بحث:امام حسین در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'اهل بدر' به 'اهل بدر'
جز (جایگزینی متن - 'رحم' به 'رحم')
جز (جایگزینی متن - 'اهل بدر' به 'اهل بدر')
 
(۱۵ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
==[[تاریخ]] ولادت [[امام حسین]]{{ع}}==
==[[تاریخ]] ولادت [[امام حسین]]{{ع}}==
در تاریخ ولادت آن [[حضرت]] بین [[مورخان]] [[شیعه]] و [[سنی]] [[اختلاف]] نظر است؛ اما مشهور [[علمای شیعه]] و برخی علمای [[اهل سنت]]، ولادت آن حضرت را سوم [[شعبان]] و به قول [[شیخ مفید]] و [[ابوالفرج اصفهانی]] پنجم شعبان [[سال چهارم هجری]] قمری در [[مدینه]] می‌‌دانند و [[شهادت]] آن حضرت را در سال ۶۱ ه.ق ذکر کرده‌اند که حضرت در هنگام شهادت ۵۷ سال و چند ماه داشته‌اند<ref>ارشاد مفید، ج۲، ص۲۷؛ بحار الانوار، ج۴۴، ص۲۰۰؛ اسد الغابه، ج۲، ص۱۹؛ مقاتل الطالبیین، ص۵۱؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۷۶.</ref>.
در تاریخ ولادت آن حضرت بین [[مورخان]] [[شیعه]] و [[سنی]] [[اختلاف]] نظر است؛ اما مشهور [[علمای شیعه]] و برخی علمای [[اهل سنت]]، ولادت آن حضرت را سوم [[شعبان]] و به قول [[شیخ مفید]] و [[ابوالفرج اصفهانی]] پنجم شعبان [[سال چهارم هجری]] قمری در [[مدینه]] می‌‌دانند و [[شهادت]] آن حضرت را در سال ۶۱ ه.ق ذکر کرده‌اند که حضرت در هنگام شهادت ۵۷ سال و چند ماه داشته‌اند<ref>ارشاد مفید، ج۲، ص۲۷؛ بحار الانوار، ج۴۴، ص۲۰۰؛ اسد الغابه، ج۲، ص۱۹؛ مقاتل الطالبیین، ص۵۱؛ مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۷۶.</ref>.


برخی هم ولادت آن حضرت را در [[سال سوم هجری]] ذکر کرده‌اند؛ [[کلینی]] در این باره می‌‌نویسد: «[[حسین بن علی]]{{ع}} در سال سوم هجری به [[دنیا]] آمد»<ref>{{متن حدیث|وُلِدَ الْحُسَيْنُ‏ بْنُ‏ عَلِيٍّ‏{{ع}} فِي سَنَةِ ثَلَاثٍ}}؛ اصول کافی، ج۱، ص۴۳۶.</ref>.
برخی هم ولادت آن حضرت را در [[سال سوم هجری]] ذکر کرده‌اند؛ [[کلینی]] در این باره می‌‌نویسد: «[[حسین بن علی]]{{ع}} در سال سوم هجری به [[دنیا]] آمد»<ref>{{متن حدیث|وُلِدَ الْحُسَيْنُ‏ بْنُ‏ عَلِيٍّ‏{{ع}} فِي سَنَةِ ثَلَاثٍ}}؛ اصول کافی، ج۱، ص۴۳۶.</ref>.
خط ۹: خط ۹:


==[[رؤیای صادقه]] [[ام‌فضل|أم الفضل]]==
==[[رؤیای صادقه]] [[ام‌فضل|أم الفضل]]==
لبابه<ref>ام الفضل، نخستین زنی بود که بعد از خدیجه کبری، به رسول خدا{{صل}} ایمان آورد و از عباس عموی پیامبر شش پسر و یک دختر داشت. فرزندان او عبارتند از: فضل، عبدالله، عبیدالله، مهباد، قثم و عبدالرحمن و دختری هم به نام ام حبیبه به دنیا آورد و خلفای عباسی هم از نسل عباس و این بانو بوده‌اند.</ref> که به کنیه‌اش «ام الفضل» معروف است؛ [[همسر]] [[عباس بن عبدالمطلب]]، دختر [[حارث هلالیه]] و [[خواهر]] [[میمونه همسر رسول خدا]] می‌‌گوید: شبی قبل از [[تولد]] [[حسین]]{{ع}} در [[خواب]] دیدم که قطعه‌ای از [[بدن]] [[رسول الله]]{{صل}} را جدا نمودند و در دامانم گذاشتند! چون از خواب پریدم بسیار نگران شدم. برای اطلاع از تعبیر آن، نزد [[رسول خدا]]{{صل}} رفتم و رؤیای خود را به آن [[حضرت]] اطلاع دادم، [[پیامبر خدا]]{{صل}} فرمود: «چه رؤیای خوبی است! به زودی پسری از [[فاطمه]] متولد خواهد شد که در دامان تو بزرگ خواهد شد»<ref>{{متن حدیث|خَيْراً رَأَيْتِ تَلِدُ فَاطِمَةُ غُلَاماً فَيَكُونُ‏ فِي‏ حَجْرِكٍ‏}}.</ref>
لبابه<ref>ام الفضل، نخستین زنی بود که بعد از خدیجه کبری، به رسول خدا{{صل}} ایمان آورد و از عباس عموی پیامبر شش پسر و یک دختر داشت. فرزندان او عبارتند از: فضل، عبدالله، عبیدالله، مهباد، قثم و عبدالرحمن و دختری هم به نام ام حبیبه به دنیا آورد و خلفای عباسی هم از نسل عباس و این بانو بوده‌اند.</ref> که به کنیه‌اش «ام الفضل» معروف است؛ [[همسر]] [[عباس بن عبدالمطلب]]، دختر [[حارث هلالیه]] و [[خواهر]] [[میمونه همسر رسول خدا]] می‌‌گوید: شبی قبل از [[تولد]] [[حسین]]{{ع}} در [[خواب]] دیدم که قطعه‌ای از [[بدن]] [[رسول الله]]{{صل}} را جدا نمودند و در دامانم گذاشتند! چون از خواب پریدم بسیار نگران شدم. برای اطلاع از تعبیر آن، نزد [[رسول خدا]]{{صل}} رفتم و رؤیای خود را به آن حضرت اطلاع دادم، [[پیامبر خدا]]{{صل}} فرمود: «چه رؤیای خوبی است! به زودی پسری از [[فاطمه]] متولد خواهد شد که در دامان تو بزرگ خواهد شد»<ref>{{متن حدیث|خَيْراً رَأَيْتِ تَلِدُ فَاطِمَةُ غُلَاماً فَيَكُونُ‏ فِي‏ حَجْرِكٍ‏}}.</ref>


دیری نپایید که از فاطمه [[زهرا]] پسری متولد شد و همان‌گونه که [[پیامبر]]{{صل}} خبر داده بود [[تربیت]] او را عهده‌دار شدم<ref>ر.ک: ارشاد، مفید، ج۲، ص۱۲۹؛ در اسدالغابة، ج۲، ص۱۰؛ به او فرمود: {{متن حدیث|خَيْراً رَأَيْتِ تَلِدُ فَاطِمَةُ غُلَاماً تُرْضِعِينَهُ بِلَبَنِ}}؛ طبقات الکبری، ج۸، ص۲۷۸؛ الفصول المهمة، ابن صباغ مالکی، ص۱۷۲؛ بحار الأنوار، ج۴۳، ص۲۴۲.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۵۳.</ref>
دیری نپایید که از فاطمه [[زهرا]] پسری متولد شد و همان‌گونه که [[پیامبر]]{{صل}} خبر داده بود [[تربیت]] او را عهده‌دار شدم<ref>ر.ک: ارشاد، مفید، ج۲، ص۱۲۹؛ در اسدالغابة، ج۲، ص۱۰؛ به او فرمود: {{متن حدیث|خَيْراً رَأَيْتِ تَلِدُ فَاطِمَةُ غُلَاماً تُرْضِعِينَهُ بِلَبَنِ}}؛ طبقات الکبری، ج۸، ص۲۷۸؛ الفصول المهمة، ابن صباغ مالکی، ص۱۷۲؛ بحار الأنوار، ج۴۳، ص۲۴۲.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۵۳.</ref>
خط ۴۵: خط ۴۵:
#رسول خدا فرمود: «کسی که [[حسن]] و حسین را دوست داشته باشد، مرا دوست داشته و کسی که [[بغض]] و [[کینه]] آنها را داشته باشد با من بغض و کینه دارد»<ref>{{متن حدیث|مَنْ أَحَبَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَبْغَضَهُمَا فَقَدْ أَبْغَضَنِي}}بحارالانوار ج۴۳، ص۲۶.</ref>؛
#رسول خدا فرمود: «کسی که [[حسن]] و حسین را دوست داشته باشد، مرا دوست داشته و کسی که [[بغض]] و [[کینه]] آنها را داشته باشد با من بغض و کینه دارد»<ref>{{متن حدیث|مَنْ أَحَبَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَبْغَضَهُمَا فَقَدْ أَبْغَضَنِي}}بحارالانوار ج۴۳، ص۲۶.</ref>؛
#از [[عمر بن خطاب]] [[روایت]] شده که گفت: دیدم حسن و حسین بر شانه [[پیامبر]]{{صل}} سوارند به آنها گفتم: پیامبر، خوب مرکبی است برای شما! رسول خدا{{صل}} فرمود: «آن دو خوب سوارانی هستند»<ref>مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۸۱ و مقتل الحسین، خوارزمی، ص۱۳۰.</ref>.
#از [[عمر بن خطاب]] [[روایت]] شده که گفت: دیدم حسن و حسین بر شانه [[پیامبر]]{{صل}} سوارند به آنها گفتم: پیامبر، خوب مرکبی است برای شما! رسول خدا{{صل}} فرمود: «آن دو خوب سوارانی هستند»<ref>مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۸۱ و مقتل الحسین، خوارزمی، ص۱۳۰.</ref>.
#[[ابوهریره]] می‌‌گوید: من با دو چشمانم دیدم و با دو گوش خود شنیدم که رسول خدا{{صل}} [[دست]] حسین را گرفته بود و پاهای او روی پاهای پیامبر بود و [[حضرت]] به او می‌‌گفت: بالا بیا! و [[کودک]] بالا آمد تا پای خود را روی سینه پیامبر گذاشت؛ بعد حضرت به او فرمود: دهانت را باز کن! به بعد بر او بوسه زد و سپس فرمود:خدایا او را دوست بدار همچنان که من او را دوست می‌دارم<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ أَحِبَّهُ‏ فَإِنِّي‏ أُحِبُّهُ‏}}؛ الحسن و الحسین سبطا رسول الله، ص۱۹۸.</ref>؛
#[[ابوهریره]] می‌‌گوید: من با دو چشمانم دیدم و با دو گوش خود شنیدم که رسول خدا{{صل}} [[دست]] حسین را گرفته بود و پاهای او روی پاهای پیامبر بود و حضرت به او می‌‌گفت: بالا بیا! و [[کودک]] بالا آمد تا پای خود را روی سینه پیامبر گذاشت؛ بعد حضرت به او فرمود: دهانت را باز کن! به بعد بر او بوسه زد و سپس فرمود:خدایا او را دوست بدار همچنان که من او را دوست می‌دارم<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ أَحِبَّهُ‏ فَإِنِّي‏ أُحِبُّهُ‏}}؛ الحسن و الحسین سبطا رسول الله، ص۱۹۸.</ref>؛
#روزی [[پیامبر خدا]] نشسته بودند، حسن و حسین وارد شدند. وقتی حضرت آنها را دید به پا خاست و قبل از آنکه نزدش آیند، خود به سمت آنها پیش رفت و آن دو را بر دوش خود سوار کرد و فرمود: «[[بهترین]] مرکب، مرکب شما و [[بهترین]] سواران، شما دو تن می‌‌باشید، و پدرتان از شما [[برتر]] است»<ref>{{متن حدیث|نِعْمَ الْمَطِيُّ مَطِيُّكُمَا، وَ نِعْمَ‏ الرَّاكِبَانِ‏ أَنْتُمَا، وَ أَبُوكُمَا خَيْرٌ مِنْكُمَا}}مناقب ابن شهر آشوب، ج۳، ص۳۳۸.</ref>.
#روزی [[پیامبر خدا]] نشسته بودند، حسن و حسین وارد شدند. وقتی حضرت آنها را دید به پا خاست و قبل از آنکه نزدش آیند، خود به سمت آنها پیش رفت و آن دو را بر دوش خود سوار کرد و فرمود: «[[بهترین]] مرکب، مرکب شما و [[بهترین]] سواران، شما دو تن می‌‌باشید، و پدرتان از شما [[برتر]] است»<ref>{{متن حدیث|نِعْمَ الْمَطِيُّ مَطِيُّكُمَا، وَ نِعْمَ‏ الرَّاكِبَانِ‏ أَنْتُمَا، وَ أَبُوكُمَا خَيْرٌ مِنْكُمَا}}مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۳، ص۳۳۸.</ref>.
#به دلیل این که [[حسن]] و [[حسین]] مورد [[عنایت]] [[رسول خدا]]{{صل}} قرار داشتند [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} نیز برای آن دو بزرگوار [[احترام]] خاصی قائل بودند. در یکی از روزها [[ابن عباس]] برای حسن و حسین رکاب گرفت و آن دو بر دوش او سوار شدند؛ سپس [[جامه]]‌شان را بر بدنشان [[منظم]] کردند، شخصی به نام [[مدرک بن ابی زیاد]] که [[شاهد]] این منظره بود با [[عتاب]] به ابن عباس گفت: تو از این دو بزرگ‌تری، چرا رکاب برایشان گرفتی. [[ابن‌عباس]] گفت: ای [[نادان]]! نمی‌دانی این دو کیستند! این دو پسران پیامبرند و آیا این [[لطف خدا]] به من نیست که رکابشان را بگیرم و جامه‌شان را منظم کنم!<ref>{{متن حدیث|يَا لُكَعُ (لکع: اگر خطاب به بزرگ باشد به معنای کوچک از نظر علم و عقل می‌آید و در اینجا همین معنا مراد است؛ یعنی ای کم‌عقل و ای نادان!) وَ مَا تَدْرِي مَنْ هَذَانِ هَذَانِ ابْنَا رَسُولِ اللَّهِ أَ وَ لَيْسَ‏ مِمَّا أَنْعَمَ‏ اللَّهُ‏ بِهِ عَلَيَّ أَنْ أَمْسِكَ لَهُمَا وَ أُسَوِّي عَلَيْهِمَا}}مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۷۵؛ بحارالانوار، ج۴۳، ص۳۱۹.</ref>؛
#به دلیل این که [[حسن]] و [[حسین]] مورد [[عنایت]] [[رسول خدا]]{{صل}} قرار داشتند [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} نیز برای آن دو بزرگوار [[احترام]] خاصی قائل بودند. در یکی از روزها [[ابن عباس]] برای حسن و حسین رکاب گرفت و آن دو بر دوش او سوار شدند؛ سپس [[جامه]]‌شان را بر بدنشان [[منظم]] کردند، شخصی به نام [[مدرک بن ابی زیاد]] که [[شاهد]] این منظره بود با [[عتاب]] به ابن عباس گفت: تو از این دو بزرگ‌تری، چرا رکاب برایشان گرفتی. [[ابن‌عباس]] گفت: ای [[نادان]]! نمی‌دانی این دو کیستند! این دو پسران پیامبرند و آیا این [[لطف خدا]] به من نیست که رکابشان را بگیرم و جامه‌شان را منظم کنم!<ref>{{متن حدیث|يَا لُكَعُ (لکع: اگر خطاب به بزرگ باشد به معنای کوچک از نظر علم و عقل می‌آید و در اینجا همین معنا مراد است؛ یعنی ای کم‌عقل و ای نادان!) وَ مَا تَدْرِي مَنْ هَذَانِ هَذَانِ ابْنَا رَسُولِ اللَّهِ أَ وَ لَيْسَ‏ مِمَّا أَنْعَمَ‏ اللَّهُ‏ بِهِ عَلَيَّ أَنْ أَمْسِكَ لَهُمَا وَ أُسَوِّي عَلَيْهِمَا}}مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۷۵؛ بحارالانوار، ج۴۳، ص۳۱۹.</ref>؛
#مردی از [[عبدالله بن عمرو]] پرسید اگر در لباسی [[خون]] پشه یافت شود آیا می‌شود با آن [[لباس]] [[نماز]] خواند؟ [[عبدالله]] از محل سکونت او پرسید او جواب داد من ساکن [[عراق]] هستم! عبدالله، گفت: این مرد را بنگرید! مسئله خون پشه را از من می‌پرسید در حالی که فرزند رسول خدا را کشتند و خون او را بر [[زمین]] ریختند از خون او نمی‌پرسد! من از رسول خدا{{صل}} شنیدم که می‌فرمود: حسن و حسین دو گل خوشبوی دنیای من هستند<ref>{{متن حدیث|هُمَا رَيْحَانَتَايَ مِنَ الدُّنْيَا}}تاریخ ابن عساکر، ج۴، ص۳۱۴.</ref>.
#مردی از [[عبدالله بن عمرو]] پرسید اگر در لباسی [[خون]] پشه یافت شود آیا می‌شود با آن [[لباس]] [[نماز]] خواند؟ [[عبدالله]] از محل سکونت او پرسید او جواب داد من ساکن [[عراق]] هستم! عبدالله، گفت: این مرد را بنگرید! مسئله خون پشه را از من می‌پرسید در حالی که فرزند رسول خدا را کشتند و خون او را بر [[زمین]] ریختند از خون او نمی‌پرسد! من از رسول خدا{{صل}} شنیدم که می‌فرمود: حسن و حسین دو گل خوشبوی دنیای من هستند<ref>{{متن حدیث|هُمَا رَيْحَانَتَايَ مِنَ الدُّنْيَا}}تاریخ ابن عساکر، ج۴، ص۳۱۴.</ref>.
#پس از [[شهادت امام حسین]]{{ع}} هنگامی که سر [[مبارک]] آن [[حضرت]] مقابل [[ابن زیاد]] (و به قول [[ابن ابی الحدید]] مقابل [[یزید بن معاویه]]) قرار گرفت او قصد کرد با چوب دستی خود بر لب‌های [[مبارک]] آن [[حضرت]] بزند که [[زید بن ارقم]]، [[صحابی پیامبر]]{{صل}} لب به [[اعتراض]] گشود و گفت: [[دست]] از این کار بردار:به خدایی که جز او معبودی نیست [[سوگند]]! که با چشم خود لب‌های [[پیامبر خدا]] را دیدم که بر لب‌های او گذاشته بود و می‌‌بوسید<ref>{{عربی|فَوَ اللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ غَيْرُهُ لَقَدْ رَأَيْتُ‏ شَفَتَيْ‏ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} عَلَي هَاتَیْنِ الشَّفَتَیْنِ یُقَبِّلُمُمَا}}</ref> سپس زید بن ارقم [[گریه]] کرد و دیگر چیزی نگفت. [[ابن زیاد]] (و به قولی [[یزید]]) ناراحت شد و گفت: اگر تو پیرو خرفت نبودی تو را گردن می‌‌زدم! [[زید]] که سخت ناراحت شده بود از قصر خارج شد و گفت: ای [[مردم عرب]]! از امروز شما همه به [[بندگی]] و غلامی درآمدید؛ زیرا [[حسین]] پسر [[فاطمه]] را کشتید و پسر مرجانه (به قولی پسر [[معاویه]]) را [[امیر]] خود کردید تا [[نیکان]] شما را بکشد و بدان شما را نگاه دارد<ref>اسد الغابة، ج۲، ص۵۲۱؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۶؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۷۴؛ تذکرة الخواص، ص۲۶۵؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۹، ص۳۰۷.</ref>. و در برخی از منابع این داستان را از مجلس یزید نقل کرده‌اند و گفته، کسی که اعتراض کرد، [[ابوبرزه سلمی]] بوده است، او به یزید گفت: ای یزید! بر دندان‌های حسین چوب می‌‌زنی. چوب تو بر همان جایی می‌‌خورد که من بارها دیدم [[رسول خدا]]{{صل}} آنجا را [[غرقه]] در بوسه می‌‌کرد. ای یزید! فردا در حالی به [[قیامت]]‌وار می‌شوی که [[شفیع]] تو ابن زیاد خواهد بود؛ ولی شفیع حسین، [[محمد]] [[رسول الله]] است<ref>ر.ک: کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۷۶؛ البدایة و النهایة، ج۸، ص۱۹۴؛ مروج الذهب، ج۲، ص۷۰؛ صحیح ترمذی، ج۱۳، ص۲۹۷.</ref>.
#پس از [[شهادت امام حسین]]{{ع}} هنگامی که سر [[مبارک]] آن حضرت مقابل [[ابن زیاد]] (و به قول [[ابن ابی الحدید]] مقابل [[یزید بن معاویه]]) قرار گرفت او قصد کرد با چوب دستی خود بر لب‌های [[مبارک]] آن حضرت بزند که [[زید بن ارقم]]، [[صحابی پیامبر]]{{صل}} لب به [[اعتراض]] گشود و گفت: [[دست]] از این کار بردار:به خدایی که جز او معبودی نیست [[سوگند]]! که با چشم خود لب‌های [[پیامبر خدا]] را دیدم که بر لب‌های او گذاشته بود و می‌‌بوسید<ref>{{عربی|فَوَ اللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ غَيْرُهُ لَقَدْ رَأَيْتُ‏ شَفَتَيْ‏ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} عَلَي هَاتَیْنِ الشَّفَتَیْنِ یُقَبِّلُمُمَا}}</ref> سپس زید بن ارقم [[گریه]] کرد و دیگر چیزی نگفت. [[ابن زیاد]] (و به قولی [[یزید]]) ناراحت شد و گفت: اگر تو پیرو خرفت نبودی تو را گردن می‌‌زدم! [[زید]] که سخت ناراحت شده بود از قصر خارج شد و گفت: ای [[مردم عرب]]! از امروز شما همه به [[بندگی]] و غلامی درآمدید؛ زیرا [[حسین]] پسر [[فاطمه]] را کشتید و پسر مرجانه (به قولی پسر [[معاویه]]) را [[امیر]] خود کردید تا [[نیکان]] شما را بکشد و بدان شما را نگاه دارد<ref>اسد الغابة، ج۲، ص۵۲۱؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۶؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۷۴؛ تذکرة الخواص، ص۲۶۵؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۹، ص۳۰۷.</ref>. و در برخی از منابع این داستان را از مجلس یزید نقل کرده‌اند و گفته، کسی که اعتراض کرد، [[ابوبرزه سلمی]] بوده است، او به یزید گفت: ای یزید! بر دندان‌های حسین چوب می‌‌زنی. چوب تو بر همان جایی می‌‌خورد که من بارها دیدم [[رسول خدا]]{{صل}} آنجا را [[غرقه]] در بوسه می‌‌کرد. ای یزید! فردا در حالی به [[قیامت]]‌وار می‌شوی که [[شفیع]] تو ابن زیاد خواهد بود؛ ولی شفیع حسین، [[محمد]] [[رسول الله]] است<ref>ر.ک: کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۷۶؛ البدایة و النهایة، ج۸، ص۱۹۴؛ مروج الذهب، ج۲، ص۷۰؛ صحیح ترمذی، ج۱۳، ص۲۹۷.</ref>.
#[[ابن حجر عسقلانی]] از [[عیزار بن حریث]] نقل می‌‌کند که: «من و [[عبدالله]] پسر [[عمروعاص]] در سایه [[دیوار کعبه]] نشسته بودیم که دیدیم [[حسین بن علی]] از دور می‌‌آید. عبدالله گفت: این شخص (حسین بن علی{{ع}})، امروز محبوب‌ترین فرد در روی [[زمین]]، نزد [[آسمانیان]] است<ref> الإصابة، ج۲، ص۷۸.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۵۸-۶۲.</ref>
#[[ابن حجر عسقلانی]] از [[عیزار بن حریث]] نقل می‌‌کند که: «من و [[عبدالله]] پسر [[عمروعاص]] در سایه [[دیوار کعبه]] نشسته بودیم که دیدیم [[حسین بن علی]] از دور می‌‌آید. عبدالله گفت: این شخص (حسین بن علی{{ع}})، امروز محبوب‌ترین فرد در روی [[زمین]]، نزد [[آسمانیان]] است<ref> الإصابة، ج۲، ص۷۸.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۵۸-۶۲.</ref>


خط ۵۵: خط ۵۵:
[[ابن سعد]] و [[طبرانی]] از [[عایشه]] نقل کرده‌اند که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: «[[جبرئیل]] به من خبر داد که پسرم [[حسین]] بعد از من در [[سرزمین]] [[طف]] ([[کربلا]]) کشته می‌‌شود و این [[خاک]] را برایم آورد و خبر داد که مضجع و [[محل دفن]] او در آن جاست» <ref>{{متن حدیث|أَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ أَنَّ اِبْنِي الْحُسَيْنَ يُقْتَلُ بَعْدِي بِأَرْضِ الطَّفِّ وَ جَاءَنِي بِهَذِهِ التُّرْبَةِ فَأَخْبَرَنِي أَنَّ فِيهَا مَضْجَعَهُ}}الصواعق المحرقة، ص۶۹۰؛ کنز العمال، ج۶، ص۲۲۳، ح۲۹۴۰ و ۲۹۴۱؛ مقتل خوارزمی، ص۱۵۴.</ref>.
[[ابن سعد]] و [[طبرانی]] از [[عایشه]] نقل کرده‌اند که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: «[[جبرئیل]] به من خبر داد که پسرم [[حسین]] بعد از من در [[سرزمین]] [[طف]] ([[کربلا]]) کشته می‌‌شود و این [[خاک]] را برایم آورد و خبر داد که مضجع و [[محل دفن]] او در آن جاست» <ref>{{متن حدیث|أَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ أَنَّ اِبْنِي الْحُسَيْنَ يُقْتَلُ بَعْدِي بِأَرْضِ الطَّفِّ وَ جَاءَنِي بِهَذِهِ التُّرْبَةِ فَأَخْبَرَنِي أَنَّ فِيهَا مَضْجَعَهُ}}الصواعق المحرقة، ص۶۹۰؛ کنز العمال، ج۶، ص۲۲۳، ح۲۹۴۰ و ۲۹۴۱؛ مقتل خوارزمی، ص۱۵۴.</ref>.


