آیا امام رضا علم غیب دارد؟ (پرسش): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۹: خط ۹:
| موضوعات وابسته    =  
| موضوعات وابسته    =  
| پاسخ‌دهنده        =
| پاسخ‌دهنده        =
| پاسخ‌دهندگان      = [[سید محمد ضیاءآبادی|ضیاءآبادی]]؛ [[ابراهیم امینی|امینی]]، [[محمد م‍ح‍م‍دی‌ ری‌ش‍ه‍ری‌|م‍ح‍م‍دی‌ ری‌ش‍ه‍ری‌]]، پژوهشگران [[وبگاه پرسمان]]
| پاسخ‌دهندگان      = [[سید محمد ضیاءآبادی|ضیاءآبادی]]؛ [[ابراهیم امینی|امینی]]، [[سید نسیم عباس نقوی|نقوی]]؛ [[محمد م‍ح‍م‍دی‌ ری‌ش‍ه‍ری‌|م‍ح‍م‍دی‌ ری‌ش‍ه‍ری‌]]، پژوهشگران [[وبگاه پرسمان]]
}}
}}
'''آیا [[امام رضا]]{{ع}} [[علم غیب]] دارد؟''' یکی از سؤال‌های مصداقی پرسشی تحت عنوان ''«[[آیا امامان از اهل بیت پیامبر خاتم علم غیب داشته‌اند؟ (پرسش)|آیا امامان از اهل بیت پیامبر خاتم علم غیب داشته‌اند؟»]]'' است. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی '''[[علم غیب]]''' مراجعه شود.
'''آیا [[امام رضا]]{{ع}} [[علم غیب]] دارد؟''' یکی از سؤال‌های مصداقی پرسشی تحت عنوان ''«[[آیا امامان از اهل بیت پیامبر خاتم علم غیب داشته‌اند؟ (پرسش)|آیا امامان از اهل بیت پیامبر خاتم علم غیب داشته‌اند؟»]]'' است. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی '''[[علم غیب]]''' مراجعه شود.
خط ۴۶: خط ۴۶:
{{پایان جمع شدن}}
{{پایان جمع شدن}}


{{جمع شدن|۵.پژوهشگران وبگاه پرسمان؛}}
{{جمع شدن|۵. حجت الاسلام و المسلمین نقوی؛}}
[[پرونده:60727626.jpg|100px|right|بندانگشتی|[[سید نسیم عباس نقوی|نقوی]]]]
::::::حجت الاسلام و المسلمین '''[[سید نسیم عباس نقوی]]''' در پایان‌نامه دکتری خود با عنوان ''«[[ علم پیامبر و ائمه به غیب (پایان‌نامه)| علم پیامبر و ائمه به غیب]]»'' در این‌باره گفته‌ است:
::::::«
روزی [[امام رضا]]{{ع}} به عیادت عمویش، محمد بن جعفر تشریف برد او از شدت مرض حالتی مانند احتضار داشت چانه‌اش را مانند میت بسته بود و برادرانش با خانواده گریه می‌کردند. [[امام رضا|امام هشتم]]{{ع}} بر صورت عمویش اسحاق که زیاد گریه می‌کرد تبسّمی فرمود که بر حاضران ناگوار آمد. چون حضرت از منزل بیرون شد راوی عرض کرد فدایت شوم! کلماتی ناشایسته در وقت تبسّم شما گفتند. فرمودند: من از گریه اسحاق تعجب کردم و حال آنکه عمویم خوب می‌شود اسحاق پیش از محمد می‌میرد و محمد برای او گریه خواهد کرد. راوی می‌گوید چنان شد که فرموده بودند»<ref> علم پیامبر و ائمه به غیب (پایان‌نامه)|علم پیامبر و ائمه به غیب]]، ص۶۱.</ref>.
