آیا امام رضا علم غیب داشت؟ (پرسش): تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - '\ه\s=\s(.*)\|(.*)\]\]\]\] \:\:\:\:\:\:' به 'ه = $1 | پاسخ = '
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-| پاسخ‌دهنده = ]] ''' +| پاسخ‌دهنده = | پاسخ = '''))
جز (جایگزینی متن - '\ه\s=\s(.*)\|(.*)\]\]\]\] \:\:\:\:\:\:' به 'ه = $1 | پاسخ = ')
خط ۴۱: خط ۴۱:
| عنوان پاسخ‌دهنده = ۳.آیت‌الله میرباقری؛
| عنوان پاسخ‌دهنده = ۳.آیت‌الله میرباقری؛
| تصویر = 11787.jpg
| تصویر = 11787.jpg
| پاسخ‌دهنده = سید محمد مهدی میرباقری|میرباقری]]]]
| پاسخ‌دهنده = سید محمد مهدی میرباقری
::::::آیت‌الله '''[[سید محمد مهدی میرباقری]]''' در بیاناتی با عنوان ''«[http://www.isaq.ir/vdcbu8bwprhb9.iur.html حقیقت علم امیرالمؤمنین]»'' در این‌باره گفته‌ است:
| پاسخ = آیت‌الله '''[[سید محمد مهدی میرباقری]]''' در بیاناتی با عنوان ''«[http://www.isaq.ir/vdcbu8bwprhb9.iur.html حقیقت علم امیرالمؤمنین]»'' در این‌باره گفته‌ است:
::::::«در روایت آمده است که شخصی به [[امام رضا]]{{ع}} عرض کرد: آقا، خیلی از دوستان مرا واسطه قرار داده‌اند که به شما التماس دعا بگویم، [[امام رضا]]{{ع}} فرمودند: شما خیال می‌کنید که ما از شما غافل هستیم؟! هر روز اعمال شما را من به خدای متعال عرض می‌کنم<ref>[http://www.isaq.ir/vdcbu8bwprhb9.iur.html فرهنگستان علوم اسلامی قم]</ref>.
::::::«در روایت آمده است که شخصی به [[امام رضا]]{{ع}} عرض کرد: آقا، خیلی از دوستان مرا واسطه قرار داده‌اند که به شما التماس دعا بگویم، [[امام رضا]]{{ع}} فرمودند: شما خیال می‌کنید که ما از شما غافل هستیم؟! هر روز اعمال شما را من به خدای متعال عرض می‌کنم<ref>[http://www.isaq.ir/vdcbu8bwprhb9.iur.html فرهنگستان علوم اسلامی قم]</ref>.
{{پایان جمع شدن}}
{{پایان جمع شدن}}
خط ۴۹: خط ۴۹:
| عنوان پاسخ‌دهنده = ۴. حجت الاسلام و المسلمین نجفی یزدی؛
| عنوان پاسخ‌دهنده = ۴. حجت الاسلام و المسلمین نجفی یزدی؛
| تصویر = Pic1419.jpg
| تصویر = Pic1419.jpg
| پاسخ‌دهنده = سید محمد نجفی یزدی|نجفی یزدی]]]]
| پاسخ‌دهنده = سید محمد نجفی یزدی
::::::حجت الاسلام و المسلمین '''[[سید محمد نجفی یزدی|نجفی یزدی]]''' در کتاب ''«[[پیشگویی‌های امیرالمؤمنین ع‍ل‍ی‌ ب‍ن‌ اب‍ی‌ طال‍ب‌ (کتاب)|پیشگویی‌های امیرالمؤمنین ع‍ل‍ی‌ ب‍ن‌ اب‍ی‌ طال‍ب‌]]»'' در این‌باره گفته‌ است:
| پاسخ = حجت الاسلام و المسلمین '''[[سید محمد نجفی یزدی|نجفی یزدی]]''' در کتاب ''«[[پیشگویی‌های امیرالمؤمنین ع‍ل‍ی‌ ب‍ن‌ اب‍ی‌ طال‍ب‌ (کتاب)|پیشگویی‌های امیرالمؤمنین ع‍ل‍ی‌ ب‍ن‌ اب‍ی‌ طال‍ب‌]]»'' در این‌باره گفته‌ است:
::::::«[[محمد بن فضل هاشمی]] گوید: بعد از وفات [[موسی بن جعفر]]{{ع}} به مدینه آمدم، خدمت [[امام رضا|حضرت رضا]] {{ع}} رسیدم، به عنوان امام بر حضرت سلام کردم. آنچه نزد من بود (از امانات مردم) به ایشان دادم و گفتم: من می‌خواهم به بصره بروم و می‌دانی که خبر رحلت [[امام کاظم|موسی بن جعفر]]{{ع}} به آنها رسیده است و آنها به شدت اختلاف دارند، مطمئن هستم که از من در مورد ادله امامت سؤال می‌کنند، ای کاش چیزی از آن معجزات را به من نشان دهی؟ [[حضرت رضا]]{{ع}} فرمود: این مسأله بر من پوشیده نیست، به دوستان ما در بصره و غیر بصره برسان که من نزد آنها خواهم آمد. ولا قوة الا بالله، آنگاه تمامی آنچه از [[پیامبر]]{{صل}} نزد [[ائمه]]{{عم}} می‌باشد که عبارت است از لباس و چوبدستی و اسلحه و دیگر اشیاء، به من نشان داد. عرض کردم: شما کی می‌آیید؟ حضرت فرمود: وقتی به بصره رسیدی، سه روز بعد من به بصره خواهم آمد انشاء الله تعالی. محمد بن فضل به بصره آمد و خبر آمدن [[حضرت رضا]]{{ع}} را به مردم داد و اینکه حضرت سه روز دیگر وارد می‌شود. در این میان مرد ناصبی بنام عمربن هذاب که خود را زاهد معرفی می‌کرد، حضرت را تحقیر نموده و گفت: او جوانی است که اگر مسائل مشکل از او سؤال شود شاید درمانده و متحیر شود. [[حضرت رضا]]{{ع}} بر سر موعد، سه روز بعد از آمدن من، به بصره آمد و دستور داد تا رئیس نصاری و راءس الجالوت عالم یهود را همراه با همین [[عمر بن هذاب]] برای مناظره بیاورند. مجلسی آراستند که از شیعه و زیدیه و یهود و نصاری پر بود، وقتی مجلس آماده شد [[امام رضا]]{{ع}} وارد شده پس از سلام فرمود: منم علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب و پسر پیامبر{{صل}}. من امروز صبح نماز را در مدینه با والی خواندم و او پس از نماز، نامه‌ای از خلیفه به من داد و قرار شد بیاید به منزل من و جواب نامه را در حضور من بنویسد و ان‌شاءالله امروز عصر می‌روم و به قرار خود عمل می‌کنم. سپس فرمود: شما را جمع کردم تا اشکال‌ها و سؤال‌های خود را از من بپرسید و من پاسخ دهم، از علائم [[نبوت]] و [[امامت]] که آنها را جز نزد ما [[اهل بیت]] {{عم}} نخواهید یافت. هر که می‌خواهد سؤال کند که من آماده شنیدن و دادن جواب هستم. حاضرین گفتند: ای پسر پیامبر با این دلیل دیگر دلیلی نمی‌خواهیم و شما نزد ما راستگویی و خواستند بلند شوند. حضرت فرمود: متفرق نشوید. من شما را جمع کردم تا هر چه از آثار نبوت و نشانه‌های امامت که جز نزد ما خانواده نخواهید یافت بپرسید. زودتر از همه آن مرد ناصبی عمر بن هذاب سخن را آغاز کرده و گفت: محمد بن فضل هاشمی از شما سخنانی نقل می‌کند که عقل ما آن‌را نمی‌پذیرد و قبول نمی‌کنیم. حضرت فرمود: چه سخنانی؟ گفت: شما می‌گوئید: من هر چه خداوند بر پیامبر اکرم{{صل}} فرستاده می‌دانم و به جمیع زبان‌ها و لغت‌ها آگاهم. حضرت فرمود: آری چنین است، هر چه می‌خواهید بپرسید. عمر بن هذاب گفت: اولا همین آگاهی و علم خود را به لغات زبان‌های گوناگون ثابت کنید، در مجلس ما افراد رومی و هندی و فارسی هستند، با آنها به زبان خودشان صحبت کنید. حضرت فرمود: بسم الله، هر کدام به زبان خود صحبت کند تا جوابش را به زبان خودش بشنود، آنگاه حضرت با زبان هر کدام با آنها صحبت کرد به گونه‌ای که اهل مجلس حیران شده و همگی اقرار کردند که حضرت بهتر از آنها به زبان آنها صحبت می‌کند. آنگاه به آن مرد ناصبی فرمود: اکنون به تو خبر می‌دهم که در این روزها به خون یکی از بستگان مبتلا شده و مرتکب قتل می‌شوی. مرد ناصبی گفت: این خبر را از شما باور نمی‌کنم چون [[آیا علم غیب منحصر به خداست؟ (پرسش)|علم غیب مخصوص خداوند است]]. حضرت فرمود: آیا خداوند نفرموده: است: {{متن قرآن|[[با توجه به آیه ۲۶ و ۲۷ سوره جن غیر از خدا چه کسی از غیب خبر دارد؟ (پرسش)|عَالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا * إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ]]}}؟<ref>«او دانای نهان است پس هیچ کس را بر نهان خویش آگاه نمی‌کند. جز فرستاده‌ای را که بپسندد»؛ سوره جن، آیه ۲۶ و ۲۷.</ref> بدان که پیامبر اکرم{{صل}} مورد رضای خداست و ما هم وارث‌های او می‌باشیم، که نسبت به وقایع گذشته و آینده تا قیامت آگاه هستیم. من آنچه به تو خبر دادم تا پنج روز دیگر واقع خواهد شد. اگر چنین نشد من دروغگو و افترازننده هستم و اگر واقعیت داشت بدان که تو بر خدا و رسول او انکار کرده‌ای. و علامت دیگر آنکه به زودی مبتلا به کوری می‌شوی و هیچ چیز نمی‌بینی، نه کوهی، نه دشتی، و این خبر تا چند روز انجام می‌شود، و همچنین قسم دروغی خواهی خورد و به مرض برص مبتلا می‌گردی. محمد بن فضل و عده‌ای دیگر گفتند: به خدا قسم هر چه [[حضرت رضا]]{{ع}} فرموده بود در آن ماه به او رسید و مبتلا به قتل و کوری و برص شد. به او گفتند: حضرت رضا راست گفت یا دروغ؟ پاسخ داد: به خدا سوگند همان وقت که حضرت خبر داد می‌دانستم که واقعیت خواهد داشت ولی من مقاومت و لجبازی می‌کردم<ref>بحار الانوار، ج۴۹، ص۷۳.</ref>»<ref>[http://www.ghadeer.org/Book/1020/152206 پیشگویی‌های امیرالمؤمنین ع‍ل‍ی‌ ب‍ن‌ اب‍ی‌ طال‍ب‌]</ref>.
::::::«[[محمد بن فضل هاشمی]] گوید: بعد از وفات [[موسی بن جعفر]]{{ع}} به مدینه آمدم، خدمت [[امام رضا|حضرت رضا]] {{ع}} رسیدم، به عنوان امام بر حضرت سلام کردم. آنچه نزد من بود (از امانات مردم) به ایشان دادم و گفتم: من می‌خواهم به بصره بروم و می‌دانی که خبر رحلت [[امام کاظم|موسی بن جعفر]]{{ع}} به آنها رسیده است و آنها به شدت اختلاف دارند، مطمئن هستم که از من در مورد ادله امامت سؤال می‌کنند، ای کاش چیزی از آن معجزات را به من نشان دهی؟ [[حضرت رضا]]{{ع}} فرمود: این مسأله بر من پوشیده نیست، به دوستان ما در بصره و غیر بصره برسان که من نزد آنها خواهم آمد. ولا قوة الا بالله، آنگاه تمامی آنچه از [[پیامبر]]{{صل}} نزد [[ائمه]]{{عم}} می‌باشد که عبارت است از لباس و چوبدستی و اسلحه و دیگر اشیاء، به من نشان داد. عرض کردم: شما کی می‌آیید؟ حضرت فرمود: وقتی به بصره رسیدی، سه روز بعد من به بصره خواهم آمد انشاء الله تعالی. محمد بن فضل به بصره آمد و خبر آمدن [[حضرت رضا]]{{ع}} را به مردم داد و اینکه حضرت سه روز دیگر وارد می‌شود. در این میان مرد ناصبی بنام عمربن هذاب که خود را زاهد معرفی می‌کرد، حضرت را تحقیر نموده و گفت: او جوانی است که اگر مسائل مشکل از او سؤال شود شاید درمانده و متحیر شود. [[حضرت رضا]]{{ع}} بر سر موعد، سه روز بعد از آمدن من، به بصره آمد و دستور داد تا رئیس نصاری و راءس الجالوت عالم یهود را همراه با همین [[عمر بن هذاب]] برای مناظره بیاورند. مجلسی آراستند که از شیعه و زیدیه و یهود و نصاری پر بود، وقتی مجلس آماده شد [[امام رضا]]{{ع}} وارد شده پس از سلام فرمود: منم علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب و پسر پیامبر{{صل}}. من امروز صبح نماز را در مدینه با والی خواندم و او پس از نماز، نامه‌ای از خلیفه به من داد و قرار شد بیاید به منزل من و جواب نامه