←جستارهای وابسته
(←منابع) |
|||
خط ۳۱: | خط ۳۱: | ||
در [[جنگ بدر]] نُه نفر از [[مسلمانان]] به [[شهادت]] رسیدند که یکی از آنان افسر مسلمان [[سعد بن خیثمه]] از [[نقبای دوازدهگانه]] رسول خدا{{صل}} بود<ref>علی ابن ابراهیم القمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۲۶۹.</ref>. در این [[جنگ]] هفتاد تن به [[اسارت]] نیروهای اسلام درآمدند<ref>علی ابن ابراهیم القمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۲۶۹.</ref>، حضرت دو نفر از آنان را به [[قتل]] رسانید<ref>احمد ابن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۵-۴۶.</ref> و مصمم بود که باقیمانده [[اسرا]] را نیز به قتل برساند، اما مسلمانان عرضه داشتند: یا [[رسول الله]] اگر [[مصلحت]] است اینها را گردن نزن و از آنها فدیه بگیر که بدین سبب [[وضع نابسامان]] [[مسلمانان]] هم ترمیم شود. [[حضرت]] فرمود: اگر از اسرای [[مشرکان]] فدیه بگیرم، باید در [[جنگ]] سال بعد که شروع خواهند کرد، معادل آن کشته و [[اسیر]] بدهیم، آیا به این امر [[راضی]] هستید؟ مسلمانان این خسارت را به علت [[فقر مالی]] و تهیدستی پذیرفتند. پس [[پیامبر]] از کشتن ۶۸ نفر دیگر صرفنظر نموده و از آنان فدیه گرفت و آنان را [[آزاد]] کرد. در این جنگ عده زیادی از رؤسا و [[فرماندهان]] زبده نظامی [[دشمن]] (هفتاد نفر)<ref>محمد بن اسحاق المطلبی، سیره ابن هشام، ج۲، ص۵۳۱؛ احمد ابن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۵.</ref> به دست [[توانمند]] [[سپاهیان]] [[اسلام]] به [[هلاکت]] رسیدند.<ref>[[محمد امیر ناصری|ناصری، محمد امیر]]، [[سیره نظامی پیامبر اعظم (مقاله)|مقاله «سیره نظامی پیامبر اعظم»]]، [[سیره سیاسی پیامبر اعظم (کتاب)|سیره سیاسی پیامبر اعظم]]، ص ۱۲۷-۱۳۱.</ref> | در [[جنگ بدر]] نُه نفر از [[مسلمانان]] به [[شهادت]] رسیدند که یکی از آنان افسر مسلمان [[سعد بن خیثمه]] از [[نقبای دوازدهگانه]] رسول خدا{{صل}} بود<ref>علی ابن ابراهیم القمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۲۶۹.</ref>. در این [[جنگ]] هفتاد تن به [[اسارت]] نیروهای اسلام درآمدند<ref>علی ابن ابراهیم القمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۲۶۹.</ref>، حضرت دو نفر از آنان را به [[قتل]] رسانید<ref>احمد ابن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۵-۴۶.</ref> و مصمم بود که باقیمانده [[اسرا]] را نیز به قتل برساند، اما مسلمانان عرضه داشتند: یا [[رسول الله]] اگر [[مصلحت]] است اینها را گردن نزن و از آنها فدیه بگیر که بدین سبب [[وضع نابسامان]] [[مسلمانان]] هم ترمیم شود. [[حضرت]] فرمود: اگر از اسرای [[مشرکان]] فدیه بگیرم، باید در [[جنگ]] سال بعد که شروع خواهند کرد، معادل آن کشته و [[اسیر]] بدهیم، آیا به این امر [[راضی]] هستید؟ مسلمانان این خسارت را به علت [[فقر مالی]] و تهیدستی پذیرفتند. پس [[پیامبر]] از کشتن ۶۸ نفر دیگر صرفنظر نموده و از آنان فدیه گرفت و آنان را [[آزاد]] کرد. در این جنگ عده زیادی از رؤسا و [[فرماندهان]] زبده نظامی [[دشمن]] (هفتاد نفر)<ref>محمد بن اسحاق المطلبی، سیره ابن هشام، ج۲، ص۵۳۱؛ احمد ابن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۵.