در [[اصول کافی]] از ابی [[خدیجه]] از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] می‌‌کند که [[حضرت]] فرمود: هنگامی که [[فاطمه]]{{ع}} به حسین حامله شد، [[جبرئیل]] [[خدمت]] رسول خدا آمد و عرض کرد: «فاطمه به زودی پسری به [[دنیا]] می‌‌آورد که [[امت]] تو بعد از تو او را به [[قتل]] می‌‌رسانند»<ref>{{متن حدیث|إِنَّ فَاطِمَةَ{{س}} سَتَلِدُ غُلَاماً تَقْتُلُهُ‏ أُمَّتُكَ‏ مِنْ‏ بَعْدِكَ‏}}؛ اصول کافی، ج۱، ص۴۶۴، باب مولد الحسین{{ع}}، ح۲.</ref>.
در [[اصول کافی]] از ابی [[خدیجه]] از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] می‌‌کند که حضرت فرمود: هنگامی که [[فاطمه]]{{ع}} به حسین حامله شد، [[جبرئیل]] [[خدمت]] رسول خدا آمد و عرض کرد: «فاطمه به زودی پسری به [[دنیا]] می‌‌آورد که [[امت]] تو بعد از تو او را به [[قتل]] می‌‌رسانند»<ref>{{متن حدیث|إِنَّ فَاطِمَةَ{{س}} سَتَلِدُ غُلَاماً تَقْتُلُهُ‏ أُمَّتُكَ‏ مِنْ‏ بَعْدِكَ‏}}؛ اصول کافی، ج۱، ص۴۶۴، باب مولد الحسین{{ع}}، ح۲.</ref>.


از امام صادق{{ع}} نقل شده که فرمودند: «رسول خدا{{صل}} در حجره [[ام سلمه]] بود، به او فرمود: کسی به دیدن من نیاید! در این موقع حسین{{ع}} که [[کودک]] خردسالی بود، وارد شد، [[ام‌سلمه]] نتوانست از ورود او جلوگیری کند و حسین داخل حجره رسول خدا{{صل}} شد. ام‌سلمه می‌‌گوید: من به دنبال حسین، وارد حجره شدم، دیدم حسین روی سینه [[پیامبر]] است و رسول خدا{{صل}} می‌‌گرید و در دستش چیزی بود که زیر و رو می‌‌کرد؛
از امام صادق{{ع}} نقل شده که فرمودند: «رسول خدا{{صل}} در حجره [[ام سلمه]] بود، به او فرمود: کسی به دیدن من نیاید! در این موقع حسین{{ع}} که [[کودک]] خردسالی بود، وارد شد، [[ام‌سلمه]] نتوانست از ورود او جلوگیری کند و حسین داخل حجره رسول خدا{{صل}} شد. ام‌سلمه می‌‌گوید: من به دنبال حسین، وارد حجره شدم، دیدم حسین روی سینه [[پیامبر]] است و رسول خدا{{صل}} می‌‌گرید و در دستش چیزی بود که زیر و رو می‌‌کرد؛
خط ۶۷: خط ۶۷:
سپس فرمود: «پس خوشا به حال کسی که از [[دوستان]] [[حسین]] و [[شیعه]] او باشد! و به خدا [[سوگند]]! [[شیعیان]] او در [[روز قیامت]] [[رستگار]] خواهند بود»<ref>{{متن حدیث|فَطُوبَى لِمَنْ كَانَ مِنْ أَوْلِيَاءِ الْحُسَيْنِ وَ شِيعَتُهُ هُمْ وَ اللَّهِ الْفَائِزُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ}}؛ امالی صدوق، مجلس ۲۹، ح۳؛ بحارالأنوار، ج۴۴، ص۲۲۵.</ref>.
سپس فرمود: «پس خوشا به حال کسی که از [[دوستان]] [[حسین]] و [[شیعه]] او باشد! و به خدا [[سوگند]]! [[شیعیان]] او در [[روز قیامت]] [[رستگار]] خواهند بود»<ref>{{متن حدیث|فَطُوبَى لِمَنْ كَانَ مِنْ أَوْلِيَاءِ الْحُسَيْنِ وَ شِيعَتُهُ هُمْ وَ اللَّهِ الْفَائِزُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ}}؛ امالی صدوق، مجلس ۲۹، ح۳؛ بحارالأنوار، ج۴۴، ص۲۲۵.</ref>.


[[یعقوبی]] در [[تاریخ]] خود در ادامه این [[حدیث]] این‌گونه نقل می‌‌کند: «اول صدایی که در [[مدینه]] پس از [[شهادت امام حسین]]{{ع}} شنیده شد، صدای [[ام سلمه]]، [[همسر رسول خدا]]{{صل}} بود؛ زیرا پیامبر شیشه‌ای که در آن [[تربت]] ([[خاک]]) [[کربلا]] بود به او داد و فرمود: «ای ام سلمه! [[جبرئیل]] به من اطلاع داد که امتم، حسین را می‌‌کشند» بعد [[حضرت]] آن تربت را به او داد و فرمود: «هر وقت این تربت به [[خون]] تبدیل شد، حسینم را کشته‌اند!».
[[یعقوبی]] در [[تاریخ]] خود در ادامه این [[حدیث]] این‌گونه نقل می‌‌کند: «اول صدایی که در [[مدینه]] پس از [[شهادت امام حسین]]{{ع}} شنیده شد، صدای [[ام سلمه]]، [[همسر رسول خدا]]{{صل}} بود؛ زیرا پیامبر شیشه‌ای که در آن [[تربت]] ([[خاک]]) [[کربلا]] بود به او داد و فرمود: «ای ام سلمه! [[جبرئیل]] به من اطلاع داد که امتم، حسین را می‌‌کشند» بعد حضرت آن تربت را به او داد و فرمود: «هر وقت این تربت به [[خون]] تبدیل شد، حسینم را کشته‌اند!».


یعقوبی<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۶.</ref> می‌‌افزاید: تربت در آن شیشه نزد ام سلمه بود تا آنکه حسین و یارانش به سوی کربلا حرکت کردند. ام سلمه دائم به آن شیشه می‌‌نگریست تا آنکه دید در [[عاشورا]] آن تربت به خون تبدیل شد. آنگاه فریاد برآورد:{{متن حدیث|وَا حُسَيْنَاهْ‏! وَ ابْنِ‏ رَسُولِ‏ اللَّهِ‏!}}؛ وای حسین، وای [[پسر رسول خدا]]{{صل}}.
یعقوبی<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۶.</ref> می‌‌افزاید: تربت در آن شیشه نزد ام سلمه بود تا آنکه حسین و یارانش به سوی کربلا حرکت کردند. ام سلمه دائم به آن شیشه می‌‌نگریست تا آنکه دید در [[عاشورا]] آن تربت به خون تبدیل شد. آنگاه فریاد برآورد:{{متن حدیث|وَا حُسَيْنَاهْ‏! وَ ابْنِ‏ رَسُولِ‏ اللَّهِ‏!}}؛ وای حسین، وای [[پسر رسول خدا]]{{صل}}.
خط ۷۴: خط ۷۴:


==[[امام]]{{ع}} تا [[زمان]] [[امامت]]==
==[[امام]]{{ع}} تا [[زمان]] [[امامت]]==
همان طور که اشاره شد، مشهور [[مورخان]] و [[علما]] و [[سیره]] نویسان، ولادت [[حسین]]{{ع}} را سوم یا پنجم [[شعبان]] [[سال چهارم هجری]] قمری ذکر کرده‌اند و [[حضرت]] در مدت ۵۷ سال [[عمر]] پُر [[برکت]] خود، غیر از دوران کوتاهی از [[کودکی]] را که با [[رسول خدا]]{{صل}} سپری کرد، بیشتر عمر خود را در [[دوران خلفا]] و پدرش [[امیرمؤمنان]]{{ع}} با و برادرش [[امام مجتبی]] {{[[عبا]] گذراند و مجموعه دوران عمر خود را در چند دوره مشخص و متناسب با [[نوجوانی]] و [[جوانی]] و میانسالی گذرانده است. در اینجا لازم می‌‌دانیم ک ابتدا به [[اجمال]]، به شرح آن دوران اشاره کنیم و سپس به تحلیل آن ایام بپردازیم.
همان طور که اشاره شد، مشهور [[مورخان]] و [[علما]] و [[سیره‌نویسان]]، ولادت [[حسین]]{{ع}} را سوم یا پنجم [[شعبان]] [[سال چهارم هجری]] قمری ذکر کرده‌اند و حضرت در مدت ۵۷ سال [[عمر]] پُر [[برکت]] خود، غیر از دوران کوتاهی از [[کودکی]] را که با [[رسول خدا]]{{صل}} سپری کرد، بیشتر عمر خود را در [[دوران خلفا]] و پدرش [[امیرمؤمنان]]{{ع}} با و برادرش [[امام مجتبی]] {{ع}} گذراند و مجموعه دوران عمر خود را در چند دوره مشخص و متناسب با [[نوجوانی]] و [[جوانی]] و میانسالی گذرانده است. در اینجا لازم می‌‌دانیم ک ابتدا به [[اجمال]]، به شرح آن دوران اشاره کنیم و سپس به تحلیل آن ایام بپردازیم.
#[[حضرت حسین]]{{ع}} مدت هشت سال از عمر خود را با جد بزرگوارش رسول خدا{{صل}} سپری کرد؛ از سال چهارم هجری تا صفر [[سال یازدهم هجری]]<ref>کشف الغمة، ج۶، ص۴۴.</ref> آغوش پُر [[عطوفت]] رسول خدا{{صل}} را [[درک]] نمود.
#[[حضرت حسین]]{{ع}} مدت هشت سال از عمر خود را با جد بزرگوارش رسول خدا{{صل}} سپری کرد؛ از سال چهارم هجری تا صفر [[سال یازدهم هجری]]<ref>کشف الغمة، ج۶، ص۴۴.</ref> آغوش پُر [[عطوفت]] رسول خدا{{صل}} را [[درک]] نمود.
#دوران زندگانی آن حضرت در زمان امامت [[پدر]] بزرگوارش امیرمؤمنان قریب به کسی و سال یعنی از سال یازدهم هجری تا [[رمضان]] [[چهل]] [[هجری]] بوده است.
#دوران زندگانی آن حضرت در زمان امامت [[پدر]] بزرگوارش امیرمؤمنان قریب به کسی و سال یعنی از سال یازدهم هجری تا [[رمضان]] [[چهل]] [[هجری]] بوده است.
#[[زندگی]] آن حضرت در دوران امامت [[برادر]] بزرگوارش [[امام حسن مجتبی]]{{ع}}، قریب به ده سال یعنی از ۲۱ رمضان [[سال ۴۰ هجری]] تا پایان صفر [[سال ۵۰ هجری]] بوده است.
#[[زندگی]] آن حضرت در دوران امامت [[برادر]] بزرگوارش [[امام حسن مجتبی]]{{ع}}، قریب به ده سال یعنی از ۲۱ رمضان [[سال ۴۰ هجری]] تا پایان صفر [[سال ۵۰ هجری]] بوده است.
#دوران امامت حضرت از سال ۵۰ هجری که زمام امور [[مسلمین]] و امامت [[امت اسلامی]] از جانب [[خدا]] بر دوش آن حضرت گذاشته شد ده سال به طول انجامید و دهم. [[محرم]] [[سال ۶۱ هجری]] در [[سرزمین]] [[کربلا]]، به [[شهادت]] رسیدند.
#دوران امامت حضرت از سال ۵۰ هجری که زمام امور [[مسلمین]] و امامت [[امت اسلامی]] از جانب [[خدا]] بر دوش آن حضرت گذاشته شد ده سال به طول انجامید و دهم. [[محرم]] [[سال ۶۱ هجری]] در [[سرزمین کربلا]]، به [[شهادت]] رسیدند.


بدون تردید دوران نوجوانی و جوانی [[امام حسین]]{{ع}} با حوادث مختلفی روبه رو بود، حضرت در آن ایام پا به پای پدر بزرگوارشان [[امیر مؤمنان]] ان در جبهه‌های [[نبرد]] -[[صفین]] و [[جمل]] - [[مبارزه]] می‌‌کردند و نیز در دوران امامت برادرش [[حضرت امام حسن مجتبی]]{{ع}} هم چنان [[یاری]] باوفا از امام خویش [[پیروی]] می‌‌نمود و هیچ گاه بر خلاف نظر [[پدر]] و برادرش که [[امام]] و [[حجت خدا]] بودند عمل نکرد و حتی پس از [[شهادت]] برادرش، [[امام حسن مجتبی]] به مدت ده سال - تا سال شصت ه.ق که [[معاویه]] زنده بود – [[پیمان]] [[صلح]] [[برادر]] را محترم شمرد و با آن مخالفتی ننمود.
بدون تردید دوران نوجوانی و جوانی [[امام حسین]]{{ع}} با حوادث مختلفی روبه رو بود، حضرت در آن ایام پا به پای پدر بزرگوارشان [[امیر مؤمنان]] ان در جبهه‌های [[نبرد]] -[[صفین]] و [[جمل]] - [[مبارزه]] می‌‌کردند و نیز در دوران امامت برادرش [[حضرت امام حسن مجتبی]]{{ع}} هم چنان [[یاری]] باوفا از امام خویش [[پیروی]] می‌‌نمود و هیچ گاه بر خلاف نظر [[پدر]] و برادرش که [[امام]] و [[حجت خدا]] بودند عمل نکرد و حتی پس از [[شهادت]] برادرش، [[امام حسن مجتبی]] به مدت ده سال - تا سال شصت ه.ق که [[معاویه]] زنده بود – [[پیمان]] [[صلح]] [[برادر]] را محترم شمرد و با آن مخالفتی ننمود.


آری، حرکت و [[نهضت امام حسین]]{{ع}} پس از [[هلاکت]] معاویه از نیمه [[رجب]] سال شصت ه.ق آغاز شد. [[مخالفت]] خود را به [[صراحت]] با [[حکومت یزید]] اعلام و شبانه از [[مدینه]] خارج شد و با [[همسر]] و خاندانش و برخی از [[یاران]] با وفایش به [[مکه]] [[هجرت]] نمود و با سخنانی که حکایت از مخالفت صریح با [[یزید بن معاویه]] داشت [[اعلان]] موضع نمود و در واقع [[نهضت امام]] الحدود هفت ماه یعنی از نیمه نیمه رجب شصت ه.ق به طول انجامید و با شهادت [[حضرت]] در عاشورای شصت و یک ه.ق به پایان رسید.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۷۰-۷۱.</ref>
آری، حرکت و [[نهضت امام حسین]]{{ع}} پس از [[هلاکت]] معاویه از نیمه [[رجب]] سال شصت ه.ق آغاز شد. [[مخالفت]] خود را به [[صراحت]] با [[حکومت یزید]] اعلام و شبانه از [[مدینه]] خارج شد و با [[همسر]] و خاندانش و برخی از [[یاران]] با وفایش به [[مکه]] [[هجرت]] نمود و با سخنانی که حکایت از مخالفت صریح با [[یزید بن معاویه]] داشت [[اعلان]] موضع نمود و در واقع [[نهضت امام]] الحدود هفت ماه یعنی از نیمه نیمه رجب شصت ه.ق به طول انجامید و با شهادت حضرت در عاشورای شصت و یک ه.ق به پایان رسید.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۷۰-۷۱.</ref>


==نقش [[امام]]{{ع}} در [[عصر خلفا]]==
==نقش [[امام]]{{ع}} در [[عصر خلفا]]==
خط ۸۸: خط ۸۸:
ابوبکر در [[روز]] [[دوشنبه]] دوم [[ربیع الاول]] [[سال ۱۱ هجری]] قمری بعد از [[رحلت پیامبر خدا]]{{صل}} با تشکیل [[سقیفه]] و [[رأی]] جمعی از [[اصحاب]] به [[خلافت]] رسید و تنها دو سال و سه ماه، خلافت کرد و در روز سه [[شنبه]] ۲۱ [[جمادی]] الاخر [[سال ۱۳ هجری]] از [[دنیا]] رفت و [[عمر بن خطاب]] بر جنازه او [[نماز]] خواند<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۷ - ۱۳۸.</ref>.
ابوبکر در [[روز]] [[دوشنبه]] دوم [[ربیع الاول]] [[سال ۱۱ هجری]] قمری بعد از [[رحلت پیامبر خدا]]{{صل}} با تشکیل [[سقیفه]] و [[رأی]] جمعی از [[اصحاب]] به [[خلافت]] رسید و تنها دو سال و سه ماه، خلافت کرد و در روز سه [[شنبه]] ۲۱ [[جمادی]] الاخر [[سال ۱۳ هجری]] از [[دنیا]] رفت و [[عمر بن خطاب]] بر جنازه او [[نماز]] خواند<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۷ - ۱۳۸.</ref>.


در عصر [[خلافت ابوبکر]] اگر چه فراز و نشیب کمتری در [[تاریخ اسلام]] رخ داده و از آنجا که [[حضرت حسین]]{{ع}} چون برادرش [[حضرت حسن]] خردسال بودند و در سنین بین هفت و هشت سالگی بودند، بار سنگین [[مشکلات]] آن [[روزگار]] بر دوش پدر بزرگوارشان [[امیرمؤمنان]]{{ع}} بوده است و این دو [[سبط پیامبر]]، تنها در جمع آوری [[قرآن]] و تنظیم آن، پدر را [[یاری]] رسانده و بر اوضاع و برخی حوادث و جنگ‌های آن [[زمان]] نظاره گر و با دقت پی‌گیر بودند.
در عصر [[خلافت ابوبکر]] اگر چه فراز و نشیب کمتری در [[تاریخ اسلام]] رخ داده و از آنجا که [[حضرت حسین]]{{ع}} چون برادرش [[حضرت حسن]] خردسال بودند و در سنین بین هفت و هشت سالگی بودند، بار سنگین [[مشکلات]] آن [[روزگار]] بر دوش پدر بزرگوارشان [[امیرمؤمنان]]{{ع}} بوده است و این دو [[سبط پیامبر]]، تنها در [[جمع‌آوری قرآن]] و تنظیم آن، پدر را [[یاری]] رسانده و بر اوضاع و برخی حوادث و جنگ‌های آن [[زمان]] نظاره گر و با دقت پی‌گیر بودند.


در دوران [[خلافت ابوبکر]] چند حادثه بسیار تلخ و فراموش نشدنی، برای [[حسین]] و [[برادر]] و پدرش پیش آمد:
در دوران [[خلافت ابوبکر]] چند حادثه بسیار تلخ و فراموش نشدنی، برای [[حسین]] و [[برادر]] و پدرش پیش آمد:
خط ۱۲۴: خط ۱۲۴:
عمر گفت: وای بر تو! اگر تو جدی مانند جد آنها و پدری مانند پدر آنان و [[مادری]] همچون [[مادر]] ایشان و مادربزرگی چون مادربزرگ ایشان دایی چون دایی ایشان و عمویی چون عموی آنان و عمه‌ای چون عمه ایشان می‌داشتی، آنگاه ادعای [[برابری]] کن<ref>تذکرة الخواص، ص۸۱.</ref>.
عمر گفت: وای بر تو! اگر تو جدی مانند جد آنها و پدری مانند پدر آنان و [[مادری]] همچون [[مادر]] ایشان و مادربزرگی چون مادربزرگ ایشان دایی چون دایی ایشان و عمویی چون عموی آنان و عمه‌ای چون عمه ایشان می‌داشتی، آنگاه ادعای [[برابری]] کن<ref>تذکرة الخواص، ص۸۱.</ref>.


[[ابن عساکر]] [[شافعی]] می‌‌نویسد: عمر بن خطاب مقرری حسن و حسین{{ع}} را به [[میزان]] مقرری پدرشان [[امیرمؤمنان]]{{ع}} معین کرد و آنها را به مقرری [[اهل]] [[بدر]] ملحق نمود و برای هر یک از آن دو بزرگوار، پنج هزار درهم [[مستمری]] قرار داد<ref>.تاریخ ابن عساکر، شافعی، ج۴، ص۳۲۱؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۶۹.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۷۳-۷۶.</ref>
[[ابن عساکر]] [[شافعی]] می‌‌نویسد: عمر بن خطاب مقرری حسن و حسین{{ع}} را به [[میزان]] مقرری پدرشان [[امیرمؤمنان]]{{ع}} معین کرد و آنها را به مقرری [[اهل بدر]] ملحق نمود و برای هر یک از آن دو بزرگوار، پنج هزار درهم [[مستمری]] قرار داد<ref>.تاریخ ابن عساکر، شافعی، ج۴، ص۳۲۱؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۶۹.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۷۳-۷۶.</ref>


===حسین{{ع}} در دوران [[خلافت عثمان]]===
===حسین{{ع}} در دوران [[خلافت عثمان]]===
خط ۱۳۵: خط ۱۳۵:
پس از [[دفن]] [[عمر بن خطاب]] [[ابو طلحه]] این شش نفر را جمع کرد و نظر آنها چنین شد: ابتدا [[طلحه]] [[رأی]] خود را به [[عثمان]] داد و [[زبیر]] رأی خود را به [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} داد و [[سعد بن ابی وقاص]] رأی خود را به عبدالرحمن بن عوف داد. بدین ترتیب شش نفر از اعضا در سه نفر خلاصه شدند.
پس از [[دفن]] [[عمر بن خطاب]] [[ابو طلحه]] این شش نفر را جمع کرد و نظر آنها چنین شد: ابتدا [[طلحه]] [[رأی]] خود را به [[عثمان]] داد و [[زبیر]] رأی خود را به [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} داد و [[سعد بن ابی وقاص]] رأی خود را به عبدالرحمن بن عوف داد. بدین ترتیب شش نفر از اعضا در سه نفر خلاصه شدند.
آنگاه [[عبدالرحمن]]، خطاب به [[حضرت علی]]{{ع}} گفت اگر به [[کتاب خدا]] و [[سنت پیامبر]] و [[سیره]] [[شیخین]] عمل کنی رأی من برای شما باشد.
آنگاه [[عبدالرحمن]]، خطاب به [[حضرت علی]]{{ع}} گفت اگر به [[کتاب خدا]] و [[سنت پیامبر]] و [[سیره]] [[شیخین]] عمل کنی رأی من برای شما باشد.
اما حضرت علی{{ع}} فرمود، من به کتاب خدا و سنت پیامبر و [[اجتهاد]] خودم عمل می‌‌کنم! ولی عثمان نظر عبدالرحمن را قبول کرد و گفت: به کتاب خدا و سنت پیامبر و سیره شیخین عمل می‌‌کنم. و بدین ترتیب عثمان بر [[مسند]] [[خلافت]] تکیه زد و به هیچ یک از تعهدات خود درست عمل نکرد و سرانجام به خاطر [[اعمال ناپسند]] و [[رفتار]] خلاف و [[گناه]] و ظلم‌های بسیارش به قتل رسید (شرح بیشتر این داستان را در کتاب تجلی [[امامت]] تحلیلی از [[حکومت]] [[علی]]{{ع}} اثر دیگر مؤلف، ص۵۶۰ - ۵۶۶ ملاحظه نمایید).</ref>. [[رنج]] و [[محنت]] حضرت علی{{ع}} و [[خاندان]] [[بنی هاشم]] از جمله [[حضرت حسن]] و [[حسین]] آنگاه فزونی یافت که با دوره نوینی از [[انحراف]] [[حکومت اسلامی]] مواجه شدند. آنها [[شاهد]] بودند که عثمان پس از چند سال که بر اوضاع [[کشور اسلامی]] [[تسلط]] یافت همه معترضان و [[انتقاد]] کنندگان را به [[حبس]] و [[تبعید]] و [[زندان]] کشاند و ابوذرها و [[مالک]] اشترها و ده‌ها تن از [[یاران]] [[اسلام]] را به تبعیدهای مکرر فرستاد و افرادی از [[اصحاب پیامبر]] مثل [[عمار یاسر]] و [[عبدالله بن مسعود]]، دو [[صحابی]] بزرگ را در انظار [[مردم]] و در [[مسجد]] [[نبوی]] کتک زد و از مسجد با بی‌هوشی بیرون انداخت. [[عثمان]] هر معترضی را به بهانه‌های واهی و تهمت‌های ناروا [[خانه]] نشین می‌‌ساخت و حتی از برخوردهای ناجوانمردانه نسبت به [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} ابایی نداشت.
اما حضرت علی{{ع}} فرمود، من به کتاب خدا و سنت پیامبر و [[اجتهاد]] خودم عمل می‌‌کنم! ولی عثمان نظر عبدالرحمن را قبول کرد و گفت: به کتاب خدا و سنت پیامبر و سیره شیخین عمل می‌‌کنم. و بدین ترتیب عثمان بر [[مسند خلافت]] تکیه زد و به هیچ یک از تعهدات خود درست عمل نکرد و سرانجام به خاطر [[اعمال ناپسند]] و [[رفتار]] خلاف و [[گناه]] و ظلم‌های بسیارش به قتل رسید (شرح بیشتر این داستان را در کتاب تجلی [[امامت]] تحلیلی از [[حکومت]] [[علی]]{{ع}} اثر دیگر مؤلف، ص۵۶۰ - ۵۶۶ ملاحظه نمایید).</ref>. [[رنج]] و [[محنت]] حضرت علی{{ع}} و [[خاندان]] [[بنی هاشم]] از جمله [[حضرت حسن]] و [[حسین]] آنگاه فزونی یافت که با دوره نوینی از [[انحراف]] [[حکومت اسلامی]] مواجه شدند. آنها [[شاهد]] بودند که عثمان پس از چند سال که بر اوضاع [[کشور اسلامی]] [[تسلط]] یافت همه معترضان و [[انتقاد]] کنندگان را به [[حبس]] و [[تبعید]] و [[زندان]] کشاند و ابوذرها و [[مالک]] اشترها و ده‌ها تن از [[یاران]] [[اسلام]] را به تبعیدهای مکرر فرستاد و افرادی از [[اصحاب پیامبر]] مثل [[عمار یاسر]] و [[عبدالله بن مسعود]]، دو [[صحابی]] بزرگ را در انظار [[مردم]] و در [[مسجد]] [[نبوی]] کتک زد و از مسجد با بی‌هوشی بیرون انداخت. [[عثمان]] هر معترضی را به بهانه‌های واهی و تهمت‌های ناروا [[خانه]] نشین می‌‌ساخت و حتی از برخوردهای ناجوانمردانه نسبت به [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} ابایی نداشت.