را در حضور من بنویسد و ان‌شاءالله امروز عصر می‌روم و به قرار خود عمل می‌کنم. سپس فرمود: شما را جمع کردم تا اشکال‌ها و سؤال‌های خود را از من بپرسید و من پاسخ دهم، از علائم [[نبوت]] و [[امامت]] که آنها را جز نزد ما [[اهل بیت]] {{عم}} نخواهید یافت. هر که می‌خواهد سؤال کند که من آماده شنیدن و دادن جواب هستم. حاضرین گفتند: ای پسر پیامبر با این دلیل دیگر دلیلی نمی‌خواهیم و شما نزد ما راستگویی و خواستند بلند شوند. حضرت فرمود: متفرق نشوید. من شما را جمع کردم تا هر چه از آثار نبوت و نشانه‌های امامت که جز نزد ما خانواده نخواهید یافت بپرسید. زودتر از همه آن مرد ناصبی عمر بن هذاب سخن را آغاز کرده و گفت: محمد بن فضل هاشمی از شما سخنانی نقل می‌کند که عقل ما آن‌را نمی‌پذیرد و قبول نمی‌کنیم. حضرت فرمود: چه سخنانی؟ گفت: شما می‌گوئید: من هر چه خداوند بر پیامبر اکرم{{صل}} فرستاده می‌دانم و به جمیع زبان‌ها و لغت‌ها آگاهم. حضرت فرمود: آری چنین است، هر چه می‌خواهید بپرسید. عمر بن هذاب گفت: اولا همین آگاهی و علم خود را به لغات زبان‌های گوناگون ثابت کنید، در مجلس ما افراد رومی و هندی و فارسی هستند، با آنها به زبان خودشان صحبت کنید. حضرت فرمود: بسم الله، هر کدام به زبان خود صحبت کند تا جوابش را به زبان خودش بشنود، آنگاه حضرت با زبان هر کدام با آنها صحبت کرد به گونه‌ای که اهل مجلس حیران شده و همگی اقرار کردند که حضرت بهتر از آنها به زبان آنها صحبت می‌کند. آنگاه به آن مرد ناصبی فرمود: اکنون به تو خبر می‌دهم که در این روزها به خون یکی از بستگان مبتلا شده و مرتکب قتل می‌شوی. مرد ناصبی گفت: این خبر را از شما باور نمی‌کنم چون [[آیا علم غیب منحصر به خداست؟ (پرسش)|علم غیب مخصوص خداوند است]]. حضرت فرمود: آیا خداوند نفرموده: است: {{متن قرآن|[[با توجه به آیه ۲۶ و ۲۷ سوره جن غیر از خدا چه کسی از غیب خبر دارد؟ (پرسش)|عَالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا * إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ]]}}؟<ref>«او دانای نهان است پس هیچ کس را بر نهان خویش آگاه نمی‌کند. جز فرستاده‌ای را که بپسندد»؛ سوره جن، آیه ۲۶ و ۲۷.</ref> بدان که پیامبر اکرم{{صل}} مورد رضای خداست و ما هم وارث‌های او می‌باشیم، که نسبت به وقایع گذشته و آینده تا قیامت آگاه هستیم. من آنچه به تو خبر دادم تا پنج روز دیگر واقع خواهد شد. اگر چنین نشد من دروغگو و افترازننده هستم و اگر واقعیت داشت بدان که تو بر خدا و رسول او انکار کرده‌ای. و علامت دیگر آنکه به زودی مبتلا به کوری می‌شوی و هیچ چیز نمی‌بینی، نه کوهی، نه دشتی، و این خبر تا چند روز انجام می‌شود، و همچنین قسم دروغی خواهی خورد و به مرض برص مبتلا می‌گردی. محمد بن فضل و عده‌ای دیگر گفتند: به خدا قسم هر چه [[حضرت رضا]]{{ع}} فرموده بود در آن ماه به او رسید و مبتلا به قتل و کوری و برص شد. به او گفتند: حضرت رضا راست گفت یا دروغ؟ پاسخ داد: به خدا سوگند همان وقت که حضرت خبر داد می‌دانستم که واقعیت خواهد داشت ولی من مقاومت و لجبازی می‌کردم<ref>بحار الانوار، ج۴۹، ص۷۳.</ref>»<ref>[http://www.ghadeer.org/Book/1020/152206 پیشگویی‌های امیرالمؤمنین ع‍ل‍ی‌ ب‍ن‌ اب‍ی‌ طال‍ب‌]</ref>.
