جز
جایگزینی متن - 'اقبال' به 'اقبال'
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-==پانویس== +== پانویس ==)) |
جز (جایگزینی متن - 'اقبال' به 'اقبال') |
||
خط ۳۴: | خط ۳۴: | ||
امام جواد{{ع}} تا آخرین سفرش به بغداد که به [[شهادت]] ایشان منجر میشود، مسأله [[امامت امام هادی]]{{ع}} را جز برای برخی از [[نزدیکان]] خاص خود مطرح نمیکنند. صقر بن ابیدلف میگوید: از امام جواد{{ع}} شنیدم که [[امام]] پس از من پسرم، علی است. [[فرمان]] او فرمان من و سخنش، سخن من است [[اطاعت]] از او اطاعت از من است<ref>کمال الدین و تمام النعمة، ج۲، ص۳۷۸؛ کفایة الأثر، ص۲۸۳.</ref>. بالاخره در [[سفر]] پایانی به برخی از کسانیکه از ایشان درباره [[امامت]] پس از خود سؤال میکنند، صراحتاً از امامت امام هادی{{ع}} سخن میگوید<ref>الکافی، ج۱، ص۳۲۳؛ الإرشاد، ج۲، ص۲۹۸.</ref>. امام هادی{{ع}} در [[سال ۲۲۰ق]] به امامت رسید و از آنجا که سال تولدش را ۲۱۲ تا ۲۱۴ق نقل کردهاند، در این [[زمان]] [[کودکی]] شش تا هشت ساله بوده است. نقل شده که هنگام [[شهادت امام جواد]]{{ع}} در بغداد، برای امام هادی{{ع}} در [[مدینه]] حالت خاص و [[شگفتی]] واقع شد که ایشان از طریق آن دانست که پدرشان از [[دنیا]] رفتهاند و دیگران را از این امر باخبر نمود<ref>بصائر الدرجات، ج۱، ص۴۶۷؛ دلائل الإمامة، ص۴۱۵-۴۱۶.</ref>. برخی از گزارشها حاکی از آن است که امام برای تکفین و [[تدفین]] [[پدر]] با «طیالارض» به بغداد میرود و سریعاً باز میگردد<ref>جلاء العیون، ص۹۷۰.</ref>. به امامت رسیدن امام هادی{{ع}} شبیه امامت پدرش بود و چون [[شیعیان]] پیش از آن، این تجربه را از سر گذرانده بودند که امامی خردسال داشته باشند، از [[امامت]] ایشان دچار [[شگفتی]] نگردیدند و قاطبه آنان به امامتش گردن نهادند. تنها عده کمی برای مدتی کوتاه به امامت برادرش، [[موسی بن محمد]] مشهور به [[موسی مبرقع]] قائل شدند، اما همین عده نیز پس از مدتی [[حقیقت]] را دریافتند و به [[امامت امام هادی]]{{ع}} قائل شدند<ref>فرق الشیعة، ص۹۱-۹۲.</ref>. چنانکه از برخی منابع به دست میآید خود موسی مبرقع به اینکه [[امام]] خوانده شود، [[رضایت]] نداشت و از قائلان امامت خود [[بیزاری]] و [[تبرّی]] میجست<ref>المقالات و الفرق، ص۹۹.</ref>. چنانکه از برخی گزارشها به دست میآید، [[کارگزاران]] [[بنیعباس]] برای موسی مبرقع مرجعیتی قائل بودهاند و به همین جهت او را مورد [[پرسش]] قرار میدادهاند. اما چنانکه خود موسی مبرقع میگوید: در گفتوگویی که با [[امام هادی]]{{ع}} داشته است به [[پیروی از امام]] مجاب شده و [[مرجعیت]] ایشان را پذیرفته است<ref>تحف العقول، ص۴۷۶-۴۷۷.</ref>. [[شیخ مفید]] علاوه بر ذکر فرمودههای [[امام جواد]]{{ع}} درباره امامت امام هادی{{ع}}، برای [[اثبات امامت]] ایشان پس از [[شهادت]] پدرش به این توجه میدهند که [[شیعیان]] پس از امام جواد{{ع}} بر امامت [[امام علی النقی]]{{ع}} [[اجماع]] کردند و کسی جز ایشان در آن [[زمان]] چنین چیزی را ادعا نکرد و همین برای اثبات امامت ایشان کفایت میکند<ref>الإرشاد، ج۲، ص۳۰۰.</ref>. کارگزاران بنیعباس در [[مدینه]] پس از [[آگاهی]] یافتن از امامت ایشان کوشیدند ترفند تازهای جهت مهار ایشان به کار گیرند. آنان [[درک]] [[درستی]] از امامت [[معصومان]]{{عم}} نداشتند و [[گمان]] میبردند که [[دانش]] شگفت ایشان نتیجه اکتسابهای متعارف میان [[اهل]] دانش است. از اینرو بود که [[معتصم]]، [[عمر]] بن [[فرج]] را [[مأمور]] کرد که برای [[حضرت هادی]]{{ع}} معلمی را [[انتخاب]] کند که به ایشان [[تعلیم]] و تلقین دانشهای موردنظر [[دستگاه خلافت]] را نماید. آنان برای انجام این کار از شخصی به نام جنیدی استفاده کردند که [[دشمنی]] دیرینهای نسبت به [[خاندان پیامبر]] داشت. او میکوشید دانشهای خود را به گونهای که مطلوب [[بنیعباس]] بود به [[امام هادی]]{{ع}} ارائه کند، اما پس از مدتی متوجه این مطلب شد که [[امام]] هر آنچه را که او میداند، بهتر و دقیقتر [[آگاه]] است و جای [[معلم]] و [[متعلم]] جا به جاست. جنیدی پس از مدتی که در [[تحیر]] ناشی از این مطلب به سر میبرد، [[حقانیت امام]] و [[خاندان]] ایشان را دانست و به ایشان [[معتقد]] گردید و در سلک ارادتمندانش قرار گرفت<ref>إثبات الوصیة، ص۲۳۰-۲۳۱.