و [[دعوت]] ایشان به مدینه به مکه بروند. در بین راه مکه و مدینه، براء به همراهان خود گفت: "دلم [[راضی]] نمیشود که این بناء (کعبه) را پشت سر قرار داده و به طرف [[شام]] و [[بیت المقدس]] نماز بخوانم، بلکه [[رأی]] من این است که به سوی [[کعبه]] [[نماز]] بخوانم" و سپس رو به کعبه نماز خواند. همراهانش به او گفتند: ما نشنیدهایم که [[پیامبر]]{{صل}} جز به طرف [[شام]] ([[بیت المقدس]]) نماز بخواند و ما با ایشان [[مخالفت]] نمیکنیم. پس همراهان [[براء]] به سوی بیت المقدس نماز خواندند. وقتی که نماز براء به پایان رسید، در دلش تردید ایجاد شد و به همین [[دلیل]] به برادرزاده اش، [[کعب بن مالک]]، گفت: "ای [[برادر]] زاده! بیا نزد پیامبر{{صل}} برویم تا از عمل خود بپرسیم". پس از رسیدن به [[مکه]]، به [[مسجد الحرام]] رفتند و در حالی که [[رسول خدا]]{{صل}} را نمیشناختند، از شخصی درباره ایشان سؤال کردند. او به آنها گفت: "آیا [[عباس بن عبدالمطلب]] را میشناسید؟ آنها گفتند: بله او را میشناسیم؛ زیرا او بازرگانی است که بین مکه و [[مدینه]] [[تجارت]] میکند. آن مرد گفت: "آن شخص [[نورانی]] و دلربا که در کنار عباس بن عبدالمطلب نشسته، رسول خدا{{صل}} میباشد". پس [[براء بن معرور]] همراه برادر زادهاش، کعب بن مالک، به نزد رسول خدا{{صل}} رفتند و [[سلام]] کردند. پیامبر{{صل}} جواب سلام آن دو را داد و به عموی خویش فرمود: "آیا این دو را میشناسی؟" [[عباس]] گفت: "بله، این فرد، براء بن معرور، سالار قومش میباشد و این، کعب بن مالک است. پیامبر{{صل}} فرمودند: همان شاعر معروف؟" عباس گفت: "بله" سپس براء بن معرور گفت: «ای رسول خدا{{صل}} جانم به فدایت. وقتی که من به این [[سفر]] آمدم و [[خداوند متعال]] مرا به [[دین اسلام]] [[هدایت]] فرمود، بهتر دیدم که کعبه را پشت سر خود نگذارم و به سوی بیت المقدس نماز بخوانم، پس به سوی کعبه نماز خواندم. همراهانم با من مخالفت کردند، چنان که تردید در دلم رخنه کرد. ای رسول خدا{{صل}} [[رأی]] شما درباره نماز چگونه است؟». | |
|
| |
|
| پیامبر{{صل}} فرمودند: من به سوی بیت المقدس نماز میخوانم، اگر [[صبر]] میکردی بهتر بود. پس براء بن معرور به [[دستور]] رسول خدا{{صل}} نماز خود را [[قضاء]] کرد و به سوی [[بیت المقدس]] [[نماز]] خواند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۴۶؛ زندگانی محمد{{صل}}، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۲۸۷؛ أنساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۴۶؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۹۰۱-۹۰۰.</ref>.<ref>[[سید غریب عساکره|عساکره، سید غریب]]، [[براء بن معرور (مقاله)|مقاله «براء بن معرور»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۷۴-۷۵.</ref>