</ref> به دست [[توانمند]] [[سپاهیان]] [[اسلام]] به [[هلاکت]] رسیدند.<ref>[[محمد امیر ناصری|ناصری، محمد امیر]]، [[سیره نظامی پیامبر اعظم (مقاله)|مقاله «سیره نظامی پیامبر اعظم»]]، [[سیره سیاسی پیامبر اعظم (کتاب)|سیره سیاسی پیامبر اعظم]]، ص ۱۲۷-۱۳۱.</ref> | ||
==[[مظلومیت]] [[پیامبر]]{{صل}} در [[جنگ بدر]]== | |||
پیامبر{{صل}} در بدو ورودش به جمع [[مشتاقان]] یثرب با سلوکی [[رحمت]] آفرین [[مسلمانان]] را زیر چتر نوازش [[اسلام]] جمع کرد و سفره [[محبت]] و [[الفت]] بین [[آحاد]] [[مردم]] را پهن کرد و همه را به [[برادری]] و دوری از کدورت فرا خواند. | |||
[[اخبار]] ورود [[موفقیت]] آمیز پیامبر{{صل}}، [[مشرکین مکه]] را عصبانی کرد و لذا در صدد برآمدند تا زهر خود را بریزند و [[آسایش]] و [[آرامش]] را از [[پیامبر اکرم]] و [[امت]] او سلب کنند. به همین منظور جنگ بدر را بر پیامبر{{صل}} [[تحمیل]] کردند. پیامبر اکرم [[تاریخ]] رفت و برگشت قافله [[تجاری]] [[قریش]] را به دقت حساب کرده بود، اما [[ابوسفیان]] هم فراموش نکرده بود که قافلهاش در حرکت از [[مکه]] به [[شام]] مورد تعقیب مسلمانان قرار میگیرد؛ لذا [[جاسوسی]] را پیشاپیش روانه کرد تا ببیند آیا محمد به قصد قافله او از [[مدینه]] خارج شده است یا نه! و چون از حرکت پیامبر{{صل}} اطلاع یافت به [[وحشت]] افتاد؛ زیرا فقط چهل نفر از کاروان او محافظت میکردند. | |||
لذا شخصی به نام ضمضم [[غفاری]] را [[استخدام]] کرد تا هر چه زودتر خود را به [[کفار]] قریش در مکه برساند و به آنها بگوید که محمد راه را بر قافله بسته است و ابوسفیان به [[حمایت]] و کمک فوری نیاز دارد. ضمضم هم به سرعت روانه شد و به محض اینکه در دره مکه رسید گوشها و بینی شترش را [[برید]] و پیراهنش را چاک داد و فریاد برآورد: ای [[جماعت]] قریش کاروان را در یابید، کاروان را دریابید. به داد ابوسفیان برسید، محمد راه را بر قافله او بسته است. ای مردم مکه! کمک، کمک. اگر نجنبید تمام داراییتان از دست رفته است. ای [[مردم قریش]] پارچههای حریر و عطریات خود را دریابید... چه نشستهاید تمام داراییتان از دست رفت. | |||
فریادهای ضمضم، قریش را یک پارچه به حرکت در آورد. هر کس اسبی و سلاحی داشت برداشت و آماده حرکت شد. بدین ترتیب [[قریش]] برای [[اطمینان]] حاصل کردن از مصون ماندن اموالشان برای کمک به [[ابوسفیان]] روانه شدند. ابوسفیان پس از اینکه ضمضم را به [[مکه]] فرستاد خود پیشاپیش کاروان حرکت کرد تا راه را بررسی کند مبادا غفلتاً کاروانش مورد [[هجوم]] [[مسلمانان]] قرار گیرد. وقتی ابوسفیان به چاههای [[بدر]] رسید، با شخصی به نام [[مجدی بن عمرو]] برخورد کرد. ابوسفیان از وی پرسید که آیا به تازگی کسی را این اطراف ندیدهای؟ وی پاسخ داد که دو نفر سوار را دیده است که اینجا آب نوشیده و به سرعت دور شدهاند. ابوسفیان به مکانی که این مرد اشاره کرده بود رفت و به بررسی محل پرداخت. در آنجا فضلههای شتر نظرش را جلب کرد و چون چند تا از آن فضلهها را با دست خود [[خرد]] نمود با هستههای خرما مواجه شد و دریافت که شتران و سواران آن از [[مدینه]] آمده و آن دو نفر، خبرچینان [[سپاه]] محمد بودهاند. | |||