</ref>. | امام جواد{{ع}} تا آخرین سفرش به بغداد که به [[شهادت]] ایشان منجر میشود، مسأله [[امامت امام هادی]]{{ع}} را جز برای برخی از [[نزدیکان]] خاص خود مطرح نمیکنند. صقر بن ابیدلف میگوید: از امام جواد{{ع}} شنیدم که [[امام]] پس از من پسرم، علی است. [[فرمان]] او فرمان من و سخنش، سخن من است [[اطاعت]] از او اطاعت از من است<ref>کمال الدین و تمام النعمة، ج۲، ص۳۷۸؛ کفایة الأثر، ص۲۸۳.</ref>. بالاخره در [[سفر]] پایانی به برخی از کسانیکه از ایشان درباره [[امامت]] پس از خود سؤال میکنند، صراحتاً از امامت امام هادی{{ع}} سخن میگوید<ref>الکافی، ج۱، ص۳۲۳؛ الإرشاد، ج۲، ص۲۹۸.</ref>. امام هادی{{ع}} در [[سال ۲۲۰ق]] به امامت رسید و از آنجا که سال تولدش را ۲۱۲ تا ۲۱۴ق نقل کردهاند، در این [[زمان]] [[کودکی]] شش تا هشت ساله بوده است. نقل شده که هنگام [[شهادت امام جواد]]{{ع}} در بغداد، برای امام هادی{{ع}} در [[مدینه]] حالت خاص و [[شگفتی]] واقع شد که ایشان از طریق آن دانست که پدرشان از [[دنیا]] رفتهاند و دیگران را از این امر باخبر نمود<ref>بصائر الدرجات، ج۱، ص۴۶۷؛ دلائل الإمامة، ص۴۱۵-۴۱۶.</ref>. برخی از گزارشها حاکی از آن است که امام برای تکفین و [[تدفین]] [[پدر]] با «طیالارض» به بغداد میرود و سریعاً باز میگردد<ref>جلاء العیون، ص۹۷۰.</ref>. به امامت رسیدن امام هادی{{ع}} شبیه امامت پدرش بود و چون [[شیعیان]] پیش از آن، این تجربه را از سر گذرانده بودند که امامی خردسال داشته باشند، از [[امامت]] ایشان دچار [[شگفتی]] نگردیدند و قاطبه آنان به امامتش گردن نهادند. تنها عده کمی برای مدتی کوتاه به امامت برادرش، [[موسی بن محمد]] مشهور به [[موسی مبرقع]] قائل شدند، اما همین عده نیز پس از مدتی [[حقیقت]] را دریافتند و به [[امامت امام هادی]]{{ع}} قائل شدند<ref>فرق الشیعة، ص۹۱-۹۲.</ref>. چنانکه از برخی منابع به دست میآید خود موسی مبرقع به اینکه [[امام]] خوانده شود، [[رضایت]] نداشت و از قائلان امامت خود [[بیزاری]] و [[تبرّی]] میجست<ref>المقالات و الفرق، ص۹۹.</ref>. چنانکه از برخی گزارشها به دست میآید، [[کارگزاران]] [[بنیعباس]] برای موسی مبرقع مرجعیتی قائل بودهاند و به همین جهت او را مورد [[پرسش]] قرار میدادهاند. اما چنانکه خود موسی مبرقع میگوید: در گفتوگویی که با [[امام هادی]]{{ع}} داشته است به [[پیروی از امام]] مجاب شده و [[مرجعیت]] ایشان را پذیرفته است<ref>تحف العقول، ص۴۷۶-۴۷۷.</ref>. [[شیخ مفید]] علاوه بر ذکر فرمودههای [[امام جواد]]{{ع}} درباره امامت امام هادی{{ع}}، برای [[اثبات امامت]] ایشان پس از [[شهادت]] پدرش به این توجه میدهند که [[شیعیان]] پس از امام جواد{{ع}} بر امامت [[امام علی النقی]]{{ع}} [[اجماع]] کردند و کسی جز ایشان در آن [[زمان]] چنین چیزی را ادعا نکرد و همین برای اثبات امامت ایشان کفایت میکند<ref>الإرشاد، ج۲، ص۳۰۰.</ref>. کارگزاران بنیعباس در [[مدینه]] پس از [[آگاهی]] یافتن از امامت ایشان کوشیدند ترفند تازهای جهت مهار ایشان به کار گیرند. آنان [[درک]] [[درستی]] از امامت [[معصومان]]{{عم}} نداشتند و [[گمان]] میبردند که [[دانش]] شگفت ایشان نتیجه اکتسابهای متعارف میان [[اهل]] دانش است. از اینرو بود که [[معتصم]]، [[عمر]] بن [[فرج]] را [[مأمور]] کرد که برای [[حضرت هادی]]{{ع}} معلمی را [[انتخاب]] کند که به ایشان [[تعلیم]] و تلقین دانشهای موردنظر [[دستگاه خلافت]] را نماید. آنان برای انجام این کار از شخصی به نام جنیدی استفاده کردند که [[دشمنی]] دیرینهای نسبت به [[خاندان پیامبر]] داشت. او میکوشید دانشهای خود را به گونهای که مطلوب [[بنیعباس]] بود به [[امام هادی]]{{ع}} ارائه کند، اما پس از مدتی متوجه این مطلب شد که [[امام]] هر آنچه را که او میداند، بهتر و دقیقتر [[آگاه]] است و جای [[معلم]] و [[متعلم]] جا به جاست. جنیدی پس از مدتی که در [[تحیر]] ناشی از این مطلب به سر میبرد، [[حقانیت امام]] و [[خاندان]] ایشان را دانست و به ایشان [[معتقد]] گردید و در سلک ارادتمندانش قرار گرفت<ref>إثبات الوصیة، ص۲۳۰-۲۳۱.</ref>. | ||
