←وفات فاطمه و گریه پیامبر{{صل}}
خط ۱۹۵: | خط ۱۹۵: | ||
این که فاطمه با وجود فرزندش علی{{ع}}، به پیامبر وصیت میکند، نشانگر [[اعتقاد]] [[قوی]] و [[ایمان]] او به پیامبر است.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۸۴.</ref>. | این که فاطمه با وجود فرزندش علی{{ع}}، به پیامبر وصیت میکند، نشانگر [[اعتقاد]] [[قوی]] و [[ایمان]] او به پیامبر است.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۸۴.</ref>. | ||
==[[وفات]] فاطمه و [[گریه]] پیامبر{{صل}}== | ==[[رحلت]] [[فاطمه]] و [[ناراحتی]] [[رسول خدا]]{{صل}}== | ||
از جمله [[حوادث سال چهارم هجری]] [[وفات]] [[فاطمه بنت اسد]]، [[مادر]] [[علی]]{{ع}} بود<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۰، ص۱۸۵ به نقل از المنتقی، ص۱۲۸؛ تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: عربی)، ج۳، ص۷۵ - ۱۷۳.</ref>. | |||
از رسول خدا{{صل}} [[روایت]] شده است پس از وفات فاطمه که زنی [[مسلمان]] و بزرگوار بود، فرمود: "امروز مادرم وفات کرد"<ref>{{متن حدیث| اَلْيَوْمَ مَاتَتْ أُمِّي}}؛تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۴؛ تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: عربی)، ج۱، ص۳۴۳.</ref>. [[رسول]] مهر و [[رحمت]]، آن با وفای [[بزرگواری]] که به [[مردم]]، [[وفا]] و [[نیکوکاری]] میآموخت، کسی نبود که همراهیهای فاطمه را ـ که فقدان [[پدر]] و مادر و [[نیایش]] را از یاد او برده بود ـ فراموش کند. از این رو وقتی که فاطمه از [[دنیا]] رفت، بر او گریست و در حالی که اشکها از دیدگانش فرو میبارید، گفت: "امروز مادرم [[مرد]]"، و او را با [[جامه]] خویش [[کفن]] کرد و در [[قبر]] وی رفته، در آن دراز کشید و چنان [[رفتاری]] کرد که برای هیچ [[مسلمانی]] پیش از او نکرده بود<ref>سیرة المصطفی، هاشم معروف الحسنی (ترجمه: ترقی جاه)، ج۱، ص۵۶ - ۵۷.</ref>. | |||
[[نقل]] شده روزی رسول خدا{{صل}} در جایی نشسته بود، [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در حالی که [[گریه]] میکرد، به نزد آن حضرت آمد. رسول خدا{{صل}} به وی فرمود: " چرا گریه میکنی؟ " فرمود: "مادرم فاطمه از دنیا رفت". رسول خدا{{صل}} فرمود: "به [[خدا]] قسم که او مادر من هم بود". آنگاه به کنار جنازهاش آمد و بدان نگاه کرد و گریست. سپس به [[زنان]] [[دستور]] داد او را [[غسل]] دهند. پس از آنکه زنان او را [[غسل]] دادند، [[رسول خدا]]{{صل}} را باخبر کردند و [[حضرت]]{{صل}} یکی از لباسهایی را که بر تن داشت، درآورد و به آنها داد و فرمود با آن او را [[کفن]] کنند و پس از آنکه از غسل و کفن او فارغ شدند، آن حضرت به [[قبر]] وارد شد و در آن خوابید و سپس برخاست و جنازه [[فاطمه]] را در دست گرفت و داخل قبر گذاشت. و سپس بر روی او [[خم]] شد و با او به [[نجوا]] پرداخت... <ref>اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۵۳. بنابراین آنچه را که ابوالفرج اصفهانی از علی{{ع}} نقل میکند، صحیح نیست، آنجا که میفرماید: رسول الله{{صل}} به من دستور داد که مادرم فاطمه بنت اسد را غسل بدهم (مقاتل الطالبین، ص۵) اگر چه این قبل از وجوب حجاب بوده است.</ref>. | |||