| | وی مردی [[فاضل]]، باتقوا و خودشناس ([[فقیه]] النفس)<ref>ذهبی، ج۱، ص۲۶۷.</ref> و از نقیبان در [[بیعت عقبه]] بود<ref>ابن هشام، ج۲، ص۳۰۷؛ ابن حجر، ج۱، ص۴۱۵.</ref>. بنا به [[نقلی]]، براء نخستین فردی بود که دست خود را به [[دست حضرت]] زد و [[بیعت]] کرد<ref>ابن هشام، ج۲، ص۳۰۷؛ ابن سعد، ج۴، ص۶؛ ابن ثیر، ج۱، ص۴۱۵.</ref>. نیز گویند: او نخستین کسی بود که به سوی [[کعبه]] [[نماز]] خواند<ref>ابن سعد، ج۳، ص۴۶۵؛ ابن حبان، ج۳، ص۲۶؛ ابن اثیر، ج۱، ص۴۱۵.</ref>، وی [[وصیت]] کرد ثلث مالش برای [[رسول خدا]]{{صل}} باشد، ثلث دیگر در [[راه خدا]] [[مصرف]] شود و ثلث دیگر آن در [[اختیار]] فرزندانش قرار گیرد<ref>ذهبی، ج۱، ص۲۶۸.</ref>، اما [[حضرت]] ثلث [[مال]] خود را قبول کرد و سپس به او برگرداند<ref>طوسی، مبسوط، ج۴، ص۴؛ ابن براج، ج۲، ص۱۰۵؛ ابن حجر، ج۱، ص۴۱۵.</ref>. گفتهاند: سه [[سنت]] از براء باقی ماند: اول آنکه [[مردم]] با سنگ استنجاء میکردند و او با آب استنجاء کرد تا اینکه [[آیه]] {{متن قرآن|إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ}}<ref>« بیگمان خداوند توبه کاران و شستوشوکنندگان را دوست میدارد» سوره بقره، آیه ۲۲۲.</ref>. نازل شد و این سنت جاری گشت <ref>صدوق، ص۱۹۲.</ref>. [[سنت]] دیگر آنکه هنگام [[مرگ]] وصیت کرد صورتش به سوی کعبه باشد <ref>کلینی، ج۳، ص۲۵۴؛ صدوق، ص۱۹۲؛ شهید اول، ص۶۴.</ref> و سنت سوم آنکه در ثلث مالش وصیت کرد و آیهای نازل شد<ref>کلینی، ج۳، ص۲۵۴؛ صدوق، ص۱۹۳.</ref>. |
|
| |
|
| ==[[بیعت کردن]] با [[رسول خدا]]==
| | [[کعب انصاری]] در [[بیعت عقبه]] با رسول خدا{{صل}} [[بیعت]] کرد و گفت: ما با حاجیهای قوممان (از [[مدینه]]) خارج شدیم، نماز خواندیم و از [[احکام]] آن [[آگاهی]] داشتیم. [[براء بن معرور]] بزرگ ما، همراهمان بود. او گفت: ای [[قوم]]، من نظری دارم؛ به [[خدا]] قسم نمیدانم شما با من موافق هستید یا نه. آنان گفتند: نظرت چیست؟ گفت: من به سوی کعبه نماز میخوانم. گفتیم: به خدا قسم [[پیامبر]] ما، به سوی [[شام]] ([[بیت المقدس]]) نماز خواند و ما [[مخالفت]] او را نمیکنیم. ما بر این کارش [[عیب]] گرفتیم و او را از این کار منع کردیم، اما او انجام داد. وقتی به [[مکه]] رسیدیم، کعب به من گفت: ای پسر برادرم، بیا نزد [[رسول خدا]]{{صل}} برویم تا از آنچه در [[سفر]] انجام دادم، سؤال کنم. به [[خدا]] قسم زمانی که [[مخالفت]] شما را دیدم، در وجودم غوغایی ایجاد شد. ما با مردی از [[اهل مکه]] برخورد کردیم <ref>ابن هشام، ج۲، ص۸۱ و ۸۲.</ref> و از او درباره [[پیامبر خدا]]{{صل}} پرسیدیم، گفت: آیا شما دو نفر، او را میشناسید؟ گفتیم: [[خیر]]، کعب گفت: آیا [[عباس]] [[عموی پیامبر]] را میشناسید؟ گفتیم: بله، عباس تاجری است که پیوسته نزد ما رفت و آمد داشت، کعب گفت: زمانی که شما داخل [[مسجد]] شدید، مردی که در کنار عباس نشسته، [[پیامبر]] است. کعب گفت: وقتی داخل مسجد شدیم، دیدیم عباس در کنار [[حضرت]] نشسته است. [[سلام]] کردیم و نشستیم. حضرت به عباس فرمود: ای [[ابو الفضل]]، آیا این دو مرد را میشناسی؟ گفت: بله، این [[براء بن معرور]] [[سرور]] قومش، و این [[کعب بن مالک]] است. عبدالله فرزند کعب گوید: به خدا قسم رسول خدا{{صل}} را به خاطر دارم. براء به حضرت گفت: ای پیامبر خدا، من برای سفر خارج شدم و [[خداوند]] مرا به [[اسلام]] [[هدایت]] کرد و به سوی [[کعبه]] [[نماز]] خواندم و یارانم با این کار من مخالفت کردند، نظر شما چیست؟ حضرت فرمود: به همان قبلهای که من هستم نماز بخوان<ref>ابن هشام، ج۲، ص۸۱ و ۸۲؛ ابن حبان، ج۱، ص۱۰۷.</ref>. سپس براء به [[قبله]] حضرت به سوی [[بیت المقدس]] نماز خواند، در حالی که حضرت در [[مکه]] بود<ref>ابن هشام، ج۲، ص۸۲؛ ابن سعد، ج۱، ص۲۲۲؛ ابن حبان، ج۱، ص۱۰۷.</ref>، اما [[خانواده]] او [[گمان]] دارند او به سوی کعبه نماز خواند تا آنکه از [[دنیا]] درگذشت<ref>ابن هشام، ج۲، ص۸۳۱.</ref>. |
| در [[تفسیر قمی]] درباره [[شأن نزول]] این [[آیه]]: {{متن قرآن|وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ}}<ref>«و (یاد کن) آنگاه را که کافران با تو نیرنگ میباختند تا تو را بازداشت کنند یا بکشند یا بیرون رانند، آنان نیرنگ میباختند و خداوند تدبیر میکرد و خداوند بهترین تدبیر کنندگان است» سوره انفال، آیه ۳۰.</ref>.
| |
|
| |
|
| آمده است که این آیه در [[مکه]] [[قبل از هجرت]] [[پیامبر]]{{صل}} به [[مدینه]] نازل شده و شأن نزول آن این است که وقتی رسول خدا{{صل}} به [[دستور]] [[خداوند متعال]]، [[دعوت به اسلام]] را آشکار نمود، [[اوس]] و [[خزرج]]، دو [[قبیله]] از مدینه، به نزد ایشان آمدند. رسول خدا{{صل}} به آنها فرمود: "آیا از من [[حمایت]] میکنید و نیز پشتوانه من میشوید تا برای شما از [[کتاب آسمانی]] که [[خدا]] بر من نازل فرموده اندکی بخوانم و به [[راستی]] که [[پاداش]] شما در مقابل حمایت از من، [[بهشت]] است؟" آنها گفتند: بله، آنچه را که میخواهی درباره خودت و پروردگارت برای ما بگو و ما هر چه دستور دهی [[اطاعت]] میکنیم. پیامبر{{صل}} فرمودند: "[[وعده]] من و شما در [[شب]] وسط از شبهای تشریق در [[عقبه]]<ref>عقبه: گردنه کوه؛ به راه سخت و دشوار در کوه، عقبه گفته میشود.</ref> میباشد". پس آنها به [[حج]] رفتند و به [[منی]] بازگشتند و در آن [[زمان]] افراد زیادی به حج آمده بودند. وقتی که [[روز]] دوم تشریق فرا رسید، پیامبر{{صل}} به آنها فرمود: "وقتی که شب شد به [[منزل]] [[عبدالمطلب]] در عقبه بیایید و افراد خوابیده را بیدار نکنید و آهسته و بدون صدا و یکی یکی به عقبه بیایید". پس در آن شب هفتاد مرد و دو [[زن]] از [[اوس]] و [[خزرج]] [[دعوت پیامبر]]{{صل}} را پذیرفتند و به [[خانه]] [[عبدالمطلب]]{{ع}} در [[عقبه]] به نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آمدند. | | در گزارشی دیگر آمده است: پس از سخنان عباس در [[بیعت عقبه]]، براء گفت: ما سخنان شما را شنیدیم. به خدا قسم اگر چیزی جز این در [[دل]] داشتیم، میگفتیم. ما طالب [[راستی]] و [[وفاداری]] هستیم و [[جان]] خود را در راه [[رسول خدا]]{{صل}} [[فدا]] میکنیم. در این هنگام، [[حضرت]] برای آنان [[قرآن]] خواند و آنان را به سوی [[خدا]] و [[اسلام]] [[دعوت]] کرد و یادآور شد که برای چه هدفی جمع شدهاند. براء در پاسخ آن حضرت، [[ایمان]] و [[تصدیق]] [[انصار]] را بیان کرد<ref>ابن سعد، ج۱، ص۲۲۲ و ج۴، ص۱۸؛ ابن حبان، ج۱، ص۱۰۹.