از همه اینها دردناک‌تر افراد [[ناصالح]] و [[بی‌ایمان]] در گوشه و کنار [[بلاد اسلامی]] بر [[مسند]] [[قدرت]] قرار گرفته بودند و [[بیت المال]] را با [[حیف]] و میل می‌‌کردند و یا به یغما می‌بردند در این میان [[بیت]] [[رسالت]] یعنی [[علی]] و فرزندانش را که ضامن بقای اسلام و [[احکام]] [[نورانی]] آن بودند، [[شاهد]] زیر پا گذاشتن [[دستورات]] [[قرآن کریم]] و مهجور ماندن [[سنت نبوی]] از جانب عثمان و نزدیکانش بودند؛ آنان با [[تذکر]] و فرستادن [[افراد صالح]] نزد [[خلیفه سوم]]، سعی در [[اصلاح امور]] داشتند؛ اما کمترین اثری در عملکرد او ایجاد نشد و همواره او و بستگانش که امور [[حکومت]] را به دست گرفته بودند بر [[انحراف]] و چپاول بیت المال و [[بذل و بخشش]]، ادامه می‌‌دادند.
از همه اینها دردناک‌تر افراد [[ناصالح]] و [[بی‌ایمان]] در گوشه و کنار [[بلاد اسلامی]] بر [[مسند]] [[قدرت]] قرار گرفته بودند و [[بیت المال]] را با [[حیف]] و میل می‌‌کردند و یا به یغما می‌بردند در این میان [[بیت]] [[رسالت]] یعنی [[علی]] و فرزندانش را که ضامن بقای اسلام و [[احکام]] [[نورانی]] آن بودند، [[شاهد]] زیر پا گذاشتن [[دستورات]] [[قرآن کریم]] و مهجور ماندن [[سنت نبوی]] از جانب عثمان و نزدیکانش بودند؛ آنان با [[تذکر]] و فرستادن [[افراد صالح]] نزد [[خلیفه سوم]]، سعی در [[اصلاح امور]] داشتند؛ اما کمترین اثری در عملکرد او ایجاد نشد و همواره او و بستگانش که امور [[حکومت]] را به دست گرفته بودند بر [[انحراف]] و چپاول بیت المال و [[بذل و بخشش]]، ادامه می‌‌دادند.
خط ۱۴۳: خط ۱۴۳:
سرانجام همین خطاها و کجروی‌ها سبب [[شورش]] همگانی علیه عثمان شد و جمع زیادی از [[مسلمانان]] [[خشمگین]] از [[مصر]]، [[کوفه]]، [[بصره]] و [[مکه]] در [[مدینه]] [[اجتماع]] کردند و با [[همیاری]] و [[همکاری]] اصحاب پیامبر، بر حکومت او شوریدند و با کشتن او، به حکومت عثمان پایان بخشیدند.
سرانجام همین خطاها و کجروی‌ها سبب [[شورش]] همگانی علیه عثمان شد و جمع زیادی از [[مسلمانان]] [[خشمگین]] از [[مصر]]، [[کوفه]]، [[بصره]] و [[مکه]] در [[مدینه]] [[اجتماع]] کردند و با [[همیاری]] و [[همکاری]] اصحاب پیامبر، بر حکومت او شوریدند و با کشتن او، به حکومت عثمان پایان بخشیدند.


البته نباید از این نکته [[غافل]] شد که [[حضرت امام حسین]]{{ع}} در اوایل حکومت عثمان با [[برادر]] ارجمندش [[حضرت امام حسن]]{{ع}} و با موافقت پدربزرگوارشان، همراه با [[سپاهیان]] [[اسلام]] در [[جنگ]] با کشورهای [[دشمن]] شرکت می‌‌نمودند.
البته نباید از این نکته [[غافل]] شد که [[حضرت امام حسین]]{{ع}} در اوایل حکومت عثمان با [[برادر]] ارجمندش [[حضرت امام حسن]]{{ع}} و با موافقت پدربزرگوارشان، همراه با [[سپاهیان اسلام]] در [[جنگ]] با کشورهای [[دشمن]] شرکت می‌‌نمودند.


برخی از [[مورخان]] از جمله [[ابن خلدون]] می‌‌نویسد: [[حضرت حسین]] و برادرش [[حضرت حسن]]، تحت [[فرماندهی]] [[عبدالله بن سرح]]، [[سپاه]] هراکیلوس، امپراطور [[روم]] را در طرابلس [[شکست]] دادند و تا طنجة - در [[تونس]]- را [[تصرف]] کردند و سپس [[شهر]] سبیطله و [[دژ]] «الاجم» را [[فتح]] کردند و [[غنائم]] زیادی به دست [[مسلمانان]] افتاد<ref>ر.ک: امام حسین{{ع}} در آینه تاریخ، ص۱۱۶.</ref>.
برخی از [[مورخان]] از جمله [[ابن خلدون]] می‌‌نویسد: [[حضرت حسین]] و برادرش [[حضرت حسن]]، تحت [[فرماندهی]] [[عبدالله بن سرح]]، [[سپاه]] هراکیلوس، امپراطور [[روم]] را در طرابلس [[شکست]] دادند و تا طنجة - در [[تونس]]- را [[تصرف]] کردند و سپس [[شهر]] سبیطله و [[دژ]] «الاجم» را [[فتح]] کردند و [[غنائم]] زیادی به دست [[مسلمانان]] افتاد<ref>ر.ک: امام حسین{{ع}} در آینه تاریخ، ص۱۱۶.</ref>.
خط ۱۵۷: خط ۱۵۷:
تنی چند از [[مردم مدینه]] به خاطر [[مصالح]] کلی اسلام، به دفاع از عثمان برخاستند و [[فداکاری]] کردند و از جمله آنان [[خاندان رسالت]] و در رأس آنان [[حضرت علی]]{{ع}} و فرزندانش [[حضرت حسن]] و [[حسین]] بودند و برخی افراد نیز همچون [[زید بن ثابت]]، [[سعد بن ابی وقاص]] و [[ابوهریره]] از [[عثمان]] [[دفاع]] کردند. حضرت علی{{ع}} و [[طلحه]] و [[زبیر]] به دیدن عثمان رفتند و با او درباره مسائل و [[مشکلات]] صحبت کردند از راه [[خیرخواهی]] تذکراتی به او دادند<ref>ر.ک: کامل ابن اثیر، ج۲، ص۲۸۲.</ref>.
تنی چند از [[مردم مدینه]] به خاطر [[مصالح]] کلی اسلام، به دفاع از عثمان برخاستند و [[فداکاری]] کردند و از جمله آنان [[خاندان رسالت]] و در رأس آنان [[حضرت علی]]{{ع}} و فرزندانش [[حضرت حسن]] و [[حسین]] بودند و برخی افراد نیز همچون [[زید بن ثابت]]، [[سعد بن ابی وقاص]] و [[ابوهریره]] از [[عثمان]] [[دفاع]] کردند. حضرت علی{{ع}} و [[طلحه]] و [[زبیر]] به دیدن عثمان رفتند و با او درباره مسائل و [[مشکلات]] صحبت کردند از راه [[خیرخواهی]] تذکراتی به او دادند<ref>ر.ک: کامل ابن اثیر، ج۲، ص۲۸۲.</ref>.


اما [[لجاجت]] عثمان و بی‌توجهی او به پندهای خیرخواهانه [[علی]]{{ع}} و بزرگان و عدم [[درک]] [[مصالح]] کلی [[نظام اسلامی]] موجب شد تا مجددا [[مردم مصر]] و دیگر [[مسلمانان]] [[خانه]] عثمان را محاصره کنند و تا [[چهل]] [[روز]] و به قول [[مسعودی]] ۴۹ روز عثمان را در خانه‌اش محصور نمایند و حتی از رساندن آب و [[غذا]] به عثمان ممانعت می‌‌شد تا آنکه عثمان ناچار شد از [[مردم]] تقاضای آب و غذا کند. تنها کسی که در آن شرایط سخت در مقابل [[شورش]] مردم [[مقاومت]] نمود و به [[یاری]] عثمان شتافت، حضرت علی{{ع}} بود که سه [[مشک]] آب به وسیله دو [[سبط پیامبر]]{{صل}} یعنی [[حضرت حسین]] و حضرت حسین{{ع}} با جمعی از افراد مسلح که وابسته به [[حضرت]] بودند برای عثمان فرستاد و به آنان فرمود: «در مقابل محاصره کنندگان درآویختند و [[حسن]]{{ع}} در این میان مجروح شد و سر [[قنبر]]، [[غلام]] حضرت علی{{ع}} [[شکست]]. اما [[خشم]] بسیار شدید [[هجوم]] کنندگان از [[کردار]] عثمان به قدری زیاد بود که خیرخواهی امیرالمؤمنین علی{{ع}} و دیگر [[خاندان]] سالت اثر نداشت و سرانجام پس از ۴۰ یا ۴۹ روز محاصره، جمعی از محاصره کنندگان سرانجام از دیوار [[خانه]] عثمان بالا رفتند و وی را به [[قتل]] رساندند<ref>ر.ک: کامل ابن اثیر، ج۲، ص۲۸۲-۲۹۴؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۵۲ – ۳۵۵.</ref>.
اما [[لجاجت]] عثمان و بی‌توجهی او به پندهای خیرخواهانه [[علی]]{{ع}} و بزرگان و عدم [[درک]] [[مصالح]] کلی [[نظام اسلامی]] موجب شد تا مجددا [[مردم مصر]] و دیگر [[مسلمانان]] [[خانه]] عثمان را محاصره کنند و تا [[چهل]] [[روز]] و به قول [[مسعودی]] ۴۹ روز عثمان را در خانه‌اش محصور نمایند و حتی از رساندن آب و [[غذا]] به عثمان ممانعت می‌‌شد تا آنکه عثمان ناچار شد از [[مردم]] تقاضای آب و غذا کند. تنها کسی که در آن شرایط سخت در مقابل [[شورش]] مردم [[مقاومت]] نمود و به [[یاری]] عثمان شتافت، حضرت علی{{ع}} بود که سه [[مشک]] آب به وسیله دو [[سبط پیامبر]]{{صل}} یعنی [[حضرت حسین]] و حضرت حسین{{ع}} با جمعی از افراد مسلح که وابسته به حضرت بودند برای عثمان فرستاد و به آنان فرمود: «در مقابل محاصره کنندگان درآویختند و [[حسن]]{{ع}} در این میان مجروح شد و سر [[قنبر]]، [[غلام]] حضرت علی{{ع}} [[شکست]]. اما [[خشم]] بسیار شدید [[هجوم]] کنندگان از [[کردار]] عثمان به قدری زیاد بود که خیرخواهی امیرالمؤمنین علی{{ع}} و دیگر [[خاندان]] سالت اثر نداشت و سرانجام پس از ۴۰ یا ۴۹ روز محاصره، جمعی از محاصره کنندگان سرانجام از دیوار [[خانه]] عثمان بالا رفتند و وی را به [[قتل]] رساندند<ref>ر.ک: کامل ابن اثیر، ج۲، ص۲۸۲-۲۹۴؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۵۲ – ۳۵۵.</ref>.


همان طوری که ملاحظه می‌کنید، [[حضرت امام حسین]] در [[زمان]] [[خلافت عثمان]] دارای شخصیتی بلند بود که توانست با همه [[ناراحتی]] و اندوهی که از [[رفتار]] و طلم‌های عثمان داشت، در برابر همه محاصره کنندگان، [[مقاومت]] کند و به [[فرمان]] پدرش برای [[عثمان]] آب ببرد و از او [[دفاع]] نماید؛ با این حال ظلم‌های مرتکب شده عثمان به قدری زیاد بود که کشتن او در نظر [[مسلمانان]] و [[صحابه]]، امری به [[حق]] و صواب تلقی می‌شد.
همان طوری که ملاحظه می‌کنید، [[حضرت امام حسین]] در [[زمان]] [[خلافت عثمان]] دارای شخصیتی بلند بود که توانست با همه [[ناراحتی]] و اندوهی که از [[رفتار]] و طلم‌های عثمان داشت، در برابر همه محاصره کنندگان، [[مقاومت]] کند و به [[فرمان]] پدرش برای [[عثمان]] آب ببرد و از او [[دفاع]] نماید؛ با این حال ظلم‌های مرتکب شده عثمان به قدری زیاد بود که کشتن او در نظر [[مسلمانان]] و [[صحابه]]، امری به [[حق]] و صواب تلقی می‌شد.
خط ۱۶۷: خط ۱۶۷:
پس از [[قتل]] [[خلیفه سوم]]، در [[روز]] سه [[شنبه]] ۲۵ [[ذیحجه]] [[سال ۳۵ هجری]]، درست پس از چند روز از [[قتل عثمان]]، [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} با [[بیعت]] [[مهاجر]] و [[انصار]] در [[مدینه]] به [[خلافت ظاهری]] [[منصوب]] شد.
پس از [[قتل]] [[خلیفه سوم]]، در [[روز]] سه [[شنبه]] ۲۵ [[ذیحجه]] [[سال ۳۵ هجری]]، درست پس از چند روز از [[قتل عثمان]]، [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} با [[بیعت]] [[مهاجر]] و [[انصار]] در [[مدینه]] به [[خلافت ظاهری]] [[منصوب]] شد.


حضرت علی{{ع}} از دیدگاه ما [[شیعیان]] و [[امامیه]] [[جانشین بلافصل رسول خدا]]{{صل}} به [[امر پروردگار]] بوده است؛ چه آنکه [[مردم]] با آن [[حضرت]] بیعت کنند و او را به [[رهبری]] و [[امام]] خود برگزینند و چه آنکه [[خانه]] نشین باشد و دیگری را بر مسند خلافت بنشانند. چنانچه حضرت بیش از ۲۴ سال در [[زمان]] [[خلفای سه گانه]]، [[خانه]] نشین و از خلافت ظاهری [[محروم]] بود. به هر حال به نظر ما شیعیان، او امام و پیشوای به حق مسلمانان و منصوب شده از جانب خداست.
حضرت علی{{ع}} از دیدگاه ما [[شیعیان]] و [[امامیه]] [[جانشین بلافصل رسول خدا]]{{صل}} به [[امر پروردگار]] بوده است؛ چه آنکه [[مردم]] با آن حضرت بیعت کنند و او را به [[رهبری]] و [[امام]] خود برگزینند و چه آنکه [[خانه]] نشین باشد و دیگری را بر مسند خلافت بنشانند. چنانچه حضرت بیش از ۲۴ سال در [[زمان]] [[خلفای سه گانه]]، [[خانه]] نشین و از خلافت ظاهری [[محروم]] بود. به هر حال به نظر ما شیعیان، او امام و پیشوای به حق مسلمانان و منصوب شده از جانب خداست.


در توضیح این [[حقیقت]] باید توجه داشت که چنین مقامی پس از [[امیر مؤمنان علی]]{{ع}}، برای یازده امام [[معصوم]] از [[فرزندان]] آن حضرت تا [[حضرت مهدی]]{{ع}} که اکنون در پس پرده [[غیبت]] است، می‌‌باشد. و پس از آن بزرگواران، هیچ کسی و هیچ شخصیتی، دارای چنین [[مقام]] والایی نخواهد بود. آری، در [[عصر غیبت]]، طبق نظر بعضی از [[مراجع]] [[مقام ولایت]] و [[رهبری جامعه]] برای علمایی است که علاوه بر [[اجتهاد]] به [[احکام اسلامی]]، دارای [[عدالت]]، [[قدرت]] [[مدیریت]] و [[آگاهی]] به مسائل [[روز]] و [[سیاست]] جهانی و... باشد تا صاحب اصلی این مقام والا که [[حضرت مهدی]]{{ع}} است تشریف بیاورد و [[هدایت]] و [[رهبری]] [[جهان اسلام]] و [[بشریت]] را عهده دار شود و همه در زیر [[پرچم]] او [[اطاعت]] خواهند نمود.
در توضیح این [[حقیقت]] باید توجه داشت که چنین مقامی پس از [[امیر مؤمنان علی]]{{ع}}، برای یازده امام [[معصوم]] از [[فرزندان]] آن حضرت تا [[حضرت مهدی]]{{ع}} که اکنون در پس پرده [[غیبت]] است، می‌‌باشد. و پس از آن بزرگواران، هیچ کسی و هیچ شخصیتی، دارای چنین [[مقام]] والایی نخواهد بود. آری، در [[عصر غیبت]]، طبق نظر بعضی از [[مراجع]] [[مقام ولایت]] و [[رهبری جامعه]] برای علمایی است که علاوه بر [[اجتهاد]] به [[احکام اسلامی]]، دارای [[عدالت]]، [[قدرت]] [[مدیریت]] و [[آگاهی]] به مسائل [[روز]] و [[سیاست]] جهانی و... باشد تا صاحب اصلی این مقام والا که [[حضرت مهدی]]{{ع}} است تشریف بیاورد و [[هدایت]] و [[رهبری]] [[جهان اسلام]] و [[بشریت]] را عهده دار شود و همه در زیر [[پرچم]] او [[اطاعت]] خواهند نمود.


[[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} پس از [[رحلت پیامبر اسلام]]{{صل}} با این که دارای [[مقام ولایت الهی]] از جانب [[خدای متعال]] بود، اما به [[رأی]] ناحق جمعی از [[اصحاب]] در [[سقیفه بنی ساعده]]، [[ابوبکر]] به عنوان [[خلیفه]] [[انتخاب]] شد و سپس [[عمر بن خطاب]] با [[وصیت]] ابوبکر به [[خلافت]] رسید و سپس [[عثمان بن عفان]] به رأی شورایی که [[عمر]] [[تعیین]] کرد با دو رأی از اعضای [[شورا]]، عهده دار [[زعامت]] [[حکومت اسلامی]] شد و در نتیجه [[امیرمؤمنان]] بیش از ۲۴ سال - از نظر ظاهری - از مقام ولایت و رهبری عملی [[جامعه اسلامی]] [[محروم]] ماند و در این مدت به کارهای [[کشاورزی]] و باغداری و امور عادی مشغول بود. سرانجام در [[سال ۳۵ هجری]] پس از [[قتل عثمان]]، [[اصحاب پیامبر]] اعم از [[مهاجر]] و [[انصار]] و بسیاری از مسلمانانی که در [[مدینه]] [[اجتماع]] کرده بودند آن [[حضرت]] را برای خلافت برگزیدند.
[[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} پس از [[رحلت پیامبر اسلام]]{{صل}} با این که دارای [[مقام ولایت الهی]] از جانب [[خدای متعال]] بود، اما به [[رأی]] ناحق جمعی از [[اصحاب]] در [[سقیفه بنی ساعده]]، [[ابوبکر]] به عنوان [[خلیفه]] [[انتخاب]] شد و سپس [[عمر بن خطاب]] با [[وصیت]] ابوبکر به [[خلافت]] رسید و سپس [[عثمان بن عفان]] به رأی شورایی که [[عمر]] [[تعیین]] کرد با دو رأی از اعضای [[شورا]]، عهده دار [[زعامت]] [[حکومت اسلامی]] شد و در نتیجه [[امیرمؤمنان]] بیش از ۲۴ سال - از نظر ظاهری - از مقام ولایت و رهبری عملی [[جامعه اسلامی]] [[محروم]] ماند و در این مدت به کارهای [[کشاورزی]] و باغداری و امور عادی مشغول بود. سرانجام در [[سال ۳۵ هجری]] پس از [[قتل عثمان]]، [[اصحاب پیامبر]] اعم از [[مهاجر]] و [[انصار]] و بسیاری از مسلمانانی که در [[مدینه]] [[اجتماع]] کرده بودند آن حضرت را برای خلافت برگزیدند.


[[امیر مؤمنان]]{{ع}} پس از آن، تمام تلاش و [[جدیت]] خود را به کار برد تا آن دسته از احکام اسلامی که توسط [[خلفا]]، خصوصا [[خلیفه سوم]]، دستخوش [[تغییر]] و [[تحریف]] قرار گرفته بود و یا با اجتهادات و یا اشتباهاتشان آنها را دگرگون ساخته بودند به [[سنت نبوی]] برگرداند. حضرت در خلال چهار سال و چند ماه حکومتش توانست، [[قانون]] فراگیر [[حکومت]] داری [[اسلامی]] را به نمایش گذارد و با این که سه [[جنگ]] ویرانگر در این مدت بر [[امام]] [[تحمیل]] شد، هرگز در برابر [[قانون]] شکنان در امور [[حکومت]] و کارگزارنش کوتاه نیامد.
[[امیر مؤمنان]]{{ع}} پس از آن، تمام تلاش و [[جدیت]] خود را به کار برد تا آن دسته از احکام اسلامی که توسط [[خلفا]]، خصوصا [[خلیفه سوم]]، دستخوش [[تغییر]] و [[تحریف]] قرار گرفته بود و یا با اجتهادات و یا اشتباهاتشان آنها را دگرگون ساخته بودند به [[سنت نبوی]] برگرداند. حضرت در خلال چهار سال و چند ماه حکومتش توانست، [[قانون]] فراگیر [[حکومت]] داری [[اسلامی]] را به نمایش گذارد و با این که سه [[جنگ]] ویرانگر در این مدت بر [[امام]] [[تحمیل]] شد، هرگز در برابر [[قانون]] شکنان در امور [[حکومت]] و کارگزارنش کوتاه نیامد.


سه [[جنگی]] که به امام تحمیل شد هر سه از جانب خودی‌ها طراحی گردید. [[جنگ جمل]] به [[رهبری]] [[عایشه]]، [[ام المؤمنین]] و [[طلحه]] و [[زبیر]] از [[بیعت کنندگان]] اولیه با امام{{ع}} بود. دیگری [[جنگ صفین]] از ناحیه [[معاویة بن ابی سفیان]]، [[والی شام]]؛ و جنگ سوم، [[جنگ]] [[خوارج نهروان]] که به دست همرزمان خود [[حضرت]]، به بهانه‌های واهی ([[حکمیت]]) شکل گرفت، اما در هیچ مرحله از این سه جنگ ناخواسته و ویرانگر، غیر از [[عدالت]] و [[انصاف]] از ناحیه امام چیزی [[مشاهده]] نشد و به [[حق]]، [[آیین]] حکومت داری [[اسلامی]] حتی در معرکه‌های [[قتال]] و جنگ را به آیندگان آموخت.
سه [[جنگی]] که به امام تحمیل شد هر سه از جانب خودی‌ها طراحی گردید. [[جنگ جمل]] به [[رهبری]] [[عایشه]]، [[ام المؤمنین]] و [[طلحه]] و [[زبیر]] از [[بیعت کنندگان]] اولیه با امام{{ع}} بود. دیگری [[جنگ صفین]] از ناحیه [[معاویة بن ابی سفیان]]، [[والی شام]]؛ و جنگ سوم، [[جنگ]] [[خوارج نهروان]] که به دست همرزمان خود حضرت، به بهانه‌های واهی ([[حکمیت]]) شکل گرفت، اما در هیچ مرحله از این سه جنگ ناخواسته و ویرانگر، غیر از [[عدالت]] و [[انصاف]] از ناحیه امام چیزی [[مشاهده]] نشد و به [[حق]]، [[آیین]] حکومت داری [[اسلامی]] حتی در معرکه‌های [[قتال]] و جنگ را به آیندگان آموخت.