[[شیخ صدوق]] خبر درگذشت فاطمه و [[تجلیل]] رسول خدا{{صل}} از وی را چنین آورده است: روزی [[علی بن ابی طالب]] گریان نزد [[پیامبر]]{{صل}} آمد و میگفت: {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref>؛ رسول خدا{{صل}} به او فرمود: "ای [[علی]] چرا [[گریه]] میکنی؟ گفت: "یا [[رسول الله]]، مادرم [[فاطمه بنت اسد]] از [[دنیا]] رفت". پیامبر{{صل}} گریست و فرمود: "اگر [[مادر]] تو بود، مادر من هم بود". این [[عمامه]] مرا با این پیراهنم بگیر و او را در آن کفن کن و به زنها بگو خوب غسلش بدهند و از [[خانه]] بیرونش نبر تا من بیایم. پیامبر{{صل}} پس از ساعتی آمد و بر او نمازی خواند که مانند آن را بر دیگری نخوانده بود و [[چهل]] [[تکبیر]] بر او گفت و در قبر او بیناله و حرکت خوابید و علی و [[حسن]]{{عم}} را با خود وارد قبر کرد و چون از کار خود فارغ شد، به علی و حسن{{عم}} فرمود تا از قبر بیرون روند و خود را به بالین فاطمه کشانید تا بالای سرش رسید و به او فرمود: ای [[فاطمه]]، من [[محمد]] [[سید]] [[اولاد]] آدمم و بر خود نبالم. اگر منکر و نکیر آمدند و از تو پرسیدند: پروردگارت کیست؟ بگو [[خدا]] [[پروردگار]] من است و محمد [[پیامبر]] من است و [[اسلام]] [[دین]] من است و [[قرآن]] کتاب من و پسرم [[امام]] و ولی من. سپس فرمود: خدایا فاطمه را به قول [[حق]] بر جا دار و از [[قبر]] او بیرون آمد و چند مشت [[خاک]] روی آن پاشید و دو دست بر هم زد و آن را تکانید و فرمود: به آنکه [[جان]] محمد به دست اوست فاطمه [[دست]] بر هم زدنم را شنید. [[عمار بن یاسر]] از جا برخاست و گفت: پدرم و مادرم قربانت یا [[رسول الله]]؛ نمازی بر او خواندی که بر احدی پیش او نخواندی. فرمود: ای ابویقظان، او لایق آن بود. [[ابوطالب]] [[فرزندان]] بسیار داشت و خیر آنان فراوان و خیر ما کم بود. این فاطمه مرا [[سیر]] میکرد و آنها را گرسنه میداشت... گفت: چرا [[چهل]] [[تکبیر]] بر او گفتی؟ فرمود: به راست خود نگریستم چهل صف [[فرشته]] حاضر بودند برای هر [[صفی]] تکبیری گفتم. گفت: بیناله و حرکت در قبر دراز کشیدی! فرمود: [[مردم]] [[روز قیامت]] برهنه [[محشور]] میشوند و من از خدا به [[اصرار]] خواستم او را با ستر عورت محشور کند. به آنکه جان محمد در دست اوست، از قبرش بیرون نیامدم تا دیدم دو چراغ [[نور]] بالای سر اوست و دو چراغ نور برابر او و دو چراغ نور نزد پاهای او و دو فرشته بر قبر او موکلند که تا روز قیامت برایش [[آمرزش]] جویند<ref>الامالی، شیخ صدوق (ترجمه کمرهای - مجلس پنجاه و یکم)، ص۳۱۴-۳۱۵.</ref>. | |||