</ref>. وی با حضرت [[بیعت]] کرد و گفت: قسم به آن کس که تو را به [[حق]] فرستاد، همانگونه که از [[زن]] و فرزندانمان [[دفاع]] میکنیم، از شما دفاع خواهیم کرد. به خدا قسم ای رسول خدا، ما [[فرزندان]] [[جنگ]] و نیزهایم و از پدرانمان کار [[جنگ]] و [[قتال]] را به [[ارث]] بردهایم <ref>ابن هشام، ج۲، ص۸۴ و ۸۵؛ ابن سعد، ج۱، ص۲۲۲.</ref>. [[شجاعت]] و [[مردانگی]] ما را [[عربها]] میدانند<ref>قاضی ابرقوه، ج۱، ص۴۴۰.</ref>. همچنین گفتهاند: [[عباس]] به [[بیعت کنندگان]] گفت: مقصود خود را تا موسم [[حج]] آشکار نکنید؛ شما مردانی برای [[آینده]] هستید. سپس براء گفت: ای [[ابوالفضل]]، اکنون سخن مرا بشنو. براء گفت: به خدا قسم آنچه را [[دوست]] داری پنهان میکنیم و آنچه را بخواهی آشکار میسازیم و [[جان]] خود را فدا میکنیم و [[رضایت پروردگار]] را خواستاریم. ما [[سلاح]] فراوان داریم و [[اهل]] [[عزت]] و دفاع هستیم. در گذشته بتان را میپرستیدیم و دارای [[قدرت]] بودیم؛ چه رسد به امروز که [[خداوند]] ما را [[بینا]] کرده، در حالی که بر دیگران پوشیده است، و خداوند ما را به محمد{{صل}} [[تأیید]] کرده است<ref>ابن سعد، ج۴، ص۵.</ref>. |
|
| |
|
| وقتی که همه در عقبه جمع شدند، رسول خدا{{صل}} به آنها فرمود: "آیا از من [[حمایت]] میکنید و پشتوانه من میشوید تا برای شما [[آیات]] پروردگارم را [[تلاوت]] کنم؟" [[اسعد بن زراره]] و [[براء بن معرور]] و [[عبدالله بن حرام]] که از بزرگان بودند، گفتند: بله، آنچه که میخواهی درباره خودت و پروردگارت و هر شرطی که داری بگو و ما از [[دل]] و [[جان]] قبول کرده و [[اطاعت]] میکنیم. | | وقتی بیعت آنان تمام شد، بزرگان [[قریش]] [[آگاه]] شدند و به سراغ بزرگان [[قبیله خزرج]] آمدند و درباره خبر شب گذشته پرسیدند. آنان اظهار بیاطلاعی کردند و گفتند: [[قوم]] ما کاری را بدون اجازه انجام نخواهد داد. وقتی [[قریشیان]] رفتند، براء حرکت کرد و خود را<ref>هشت مایل از مکه فاصله دارد، یاقوت حموی، ج۵، ص۴۲۴.</ref> رساند و در آنجا با [[یاران]] خود [[ملاقات]] کرد<ref>ابن سعد، ج۱، ص۲۲۳.</ref>. وی نخستین فرد از نقیبان بود<ref>ابن سعد، ج۳، ص۴۶۶.</ref> که پیش از ورود [[رسول خدا]]{{صل}} به [[مدینه]] درگذشت<ref>ابن سعد، ج۳، ص۶۲۰؛ احمد بن حنبل، ج۳، ص۱۸۲.</ref> در حالی که صورتش در [[قبر]] رو به [[کعبه]] بود<ref>ابن حجر، ج۱، ص۴۱۵.</ref> و به خانوادهاش دستور داد به هنگام [[مرگ]]، صورتش را به طرف [[مسجد الحرام]] (کعبه) قرار دهند<ref>ابن سعد، ج۳، ص۶۱۹؛ ابن حبان، ج۱، ص۱۳۶.