جز
جایگزینی متن - '*[' به '* ['
جز (جایگزینی متن - '*[' به '* [') |
|||
خط ۷۷: | خط ۷۷: | ||
*هنگامى که [[على بن ابى طالب]]{{ع}} بیه مردم فرمود: مسائل و مشکلات خود را از من بپرسید قبل از آن که مرا نیابید، به خدا سوگند! اگر از احوال گروهى که صد نفر را گمراه مىسازند و صد نفر را هدایت مىکنند از من بپرسید فرمانده و محرک آنان را به شما معرفى خواهم کرد، در آن هنگام مردى برخاست و گفت: از تعداد موهاى سر و ریش من خبر بده. حضرت فرمود: به خدا سوگند، [[رسول خدا]]{{صل}} به من خبر داد که: نزد هر مویى از موهاى سرت فرشتهاى است که تو را لعنت مىکند. و بر هر مویى از ریش تو شیطانى گمارده شده که گمراهت مىگرداند. در خانهات کودکى دارى که فرزند [[پیغمبر]] را به قتل مىرساند. مرد مذکور "[[انس نخعى]]" پدر "[[سنان بن انس]]" قاتل [[امام حسین]]{{ع}} بود<ref>[http://lib.eshia.ir/15335/2/286 شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲، ص ۲۸۶.]</ref>. | *هنگامى که [[على بن ابى طالب]]{{ع}} بیه مردم فرمود: مسائل و مشکلات خود را از من بپرسید قبل از آن که مرا نیابید، به خدا سوگند! اگر از احوال گروهى که صد نفر را گمراه مىسازند و صد نفر را هدایت مىکنند از من بپرسید فرمانده و محرک آنان را به شما معرفى خواهم کرد، در آن هنگام مردى برخاست و گفت: از تعداد موهاى سر و ریش من خبر بده. حضرت فرمود: به خدا سوگند، [[رسول خدا]]{{صل}} به من خبر داد که: نزد هر مویى از موهاى سرت فرشتهاى است که تو را لعنت مىکند. و بر هر مویى از ریش تو شیطانى گمارده شده که گمراهت مىگرداند. در خانهات کودکى دارى که فرزند [[پیغمبر]] را به قتل مىرساند. مرد مذکور "[[انس نخعى]]" پدر "[[سنان بن انس]]" قاتل [[امام حسین]]{{ع}} بود<ref>[http://lib.eshia.ir/15335/2/286 شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲، ص ۲۸۶.]</ref>. | ||
*[[سوید بن غفله]] مىگوید: یک روز [[حضرت على]]{{ع}} مشغول خطبه بود، مردى از پایین منبر برخاست و گفت: یا [[امیرالمؤمنین]]! از وادى القرى عبور نمودم، خبردار شدم که [[خالد بن عرفطه]] مرده است، برایش طلب مغفرت کن، [[على]]{{ع}} فرمود: به خدا سوگند او نمرده و نخواهد مرد تا سپاه ضلالت را رهبرى کند که پرچمدارش [[حبیب بن حمار]] باشد. در آن هنگام مردى از پاى منبر برخاست و گفت: یا [[امیرالمؤمنین]]! من [[حبیب بن حمار]] هستم، چگونه این مطلب را دربارهام مىفرمایى با اینکه شیعه و دوستدار شما هستم!؟ [[على]]{{ع}} فرمود: تو [[حبیب بن حمار]] هستى؟ عرض کرد: آرى من [[حبیب بن حمار]] مىباشم. فرمود: تو را به خدا تو [[حبیب بن حمار]] هستى؟ عرض کرد: آرى به خدا سوگند، فرمود: به خدا سوگند! تو پرچمدار آن سپاه خواهى بود و از این در وارد مسجد کوفه خواهى شد، و با دست مبارک به "باب الفیل" اشاره کرد. [[ثابت ثمالى]] مىگوید: به خدا سوگند! نمردم تا دیدم که [[ابن زیاد]] [[عمر سعد]] را با سپاهى به جنگ [[امام حسین]]{{ع}} فرستاد، و [[خالد بن عرفطه]] فرمانده آن سپاه و [[حبیب بن حمار]] پرچمدارش بود و از "باب الفیل" داخل مسجد کوفه شدند<ref>[http://lib.eshia.ir/15335/2/286 شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲، ص ۲۸۶.]</ref>. | * [[سوید بن غفله]] مىگوید: یک روز [[حضرت على]]{{ع}} مشغول خطبه بود، مردى از پایین منبر برخاست و گفت: یا [[امیرالمؤمنین]]! از وادى القرى عبور نمودم، خبردار شدم که [[خالد بن عرفطه]] مرده است، برایش طلب مغفرت کن، [[على]]{{ع}} فرمود: به خدا سوگند او نمرده و نخواهد مرد تا سپاه ضلالت را رهبرى کند که پرچمدارش [[حبیب بن حمار]] باشد. در آن هنگام مردى از پاى منبر برخاست و گفت: یا [[امیرالمؤمنین]]! من [[حبیب بن حمار]] هستم، چگونه این مطلب را دربارهام مىفرمایى با اینکه شیعه و دوستدار شما هستم!؟ [[على]]{{ع}} فرمود: تو [[حبیب بن حمار]] هستى؟ عرض کرد: آرى من [[حبیب بن حمار]] مىباشم. فرمود: تو را به خدا تو [[حبیب بن حمار]] هستى؟ عرض کرد: آرى به خدا سوگند، فرمود: به خدا سوگند! تو پرچمدار آن سپاه خواهى بود و از این در وارد مسجد کوفه خواهى شد، و با دست مبارک به "باب الفیل" اشاره کرد. [[ثابت ثمالى]] مىگوید: به خدا سوگند! نمردم تا دیدم که [[ابن زیاد]] [[عمر سعد]] را با سپاهى به جنگ [[امام حسین]]{{ع}} فرستاد، و [[خالد بن عرفطه]] فرمانده آن سپاه و [[حبیب بن حمار]] پرچمدارش بود و از "باب الفیل" داخل مسجد کوفه شدند<ref>[http://lib.eshia.ir/15335/2/286 شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲، ص ۲۸۶.]</ref>. | ||