سرانجام در نوزدهم [[رمضان]] سنه [[چهل]] [[هجری]] به دست اشقی الأشقیاء [[عبدالرحمن بن ملجم مرادی]] در [[محراب]] [[مسجد کوفه]] در حال [[نماز صبح]]، فرق مبارکش شکافته شد و پس از دو شب در ۲۱ رمضان همان ماه به [[شهادت]] رسید و او از غم‌های [[دنیا]] آسوده شد و [[امت اسلامی]] را در فراغ خود گرفتار ساخت.
سرانجام در نوزدهم [[رمضان]] سنه [[چهل]] [[هجری]] به دست اشقی الأشقیاء [[عبدالرحمن بن ملجم مرادی]] در [[محراب]] [[مسجد کوفه]] در حال [[نماز صبح]]، فرق مبارکش شکافته شد و پس از دو شب در ۲۱ رمضان همان ماه به [[شهادت]] رسید و او از غم‌های [[دنیا]] آسوده شد و [[امت اسلامی]] را در فراغ خود گرفتار ساخت.
خط ۱۸۱: خط ۱۸۱:
آن حضرت بر خلاف [[عثمان]]، [[خلیفه سوم]]، به هنگام شهادتش تنها چهارصد یا به قولی هفتصد [[درهم]] که [[پول]] بسیار ناچیزی بود که برای خرید یک [[کنیز]] جهت کمک به خانواده‌اش، بیشتر نداشت. [[درود]] و [[سلام]] بر [[روح]] بلند و عدالت گسترش باد!.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۸۲-۸۴.</ref>
آن حضرت بر خلاف [[عثمان]]، [[خلیفه سوم]]، به هنگام شهادتش تنها چهارصد یا به قولی هفتصد [[درهم]] که [[پول]] بسیار ناچیزی بود که برای خرید یک [[کنیز]] جهت کمک به خانواده‌اش، بیشتر نداشت. [[درود]] و [[سلام]] بر [[روح]] بلند و عدالت گسترش باد!.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۸۲-۸۴.</ref>
===نقش [[حسین]]{{ع}} در کنار [[پدر]] و اصلاح‌گری [[امت]]===
===نقش [[حسین]]{{ع}} در کنار [[پدر]] و اصلاح‌گری [[امت]]===
[[حضرت حسین]]{{ع}} در [[زمان]] [[حکومت]] پدر بزرگوارش [[امیرمؤمنان]]{{ع}}، از ۳۱ سال داشت. او با برادرش [[حضرت حسن]]{{ع}} در آن سال‌ها تمام تلاش خود را برای به [[شکوه]] رساندن [[اسلامی]] بود که در سایه کجروی‌های خلفای قبلی، خصوصاً [[خلیفه سوم]] به سراشیبی رفته بود. [[حضرت]] با [[چشم پوشی]] از تمامی ظلم‌هایی که پس از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} بر [[خاندان]] [[علوی]] رفته بود، در کنار پدر به امور [[مسلمین]] پرداختند و با تمام توان در پی [[انجام وظیفه]] و رفع موانع به جا مانده از خلفای پیشین بودند و طعم تلخ [[ظلم و ستم]] گذشته را با شیرینی استقرار حکومت [[عدالت]]، از کام [[مردم]] بزدایند و مردم را با [[حقیقت]] [[دین]] و [[ایمان]] آشنا کنند و آنان را به کمال برساند.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۸۴.</ref>
[[حضرت حسین]]{{ع}} در [[زمان]] [[حکومت]] پدر بزرگوارش [[امیرمؤمنان]]{{ع}}، از ۳۱ سال داشت. او با برادرش [[حضرت حسن]]{{ع}} در آن سال‌ها تمام تلاش خود را برای به [[شکوه]] رساندن [[اسلامی]] بود که در سایه کجروی‌های خلفای قبلی، خصوصاً [[خلیفه سوم]] به سراشیبی رفته بود. حضرت با [[چشم پوشی]] از تمامی ظلم‌هایی که پس از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} بر [[خاندان]] [[علوی]] رفته بود، در کنار پدر به امور [[مسلمین]] پرداختند و با تمام توان در پی [[انجام وظیفه]] و رفع موانع به جا مانده از خلفای پیشین بودند و طعم تلخ [[ظلم و ستم]] گذشته را با شیرینی استقرار حکومت [[عدالت]]، از کام [[مردم]] بزدایند و مردم را با [[حقیقت]] [[دین]] و [[ایمان]] آشنا کنند و آنان را به کمال برساند.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۸۴.</ref>


===[[آرمان]] [[امام]]{{ع}}===
===[[آرمان]] [[امام]]{{ع}}===
[[حضرت حسین]]{{ع}} که در [[فکر]] [[شکوفایی]] [[احکام]] [[نورانی]] [[اسلام]] و [[اجرای عدالت]] بود، در همان روزی که [[مردم]] برای [[بیعت]] با پدرش در [[مسجد]] [[مدینه]] [[اجتماع]] کرده بودند، در اولین خطبه‌ای که [[پدر]] ایراد کرد، آرزوهای دیرینه‌اش را در آن [[خطبه]] یافت! [[امیرمؤمنان]] در [[مسجد رسول خدا]] در اجتماع مردم بر فراز [[منبر]] رفت. ابتدا خود را یکی از افراد [[جامعه]] معرفی کرد و سپس در [[مقام]] رفع [[ظلم‌ها]] و [[بی‌عدالتی‌ها]] و بازگرداندن [[اموال]] [[بیت المال]] از دست یغماگران و [[کارگزاران]] [[عثمان]]، چنین فرمود: «به [[خدا]] [[سوگند]]! [[بیت‌المال]] تاراج شده را هر کجا بیایم به صاحبان اصلی آن باز می‌گردانم؛ اگرچه با آن [[ازدواج]] کرده، کنیزانی خریده باشند؛ زیرا در [[عدالت]]، [[گشایش]] برای عموم است و آن کس که عدالت بر او گران آید، [[تحمل]] [[ستم]] برای او سخت‌تر است»<ref>{{متن حدیث|وَ اللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ‏ بِهِ‏ النِّسَاءُ وَ مُلِكَ‏ بِهِ الْإِمَاءُ لَرَدَدْتُهُ فَإِنَّ فِي الْعَدْلِ سَعَةً وَ مَنْ ضَاقَ عَلَيْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَيْهِ أَضَيْقُ}}؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۵.</ref>
[[حضرت حسین]]{{ع}} که در [[فکر]] [[شکوفایی]] [[احکام]] [[نورانی]] [[اسلام]] و [[اجرای عدالت]] بود، در همان روزی که [[مردم]] برای [[بیعت]] با پدرش در [[مسجد]] [[مدینه]] [[اجتماع]] کرده بودند، در اولین خطبه‌ای که [[پدر]] ایراد کرد، آرزوهای دیرینه‌اش را در آن [[خطبه]] یافت! [[امیرمؤمنان]] در [[مسجد رسول خدا]] در اجتماع مردم بر فراز [[منبر]] رفت. ابتدا خود را یکی از افراد [[جامعه]] معرفی کرد و سپس در [[مقام]] رفع [[ظلم‌ها]] و [[بی‌عدالتی‌ها]] و بازگرداندن [[اموال]] [[بیت المال]] از دست یغماگران و [[کارگزاران]] [[عثمان]]، چنین فرمود: «به [[خدا]] [[سوگند]]! [[بیت‌المال]] تاراج شده را هر کجا بیایم به صاحبان اصلی آن باز می‌گردانم؛ اگرچه با آن [[ازدواج]] کرده، کنیزانی خریده باشند؛ زیرا در [[عدالت]]، [[گشایش]] برای عموم است و آن کس که عدالت بر او گران آید، [[تحمل]] [[ستم]] برای او سخت‌تر است»<ref>{{متن حدیث|وَ اللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ‏ بِهِ‏ النِّسَاءُ وَ مُلِكَ‏ بِهِ الْإِمَاءُ لَرَدَدْتُهُ فَإِنَّ فِي الْعَدْلِ سَعَةً وَ مَنْ ضَاقَ عَلَيْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَيْهِ أَضَيْقُ}}؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۵.</ref>


پس از [[سخنان امام]]{{ع}} جمعی از شرکت کنندگان در [[جنگ بدر]] که در آن جمع حاضر بودند، [[تکبیر]] گفتند و با حضرتش بیعت کردند و سپس مردم با چهره‌های شاد دست بیعت دراز نموده و با گرمی با [[حضرت]] بیعت کردند.
پس از [[سخنان امام]]{{ع}} جمعی از شرکت کنندگان در [[جنگ بدر]] که در آن جمع حاضر بودند، [[تکبیر]] گفتند و با حضرتش بیعت کردند و سپس مردم با چهره‌های شاد دست بیعت دراز نموده و با گرمی با حضرت بیعت کردند.


[[امام حسین]]{{ع}} با دیدن این منظره به آنچه سی سال در انتظارش بود، می‌‌نگریست و با چشمانی [[امیدوار]] به فردای اسلام می‌‌اندیشید.
[[امام حسین]]{{ع}} با دیدن این منظره به آنچه سی سال در انتظارش بود، می‌‌نگریست و با چشمانی [[امیدوار]] به فردای اسلام می‌‌اندیشید.
خط ۱۹۴: خط ۱۹۴:
==[[حسین]]{{ع}} و حضور در جنگ‌های [[زمان]] [[پدر]]==
==[[حسین]]{{ع}} و حضور در جنگ‌های [[زمان]] [[پدر]]==
===حضور در [[جنگ جمل]]===
===حضور در [[جنگ جمل]]===
در جنگ جمل [[حضرت علی]]{{ع}} پرچمداری [[سپاه]] را به فرزندش [[محمد حنفیه]] و جناح راست سپاه را به [[حسن]] و [[جناح چپ]] را به فرزند دیگرش حسین با سپرده بود و [[عمار یاسر]] را بر سواره [[نظام]] و [[محمد بن ابی بکر]] را بر پیاده نظام [[تعیین]] نمود و طلایه دار این سپاه پسر عمویش [[عبد الله بن عباس]] بود.
در جنگ جمل [[حضرت علی]]{{ع}} پرچمداری [[سپاه]] را به فرزندش [[محمد حنفیه]] و جناح راست سپاه را به [[حسن]] و [[جناح چپ]] را به فرزند دیگرش حسین با سپرده بود و [[عمار یاسر]] را بر [[سواره‌نظام]] و [[محمد بن ابی بکر]] را بر پیاده نظام [[تعیین]] نمود و طلایه دار این سپاه پسر عمویش [[عبد الله بن عباس]] بود.


[[ابن اثیر]] می‌‌نویسد: [[حسین بن علی]]{{ع}} با پدرش [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} از [[مدینه]] به [[کوفه]] آمد و در جنگ‌های زمان [[خلافت]] پدر، ([[جمل]] و [[صفین]] و [[نهروان]]) همراه پدر حضور یافت<ref>الاصابة فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۷۸.</ref>.
[[ابن اثیر]] می‌‌نویسد: [[حسین بن علی]]{{ع}} با پدرش [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} از [[مدینه]] به [[کوفه]] آمد و در جنگ‌های زمان [[خلافت]] پدر، ([[جمل]] و [[صفین]] و [[نهروان]]) همراه پدر حضور یافت<ref>الاصابة فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۷۸.</ref>.
خط ۲۰۰: خط ۲۰۰:
سرگذشت سیاه [[مروان حکم]]، بر همگان روشن است مروان در زمان [[خلافت عثمان]] پرونده‌ای تاریک و پر [[خطا]] داشت. در جنگ جمل بدون هیچ دلیلی جزء [[پیمان]] شکنان و از سردمداران سپاه [[عایشه]] به شمار می‌‌رفت و می‌‌کوشید [[حکومت علوی]] را ساقط کند و [[مروانیان]] را بر سر کار آورد.
سرگذشت سیاه [[مروان حکم]]، بر همگان روشن است مروان در زمان [[خلافت عثمان]] پرونده‌ای تاریک و پر [[خطا]] داشت. در جنگ جمل بدون هیچ دلیلی جزء [[پیمان]] شکنان و از سردمداران سپاه [[عایشه]] به شمار می‌‌رفت و می‌‌کوشید [[حکومت علوی]] را ساقط کند و [[مروانیان]] را بر سر کار آورد.


اما پس از [[پیروزی]] [[سپاهیان]] [[علی]]{{ع}} و [[شکست]] [[لشکر]] عایشه و کشته شدن [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[اسارت]] جمع زیادی از نیروهای [[پیمان شکن]] از جمله عایشه، [[جنگ]] خاتمه یافت. مروان حکم نیز در میان افراد دستگیر شده و [[اسیران]] بود. مروان که [[عزت]] و [[شرف]] و حتی [[جان]] خود را در خطر می‌‌دید و حاضر به این [[ذلت]] و [[خواری]] نبود، به [[فکر]] چاره جویی برآمد و به آنان که او را [[اسیر]] کرده بودند پیشنهاد داد که وی را نزد [[حضرت حسین بن علی]]{{ع}} ببرند تا با وساطت [[حضرت]] راه نجاتی بیابد.
اما پس از [[پیروزی]] [[سپاهیان]] [[علی]]{{ع}} و [[شکست]] [[لشکر]] عایشه و کشته شدن [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[اسارت]] جمع زیادی از نیروهای [[پیمان شکن]] از جمله عایشه، [[جنگ]] خاتمه یافت. مروان حکم نیز در میان افراد دستگیر شده و [[اسیران]] بود. مروان که [[عزت]] و [[شرف]] و حتی [[جان]] خود را در خطر می‌‌دید و حاضر به این [[ذلت]] و [[خواری]] نبود، به [[فکر]] چاره جویی برآمد و به آنان که او را [[اسیر]] کرده بودند پیشنهاد داد که وی را نزد [[حضرت حسین بن علی]]{{ع}} ببرند تا با وساطت حضرت راه نجاتی بیابد.


در خواست او نزد دستگیر کنندگان مورد قبول واقع شد و او را نزد [[حضرت حسین]]{{ع}} آوردند در حالی که برادرش، [[حضرت حسن]]{{ع}} هم حاضر بود، مروان از کرده خویش اظهار [[ندامت]] و [[پشیمانی]] نمود و در کمال [[شرمندگی]]، اما [[امید]] به [[کرم]] [[خاندان پیامبر]]{{صل}} تقاضای [[عفو]] و [[بخشش]] کرد.
در خواست او نزد دستگیر کنندگان مورد قبول واقع شد و او را نزد [[حضرت حسین]]{{ع}} آوردند در حالی که برادرش، [[حضرت حسن]]{{ع}} هم حاضر بود، مروان از کرده خویش اظهار [[ندامت]] و [[پشیمانی]] نمود و در کمال [[شرمندگی]]، اما [[امید]] به [[کرم]] [[خاندان پیامبر]]{{صل}} تقاضای [[عفو]] و [[بخشش]] کرد.
خط ۲۱۸: خط ۲۱۸:
اگرچه برخی از [[روایات]]، حکایت از آن دارد که امیرمؤمنان{{ع}} از [[بیم]] آنکه مبادا [[نسل رسول خدا]]{{صل}} با [[شهادت]] [[حسن]] و [[حسین]]{{ع}} از بین برود و [[امامت]] حقه [[الهی]] که از جانب [[خدای متعال]] تا [[روز قیامت]] باید در روی [[زمین]] بماند که امروز هم [[حضرت حجة بن الحسن]] [[عجل الله فرجه]] فرزند نهم امام حسین{{ع}} و امام به [[حق]] و [[معصوم]] می‌باشد که در پس پرده [[غیبت]] است، از این رو [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} در [[صفین]]، به آن بزرگواران حسن و حسین اجازه ورود به صحنه [[نبرد]] و روبه رو شدن با [[سپاه]] [[دشمن]] را نمی‌داد، و تنها به تلاش‌های پشت صحنه می‌‌پرداختند داختند و اگر حسن یا حسین قصد ورود به صحنه را می‌‌داشت می‌‌فرمود: «این [[جوان]] را به [[فرمان]] من نگاه دارید و از رفتنش به میدان نبرد جلوگیری کنید! مبادا با شهادتش پشتم را بشکند! زیرا [[دوست]] ندارم با [[مرگ]] این دو جوان - حسن و حسین - نسل رسول خدا{{صل}} در زمین نابود شود»<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۱۸.</ref>.
اگرچه برخی از [[روایات]]، حکایت از آن دارد که امیرمؤمنان{{ع}} از [[بیم]] آنکه مبادا [[نسل رسول خدا]]{{صل}} با [[شهادت]] [[حسن]] و [[حسین]]{{ع}} از بین برود و [[امامت]] حقه [[الهی]] که از جانب [[خدای متعال]] تا [[روز قیامت]] باید در روی [[زمین]] بماند که امروز هم [[حضرت حجة بن الحسن]] [[عجل الله فرجه]] فرزند نهم امام حسین{{ع}} و امام به [[حق]] و [[معصوم]] می‌باشد که در پس پرده [[غیبت]] است، از این رو [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} در [[صفین]]، به آن بزرگواران حسن و حسین اجازه ورود به صحنه [[نبرد]] و روبه رو شدن با [[سپاه]] [[دشمن]] را نمی‌داد، و تنها به تلاش‌های پشت صحنه می‌‌پرداختند داختند و اگر حسن یا حسین قصد ورود به صحنه را می‌‌داشت می‌‌فرمود: «این [[جوان]] را به [[فرمان]] من نگاه دارید و از رفتنش به میدان نبرد جلوگیری کنید! مبادا با شهادتش پشتم را بشکند! زیرا [[دوست]] ندارم با [[مرگ]] این دو جوان - حسن و حسین - نسل رسول خدا{{صل}} در زمین نابود شود»<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۱۸.</ref>.


با توجه به این [[سخن امام علی]]{{ع}}، خودداری [[حضرت]] از مقابله فرزندانش با [[سپاه معاویه]] نه به خاطر خواست [[نفسانی]] و شخصی، بلکه در جهت [[مصالح]] کلی بقای [[امامت]] از [[نسل]] [[نبوت]]، بوده است و [[شاهد]] بر این مدعا اینکه حضرت در همان [[جنگ]] ([[صفین]]) فرزند دیگرش [[محمد حنفیه]] را در مواردی مثل سایرین به صحنه [[نبرد]] می‌فرستاد و حتی در یک مورد او را از کندی در [[حمله]] به [[دشمن]]، ملامت نمود.
با توجه به این [[سخن امام علی]]{{ع}}، خودداری حضرت از مقابله فرزندانش با [[سپاه معاویه]] نه به خاطر خواست [[نفسانی]] و شخصی، بلکه در جهت [[مصالح]] کلی بقای [[امامت]] از [[نسل]] [[نبوت]]، بوده است و [[شاهد]] بر این مدعا اینکه حضرت در همان [[جنگ]] ([[صفین]]) فرزند دیگرش [[محمد حنفیه]] را در مواردی مثل سایرین به صحنه [[نبرد]] می‌فرستاد و حتی در یک مورد او را از کندی در [[حمله]] به [[دشمن]]، ملامت نمود.


از مجموع آنچه ذکر شد به خوبی روشن می‌‌شود که [[حضرت حسین]] مانند برادرش حضرت [[حسنه]] [[پدر]] را در [[جنگ صفین]] [[یاری]] کردند و شاهد آن [[مصائب]] جانکاه و دردآور نبرد بودند.
از مجموع آنچه ذکر شد به خوبی روشن می‌‌شود که [[حضرت حسین]] مانند برادرش حضرت [[حسنه]] [[پدر]] را در [[جنگ صفین]] [[یاری]] کردند و شاهد آن [[مصائب]] جانکاه و دردآور نبرد بودند.
خط ۲۲۸: خط ۲۲۸:


===[[حسین]]{{ع}} و [[صلح]] امام مجتبی{{ع}} با معاویه===
===[[حسین]]{{ع}} و [[صلح]] امام مجتبی{{ع}} با معاویه===
[[حضرت حسن بن علی]]{{ع}} [[سبط]] اکبر [[پیامبر]] در [[روز]] سه [[شنبه]] پانزدهم [[رمضان]] سوم [[هجری]] در [[مدینه منوره]] در [[خانه]] [[امیر مؤمنان]] نان به [[دنیا]] آمد و در سن ۳۸ سالگی پس از [[شهادت]] پدرش [[امیرمؤمنان]] با [[بیعت]] [[مردم کوفه]] و [[انتصاب الهی]] به امامت و [[رهبری امت اسلامی]] [[منصوب]] شد، اما طولی نکشید که [[حکومت]] نوپای آن [[حضرت]] با [[جنگی]] که معاویه برپا نمود [[شکست]] خورد. معاویه با زد و بندهای پشت پرده و وعده‌های میلیونی و تهدیدهای تند و شدید، توانست برخی از سران [[سپاه امام]]{{ع}} را به خود متمایل کند و حتی شخصیتی هم چون [[عبید الله بن عباس]]، پسر عموی امام مجتبی{{ع}} را با پرداخت میلیون‌ها [[درهم]] [[تطمیع]] کرد.
[[حضرت حسن بن علی]]{{ع}} [[سبط]] اکبر [[پیامبر]] در [[روز]] سه [[شنبه]] پانزدهم [[رمضان]] سوم [[هجری]] در [[مدینه منوره]] در [[خانه]] [[امیر مؤمنان]] نان به [[دنیا]] آمد و در سن ۳۸ سالگی پس از [[شهادت]] پدرش [[امیرمؤمنان]] با [[بیعت]] [[مردم کوفه]] و [[انتصاب الهی]] به امامت و [[رهبری امت اسلامی]] [[منصوب]] شد، اما طولی نکشید که [[حکومت]] نوپای آن حضرت با [[جنگی]] که معاویه برپا نمود [[شکست]] خورد. معاویه با زد و بندهای پشت پرده و وعده‌های میلیونی و تهدیدهای تند و شدید، توانست برخی از سران [[سپاه امام]]{{ع}} را به خود متمایل کند و حتی شخصیتی هم چون [[عبید الله بن عباس]]، پسر عموی امام مجتبی{{ع}} را با پرداخت میلیون‌ها [[درهم]] [[تطمیع]] کرد.


عبیدالله شبانه سپاه امام{{ع}} را رها کرد و به [[سپاه معاویه]] پیوست و نتیجه این بی‌وفایی‌ها این شد که روند جنگ به نفع معاویه تمام شد و هنوز شش ماه و پنج روز از [[خلافت]] [[حضرت مجتبی]]{{ع}} نمی‌گذشت که [[امام]]{{ع}} از روی [[ناچاری]] با معاویه، [[پیمان]] صلح و [[متارکه جنگ]] منعقد نمود<ref>البته امام حسن{{ع}} در این پیمان صلح شرایط بسیار سازنده و مفید برای حفظ خون مسلمانان و نیز بقای نسل پیامبر{{صل}} حفظ اسلام و احکام آن به امضای معاویه رسانید؛ اما با گذشت اندک زمانی از پیمان صلح، معاویه تمام شرایط را زیر پا گذاشت و بر خلاف آن عمل نمود.</ref>. حضرت پس از صلح با معاویه، مدتی در [[کوفه]] اقامت کرد و سپس به اتفاق برادرش [[امام حسین]]{{ع}} و سایر [[نزدیکان]] و بستگانش به [[مدینه]] بازگشت نمود و در آن [[سرزمین مقدس]] در جوار [[حرم]] [[رسول خدا]]{{صل}} با [[فرو بردن خشم]] خویش در [[انتظار]] [[فرمان]] [[خدای عزوجل]]، [[روزگار]] سپری کرد.
عبیدالله شبانه سپاه امام{{ع}} را رها کرد و به [[سپاه معاویه]] پیوست و نتیجه این بی‌وفایی‌ها این شد که روند جنگ به نفع معاویه تمام شد و هنوز شش ماه و پنج روز از [[خلافت]] [[حضرت مجتبی]]{{ع}} نمی‌گذشت که [[امام]]{{ع}} از روی [[ناچاری]] با معاویه، [[پیمان]] صلح و [[متارکه جنگ]] منعقد نمود<ref>البته امام حسن{{ع}} در این پیمان صلح شرایط بسیار سازنده و مفید برای حفظ خون مسلمانان و نیز بقای نسل پیامبر{{صل}} حفظ اسلام و احکام آن به امضای معاویه رسانید؛ اما با گذشت اندک زمانی از پیمان صلح، معاویه تمام شرایط را زیر پا گذاشت و بر خلاف آن عمل نمود.</ref>. حضرت پس از صلح با معاویه، مدتی در [[کوفه]] اقامت کرد و سپس به اتفاق برادرش [[امام حسین]]{{ع}} و سایر [[نزدیکان]] و بستگانش به [[مدینه]] بازگشت نمود و در آن [[سرزمین مقدس]] در جوار [[حرم]] [[رسول خدا]]{{صل}} با [[فرو بردن خشم]] خویش در [[انتظار]] [[فرمان]] [[خدای عزوجل]]، [[روزگار]] سپری کرد.


امام حسین{{ع}} در جهت [[پایبندی]] به [[قرارداد]] صلحی که برادرش با [[معاویه]] [[امضا]] کرده بود تا معاویه زنده بود به آن [[صلح]] [[وفادار]] ماند و حتی پس از [[شهادت امام حسن]]{{ع}} به مدت ده سال به آن صلح متعرض نشد؛ [[حضرت]] [[قیام]] و [[نهضت]] خود را علیه [[خلفای بنی امیه]] بعد از [[مرگ معاویه]] پی ریزی کرد.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۹۰-۹۱.</ref>
امام حسین{{ع}} در جهت [[پایبندی]] به [[قرارداد]] صلحی که برادرش با [[معاویه]] [[امضا]] کرده بود تا معاویه زنده بود به آن [[صلح]] [[وفادار]] ماند و حتی پس از [[شهادت امام حسن]]{{ع}} به مدت ده سال به آن صلح متعرض نشد؛ حضرت [[قیام]] و [[نهضت]] خود را علیه [[خلفای بنی امیه]] بعد از [[مرگ معاویه]] پی ریزی کرد.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۹۰-۹۱.</ref>


===نقش [[حسین]]{{ع}} در [[زمان]] [[امامت]] [[برادر]] در مدینه===
===نقش [[حسین]]{{ع}} در [[زمان]] [[امامت]] [[برادر]] در مدینه===
خط ۲۵۱: خط ۲۵۱:
از همین رو [[کارگزاران]] [[بنی امیه]]، در [[شهادت امام]] مجتبی{{ع}} با ایجاد بلوا و [[آشوب]] در [[شهر مدینه]] از [[تدفین]] [[حضرت حسن بن علی]]{{ع}} در [[خانه رسول خدا]]{{صل}} که [[میراث]] مادرشان [[فاطمه زهرا]]{{ع}} بود جلوگیری کردند و با حرکاتی که شبیه آن را [[تاریخ]] کمتر به یاد دارد [[اقدام]] نمودند.
از همین رو [[کارگزاران]] [[بنی امیه]]، در [[شهادت امام]] مجتبی{{ع}} با ایجاد بلوا و [[آشوب]] در [[شهر مدینه]] از [[تدفین]] [[حضرت حسن بن علی]]{{ع}} در [[خانه رسول خدا]]{{صل}} که [[میراث]] مادرشان [[فاطمه زهرا]]{{ع}} بود جلوگیری کردند و با حرکاتی که شبیه آن را [[تاریخ]] کمتر به یاد دارد [[اقدام]] نمودند.