{{پایان جمع شدن}}
 
{{جمع شدن|۶.پژوهشگران وبگاه پرسمان؛}}
[[پرونده:9030760879.jpg|100px|right|بندانگشتی|]]
[[پرونده:9030760879.jpg|100px|right|بندانگشتی|]]
'''پژوهشگران [http://www.porseman.org/q/vservice.aspx?logo=images/right.jpg&id=121198 وبگاه پرسمان]'''، در پاسخ به این پرسش آورده‌اند:
'''پژوهشگران [http://www.porseman.org/q/vservice.aspx?logo=images/right.jpg&id=121198 وبگاه پرسمان]'''، در پاسخ به این پرسش آورده‌اند:
خط ۵۲: خط ۵۹:
::::::به دو نمونه از علم و آگاهی امام توجه کنید:
::::::به دو نمونه از علم و آگاهی امام توجه کنید:
:::::#ابی حبیب بناجی مروی می‌گوید: [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] {{صل}} را در خواب دیدم که در بناج، در مسجدی فرود آمد که در هر سال حجاج در آن مسجد فرود می‌آمدند. گویا من در نزد او رفتم و سلام کرده و پیش روی او ایستادم و در نزد او طبقی یافتم که آن طبق را از برگ خرمای مدینه بافته بودند و در آن طبق خرمای صیحانی بود. [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} از آن خرما مشتی برداشت و به من عطا کرد، من آن خرما را شمردم هجده دانه بود. پس از بیداری، خواب را چنین تعبیر کردم که بعدد هر خرمائی یک سال زندگانی می‌کنم! چون بیست روز گذشت در زمینی که زارعین آن را برای کشت آماده می‌کردند ایستاده بودم که کسی نزد من آمد و مرا خبر داد به آمدن [[حضرت رضا]]{{ع}} از مدینه و نزول آن بزرگوار در آن مسجد و مردم را دیدم که نزد او می‌شتافتند، من نیز به خدمت آن حضرت رفتم دیدم آن جناب در موضعی نشسته بود که [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] {{صل}} را در خواب دیده بودم و زیر پای مبارکش تخته حصیری گسترده بود مثل آن حصیری که زیر پای پیغمبر بود و در پیش روی او طبقی که از برگ خرما بافته شده و حاوی خرمای صیحانی بود قرار داشت. پس بر آن جناب سلام کردم پاسخ داد و مرا نزد خود طلبید و یک مشت از آن خرما را به من عطا فرمود من آن خرما را شماره کردم عدد آن به قدر عدد خرمائی بود که [[پیامبر خاتم|رسول خدا]]{{صل}} در خواب به من عطا فرموده بود. من عرض کردم: یا ابن رسول اللَّه! زیادتر از این به من عطا فرما. فرمود: اگر رسول خدا زیاده از این به تو عطا فرمود، ما هم زیاده از این به تو عطا می‌کردیم.
:::::#ابی حبیب بناجی مروی می‌گوید: [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] {{صل}} را در خواب دیدم که در بناج، در مسجدی فرود آمد که در هر سال حجاج در آن مسجد فرود می‌آمدند. گویا من در نزد او رفتم و سلام کرده و پیش روی او ایستادم و در نزد او طبقی یافتم که آن طبق را از برگ خرمای مدینه بافته بودند و در آن طبق خرمای صیحانی بود. [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} از آن خرما مشتی برداشت و به من عطا کرد، من آن خرما را شمردم هجده دانه بود. پس از بیداری، خواب را چنین تعبیر کردم که بعدد هر خرمائی یک سال زندگانی می‌کنم! چون بیست روز گذشت در زمینی که زارعین آن را برای کشت آماده می‌کردند ایستاده بودم که کسی نزد من آمد و مرا خبر داد به آمدن [[حضرت رضا]]{{ع}} از مدینه و نزول آن بزرگوار در آن مسجد و مردم را دیدم که نزد او می‌شتافتند، من نیز به خدمت آن حضرت رفتم دیدم آن جناب در موضعی نشسته بود که [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] {{صل}} را در خواب دیده بودم و زیر پای مبارکش تخته حصیری گسترده بود مثل آن حصیری که زیر پای پیغمبر بود و در پیش روی او طبقی که از برگ خرما بافته شده و حاوی خرمای صیحانی بود قرار داشت. پس بر آن جناب سلام کردم پاسخ داد و مرا نزد خود طلبید و یک مشت از آن خرما را به من عطا فرمود من آن خرما را شماره کردم عدد آن به قدر عدد خرمائی بود که [[پیامبر خاتم|رسول خدا]]{{صل}} در خواب به من عطا فرموده بود. من عرض کردم: یا ابن رسول اللَّه! زیادتر از این به من عطا فرما. فرمود: اگر رسول خدا زیاده از این به تو عطا فرمود، ما هم زیاده از این به تو عطا می‌کردیم.