[[شیخ صدوق]] ذیل همین [[روایت]] مینویسد: کلینی در ضمن [[اخبار]] مولد [[امیرمؤمنان]]{{ع}} از [[امام ششم]] [[جعفر بن محمد]]{{ع}} روایت کرده که فرمود: به [[راستی]] [[فاطمه بنت اسد]] [[مادر امیرمؤمنان]] نخستین زنی بود که از [[مکه]] تا [[مدینه]] پیاده دنبال [[پیامبر اسلام]]{{صل}} [[مهاجرت]] کرد. [[احسان]] او نسبت به [[رسول خدا]]{{صل}} از همه [[مردم]] بیشتر بود یک بار شنید رسول خدا{{صل}} میفرماید: مردم [[روز قیامت]] برهنه [[محشور]] میشوند. فریاد زد: وای از این رسوایی!! [[پیامبر]]{{صل}} او را [[دلداری]] داد و فرمود: من از [[خدا]] خواهش میکنم تو را پوشیده محشور کند، یک بار دیگر شنید آن [[حضرت]]{{صل}} [[فشار قبر]] را [[یادآوری]] میکرد. فریاد زد: وای از [[ناتوانی]] من. رسول خدا{{صل}} او را دلداری داد و فرمود: من از خدا خواهش میکنم تو را کفایت کند و از فشار قبر معاف دارد. روزی به رسول خدا{{صل}} عرض کرد میخواهم این [[کنیز]] خود را [[آزاد]] کنم: فرمود اگر چنین کاری کنی در برابر هر عضو وی [[خداوند]] عضوی از تن تو را از [[دوزخ]] آزاد کند. چون [[بیمار]] شد پیامبر{{صل}} را [[وصی]] خود کرد و [[دستور]] داد خادمش را از جانب او آزاد کند. در این میان زبانش بند آمد و به رسول خدا{{صل}} اشاره میکرد. رسول خدا{{صل}} [[وصیت]] او را پذیرفت در این میان یک [[روز]] رسول خدا{{صل}} آسوده نشسته بود که [[امیرمؤمنان]] نزد او آمد و [[گریه]] میکرد. رسول خدا{{صل}} فرمود: برای چه گریه میکنی. عرض کرد مادرم [[فاطمه]] مرده است... . سپس مینویسد: این [[روایت]] سراسر [[فضائل]] بر جستهای برای [[مادر]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در بر دارد ولی در چند قسمت آن شاهکارهایی است که برای بزرگترین مردان [[اسلام]] کمتر [[نصب]] شده است. | |||
#موضوع سابقه [[هجرت]] بر همه [[زنان]] [[مهاجر]] آن هم با پای پیاده از [[مکه]] تا مدینه، پیش آمد. [[مسلمانان]] کسانی هستند که در مکه به پیامبر اسلام{{صل}} گرویدند و چون آن حضرت در سال ۱۱ [[بعثت]] به مدینه هجرت کرد، ترک [[وطن]] کردند و دنبال او آمدند، خداوند این [[فضیلت]] را در [[سوره توبه]] [[آیه]] ۱۰۰ یاد کرده و فرموده است: {{متن قرآن|وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ}}<ref>«و خداوند از نخستین پیشآهنگان مهاجران و انصار و کسانی که به نیکی از آنان پیروی کردهاند خشنود است و آنها نیز از وی خشنودند و او برای آنان بوستانهایی فراهم آورده که جویبارها در بن آنها روان است، هماره در آن جاودانند، رستگاری سترگ، این است» سوره توبه، آیه ۱۰۰.</ref> این است همان کامیابی بزرگ. [[فاطمه]] [[مادر]] [[علی]]{{ع}} از دسته سابقه داران [[مهاجر]] [[اسلام]] است، آنهایی که پرتو اسلام تا عمق دلشان را روشن کرد و تار و پود هستی آنها را دربرگرفت و چنان شیفته خدا و [[پیامبر]]{{صل}} و [[دین]] گردیدند که از [[وطن]] و [[خویشان]] و [[مال]] و [[جان]] دست کشیده و چون پروانه دنبال [[پیامبر اسلام]]{{صل}} شتافتند، خار بیابان ترسناک [[عربستان]] در زیر پای آنها چون پرنیان بستر [[آسایش]] بود چه بزرگ ستایشی است این کلمه که فرمود: نخست [[زن]] [[مسلمانی]] است که به پای خود از [[مکه]] تا [[مدینه]] [[هجرت]] کرد. | |||