هنگامی که امام حسن{{ع}} به شهادت رسید، [[اباعبدالله الحسین]]{{ع}} طبق [[وصیت]] [[برادر]] با جمعی از [[بنی هاشم]]، از جمله [[عبدالله بن عباس]] و [[عبدالله بن جعفر]]، [[بدن]] [[مطهر]] برادر را [[غسل]] داد و [[کفن]] کرد و بر پیکر [[مقدس]] برادر [[نماز]] خواند و زمانی که خواستند پیکر [[امام مجتبی]] را طبق وصیت آن [[حضرت]] در کنار [[مزار]] جدش [[رسول خدا]]{{صل}} [[دفن]] نمایند، [[سعید بن عاص]]، [[حاکم]] [[مدینه]] با جمع زیادی از [[امویان]] که در بین آنها [[مروان بن حکم]] نیز بود جلو آمدند و از [[تدفین]] آن حضرت در کنار مضجع مطهر رسول خدا{{صل}} جلوگیری کردند و [[عایشه]] در حالی که سوار بر قاطر بود جلو آمد و فریاد زد: «شما را چه می‌‌شود؟ آیا می‌‌خواهید کسی را در خانه من دفن کنید که من او را [[دوست]] ندارم!»
هنگامی که امام حسن{{ع}} به شهادت رسید، [[اباعبدالله الحسین]]{{ع}} طبق [[وصیت]] [[برادر]] با جمعی از [[بنی هاشم]]، از جمله [[عبدالله بن عباس]] و [[عبدالله بن جعفر]]، [[بدن]] [[مطهر]] برادر را [[غسل]] داد و [[کفن]] کرد و بر پیکر [[مقدس]] برادر [[نماز]] خواند و زمانی که خواستند پیکر [[امام مجتبی]] را طبق وصیت آن حضرت در کنار [[مزار]] جدش [[رسول خدا]]{{صل}} [[دفن]] نمایند، [[سعید بن عاص]]، [[حاکم]] [[مدینه]] با جمع زیادی از [[امویان]] که در بین آنها [[مروان بن حکم]] نیز بود جلو آمدند و از [[تدفین]] آن حضرت در کنار مضجع مطهر رسول خدا{{صل}} جلوگیری کردند و [[عایشه]] در حالی که سوار بر قاطر بود جلو آمد و فریاد زد: «شما را چه می‌‌شود؟ آیا می‌‌خواهید کسی را در خانه من دفن کنید که من او را [[دوست]] ندارم!»
<ref>{{متن حدیث|مَا لِي وَ لَكُمْ تُرِيدُونَ أَنْ‏ تُدْخِلُوا بَيْتِي‏ مَنْ‏ لَا أُحِبُّ}}
<ref>{{متن حدیث|مَا لِي وَ لَكُمْ تُرِيدُونَ أَنْ‏ تُدْخِلُوا بَيْتِي‏ مَنْ‏ لَا أُحِبُّ}}
مقصود عایشه از این سخن که گفت: در [[خانه]] من، این بود که او [[همسر]] و [[وارث]] [[خانه پیامبر]] بود! در توضیح و رد این ادعا مطلب بسیار است که به اختصار می‌‌پردازیم: در [[مکتب]] [[شیعیان]] بحث است که آیا [[زن]] از [[زمین]] شوهرش [[ارث]] می‌‌برد یا نه؟ بر فرض زن از زمین شوهر ارث ببرد مگر عایشه چقدر از [[خانه رسول خدا]] ارث می‌‌برد، او یکی از نُه زن [[پیامبر]] بود، و ارث [[زن]] از شوهر ⅛ است، پس سهم عایشه از خانه پیامبر{{صل}} یک نهم از ⅛ و باقی‌ مانده خانه پیامبر{{صل}} یعنی ⅞ خانه به [[فاطمه]]{{س}} و دیگر [[دختران پیامبر]]{{صل}} رسیده، بنابراین سهم [[فرزندان فاطمه]]{{س}} به مقدار [[محل دفن]] امام مجتبی{{ع}} در [[خانه رسول الله]]{{صل}} بوده است؛ پس عایشه[[حق]] [[مخالفت]] با دفن امام مجتبی{{ع}} در خانه پیامبر نداشته است.
مقصود عایشه از این سخن که گفت: در [[خانه]] من، این بود که او [[همسر]] و [[وارث]] [[خانه پیامبر]] بود! در توضیح و رد این ادعا مطلب بسیار است که به اختصار می‌‌پردازیم: در [[مکتب]] [[شیعیان]] بحث است که آیا [[زن]] از [[زمین]] شوهرش [[ارث]] می‌‌برد یا نه؟ بر فرض زن از زمین شوهر ارث ببرد مگر عایشه چقدر از [[خانه رسول خدا]] ارث می‌‌برد، او یکی از نُه زن [[پیامبر]] بود، و ارث [[زن]] از شوهر ⅛ است، پس سهم عایشه از خانه پیامبر{{صل}} یک نهم از ⅛ و باقی‌ مانده خانه پیامبر{{صل}} یعنی ⅞ خانه به [[فاطمه]]{{س}} و دیگر [[دختران پیامبر]]{{صل}} رسیده، بنابراین سهم [[فرزندان فاطمه]]{{س}} به مقدار [[محل دفن]] امام مجتبی{{ع}} در [[خانه رسول الله]]{{صل}} بوده است؛ پس عایشه[[حق]] [[مخالفت]] با دفن امام مجتبی{{ع}} در خانه پیامبر نداشته است.
خط ۲۵۹: خط ۲۵۹:
[[مروان بن حکم]] در میان جمع پس از فریاد [[عایشه]]، خطاب به [[امام حسین]]{{ع}} گفت: آیا سزاوار است [[عثمان بن عفان]] ([[خلیفه سوم]]) در دورترین نقطه [[مدینه]] به [[گور]] سپرده شود (آخر [[قبرستان بقیع]] که [[محل دفن]] [[یهودیان]] بود. [[اصحاب پیامبر]]، [[عثمان]] را در آنجا دفن کرده بودند) - و [[حسن بن علی]] در کنار [[قبر]] [[پیامبر خدا]] دفن گردد. هرگز نخواهم گذارد و من با [[شمشیر]] آخته، به کمک دیگر [[امویان]] [[حمله]] خواهم کرد.<ref>{{متن حدیث|أَ يُدْفَنُ عُثْمَانُ فِي أَقْصَى الْمَدِينَةِ وَ يُدْفَنُ الْحَسَنُ مَعَ النَّبِيِّ لَا يَكُونُ‏ ذَلِكَ‏ أَبَداً وَ أَنَا أَحْمِلُ‏ السَّيْفَ}}</ref>
[[مروان بن حکم]] در میان جمع پس از فریاد [[عایشه]]، خطاب به [[امام حسین]]{{ع}} گفت: آیا سزاوار است [[عثمان بن عفان]] ([[خلیفه سوم]]) در دورترین نقطه [[مدینه]] به [[گور]] سپرده شود (آخر [[قبرستان بقیع]] که [[محل دفن]] [[یهودیان]] بود. [[اصحاب پیامبر]]، [[عثمان]] را در آنجا دفن کرده بودند) - و [[حسن بن علی]] در کنار [[قبر]] [[پیامبر خدا]] دفن گردد. هرگز نخواهم گذارد و من با [[شمشیر]] آخته، به کمک دیگر [[امویان]] [[حمله]] خواهم کرد.<ref>{{متن حدیث|أَ يُدْفَنُ عُثْمَانُ فِي أَقْصَى الْمَدِينَةِ وَ يُدْفَنُ الْحَسَنُ مَعَ النَّبِيِّ لَا يَكُونُ‏ ذَلِكَ‏ أَبَداً وَ أَنَا أَحْمِلُ‏ السَّيْفَ}}</ref>


پس از سخن عایشه و [[حمایت]] [[مروان حکم]] نزدیک بود بلوا و فتنه‌ای بین [[بنی هاشم]] و [[بنی امیه]] بر پا شود. [[ابن عباس]] پیش دستی کرد و خطاب به [[مروان]] گفت: ای مروان! از همان جایی که آمدی بازگرد، ما جنازه حسن بن علی را در [[حرم]] پیامبر خدا{{صل}} [[طواف]] دادیم و در آنجا دفن نمی‌کنیم؛ بلکه او را در کنار جده‌اش، [[فاطمه بنت اسد]] در [[بقیع]] دفن خواهیم کرد؛ و اگر [[وصیت]] آن [[حضرت]] این بود که حتماً در کنار [[مرقد مطهر]] [[رسول خدا]]{{صل}} دفن کنیم تو می‌دانی که کوچک‌تر از آن هستی که ما را از آن بازداری.
پس از سخن عایشه و [[حمایت]] [[مروان حکم]] نزدیک بود بلوا و فتنه‌ای بین [[بنی هاشم]] و [[بنی امیه]] بر پا شود. [[ابن عباس]] پیش دستی کرد و خطاب به [[مروان]] گفت: ای مروان! از همان جایی که آمدی بازگرد، ما جنازه حسن بن علی را در [[حرم]] پیامبر خدا{{صل}} [[طواف]] دادیم و در آنجا دفن نمی‌کنیم؛ بلکه او را در کنار جده‌اش، [[فاطمه بنت اسد]] در [[بقیع]] دفن خواهیم کرد؛ و اگر [[وصیت]] آن حضرت این بود که حتماً در کنار [[مرقد مطهر]] [[رسول خدا]]{{صل}} دفن کنیم تو می‌دانی که کوچک‌تر از آن هستی که ما را از آن بازداری.


سپس رو به عایشه کرد و به او فرمود: ای وای! یک [[روز]] بر استر سوار می‌‌شوی و یک روز بر شتر<ref>طبق نقل الخرائج والجرائح راوندی، ج۱، ص۲۴۲. بنا به روایتی ابن عباس به عایشه گفت: {{متن حدیث|يَوْماً تَجَمَّلْتِ‏ وَ يَوْماً تَبَغَّلْتِ وَ إِنْ عِشْتِ تَفَيَّلْتِ}}، روزی بر شتر و روزی بر استر سوار شده‌ای و اگر زنده بمانی برای بلوا و جنگ، بر فیل سوار خواهی شد! (اشاره به ابرهه و سپاه اوست که سوار بر فیل شدند و قصد خراب کردن خانه خدا را داشتند و سوره فیل، نازل شد).</ref>، و می‌‌خواهی [[نور]] [[خدا]] را خاموش کنی و با [[اولیای خدا]] بجنگی، بازگرد به آنچه از آن می‌‌ترسیدی، رسیدی و به آنچه [[دوست]] داشتی رسیدی و خدا [[منتقم]] این [[خاندان]] است اگر چه بعد از مدت طولانی باشد!<ref>{{متن حدیث|وَا سَوْأَتَاهْ يَوْماً عَلَى بَغْلٍ وَ يَوْماً عَلَى جَمَلٍ تُرِيدِينَ أَنْ تُطْفِئِي نُورَ اللَّهِ وَ تُقَاتِلِي أَوْلِيَاءَ اللَّهِ ارْجِعِي‏ فَقَدْ كُفِيتِ‏ الَّذِي‏ تَخَافِينَ‏ وَ بَلَغْتِ مَا تُحِبِّينَ وَ اللَّهُ مُنْتَصِرٌ لِأَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ وَ لَوْ بَعْدَ حِينٍ}}ر.ک: ارشاد مفید، ج۲، ص۱۷؛ کشف الغمة، مترجم، ج۲، ص۱۶۵؛ الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۴۲.</ref>.
سپس رو به عایشه کرد و به او فرمود: ای وای! یک [[روز]] بر استر سوار می‌‌شوی و یک روز بر شتر<ref>طبق نقل الخرائج والجرائح راوندی، ج۱، ص۲۴۲. بنا به روایتی ابن عباس به عایشه گفت: {{متن حدیث|يَوْماً تَجَمَّلْتِ‏ وَ يَوْماً تَبَغَّلْتِ وَ إِنْ عِشْتِ تَفَيَّلْتِ}}، روزی بر شتر و روزی بر استر سوار شده‌ای و اگر زنده بمانی برای بلوا و جنگ، بر فیل سوار خواهی شد! (اشاره به ابرهه و سپاه اوست که سوار بر فیل شدند و قصد خراب کردن خانه خدا را داشتند و سوره فیل، نازل شد).</ref>، و می‌‌خواهی [[نور]] [[خدا]] را خاموش کنی و با [[اولیای خدا]] بجنگی، بازگرد به آنچه از آن می‌‌ترسیدی، رسیدی و به آنچه [[دوست]] داشتی رسیدی و خدا [[منتقم]] این [[خاندان]] است اگر چه بعد از مدت طولانی باشد!<ref>{{متن حدیث|وَا سَوْأَتَاهْ يَوْماً عَلَى بَغْلٍ وَ يَوْماً عَلَى جَمَلٍ تُرِيدِينَ أَنْ تُطْفِئِي نُورَ اللَّهِ وَ تُقَاتِلِي أَوْلِيَاءَ اللَّهِ ارْجِعِي‏ فَقَدْ كُفِيتِ‏ الَّذِي‏ تَخَافِينَ‏ وَ بَلَغْتِ مَا تُحِبِّينَ وَ اللَّهُ مُنْتَصِرٌ لِأَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ وَ لَوْ بَعْدَ حِينٍ}}ر.ک: ارشاد مفید، ج۲، ص۱۷؛ کشف الغمة، مترجم، ج۲، ص۱۶۵؛ الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۴۲.</ref>.
خط ۲۶۷: خط ۲۶۷:
برخی از [[مورخان]] مثل حاج [[شیخ عباس قمی]] نوشته‌اند: [[عایشه]] در برابر [[اعتراض]] [[ابن عباس]] (که گفت: یک روز بر شتر سوار می‌‌شوی و یک روز بر استر،) سخت ناراحت شد و گفت به خدا اجازه نمی‌دهم حسن را در این جا [[دفن]] کنید یا موهای سرم را بکنید<ref>منتهی الامال، معرب، ج۱، ص۴۴۵.</ref>.
برخی از [[مورخان]] مثل حاج [[شیخ عباس قمی]] نوشته‌اند: [[عایشه]] در برابر [[اعتراض]] [[ابن عباس]] (که گفت: یک روز بر شتر سوار می‌‌شوی و یک روز بر استر،) سخت ناراحت شد و گفت به خدا اجازه نمی‌دهم حسن را در این جا [[دفن]] کنید یا موهای سرم را بکنید<ref>منتهی الامال، معرب، ج۱، ص۴۴۵.</ref>.


در روایتی دیگر آمده است که [[بدن]] [[امام حسن]]{{ع}} را تیرباران کردند که هفتاد تیر از جنازه او بیرون آوردند! [[بنی هاشم]] قصد برخورد داشتند که [[امام حسین]]{{ع}} آنها را قسم داد که [[وصیت]] برادرم را ضایع نکنید! چون برادرم وصیت کرده اگر مانع [[دفن]] من در کنار جدم شدند، هرگز با کسی [[مخاصمه]] و [[جدال]] نکنید. اگر وصیت برادرم نبود، همانا می‌دیدید که او را در کنار مضجع [[پیامبر خدا]]{{صل}} دفن می‌‌کردم؛ بنابراین امام حسین{{ع}} به [[احترام]] وصیت [[برادر]]، تمام اهانت‌ها به جنازه برادر و بی‌احترامی به [[خاندان رسالت]] در عزای [[سبط]] اکبر را [[تحمل]] کرد و با [[دستور]] [[حضرت]]، جنازه [[مطهر]] [[امام مجتبی]]{{ع}} را به [[بقیع]] بردند و کنار [[مرقد]] جد بزرگوارش، [[فاطمه بنت اسد]] دفن کرد<ref>منتهی الامال، معرب، ج۱، ص۴۴۵.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۹۳-۹۶.</ref>
در روایتی دیگر آمده است که [[بدن]] [[امام حسن]]{{ع}} را تیرباران کردند که هفتاد تیر از جنازه او بیرون آوردند! [[بنی هاشم]] قصد برخورد داشتند که [[امام حسین]]{{ع}} آنها را قسم داد که [[وصیت]] برادرم را ضایع نکنید! چون برادرم وصیت کرده اگر مانع [[دفن]] من در کنار جدم شدند، هرگز با کسی [[مخاصمه]] و [[جدال]] نکنید. اگر وصیت برادرم نبود، همانا می‌دیدید که او را در کنار مضجع [[پیامبر خدا]]{{صل}} دفن می‌‌کردم؛ بنابراین امام حسین{{ع}} به [[احترام]] وصیت [[برادر]]، تمام اهانت‌ها به جنازه برادر و بی‌احترامی به [[خاندان رسالت]] در عزای [[سبط]] اکبر را [[تحمل]] کرد و با [[دستور]] حضرت، جنازه [[مطهر]] [[امام مجتبی]]{{ع}} را به [[بقیع]] بردند و کنار [[مرقد]] جد بزرگوارش، [[فاطمه بنت اسد]] دفن کرد<ref>منتهی الامال، معرب، ج۱، ص۴۴۵.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۹۳-۹۶.</ref>


==[[همسران]] [[امام حسین]]{{ع}}==
==[[همسران]] [[امام حسین]]{{ع}}==
خط ۳۰۱: خط ۳۰۱:
پس از [[شهادت]] [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} [[مقام امامت]] و [[ولایت]] که [[ودیعه]] [[الهی]] است، طبق [[نص صریح]] [[پیامبر اسلام]]{{صل}} که فرمود: «[[امام حسن|حسن]] و [[حسین]]{{عم}}، هر دو امام‌اند چه [[قیام]] کنند و چه [[سکوت]] کنند، به [[اباعبدالله الحسین]]{{ع}} [[تفویض]] گردید»<ref>{{متن حدیث|الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ إِمَامَانِ‏ قَامَا أَوْ قَعَدَا}}</ref>
پس از [[شهادت]] [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} [[مقام امامت]] و [[ولایت]] که [[ودیعه]] [[الهی]] است، طبق [[نص صریح]] [[پیامبر اسلام]]{{صل}} که فرمود: «[[امام حسن|حسن]] و [[حسین]]{{عم}}، هر دو امام‌اند چه [[قیام]] کنند و چه [[سکوت]] کنند، به [[اباعبدالله الحسین]]{{ع}} [[تفویض]] گردید»<ref>{{متن حدیث|الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ إِمَامَانِ‏ قَامَا أَوْ قَعَدَا}}</ref>


آن [[حضرت]] از آغاز این [[مسئولیت]] خطیر الهی در [[حفظ رسالت]] و [[هدایت]] [[امت اسلامی]] تلاش نمود و با اینکه [[معاویه]] در عمل به [[پیمان]] [[صلح]] با برادرش [[امام مجتبی]]{{ع}} [[متعهد]] نبود، اما به [[احترام]] [[برادر]] و امضای آن بزرگوار، [[پیمان]] صلح با معاویه را محترم شمرد و آن را نقض ننمود و در مدت بیش از ده سال که معاویه زنده بود، یعنی تا سال۶۰ [[هجری]] [[پایبندی]] خود را به این پیمان [[حفظ]] نمود.
آن حضرت از آغاز این [[مسئولیت]] خطیر الهی در [[حفظ رسالت]] و [[هدایت]] [[امت اسلامی]] تلاش نمود و با اینکه [[معاویه]] در عمل به [[پیمان]] [[صلح]] با برادرش [[امام مجتبی]]{{ع}} [[متعهد]] نبود، اما به [[احترام]] [[برادر]] و امضای آن بزرگوار، [[پیمان]] صلح با معاویه را محترم شمرد و آن را نقض ننمود و در مدت بیش از ده سال که معاویه زنده بود، یعنی تا سال۶۰ [[هجری]] [[پایبندی]] خود را به این پیمان [[حفظ]] نمود.


اما پایبندی [[امام]]{{ع}} به پیمان صلح با معاویه به این معنا نبود که به سیاست‌های غلط معاویه و کج‌روی‌ها و خیانت‌ها و [[جور]] و [[ستم]] او کوتاه بیاید و بر آنها [[اعتراض]] نکند، بلکه طبق نقل [[مورخان]]، بسیار اوقات [[حضرت اباعبدالله الحسین]]{{ع}} بر [[کردار]] ناروای معاویه می‌شورید و با [[نامه‌نگاری]]<ref>مروان حکم که از طرف معاویه بر مدینه فرمانروایی می‌‌کرد نامه‌ای به معاویه نوشت و از تحرکات مردم در اطراف امام حسین{{ع}} اعلام خطر کرد معاویه به او پاسخ داد: متعرض حسین نشود، سپس خود نامه ای به امام حسین{{ع}} نوشت و از پیمان شکنی و این نوع تحرکات که گزارش شده بود گلایه و اعتراض کرد. امام حسین{{ع}} در پاسخ معاویه نامه‌ای بسیار تند و اعتراض آمیز به او نوشت و بر ظلم‌ها و ستم‌هایی که در آن به یاران پدرش امیرالمؤمنین{{ع}} شده بود، اشکال کرد و صریحا به کشتن عمرو بن حمق خزاعی، و حجر و یارانش و بسیاری از جنایات دیگر معاویه در این نامه اعتراض کرد و او را به دوری از منکرات و پیروی از حق و عدالت توصیه نمود. (ر.ک: رجال کشی، رقم‌های ۹۷ – ۹۹؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۲۱۲).</ref> و اعزام افرادی او را [[سرزنش]] می‌‌کرد، و حتی [[حضرت حسین]] به همراه برادرش [[امام مجتبی]]{{ع}} و [[صحابی]] بزرگ [[قیس بن سعد انصاری]] در [[شام]] با [[معاویه]] [[ملاقات]] داشتند مطالبی به طور [[یقین]] بین [[حضرت]] با معاویه بوده که [[تاریخ]] از ذکر گفت وگوی آنان ساکت است<ref>ر.ک: رجال کشی، رقم ۱۷۶؛ بحارالأنوار، ج۴۴، ص۲۱۰، به نقل از: مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۸۱.</ref>. به خصوص زمانی که معاویه برای [[خلافت یزید]] [[بیعت]] می‌‌گرفت، [[امام]] سخت برآشفت و [[رفتار]] او را بر خلاف [[سیره]] گذشتگان و [[خلفا]] دانست؛ اما چون [[مصلحت]] به [[مبارزه]] صریح با معاویه نبود امام [[قیام]] نکرد؛ پس از آنکه معاویه در سال شصت [[هجری]] به [[هلاکت]] رسیده و [[حکومت غاصبانه]] [[یزید]] برپا شد، حضرت [[نهضت]] و قیام خود را آغاز کرد و لحظه‌ای هم با [[خلافت]] جائرانه یزید کنار نیامد. هنوز از خلافت یزید هفت ماه نگذشته بود که عاشورای [[محرم]] سال ۶۱ ه.ق رخ داد و [[امام حسین]]{{ع}} [[جان]] خود و [[خویشاوندان]] و [[نزدیکان]] و یارانش را در [[کربلا]] فدای [[اسلام]] و [[اصلاح]] [[امت اسلامی]] نمود.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۱۰۱-۱۰۳.</ref>
اما پایبندی [[امام]]{{ع}} به پیمان صلح با معاویه به این معنا نبود که به سیاست‌های غلط معاویه و کج‌روی‌ها و خیانت‌ها و [[جور]] و [[ستم]] او کوتاه بیاید و بر آنها [[اعتراض]] نکند، بلکه طبق نقل [[مورخان]]، بسیار اوقات [[حضرت اباعبدالله الحسین]]{{ع}} بر [[کردار]] ناروای معاویه می‌شورید و با [[نامه‌نگاری]]<ref>مروان حکم که از طرف معاویه بر مدینه فرمانروایی می‌‌کرد نامه‌ای به معاویه نوشت و از تحرکات مردم در اطراف امام حسین{{ع}} اعلام خطر کرد معاویه به او پاسخ داد: متعرض حسین نشود، سپس خود نامه ای به امام حسین{{ع}} نوشت و از پیمان شکنی و این نوع تحرکات که گزارش شده بود گلایه و اعتراض کرد. امام حسین{{ع}} در پاسخ معاویه نامه‌ای بسیار تند و اعتراض آمیز به او نوشت و بر ظلم‌ها و ستم‌هایی که در آن به یاران پدرش امیرالمؤمنین{{ع}} شده بود، اشکال کرد و صریحا به کشتن عمرو بن حمق خزاعی، و حجر و یارانش و بسیاری از جنایات دیگر معاویه در این نامه اعتراض کرد و او را به دوری از منکرات و پیروی از حق و عدالت توصیه نمود. (ر.ک: رجال کشی، رقم‌های ۹۷ – ۹۹؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۲۱۲).</ref> و اعزام افرادی او را [[سرزنش]] می‌‌کرد، و حتی [[حضرت حسین]] به همراه برادرش [[امام مجتبی]]{{ع}} و [[صحابی]] بزرگ [[قیس بن سعد انصاری]] در [[شام]] با [[معاویه]] [[ملاقات]] داشتند مطالبی به طور [[یقین]] بین حضرت با معاویه بوده که [[تاریخ]] از ذکر گفت وگوی آنان ساکت است<ref>ر.ک: رجال کشی، رقم ۱۷۶؛ بحارالأنوار، ج۴۴، ص۲۱۰، به نقل از: مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۸۱.</ref>. به خصوص زمانی که معاویه برای [[خلافت یزید]] [[بیعت]] می‌‌گرفت، [[امام]] سخت برآشفت و [[رفتار]] او را بر خلاف [[سیره]] گذشتگان و [[خلفا]] دانست؛ اما چون [[مصلحت]] به [[مبارزه]] صریح با معاویه نبود امام [[قیام]] نکرد؛ پس از آنکه معاویه در سال شصت [[هجری]] به [[هلاکت]] رسیده و [[حکومت غاصبانه]] [[یزید]] برپا شد، حضرت [[نهضت]] و قیام خود را آغاز کرد و لحظه‌ای هم با [[خلافت]] جائرانه یزید کنار نیامد. هنوز از خلافت یزید هفت ماه نگذشته بود که عاشورای [[محرم]] سال ۶۱ ه.ق رخ داد و [[امام حسین]]{{ع}} [[جان]] خود و [[خویشاوندان]] و [[نزدیکان]] و یارانش را در [[کربلا]] فدای [[اسلام]] و [[اصلاح]] [[امت اسلامی]] نمود.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۱۰۱-۱۰۳.</ref>


==آغاز [[قیام]] و [[نهضت]] [[امام]] و [[مخالفت]] با [[بیعت]] [[یزید]]==
==آغاز [[قیام]] و [[نهضت]] [[امام]] و [[مخالفت]] با [[بیعت]] [[یزید]]==
[[امام حسین]]{{ع}} در طول ده سال [[امامت]] خود با [[حکومت غاصبانه]] [[معاویه]]، بارها کتباً و شفاهاً از راه [[نهی از منکر]] و [[امر به معروف]]، [[رفتار]] و [[کردار]] غیر [[اسلامی]] معاویه و [[کارگزاران]] او را زیر سؤال برد؛ چراکه [[حضرت]] می‌‌دانست که قصد [[خلافت]] [[آل ابی سفیان]]، خاموش کردن [[نور]] [[اسلام]] و موروثی کردن خلافت در آن [[خاندان]] است و لذا حضرت در سال‌های آخر [[عمر]] معاویه از [[فرصت]] استفاده کرد و در [[سفر]] [[حج]]، در [[منی]] برای [[صحابه]] و [[تابعین]] [[خطبه]] خواند و آنان را از خطر [[حکومت]] آل ابی سفیان [[آگاه]] ساخت.
[[امام حسین]]{{ع}} در طول ده سال [[امامت]] خود با [[حکومت غاصبانه]] [[معاویه]]، بارها کتباً و شفاهاً از راه [[نهی از منکر]] و [[امر به معروف]]، [[رفتار]] و [[کردار]] غیر [[اسلامی]] معاویه و [[کارگزاران]] او را زیر سؤال برد؛ چراکه حضرت می‌‌دانست که قصد [[خلافت]] [[آل ابی سفیان]]، خاموش کردن [[نور]] [[اسلام]] و موروثی کردن خلافت در آن [[خاندان]] است و لذا حضرت در سال‌های آخر [[عمر]] معاویه از [[فرصت]] استفاده کرد و در [[سفر]] [[حج]]، در [[منی]] برای [[صحابه]] و [[تابعین]] [[خطبه]] خواند و آنان را از خطر [[حکومت]] آل ابی سفیان [[آگاه]] ساخت.