ابوسفیان به سرعت نزد قافله بازگشت و مسیر حرکت قافله را [[تغییر]] داد و متوجه ساحل دریا شد و بدین ترتیب توانست کاروان را از دست مسلمانان [[نجات]] دهد. قاصدان [[پیامبر]]{{صل}} نیز به سرعت نزد ایشان آمدند و وضعیت را به او گزارش کردند. پیامبر{{صل}} دستور حرکت را صادر کرد و سپاه به سرعت به حرکت در آمد تا اینکه آنان به درهای به نام ذفران رسیدند و در آنجا اتراق کردند در آنجا بود که به پیامبر{{صل}} خبر رسید قریش همگی برای [[دفاع]] از کاروان خود به [[جنگ]] مسلمانان آمدهاند<ref>سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۵، ص۹۱.</ref>. | |||
مسلمانان آماده شدند و از دره ذفران حرکت کردند تا اینکه به نزدیکی حوضچههای بدر رسیدند. در آنجا خبر یافتند که قریش در آن نزدیکیها اتراق کردهاند، [[رسول خدا]]، علی{{ع}} و [[زبیر بن عوام]] و سعد وقاص را به همراه چند نفر دیگر به آبهای بدر فرستاد تا [[اخبار]] دقیقتری از [[قریش]] به دست آوردند. مدت زیادی نگذشته بود که آنها با دو [[غلام]] بازگشتند و آن دو را به حضور [[پیامبر]]{{صل}} آوردند. [[رسول خدا]] از محل اتراق قریش پرسید و آن دو به تپهای اشاره کردند و گفتند: قریش در پشت آن تپه اتراق کردهاند. پیامبر{{صل}} پرسید: تعداشان چند نفر است؟ گفتند: خیلی زیاد... پرسید: روزی چند شتر میکشند؟ گفتند: یک [[روز]] ۹ شتر و یک روز ۱۰ شتر... پیامبر{{صل}} دریافت که تعداد جنگجویان قریش بین ۹۰۰ تا ۱۰۰۰ نفر است. | |||
خطر بسیار جدی بود، [[سپاه قریش]] سه برابر [[مسلمانان]] بودند و قطعاً [[دلاور]] مردان قریش همه به [[جنگ]] آمده بودند و این امر، کار را بر مسلمانان دشوار میساخت. آنها هم در تعداد و هم در جنگ افزار با مسلمانان هیچ شباهتی نداشتند. قریش پیامی از [[ابوسفیان]] دریافت کردند مبنی بر اینکه کاروان شما از خطر جسته است و بهتر است شما نیز به [[مکه]] برگردید. خیلیها از شنیدن این خبر خوشحال شدند؛ زیرا بدین ترتیب میتوانستند به مکه برگردند و عیش و [[عشرت]] را از سر گیرند، جایی که از گرمای روز و سرمای شب خبری نبود؛ اما این دیدگاه مورد پسند [[متکبران]] و احمقهای قریش واقع نشد، مگر میشد تا چند قدمی محمد آمد اما بدون [[سرکوب]] کردن وی و پیروانش بازگشت؟ | |||
[[ابوجهل]] برخاست و فریاد زد: ای [[مردم قریش]] اگر باز گردید [[فکر]] میکنید منزلتی در میان [[عرب]] برایتان باقی خواهد ماند؟ به [[خدا]] باز نمیگردیم مگر اینکه بر سر حوضچههای [[بدر]] برویم و سه شبانه روز را به [[جشن]] و [[سرور]] بگذرانیم. در این سه روز شترهای [[جوان]] را نحر میکنیم شراب مینوشیم و از رقص و آواز کنیزها [[لذت]] میبریم تا این موضوع به [[گوش]] [[اعراب]] برسد و [[هیبت]] ما را همچنان در [[دل]] داشته باشند. | |||