امام در [[مدینه]] و [[صریا]] مورد مراجعه و [[احترام]] بود و حتی شیوخ و [[پیران]] به [[دیدار]] ایشان میآمدند. از جمله کسانی که در صریا به [[دیدار امام]] نائل شد، [[زید بن موسی بن جعفر]]، عموی پدرشان بود که در [[حق امام]] احترام و [[اکرام]] بسیار نمود<ref>إعلام الوری، ج۲، ص۱۲۵؛ المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۴۱۰.</ref>. برخی از بزرگان [[اصحاب]] ایشان مانند: [[ایوب بن نوح]] نیز در صریا به محضر ایشان میرسیدند<ref>کتاب الغیبة، طوسی، ص۳۴۹-۳۵۰.</ref>. به دلیل دور بودن این منطقه از [[دستگاه خلافت]] و مراکز بلاد، عرصه عمل امام در آن گستردهتر بود و دلیل اینکه در ادامه حیاتش به [[سامرا]] احضار شد، همین بود. پس از [[مرگ]] [[معتصم]]، پسرش [[هارون]] ملقب به [[واثق بالله]] در ۲۲۷ق به [[خلافت]] رسید و تا [[سال ۲۳۲ق]] عهدهدار [[منصب]] خلافت بود. وی به جهت درگیری با شورشهای داخلی کمتر [[فرصت]] داشت که متعرض امام و فعالیتهای ایشان گردد<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۷۹-۴۸۰.</ref> اما محدودیتهایی را برای امام به وجود آورد که امام و یارانش خود را ناگزیر به [[مراقبت]] بیشتر میدیدند<ref>کشف الغمة، ج۲، ص۳۸۵.</ref>. امام حتی در میان [[فرماندهان]] واثق بالله نیز ارادتمندان مهمی داشت. یکی از این افراد، بغای کبیر از فرماندهان ترک واثق بالله بود<ref>إعلام الوری، ج۲، ص۱۲۷.</ref>. او برای دفع یکی از شورشهای واقع شده در [[حجاز]] در [[سال ۲۳۱ق]] بدین منطقه رفت و توانست در اندک مدتی این [[شورش]] را مهار کند<ref>تاریخ الطبری، ج۹، ص۱۳۰؛ الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۱۹.</ref>. منقول است که چون بغا به [[مدینه]] پای گذاشت، [[امام]] به لشکری رفت که وی در آنجا حضور داشت و چون وی از کنار امام عبور کرد، ایشان با او به ترکی چیزی گفتند. او از اسب پیاده شد و بر پای [[امام هادی]]{{ع}} بوسه داد و پرسید: آیا این شخص [[پیامبر]] است؟ او در پاسخ کسانی که علت عملش را جویا شدند گفت: او مرا با اسمی که در کوچکی در مناطق ترک، به آن مشهور بودم، خواند، در حالیکه هیچکس تاکنون از آن خبر نداشت<ref>الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۶۷۴؛ کشف الغمة، ج۲، ص۳۹۷.</ref>. در [[سال ۲۳۲ق]] پیش از آنکه خبر [[مرگ]] [[واثق]] به مدینه برسد، ایشان برخی از [[یاران]] را از مرگ وی و [[جانشینی]] [[متوکل]] خبر کردند<ref>الإرشاد، ج۲، ص۳۰۱.</ref>. پس از وی سختترین دوران [[امامت امام هادی]]{{ع}} و [[شیعیان]] در [[خلافت عباسی]] آغاز شد. [[واثق بالله]] در [[زمان]] [[حیات]] خود کسی را به عنوان [[خلیفه]] [[تعیین]] نکرد و پس از وی ترکان، [[جعفر بن معتصم]] ملقب به متوکل [[علی]] [[الله]] را به [[خلافت]] رساندند و او از ۲۳۲ تا ۲۴۷ ق [[قدرت]] را در دست داشت. متوکل در شیعهستیزی و [[دشمنی]] با [[اهل بیت]]{{عم}} بسیار بیپروا بود و حتی [[حفظ]] ظاهر نیز نمیکرد. او شیعیان و [[علویان]] را به بهانه و تهمتهای مختلف در بند میکرد و بسیاری از ایشان را به [[قتل]] میرساند<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۷۷- ۴۷۹.</ref>. اوج دشمنی وی با شیعیان و [[اهل بیت پیامبر]]{{صل}} را میتوان در مواجهه وی با [[تربت امام حسین]]{{ع}} ملاحظه کرد. او در [[سال ۲۳۶ق]] [[دستور]] داد که [[مرقد]] [[امام حسین]]{{ع}} و خانههای اطراف آن را ویران کنند و شخم بزنند و در محل آن بذر بپاشند و [[کشاورزی]] کنند. او [[زائران]] [[حرم]] [[سید الشهداء]]{{ع}} را نیز محکوم به مرگ و زندانهای درازمدت کرد و همهگونه قساوتی را در [[حق]] ایشان روا داشت<ref>تاریخ الطبری، ج۹، ص۱۸۵؛ الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۵۵.