</ref>. وی آن [[حضرت]] را [[وصی]] خود قرار داد و حضرت آن را پذیرفت<ref>ابن سعد، ج۳، ص۶۱۹.</ref>. پس از آنکه آن حضرت بر مدینه وارد شد، بر قبر [[براء]] [[نماز]] میت خواند و برای او [[طلب]] [[مغفرت]] و [[رحمت]] کرد<ref>ابن سعد، ج۳، ص۴۶۵؛ و ۶۱۹؛ ابن حبان، ج۱، ص۱۳۶.</ref>.<ref>[[حسین مرادینسب|مرادینسب، حسین]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۲ (کتاب)|مقاله «براء بن قبیصه»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۲، ص:۲۱۸-۲۱۹.</ref> |
| | |
| [[پیامبر]] میفرمودند: "اما شرط پروردگارم این است که تنها او را بپرستید و چیزی یا کسی را برای او [[شریک]] قرار ندهید. و اما شرط من این است که از من [[دفاع]] کنید همان گونه که از خودتان دفاع میکنید و نیز از [[خانواده]] من دفاع کنید همان گونه که از خانواده خود دفاع میکنید و نیز پشتوانه من باشید". آنها گفتند: در مقابل کاری که برای شما انجام میدهیم چه چیزی نصیب ما میشود؟
| |
| | |
| پیامبر{{صل}} فرمود: "[[بهشت]]، در [[آخرت]] و این که شما [[پادشاهان]] [[عرب]] خواهید شد و نیز [[عجم]] ([[غیر عرب]]) به [[دین]] شما ([[اسلام]]) [[ایمان]] میآورند و در بهشت از پادشاهان خواهید بود". گفتند: ما [[راضی]] شدیم و از تو و خانوادهات حمایت و دفاع میکنیم همان گونه که از [[اهل]] و خانواده خود حمایت و دفاع میکنیم و پشتوانه تو خواهیم بود.
| |
| | |
| پیامبر{{صل}} فرمود: "[[دوازده نفر]] از خودتان که مورد [[اعتماد]] هستند، [[انتخاب]] کنید همان گونه که [[حضرت موسی]] دوازده نفر از [[بنی اسرائیل]] را انتخاب کرده بود". پس در آن وقت [[جبرئیل امین]]{{ع}} نازل شد و به آن دوازده نفر با دست اشاره کرد و آنها انتخاب شدند. نُه نفر از انتخاب شوندگان از [[قبیله خزرج]] و سه نفر از [[قبیله اوس]] بودند. [[اسعد بن زراره]]، [[براء بن معرور]]، [[عبد الله بن حرام]] [[پدر]] [[جابر بن عبدالله انصاری]]، [[رافع بن مالک]]، [[سعد بن عباده]]، [[منذر بن عمرو]]، [[عبدالله بن رواحه]]، [[سعد بن ربیع]] و [[عباده بن صامت]] از [[خزرج]]: [[ابو هیثم بن التیهان]]؛ [[اسید بن حصین]] و [[سعد بن خیثمه]] از [[اوس]] بودند.
| |
| | |
| وقتی آنها با [[رسول خدا]]{{صل}} [[بیعت]] کردند، [[شیطان]] نالهای کشید و گفت: "ای [[قریش]] وای [[عرب]]، [[محمد]]{{صل}} با مردانی از یثرب در [[عقبه]] برای [[جنگ]] با شما هم [[پیمان]] شده و بیعت کرد. در آن وقت، تمام کسانی که در [[منی]] و در [[مکه]] به سر میبردند صدای آن [[ملعون]] را شنیدند. [[اعراب]] و قریش از [[ترس]]، سلاحهای خود را برداشته و به سوی عقبه حرکت کردند. رسول خدا{{صل}} که صدای آن ملعون را شنیده بودند به [[انصار]] فرمود: "متفرق شوید".
| |
| | |
| انصار گفتند: ای رسول خدا{{صل}} این اجازه بدهید که ما به جنگ آنها رفته، و آنها را نابود کنیم. رسول خدا{{صل}} آنها فرمود: "به شما اجازه جنگ نمیدهم؛ زیرا [[خداوند متعال]] به من اجازه جنگ با آنها را نداده است".