[[اختلاف]] بالا گرفت عدهای با نظر ابوجهل به [[مخالفت]] برخاستند و گفتند که ابوجهل قصد دیگری دارد و برای تصاحب [[زعامت]] [[قریش]] دست و پا میکند، آنها راه خود را کج کردند و به [[مکه]] بازگشتند. این [[جماعت]] مردان [[بنیعدی]] و [[بنیزهره]] بودند که از [[زعیم]] خود [[قسوره بن اخنس]] [[تبعیت]] میکردند و از [[جنگیدن]] سرباز زدند، حتی یک نفر از بنیزهره در [[جنگ بدر]] حضور نداشت اما بقیه قریش از [[ابوجهل]] تبعیت کردند و روانه [[بدر]] شدند و در قسمت بالایی حوضچهها اتراق کردند. بدین ترتیب هر دو گروه در بدر جمع شدند و [[مسلمانان]] در پایین و [[کفار]] در بالای چاهها مستقر شدند. | |||
کاروان قریش از خطر [[نجات یافته]] بود و آنها میتوانستند پیروزمندانه به مکه بازگردند؛ اما [[خداوند]] با [[حکمت]] خود [[فهم]] و [[تدبیر]] را از آنان گرفت و چنان [[کارها]] را سر و سامان داد که بدون اینکه توافقی صورت گرفته باشد یا عمدی در کار باشد هر دو گروه در بدر، رو در روی هم قرار گرفتند. [[پیامبر]]{{صل}} بیش از هر کس با این [[حقیقت]] آشنا و از همه [[یاران]] خود به [[پیروزی]] امیدوارتر بود. | |||
شب هنگام همه [[سپاه]] به [[خواب]] رفتند، لکن [[رسول خدا]] تا صبح بیدار ماند و به درگاه [[خداوند متعال]] [[متوسل]] شد. با طلوع سپیده دم [[یاران پیامبر]]{{صل}} از خواب برخاستند و [[نماز صبح]] را به [[امامت]] [[پیامبر اکرم]] اقامه کردند و پس از اتمام [[نماز]] به سمت چاههای بدر حرکت کردند تا پیش از قریش آنها را در [[اختیار]] خود گیرند. شخصی به نام [[حباب بن منذر]] در میان [[سپاه اسلام]] بود، [[خدمت]] پیامبر{{صل}} رسید و عرض کرد: ای رسول خدا آیا به دستور [[حق تعالی]] در اینجا اتراق کردهاید یا [[جنگ]] و [[خدعه]] است؟ پیامبر{{صل}} فرمود: نه! جنگ و خدعه است. حباب عرض کرد: ای رسول خدا من به این منطقه آشنایی کامل دارم و نقاط حساس آن را میشناسم، اگر موقعیت سوق الجیشی مناسبی را میخواهید با [[سپاهیان]] خود در نزدیکترین [[چاه]] به قریش موضع بگیریم تا پر آبترین حوضچههای آب را [[انتخاب]] و آن را محصور کنید و بقیه چاهها را پر سازید. بدین ترتیب، ما آب در [[اختیار]] خواهیم داشت و آنها [[محروم]] خواهند بود. | |||
[[پیامبر]]{{صل}} نظر حباب را پسندید و دستور پیشروی را صادر کرد. [[سپاه اسلام]] بر آبها مسلط شدند. در زمانی که [[سپاهیان]] [[اسلام]] خود را آماده [[کارزار]] میکردند [[قریش]] نیز به پیش آمدند و رو در روی سپاهیان اسلام قرار گرفتند. [[ابوجهل]] بر آن شد تا تعداد [[مسلمانان]] را تخمین بزند؛ لذا به [[عمیر بن وهب]] که سوار کار [[دلاوری]] بود [[مأموریت]] داد تا در اطراف سپاه اسلام گشتی بزند و تعداد آنها را برآورد کند. وی نیز بر اسب سوار شد و در مقابل [[سپاه مسلمانان]] [[مانور]] داد و آنگاه نزد ابوجهل برگشت و گفت: تعدادشان از سیصد و چند نفر [[تجاوز]] نمیکند. هیچ کمینی [[تدارک]] ندیدهاند، لکن هیچ حفاظتی جز شمشیرهایشان ندارند، هیچ مردی از آنان کشته نمیشود مگر اینکه حداقل یک نفر از ما را کشته باشد. | |||