{{پایان جمع شدن}}
{{پایان جمع شدن}}
خط ۵۷: خط ۵۷:
| عنوان پاسخ‌دهنده = ۵. حجت الاسلام و المسلمین نقوی؛
| عنوان پاسخ‌دهنده = ۵. حجت الاسلام و المسلمین نقوی؛
| تصویر = 60727626.jpg
| تصویر = 60727626.jpg
| پاسخ‌دهنده = سید نسیم عباس نقوی|نقوی]]]]
| پاسخ‌دهنده = سید نسیم عباس نقوی
::::::حجت الاسلام و المسلمین دکتر '''[[سید نسیم عباس نقوی]]''' در پایان‌نامه دکتری خود با عنوان ''«[[ علم پیامبر و ائمه به غیب (پایان‌نامه)|علم پیامبر و ائمه به غیب]]»'' در این‌باره گفته‌ است:
| پاسخ = حجت الاسلام و المسلمین دکتر '''[[سید نسیم عباس نقوی]]''' در پایان‌نامه دکتری خود با عنوان ''«[[ علم پیامبر و ائمه به غیب (پایان‌نامه)|علم پیامبر و ائمه به غیب]]»'' در این‌باره گفته‌ است:
::::::«روزی [[امام رضا]]{{ع}} به عیادت عمویش، محمد بن جعفر تشریف برد او از شدت مرض حالتی مانند احتضار داشت چانه‌اش را مانند میت بسته بود و برادرانش با خانواده گریه می‌کردند. [[امام رضا|امام هشتم]]{{ع}} بر صورت عمویش اسحاق که زیاد گریه می‌کرد تبسّمی فرمود که بر حاضران ناگوار آمد. چون حضرت از منزل بیرون شد راوی عرض کرد فدایت شوم! کلماتی ناشایسته در وقت تبسّم شما گفتند. فرمودند: من از گریه اسحاق تعجب کردم و حال آنکه عمویم خوب می‌شود اسحاق پیش از محمد می‌میرد و محمد برای او گریه خواهد کرد. راوی می‌گوید چنان شد که فرموده بودند»<ref> علم پیامبر و ائمه به غیب (پایان‌نامه)|علم پیامبر و ائمه به غیب]]، ص۶۱.</ref>.
::::::«روزی [[امام رضا]]{{ع}} به عیادت عمویش، محمد بن جعفر تشریف برد او از شدت مرض حالتی مانند احتضار داشت چانه‌اش را مانند میت بسته بود و برادرانش با خانواده گریه می‌کردند. [[امام رضا|امام هشتم]]{{ع}} بر صورت عمویش اسحاق که زیاد گریه می‌کرد تبسّمی فرمود که بر حاضران ناگوار آمد. چون حضرت از منزل بیرون شد راوی عرض کرد فدایت شوم! کلماتی ناشایسته در وقت تبسّم شما گفتند. فرمودند: من از گریه اسحاق تعجب کردم و حال آنکه عمویم خوب می‌شود اسحاق پیش از محمد می‌میرد و محمد برای او گریه خواهد کرد. راوی می‌گوید چنان شد که فرموده بودند»<ref> علم پیامبر و ائمه به غیب (پایان‌نامه)|علم پیامبر و ائمه به غیب]]، ص۶۱.</ref>.
{{پایان جمع شدن}}
{{پایان جمع شدن}}
۴۱۵٬۰۷۸

ویرایش