*[[اسماعیل بن رجاء]] مىگوید: یک روز [[على بن ابى طالب]]{{ع}} خطبه مىخواند و از ملاحم خبر مىداد. شخصى به نام "[[اعشى باهله]]" که جوان کم سنى بود برخاست و گفت: سخن شما به خرافه شباهت دارد! فرمود: اى جوان اگر در گفتارت گناهکارى خدا به دست غلام ثقیف به قتلت برساند. در آن هنگام چند نفر از پاى منبر برخاسته و گفتند: یا [[امیرالمؤمنین]] غلام ثقیف کیست؟ فرمود: مردى است که بر شهر شما مسلط مىشود و احکام الهى را پایمال مىسازد. و با شمشیر گردن این جوان را مىزند. گفتند: چند سال حکومت مىکند؟ فرمود: بیست سال، اگر به بیست سال برسد. گفتند: کشته مىشود یا به مرگ طبیعى از دنیا مىرود؟ فرمود: به واسطه مرض اسهال به مرگ مىرسد. [[اسماعیل بن رجاء]] مىگوید: با چشم خودم دیدم که "[[اعشى باهله]]" را اسیر کرده و نزد حجاج آوردند، او را کتک زد و توبیخ نمود و در همان مجلس گردنش را زد<ref>[http://lib.eshia.ir/15335/2/286 شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲، ص ۲۸۹.]</ref>. | * [[اسماعیل بن رجاء]] مىگوید: یک روز [[على بن ابى طالب]]{{ع}} خطبه مىخواند و از ملاحم خبر مىداد. شخصى به نام "[[اعشى باهله]]" که جوان کم سنى بود برخاست و گفت: سخن شما به خرافه شباهت دارد! فرمود: اى جوان اگر در گفتارت گناهکارى خدا به دست غلام ثقیف به قتلت برساند. در آن هنگام چند نفر از پاى منبر برخاسته و گفتند: یا [[امیرالمؤمنین]] غلام ثقیف کیست؟ فرمود: مردى است که بر شهر شما مسلط مىشود و احکام الهى را پایمال مىسازد. و با شمشیر گردن این جوان را مىزند. گفتند: چند سال حکومت مىکند؟ فرمود: بیست سال، اگر به بیست سال برسد. گفتند: کشته مىشود یا به مرگ طبیعى از دنیا مىرود؟ فرمود: به واسطه مرض اسهال به مرگ مىرسد. [[اسماعیل بن رجاء]] مىگوید: با چشم خودم دیدم که "[[اعشى باهله]]" را اسیر کرده و نزد حجاج آوردند، او را کتک زد و توبیخ نمود و در همان مجلس گردنش را زد<ref>[http://lib.eshia.ir/15335/2/286 شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲، ص ۲۸۹.]</ref>. | ||
*[[حضرت على]]{{ع}} به یکى از اصحاب به نام "[[عمرو بن حمق خزاعى]]" فرمود: بعد از من کشته مىشوى و سرت را از شهرى به شهر دیگر مىبرند. سر تو نخستین سرى است در اسلام که از جایى به جاى دیگر برده مىشود. در زمان خلافت معاویه، عمرو مورد تعقیب قرار گرفت و از ترس فرار کرد و به طایفه خودش بنى خزاعه پناه برد. ولى آنان او را تحویل مأمورین خلیفه دادند و به دست آنان به قتل رسید و سرش را از عراق نزد معاویه در شام بردند<ref>[http://lib.eshia.ir/15335/2/286 شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲، ص ۲۹۰.]</ref>. | * [[حضرت على]]{{ع}} به یکى از اصحاب به نام "[[عمرو بن حمق خزاعى]]" فرمود: بعد از من کشته مىشوى و سرت را از شهرى به شهر دیگر مىبرند. سر تو نخستین سرى است در اسلام که از جایى به جاى دیگر برده مىشود. در زمان خلافت معاویه، عمرو مورد تعقیب قرار گرفت و از ترس فرار کرد و به طایفه خودش بنى خزاعه پناه برد. ولى آنان او را تحویل مأمورین خلیفه دادند و به دست آنان به قتل رسید و سرش را از عراق نزد معاویه در شام بردند<ref>[http://lib.eshia.ir/15335/2/286 شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲، ص ۲۹۰.]</ref>. | ||