به نظر میرسد که [[مردم یثرب]] با خود [[مرگ]] همراه آوردهاند. آنها ساکتاند و سخنی نمیگویند؛ اما چون افعی آمادهاند تا زهر خود را در [[بدن]] [[دشمن]] وارد کنند. اگر قرار باشد به تعداد آنها از قریش کشته شود [[زندگی]] دیگر چه ارزشی دارد؟ | |||
در [[جنگ بدر]] پیامبر و [[اصحاب]] ۳۱۳ نفر با تجهیزات ۷ شتر ۲ اسب ۶ [[زره]] ۸ [[شمشیر]] داشتند. [[بدر]] اولین مصاف نظامی است که بر پیامبر{{صل}} [[تحمیل]] میشود ولی اولین باد خزانی نیست که برگهای همیشه سبز بوستان [[نهضت]] [[احمدی]] را [[تهدید]] به زرد کردن و ریختن میکند. [[پیامبر اکرم]] در [[مشاهده]] [[سپاه]] [[مشرکین]] که به [[سرزمین]] بدر لانه میگزیدند سر به سوی [[آسمان]] بلند کرده با خدای خویش اینگونه نجوی کرد: خدایا این قریش است که با تمام [[نخوت]] و [[تکبر]] خود به سوی ما میآیند تا به [[دشمنی]] با تو برخاسته و [[رسول]] تو را [[تکذیب]] کنند. پروردگارا من اینک [[چشم به راه]] [[نصرت]] و [[یاری]] تو هستم، همان نصرتی که به من [[وعده]] دادهای. پروردگارا تا [[شام]] نشده آنان را نابود کن. | |||
گر چه [[فرامین]] [[وحی]]، [[پیامبر]]{{صل}} و مشتی تازه [[مسلمان]] را وادار کرده بود عاشقانه [[مأمور]] به [[وظیفه]] باشند و بر این [[مأموریت]] بر هم [[سبقت]] گیرند و نزد [[پروردگار]] [[افتخار]] کنند؛ ولی موج [[مظلومیت]] در [[جبهه]] [[رسول اکرم]]{{صل}} موج میزد. مردمی که چون ساقه لطیف گل، تازه از زیر خروارها [[گِل]] سر برآورده و با ندای فطرتشان به همه [[خرافات]] و [[تعصبات جاهلی]] نه گفته و دومین سالگرد [[انقلاب]] سبز [[توحیدی]] را [[جشن]] گرفتهاند، امروز مظلومانه باید در برابر شمشیرهای [[خشن]] یک مشت [[بیرحم]] پاسخگو باشند. [[امیرالمؤمنین]] فرمود: چون به [[بدر]] رسیدیم، پیامبر شب هنگام چنین [[دعا]] کرد: خدایا اگر این گروه (گروه [[مؤمنان]]) هلاک شوند، دیگر هیچ کس در روی [[زمین]] تو را نمیپرستد<ref>{{متن حدیث|فَلَمَّا انْتَهَيْنَا إِلَى بَدْرٍ وَ قَدْ بَاتَ رَسُولُ اللَّهِ لَيْلَهُ يَدْعُو- وَ يَقُولُ: اللَّهُمَّ إِنْ تَهْلِكْ هَذِهِ الْفِئَةُ لَا تُعْبَدُ فِي الْأَرْضِ}}؛ شواهد التنزیل، ج۱، ص۵۱۰.</ref>. | |||
مردمی که هنوز [[زمان]] نیاز دارند تا ایمانشان [[جامعیت]] پیدا کند ولی در همین زمان کوتاه شیر مردانی بودند که یک شبه ره صد ساله پیمودند. پیامبر{{صل}} وقتی اطلاعاتی از [[قریش]] کسب کرد که از اشراف و بزرگان قریش چه کسانی همراهشان آمدهاند؟ فرمود: [[مکه]] اکنون جگر گوشههای خود را به سوی شما فرستاده؛ ولی متقابلاً پیامبر{{صل}} هم جگر گوشههای [[مدینه]] را به رزمگاه [[عشق]] [[دعوت]] کرده است. [[قلبی]] مالامال از عشق ولی با لباسی ساده، سلاحی سادهتر. [[مشرکین قریش]] با چشم واقع بینی به [[سپاه اسلام]] نگریستند. | |||
