دیدار کنندگان با امام مهدی شمایل ایشان را چگونه توصیف کرده‌اند؟ (پرسش): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۰: خط ۲۰:
::::::«در کتاب [[الکافی]] به [[نقل]] از [[ضوء بن علی عجلی]] آمده که مردی ایرانی گفت: به [[سامرا]] آمدم و به در خانه [[امام عسکری]] {{ع}} چسبیدم... تا این که کنیزی با چیزی پوشیده به سوی من بیرون آمد. سپس [[امام عسکری|امام]] {{ع}} مرا صدا زد که داخل شوم. داخل شدم و کنیز را نیز ندا داد. به سوی او بازگشتم. [[امام عسکری|امام]] به کنیز فرمود: "پرده را از آنچه با توست، بردار". او پرده را برداشت. پسری سپید و خوش‌رو بود. پارچه را از شکمش نیز کنار زد. مویی از زیر گلو تا نافش روییده بود که سبز بود و نه سیاه. فرمود: این، همان [[امام]] شماست"<ref>الکافی، ج ۱، ص ۳۲۹، ح ۶ و ص ۵۱۴، ح ۲.</ref>.
::::::«در کتاب [[الکافی]] به [[نقل]] از [[ضوء بن علی عجلی]] آمده که مردی ایرانی گفت: به [[سامرا]] آمدم و به در خانه [[امام عسکری]] {{ع}} چسبیدم... تا این که کنیزی با چیزی پوشیده به سوی من بیرون آمد. سپس [[امام عسکری|امام]] {{ع}} مرا صدا زد که داخل شوم. داخل شدم و کنیز را نیز ندا داد. به سوی او بازگشتم. [[امام عسکری|امام]] به کنیز فرمود: "پرده را از آنچه با توست، بردار". او پرده را برداشت. پسری سپید و خوش‌رو بود. پارچه را از شکمش نیز کنار زد. مویی از زیر گلو تا نافش روییده بود که سبز بود و نه سیاه. فرمود: این، همان [[امام]] شماست"<ref>الکافی، ج ۱، ص ۳۲۹، ح ۶ و ص ۵۱۴، ح ۲.</ref>.
::::::در کتاب [[کمال الدین]] به [[نقل]] از [[یعقوب بن منقوش]] آمده است: بر [[امام عسکری]] {{ع}} –که بر سکویی در خانه‌اش نشسته بودم- وارد شدم. در سمت راست او، اتاقی بود که پرده‌ای بر آن آویخته بودند. به او گفتم: سَرورم! [[صاحب]] این امر ([[ولایت]]) کیست؟ فرمود: "پرده را بالا بزن". بالا زدم. پسری پنج ساله که ده یا هشت ساله و یا این [[حدود]] نشان می‌داد، بیرون آمد که پیشانی‌اش پیدا، رویی سپید و چشمانی به سان مروارید، با کف دستانی پرگوشت داشت و زانوانش متمایل به هم، در گونه راستش یک خال و در سرش، گیسویی بافته بود. او روی پای [[امام عسکری]] {{ع}} نشست<ref>کمال الدین، ص ۴۰۷، ح ۲ و ص ۴۳۶، ح ۵.</ref>.
::::::در کتاب [[کمال الدین]] به [[نقل]] از [[یعقوب بن منقوش]] آمده است: بر [[امام عسکری]] {{ع}} –که بر سکویی در خانه‌اش نشسته بودم- وارد شدم. در سمت راست او، اتاقی بود که پرده‌ای بر آن آویخته بودند. به او گفتم: سَرورم! [[صاحب]] این امر ([[ولایت]]) کیست؟ فرمود: "پرده را بالا بزن". بالا زدم. پسری پنج ساله که ده یا هشت ساله و یا این [[حدود]] نشان می‌داد، بیرون آمد که پیشانی‌اش پیدا، رویی سپید و چشمانی به سان مروارید، با کف دستانی پرگوشت داشت و زانوانش متمایل به هم، در گونه راستش یک خال و در سرش، گیسویی بافته بود. او روی پای [[امام عسکری]] {{ع}} نشست<ref>کمال الدین، ص ۴۰۷، ح ۲ و ص ۴۳۶، ح ۵.</ref>.