#نسبت به [[رسول خدا]] از همه [[مردم]] خوشرفتارتر و مهربانتر بوده است، در [[خدمتگزاری]] و [[احسان]] به شخص پیامبر{{صل}} که بزرگترین [[رجال]] [[جهان]] و [[برگزیده]] عالمیان است از همه مردم بدون استثناء بیشتر [[خدمت]] و [[مهربانی]] کرده است. این کلمه اشعار به یک نحو [[منت]] پذیری از این بزرگ زن دارد چه مقامی بالاتر از این است که پیامبر اسلام{{صل}} منت پذیر کسی باشد با این تعبیر که او را اول شخص همه احسانکنندگان به خود قرار دهد چه [[روح]] بزرگی در وجود این زن بزرگ بود که [[شعور]] به [[مقام]] بزرگ [[نبوت]] خاتم پیامبر{{صل}} او را برانگیخت و این اندازه [[حسن]] خدمت انجام داد. | |||
#قوت [[ایمان]] و [[ترس از خدا]] و [[ملکه]] [[عفت]] که بزرگترین [[محاسن]] و امتیازات زن است، به مجرد اینکه از پیامبر{{صل}} میشنود مردم [[روز قیامت]] برهنهاند فریادش بلند میشود که وای از این رسوایی، به مجرد اینکه میشنود مردهها [[فشار قبر]] دارند فریاد میکشد وای از [[سستی]] و [[ناتوانی]] در برابر این [[شکنجه]]، با زبانی گویا در پرتو [[سخن پیامبر]]{{صل}} همان [[آینده]] دور از [[باور]] مردان [[مؤمن]] [[جهان]] را در خود [[مشاهده]] میکند و از روی [[احساس]] [[ایمانی]] و [[وجدان]] [[دینی]] ناله میکشد و این همان [[مقام]] [[یقین]] است که بالاترین درجات [[سیر]] دینی است و یا به تعبیر عرفا مقام [[شهود]] است که در اثر نفس [[پیامبر]]{{صل}}، نفس آماده و [[پاک]] او تا اعماق جهان آینده پیش میرود و نادیده را میبیند و این [[احساس دینی]] را به فرزند خود از [[راه]] [[خون]] و شیر منتقل میکند که میفرماید {{عربی|لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا}}: اگر پرده از [[غیب]] برگیرند برای من [[علم]] جدیدی به دست نیاید زیرا من هر چه در پس پرده است دیدهام و دانستهام. | |||
#از همه اینها بالاتر اینکه چون [[علی]]{{ع}} خبر [[مرگ]] [[فاطمه]]{{س}} را به پیامبر{{صل}} داد و عرض کرد: مادرم مرده. پیامبر{{صل}} با [[گریه]] فرمود: [[مادر]] من بوده که مرده. در این موقع که پیامبر{{صل}} در [[مدینه]] به بلندترین [[مقام معنوی]] و مادی خود رسیده بود، فاطمه را مادر خود میدانست. | |||
از [[ابن عباس]] [[روایت]] شده: وقتی فاطمه، مادر علی{{ع}} فوت کرد، [[رسول خدا]]{{صل}} [[لباس]] خود را بر وی پوشانیده و در [[قبر]] او خوابید. [[اصحاب]] آن [[حضرت]]{{صل}} گفتند: یا [[رسول الله]]، ندیدهایم چنین کاری را برای غیر فاطمه انجام دهید؟! فرمود: "به [[درستی]] که بعد از [[ابوطالب]] کسی از او بر من مهربانتر نبود و من لباس خود را بر او پوشانیدم تا [[خدا]] بر او از لباسهای بهشتی بپوشاند و در قبر او خوابیدم تا [[فشار قبر]] او آسان شود!"<ref>مقاتل الطالبین، ابو الفرج اصفهانی، ص۵ - ۴ و از او در مقدمه شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۴۱ و از او در بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۰، ص۱۸۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۲۶۹.</ref> | |||