*[[جویریه]] یکى از اصحاب خاص [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود، یک روز نزد آن حضرت آمد، در حالى که خوابیده بود و گروهى از اصحاب نزدش حاضر بودند [[جویریه]] صدا زد: اى شخص خواب! بیدار شو، ضربتى بر سرت وارد خواهد شد که ریشت را خضاب مىکند. [[على]]{{ع}} تبسم نمود و فرمود: اى [[جویریه]] تو نیز گوش فرا دار تا سرنوشتت را بگویم. به خدایى که جانم در دست اوست! تو را خواهند برد پیش آن مرد تند خوى پرخور پست فطرت، دست و پایت را مىبُرند سپس به شاخه درخت شخص کافرى به دارت زنند. راوى مىگوید: بعد از این داستان طولى نکشید که زیاد، [[جویریه]] را گرفت، دست و پایش را قطع کرد و بر شاخه درخت "[[ابن معکبر]]" به دار زد<ref>[http://lib.eshia.ir/15335/2/286 شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲، ص ۲۹۰.]</ref>. | * [[جویریه]] یکى از اصحاب خاص [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود، یک روز نزد آن حضرت آمد، در حالى که خوابیده بود و گروهى از اصحاب نزدش حاضر بودند [[جویریه]] صدا زد: اى شخص خواب! بیدار شو، ضربتى بر سرت وارد خواهد شد که ریشت را خضاب مىکند. [[على]]{{ع}} تبسم نمود و فرمود: اى [[جویریه]] تو نیز گوش فرا دار تا سرنوشتت را بگویم. به خدایى که جانم در دست اوست! تو را خواهند برد پیش آن مرد تند خوى پرخور پست فطرت، دست و پایت را مىبُرند سپس به شاخه درخت شخص کافرى به دارت زنند. راوى مىگوید: بعد از این داستان طولى نکشید که زیاد، [[جویریه]] را گرفت، دست و پایش را قطع کرد و بر شاخه درخت "[[ابن معکبر]]" به دار زد<ref>[http://lib.eshia.ir/15335/2/286 شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲، ص ۲۹۰.]</ref>. | ||
*[[میثم تمار]] یکى از اصحاب مخصوص [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود که اسرار زیادى را از آن جناب شنیده بود، وقتى آنها را براى مردم نقل مىکرد [[حضرت على]]{{ع}} را به خرافهگویى و فریبکارى نسبت مىدادند. یک روز [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در حضور بسیارى از اصحاب به میثم فرمود: تو بعد از من دستگیر مىشوى و بر دار آویخته مىگردى. در روز دوم از بینى و دهانت به قدرى خون مىآید که ریشت بدان خضاب مىگردد. در روز سوم نیزهاى بر بدنت مىزنند وبدان وسیله به شهادت نائل مىگردى. در انتظار آن روز باش. محل دارت در خانه "[[عمرو بن حریث]]" است و دهمین فردى هستى که به دار آویخته مىشوى و چوبه دار تو از همه آنان کوتاهتر مىباشد. درخت خرمایى را که بر چوبش به دار آویخته مىشوى به تو نشان خواهم داد. بعد از دو روز آن درخت را به میثم نشان داد. میثم گاهى نزد آن درخت مىرفت، در آن جا نماز مىخواند و درخت را مخاطب ساخته مىگفت: خدا تو را مبارک کند، من براى تو آفریده شدهام و تو براى من روییدهاى. گاهى که عمرو بن حریث را ملاقات مىنمود مىگفت: همسایگى مرا نیکو بدار. ولى عمرو مقصود او را نمىفهمید و مىگفت: قصد دارى خانه ابنمسعود را بخرى یا خانه ابن حکم را؟ بعد از قتل [[على]]{{ع}} درخت خرما را بریدند، میثم مراقب چوب درخت بود و گاهى نزدش مىرفت. تا این که او را گرفته و نزد [[عبیداللَّه بن زیاد]] بردند. به ابن زیاد گفتند: این شخص از دوستان نزدیک [[على]] بود گفت: این مرد عجمى چنین مقامى داشت؟! گفتند: آرى، عبیداللَّه به میثم خطاب نمود و گفت: خداى تو کجاست؟ جواب داد: در کمین ستمکاران است، گفت: شنیدهام از خواص ابو تراب بودهاى؟ جواب داد؟ تا حدى، مقصودت چیست؟ گفت: شنیدهام از سرنوشت تو خبر داده است؟ پاسخ داد: آرى. گفت: به تو خبر داد که من با تو چه رفتارى مىکنم؟ جواب داد: مولایم [[على]]{{ع}} به من خبر داد که تو مرا به دار مىزنى و دهمین فردى هستم که به دار آویخته مىشوم و چوبه دارم از همه کوتاهتر است. عبیداللَّه گفت: من بر خلاف پیش بینى [[على]] با تو عمل خواهم نمود. میثم گفت: چگونه مىتوانى با خبر [[على]]{{ع}} مخالفت کنى؟ با این که [[رسول خدا]]{{صل}} به او خبر داده و [[جبرئیل]] به [[رسول خدا]] خبر داده و خدا به [[جبرئیل]] خبر داده است؟! من حتى محل چوبه دارم را مىدانم و نخستین مسلمانى هستم که بر دهانش لجام مىزنند. عبیداللَّه دستور داد او را به زندان بردند. مختار نیز در زندان بود، میثم به مختار گفت: تو از زندان آزاد مىشوى و براى انتقام خون [[حسین]]{{ع}} قیام مىکنى و [[ابن زیاد]] را به قتل مىرسانى. طولى نکشید که مختار از زندان آزاد شد، میثم را نزد [[ابن زیاد]] بردند، دستور داد او را بر چوب درختى که نزدیک خانه [[عمرو بن حریث]] بود به دار آویختند. در آن هنگام [[عمرو بن حریث]]، معناى سخن گذشته میثم را فهمید، بدان جهت به کنیزش دستور داد هر شب آن جا را آب و جارو کند و چراغ روشن نماید. مردم اطراف میثم اجتماع مىکردند و او بالاى چوبه دار از فضائل [[اهل بیت]]{{عم}} و بدىهاى بنى امیه سخن مىگفت. به [[ابن زیاد]] خبر رسید که میثم شما را رسوا ساخت، دستور داد دهانش را ببندید تا سخن نگوید. بر طبق اخبار [[على]]{{ع}} در روز دوم خون از بینى و دهانش جارى شد و در روز سوم نیزهاى به بدنش زدند و بدین وسیله شربت شهادت را نوشید<ref>[http://lib.eshia.ir/15335/2/286 شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲، ص ۲۹۱.]</ref>. | * [[میثم تمار]] یکى از اصحاب مخصوص [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود که اسرار زیادى را از آن جناب شنیده بود، وقتى آنها را براى مردم نقل مىکرد [[حضرت على]]{{ع}} را به خرافهگویى و فریبکارى نسبت مىدادند. یک روز [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در حضور بسیارى از اصحاب به میثم فرمود: تو بعد از من دستگیر مىشوى و بر دار آویخته مىگردى. در روز دوم از بینى و دهانت به قدرى خون مىآید که ریشت بدان خضاب مىگردد. در روز سوم نیزهاى بر بدنت مىزنند وبدان وسیله به شهادت نائل مىگردى. در انتظار آن روز باش. محل دارت در خانه "[[عمرو بن حریث]]" است و دهمین فردى هستى که به دار آویخته مىشوى و چوبه دار تو از همه آنان کوتاهتر مىباشد. درخت خرمایى را که بر چوبش به دار آویخته مىشوى به تو نشان خواهم داد. بعد از دو روز آن درخت را به میثم نشان داد. میثم گاهى نزد آن درخت مىرفت، در آن جا نماز مىخواند و درخت را مخاطب ساخته مىگفت: خدا تو را مبارک کند، من براى تو آفریده شدهام و تو براى من روییدهاى. گاهى که عمرو بن حریث را ملاقات مىنمود مىگفت: همسایگى مرا نیکو بدار. ولى عمرو مقصود او را نمىفهمید و مىگفت: قصد دارى خانه ابنمسعود را بخرى یا خانه ابن حکم را؟ بعد از قتل [[على]]{{ع}} درخت خرما را بریدند، میثم مراقب چوب درخت بود و گاهى نزدش مىرفت. تا این که او را گرفته و نزد [[عبیداللَّه بن زیاد]] بردند. به ابن زیاد گفتند: این شخص از دوستان نزدیک [[على]] بود گفت: این مرد عجمى چنین مقامى داشت؟! گفتند: آرى، عبیداللَّه به میثم خطاب نمود و گفت: خداى تو کجاست؟ جواب داد: در کمین ستمکاران است، گفت: شنیدهام از خواص ابو تراب بودهاى؟ جواب داد؟ تا حدى، مقصودت چیست؟ گفت: شنیدهام از سرنوشت تو خبر داده است؟ پاسخ داد: آرى. گفت: به تو خبر داد که من با تو چه رفتارى مىکنم؟ جواب داد: مولایم [[على]]{{ع}} به من خبر داد که تو مرا به دار مىزنى و دهمین فردى هستم که به دار آویخته مىشوم و چوبه دارم از همه کوتاهتر است. عبیداللَّه گفت: من بر خلاف پیش بینى [[على]] با تو عمل خواهم نمود. میثم گفت: چگونه مىتوانى با خبر [[على]]{{ع}} مخالفت کنى؟ با این که [[رسول خدا]]{{صل}} به او خبر داده و [[جبرئیل]] به [[رسول خدا]] خبر داده و خدا به [[جبرئیل]] خبر داده است؟! من حتى محل چوبه دارم را مىدانم و نخستین مسلمانى هستم که بر دهانش لجام مىزنند. عبیداللَّه دستور داد او را به زندان بردند. مختار نیز در زندان بود، میثم به مختار گفت: تو از زندان آزاد مىشوى و براى انتقام خون [[حسین]]{{ع}} قیام مىکنى و [[ابن زیاد]] را به قتل مىرسانى. طولى نکشید که مختار از زندان آزاد شد، میثم را نزد [[ابن زیاد]] بردند، دستور داد او را بر چوب درختى که نزدیک خانه [[عمرو بن حریث]] بود به دار آویختند. در آن هنگام [[عمرو بن حریث]]، معناى سخن گذشته میثم را فهمید، بدان جهت به کنیزش دستور داد هر شب آن جا را آب و جارو کند و چراغ روشن نماید. مردم اطراف میثم اجتماع مىکردند و او بالاى چوبه دار از فضائل [[اهل بیت]]{{عم}} و بدىهاى بنى امیه سخن مىگفت. به [[ابن زیاد]] خبر رسید که میثم شما را رسوا ساخت، دستور داد دهانش را ببندید تا سخن نگوید. بر طبق اخبار [[على]]{{ع}} در روز دوم خون از بینى و دهانش جارى شد و در روز سوم نیزهاى به بدنش زدند و بدین وسیله شربت شهادت را نوشید<ref>[http://lib.eshia.ir/15335/2/286 شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲، ص ۲۹۱.]</ref>. | ||