:::::#احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی می‌گوید: با چند نفر از یاران امام خدمتش شرفیاب شدیم، ساعتی نزد امام نشستیم، چون خواستیم باز گردیم امام به من فرمود: احمد! تو بنشین. همراهانم رفتند و من خدمت امام ماندم و سؤالاتی داشتم به عرض رساندم و امام پاسخ فرمود، تا پاسی از شب گذشت، خواستم مرخص شوم، امام فرمود: می‌روی یا نزد ما می‌مانی؟ عرض کردم:هر چه شما بفرمائید، اگر بفرمائید بمان می‌مانم و اگر بفرمائید برو می‌روم. فرمود: بمان! و این هم رخت‌خواب. آنگاه امام برخاست و به اطاق خود رفت. من از شوق به سجده افتادم و گفتم: سپاس خدای را که حجت خدا و وارث علوم پیامبران در میان ما چند نفر که خدمتش شرفیاب شدیم تا این حد به من محبت فرمود. هنوز در سجده بودم که متوجه شدم امام به اطاق من باز گشته است، برخاستم. حضرت دست مرا گرفت و فشرد و فرمود: احمد![[امام علی|امیر مؤمنان]] {{ع}} به عیادت صعصعه بن صوحان رفت، و چون خواست برخیزد فرمود: صعصعه!از اینکه به عیادت تو آمده‌ام به برادران خود افتخار مکن، عیادت من باعث نشود که خود را از آنان برتر بدانی! از خدا بترس و پرهیزگار باش، برای خدا تواضع و فروتنی کن خدا ترا رفعت می‌بخشد»<ref>[http://www.porseman.org/q/vservice.aspx?logo=images/right.jpg&id=121198 وبگاه پرسمان]</ref>.
:::::#[[احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی]] می‌گوید: با چند نفر از یاران امام خدمتش شرفیاب شدیم، ساعتی نزد امام نشستیم، چون خواستیم باز گردیم امام به من فرمود: احمد! تو بنشین. همراهانم رفتند و من خدمت امام ماندم و سؤالاتی داشتم به عرض رساندم و امام پاسخ فرمود، تا پاسی از شب گذشت، خواستم مرخص شوم، امام فرمود: می‌روی یا نزد ما می‌مانی؟ عرض کردم:هر چه شما بفرمائید، اگر بفرمائید بمان می‌مانم و اگر بفرمائید برو می‌روم. فرمود: بمان! و این هم رخت‌خواب. آنگاه امام برخاست و به اطاق خود رفت. من از شوق به سجده افتادم و گفتم: سپاس خدای را که حجت خدا و وارث علوم پیامبران در میان ما چند نفر که خدمتش شرفیاب شدیم تا این حد به من محبت فرمود. هنوز در سجده بودم که متوجه شدم امام به اطاق من باز گشته است، برخاستم. حضرت دست مرا گرفت و فشرد و فرمود: احمد![[امام علی|امیر مؤمنان]] {{ع}} به عیادت صعصعه بن صوحان رفت، و چون خواست برخیزد فرمود: صعصعه!از اینکه به عیادت تو آمده‌ام به برادران خود افتخار مکن، عیادت من باعث نشود که خود را از آنان برتر بدانی! از خدا بترس و پرهیزگار باش، برای خدا تواضع و فروتنی کن خدا ترا رفعت می‌بخشد»<ref>[http://www.porseman.org/q/vservice.aspx?logo=images/right.jpg&id=121198 وبگاه پرسمان]</ref>.
{{پایان جمع شدن}}
{{پایان جمع شدن}}


خط ۹۷: خط ۱۰۴:
{{پایان}}
{{پایان}}
{{پایان}}
{{پایان}}
==[[:رده:آثار علم غیب معصوم|منبع‌شناسی جامع علم غیب معصوم]]==
==[[:رده:آثار علم غیب معصوم|منبع‌شناسی جامع علم غیب معصوم]]==
{{پرسش‌های وابسته}}
{{پرسش‌های وابسته}}
خط ۱۰۵: خط ۱۱۳:
{{پایان}}
{{پایان}}
{{پایان}}
{{پایان}}
==پانویس==
==پانویس==
{{پانویس2}}
{{پانویس2}}
۱۱۵٬۱۸۳

ویرایش