| |
| | |
| آنها گفتند: آیا با ما به [[مدینه]] میآیید؟ [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "من [[منتظر]] [[دستور الهی]] هستم". وقتی قریش به عقبه رسیدند [[حمزه]] [[سید الشهداء]] و [[امیر المؤمنین]] [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} بالای عقبه رفتند در حالی که [[شمشیر]] از نیام کشیده بودند. وقتی [[مشرکین]] آن دو را دیدند به آنها گفتند: برای چه چیزی جمع شدهاید؟ حمزه [[سیدالشهداء]] به آنها گفت: "ما جمع نشدیم و اینجا کسی نیست؛ به [[خدا]] قسم اگر کسی بالا بیاید با این شمشیر خونش را خواهم ریخت". چون قریش نتیجهای نگرفتند به مکه بازگشتند<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ص۶۴۹؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۶۹؛ قصص الانبیاء، راوندی، ص۳۳۱-۳۳۲.</ref>.
| |
| | |
| از [[ابن عباس]] [[روایت]] شده که [[براء بن معرور]] اولین کسی بود که با پیامبر{{صل}} بیعت کرد و آن بیعت در [[شب]] عقبه در نزد هفتاد نفر از انصار بود. در هنگام بیعت براء بن معرور بلند شد و [[حمد]] و ثناء [[خداوند]] را بر [[زبان]] جاری کرد و سپس گفت: "[[حمد]] و [[سپاس]] مخصوص خدایی است که ما را به [[محمد]] اکرام{{صل}} فرمود و ایشان را برای ما فرستاد". و نیز [[نقل]] شده، او اولین کسی بود که [[دعوت پیامبر]]{{صل}} را پذیرفت و آخرین کسی بود که چنین گفت: [[دعوت]] [[خداوند عزوجل]] را [[اجابت]] میکنیم و گوش میدهیم و [[اطاعت]] میکنیم. ای [[قبیله اوس]] و [[خزرج]]! به [[راستی]] که [[خداوند متعال]] شما را به دینش ([[اسلام]]) اکرام فرموده، پس گوش فرا دهید و اطاعت کنید و این [[نعمت الهی]] را [[شکرگزار]] باشید و از [[دستورات الهی]] و فرستادهاش اطاعت کنید و به آن عمل کنید»<ref>مستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۹۹؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۴.</ref>.<ref>[[سید غریب عساکره|عساکره، سید غریب]]، [[براء بن معرور (مقاله)|مقاله «براء بن معرور»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۷۵-۷۷.</ref>
| |
| | |
| ==[[فضائل]] [[براء بن معرور]]==
| |
| [[امام صادق]]{{ع}} میفرماید: "[[رسول خدا]]{{صل}} به [[طایفه]] بنی [[سلمه]] فرمود: [[سید]] و سالار شما کیست؟ آنها گفتند: ای رسول خدا{{صل}} بزرگ ما مردی [[بخیل]] است".
| |
| | |
| [[پیامبر]]{{صل}} فرمودند: "کدام [[مرض]] بدتر از [[بخل]] است". سپس فرمودند: "[[رئیس]] و سالار شما مردی سفید پوست به نام براء بن معرور است"<ref>فروع کافی، کلینی، ج۴، ص۴۴.</ref>.
| |
| | |
| هم چنین امام صادق{{ع}} فرمودند: "براء بن معرور هنگام وفاتش در [[مدینه]] و پیامبر{{صل}} در [[مکه]] بود و هنوز پیامبر{{صل}} و [[مسلمین]] به سوی [[بیت المقدس]] [[نماز]] میخواندند. [[براء]] [[وصیت]] کرد که هنگام [[دفن]] صورتش را به طرف مکه قرار دهند و [[سنت]] هم بر این جاری شد. هم چنین درباره ثلث مالش وصیت کرد و بر این معنی هم [[آیه]] نازل شد و سنت هم بر این گونه قرار گرفت".