[[یزید بن معاویه]] پس از [[مرگ]] پدرش و پیش از انتشار خبر آن در [[مدینه]] در نیمه سال شصت [[هجری]] برای [[ولید بن عتبة بن ابی سفیان]]<ref>در برخی از کتب مورخین به جای ولید بن عتبه، نام ولید بن عقبه که برادر مادری عثمان است آمده است.</ref> [[فرماندار]] مدینه نامه‌ای نوشت و ضمن اعلام خبر مرگ پدرش معاویه، [[مقام]] [[جانشینی]] خود را به او اعلام کرد و در آن [[نامه]] تأکید کرد که از [[عبدالله بن عمر]]، [[عبدالله بن زبیر]] و در رأس آ‌ن‌ها از [[حسین بن علی]]{{ع}} برای او بیعت بگیرد! و چنین نوشت: «از [[حسین]]، و عبدالله بن عمر، و عبدالله بن زبیر، [[بیعت]] بگیر بیعتی شدید و محکم، و در این [[بیعت گرفتن]]، هیچ جای تردید و [[رخصت]] نیست تا بیعت کنند، والسلام»<ref>{{عربی|"خذ حسینا وعبدالله بن عمر وعبدالله بن الزبیر بالبیعة أخذأ شدیدا لا فیه رخصة حتی یبایعوا، والسلام"}}؛ ر.ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۳۳۸؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۲۹؛ الفصول المهمة، ابن صباغ مالکی، ص۱۸۱؛ البدایة والنهایة؛ ابن کثیر، ج۸، ص۱۴۹؛ ارشاد مفید، ج۲، ص۳۳؛ نفس المهموم، ص۶۷.</ref>؛
[[یزید بن معاویه]] پس از [[مرگ]] پدرش و پیش از انتشار خبر آن در [[مدینه]] در نیمه سال شصت [[هجری]] برای [[ولید بن عتبة بن ابی سفیان]]<ref>در برخی از کتب مورخین به جای ولید بن عتبه، نام ولید بن عقبه که برادر مادری عثمان است آمده است.</ref> [[فرماندار]] مدینه نامه‌ای نوشت و ضمن اعلام خبر مرگ پدرش معاویه، [[مقام]] [[جانشینی]] خود را به او اعلام کرد و در آن [[نامه]] تأکید کرد که از [[عبدالله بن عمر]]، [[عبدالله بن زبیر]] و در رأس آ‌ن‌ها از [[حسین بن علی]]{{ع}} برای او بیعت بگیرد! و چنین نوشت: «از [[حسین]]، و عبدالله بن عمر، و عبدالله بن زبیر، [[بیعت]] بگیر بیعتی شدید و محکم، و در این [[بیعت گرفتن]]، هیچ جای تردید و [[رخصت]] نیست تا بیعت کنند، والسلام»<ref>{{عربی|"خذ حسینا وعبدالله بن عمر وعبدالله بن الزبیر بالبیعة أخذأ شدیدا لا فیه رخصة حتی یبایعوا، والسلام"}}؛ ر.ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۳۳۸؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۲۹؛ الفصول المهمة، ابن صباغ مالکی، ص۱۸۱؛ البدایة والنهایة؛ ابن کثیر، ج۸، ص۱۴۹؛ ارشاد مفید، ج۲، ص۳۳؛ نفس المهموم، ص۶۷.</ref>؛
خط ۳۱۶: خط ۳۱۶:
ولید بلافاصله، شخص [[نوجوانی]] به نام [[عبدالله بن عمرو بن عثمان]] را نزد [[امام حسین]]{{ع}} و عبدالله بن زبیر فرستاد. [[نماینده]] ولید، عبدالله بن زبیر و [[حضرت حسین]]{{ع}} را در [[مسجد]] مدینه [[ملاقات]] کرد و دعوت ولید را [[ابلاغ]] نمود. ایشان به او گفتند: «تو بازگرد ما خود نزد ولید خواهیم آمد».
ولید بلافاصله، شخص [[نوجوانی]] به نام [[عبدالله بن عمرو بن عثمان]] را نزد [[امام حسین]]{{ع}} و عبدالله بن زبیر فرستاد. [[نماینده]] ولید، عبدالله بن زبیر و [[حضرت حسین]]{{ع}} را در [[مسجد]] مدینه [[ملاقات]] کرد و دعوت ولید را [[ابلاغ]] نمود. ایشان به او گفتند: «تو بازگرد ما خود نزد ولید خواهیم آمد».


پس از مراجعت نماینده ولید، عبدالله بن زبیر از [[حضرت]] سؤال کرد: به نظر شما چه امری اتفاق افتاده که در این موقع ما را خواسته‌اند.
پس از مراجعت نماینده ولید، عبدالله بن زبیر از حضرت سؤال کرد: به نظر شما چه امری اتفاق افتاده که در این موقع ما را خواسته‌اند.


[[امام]]{{ع}} با تیز بینی و فراستی که داشت به عبدالله بن زبیر فرمود: «به گمانم [[طاغوت]] [[بنی امیه]] ([[معاویه]]) به [[هلاکت]] رسیده (و ولید) پیش از آنکه این خبر در میان مردم منتشر شود ما را در این موقع برای بیعت با یزید خواسته است!»<ref>{{متن حدیث|أَظُنُّ أَنَّ طَاغِيَتَهُمْ قَدْ هَلَكَ، فَبَعَثَ إِلَيْنَا لِيَأْخُذَنَا بِالْبَيْعَةِ قَبْلَ أَنْ يَفْشُوَ فِي النَّاسِ الْخَبَرُ}}</ref>
[[امام]]{{ع}} با تیز بینی و فراستی که داشت به عبدالله بن زبیر فرمود: «به گمانم [[طاغوت]] [[بنی امیه]] ([[معاویه]]) به [[هلاکت]] رسیده (و ولید) پیش از آنکه این خبر در میان مردم منتشر شود ما را در این موقع برای بیعت با یزید خواسته است!»<ref>{{متن حدیث|أَظُنُّ أَنَّ طَاغِيَتَهُمْ قَدْ هَلَكَ، فَبَعَثَ إِلَيْنَا لِيَأْخُذَنَا بِالْبَيْعَةِ قَبْلَ أَنْ يَفْشُوَ فِي النَّاسِ الْخَبَرُ}}</ref>
خط ۳۲۲: خط ۳۲۲:
عبدالله بن زبیر گفت: من همچنین می‌‌پندارم، شما چه می‌‌کنید؟ حضرت فرمود: با جمعی از [[بنی هاشم]] گرد او می‌‌روم<ref>.کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۲۹ - ۵۳۰.</ref>. اما عبدالله بن زبیر پس از آنکه از امام حسین{{ع}} جدا شد، [[مدینه]] را [[ناامن]] دید و شبانه به [[مکه]] فرار کرد و در آنجا متحصن شد.
عبدالله بن زبیر گفت: من همچنین می‌‌پندارم، شما چه می‌‌کنید؟ حضرت فرمود: با جمعی از [[بنی هاشم]] گرد او می‌‌روم<ref>.کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۲۹ - ۵۳۰.</ref>. اما عبدالله بن زبیر پس از آنکه از امام حسین{{ع}} جدا شد، [[مدینه]] را [[ناامن]] دید و شبانه به [[مکه]] فرار کرد و در آنجا متحصن شد.


اما [[اباعبدالله الحسین]]{{ع}} برای آنکه به [[وعده]] خود [[وفا]] کرده باشد، سی نفر از [[بنی هاشم]] و [[برادران]] و عموزادگان را برای [[حفظ جان]] خود فرا خواند و [[دستور]] داد مسلح شوند و همراه [[حضرت]] در بیرون [[دار الاماره]] [[منتظر]] بمانند که اگر خطر [[مشاهده]] کرد و فریاد زد بلافاصله وارد شوند و حضرتش را [[نجات]] دهند.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۱۰۳-۱۰۵.</ref>
اما [[اباعبدالله الحسین]]{{ع}} برای آنکه به [[وعده]] خود [[وفا]] کرده باشد، سی نفر از [[بنی هاشم]] و [[برادران]] و عموزادگان را برای [[حفظ جان]] خود فرا خواند و [[دستور]] داد مسلح شوند و همراه حضرت در بیرون [[دار الاماره]] [[منتظر]] بمانند که اگر خطر [[مشاهده]] کرد و فریاد زد بلافاصله وارد شوند و حضرتش را [[نجات]] دهند.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۱۰۳-۱۰۵.</ref>


==[[امام حسین]]{{ع}} در مجلس [[ولید]]==
==[[امام حسین]]{{ع}} در مجلس [[ولید]]==
خط ۳۳۱: خط ۳۳۱:
[[امام]]{{ع}} که هرگز [[انتظار]] شنیدن این [[تهدید]] را نداشت از جا برخاست به او فرمود: ای پسر زرقاء [[زن]] چشم آبی<ref>زرقاء، نام مادر بزرگ مروان بود که از زنان بدنام دوران جاهلیت به شمار می‌‌رفت. در تذکرة الخواص ابن جوزی، ص۲۲۹ دارد که: مادربزرگ مروان زن بدکاره بوده و در تاریخ ابن اثیر، ج۴، ص۷۵ دارد: مردم، عبدالملک بن مروان را به مادربزرگش زرقا دختر وهب سرزنش می‌‌کردند؛ زیرا او زنی بود که بالای در خانه‌اش پرچم خودفروشی خورده بود.</ref>، تو مرا می‌‌کشی یا [[ولید]]؟ به [[خدا]] قسم! [[دروغ]] گفتی، و [[مرتکب گناه]] شدی <ref>{{متن حدیث|يَا ابْنَ الزَّرْقَاءِ أَنْتَ تَقْتُلُنِي‏ أَمْ‏ هُوَ كَذَبْتَ وَ اللَّهِ وَ أَثِمْتَ}}؛ ارشاد مفید، ج۲، ص۳۲؛ بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۲۴؛ نفس المهموم، ص۶۷؛ مقتل مقرم، ص۱۳۰.</ref>؛
[[امام]]{{ع}} که هرگز [[انتظار]] شنیدن این [[تهدید]] را نداشت از جا برخاست به او فرمود: ای پسر زرقاء [[زن]] چشم آبی<ref>زرقاء، نام مادر بزرگ مروان بود که از زنان بدنام دوران جاهلیت به شمار می‌‌رفت. در تذکرة الخواص ابن جوزی، ص۲۲۹ دارد که: مادربزرگ مروان زن بدکاره بوده و در تاریخ ابن اثیر، ج۴، ص۷۵ دارد: مردم، عبدالملک بن مروان را به مادربزرگش زرقا دختر وهب سرزنش می‌‌کردند؛ زیرا او زنی بود که بالای در خانه‌اش پرچم خودفروشی خورده بود.</ref>، تو مرا می‌‌کشی یا [[ولید]]؟ به [[خدا]] قسم! [[دروغ]] گفتی، و [[مرتکب گناه]] شدی <ref>{{متن حدیث|يَا ابْنَ الزَّرْقَاءِ أَنْتَ تَقْتُلُنِي‏ أَمْ‏ هُوَ كَذَبْتَ وَ اللَّهِ وَ أَثِمْتَ}}؛ ارشاد مفید، ج۲، ص۳۲؛ بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۲۴؛ نفس المهموم، ص۶۷؛ مقتل مقرم، ص۱۳۰.</ref>؛


[[حضرت]] این جمله را فرمود و از جا بلند شد و با همراهان از [[دارالحکومه]] خارج شد.
حضرت این جمله را فرمود و از جا بلند شد و با همراهان از [[دارالحکومه]] خارج شد.
در برخی از نقل‌ها آمده که حضرت در پاسخ درخواست او از [[بیعت]] با [[یزید]] [[امتناع]] ورزید و دلیل آن را ضمن معرفی خود بیان نمود و چنین فرمود: «ما [[خاندان]] [[نبوت]] و [[معدن]] رسالتیم، [[منزل]] ما [[محل رفت و آمد فرشتگان]] است، [[فیض]] و [[عنایت خداوند]] از ما شروع و به ما ختم خواهد شد، ولی یزید مردی [[فاسق]] است، شراب می‌‌خورد، [[مردم]] بی‌گناه را می‌‌کشد و آشکارا [[گناه]] و [[فسق]] می‌‌کند، و کسی مثل من با فردی مانند یزید بیعت نخواهد کرد، با این حال [[تأمل]] کنید تا فردا برسد آنگاه ببینیم که کدام یک از ما دو تن به [[خلافت]] سزاوارتر و [[شایسته]] تریم، این کلمات را فرمود و از مجلس خارج شد»<ref>{{متن حدیث|أَيُّهَا الْأَمِيرُ إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ‏ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ‏ الْمَلَائِكَةِ وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّهُ وَ يَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِي لَا يُبَايِعُ مِثْلَهُ وَ لَكِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْظُرُ وَ تَنْظُرُونَ أَيُّنَا أَحَقُّ بِالْبَيْعَةِ وَ الْخِلَافَةِ ثُمَّ خَرَجَ{{ع}}}}؛ بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۲۵؛ مقتل مقرم، ص۱۳۱ با کمی تفاوت در برخی عبارات الملهوف، ص۹۸.</ref>؛
در برخی از نقل‌ها آمده که حضرت در پاسخ درخواست او از [[بیعت]] با [[یزید]] [[امتناع]] ورزید و دلیل آن را ضمن معرفی خود بیان نمود و چنین فرمود: «ما [[خاندان]] [[نبوت]] و [[معدن]] رسالتیم، [[منزل]] ما [[محل رفت و آمد فرشتگان]] است، [[فیض]] و [[عنایت خداوند]] از ما شروع و به ما ختم خواهد شد، ولی یزید مردی [[فاسق]] است، شراب می‌‌خورد، [[مردم]] بی‌گناه را می‌‌کشد و آشکارا [[گناه]] و [[فسق]] می‌‌کند، و کسی مثل من با فردی مانند یزید بیعت نخواهد کرد، با این حال [[تأمل]] کنید تا فردا برسد آنگاه ببینیم که کدام یک از ما دو تن به [[خلافت]] سزاوارتر و [[شایسته]] تریم، این کلمات را فرمود و از مجلس خارج شد»<ref>{{متن حدیث|أَيُّهَا الْأَمِيرُ إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ‏ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ‏ الْمَلَائِكَةِ وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّهُ وَ يَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِي لَا يُبَايِعُ مِثْلَهُ وَ لَكِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْظُرُ وَ تَنْظُرُونَ أَيُّنَا أَحَقُّ بِالْبَيْعَةِ وَ الْخِلَافَةِ ثُمَّ خَرَجَ{{ع}}}}؛ بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۲۵؛ مقتل مقرم، ص۱۳۱ با کمی تفاوت در برخی عبارات الملهوف، ص۹۸.</ref>؛


طبق نقل [[ابن شهر آشوب]]: «[[ولید]] فریادش بلند شد و با [[امام]] [[درشتی]] کرد، امام به [[سختی]] پاسخ او را داد. در همین هنگام نوزده نفر از [[بنی هاشم]] از همراهان امام که بیرون قصر بودند. داخل [[دارالاماره]] شدند و امام{{ع}} را با [[زور]] از آنجا خارج کردند و به [[خانه]] بردند»<ref>مناقب ابن شهرآشوب، ج۴، ص۸۸؛ مقتل مقرم، ص۱۴۴.</ref>.
طبق نقل [[ابن‌شهرآشوب]]: «[[ولید]] فریادش بلند شد و با [[امام]] [[درشتی]] کرد، امام به [[سختی]] پاسخ او را داد. در همین هنگام نوزده نفر از [[بنی هاشم]] از همراهان امام که بیرون قصر بودند. داخل [[دارالاماره]] شدند و امام{{ع}} را با [[زور]] از آنجا خارج کردند و به [[خانه]] بردند»<ref>مناقب ابن شهرآشوب، ج۴، ص۸۸؛ مقتل مقرم، ص۱۴۴.</ref>.


پس از خارج شدن امام{{ع}} از دارالاماره، [[مروان]] به ولید گفت: با [[رأی]] من [[مخالفت]] کردی و [[حسین]] را [[زندانی]] نکردی و او را نکشتی! به [[خدا]] قسم دیگر به او دست نخواهی یافت؟
پس از خارج شدن امام{{ع}} از دارالاماره، [[مروان]] به ولید گفت: با [[رأی]] من [[مخالفت]] کردی و [[حسین]] را [[زندانی]] نکردی و او را نکشتی! به [[خدا]] قسم دیگر به او دست نخواهی یافت؟
خط ۳۴۲: خط ۳۴۲:
مروان گفت: حال که این [[گمان]] تو است خوب کاری کردی<ref>ر.ک: ارشاد، مفید، ج۲، ص۳۳؛ الملهوف، ص۹۸؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۳۰؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۴۰؛ بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۲۴؛ نفس المهموم، ص۶۹؛ مقتل مقرم، ص۱۳۱.</ref>.
مروان گفت: حال که این [[گمان]] تو است خوب کاری کردی<ref>ر.ک: ارشاد، مفید، ج۲، ص۳۳؛ الملهوف، ص۹۸؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۳۰؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۴۰؛ بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۲۴؛ نفس المهموم، ص۶۹؛ مقتل مقرم، ص۱۳۱.</ref>.


طولی نکشید این خبر به [[یزید بن معاویه]] رسید او بلافاصله ولید را از [[حکومت مدینه]] [[عزل]] کرد و [[مروان بن حکم]]<ref>مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۸۸.</ref> (یا [[عمرو بن سعید الأشدق]]) را به [[فرمانداری]] [[مدینه]] [[منصوب]] نمود<ref>کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۳۲؛ البدایة والنهایه ابن کثیر، ج۸، ص۱۵۱.</ref>.
طولی نکشید این خبر به [[یزید بن معاویه]] رسید او بلافاصله ولید را از [[حکومت مدینه]] [[عزل]] کرد و [[مروان بن حکم]]<ref>مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۸۸.</ref> (یا [[عمرو بن سعید الأشدق]]) را به [[فرمانداری مدینه]] [[منصوب]] نمود<ref>کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۳۲؛ البدایة والنهایه ابن کثیر، ج۸، ص۱۵۱.</ref>.


طبق نقل برخی از [[تواریخ]]، [[روز]] بعد از آن [[ملاقات]]، مروان بین راه با [[امام حسین]]{{ع}} روبه رو شد. این بار از در [[خیرخواهی]] وارد شد و چنین گفت: ای [[حسین]]! من [[خیر خواه]] توأم، شما را [[نصیحت]] می‌‌کنم اگر حرف مرا بشنوی [[رستگار]] خواهی شد؟!.
طبق نقل برخی از [[تواریخ]]، [[روز]] بعد از آن [[ملاقات]]، مروان بین راه با [[امام حسین]]{{ع}} روبه رو شد. این بار از در [[خیرخواهی]] وارد شد و چنین گفت: ای [[حسین]]! من [[خیر خواه]] توأم، شما را [[نصیحت]] می‌‌کنم اگر حرف مرا بشنوی [[رستگار]] خواهی شد؟!.
خط ۳۵۴: خط ۳۵۴:
امام{{ع}} با یک جمله [[زیبا]] و حماسه‌ای آب پاکی را روی دست او ریخت و فرمود: همه از خداییم و به سوی او باز می‌‌گردیم، از این به بعد باید فاتحه [[اسلام]] را خواند که شخصی همچون یزید زمام امور [[ملت]] [[اسلامی]] را به عهده گرفته است همانا از جدم [[رسول خدا]] شنیدم که می‌‌فرمود، [[خلافت]] بر [[آل ابی سفیان]] [[حرام]] است<ref>{{متن حدیث|إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلاَمِ اَلسَّلاَمُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} يَقُولُ الْخِلاَفَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِي سُفْيَانَ}}الملهوف، ص۹۹؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۲۶؛ نفس المهموم، ص۷۰.</ref>؛
امام{{ع}} با یک جمله [[زیبا]] و حماسه‌ای آب پاکی را روی دست او ریخت و فرمود: همه از خداییم و به سوی او باز می‌‌گردیم، از این به بعد باید فاتحه [[اسلام]] را خواند که شخصی همچون یزید زمام امور [[ملت]] [[اسلامی]] را به عهده گرفته است همانا از جدم [[رسول خدا]] شنیدم که می‌‌فرمود، [[خلافت]] بر [[آل ابی سفیان]] [[حرام]] است<ref>{{متن حدیث|إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلاَمِ اَلسَّلاَمُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} يَقُولُ الْخِلاَفَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِي سُفْيَانَ}}الملهوف، ص۹۹؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۲۶؛ نفس المهموم، ص۷۰.</ref>؛


و سپس بین [[حضرت]] و [[مروان]] [[سخن]] به درازا کشید، سرانجام مروان در حالی که غضبناک بود از امام{{ع}} جدا شد.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۱۰۵-۱۰۹.</ref>
و سپس بین حضرت و [[مروان]] [[سخن]] به درازا کشید، سرانجام مروان در حالی که غضبناک بود از امام{{ع}} جدا شد.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۱۰۵-۱۰۹.</ref>


==[[وداع]] [[امام]] با [[مزار]] رسول خدا{{صل}}==
==[[وداع]] [[امام]] با [[مزار]] رسول خدا{{صل}}==
خط ۳۶۱: خط ۳۶۱:
سپس [[امام]]{{ع}} برخاست و چند رکعت [[نماز]] خواند بعد با [[خدا]] چنین [[مناجات]] کرد: پروردگارا! این [[قبر پیامبر]] تو [[محمد]] است و من هم فرزند [[دختر پیامبر]] تو هستم و تو خود از حادثه‌ای که برای من پیش آمده [[آگاهی]]؛ ای خدا! من [[امر به معروف]] را دوست دارم و از منکر [[بیزاری]] می‌‌جویم، پروردگارا تو را [[سوگند]] می‌‌دهم به حق این [[قبر]] و کسی که در آن قرار دارد راهی برای من [[اختیار]] کن که در آن رضای تو و رضای [[پیامبر]] تو است!<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ إنَّ‏ هذا قبرُ نبيِّك‏ مُحمَّدٍ{{صل}}، وأنا ابنُ بنتِ نَبيِّكَ، وَقد حضَرني مِنَ الأمرِ ما قَد عَلِمتَ، اللَّهمَّ إنِّي أُحِبُّ المَعروفَ، وأُنكِرُ المنكَرَ، وَأَنا أسأَلُكَ يا ذا الجَلالِ وَالإكرامِ بِحَقِّ هذا القَبرِ وَمَن فيهِ إلَّا اختَرتَ لِي مِن أمري ما هوَ لَكَ رِضىً، ولِرَسولِكَ رِضىً، ولِلمُؤمِنينَ رِضَىً}}؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۸؛ مقتل مقرم، ص۱۳۳.</ref>.
سپس [[امام]]{{ع}} برخاست و چند رکعت [[نماز]] خواند بعد با [[خدا]] چنین [[مناجات]] کرد: پروردگارا! این [[قبر پیامبر]] تو [[محمد]] است و من هم فرزند [[دختر پیامبر]] تو هستم و تو خود از حادثه‌ای که برای من پیش آمده [[آگاهی]]؛ ای خدا! من [[امر به معروف]] را دوست دارم و از منکر [[بیزاری]] می‌‌جویم، پروردگارا تو را [[سوگند]] می‌‌دهم به حق این [[قبر]] و کسی که در آن قرار دارد راهی برای من [[اختیار]] کن که در آن رضای تو و رضای [[پیامبر]] تو است!<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ إنَّ‏ هذا قبرُ نبيِّك‏ مُحمَّدٍ{{صل}}، وأنا ابنُ بنتِ نَبيِّكَ، وَقد حضَرني مِنَ الأمرِ ما قَد عَلِمتَ، اللَّهمَّ إنِّي أُحِبُّ المَعروفَ، وأُنكِرُ المنكَرَ، وَأَنا أسأَلُكَ يا ذا الجَلالِ وَالإكرامِ بِحَقِّ هذا القَبرِ وَمَن فيهِ إلَّا اختَرتَ لِي مِن أمري ما هوَ لَكَ رِضىً، ولِرَسولِكَ رِضىً، ولِلمُؤمِنينَ رِضَىً}}؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۸؛ مقتل مقرم، ص۱۳۳.</ref>.