پیامبر{{صل}} علیرغم تمام دشمنیهای قریش نمیخواست کار به [[جنگ]] و [[خونریزی]] بکشد؛ لذا کسی را نزد آنان فرستاد که به ایشان بگوید: ای [[جماعت]] قریش [[رسول خدا]] از شما میخواهد به خانههایتان باز گردید؛ زیرا [[دوست]] ندارد جنگ را با شما آغاز کند. او را با پیروانش به حال خود بگذارید تا بعداً [[تکلیف]] خود را با شما روشن کند. [[پیام پیامبر]]{{صل}} برای [[عتبه]] بسیار خوشایند بود لذا فریاد زد: این پیشنهاد را هیچ [[قوم]] عاقلی رد نمیکند. ای [[مردم قریش]]، خود را [[رستگار]] کنید. [[ابوجهل]] با شنیدن سخنان عتبه، دیوانهوار به میدان آمد و به تحریک [[عامر بن حضرمی]] که برادرش به دست عبدالله [[جحش]] کشته شده بود پرداخت و گفت: دیدی عامر! این هم [[پیمان]] تو، عتبه است که میخواهد [[مردم]] را برگرداند! تا تو [[انتقام]] [[خون]] برادرت را نگیری! برخیز و فریاد انتقام سر ده! | |||
عامر بر اسب سوار شد و در میان [[سپاه قریش]] فریاد برآورد {{عربی|واعمراه واعمراه}} فریاد [[انتقامجویی]] عامر، [[قریشیان]] را به [[هیجان]] در آورد. بعد از درگیری لفظی بین عتبه و ابوجهل، عتبه برادرش [[شیبه]] و پسرش ولید را فراخواند و آنان را با خود همراه کرد و از صف [[مشرکان]] خارج شدند و به وسط میدان آمدند. وقتی آنان به میان دو [[سپاه]] رسیدند، فریاد برآوردند: ای محمد ما هستیم [[سادات]] [[قریش]]، آمدهایم تا با شما بجنگیم! فردی را به [[جنگ]] ما بفرست که کفو ما باشد، لحظاتی بعد سه [[جوان]] به نام [[عوف]]، [[معوذ]] و یک نفر [[انصاری]] به میدان آمدند. عتبه به چهرههای آنها نگاهی کرد ولی آنان را نشناخت. در حالی که آن سه جوان برای [[مبارزه]] با آنها نزدیک میشدند، عتبه گفت: شما نه از مردم [[مکه]] هستید و نه از [[قبیله قریش]]، هر سه جوان خود را معرفی کردند و گفتند که از [[انصار]] محمد هستیم و آمدهایم با شما بجنگیم. | |||
عتبه نپذیرفت و گفت: ما با شما یثربیان کاری نداریم، ما افرادی هم [[شأن]] خود و از قریش میخواهیم، آنها را به مبارزه ما بفرستید. [[پیامبر]]{{صل}} که ناظر این صحنه و [[گفتگو]] بود رو به اطرافیان خود کرد و فرمود: [[رفتار]] عتبه عجیب است تا چند لحظه پیش مردم را به [[متارکه جنگ]] [[تشویق]] میکرد ولی الان حریف میطلبد. سپس آن [[حضرت]] به [[عبیده بن حارث بن عبدالمطلب]] که مردی ۷۰ ساله بود نگاه کرد و گفت: برخیز عبیده! سپس به عمویش [[حمزه]] نگاه کرد و فرمود: عمو [[جان]] به میدان برو! سپس به جمع [[مسلمانان]] نظری افکند و علی{{ع}} را صدا زد و فرمود: برخیز ای جوانترین و پر زورترین بازو و هر سه نفر بیدرنگ به [[فرمان]] [[رسول خدا]] وارد صحنه [[جنگ]] شدند. | |||
عبیده رو به روی [[عتبه]] قرار گرفت و حمزه در مقابل [[شیبه]] و علی{{ع}} در برابر ولید، [[پیامبر]]{{صل}} در [[انتخاب]] حریفان [[مشرک]] [[رفتار]] [[اسلامی]] را رعایت کرد، دو پیرمرد در میانسال و دو [[جوان]]، در همان نخستین لحظههای درگیری حمزه و علی{{ع}} حریفان خود را به [[قتل]] رساندند و سپس به طرف عتبه و عبیده رفتند و آنها را افتاده بر [[زمین]] یافتند؛ زیرا هر کدام ضربتی بر دیگری وارد کرده بود. حمزه و علی{{ع}} به عتبه [[امان]] ندادند و با یک ضربت کار او را نیز تمام کردند و سپس عبیده را از صحنه جنگ برداشتند و نزد رسول خدا بردند. در حالی که [[خون]] روی پای قطع شدهاش جاری بود، رسول خدا سر عبیده را بر روی زانوی خود قرار داد و وی را به [[بهشت]] [[بشارت]] داد. | |||