*[[رشید هجرى]] را نزد زیاد بردند، زیاد به او گفت: [[على]] خبر داد: من با تو چه مىکنم؟ رشید جواب داد: فرمود: دست و پایم را قطع مىکنى سپس به دارم مىزنى. زیاد گفت: به خدا سوگند بر خلاف پیشبینى [[على]] با تو رفتار مىکنم تا دروغ او ظاهر شود. سپس گفت: آزادش کنید. وقتى رشید خواست خارج شود زیاد گفت: او را برگردانید، عذابى بهتر از این برایش سراغ ندارم، دست و پایش را ببرید و بر دارش بیاویزید. دست و پایش را بریدند ولى از سخن گفتن خاموش نشد، زیاد گفت: زبانش را قطع کنید، رشید گفت: مولایم [[على]]{{ع}} به من خبر داده بود که زبانت را قطع مىنمایند. زبانش را قطع کردند و آن گاه بدارش زدند<ref>[http://lib.eshia.ir/15335/2/286 شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲، ص ۲۹۴.]</ref>. | * [[رشید هجرى]] را نزد زیاد بردند، زیاد به او گفت: [[على]] خبر داد: من با تو چه مىکنم؟ رشید جواب داد: فرمود: دست و پایم را قطع مىکنى سپس به دارم مىزنى. زیاد گفت: به خدا سوگند بر خلاف پیشبینى [[على]] با تو رفتار مىکنم تا دروغ او ظاهر شود. سپس گفت: آزادش کنید. وقتى رشید خواست خارج شود زیاد گفت: او را برگردانید، عذابى بهتر از این برایش سراغ ندارم، دست و پایش را ببرید و بر دارش بیاویزید. دست و پایش را بریدند ولى از سخن گفتن خاموش نشد، زیاد گفت: زبانش را قطع کنید، رشید گفت: مولایم [[على]]{{ع}} به من خبر داده بود که زبانت را قطع مىنمایند. زبانش را قطع کردند و آن گاه بدارش زدند<ref>[http://lib.eshia.ir/15335/2/286 شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲، ص ۲۹۴.]</ref>. | ||
*هنگامى که [[حضرت على]]{{ع}} عازم جنگ نهروان بود به اصحابش فرمود: گروه خوارج کنار آب نهر کشته مىشوند، از آنان ده نفر باقى نمىماند و از شما هم ده نفر کشته نمىشود. همان طور که آن جناب فرموده بود جنگ پایان یافت<ref>[http://lib.eshia.ir/15335/5/3 شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۵، ص ۳.]</ref>. | *هنگامى که [[حضرت على]]{{ع}} عازم جنگ نهروان بود به اصحابش فرمود: گروه خوارج کنار آب نهر کشته مىشوند، از آنان ده نفر باقى نمىماند و از شما هم ده نفر کشته نمىشود. همان طور که آن جناب فرموده بود جنگ پایان یافت<ref>[http://lib.eshia.ir/15335/5/3 شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۵، ص ۳.]</ref>. | ||
*[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به اهل بصره فرمود: آب، شهر شما را فرا مىگیرد و همه را غرق مىکند جز مسجد شهر را. گویا مسجد را همانند سینه مرغى در میان آب مشاهده مىکنم. چنان که آن حضرت خبر داده بود آب از طرف جزیره فارس و از کوه معروف به "جبل سنام" جارى شد، بصره را فرا گرفت و تمام شهر را خراب کرد جز مسجد جامع شهر<ref>[http://lib.eshia.ir/26580/1/0 نهج البلاغه، ص۵۵، خ ۱۳.]</ref>».<ref>[http://www.ibrahimamini.com/fa/node/570 بررسی مسائل کلی امامت، ص ۲۷۹ - ۲۸۶.]</ref> | * [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به اهل بصره فرمود: آب، شهر شما را فرا مىگیرد و همه را غرق مىکند جز مسجد شهر را. گویا مسجد را همانند سینه مرغى در میان آب مشاهده مىکنم. چنان که آن حضرت خبر داده بود آب از طرف جزیره فارس و از کوه معروف به "جبل سنام" جارى شد، بصره را فرا گرفت و تمام شهر را خراب کرد جز مسجد جامع شهر<ref>[http://lib.eshia.ir/26580/1/0 نهج البلاغه، ص۵۵، خ ۱۳.]</ref>».<ref>[http://www.ibrahimamini.com/fa/node/570 بررسی مسائل کلی امامت، ص ۲۷۹ - ۲۸۶.]</ref> | ||