سپس لحظاتی کنار قبر جد بزرگوارش [[گریه]] کرد و با رسول خدا [[نجوا]] نمود و تا نزدیکی صبح در حالی که سرش روی قبر پیامبر بود به [[خواب]] رفت. در [[عالم رؤیا]] جدش [[رسول الله]] را در خواب دید که جمعی از [[ملائکه]] او را احاطه کرده بودند، پیامبر سر حسین را به دامن گرفت و بین چشمانش را بوسه زد و فرمود: «ای [[حسین]] عزیزم! گویا تو را می‌‌بینم که به زودی در میان [[خون]] خودت غوطه‌ور هستی و گروهی از امتم تو را در [[سرزمین]] [[کربلا]] می‌‌کشند! در حالی که تشنه‌ای و به تو آب نمی‌دهند و با این حال آنها به [[شفاعت]] من امیدوارند؛ [[خداوند]] آنان را به شفاعت من در [[روز قیامت]] نرساند. ای حسین عزیزم! [[پدر]] و [[مادر]] و برادرت نزد من آمدند و [[مشتاق]] [[دیدار]] تو هستند و برای تو در [[بهشت]] درجاتی است که به آنها نمی‌رسی مگر با [[شهادت]]»<ref>{{متن حدیث| حَبِيبِي يَا حُسَيْنُ كَأَنِّي أَرَاكَ عَنْ قَرِيبٍ مُرَمَّلًا بدمائك مَذْبُوحاً بِأَرْضِ كَرْبٍ وَ بَلَاءٍ مِنَ عِصَابَةُ مِنْ أُمَّتِي وَ أَنْتَ مَعَ ذَلِكَ عَطْشَانَ لَا تُسْقَى وَ ظَمْآنَ لَا تَرْوَى وَ هُمْ مَعَ ذَلِكَ يَرْجُونَ شَفَاعَتِي لَا أَنَالَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَبِيبِي يَا حُسَيْنُ إِنَّ أَبَاكَ وَ أُمِّكَ وَ أَخَاكَ قَدِمُوا عَلِيٍّ وَ هُمْ مشتاقون إِلَيْكَ وَ إِنَّ لَكَ فِي الْجِنَانِ لدرجات لَنْ تَنَالُهَا إِلَّا بِالشَّهَادَةِ }}بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۸؛ مقتل مقرم، ص۱۳۳.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۱۰۹-۱۱۰.</ref>
سپس لحظاتی کنار قبر جد بزرگوارش [[گریه]] کرد و با رسول خدا [[نجوا]] نمود و تا نزدیکی صبح در حالی که سرش روی قبر پیامبر بود به [[خواب]] رفت. در [[عالم رؤیا]] جدش [[رسول الله]] را در خواب دید که جمعی از [[ملائکه]] او را احاطه کرده بودند، پیامبر سر حسین را به دامن گرفت و بین چشمانش را بوسه زد و فرمود: «ای [[حسین]] عزیزم! گویا تو را می‌‌بینم که به زودی در میان [[خون]] خودت غوطه‌ور هستی و گروهی از امتم تو را در [[سرزمین کربلا]] می‌‌کشند! در حالی که تشنه‌ای و به تو آب نمی‌دهند و با این حال آنها به [[شفاعت]] من امیدوارند؛ [[خداوند]] آنان را به شفاعت من در [[روز قیامت]] نرساند. ای حسین عزیزم! [[پدر]] و [[مادر]] و برادرت نزد من آمدند و [[مشتاق]] [[دیدار]] تو هستند و برای تو در [[بهشت]] درجاتی است که به آنها نمی‌رسی مگر با [[شهادت]]»<ref>{{متن حدیث| حَبِيبِي يَا حُسَيْنُ كَأَنِّي أَرَاكَ عَنْ قَرِيبٍ مُرَمَّلًا بدمائك مَذْبُوحاً بِأَرْضِ كَرْبٍ وَ بَلَاءٍ مِنَ عِصَابَةُ مِنْ أُمَّتِي وَ أَنْتَ مَعَ ذَلِكَ عَطْشَانَ لَا تُسْقَى وَ ظَمْآنَ لَا تَرْوَى وَ هُمْ مَعَ ذَلِكَ يَرْجُونَ شَفَاعَتِي لَا أَنَالَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَبِيبِي يَا حُسَيْنُ إِنَّ أَبَاكَ وَ أُمِّكَ وَ أَخَاكَ قَدِمُوا عَلِيٍّ وَ هُمْ مشتاقون إِلَيْكَ وَ إِنَّ لَكَ فِي الْجِنَانِ لدرجات لَنْ تَنَالُهَا إِلَّا بِالشَّهَادَةِ }}بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۸؛ مقتل مقرم، ص۱۳۳.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۱۰۹-۱۱۰.</ref>


==گفت وگوی [[امامان]]{{عم}} با [[برادر]] [[محمد حنفیه]]==
==گفت وگوی [[امامان]]{{عم}} با [[برادر]] [[محمد حنفیه]]==
خط ۳۷۴: خط ۳۷۴:
[[محمد بن حنفیه]] در حالی که [[گریه]] گلویش را گرفته بود و [[اشک]] از چشمانش می‌ریخت ساکت شد و پس از او امام{{ع}} هم لحظاتی گریست و بعد فرمود: ای برادر! [[خداوند]] تو را جزای خیر بدهد که مرا [[نصیحت]] کردی و [[رأی]] درست دادی، من عازم مکه هستم و برای حرکت به مکه [[برادران]] و [[خواهران]] و یارانم را آماده کرده‌ام، [[دستور]] آنها دستور من است و نظر آنها نظر من است، و اما تو ای برادر، باکی نیست که در [[مدینه]] بمانی و چشم من در این شهر باشی تا خبر کارهای [[دشمنان]] را به من برسانی.<ref>{{متن حدیث|یا أَخِي جَزَاكَ اللَّهُ خَيْراً فَقَدْ نَصَحْتَ وَ أَشَرْتَ بِالصَّوَابِ وَ...}}؛ بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۲۹؛ نفس المهموم، ص۷۳؛ مقتل مقرم، ۱۳۵.</ref>
[[محمد بن حنفیه]] در حالی که [[گریه]] گلویش را گرفته بود و [[اشک]] از چشمانش می‌ریخت ساکت شد و پس از او امام{{ع}} هم لحظاتی گریست و بعد فرمود: ای برادر! [[خداوند]] تو را جزای خیر بدهد که مرا [[نصیحت]] کردی و [[رأی]] درست دادی، من عازم مکه هستم و برای حرکت به مکه [[برادران]] و [[خواهران]] و یارانم را آماده کرده‌ام، [[دستور]] آنها دستور من است و نظر آنها نظر من است، و اما تو ای برادر، باکی نیست که در [[مدینه]] بمانی و چشم من در این شهر باشی تا خبر کارهای [[دشمنان]] را به من برسانی.<ref>{{متن حدیث|یا أَخِي جَزَاكَ اللَّهُ خَيْراً فَقَدْ نَصَحْتَ وَ أَشَرْتَ بِالصَّوَابِ وَ...}}؛ بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۲۹؛ نفس المهموم، ص۷۳؛ مقتل مقرم، ۱۳۵.</ref>


بنابراین، اگر [[محمد بن حنفیه]]، [[امام]]{{ع}} را [[همراهی]] نکرد، نه از باب [[تخلف]] از امام زمانش بوده بلکه با [[اذن امام]] با بوده که در [[مدینه]] بماند و مراقب اوضاع باشد و اگر خبر مهمی از سوی [[دشمن]] به اطلاع او رسید برای [[حضرت]] گزارش کند.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۱۰۹-۱۱۲.</ref>
بنابراین، اگر [[محمد بن حنفیه]]، [[امام]]{{ع}} را [[همراهی]] نکرد، نه از باب [[تخلف]] از امام زمانش بوده بلکه با [[اذن امام]] با بوده که در [[مدینه]] بماند و مراقب اوضاع باشد و اگر خبر مهمی از سوی [[دشمن]] به اطلاع او رسید برای حضرت گزارش کند.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۱۰۹-۱۱۲.</ref>


==[[وصیت امام]]{{ع}} {{متن حدیث|أَنِّي‏ لَمْ‏ أَخْرُجْ‏ أَشِراً}} تجلی [[اهداف]] [[عاشورا]]==
==[[وصیت امام]]{{ع}} {{متن حدیث|أَنِّي‏ لَمْ‏ أَخْرُجْ‏ أَشِراً}} تجلی [[اهداف]] [[عاشورا]]==
پس از [[مذاکره]] امام{{ع}} برادرش، [[وصیت]] نامه‌ای را برای برادرش [[محمد بن حنفیه]] بدین مضمون نوشت: «به [[نام خداوند]] [[بخشنده]] [[مهربان]]؛ این وصیتی است که [[حسین بن علی بن ابی طالب]]، به برادرش [[محمد]]، معروف به [[ابن حنفیه]] می‌‌نماید: [[حسین]] [[گواهی]] می‌‌دهد که خدایی جز [[خدای یکتا]] و [[بی‌شریک]] نیست و [[شهادت]] می‌‌دهد که محمد{{صل}} [[بنده]] [[خدا]] و فرستاده اوست که [[حق]] را از جانب حق آورده است و نیز [[شهادت]] می‌‌دهد که [[بهشت و دوزخ]] [[حق]] است، [[قیامت]] می‌‌آید و شکی در آن نیست و [[خداوند]] هر آنکه در [[گور]] است زنده خواهد کرد. - [[امام]]{{ع}} سپس اهداف خود در این [[سفر]] را ترسیم و فرمودند:
پس از [[مذاکره]] امام{{ع}} برادرش، [[وصیت]] نامه‌ای را برای برادرش [[محمد بن حنفیه]] بدین مضمون نوشت: «به [[نام خداوند]] [[بخشنده]] [[مهربان]]؛ این وصیتی است که [[حسین بن علی بن ابی طالب]]، به برادرش [[محمد]]، معروف به [[ابن حنفیه]] می‌‌نماید: [[حسین]] [[گواهی]] می‌‌دهد که خدایی جز [[خدای یکتا]] و [[بی‌شریک]] نیست و [[شهادت]] می‌‌دهد که محمد{{صل}} [[بنده خدا]] و فرستاده اوست که [[حق]] را از جانب حق آورده است و نیز [[شهادت]] می‌‌دهد که [[بهشت و دوزخ]] [[حق]] است، [[قیامت]] می‌‌آید و شکی در آن نیست و [[خداوند]] هر آنکه در [[گور]] است زنده خواهد کرد. - [[امام]]{{ع}} سپس اهداف خود در این [[سفر]] را ترسیم و فرمودند:
من [[گواهی]] می‌دهم، من از روی [[سرکشی]] و [[طغیان]] و [[تباهی]] و [[ستمگری]] [[قیام]] نکردم بلکه خروج و قیام من تنها برای [[اصلاح امت]] جدم می‌‌باشد، من می‌‌خواهم [[دین خدا]] را رواج دهم، می‌‌خواهم به [[نیکی‌ها]] [[فرمان]] دهم و از [[بدی‌ها]] باز دارم و به روش جدم [[رسول خدا]]{{صل}} و پدرم [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} عمل کنم. هرکس [[دعوت]] مرا از آن رو که [[حق]] است پذیرفت، پس خداوند سزاوارتر - به [[پاداش]] - به حق است. و هر کس این [[هدف]] و قیام مرا رد کند من [[شکیبایی]] را پیشه می‌‌کنم تا این که [[خدا]] میان من و [[قوم]] [[ستمکار]] به حق [[قضاوت]] کند، و او [[بهترین]] [[حاکمان]] است. برادرم! این [[وصیت]] من است برای تو و توفیقی نیست مگر با [[اراده پروردگار]]، بر او [[توکل]] می‌‌کنم و به سوی او دست [[انابه]] بر می‌‌دارم»<ref>{{متن حدیث|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ إِلَى أَخِيهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِيَّةِ أَنَّ الْحُسَيْنَ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ حَقٌّ {{متن قرآن|وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا}} وَ أَنَّ‏ اللَّهَ‏ يَبْعَثُ‏ مَنْ‏ فِي‏ الْقُبُورِ.
من [[گواهی]] می‌دهم، من از روی [[سرکشی]] و [[طغیان]] و [[تباهی]] و [[ستمگری]] [[قیام]] نکردم بلکه خروج و قیام من تنها برای [[اصلاح امت]] جدم می‌‌باشد، من می‌‌خواهم [[دین خدا]] را رواج دهم، می‌‌خواهم به [[نیکی‌ها]] [[فرمان]] دهم و از [[بدی‌ها]] باز دارم و به روش جدم [[رسول خدا]]{{صل}} و پدرم [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} عمل کنم. هرکس [[دعوت]] مرا از آن رو که [[حق]] است پذیرفت، پس خداوند سزاوارتر - به [[پاداش]] - به حق است. و هر کس این [[هدف]] و قیام مرا رد کند من [[شکیبایی]] را پیشه می‌‌کنم تا این که [[خدا]] میان من و [[قوم]] [[ستمکار]] به حق [[قضاوت]] کند، و او [[بهترین]] [[حاکمان]] است. برادرم! این [[وصیت]] من است برای تو و توفیقی نیست مگر با [[اراده پروردگار]]، بر او [[توکل]] می‌‌کنم و به سوی او دست [[انابه]] بر می‌‌دارم»<ref>{{متن حدیث|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ إِلَى أَخِيهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِيَّةِ أَنَّ الْحُسَيْنَ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ حَقٌّ {{متن قرآن|وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا}} وَ أَنَّ‏ اللَّهَ‏ يَبْعَثُ‏ مَنْ‏ فِي‏ الْقُبُورِ.


وَ أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي{{صل}} أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي‏ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ{{ع}} فَمَنْ قَبِلَنِي بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَّهُ أَوْلَى بِالْحَقِّ وَ مَنْ رَدَّ عَلَيَّ هَذَا أَصْبِرُ حَتَّى يَقْضِيَ اللَّهُ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِ‏ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ‏ وَ هَذِهِ وَصِيَّتِي يَا أَخِي إِلَيْكَ‏ {{متن قرآن|وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ}}}}</ref>
وَ أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي{{صل}} أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي‏ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ{{ع}} فَمَنْ قَبِلَنِي بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَّهُ أَوْلَى بِالْحَقِّ وَ مَنْ رَدَّ عَلَيَّ هَذَا أَصْبِرُ حَتَّى يَقْضِيَ اللَّهُ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِ‏ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ‏ وَ هَذِهِ وَصِيَّتِي يَا أَخِي إِلَيْكَ‏ {{متن قرآن|وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ}}}}</ref>


سپس امام{{ع}} [[نامه]] را پیچید و مُهر کرد و به برادرش [[محمد]] داد و شبانه از [[شهر مدینه]] به جانب [[مکه]] بیرون شد<ref>بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۲۹؛ نفس المهموم، ص۷۴؛ و ر.ک: مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۸۹؛ مقتل مقرم، ص۱۲۹.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۱۱۲-۱۱۳.</ref>
سپس امام{{ع}} [[نامه]] را پیچید و مُهر کرد و به برادرش [[محمد]] داد و شبانه از [[شهر مدینه]] به جانب [[مکه]] بیرون شد<ref>بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۲۹؛ نفس المهموم، ص۷۴؛ و ر.ک: مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۸۹؛ مقتل مقرم، ص۱۲۹.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۱۱۲-۱۱۳.</ref>


==[[امام]]{{ع}} و خروج از [[مدینه]]==
==[[امام]]{{ع}} و خروج از [[مدینه]]==
خط ۴۲۴: خط ۴۲۴:
حرکت امام{{ع}} به [[مکه مکرمه]] و [[حرم]] [[خدا]]، سبب گردید که این خبر، [[جهان اسلام]] را فراگیرد و [[افکار عمومی]] متوجه شوند که [[حسین بن علی]]{{ع}} را از بیعت با یزید امتناع ورزیده و او برای [[حفظ جان]] خود به مکه [[پناهنده]] شده است.
حرکت امام{{ع}} به [[مکه مکرمه]] و [[حرم]] [[خدا]]، سبب گردید که این خبر، [[جهان اسلام]] را فراگیرد و [[افکار عمومی]] متوجه شوند که [[حسین بن علی]]{{ع}} را از بیعت با یزید امتناع ورزیده و او برای [[حفظ جان]] خود به مکه [[پناهنده]] شده است.


این خبر در میان [[شیعیان امیرمؤمنان]] [[علی]]{{ع}} [[شور]] و شعف بسیاری ایجاد کرد و در مدت چهار ماهی که امام{{ع}} در مکه اقامت داشت، جمع زیادی از [[مسلمانان]] به [[دیدار]] حضرتش رفتند و پس از [[آگاهی]] از نظرات آن امام{{ع}}، در مراجعت به شهرهای خود، این رویداد مهم را به اطلاع [[مردم]] می‌‌رساندند و در [[عراق]] که عموماً [[شیعیان علی]]{{ع}} بودند، خبر مخالفت امام ان با یزید و اقامت ایشان در مکه، چنان جو [[شادمانی]] را در [[کوفه]] آفرید که [[حکومت]] وقت را به چاره اندیشی وا داشت. کوفه و کوفیان که طعم شیرین حکومت [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} را چهار سال به خاطر داشتند [[دل]] به فرزندگران قدرش [[حضرت حسین]]{{ع}} بر بستند. به همین دلیل جمعی از [[اصحاب رسول خدا]] و شخصیت‌های بزرگ [[سیاسی]] و [[صاحب نظر]] [[اسلامی]] با شنیدن این خبر به [[فکر]] دعوت [[حضرت]] به کوفه افتادند تا دوباره کوفه به [[مرکز حکومت]] [[علویان]] تبدیل گردد.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۱۱۸.</ref>
این خبر در میان [[شیعیان امیرمؤمنان]] [[علی]]{{ع}} [[شور]] و شعف بسیاری ایجاد کرد و در مدت چهار ماهی که امام{{ع}} در مکه اقامت داشت، جمع زیادی از [[مسلمانان]] به [[دیدار]] حضرتش رفتند و پس از [[آگاهی]] از نظرات آن امام{{ع}}، در مراجعت به شهرهای خود، این رویداد مهم را به اطلاع [[مردم]] می‌‌رساندند و در [[عراق]] که عموماً [[شیعیان علی]]{{ع}} بودند، خبر مخالفت امام ان با یزید و اقامت ایشان در مکه، چنان جو [[شادمانی]] را در [[کوفه]] آفرید که [[حکومت]] وقت را به چاره اندیشی وا داشت. کوفه و کوفیان که طعم شیرین حکومت [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} را چهار سال به خاطر داشتند [[دل]] به فرزندگران‌قدرش [[حضرت حسین]]{{ع}} بر بستند. به همین دلیل جمعی از [[اصحاب رسول خدا]] و شخصیت‌های بزرگ [[سیاسی]] و [[صاحب نظر]] [[اسلامی]] با شنیدن این خبر به [[فکر]] دعوت حضرت به کوفه افتادند تا دوباره کوفه به [[مرکز حکومت]] [[علویان]] تبدیل گردد.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۱۱۸.</ref>


==دعوت [[مردم کوفه]] از [[امام]]{{ع}}==
==دعوت [[مردم کوفه]] از [[امام]]{{ع}}==
با اینکه [[دعوت]] از امام{{ع}} به [[شهر کوفه]] آن هم برای [[رهبری جامعه اسلامی]]، علیه [[حکومت یزید بن معاویه]] کار بسیار مشکل، بلکه بس خطرناک بود. با این [[وصف]] جمعی از بزرگان و [[رجال]] [[کوفی]] در [[منزل]] «[[سلیمان بن صرد خزاعی]]» که در جنگ‌های [[جمل]]، [[صفین]] و [[نهروان]] در رکاب [[حضرت علی]] و حضور داشت، جمع شدند و بر [[مرگ معاویه]]، خدای را [[سپاس]] گفتند و در همین [[اجتماع]] [[سلیمان]] یادآور شد که: «[[معاویه]] از [[دنیا]] رفته و [[حسین بن علی]]{{ع}} هم از [[بیعت]] با [[یزید]] [[امتناع]] ورزیده و به [[مکه]] [[هجرت]] کرده است. و شما که [[شیعیان]] او و شیعیان پدرش [[علی]] هستید، اگر می‌‌دانید که برای [[یاری]] او و [[نبرد]] با دشمنش [[آمادگی]] دارید و از [[جان]] خویش می‌‌گذرید، نامه‌ای به او بنویسید و این [[فداکاری]] را اعلام دارید و.»... آنان بر این سخن سلیمان متفق شدند و [[تصمیم]] گرفتند که [[حضرت]] را به [[کوفه]] دعوت نمایند و طی نامه‌های زیادی که برای [[اباعبد الله]] الحسین{{ع}} فرستادند از ایشان دعوت کردند. اولین نامه‌ای که برای حضرت ارسال شد به امضای «[[سلیمان بن صرد]]» و «[[مسیب بن نجبه]]» و «[[رفاعة بن شداد بجلی]]» و «[[حبیب بن مظاهر اسدی]]» و جمع دیگری از بزرگان و [[عدالت خواهان]] کوفه رسید، و در این [[نامه]] سبب ناخوشنودی خود از [[حکومت بنی امیه]] را به اطلاع امام{{ع}} رساندند مضمون نامه مردم کوفه و جواب امام الا به ایشان در بخش [[اصحاب]] و ذیل نام [[مسلم بن عقیل]]، [[حبیب بن مظاهر]] و دیگر اصحاب حضرت در همین اثر آمده است. شرح بیشتر دعوت مردم کوفه و پاسخ امام{{ع}} و حرکت امام{{ع}} به [[کربلا]] و وقایعی که در کربلا و [[روز عاشورا]] پیش آمد و جنایت‌های [[سپاه عمر سعد]] را در لابه لای بخش اصحاب در همین اثر در ادامه ملاحظه خواهید کرد.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۱۱۸-۱۱۹.</ref>
با اینکه [[دعوت]] از امام{{ع}} به [[شهر کوفه]] آن هم برای [[رهبری جامعه اسلامی]]، علیه [[حکومت یزید بن معاویه]] کار بسیار مشکل، بلکه بس خطرناک بود. با این وصف جمعی از بزرگان و [[رجال]] [[کوفی]] در [[منزل]] «[[سلیمان بن صرد خزاعی]]» که در جنگ‌های [[جمل]]، [[صفین]] و [[نهروان]] در رکاب [[حضرت علی]] و حضور داشت، جمع شدند و بر [[مرگ معاویه]]، خدای را [[سپاس]] گفتند و در همین [[اجتماع]] [[سلیمان]] یادآور شد که: «[[معاویه]] از [[دنیا]] رفته و [[حسین بن علی]]{{ع}} هم از [[بیعت]] با [[یزید]] [[امتناع]] ورزیده و به [[مکه]] [[هجرت]] کرده است. و شما که [[شیعیان]] او و شیعیان پدرش [[علی]] هستید، اگر می‌‌دانید که برای [[یاری]] او و [[نبرد]] با دشمنش [[آمادگی]] دارید و از [[جان]] خویش می‌‌گذرید، نامه‌ای به او بنویسید و این [[فداکاری]] را اعلام دارید و.»... آنان بر این سخن سلیمان متفق شدند و [[تصمیم]] گرفتند که حضرت را به [[کوفه]] دعوت نمایند و طی نامه‌های زیادی که برای [[اباعبد الله]] الحسین{{ع}} فرستادند از ایشان دعوت کردند. اولین نامه‌ای که برای حضرت ارسال شد به امضای «[[سلیمان بن صرد]]» و «[[مسیب بن نجبه]]» و «[[رفاعة بن شداد بجلی]]» و «[[حبیب بن مظاهر اسدی]]» و جمع دیگری از بزرگان و [[عدالت خواهان]] کوفه رسید، و در این [[نامه]] سبب ناخوشنودی خود از [[حکومت بنی امیه]] را به اطلاع امام{{ع}} رساندند مضمون نامه مردم کوفه و جواب امام الا به ایشان در بخش [[اصحاب]] و ذیل نام [[مسلم بن عقیل]]، [[حبیب بن مظاهر]] و دیگر اصحاب حضرت در همین اثر آمده است. شرح بیشتر دعوت مردم کوفه و پاسخ امام{{ع}} و حرکت امام{{ع}} به [[کربلا]] و وقایعی که در کربلا و [[روز عاشورا]] پیش آمد و جنایت‌های [[سپاه عمر سعد]] را در لابه لای بخش اصحاب در همین اثر در ادامه ملاحظه خواهید کرد.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۱۱۸-۱۱۹.</ref>
 
==سرگذشت زندگی امام حسین==
===[[امام حسین]]{{ع}} در [[دوران خلفا]]===
امام حسین{{ع}} [[دوران کودکی]] تا پایان [[دوران جوانی]] خویش (از ۷ سالگی تا ۳۱ سالگی) را در دوران [[خلافت]] سه خلیفه نخست در [[مدینه]] گذرانیدند و به دلیل کمی سن و [[غصب خلافت]] از [[امام علی]]{{ع}}، [[اخبار]] چندانی از ایشان در این دوران در دست نیست. با این حال، [[امام]]{{ع}} در این دوره مانند برادرش همراه و [[یاور]] پدر بود و در رخدادهای این دوره پیرو امام علی{{ع}} بود.
 
'''دوران [[حکومت ابوبکر]]''' (۱۱ - ۱۳ق)؛ امام حسین{{ع}} هفت تا نه سالگی خود را در این دوره سپری کرده و با دو حادثه غمبار [[سقیفه]] و [[شهادت حضرت فاطمه]]{{س}} روبه‌رو شد. پس از سقیفه، حضرت به همراه مادر و برادرش، امام علی{{ع}} را در [[استمداد]] از [[انصار]] برای پس گرفتن [[منصب خلافت]] [[یاری]] کرد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۴؛ سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس، ص۱۴۶.</ref> و حادثه تلخ [[شهادت]] مادر را از نزدیک [[مشاهده]] کرد<ref>سخنان حضرت در کنار جنازه مادر (ر.ک: اربلی، کشف الغمة، ج۲، ص۱۲۳).</ref>.
 
اخباری نیز از اعتراض امام حسین{{ع}} به [[خلیفه اول]] یاد کرده‌اند که هنگام [[خطابه]] [[ابوبکر]]، امام حسین{{ع}} به او فرمود: «از روی [[منبر]] پدرم بلند شو و روی منبر پدر خودت بنشین». [[خلیفه]] با گفتن این سخن که پدرم منبری ندارد، با [[ملایمت]] با این [[اعتراض]] معنادار برخورد کرد<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۳۰، ص۳۰۷. برخی این اعتراض را به امام حسن{{ع}} نسبت داده‌اند؛ ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۷۸. برخی دیگر نیز خلیفه مورد اعتراض را عُمَر دانسته‌اند؛ نک: (ابن شبه، تاریخ المدینه المنوره، ج۳، ص۷۹۹؛ طوسی، الامالی، ص۷۰۳).</ref>.
 