| |
| | |
| براء یک ماه [[قبل از هجرت]] پیامبر{{صل}} به مدینه از [[دنیا]] رفت. چون [[حضرت]] به مدینه وارد شد، به اصحابش فرمود: "مرا بر سر [[قبر]] براء بن معرور ببرید". پس کنار قبر او نماز خواند و این گونه [[دعا]] فرمود: "خدایا! او را بیامرز و به او [[رحم]] فرما و از او [[خشنود]] باش"<ref>{{متن حدیث| اللَّهُمَّ اغْفِرْ لَهُ وَارْحَمْهُ وَعَافِهِ وَاعْفُ عَنْهُ }}؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۵۴-۲۵۵؛ ج۴، ص۴۴-۴۵؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۲۶۰؛ الخصال، شیخ صدوق، ج۱، ص۱۹۲.</ref>.<ref>[[سید غریب عساکره|عساکره، سید غریب]]، [[براء بن معرور (مقاله)|مقاله «براء بن معرور»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۷۸.</ref>
| |
| | |
| ==[[همسر]] و [[دختران]] [[براء بن معرور]]==
| |
| همسر براء بن معرور به نام ځلیده یکی از [[بیعت کنندگان]] با [[پیامبر]]{{صل}} در [[عقبه]] بود. [[براء]] دخترانی نیز داشته است، از جمله [[هند]] که همسر [[جابر بن عتیک]] از [[خاندان]] [[سلمه]] بوده است؛ هند [[مسلمان]] شده و با پیامبر{{صل}} [[بیعت]] کرد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۰۲.</ref>. یکی دیگر از دختران براء ام بشر میباشد که همسر [[زید بن حارثه]] از بزرگان [[صحابه]] بود و [[جابر بن عبد الله]] از او احادیثی [[نقل]] کرده است<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۹۵۷.</ref>.
| |
| | |
| بشر بن براء بن معرور از مادرش چنین [[روایت]] کرده است: روزی پیامبر{{صل}} فرمود: "آیا شما را از [[بهترین]] [[مردم]] خبر دهم؟" مردم گفتند: بله. پیامبر{{صل}} با دست به سوی [[شرق]] اشاره کرد و فرمود: "مردی است که لگام اسب خود را در دست گرفته و [[منتظر]] است که حمله کند یا بر او حمله کنند". سپس فرمود: "آیا [[دوست]] دارید از بهترین شما خبر دهم؟" همه گفتند: بله. در این هنگام [[رسول خدا]]{{صل}} با دست به سوی [[حجاز]] اشاره کرد و فرمود: کسی که میان گوسفندان و دامهای خود باشد و [[زکات]] را بپردازد و [[حق]] [[خدا]] را در [[اموال]] خود بداند و از مردم [[شرور]] کناره بگیرد"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۳۲۵.</ref>.
| |
| | |
| [[عایشه]] میگوید: [[مادر]] [[بشر بن براء]] در هنگام [[بیماری]] رسول خدا{{صل}} به [[عیادت]] ایشان آمد و دست بر روی دست پیامبر{{صل}} کشید و در حالی که رسول خدا{{صل}} از تب به خود میپیچید، به رسول خدا{{صل}} گفت: "ای رسول خدا! تا به حال چنین تبی در هیچ کس ندیدهام". پیامبر فرمودند: "همان گونه که [[پاداش]] ما دو برابر است، بلاهای ما هم دو برابر است". پس پیامبر{{صل}} به مادر بشر فرمود: "مردم درباره بیماری من چه [[فکر]] میکنند؟" او گفت: مردم [[فکر]] میکنند که [[رسول خدا]]{{صل}} گرفتار ذات الجنب هستند". [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "آن [[بیماری]] از ریشخندهای [[شیطان]] است و [[خداوند]] مرا به آن گرفتار نمیفرماید. و این درد به [[دلیل]] همان لقمه زهرآلودی است که در [[خیبر]]، من و پسرت از آن خوردیم و همواره از همان [[بیمار]] میشوم تا کار به این جا رسید و [[زمان]] [[مرگ]] است" و بدین گونه رسول خدا{{صل}} از [[دنیا]] رفت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۳۱۳؛ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۵۱۹؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۱۵۰.</ref>.<ref>[[سید غریب عساکره|عساکره، سید غریب]]، [[براء بن معرور (مقاله)|مقاله «براء بن معرور»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۷۸-۷۹.</ref>