[[ابن صباغ مالکی]] چنین مینویسد: وقتی [[فاطمه]] [[رحلت]] کرد، [[رسول خدا]]{{صل}} او را در [[لباس]] خود [[کفن]] کرد و به [[ابوایوب انصاری]] و [[اسامة بن زید]] و [[عمر بن خطاب]] و [[غلام]] سیاهی [[دستور]] داد قبری برای وی آماده کنند و هنگامی که آنها به لحد [[قبر]] رسیدند، آن [[حضرت]]{{صل}} با دست خویش به حفر آن پرداخت و با دست خاکهای آن را بیرون ریخت و سپس در قبر خوابیده و فرمود: "همانا [[خدا]] است که زنده میکند و میمیراند و او [[جاودانی]] است که هیچ گاه نمیمیرد. خدایا، مادرم، [[فاطمه بنت اسد]] را ببخش و [[حجت]] او را به او تلقین کن و قبرش را بر او فراخ کن، به [[حق]] پیامبرت [[محمد]] و پیامبرانی که قبل از من بودهاند؛ به [[درستی]] که تو ارحم الراحمین هستی". پس به آن حضرت{{صل}} گفته شد: ای رسول خدا، کارهایی درباره فاطمه انجام دادی که قبلاً برای کس دیگری انجام ندادی؟! آن حضرت{{صل}} در جواب فرمود: "او را با لباس خودم کفن کردم تا از لباسهای بهشتی بر او بپوشانند و در قبر وی خوابیدم تا فشار قبر آسان شود، به درستی که او [[بهترین]] و نیکوکارترین [[فرد]] بر من پس از [[ابوطالب]] بود"<ref>اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۵۳-۴۵۴؛ الفصول المهمة، سید شرف الدین، ص۱۳.</ref>. این خبر را صفار از [[امام صادق]]{{ع}} [[نقل]] کرده و در ادامه مینویسد: وقتی آن حضرت از قبر خارج شد، به وی گفته شد: ای رسول خدا، هر آینه با لباس خود او را کفن کردی و در قبر وی داخل شدی و [[نماز]] و [[مناجات]] او را طولانی کردی و چگونه است که چنین اقداماتی را نسبت به دیگران انجام ندادی؟! فرمود: "اما علت اینکه او را با [[لباس]] خود [[کفن]] کردم، این بود که روزی به وی گفتم: [[مردم]] در [[روز]] [[حشر]] برهنه از قبرهای خویش [[محشور]] میشوند. او با شنیدن این سخن، فریاد کشید که وای بر ما؛ لذا لباس خودم را بر او پوشاندم و در [[نماز]] خویش از [[خدا]] خواستم که کفن وی پوسیده نشود تا با همان وارد [[بهشت]] شود و [[خداوند]] نیز دعای مرا [[اجابت]] کرد و اما علت ورود من به [[قبر]] او این بوده است که روزی به وی گفتم: هنگامی که میّت را در قبر میگذارند و مردم به دنبال کار خویش میروند، دو [[فرشته]] بر میت وارد میشوند و از او سؤالهایی میکنند. در این حالت او فریاد زد: [[پناه]] بر خدا؛ لذا به داخل قبرش رفتم و از [[خدای متعال]] خواستم تا اینکه خداوند [[باغی]] از باغهای بهشت را بر قبر وی گشود و قبر وی یکی از باغهای بهشت است<ref>بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفار، ص۷۱؛ تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: عربی)، ج۳، ص۱۷۶.</ref>. | |||
[[راوندی]] در این باره مینویسد: پس از [[رحلت]] [[فاطمه]]، [[پیامبر]]{{صل}} درباره او فرمودند: "به خدا [[سوگند]] او به [[راستی]] [[مادر]] من نیز هست. هیچ مهر و محبتی از عمویم ندیدم، مگر آنکه بیشتر از آن را از او دیدم". سپس صدا زد. "ای [[ام سلمه]]! این بُردِ مرا به کمرش ببند و این پیراهنم را به بالاتنهاش بپوشان و این ردایم را بر او بپوشان و چون غسلش دادی، مرا خبر کن". امّ سلمه پیامبر{{صل}} را خبر کرد. ایشان، جنازه را بر [[تابوت]] نهاد و سپس بر او نماز گزارد و آنگاه وارد قبر شد، مدتی گذشت و جز زمزمهای از ایشان شنیده نمیشد. سپس پیامبر{{صل}} رو به جنازه فاطمه کرده، صدا زد: "فاطمه!". او گفت: "بله، ای [[پیامبر خدا]]!" فرمود: "آیا آنچه را برایت ضمانت کرده بودم، دیدی؟". او گفت: "آری. [[خداوند]] از جانب من به تو، در [[حیات]] و مَمات، [[برترین]] [[پاداش]] را بدهد". وقتی [[پیامبر]]{{صل}} لحد را پوشاند و از [[قبر]] بیرون آمد، از وی درباره آنچه به جا آورد، سؤال کردند. فرمود: "روزی برای او این [[آیه]] را قرائت کردم: "و همان گونه که شما را نخستین بار آفریدیم، اکنون نیز تنها به سوی ما آمدهاید". گفت: ای [[پیامبر خدا]]! "تنها" یعنی چه؟ گفتم: یعنی عریان. گفت: چه [[شرم]] آور! و من از [[خدا]] خواستم که عورت او را آشکار نسازد. سپس از من درباره نَکیر و مُنکر پرسید و من از نحوه آمدن آن دو برایش گفتم. گفت: خدا به دادم برسد از دست آن دو. و من از خدا خواستم که آن دو را به او نشان ندهد و قبرش را برای او فراخ گرداند و وی را در همان کفنش [[محشور]] فرماید"<ref>الخرائج والجرائح، قطب راوندی، ج۱، ص۹۰ و ۱۵۰؛ تفسیر نور الثقلین، حویزی، ج۱، ص۷۴۷ و ۱۸۸.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[فاطمه بنت اسد (مقاله)|مقاله «فاطمه بنت اسد»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۵۱۲-۵۱۹؛ [[ حبیب عباسی| عباسی، حبیب]]، [[علی بن ابیطالب (مقاله)| مقاله «علی بن ابیطالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص:۱۲۲؛ [[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۲۴.</ref> | |||
===[[وفات]] فاطمه و [[گریه]] پیامبر{{صل}}=== | |||
[[حضرت]] [[فاطمه بنت اسد]] پس از سپری کردن عمری پربار و افتخارآمیز، در بستر بیماری افتاد. بنا بر نقل [[ابن اثیر]]، [[مادر]] گرامی [[امیرالمؤمنین]] در [[مدینه]] و بعد از [[ازدواج حضرت علی]]{{ع}} و فاطمه زهر{{س}} درگذشت؛ بنابراین، او در سال سوم یا چهارم [[هجری]] وفات کرده است<ref>اسد الغابه، ج۵، ص۴۱۷.</ref>. در آن لحظات غمانگیز رنجوری و جدایی فاطمه بنت اسد، فرزند گرامیاش امیرالمؤمنین{{ع}} بر بالین مادر حاضر بود. وقتی مادر [[فداکار]] و ایثارگر امیرالمؤمنین{{ع}} وفات یافت، آن حضرت نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آمد تا این خبر حزنآور را به او بدهد. [[غم]] از دست دادن مادر چنان بر علی{{ع}} سنگین بود که با صدای بلند فرمود: {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}. | [[حضرت]] [[فاطمه بنت اسد]] پس از سپری کردن عمری پربار و افتخارآمیز، در بستر بیماری افتاد. بنا بر نقل [[ابن اثیر]]، [[مادر]] گرامی [[امیرالمؤمنین]] در [[مدینه]] و بعد از [[ازدواج حضرت علی]]{{ع}} و فاطمه زهر{{س}} درگذشت؛ بنابراین، او در سال سوم یا چهارم [[هجری]] وفات کرده است<ref>اسد الغابه، ج۵، ص۴۱۷.</ref>. در آن لحظات غمانگیز رنجوری و جدایی فاطمه بنت اسد، فرزند گرامیاش امیرالمؤمنین{{ع}} بر بالین مادر حاضر بود. وقتی مادر [[فداکار]] و ایثارگر امیرالمؤمنین{{ع}} وفات یافت، آن حضرت نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آمد تا این خبر حزنآور را به او بدهد. [[غم]] از دست دادن مادر چنان بر علی{{ع}} سنگین بود که با صدای بلند فرمود: {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}. | ||