با کشته شدن سه تن از سران [[کفر]] ضربه مهلکی به آنها وارد شد. آنها [[هجوم]] خود را شروع کردند پس از هجوم [[قریش]] پیامبر{{صل}} بر بالای تپهای ایستاده بود و مسلمانان را [[تشویق]] میکرد و با صدای بلند میفرمود: قسم به آنکه جان محمد در ید [[قدرت]] اوست هیچ [[مرد]] [[مسلمانی]] امروز در این جنگ بر اثر [[پایداری]] و [[شجاعت]] نمیمیرد مگر اینکه [[خداوند]] او را وارد بهشت میکند. | |||
با شنیدن ندای [[ملکوتی]] پیامبر{{صل}} بعضی خرماها را از دستشان زمین گذاشتند به [[دشمن]] هجوم بردند، [[آتش]] جنگ شعلهور شد. پیامبر{{صل}} از بالای تپه [[دعا]] میکرد و در همان حال [[آیات]] [[نصرت]] نازل شد. {{متن قرآن|حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ}}<ref>«ای پیامبر! مؤمنان را به کارزار برانگیز، اگر از شما بیست تن شکیبا باشند بر دویست تن پیروز میگردند و اگر از شما صد تن باشند بر هزار تن از کافران پیروز میشوند زیرا آنان گروهی هستند که درنمییابند» سوره انفال، آیه ۶۵.</ref>. آن [[روز]] چشم [[بلال]] به [[امیه]] افتاد و [[انتقام]] دیرینهاش را گرفت و [[مشرکان]] مقاومتشان [[شکست]]، تمام سلاحهای خود را بر [[زمین]] انداختند و به سرعت رو به بیابان فرار کردند. فرار را بر قرار ترجیح دادند و [[مسلمانان]] آنها را تعقیب کردند و تعدادی را به [[اسارت]] خود در آوردند و جنگافزارهایشان را به [[غنیمت]] گرفتند و [[سرنوشت]] [[جنگ]] در ۱۱ [[رمضان]] [[سال]] ۲ (ه. ق) با ۷۰ کشته و ۷۰ [[اسیر]] به نفع [[اسلام]] پایان یافت<ref>سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۵، ص۱۱۶.</ref>. | |||
یکی از صحنههای رنجآور در بعضی از [[جنگها]] که [[قلب]] نازنین [[پیامبر]] را به درد میآورد اعتراضاتی بود که بعضی از افراد شاخص نسبت به [[تقسیم غنائم]] پیامبر وارد میکردند و [[رسول الله]] را مورد [[اعتراض]] و متهم به [[سوء]] برخورد میکردند. در پایان [[جنگ بدر]] وقتی [[غنایم]] را نزد پیامبر آوردند [[حضرت]] فرمود: آنان را به طور مساوی بین [[مسلمین]] [[جنگجو]] تقسیم کنند، در این هنگام اعتراضی از طرف سعد وقاص برخاست، او با [[خشم]] گفت: یا رسول الله آیا مرا که از اشراف بنیزهرهام با این آبکشها و باغبانهای یثرب سهمی برابر میدهی؟ پیامبر از این سخن سخت آزرده شد و فرمود: ای سعد آیا جز این است که ما به علت [[حمایت]] و طرفداری از این [[ضعفا]] در برابر [[متجاوزین]] [[پیروز]] شدهایم؟ بعد فرمود: اسلام برای آن نیامده است تا جباری را بردارد و جباری دیگر را به جای او بگمارد، بلکه برای آن آمده تا تبعیضات و امتیازات واهی را که [[ستمگران]] وسیله پایمال کردن ضعفا قرار دادهاند در هم شکند و [[تساوی]] در برابر [[حقوق]] را جایگزین آن سازد.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۱۴۵.</ref>. | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |