ابوالعباس سفاح در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۹۵: خط ۹۵:
==ابوسلمه خلال و قتل او==
==ابوسلمه خلال و قتل او==
{{اصلی|ابوسلمه خلال}}
{{اصلی|ابوسلمه خلال}}
==ابوسلمه خلال==
[[حفص‌بن سلیمان]]<ref>دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج۲، ص۱۶۱.</ref> یا [[حفص‌بن غیاث‌بن سلیمان]]<ref>صابی، تحفة الامراء فی تاریخ‎الوزراء، ص۱۲۹.</ref> معروف به ابوسلمه خلال نقش بسزایی در براندازی [[خلافت اموی]] و برقراری [[خلافت عباسی]] داشت. با وجود این، جزئیات [[زندگی]] وی پیش از آغاز دعوت عباسی به‌درستی دانسته نیست. وی را از [[موالی]] بنی‌همدان یا [[موالی بنی‌حارث‌بن کعب]] دانسته‌اند. درباره نسبت وی نیز [[اختلاف]] است<ref>برخی گفته‌اند خرید و فروش سرکه (=خلّ) می‌کرد و بعضی او را به پیشه سازندگان شمشیر (خلل السیوف) منسوب می‌کنند.</ref>. آنچه روشن است این که وی از [[حمله]] موالی [[ایرانی]] و از [[توانگران]] [[اهل کوفه]] و داماد [[بکیر بن ماهان]] [[دبیر]] و [[مشاور]] عالی [[ابراهیم امام]]، بود. [[بکیر]] هنگام [[مرگ]]، ابوسلمه خلال را برای پیشبرد دعوت عباسی به ابراهیم امام معرفی کرد و او را به [[جانشینی]] خود برگزید<ref>الاخبار الطوال، ص۳۲۷؛ جهشیاری، ابوعبدالله محمد بن عبدوس، الوزراء والکتّاب، ص۵۵.</ref>. [[ابراهیم]] در نامه‌ای که به [[ابوسلمه]] نوشت او را از امر [[دعوت]] [[آگاه]] کرد و به [[سال ۱۳۰ ق]]. که [[نظارت]] بر دعوت را در [[ولایت]] مرکزی و [[شرق]] ایران به ابومسلم واگذار کرد، ولایت [[عراق]] و جزیره و [[شام]] را به ابوسلمه سپرد<ref>اخبار الدولة العباسیة، ص۲۶۰- ۲۶۸.</ref>.
ابوسلمه و ابومسلم در طول دعوت همواره با یکدیگر در [[ارتباط]] بودند و حتی گاهی [[ابوسلمه]] دستورهایی از جانب [[ابراهیم امام]] برای ابومسلم صادر می‌کرد<ref>اخبار الدولة العباسیة، ص۲۶۸.</ref>. وی تا مدتی [[همت]] خود را برای گسترش [[دعوت عباسی]] به کار گرفت؛ اما در آستانه [[پیروزی]] [[نهضت]] از [[عباسیان]] روی گردان شد و در صدد [[انتخاب]] یکی از [[علویان]] به [[خلافت]] برآمد؛ از این‌رو هنگام ورود [[خاندان عباسی]] از حمیمه به [[کوفه]] ([[محرم]] ۱۳۲ ق.) آنان را در [[خانه]] [[ولید بن سعد]] پنهان کرد و خبر ورودشان را پنهان نگاه داشت و با سه تن از بزرگان [[علوی]] به منظور [[ترغیب]] آنان برای [[پذیرش خلافت]]، مکاتبه کرد. فرستاده ابوسلمه ابتدا نزد [[جعفر بن محمد الصادق]]{{ع}} آمد و نام وی را به [[امام]] داد؛ اما آن [[حضرت]] از پذیرش [[دعوت]] خودداری کرد و در جواب، [[نامه]] ابوسلمه را در شعله چراغ سوزانید. آنگاه، فرستاده نزد [[عبدالله محض]] رفت و نامه دوم ابوسلمه را به او داد. عبدالله از دیدن نامه خوشحال شد و آن را نزد [[امام صادق]]{{ع}} برد که امام فرمود: «این آرزوهای [[باطل]] را از خود دور کن که مانند این نامه پیش از تو برای من آمده است». [[عمر بن علی بن زین‌العابدین]]{{ع}} نیز پیشنهاد ابوسلمه را رد کرد و گفت: «من صاحب نامه را نمی‌شناسم تا پاسخی به او بدهم»<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۴۹؛ البدء و التاریخ، ج۶، ص۶۹؛ تنوخی، ابوالحسن بن علی، الفرج بعدالشدة، ج۴، ص۲۷۵-۲۷۶.</ref>.
همزمان با تلاش‌های ناکام ابوسلمه، فرستادگان ابومسلم و گروهی از [[سرداران]] [[خراسان]]، از جمله [[ابوحمید سمرقندی]] و [[ابوالجهم بن عطیه]] به نهانگاه [[ابوالعباس]] درآمدند و شتابان وی را به خلافت برداشتند. وقتی که خبر [[ملاقات]] سران [[سپاه]] خراسان با ابوالعباس به ابوسلمه رسید، از [[بیم]] [[کشف]] [[توطئه]] خود با [[عجله]] نزد وی رفت و با او [[بیعت]] کرد و در عذر تعلل خویش گفت که می‌خواسته است [[کارها]] را سامان بخشد و آنگاه امام را ظاهر کند<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۴۹؛ انساب الاشراف، ج۳، ص۱۳۹.</ref>. چنان که پیشتر گذشت، [[سفاح]] از قصد [[ابوسلمه]] [[آگاه]] شده بود، اما برخلاف [[میل باطنی]] و به دلیل [[نفوذ]] فراوانی وی در میان یارانش، تا فراهم شدن [[زمان]] مناسب از خطای وی [[چشم‌پوشی]] کرد؛ اما همواره [[کینه]] ابوسلمه را به [[دل]] داشت و برای نابودی وی در پی فرصتی مناسب بود.
و گزارش‌های مربوط به [[قتل]] ابوسلمه سخت آشفته است؛ اما در بیشتر [[روایات]]، دست [[ابوجعفر منصور]]، [[برادر]] [[خلیفه]]، در طرح [[توطئه]] قتل او آشکار است. در این میان گزارشی که دقیق‌تر و درست‌تر به نظر می‌رسد آن است که چون سقاح آهنگ قتل ابوسلمه کرد، یکی از نزدیکانش وی را از خطر [[شورش]] ابومسلم آگاه و به وی توصیه کرد که خلیفه نامه‌ای به ابومسلم بنویسد و در این باره با وی [[رایزنی]] کند که مبادا مخالف خوانی ابوسلمه به اتکای ابومسلم باشد؛ از این‌رو نامه‌ای به ابومسلم نوشت و او را از [[نیرنگ]] «ابوسلمه» و اتهامات او آگاه کرد و ابومسلم که خود نیز از نفوذ فراوان ابوسلمه در [[عراق]] ناخشنود بود، [[فرصت]] را برای [[تصفیه]] حساب‌های شخصی مناسب دانست و یکی از مزدوران خویش را به [[کوفه]] فرستاد؛ وی با اجازه و اطلاع خلیفه، شبانه ابوسلمه را غافلگیر کرد و به قتل رسانید<ref>انساب الاشراف، ج۳، ص۱۵۶؛ الوزراء والکتاب، ص۶۰؛ اسماء المغتالین، ص۱۸۸؛ العیون والحدائق، ص۲۲۲.</ref>. [[روز]] بعد آوازه در انداختند که [[خوارج]] [[وزیر]] [[آل محمد]]{{صل}} را کشته‌اند و جنازه او را با [[احترام]] به [[خاک]] سپردند<ref>برای اطلاع بیشتر درباره زندگی ابوسلمه، نک: بهرامیان، علی، «ابوسلمه» دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج۵.</ref>.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۲۵.</ref>.
==[[بیم]] سفاح از گسترش دامنه [[قدرت]] ابومسلم==
==[[بیم]] سفاح از گسترش دامنه [[قدرت]] ابومسلم==
[[خلافت]] سفاح تقریباً یکسره به سرکوبی بی‌رحمانه [[مخالفان]] [[دولت عباسی]] و هواخواهان [[بنی‌امیه]] سپری گردید. در نتیجه این [[خونریزی‌ها]]، [[عباسیان]] نه تنها بنی‌امیه را نابود کردند، بلکه [[آل علی]]{{ع}} و [[شیعیان]] و حتی [[یاران]] و دعوتگران خویش را - که خلافت و دولتشان مرهون زحمات آنان بود – از میدان به در کردند. بدین ترتیب، پس از [[قتل]] [[سلیمان‌بن کثیر]] و [[ابوسلمه خلال]] نوبت به ابومسلم می‌رسید که [[نفوذ]] و [[قدرت]] او در [[ایران]] [[خواب]] آرام را از چشم او ربوده بود. [[عباسیان]] همواره از نفوذ و [[اقتدار]] ابومسلم نگران و هراسان بودند؛ به همین سبب [[سفاح]] با طرح نقش‌های [[زیاد بن صالح]] و [[سباع بن نعمان]] را با [[وعده]] [[حکومت]] [[خراسان]] بر [[ضد]] ابومسلم بشورانید، اما ابومسلم از این [[نیرنگ]] [[آگاهی]] یافت و [[توطئه‌گران]] را [[سرکوب]] کرد و در پاسخ به این عمل [[خلیفه]] و به نشانه آگاهی از [[توطئه]] مرموز [[دستگاه خلافت]]، سر زیاد بن صالح را برای سفاح فرستاد و خلیفه جز [[خاموشی]] [[مصلحت]] ندانست. چندی پیش از [[مرگ]] سقاح به [[سال ۱۳۶ ق]]. ابومسلم از خلیفه خواست که [[امارت]] [[حج]] را به او واگذارد<ref>البدء و التاریخ، ج۶، ص۷۶.</ref>؛ اما خلیفه به اشارت [[منصور]] از [[پذیرفتن]] این درخواست [[استنکاف]] ورزید و امارت حج را به خود منصور داد<ref>الکامل، ج۵، ص۴۵۸ – ۴۵۹.</ref>. در واقع سقاح و منصور [[بیم]] آن داشتند که سردار سیاه‌جامگان در [[مکه]] یا [[مدینه]] با [[علویان]] که مدعی [[خلافت]] بودند همداستان شود و خلافت را از آنان بگرداند؛ همچنین از اعتبار و نفوذ روزافزون وی در [[دل]] [[مسلمانان]] نگران بودند. از این‌رو، منصور در صدد برآمد که ابومسلم را در این [[سفر]] به قتل رساند، اما سفاح [[احتیاط]] کرد و او را از این کار منصرف نمود، تا این که منصور این کار را در [[زمان]] خلافت خود انجام داد.
[[خلافت]] سفاح تقریباً یکسره به سرکوبی بی‌رحمانه [[مخالفان]] [[دولت عباسی]] و هواخواهان [[بنی‌امیه]] سپری گردید. در نتیجه این [[خونریزی‌ها]]، [[عباسیان]] نه تنها بنی‌امیه را نابود کردند، بلکه [[آل علی]]{{ع}} و [[شیعیان]] و حتی [[یاران]] و دعوتگران خویش را - که خلافت و دولتشان مرهون زحمات آنان بود – از میدان به در کردند. بدین ترتیب، پس از [[قتل]] [[سلیمان‌بن کثیر]] و [[ابوسلمه خلال]] نوبت به ابومسلم می‌رسید که [[نفوذ]] و [[قدرت]] او در [[ایران]] [[خواب]] آرام را از چشم او ربوده بود. [[عباسیان]] همواره از نفوذ و [[اقتدار]] ابومسلم نگران و هراسان بودند؛ به همین سبب [[سفاح]] با طرح نقش‌های [[زیاد بن صالح]] و [[سباع بن نعمان]] را با [[وعده]] [[حکومت]] [[خراسان]] بر [[ضد]] ابومسلم بشورانید، اما ابومسلم از این [[نیرنگ]] [[آگاهی]] یافت و [[توطئه‌گران]] را [[سرکوب]] کرد و در پاسخ به این عمل [[خلیفه]] و به نشانه آگاهی از [[توطئه]] مرموز [[دستگاه خلافت]]، سر زیاد بن صالح را برای سفاح فرستاد و خلیفه جز [[خاموشی]] [[مصلحت]] ندانست. چندی پیش از [[مرگ]] سقاح به [[سال ۱۳۶ ق]]. ابومسلم از خلیفه خواست که [[امارت]] [[حج]] را به او واگذارد<ref>البدء و التاریخ، ج۶، ص۷۶.</ref>؛ اما خلیفه به اشارت [[منصور]] از [[پذیرفتن]] این درخواست [[استنکاف]] ورزید و امارت حج را به خود منصور داد<ref>الکامل، ج۵، ص۴۵۸ – ۴۵۹.</ref>. در واقع سقاح و منصور [[بیم]] آن داشتند که سردار سیاه‌جامگان در [[مکه]] یا [[مدینه]] با [[علویان]] که مدعی [[خلافت]] بودند همداستان شود و خلافت را از آنان بگرداند؛ همچنین از اعتبار و نفوذ روزافزون وی در [[دل]] [[مسلمانان]] نگران بودند. از این‌رو، منصور در صدد برآمد که ابومسلم را در این [[سفر]] به قتل رساند، اما سفاح [[احتیاط]] کرد و او را از این کار منصرف نمود، تا این که منصور این کار را در [[زمان]] خلافت خود انجام داد.
۲۱۸٬۲۱۰

ویرایش