}} | }} | ||
{{پاسخ پرسش | {{پاسخ پرسش | ||
خط ۴۰۰: | خط ۴۰۰: | ||
*و در روایتی دیگر آمده است که: به خدا سوگند که شهر شما در آب غرق خواهد شد. گویی به مسجد آن مینگرم که همچون سینه کشتی یا شتر مرغی که سینه خود را بر زمین نهاده است، از آب بیرون مانده است. [[ابن ابی الحدید]] در شرح این خطبه میگوید: "همانگونه که در کتابهای ملاحم و رخدادهای مهم تاریخی آمده است، بصره را دوبار آب گرفت، نخست در زمان القادر باللَّه و بار دیگر در روزگار القائم بامراللَّه، در این حوادث تمامی ساختمانهای شهر را آب فراگرفت و تنها مسجد جامع آن از آب بیرون ماند که از دور مانند سینه پرندهای به نظر میرسید و این همان بود که [[امام علی|امیرالمومنین]]{{ع}} از آن خبر داده بود، آب از خلیج فارس و از جایی که معروف به جزیره فارس بود از طرف کوه "السنام" به طرف شهر بصره سرازیر شد، تمام ساختمانها را ویران کرد و ساکنانش را در خود فروبرد و بسیاری از اهالی شهر هلاک شدند. اخبار این دو واقعه در میان مردم بصره مشهور بود، زبان به زبان و نسل به نسل نقل میشده است<ref>ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، چاپ بیروت رحلی، ج ۱، ص ۸۴.</ref>. | *و در روایتی دیگر آمده است که: به خدا سوگند که شهر شما در آب غرق خواهد شد. گویی به مسجد آن مینگرم که همچون سینه کشتی یا شتر مرغی که سینه خود را بر زمین نهاده است، از آب بیرون مانده است. [[ابن ابی الحدید]] در شرح این خطبه میگوید: "همانگونه که در کتابهای ملاحم و رخدادهای مهم تاریخی آمده است، بصره را دوبار آب گرفت، نخست در زمان القادر باللَّه و بار دیگر در روزگار القائم بامراللَّه، در این حوادث تمامی ساختمانهای شهر را آب فراگرفت و تنها مسجد جامع آن از آب بیرون ماند که از دور مانند سینه پرندهای به نظر میرسید و این همان بود که [[امام علی|امیرالمومنین]]{{ع}} از آن خبر داده بود، آب از خلیج فارس و از جایی که معروف به جزیره فارس بود از طرف کوه "السنام" به طرف شهر بصره سرازیر شد، تمام ساختمانها را ویران کرد و ساکنانش را در خود فروبرد و بسیاری از اهالی شهر هلاک شدند. اخبار این دو واقعه در میان مردم بصره مشهور بود، زبان به زبان و نسل به نسل نقل میشده است<ref>ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، چاپ بیروت رحلی، ج ۱، ص ۸۴.</ref>. | ||
*[[امام]]{{ع}} در همان روزهای یکه جنگ جمل در بصره پایان یافت، یکی از پیشامدهای سخت بصره یعنی شورش زنگیان را به احنف بن قیس که یکی از یاران باوفایش به حساب میآمد، خبر میدهد و میفرماید: {{عربی|«يَا أَحْنَفُ كَأَنِّي بِهِ وَ قَدْ سَارَ بِالْجَيْشِ الَّذِي لَا يَكُونُ لَهُ غُبَارٌ وَ لَا لَجَبٌ وَ لَا قَعْقَعَةُ لُجُمٍ وَ لَا حَمْحَمَةُ خَيْلٍ يُثِيرُونَ الْأَرْضَ بِأَقْدَامِهِمْ كَأَنَّهَا أَقْدَامُ النَّعَامِ»}}<ref>ای احنف گویی من او رئیس زنگیان را میبینم با لشکری در حال حرکت است که نه گرد و غباری دارد و نه بانگ و فریادی، نه صدای لجامها و نه شیهه اسبها بلند است به گامهای خود زمین را همانند گام شتر مرغان درمینوردند و زیر و رو میکنند؛ شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج۸، ص ۱۲۵.</ref>. [[ابن ابی الحدید]] در شرح این خطبه به تفصیل سخن گفته است و اختلاف نظر مورخین را در این باره یادآور شده است امّا خلاصه مطلب این است خبری را که [[امام]]{{ع}} داده بودند، به وقوع پیوست و زنگیان که اکثر آنها غلامانِ دهگانان و بزرگان بصره بودند خروج کردند، رئیس آنها کسی بنام علی بن محمّد بن احمد یا علی بن محمّد بن عبدالرحیم بود که در سال ۲۵۵ هجری قمری در بصره قیام کرد. غلامان زنگی به دستور رئیس خود در روز معینی خواجههای خود را کشتند و دور او گرد آمدند و انواع فساد و فتنه را بر اهل بصره وارد ساختند <ref>رک: شرح ابن ابیالحدید، چاپ رحلی، ج ۲، ص ۳۱۱ و شرح فیضالاسلام، ص ۳۹۶.