</ref>. [[متوکل]] کمترین [[ارتباط]] [[اقتصادی]] و [[کمک مالی]] به [[آل علی]]{{ع}} را [[ممنوع]] کرد و کسانی را که از [[دستور]] او سر پیچی کردند به شدت [[عقوبت]] نمود. او چنان کار را بر [[علویان]] سخت گرفت که لباسهای [[زنان]] [[علوی]] مندرس شده بود و نمیتوانستند لباسی نو تهیه کنند و چند نفر از ایشان، از یک [[لباس]] به نوبت برای [[اقامه نماز]] استفاده میکردند<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۷۹-۴۸۰.</ref>. او در مواجهه با [[امام هادی]]{{ع}} نیز سختگیریهای بسیاری [[اعمال]] کرد و ایشان را نهایتاً مجبور به رفتن به [[سامرا]] نمود. این واقعه در [[سال ۲۳۳ق]] واقع شد. در این سال [[عبد الله بن محمد هاشمی]] طی نامهای متوکل را از [[حضور امام]] [[هادی]]{{ع}} در [[حجاز]] [[بیم]] داد و به او متذکر شد که [[امام]]، [[مردم]] را به سوی خویش فرا میخواند<ref>الإرشاد، ج۲، ص۳۰۹؛ إعلام الوری، ج۲، ص۱۲۵.</ref>. امام که از [[اقدام]] وی [[آگاه]] شد نامهای به متوکل نوشت و به بیاساس بودن ادعاهای [[عبدالله بن محمد]] اشاره کرد، اما متوکل که از جانب امام [[احساس]] خطر میکرد، نامهای به ایشان نوشت و با [[ملاطفت]] از ایشان خواست که سریعاً به سامرا برود. او در این [[نامه]] بیان داشت که [[خلیفه]] قدردان توست و تو و خاندانت را گرامی میدارد و همه ابزار لازم جهت خوشنودی شما را فراهم میآورد. او برای اینکه [[حسن]] [[نیّت]] خود را به امام نشان دهد در این نامه از [[عزل]] عبدالله بن محمد سخن گفت<ref>الکافی، ج۱، ص۵۰۱؛ روضة الواعظین، ج۱، ص۲۴۵.</ref>. متوکل در مواجهه با امام هادی{{ع}} از همان روشی سود جست که خلفای پیش از وی از جمله [[مأمون]] و [[معتصم]] بدان [[متوسل]] شدند. | امام در [[مدینه]] و [[صریا]] مورد مراجعه و [[احترام]] بود و حتی شیوخ و [[پیران]] به [[دیدار]] ایشان میآمدند. از جمله کسانی که در صریا به [[دیدار امام]] نائل شد، [[زید بن موسی بن جعفر]]، عموی پدرشان بود که در [[حق امام]] احترام و [[اکرام]] بسیار نمود<ref>إعلام الوری، ج۲، ص۱۲۵؛ المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۴۱۰.</ref>. برخی از بزرگان [[اصحاب]] ایشان مانند: [[ایوب بن نوح]] نیز در صریا به محضر ایشان میرسیدند<ref>کتاب الغیبة، طوسی، ص۳۴۹-۳۵۰.</ref>. به دلیل دور بودن این منطقه از [[دستگاه خلافت]] و مراکز بلاد، عرصه عمل امام در آن گستردهتر بود و دلیل اینکه در ادامه حیاتش به [[سامرا]] احضار شد، همین بود. پس از [[مرگ]] [[معتصم]]، پسرش [[هارون]] ملقب به [[واثق بالله]] در ۲۲۷ق به [[خلافت]] رسید و تا [[سال ۲۳۲ق]] عهدهدار [[منصب]] خلافت بود. وی به جهت درگیری با شورشهای داخلی کمتر [[فرصت]] داشت که متعرض امام و فعالیتهای ایشان گردد<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۷۹-۴۸۰.</ref> اما محدودیتهایی را برای امام به وجود آورد که امام و یارانش خود را ناگزیر به [[مراقبت]] بیشتر میدیدند<ref>کشف الغمة، ج۲، ص۳۸۵.</ref>. امام حتی در میان [[فرماندهان]] واثق بالله نیز ارادتمندان مهمی داشت. یکی از این افراد، بغای کبیر از فرماندهان ترک واثق بالله بود<ref>إعلام الوری، ج۲، ص۱۲۷.</ref>. او برای دفع یکی از شورشهای واقع شده در [[حجاز]] در [[سال ۲۳۱ق]] بدین منطقه رفت و توانست در اندک مدتی این [[شورش]] را مهار کند<ref>تاریخ الطبری، ج۹، ص۱۳۰؛ الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۱۹.</ref>. منقول است که چون بغا به [[مدینه]] پای گذاشت، [[امام]] به لشکری رفت که وی در آنجا حضور داشت و چون وی از کنار امام عبور کرد، ایشان با او به ترکی چیزی گفتند. او از اسب پیاده شد و بر پای [[امام هادی]]{{ع}} بوسه داد و پرسید: آیا این شخص [[پیامبر]] است؟ او در پاسخ کسانی که علت عملش را جویا شدند گفت: او مرا با اسمی که در کوچکی در مناطق ترک، به آن مشهور بودم، خواند، در حالیکه هیچکس تاکنون از آن خبر نداشت<ref>الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۶۷۴؛ کشف الغمة، ج۲، ص۳۹۷.</ref>. در [[سال ۲۳۲ق]] پیش از آنکه خبر [[مرگ]] [[واثق]] به مدینه برسد، ایشان برخی از [[یاران]] را از مرگ وی و [[جانشینی]] [[متوکل]] خبر کردند<ref>الإرشاد، ج۲، ص۳۰۱.</ref>. پس از وی سختترین دوران [[امامت امام هادی]]{{ع}} و [[شیعیان]] در [[خلافت عباسی]] آغاز شد. [[واثق بالله]] در [[زمان]] [[حیات]] خود کسی را به عنوان [[خلیفه]] [[تعیین]] نکرد و پس از وی ترکان، [[جعفر بن معتصم]] ملقب به متوکل [[علی]] [[الله]] را به [[خلافت]] رساندند و او از ۲۳۲ تا ۲۴۷ ق [[قدرت]] را در دست داشت. متوکل در شیعهستیزی و [[دشمنی]] با [[اهل بیت]]{{عم}} بسیار بیپروا بود و حتی [[حفظ]] ظاهر نیز نمیکرد. او شیعیان و [[علویان]] را به بهانه و تهمتهای مختلف در بند میکرد و بسیاری از ایشان را به [[قتل]] میرساند<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۷۷- ۴۷۹.</ref>. اوج دشمنی وی با شیعیان و [[اهل بیت پیامبر]]{{صل}} را میتوان در مواجهه وی با [[تربت امام حسین]]{{ع}} ملاحظه کرد. او در [[سال ۲۳۶ق]] [[دستور]] داد که [[مرقد]] [[امام حسین]]{{ع}} و خانههای اطراف آن را ویران کنند و شخم بزنند و در محل آن بذر بپاشند و [[کشاورزی]] کنند. او [[زائران]] [[حرم]] [[سید الشهداء]]{{ع}} را نیز محکوم به مرگ و زندانهای درازمدت کرد و همهگونه قساوتی را در [[حق]] ایشان روا داشت<ref>تاریخ الطبری، ج۹، ص۱۸۵؛ الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۵۵.</ref>. [[متوکل]] کمترین [[ارتباط]] [[اقتصادی]] و [[کمک مالی]] به [[آل علی]]{{ع}} را [[ممنوع]] کرد و کسانی را که از [[دستور]] او سر پیچی کردند به شدت [[عقوبت]] نمود. او چنان کار را بر [[علویان]] سخت گرفت که لباسهای [[زنان]] [[علوی]] مندرس شده بود و نمیتوانستند لباسی نو تهیه کنند و چند نفر از ایشان، از یک [[لباس]] به نوبت برای [[اقامه نماز]] استفاده میکردند<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۷۹-۴۸۰.</ref>. او در مواجهه با [[امام هادی]]{{ع}} نیز سختگیریهای بسیاری [[اعمال]] کرد و ایشان را نهایتاً مجبور به رفتن به [[سامرا]] نمود. این واقعه در [[سال ۲۳۳ق]] واقع شد. در این سال [[عبد الله بن محمد هاشمی]] طی نامهای متوکل را از [[حضور امام]] [[هادی]]{{ع}} در [[حجاز]] [[بیم]] داد و به او متذکر شد که [[امام]]، [[مردم]] را به سوی خویش فرا میخواند<ref>الإرشاد، ج۲، ص۳۰۹؛ إعلام الوری، ج۲، ص۱۲۵.</ref>. امام که از [[اقدام]] وی [[آگاه]] شد نامهای به متوکل نوشت و به بیاساس بودن ادعاهای [[عبدالله بن محمد]] اشاره کرد، اما متوکل که از جانب امام [[احساس]] خطر میکرد، نامهای به ایشان نوشت و با [[ملاطفت]] از ایشان خواست که سریعاً به سامرا برود. او در این [[نامه]] بیان داشت که [[خلیفه]] قدردان توست و تو و خاندانت را گرامی میدارد و همه ابزار لازم جهت خوشنودی شما را فراهم میآورد. او برای اینکه [[حسن]] [[نیّت]] خود را به امام نشان دهد در این نامه از [[عزل]] عبدالله بن محمد سخن گفت<ref>الکافی، ج۱، ص۵۰۱؛ روضة الواعظین، ج۱، ص۲۴۵.</ref>. متوکل در مواجهه با امام هادی{{ع}} از همان روشی سود جست که خلفای پیش از وی از جمله [[مأمون]] و [[معتصم]] بدان [[متوسل]] شدند. اقبال مردم به [[امامان معصوم]]{{عم}} از مهمترین دشواریهای [[دستگاه خلافت]] بود و آنان به هر وسیلهای میکوشیدند که از این توجه جلوگیری کنند. [[شعار]] {{عربی|الرضا من آل محمد}} که از ابتدای [[خلافت]] [[عباسیان]] مکرر از ناحیه علویان و [[شیعیان]] مطرح میشد یکی از نشانههای زنده بودن بحث [[جانشینی]] [[اهل بیت پیامبر]]{{صل}} بود که همواره از ناحیه [[خلفا]] از طریق فشار آوردن بر [[امامان معصوم]]{{عم}} و دیگر [[علویان]] مهار میشد. جالب است که این مطلب درباره [[امام هادی]]{{ع}} حتی از ناحیه برخی از [[نزدیکان]] [[خلیفه]] از جمله: طبیبی [[نصرانی]] به نام یزداد بیان شده است<ref>دلائل الإمامة، ص۴۱۸-۴۱۹؛ فرج المهموم فی تاریخ علماء النجوم، ص۲۳۳-۲۳۴.