'''دوران [[خلافت عمر]]''' (۱۳ – ۲۳ق)؛ امام حسین{{ع}} از ۹ تا ۱۹ سالگی را در دوران این خلیفه گذراند. در این دوران [[دیوان]] عطا تأسیس شد و [[بیت‌المال]] میان [[مسلمانان]] تقسیم شد. عُمَر عطای [[حسنین]]{{عم}} را مانند عطای امام علی{{ع}} در ردیف [[اهل بدر]] قرار داد و برای هر یک پنج<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، الطبقة الخامسه، ج۱، ص۳۹۳.</ref> یا ۳ سـه هزار<ref>یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۵۳.</ref> درهم سهم تعیین کرد.
 
'''دوران [[خلافت عثمان]]''' (۲۳ - ۳۵ق): [[امام حسین]]{{ع}} از ۱۹ تا ۳۱ سالگی خـود را در زمـان [[عثمان]] سپری کرد. [[اشرافی‌گری]]، خویشاوندسالاری، اخلاق‌گریزی، روی کار آوردن [[والیان]] [[اموی]] و استفاده بی‌رویه از [[بیت‌المال]] ویژگی [[حکومت]] عثمان بود که [[نارضایتی]] عموم [[مردم]] را بـه همـراه داشت. [[امام علی]]{{ع}} نیز موضع‌گیری انتقادی داشت و برخلاف دستور عثمان، [[ابوذر]] را به هنگام [[تبعید]] به [[ربذه]]، مشایعت کرد. امام حسین{{ع}} نیز در کنار [[پدر]] به بدرقـه ابـوذر رفت و در هنگام [[وداع]]، [[رفتار]] ابوذر را در [[مبارزه]] با [[حاکمان اموی]] [[تحسین]] کرد و از وی خواست که [[صبر]] پیشه کند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۲۵۲.</ref>. [[اخبار]] شرکت [[حسنین]]{{عم}} در فتوح [[طبرستان]] و شمال [[آفریقا]] در دوره عثمان با تردید جدی مواجـه است. این اخبار نَه سند معتبری دارد<ref>برخی اخبار با «قیل» آمده که نشانه ضعف خبر است (ر.ک: بلاذری، فتوح البلدان، ج۲، ص۴۱۱). برخی راویان آنها نیز ضعیف و متهم به جعل حدیث هستند (طبری، تاریخ، ج۴، ص۲۶۹).</ref>، نَه بازتابی در منابع [[شیعی]] دارد و نه مستند مسائل [[فقهی]] شده است<ref>در بخش زندگانی امام حسن{{ع}} به این موضوع اشاره شد.</ref>.
 
[[ازدواج امام]] حسین{{ع}} با [[لیلی]]، دختر [[ابومرة بن عروة ثقفی]]، (مادر [[حضرت علی اکبر]]) و نیـز [[شهربانو]] ([[مادر امام سجاد]]{{ع}}) در دوره عثمان بوده است. پیش‌تر درباره شهربانو توضیحاتی داده شد و می‌توان [[زمان]] ازدواج امام حسین{{ع}} را نیز با لیلی در دوره این [[خلیفه]] دانست، زیـرا هـم، [[سن امام]] در این دوره اقتضای [[ازدواج]] دارد و هم با توجه به نظر مشهور، [[تولد]] [[حضرت علی]] اکبـر در زمان خلافت عثمان بوده است<ref>ابوالفرج الصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۵۳.</ref>.
 
ارسال حسنین{{عم}} از سوی امام علی{{ع}} برای [[دفاع از جان]] عثمان در برابر معترضان حادثه دیگری در این دوره است، که [[نقد]] و بررسی آن در درس [[امام حسن]]{{ع}} گذشت<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]]، ص ۱۴۵.</ref>.
 
===[[امام حسین]]{{ع}} در دوران [[حکومت امام علی]]{{ع}} (۳۵ تا ۴۰ق)===
امام حسین{{ع}} سنین ۳۱ تا ۳۶ سالگی خویش را در [[ارتباط]] کامل با حوادث دوران [[خلافت]] پدر بزرگوارش سپری کرد و به [[تبعیت]] از پدر محل سکونت آن حضرت نیز از [[مدینه]] به [[کوفه]] منتقل شد. امام حسین{{ع}} در هر سه [[جنگ]] عصر [[علوی]] حضوری فعال داشت<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۶۹.</ref>. بنا بر گزارشی، [[حسنین]]{{عم}} در [[جنگ جمل]]، [[فرماندهی]] یک جناح [[سپاه]] را بر عهده داشتند<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۳۸.</ref>.
 
همچنین امام حسین{{ع}} برای [[تشویق]] [[کوفیان]] به [[همراهی]] با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در [[نبرد]] صِفّین، [[سخنرانی]] کرد<ref>منقری، وقعة صفین، ص۱۱۴.</ref>. [[امام]] در نبرد صِفّین برای [[حفاظت]] از [[جان]] پدر کوشید و در عرصه جنگ حضوری جدی داشت<ref>منقری، وقعة صفین، ص۲۴۹.</ref>. البته [[امام علی]]{{ع}} برای [[حفظ نسل]] [[پیامبر]]{{صل}}، [[اجازه]] مشارکت گسترده حسنین{{عم}} را در جنگ نداد<ref>منقری، وقعة صفین، ص۵۳۰.</ref>. امام حسین{{ع}} در ماجرای [[حکمیت]] نیز در شمار [[شاهدان]] حکمیت بود<ref>منقری، وقعة صفین، ص۵۰۷.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]] ص ۱۴۷.</ref>
 
=== امام حسین{{ع}} در دوران [[امامت امام حسن]]{{ع}} (۴۰ - ۴۹ق) ===
سال‌های ۳۶ تا ۴۵ سالگی امام حسین{{ع}}، هم‌زمان با امامت امام حسن{{ع}} سپری شد. امام حسین{{ع}} بنا بر [[وصیت]] پدر بزرگوارش، همیشه [[احترام]] ایشان را [[حفظ]] کرد و حتی در مجالس در حضور او برای حفظ احترام [[برادر]] بزرگ‌تر، زبان به سخن نگشود.
[[صلح امام حسن]]{{ع}} با [[معاویه]] و سپردن [[منصب خلافت]] با شرایطی و به مدت معینی مهم‌ترین حادثه دوران [[امامت امام مجتبی]]{{ع}} بود. امام حسین{{ع}} نیز گرچه مانند برادر بزرگوارش با این [[پیمان]] موافق نبود، اما به [[پیروی]] از برادر، بر [[پایبندی]] به [[صلح‌نامه]] تأکید داشت. برخی [[مخالفان]] [[مکتب اهل بیت]] خبری [[جعل]] کردند که امام مخالف [[صلح]] بوده و با برادرش [[مشاجره]] داشته است<ref>طبری، تاریخ، ج۵، ص۱۶۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹۳</ref> تا نشان دهند، امام{{ع}} به [[تبعیت از امام علی]]{{ع}} جنگ‌طلب بوده است.
 
[[مخالفت]] و مشاجره امام{{ع}} با برادر بزرگوارش، گذشته از [[ضعف]] سندی، با مراتب [[ادب]] آن حضرت در برابر [[امام حسن]]{{ع}} [[تعارض]] دارد و حضرت پیوسته در پاسخ به پیشنهادِ [[جنگ]] با [[معاویه]]، بر [[پایبندی]] بر [[صلح‌نامه]] [[اصرار]] ورزید و جنگ را معارض با صلح‌نامه اعلام نمود<ref>مفید، الارشاد، ج۲، ص۳۲؛ و نیز ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۶۶.</ref>. در حالی که هرگونه [[مخالفت]] با صلح‌نامه باید سبب پذیرش پیشنهاد [[قیام]] علیه معاویه می‌شد<ref>برای آگاهی بیشتر ر.ک: همین کتاب، بخش زندگانی امام حسن{{ع}}.</ref>.
آخرین [[اقدام]] [[امام حسین]]{{ع}} در دوران [[امامت امام حسن]]{{ع}}، [[اقامه نماز]] بر [[پیکر امام]] حسن{{ع}} و [[تشییع پیکر]] [[پاک]] ایشان به سوی [[مسجد پیامبر]]{{صل}} بود. [[عایشه]] و [[بنی‌امیه]] از [[دفن]] [[امام مجتبی]]{{ع}} در کنار [[مزار]] [[پیامبر]]{{صل}} جلوگیری کردند. امام حسین{{ع}}، بنا بر [[وصیت]] [[برادر]] که نباید خونی در [[تشییع جنازه]] ایشان ریخته شود<ref>یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۲۲۵.</ref>، پیکر پاک آن حضرت را در [[بقیع]] و در کنار [[قبر]] مادربزرگشان، [[فاطمه]] بنت اَسَد، دفن کرد<ref>مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۷.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]] ص ۱۴۷.</ref>
 
===دوران [[حکومت معاویه]]===
معاویه با [[تزویر]] و [[رفتار]] [[سیاسی]] خاص خود، بر [[جامعه اسلامی]] [[تسلط]] داشـت و خـود را [[خلیفه]] [[دیندار]] نشان می‌داد. امام حسین{{ع}} در چنین شرایطی نمی‌توانست با قیام بـه [[پیروزی]] سیاسی برسد و [[پیام]] آزادی‌بخش خود را به [[جامعه]] منتقل کند، به ویژه که به پیمـان صـلـح بـا معـاویـه نـیـز [[وفادار]] بود. با این حال، امام حسین{{ع}} گرچه [[سیاست]] [[مدارا]] با [[حکومت]] را در پیش گرفته بود، اما مخالفت خود را آشکار می‌کرد تا ماهیت غیر [[اسلامی]] و [[ظالمانه]] حکومت معاویه را نشان دهـد و ذهنیت جامعه را برای قیام پس از وی آماده کند. برخی از مخالفت‌های [[امام]]{{ع}} بـه شـرح ذیـل علیه است:
# [[نامه]] اعتراض‌آمیز به معاویه درباره [[شهادت]] [[حُجر بن عَدی]] و [[عَمرو بن حَمِق خُزاعی]] و نیز بدعت‌هایی مانند [[الحاق]] [[زیاد بن ابیه]] به [[ابوسفیان]] و [[ولایتعهدی]] فرزند شراب‌خـوارش، [[یزید]]. امام{{ع}} به [[صراحت]] اعلام کرد، که «فتنه‌ای بالاتر از حکومت تو بر [[امّت]] نمی‌بینم و برای خودم و دینم نظری بهتر از [[جهاد]] بر [[ضد]] تو نمی‌شناسم»<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۱۲۸ به بعد؛ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج۱، ص۲۵۲ به بعد.</ref>؛
# [[اعتراض]] آشکار به بیعت‌ستانی [[معاویه]] برای [[یزید]]<ref>طبری، تاریخ، ج۵، ص۳۰۳ به بعد؛ دینوری، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۰۴ به بعد.</ref>؛
# [[مخالفت]] عملی با برخی اقدامات معاویه در جهت کاهش دادن شدت [[اختلاف]] میان [[بنی‌امیه]] و [[بنی‌هاشم]]، مانند مخالفت با [[ازدواج]] یزید با دخترِ پسرعموی خود، [[عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب]]<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، الطبقة الخامسه، ج۱، ص۴۱۲.</ref>؛
# [[مبارزه]] عملی با [[کارگزاران]] معاویه در [[مدینه]]، مانند [[مروان بن حَکَم]]<ref>ابن شهر آشوب، مناقب، ج۳، ص۲۱۰.</ref> و ولید بن عُتبه<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۳۱۷.</ref>؛
# [[حفظ]] [[ارتباط با شیعیان]] [[کوفه]] و آماده ساختن آنان برای دوران پس از معاویه، حتی پس از ممانعت [[حاکم مدینه]]<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۶۹.</ref>؛
# [[سخنرانی]] علنی در حضور بسیاری از [[صحابه]] و [[حاجیان]] در [[منا]] در اواخر [[حکومت معاویه]]<ref>سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس، ص۳۲۰.</ref>.
 
بنابراین، هر چند [[قیام]] در این دوران امکان‌پذیر نبود؛ اما حضرت برای [[جلوگیری از انحراف]] [[جامعه اسلامی]] با ادامه داشتن [[حکومت بنی‌امیه]]، بی‌صبرانه [[منتظر]] [[مرگ معاویه]] بود. دیگر بزرگان [[جامعه]] نیز [[حکومت یزید]] را [[انحراف]] می‌شمردند. [[عبدالله بن زبیر]] نیز مانند [[امام حسین]]{{ع}} منتظر مرگ معاویه بود. [[شخصیت]] مصالحه‌جویی مانند عبدالله بن عُمَر نیز تا [[زمان]] مرگ معاویه حاضر به [[بیعت با یزید]] نشد و پس از مرگ معاویه نیز گفت: [[بیعت]] من پس از بیعت همه [[امّت]] خواهد بود<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]]، ص ۱۴۹.</ref>.
 
===[[هجرت]] به مکه===
امام حسین{{ع}} پس از خروج از [[دارالاماره]]، بلافاصله برای خروج از [[مدینه]] و [[هجرت]] به [[مکه]] مصمم شد، ظاهراً آماده شدن برای [[سفر]]، یک [[روز]] بیشتر [[زمان]] [[نبرد]] و ایشان شب بعد، یعنی دو روز مانده به پایان [[ماه رجب]]، با کاروانی از [[بنی‌هاشم]] (البته به جز برادرش [[محمد بن حنفیه]]) از راه اصلی عازم مکه شد. این کاروان راه حدود ۴۵۰ کیلومتری مدینه تا مکه را با سرعتی بیش از دیگر کاروان‌ها طی کرد و پس از پنج شب و در سوم [[شعبان]] [[سال ۶۰ق]] به مکه رسید. با استقرار [[امام حسین]]{{ع}} در مکه، کار برای [[حکومت بنی‌امیه]] مشکل شد؛ با توجه به استقرار [[امام]] در [[حرم امن الهی]]، دیگر نمی‌شد به صورت علنی با ایشان برخورد کرد؛ از این رو، [[یزید]] سلسله اقداماتی را برای مقابله با [[حرکت امام حسین]]{{ع}} آغاز کرد.
 
وی در گام نخست، [[ولید بن عتبه]] را که فردی مسالمت‌جو بود، از [[حکومت مدینه]] [[عزل]] کرده و مدینه را به منطقه [[حکومت]] [[حاکم مکه]]، یعنی [[عمرو بن سعید اشدق]] ملحق کرد، اقدامی که به احتمال برای [[هماهنگی]] بیشتر در [[مراقبت]] از منطقه [[حجاز]] صورت گرفت.
 
در گام بعدی یزید کوشید تا از طریق تحریک افراد گوناگون، امام حسین{{ع}} را با عنوان [[نصیحت]]، از [[اقدام عملی]] علیه حکومت باز دارد. گام آخر یزید که البته از قرائن و شواهد قابل پیگیری است، [[اقدام]] به کشتن مخفیانه امام حسین{{ع}} در مکه بود که حضرت به خوبی از آن [[آگاه]] شده بوده و به همین دلیل و همچنین [[حفظ حرمت]] [[حرم الهی]]، حاضر به اقامت دائم در مکه نشد. از سوی دیگر، امام حسین{{ع}} نیز با اقامت موقت خود در مکه، فعالیت خود را شروع و خبر حرکت اعتراضی خویش را به سراسر [[شهرها]] اعلام کرد<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]] ص ۱۵۸.</ref>.
 
===[[دعوت]] [[کوفیان]] از امام و ارسال مسلم به [[کوفه]]===
ایشان ظاهراً نامه‌های متعددی به افراد مختلف ارسال کرد که از جمله نامه‌های ایشان به افراد سرشناس [[شهر بصره]] است، البته به دلیل حکومت مستحکم [[عبیدالله بن زیاد]] در [[بصره]] و [[ترس]] آن افراد سرشناس از عبیدالله، جوابی از بصریان برای [[امام حسین]]{{ع}} داده نشد؛ اما در دیگر [[شهر]] مهم [[عراق]]، یعنی [[کوفه]]، هرچند به ظاهر امام حسین{{ع}} نامه‌ای ارسال نکرد، اما خبر [[هجرت]] اعتراضی ایشان از [[مدینه]] به [[مکه]] با استقبال گسترده [[شیعیان]] و افراد دیگر روبه‌رو شده و انبوه نامه‌های [[دعوت]] از آن حضرت از جانب [[کوفیان]] به سوی مکه ارسال شد. یکی از عوامل [[آزادی]] کوفیان در تشکیل جلسات و [[تصمیم]] به دعوت از امام حسین{{ع}}، [[سستی]] و آسانگیری [[حاکم کوفه]]، [[نعمان بن بشیر]]، بود که همانند [[ولید بن عتبه]] فردی [[عافیت‌طلب]] بود.
 
با رسیدن نامه‌های متعدد کوفیان، امام حسین{{ع}} در اقدامی احتیاطی، پسرعموی خویش، [[مسلم بن عقیل]]، را به عنوان [[سفیر]] و برای بررسی کامل اوضاع و به دست آوردن [[میزان]] [[پایبندی]] کوفیان به درخواست [[قیام]] روانه کوفه کرد. اعزام مسلم، دو ماه و نیم پیش از اقامت در [[کربلا]]، یعنی در نیمه [[ماه رمضان]] [[سال ۶۰ق]]، بود. وی بیست [[روز]] بعد، در پنجم [[شوال]] به کوفه رسید و در [[خانه]] [[مختار بن ابی‌عبید ثقفی]] [[منزل]] کرد.
 
شیعیان به [[دیدار]] وی شتافتند و مسلم با دیدن استقبال شایان کوفیان، شروع به [[بیعت گرفتن]] از آنان کرد. شمار [[بیعت‌کنندگان]] با مسلم، در منابع میان ۱۲ هزار تا ۳۰ هزار نفر گزارش شده است که بیانگر شدت استقبال کوفیان از دعوت امام حسین{{ع}} است. از این رو، مسلم ۲۷ روز قبل از شهادتش، در دوازدهم شوال و پس از ۳۷ روز اقامت در کوفه، در نامه‌ای به امام حسین{{ع}} مراتب [[وفاداری]] کامل کوفیان و [[بیعت]] هزاران نفر از آنان را اعلام کرد و درخواست کرد تا آن حضرت به سرعت سوی کوفه حرکت کند<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]] ص ۱۵۹.</ref>.
 
===اعزام [[ابن زیاد]] به کوفه و [[شهادت مسلم]]===
از سوی دیگر، طرفداران [[بنی‌امیه]] در کوفه، مانند [[عمر بن سعد بن ابی‌وقاص]]، [[محمد بن اشعث بن قیس]]، [[عمارة بن عقبه]] و...، با [[مشاهده]] میزان اقبال [[مردم]] به مسلم و کوتاهی [[نعمان بن بشیر]] [[حاکم کوفه]]، [[احساس]] خطر کرده و در نامه‌های جداگانه به [[یزید]] [[ناتوانی]] نعمان بن بشیر را یادآور شدند و از وی خواستند تا [[حاکم]] مقتدرتری بر [[کوفه]] بگمارد. با رسیدن این [[نامه‌ها]] و نیز رسیدن خبر [[حرکت امام حسین]]{{ع}} به سوی کوفه، یزید، [[تصمیم]] گرفت نعمان بن بشیر را از [[حکومت کوفه]] [[عزل]] کرده، [[حکومت]] آنجا را به قلمرو حکومت [[عبیدالله بن زیاد]]، [[حاکم بصره]]، اضافه کند. عبیدالله بن زیاد با رسیدن [[فرمان]] حکومت کوفه، بلافاصله از [[بصره]] به سمت کوفه حرکت کرد، تا زودتر از [[امام حسین]]{{ع}} به کوفه برسد.
 
عبیدالله پیش از رسیدن به کوفه، [[لباس]] مبدّل پوشید و بر چهره نقاب زد؛ مردم با دیدن وی، به [[گمان]] اینکه این امام حسین{{ع}} است که وارد کوفه می‌شود، به وی خوشامد می‌گفتند. عبیدالله با همان وضعیت داخل [[دارالاماره]] شد و فرمان عزل نعمان بن بشیر را به وی [[ابلاغ]] کرد. سپس مردم را به [[مسجد کوفه]] احضار کرد و با [[سخنرانی]] [[تندی]]، آنان را به [[پیروی]] از دستورهایش فراخواند.
 
عبیدالله در مرحله بعد، سران قبائل و رؤسای محله‌های کوفه را احضار و [[تهدید]] کرد در صورتی که هر کسی نام اشخاص [[فتنه‌گر]]، یا [[شورشی]] را در محدوده محل زندگانی خویش، گزارش نکند [[جان]] و مالش بر حکومت [[حلال]] خواهد بود. مسلم با [[مشاهده]] ورود عبیدالله به کوفه و سختگیری‌های وی، مخفیانه از [[منزل]] مختار خارج شده و به منزل [[هانی بن عروه]] رفت.
 
عبیدالله با استفاده از [[جاسوسی]] که خود را به عنوان یکی از [[شیعیان]] معرفی کرده بود، از محل استقرار مسلم در [[خانه]] [[هانی]] باخبر شد و هانی را احضار و بازداشت کرد. در نتیجه، مسلم در [[روز هشتم ذی‌حجه]]، برای جلوگیری از اقدامات بعدی عبیدالله، قصر عبیدالله را به محاصره در آورد، اما با تلاش سران قبائل طرفدار عبیدالله، و با [[تبلیغات]] گسترده مبنی بر [[حمله]] [[لشکر]] [[شام]] به [[کوفه]] و نیز [[تهدید]] عبیدالله مبنی بر قطع سهمیه افراد [[شورشی]] از [[بیت‌المال]]، کم‌کم بیشتر محاصره‌کنندگانِ قصر، گریختند. سرانجام مسلم تنها ماند و در [[صبح]] [[روز نهم ذی‌حجه]] دستگیر شده و به [[شهادت]] رسید<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]] ص ۱۵۹.</ref>.
 
===از [[مکه]] تا [[کربلا]]===
از آن سو، [[امام حسین]]{{ع}} پس از رسیدن [[نامه]] مسلم در [[روز هشتم ذی‌حجه]] (همان روزی که مسلم در کوفه [[قیام]] را آغاز کرد)، از مکه به سوی کوفه حرکت کرد. با اینکه [[عمرو بن سعید]]، [[حاکم]] [[اموی]] مکه تلاش زیادی نمود که حتی با اعطای [[امان‌نامه]] امام حسین{{ع}} را از رفتن به کوفه، بازدارد، اما [[امام]] قبول نکرد. در طول راه در منزلگاه‌های مختلف بسیاری از [[اعراب]] قبائل به [[گمان]] اینکه امام در کوفه به [[قدرت]] خواهند رسید به کاروان امام اضافه شدند.
در منزلگاه [[ثعلبیه]](تقریباً در شمال [[عربستان]] کنونی و قبل از مرز [[عراق]])، خبر [[شهادت مسلم]] به امام حسین{{ع}} رسید و ایشان با اعلام عمومی آن، [[اجازه]] مرخص شدن افرادی را که به [[طمع]] مادی با امام همراه شده بودند، صادر کردند، در نتیجه تنها عده‌ای که از مکه همراه امام بودند و شمار کمی از افراد اضافه شده در میان راه، باقی ماندند. امام حسین{{ع}} با [[مشورت]] با همراهان و با این [[استدلال]] که امام{{ع}} همانند مسلم نیست، بلکه با ورودش به کوفه، اوضاع [[تغییر]] خواهد کرد؛ به ویژه آنکه در عمل نیز راه برگشت به مکه و [[مدینه]] مسدود بود و [[امید]] [[موفقیت]] در کوفه، بیشتر از آن دو [[شهر]] ارزیابی می‌شد، راهی کوفه شد.
 
چند [[منزل]] بعد، در منزلگاه [[شراف]] (تقریباً در مرز عراق و عربستان فعلی)، [[کاروان امام حسین]]{{ع}} با نخستین گروه از [[سپاهیان]] اعزامی [[عبیدالله بن زیاد]]، به [[فرماندهی]] [[حربن یزید ریاحی]]، روبه‌رو شد. [[سپاه حر]] از حرکت [[سپاه امام]]{{ع}} جلوگیری کرد. امام حسین{{ع}} با این استدلال که [[کوفیان]] به من نامه نوشته و مرا برای [[ریاست]] بر خود [[دعوت]] کرده‌اند، حال اگر آمدن مرا خوش نمی‌دارند، از همین راهی که آمده‌ام، بازمی‌گردم. قصد داشت به منطقه‌ای دیگر برود، اما [[حر]] قبول نکرد و گفت: من مأمورم تا تو را نزد عبیدالله ببرم. چون حضرت قبول نکرد، سرانجام به پیشنهاد [[حرّ]]، قرار شد، کاروان [[امام]] با [[همراهی]] [[سپاه]] وی به راهی که نه سوی [[کوفه]] و نه سوی [[مدینه]] می‌رود، حرکت کند تا [[تکلیف]] مشخص شود. در نتیجه [[کاروان امام حسین]]{{ع}} به سمت دیگر کوفه حرکت کرد. پس از چند [[منزل]]، در [[روز]] دوم [[محرم]] [[سال ۶۱ق]]، نامه‌ای از عبیدالله مبنی بر [[لزوم]] ممانعت از حرکت کاروان امام حسین{{ع}} و محاصره آنان برای رسیدن [[لشکر]] اصلی کوفه به حرّ رسید، از این رو، حرّ در منزلگاه [[کربلا]] (واقع در حدود ۸۰ کیلومتری شمال [[غربی]] کوفه) مانع از حرکت کاروان امام حسین{{ع}} شد. روز بعد، [[عمر بن سعد بن ابی‌وقاص]] با ۴ هزار نفر برای بر عهده گرفتن [[مسئولیت]] [[جنگ با امام حسین]]{{ع}} وارد کربلا شد.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]] ص ۱۶۰.</ref>
 
==پانویس==
{{پانویس}}
۲۱۸٬۲۲۷

ویرایش