::::::در کتاب [[کمال الدین]] به [[نقل]] از [[ابراهیم بن مهزیار]] آمده است: او پسری بدون مو در صورت و [پوستی] با رنگ یک‌دست بود. پیشانی‌اش پیدا و ابروانش از هم جدا، گونه‌هایش صاف و نرم، بینی‌اش کشیده و برجسته و زیبا به سان شاخه بان<ref>بان، درختی خوش‌بو و بلند است.</ref> بود و صفحه پیشانی‌اش مانند ستاره‌ای فروزان می‌درخشید. خالی مانند پاره مشک بر نقره‌ای سپید، بر گونه راستش بود. موی سرش فراوان، مشکی و رها و آویخته بود و تا لاله گوشش می‌رسید. راه رفتنی داشت که چشم‌ها تاکنون به آن [[اعتدال]] ندیده بودند و [[زیبایی]] و [[آرامش]] و شرمی به آن گونه نمی‌شناسم<ref>کمال الدین، ص ۴۴۵، ح ۱۹.</ref>.
::::::در کتاب [[کمال الدین]] به [[نقل]] از [[ابراهیم بن مهزیار]] آمده است: او پسری بدون مو در صورت و پوستی با رنگ یک‌دست بود. پیشانی‌اش پیدا و ابروانش از هم جدا، گونه‌هایش صاف و نرم، بینی‌اش کشیده و برجسته و زیبا به سان شاخه بان<ref>بان، درختی خوش‌بو و بلند است.</ref> بود و صفحه پیشانی‌اش مانند ستاره‌ای فروزان می‌درخشید. خالی مانند پاره مشک بر نقره‌ای سپید، بر گونه راستش بود. موی سرش فراوان، مشکی و رها و آویخته بود و تا لاله گوشش می‌رسید. راه رفتنی داشت که چشم‌ها تاکنون به آن [[اعتدال]] ندیده بودند و [[زیبایی]] و [[آرامش]] و شرمی به آن گونه نمی‌شناسم<ref>کمال الدین، ص ۴۴۵، ح ۱۹.</ref>.
::::::در کتاب مستدرک الوسائل به [[نقل]] از [[ابراهیم بن محمد بن فارس نیشابوری]] آمده است: هنگامی که [[عمرو بن عوف]] [[حاکم]] –که مردی سختگیر و شیفته کشتن [[شیعیان]] بود– آهنگ کشتن مرا کرد، از آن، خبردار شدم و خیلی ترسیدم. با [[خانواده]] و دوستانم خداحافظی کردم و به سوی خانه [[امام عسکری]] {{ع}} رفتم تا پیش از گریختنم با ایشان وداع کنم. هنگامی که بر ایشان وارد شدم، پسری را دیدم که کنار ایشان نشسته بود و چهره‌اش مانند ماه شب چهارده نورانی بود. از [[نور]] و درخشندگی‌اش حیران شدم و نزدیک بود که [[ترس]] و گریختنم را از یاد ببرم<ref>مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۲۸۱، ح ۱۴۰۹۶.</ref>.
::::::در کتاب مستدرک الوسائل به [[نقل]] از [[ابراهیم بن محمد بن فارس نیشابوری]] آمده است: هنگامی که [[عمرو بن عوف]] [[حاکم]] –که مردی سختگیر و شیفته کشتن [[شیعیان]] بود– آهنگ کشتن مرا کرد، از آن، خبردار شدم و خیلی ترسیدم. با [[خانواده]] و دوستانم خداحافظی کردم و به سوی خانه [[امام عسکری]] {{ع}} رفتم تا پیش از گریختنم با ایشان وداع کنم. هنگامی که بر ایشان وارد شدم، پسری را دیدم که کنار ایشان نشسته بود و چهره‌اش مانند ماه شب چهارده نورانی بود. از [[نور]] و درخشندگی‌اش حیران شدم و نزدیک بود که [[ترس]] و گریختنم را از یاد ببرم<ref>مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۲۸۱، ح ۱۴۰۹۶.</ref>.