| |
| | |
| ==[[بشر بن براء بن معرور]]==
| |
| [[براء بن معرور]] [[فرزندی]] به نام بشر داشت که او هم از بزرگان و اشراف [[مدینه]] بود و در [[عقبه]] با پیامبر{{صل}} [[بیعت]] کرد و در [[بدر]] و [[احد]] و سایر [[غزوات پیامبر]]{{صل}} شرکت داشت و پس از [[جنگ خیبر]] از دنیا رفت. او یکی از [[بهترین]] تیراندازان رسول خدا{{صل}} در [[جنگها]] بود. هنگامی که پیامبر{{صل}} خیبر را [[فتح]] کرد، این موضوع برای [[یهودیان]] بسیار تلخ بود. [[زن]] یهودیهای به نام [[زینب]]، دختر حارس بن [[سلام]]، برادرزاده مرحب پرسید: پیامبر از اعضای گوسفند چه عضوی را بیشتر [[دوست]] دارد؟ به او گفتند: سردست و شانه را. زینب بزی را کشت، و سپس زهر کشنده تب آوری را که با [[مشورت]] [[یهود]] فراهم کرده بود، به تمام گوشت و مخصوصا شانه و سردست آن زد و آن را [[مسموم]] کرد. چون غروب شد و رسول خدا{{صل}} به [[منزل]] خود آمد، متوجه شد که زینب کنار بارها نشسته است. از او پرسید: کاری داری؟ او گفت: "ای [[ابوالقاسم]]، هدیهای برایت آوردهام". چون اگر چیزی را به پیامبر{{صل}} [[هدیه]] میکردند، از آن میخوردند و اگر [[صدقه]] بود، از آن نمیخوردند، پیامبر{{صل}} فرمود تا هدیه او را گرفتند و در برابر آن [[حضرت]] نهادند. آنگاه به همراهان فرمود: "نزدیک بیایید و [[غذا]] بخورید!" [[یاران]] آن حضرت که حاضر بودند شروع به خوردن کردند. پیامبر{{صل}} از گوشت باز و خوردند، و [[بشر بن براء]] هم استخوانی را برداشت. [[پیامبر]]{{صل}} [[احساس]] لرزشی کردند و [[بشر]] هم لرزید. همین که پیامبر{{صل}} و بشر لقمههای خود را خوردند، پیامبر{{صل}} به [[یاران]] خود فرمود: "از خوردن این گوشت دست بردارید که این باز و به من نبر میدهد که [[مسموم]] است". بشر بن براء گفت: "ای [[رسول خدا]]، به [[خدا]] [[سوگند]] که من هم از همین یک لقمه فهمیدم، و به این علت آن را از دهان بیرون نینداختم که خوردن را برای شما ناگوار نسازم و چون شما لقمه خود را خوردید، [[جان]] خودم را عزیزتر از جان شما ندیدم؛ هم چنین [[امیدوار]] بودم که این یک لقمه، کشنده نباشد". بشر بن براء هنوز از جای خود برنخاسته بود که رنگش سیاه شد، و او یک سال [[بیمار]] بود و نمیتوانست حرکت کند، و بعد هم با همین [[بیماری]] از [[دنیا]] رفت؛ برخی گفتهاند که بشر بن براء همان دم از دنیا رفت. اما پیامبر{{صل}} پس از آن سه سال دیگر زنده بودند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۴۸۱؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۱۰۳؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۱۵۰؛ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۵۱۸.</ref>.<ref>[[سید غریب عساکره|عساکره، سید غریب]]، [[براء بن معرور (مقاله)|مقاله «براء بن معرور»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۷۹-۸۰.</ref>
| |
|
| |
|
| == جستارهای وابسته == | | == جستارهای وابسته == |
| [[بشر بن براء بن معرور]] (فرزند) | | {{مدخلهای وابسته}} |
| | *[[بشر بن براء بن معرور]] (فرزند) |
| | {{پایان مدخلهای وابسته}} |
|
| |
|
| ==منابع== | | ==منابع== |
| * [[پرونده:1100353.jpg|22px]] [[سید غریب عساکره|عساکره، سید غریب]]، [[براء بن معرور (مقاله)|مقاله «براء بن معرور»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴''']]
| | {{منابع}} |
| | # [[پرونده:2.jpg|22px]] [[حسین مرادینسب|مرادینسب، حسین]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۲ (کتاب)|'''مقاله «براء بن قبیصه»، دانشنامه سیره نبوی ج۲''']] |
| | {{پایان منابع}} |
|
| |
|
| ==پانویس== | | ==پانویس== |