</ref>. | * [[امام]]{{ع}} در همان روزهای یکه جنگ جمل در بصره پایان یافت، یکی از پیشامدهای سخت بصره یعنی شورش زنگیان را به احنف بن قیس که یکی از یاران باوفایش به حساب میآمد، خبر میدهد و میفرماید: {{عربی|«يَا أَحْنَفُ كَأَنِّي بِهِ وَ قَدْ سَارَ بِالْجَيْشِ الَّذِي لَا يَكُونُ لَهُ غُبَارٌ وَ لَا لَجَبٌ وَ لَا قَعْقَعَةُ لُجُمٍ وَ لَا حَمْحَمَةُ خَيْلٍ يُثِيرُونَ الْأَرْضَ بِأَقْدَامِهِمْ كَأَنَّهَا أَقْدَامُ النَّعَامِ»}}<ref>ای احنف گویی من او رئیس زنگیان را میبینم با لشکری در حال حرکت است که نه گرد و غباری دارد و نه بانگ و فریادی، نه صدای لجامها و نه شیهه اسبها بلند است به گامهای خود زمین را همانند گام شتر مرغان درمینوردند و زیر و رو میکنند؛ شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج۸، ص ۱۲۵.</ref>. [[ابن ابی الحدید]] در شرح این خطبه به تفصیل سخن گفته است و اختلاف نظر مورخین را در این باره یادآور شده است امّا خلاصه مطلب این است خبری را که [[امام]]{{ع}} داده بودند، به وقوع پیوست و زنگیان که اکثر آنها غلامانِ دهگانان و بزرگان بصره بودند خروج کردند، رئیس آنها کسی بنام علی بن محمّد بن احمد یا علی بن محمّد بن عبدالرحیم بود که در سال ۲۵۵ هجری قمری در بصره قیام کرد. غلامان زنگی به دستور رئیس خود در روز معینی خواجههای خود را کشتند و دور او گرد آمدند و انواع فساد و فتنه را بر اهل بصره وارد ساختند <ref>رک: شرح ابن ابیالحدید، چاپ رحلی، ج ۲، ص ۳۱۱ و شرح فیضالاسلام، ص ۳۹۶.</ref>. | ||
*[[امام]]{{ع}} در فرازی از سخنان خود از هجوم قوم تاتار و کشتاری که در اثر این هجوم در بصره اتفاق میافتد خبر میدهد و میفرماید: {{عربی|«كَأَنِّي أَرَاهُمْ قَوْماً كَأَنَ وُجُوهَهُمُ الْمَجَانُ الْمُطْرَقَةُ يَلْبَسُونَ السَّرَقَ وَ الدِّيبَاجَ وَ يَعْتَقِبُونَ الْخَيْلَ الْعِتَاقَ وَ يَكُونُ هُنَاكَ اسْتِحْرَارُ قَتْلٍ حَتَّى يَمْشِيَ الْمَجْرُوحُ عَلَى الْمَقْتُولِ وَ يَكُونَ الْمُفْلِتُ أَقَلَّ مِنَ الْمَأْسُور»}}<ref>گویی آنها را میبینیم گروهی هستند که چهرهشان مانند سپر چکش خورده است، ولباسهای حریر و دیبا میپوشند، اسبهای برگزیده و نیکو نگاه میدارند، آنجا چنان کشتار سخت شود که زخم خورده از روی کشته راه رود و گریخته از چنگال آنها کمتر از گرفتار در دست آنهاست؛ نهجالبلاغه، خطبه ۱۲۸.</ref>. گروهی را که [[امام]]{{ع}} آنها را توصیف کرده و از حمله و هجوم آنان خبر میدهد، همان قوم تاتار و مغول است که ظهور کردند و یورش مرگبارشان به وقوع پیوست، آنها کشورهایی را زیر پای خود ویران ساختند و آنها را درنوردیدند تا به عراق رسیدند، در این حمله بصره آسیب بزرگی دید، کوچهها و میدانهایش از کشتهها انباشته شد و دلهای مردم را وحشتی عظیم فراگرفت. [[ابن ابی الحدید]] به مناسبت اینکه در ادامه این خطبه، [[امام]]{{ع}} در پاسخ کسی که میگوید "آیا [[علم غیب]] میدانی؟"". [[علم غیب]] را همان علم به قیامت و آنچه را که خداوند در آیه شریفه قرآن تا پنج مورد برشمرده است، میداند و علم خود را فراگرفته از علم [[پیامبر]]{{صل}} میداند. [[ابن ابی الحدید]] در این باره شرح و توضیحاتی دارد و سپس میگوید: "این خبر [[امام]]{{ع}}، از جمله پیشگوییهایی است که خداوند پیامبرش را از آن با خبر نموده است و [[پیامبر]]{{صل}} وصی خود را آگاه ساخته است و منافاتی با {{متن قرآن|وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ غَدًا }} <ref>هیچ کس نمیداند فردا چه به دست خواهد آورد؛ سوره لقمان، آیه: ۳۴.</ref> ندارد زیرا خداوند در موارد بسیاری رسولش را از کارهایی که در آینده به وقوع میپیوندد خبر داده است مانند فتح مکه، جنگ [[امام علی|علی]]{{ع}} با [[ناکثین]] و [[قاسطین]] و [[مارقین]] و بسیاری از حوادث دیگر. و {{متن قرآن|تَدْرِي نَفْسٌ }}، تمام آنچه را که یک شخص در زمان آینده قرار است انجام دهد نفی میکند امّا اطلاع یافتن از بعضی حوادث غیر ممکن نیست. و بدانید ما شاهد به وقوع پیوستن این خبر [[امام]]{{ع}} بودیم و در زمان ما تحقق یافت و مردم از صدر اسلام در انتظار وقوع آن بودند تا اینکه قضا و قدر الهی آن را به عصر ما کشاند، آنها قوم تاتار بودند از دورترین جای مشرق زمین خروج کردند تا به عراق و شام رسیدند و با ملوک خطا، قفجاق<ref>بلادی است که با روس در برابر حمله تاتار متحد شدند؛ر.