::::::در کتاب [[الکافی]] به [[نقل]] از [[علی بن ابراهیم بن مهزیار]] آمده است: بر او –که درودهای [[خدا]] بر او باد- وارد شدم. بر پوست دباغی شده سرخ‌رنگی که روی نمدی انداخته بودند، نشسته و بر بالش‌های چرمی تکیه داده بود. بر او [[سلام]] دادم و او را جواب سلامم را داد. نگاهی زیرچشمی به او کردم. صورتش مانند پاره ماه بود، نه جلف بود و نه سبک‌سر، نه خیلی دراز بود و نه خیلی کوتاه؛ اما قامتش رعنا بود. پیشانی‌اش فراخ، ابروهایش باریک، چشمانش سیاه، بینی‌اش کشیده، گونه‌هایش صاف و پهن، و خالی بر گونه راستش بود. هنگامی که او را دیدم، در توصیف و شرحش حیران شدم<ref>کمال الدین، ص ۴۶۵ و ۴۶۸، ح ۲۳.</ref>.
::::::در کتاب [[الکافی]] به [[نقل]] از [[علی بن ابراهیم بن مهزیار]] آمده است: بر او –که درودهای [[خدا]] بر او باد- وارد شدم. بر پوست دباغی شده سرخ‌رنگی که روی نمدی انداخته بودند، نشسته و بر بالش‌های چرمی تکیه داده بود. بر او [[سلام]] دادم و او را جواب سلامم را داد. نگاهی زیرچشمی به او کردم. صورتش مانند پاره ماه بود، نه جلف بود و نه سبک‌سر، نه خیلی دراز بود و نه خیلی کوتاه؛ اما قامتش رعنا بود. پیشانی‌اش فراخ، ابروهایش باریک، چشمانش سیاه، بینی‌اش کشیده، گونه‌هایش صاف و پهن، و خالی بر گونه راستش بود. هنگامی که او را دیدم، در توصیف و شرحش حیران شدم<ref>کمال الدین، ص ۴۶۵ و ۴۶۸، ح ۲۳.</ref>.
::::::در [[کتاب الغیبة]] [[شیخ طوسی|طوسی]] به [[نقل]] از [[علی بن ابراهیم بن مهزیار]] اهوازی، درباره دیدارش با [[امام مهدی]] {{ع}} آمده است: داخل شدم. دیدم نشسته است و ردایی بر دوش دارد و پارچه‌ای هم از کمر به پایین بسته و دنباله ردایش را بر گردنش انداخته است؛ ردایی ارغوانی مانند گل بابونه که شبنم بر آن نشسته و [[نسیم]] بر آن ورزیده باشد. او خود، مانند شاخه درخت بان و یا شاخه گلی خوش‌بو بود، بزرگوار و [[بخشنده]] و با پَروا و [[پاکیزه]]. نه خیلی دراز و نه خیلی کوتاه؛ بلکه رعنا و چهارشانه بود. سرش کروی، پیشانی‌اش فراخ، ابروانش نازک، بینی‌اش کشیده، گونه‌هایش صاف و پهن و بر گونه راستش خالی بود که به پاره‌های مشک بر تکه‌های عنبر می‌ماند. هنگامی که ایشان را دیدم، [[سلام]] کردم و ایشان با عبارتی نیکوتر پاسخ سلامم را داد و با من سخن گفت و از احوال عراقیان پرسید<ref>الغیبة، طوسی، ص ۲۶۳ و ۲۶۵، ح ۲۲۸.</ref>.