</ref>. لحن ملاطفتآمیز [[نامه]] [[متوکل]] نیز به جهت جلوگیری از [[شورش]] احتمالی [[پیروان]] و علاقهمندان [[امام]] بهویژه در [[مدینه]] بود. این مطلبی بود که [[یحیی بن هرثمه]] که [[مأمور]] [[همراهی]] امام به [[سامرا]] بود در همان ساعات نخست اطلاع [[مردم مدینه]] از آن [[آگاه]] شد. او که [[مردم]] را از چنین واقعهای بسیار ناراحت و [[خشمگین]] میدید به آنان [[اطمینان]] خاطر داد که قرار نیست هیچ [[رفتار]] نامناسب و خشونتآمیزی با [[حضرت علی بن محمد]]{{ع}} انجام شود<ref>تذکرة الخواص، ص۳۵۹.</ref>. او به پیشنهاد امام سه [[روز]] به ایشان مهلت داد و پس از سه روز مدینه را به قصد سامرا ترک کرد<ref>إثبات الوصیة، ص۲۳۳.</ref>. یحیی بن هرثمه در بین راه کرامتهای متعددی از امام هادی{{ع}} ملاحظه کرد و این موجب شد که وی به امام علاقهمند گردد<ref>إثبات الوصیة، ص۲۳۳-۲۳۵</ref>. در شهرهای میان راه امام مورد استقبال چشمگیری قرار میگرفت، به گونهای که موجب [[حیرت]] هیأت همراه میشد. یکی از شهرهایی که مردمانش استقبال [[شگفتی]] از امام به عمل آوردند، [[بغداد]] بود. ایشان در این [[شهر]] در [[خانه]] [[خزیمة بن حازم]] [[منزل]] گزید<ref> إثبات الوصیة، ص۲۳۷</ref>. از [[خضر بن محمد]] بزاز [[روایت]] شده که چند شب قبل از ورود امام [[نقی]]{{ع}} در [[خواب]] دیدم که [[کعبه]] به کنار دجله آمده است و چون چند روز بعد ایشان را در کنار پلی نزدیک دجله دیدم، [[تعبیر خواب]] خویش دانستم<ref>إثبات الوصیة، ص۲۳۶-۲۳۷.</ref>. با آنکه [[مردمان]] بغداد سالها تحت [[تربیت]] و [[نفوذ]] [[بنیعباس]] [[زندگی]] کرده بودند، خیل کثیری از ایشان مشتاقانه به [[دیدار امام]] آمدند. حتی [[والی بغداد]] نیز به استقبال [[امام]] آمد<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۸۴.</ref> و به [[یحیی بن هرثمه]] هشدار داد که مبادا با [[بدگویی]] نزد [[متوکل]] موجبات [[قتل]] [[حضرت علی بن محمد]]{{ع}}را فراهم آوری که در این صورت بایستی خود را برای پاسخگفتن به [[رسول خدا]]{{صل}} آماده کنی<ref>مروج الذهب، ج۴، ص۸۵؛ بحار الأنوار، ج۵۰، ص۲۰۲-۲۰۸.</ref>. وصیف ترکی که از [[فرماندهان]] مهم [[عباسی]] در این [[زمان]] بود نیز در [[سامرا]] به یحیی بن هرثمه درباره امام هشدار داد و به او گفت: هر اتفاقی برای این مرد واقع شود، تو را مقصر میدانم<ref>مروج الذهب، ج۴، ص۸۵؛ بحار الأنوار، ج۵۰، ص۲۰۸.</ref>. یحیی بن هرثمه از سخنان ایندو شگفت زده شد و چون خود نیز در این [[سفر]] به امام ارادات یافته بود، گزارشی خوب به متوکل داد و او را خاطر جمع این مطلب کرد که حضرت علی بن محمد{{ع}} برای او خطری به شمار نمیآید و قصد توطئهای ندارد و در منزلش جز مقداری کتاب چیزی نیافته است<ref>مروج الذهب، ج۴، ص۸۴-۸۵.</ref>. | ||
متوکل در ابتدای ورود امام به سامرا برخورد مناسبی نداشت. او نه تنها به استقبال ایشان نیامد، بلکه [[دستور]] داد که یک شبانهروز [[حضرت]] را در خان صعالیک که محلی نامناسب برای اسکان بود، نگاه دارند. یکی از [[یاران امام]] به نام [[صالح بن سعید]] به حضرت گفت که این [[جماعت]] همواره سعی در فرونشاندن [[نور]] و نادیدهگرفتن موقعیت [[الهی]] شما دارند و جایدادن شما در این مکان نیز در همین راستا است. امام به او فرمود: تو نیز [[گمان]] میکنی که ما در جایی نامناسب وارد شدهایم. سپس با دست اشارهای فرمود و ناگاه بوستانهایی با طراوت و نهرهایی روان دیدم که در آن دخترانی [[نیکو]] و پسر بچگانی [[زیبا]] حضور داشتند. سپس فرمود: بدان که ما هر کجا باشیم این [[نعمتها]] برای ما مهیّا است. ما در جایی که تو میپنداری نیستیم<ref>الإرشاد، ج۲، ص۳۱۱؛ روضة الواعظین، ج۱، ص۲۴۶.