::::::در [[الغیبة ۲ (کتاب)|کتاب الغیبة]] [[شیخ طوسی|طوسی]] به [[نقل]] از [[علی بن ابراهیم بن مهزیار]] اهوازی، درباره دیدارش با [[امام مهدی]] {{ع}} آمده است: داخل شدم. دیدم نشسته است و ردایی بر دوش دارد و پارچه‌ای هم از کمر به پایین بسته و دنباله ردایش را بر گردنش انداخته است؛ ردایی ارغوانی مانند گل بابونه که شبنم بر آن نشسته و [[نسیم]] بر آن ورزیده باشد. او خود، مانند شاخه درخت بان و یا شاخه گلی خوش‌بو بود، بزرگوار و [[بخشنده]] و با پَروا و [[پاکیزه]]. نه خیلی دراز و نه خیلی کوتاه؛ بلکه رعنا و چهارشانه بود. سرش کروی، پیشانی‌اش فراخ، ابروانش نازک، بینی‌اش کشیده، گونه‌هایش صاف و پهن و بر گونه راستش خالی بود که به پاره‌های مشک بر تکه‌های عنبر می‌ماند. هنگامی که ایشان را دیدم، [[سلام]] کردم و ایشان با عبارتی نیکوتر پاسخ سلامم را داد و با من سخن گفت و از احوال عراقیان پرسید<ref>الغیبة، طوسی، ص ۲۶۳ و ۲۶۵، ح ۲۲۸.</ref>.
::::::در کتاب [[کمال الدین]] به [[نقل]] از [[ابو الأدیان]] آمده است: هنگامی که به درون خانه رفتیم، پیکر [[امام عسکری]] {{ع}} –که درودهای [[خدا]] بر او باد- را دیدیم که [[کفن]] شده بود. [[جعفر کذاب|جعفر بن علی]] جلو رفت تا بر پیکر برادرش [[نماز]] بخواند؛ اما هنگامی که خواست [[تکبیر]] بگوید، کودکی گندمگون با موهایی موجدار و دندان‌هایی گشاده بیرو آمد و ردای [[جعفر]] بن [[علی]] را گرفت و فرمود: "ای [[عمر]]! عقب بِایست که من در گزاردن  [[نماز]] بر پدرم، از تو سزاوارترم". [[جعفر]] در حالی که رنگش دگرگون و زرد شده بود، عقب رفت و کودک جلو آمد و بر او [[نماز]] خواند<ref>کمال الدین، ص ۵۷۴.</ref>.<ref>ر.ک: [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]؛ [[دانشنامهٔ امام مهدی ج۲ (کتاب)|دانشنامهٔ امام مهدی]]، ج ۲، ص ۳۶۹-۳۷۵.</ref>»<ref>[[محمد باقری‌زاده اشعری|باقری‌زاده اشعری، محمد]]، [[از امام مهدی بیشتر بدانیم (کتاب)|از امام مهدی بیشتر بدانیم]]، ص۲۰-۲۳.</ref>.
::::::در کتاب [[کمال الدین]] به [[نقل]] از [[ابو الأدیان]] آمده است: هنگامی که به درون خانه رفتیم، پیکر [[امام عسکری]] {{ع}} –که درودهای [[خدا]] بر او باد- را دیدیم که [[کفن]] شده بود. [[جعفر کذاب|جعفر بن علی]] جلو رفت تا بر پیکر برادرش [[نماز]] بخواند؛ اما هنگامی که خواست [[تکبیر]] بگوید، کودکی گندمگون با موهایی موجدار و دندان‌هایی گشاده بیرو آمد و ردای [[جعفر]] بن [[علی]] را گرفت و فرمود: "ای [[عمر]]! عقب بِایست که من در گزاردن  [[نماز]] بر پدرم، از تو سزاوارترم". [[جعفر]] در حالی که رنگش دگرگون و زرد شده بود، عقب رفت و کودک جلو آمد و بر او [[نماز]] خواند<ref>کمال الدین، ص ۵۷۴.</ref>.<ref>ر.ک: [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]؛ [[دانشنامهٔ امام مهدی ج۲ (کتاب)|دانشنامهٔ امام مهدی]]، ج ۲، ص ۳۶۹-۳۷۵.</ref>»<ref>[[محمد باقری‌زاده اشعری|باقری‌زاده اشعری، محمد]]، [[از امام مهدی بیشتر بدانیم (کتاب)|از امام مهدی بیشتر بدانیم]]، ص۲۰-۲۳.</ref>.


۱۱۵٬۱۸۱

ویرایش