</ref>. پس از یک [[روز]]، خانهای برای ورود [[امام]] مهیّا شد که در محله [[عسکر]] و [[محل زندگی]] [[لشکریان]] بود و بدین وسیله توانستند تمام رفتوآمدهای امام را زیر نظر بگیرند و [[سختگیری]] بر [[شیعیان]] ایشان را افزون کنند<ref>الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۴۰۳.</ref>. [[متوکل]] ظاهراً سعی میکرد برخورد محترمانهای با امام داشته باشد، اما دائم در پی آن بود که با دسیسههایی از [[شأن]] و [[منزلت]] ایشان بکاهد<ref>الإرشاد، ج۲، ص۳۱۱.</ref>. در منابع گزارشهای متعددی در این باب ذکر شده است. یکی از اموری که متوکل برای کاستن [[شأن امام]] و خاندانش قصد انجام داشته، همراهکردن ایشان در [[نوشیدن]] مسکرات و شراب بوده است. او در [[مجلسی]] به [[امام هادی]]{{ع}} شراب [[تعارف]] میکند و چون میبیند که ایشان به هیچ روی حاضر به نوشیدن آن نیست، از ایشان میخواهد که دستکم شعری بخواند. امام نیز اشعاری را میخواند که سراسر یادکرد [[مرگ]] است و زائل شدن لذتهای [[دنیوی]] و احوال ناگوار [[دنیاخواهان]] در [[قبر]] و [[قیامت]] و خواندن این [[شعر]] چنان [[اهل]] مجلس را تحت تأثیر قرار میدهد که حتی متوکل نیز شدید میگرید و [[دستور]] میدهد که بساط شراب را برچینند و امام را محترمانه به خانهاش برند<ref>مروج الذهب، ج۴، ص۱۱-۱۲؛ کنز الفوائد، ج۱، ص۳۴۱-۳۴۲؛ أنس المسجون، ص۲۴۱-۲۴۲.</ref>. متوکل که از همراهکردن امام در چنین مجالسی [[نومید]] شده بود، بر آن شد که یکی از [[نزدیکان]] امام را در مجلس شرابخواری خود وارد کند و از طریق انتساب وی، شأن [[حضرت]] و خاندانش را پایین آورد. او برای این کار از [[برادر]] امام هادی{{ع}}، [[موسی بن محمد]] استفاده کرد و ضمن [[دعوت]] وی به [[سامرا]]، همه [[بنیهاشم]] و بزرگان را به استقبال از وی [[الزام]] کرد. امام هادی{{ع}} که عالم به [[دسیسه]] متوکل بود، در محل استقبال مکرراً به برادر یادآور شدند که متوکل قصد آبروی تو و خاندانت کرده و از اینرو با او همراه مشو. اما گویی موسی به سخنان ایشان التفاتی نمیکند. از اینرو به وی میفرماید: حال که به سخن من گوش نمیدهی بدان که آن مجلس هیچگاه مهیّا نمیشود. گفته شده در سه سالی که [[موسی]] در [[سامرا]] بود، هیچگاه نتوانست که در مجلس شراب [[متوکل]] شرکت کند<ref>الکافی، ج۱، ص۵۰۲؛ الإرشاد، ج۲، ص۳۰۷-۳۰۸.</ref>. متوکل به دنبال آن بود که معارضت [[امام هادی]]{{ع}} را در [[قول و فعل]] [[اثبات]] کند تا بدین وسیله بتواند به [[راحتی]] ایشان را به عنوان خروجکننده بر [[حکومت]] خود معرفی کند و به [[قتل]] برساند، اما قول و فعل ایشان به گونهای بود که به او چنین مجالی را نمیداد. یکبار به او گفته شد که [[امام]] در [[خانه]] خود مقدار قابلتوجهی [[اسلحه]] و نامههای حاکی از [[توطئه]] علیه متوکل دارد، اما چون به صورت ناگهانی تفحص کرد چیزی نیافت و ایشان را در حال [[عبادت]] و [[قرائت قرآن]] یافت<ref>مروج الذهب، ج۴، ص۱۱.</ref>. همچنین در موضعی دیگر از ایشان پرسید: درباره [[عباس بن عبدالمطلب]] که نیای بزرگ [[بنیعباس]] است چه نظر داری؟ امام در پاسخ او چیزی فرمود که هر چند متوکل را خوش آمد، اما همانگونه که [[مسعودی]] اشاره کرده است، مراد از آن [[دعوت]] بنیعباس به [[اطاعت]] از [[دستورهای الهی]] بود. ایشان در پاسخ او فرمود: ای [[خلیفه]] درباره شخصی که [[خداوند]] اطاعت فرزندانش را بر [[مردم]] و اطاعت او را بر فرزندانش [[واجب]] کرده چه میتوان گفت<ref>مروج الذهب، ج۴، ص۱۰-۱۱.</ref>؟ | متوکل در ابتدای ورود امام به سامرا برخورد مناسبی نداشت. او نه تنها به استقبال ایشان نیامد، بلکه [[دستور]] داد که یک شبانهروز [[حضرت]] را در خان صعالیک که محلی نامناسب برای اسکان بود، نگاه دارند. یکی از [[یاران امام]] به نام [[صالح بن سعید]] به حضرت گفت که این [[جماعت]] همواره سعی در فرونشاندن [[نور]] و نادیدهگرفتن موقعیت [[الهی]] شما دارند و جایدادن شما در این مکان نیز در همین راستا است. امام به او فرمود: تو نیز [[گمان]] میکنی که ما در جایی نامناسب وارد شدهایم. سپس با دست اشارهای فرمود و ناگاه بوستانهایی با طراوت و نهرهایی روان دیدم که در آن دخترانی [[نیکو]] و پسر بچگانی [[زیبا]] حضور داشتند. سپس فرمود: بدان که ما هر کجا باشیم این [[نعمتها]] برای ما مهیّا است. ما در جایی که تو میپنداری نیستیم<ref>الإرشاد، ج۲، ص۳۱۱؛ روضة الواعظین، ج۱، ص۲۴۶.</ref>. پس از یک [[روز]]، خانهای برای ورود [[امام]] مهیّا شد که در محله [[عسکر]] و [[محل زندگی]] [[لشکریان]] بود و بدین وسیله توانستند تمام رفتوآمدهای امام را زیر نظر بگیرند و [[سختگیری]] بر [[شیعیان]] ایشان را افزون کنند<ref>الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۴۰۳.</ref>. [[متوکل]] ظاهراً سعی میکرد برخورد محترمانهای با امام داشته باشد، اما دائم در پی آن بود که با دسیسههایی از [[شأن]] و [[منزلت]] ایشان بکاهد<ref>الإرشاد، ج۲، ص۳۱۱.</ref>. در منابع گزارشهای متعددی در این باب ذکر شده است. یکی از اموری که متوکل برای کاستن [[شأن امام]] و خاندانش قصد انجام داشته، همراهکردن ایشان در [[نوشیدن]] مسکرات و شراب بوده است. او در [[مجلسی]] به [[امام هادی]]{{ع}} شراب [[تعارف]] میکند و چون میبیند که ایشان به هیچ روی حاضر به نوشیدن آن نیست، از ایشان میخواهد که دستکم شعری بخواند. امام نیز اشعاری را میخواند که سراسر یادکرد [[مرگ]] است و زائل شدن لذتهای [[دنیوی]] و احوال ناگوار [[دنیاخواهان]] در [[قبر]] و [[قیامت]] و خواندن این [[شعر]] چنان [[اهل]] مجلس را تحت تأثیر قرار میدهد که حتی متوکل نیز شدید میگرید و [[دستور]] میدهد که بساط شراب را برچینند و امام را محترمانه به خانهاش برند<ref>مروج الذهب، ج۴، ص۱۱-۱۲؛ کنز الفوائد، ج۱، ص۳۴۱-۳۴۲؛ أنس المسجون، ص۲۴۱-۲۴۲.</ref>. متوکل که از همراهکردن امام در چنین مجالسی [[نومید]] شده بود، بر آن شد که یکی از [[نزدیکان]] امام را در مجلس شرابخواری خود وارد کند و از طریق انتساب وی، شأن [[حضرت]] و خاندانش را پایین آورد. او برای این کار از [[برادر]] امام هادی{{ع}}، [[موسی بن محمد]] استفاده کرد و ضمن [[دعوت]] وی به [[سامرا]]، همه [[بنیهاشم]] و بزرگان را به استقبال از وی [[الزام]] کرد. امام هادی{{ع}} که عالم به [[دسیسه]] متوکل بود، در محل استقبال مکرراً به برادر یادآور شدند که متوکل قصد آبروی تو و خاندانت کرده و از اینرو با او همراه مشو. اما گویی موسی به سخنان ایشان التفاتی نمیکند. از اینرو به وی میفرماید: حال که به سخن من گوش نمیدهی بدان که آن مجلس هیچگاه مهیّا نمیشود. گفته شده در سه سالی که [[موسی]] در [[سامرا]] بود، هیچگاه نتوانست که در مجلس شراب [[متوکل]] شرکت کند<ref>الکافی، ج۱، ص۵۰۲؛ الإرشاد، ج۲، ص۳۰۷-۳۰۸.</ref>. متوکل به دنبال آن بود که معارضت [[امام هادی]]{{ع}} را در [[قول و فعل]] [[اثبات]] کند تا بدین وسیله بتواند به [[راحتی]] ایشان را به عنوان خروجکننده بر [[حکومت]] خود معرفی کند و به [[قتل]] برساند، اما قول و فعل ایشان به گونهای بود که به او چنین مجالی را نمیداد. یکبار به او گفته شد که [[امام]] در [[خانه]] خود مقدار قابلتوجهی [[اسلحه]] و نامههای حاکی از [[توطئه]] علیه متوکل دارد، اما چون به صورت ناگهانی تفحص کرد چیزی نیافت و ایشان را در حال [[عبادت]] و [[قرائت قرآن]] یافت<ref>مروج الذهب، ج۴، ص۱۱.</ref>. همچنین در موضعی دیگر از ایشان پرسید: درباره [[عباس بن عبدالمطلب]] که نیای بزرگ [[بنیعباس]] است چه نظر داری؟ امام در پاسخ او چیزی فرمود که هر چند متوکل را خوش آمد، اما همانگونه که [[مسعودی]] اشاره کرده است، مراد از آن [[دعوت]] بنیعباس به [[اطاعت]] از [[دستورهای الهی]] بود. ایشان در پاسخ او فرمود: ای [[خلیفه]] درباره شخصی که [[خداوند]] اطاعت فرزندانش را بر [[مردم]] و اطاعت او را بر فرزندانش [[واجب]] کرده چه میتوان گفت<ref>مروج الذهب، ج۴، ص۱۰-۱۱.</ref>؟ |