ک: شرح ابنابیالحدید، ج۸، ص ۲۳۳.</ref>، سرزمین بینالنهرین و خراسان و … چنان کردند که در تاریخ بشر سابقه نداشته است و<ref>شرح ابنابیالحدید، ج۸، ص ۲۳۳.</ref>. | * [[امام]]{{ع}} در فرازی از سخنان خود از هجوم قوم تاتار و کشتاری که در اثر این هجوم در بصره اتفاق میافتد خبر میدهد و میفرماید: {{عربی|«كَأَنِّي أَرَاهُمْ قَوْماً كَأَنَ وُجُوهَهُمُ الْمَجَانُ الْمُطْرَقَةُ يَلْبَسُونَ السَّرَقَ وَ الدِّيبَاجَ وَ يَعْتَقِبُونَ الْخَيْلَ الْعِتَاقَ وَ يَكُونُ هُنَاكَ اسْتِحْرَارُ قَتْلٍ حَتَّى يَمْشِيَ الْمَجْرُوحُ عَلَى الْمَقْتُولِ وَ يَكُونَ الْمُفْلِتُ أَقَلَّ مِنَ الْمَأْسُور»}}<ref>گویی آنها را میبینیم گروهی هستند که چهرهشان مانند سپر چکش خورده است، ولباسهای حریر و دیبا میپوشند، اسبهای برگزیده و نیکو نگاه میدارند، آنجا چنان کشتار سخت شود که زخم خورده از روی کشته راه رود و گریخته از چنگال آنها کمتر از گرفتار در دست آنهاست؛ نهجالبلاغه، خطبه ۱۲۸.</ref>. گروهی را که [[امام]]{{ع}} آنها را توصیف کرده و از حمله و هجوم آنان خبر میدهد، همان قوم تاتار و مغول است که ظهور کردند و یورش مرگبارشان به وقوع پیوست، آنها کشورهایی را زیر پای خود ویران ساختند و آنها را درنوردیدند تا به عراق رسیدند، در این حمله بصره آسیب بزرگی دید، کوچهها و میدانهایش از کشتهها انباشته شد و دلهای مردم را وحشتی عظیم فراگرفت. [[ابن ابی الحدید]] به مناسبت اینکه در ادامه این خطبه، [[امام]]{{ع}} در پاسخ کسی که میگوید "آیا [[علم غیب]] میدانی؟"". [[علم غیب]] را همان علم به قیامت و آنچه را که خداوند در آیه شریفه قرآن تا پنج مورد برشمرده است، میداند و علم خود را فراگرفته از علم [[پیامبر]]{{صل}} میداند. [[ابن ابی الحدید]] در این باره شرح و توضیحاتی دارد و سپس میگوید: "این خبر [[امام]]{{ع}}، از جمله پیشگوییهایی است که خداوند پیامبرش را از آن با خبر نموده است و [[پیامبر]]{{صل}} وصی خود را آگاه ساخته است و منافاتی با {{متن قرآن|وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ غَدًا }} <ref>هیچ کس نمیداند فردا چه به دست خواهد آورد؛ سوره لقمان، آیه: ۳۴.</ref> ندارد زیرا خداوند در موارد بسیاری رسولش را از کارهایی که در آینده به وقوع میپیوندد خبر داده است مانند فتح مکه، جنگ [[امام علی|علی]]{{ع}} با [[ناکثین]] و [[قاسطین]] و [[مارقین]] و بسیاری از حوادث دیگر. و {{متن قرآن|تَدْرِي نَفْسٌ }}، تمام آنچه را که یک شخص در زمان آینده قرار است انجام دهد نفی میکند امّا اطلاع یافتن از بعضی حوادث غیر ممکن نیست. و بدانید ما شاهد به وقوع پیوستن این خبر [[امام]]{{ع}} بودیم و در زمان ما تحقق یافت و مردم از صدر اسلام در انتظار وقوع آن بودند تا اینکه قضا و قدر الهی آن را به عصر ما کشاند، آنها قوم تاتار بودند از دورترین جای مشرق زمین خروج کردند تا به عراق و شام رسیدند و با ملوک خطا، قفجاق<ref>بلادی است که با روس در برابر حمله تاتار متحد شدند؛ر.ک: شرح ابنابیالحدید، ج۸، ص ۲۳۳.</ref>، سرزمین بینالنهرین و خراسان و … چنان کردند که در تاریخ بشر سابقه نداشته است و<ref>شرح ابنابیالحدید، ج۸، ص ۲۳۳.</ref>. | ||
*[[امام]]{{ع}} از حوادث ناگوار کوفه بهدست ظالمان و ستمگران و سرانجام کار آنها چنین خبر میدهد: {{عربی|«كَأَنِّي بِكِ يَا كُوفَةُ تُمَدِّينَ مَدَّ الْأَدِيمِ الْعُكَاظِيِ تُعْرَكِينَ بِالنَّوَازِلِ وَ تُرْكَبِينَ بِالزَّلَازِلِ وَ إِنِّي لَأَعْلَمُ أَنَّهُ مَا أَرَادَ بِكِ جَبَّارٌ سُوءًا إِلَّا ابْتَلَاهُ اللَّهُ بِشَاغِلٍ وَ رَمَاهُ بِقَاتِل»}}<ref> ای کوفه گویا تو را میبینم که چون چرم عکاظی گسترده شوی و درهای سختی به رویت باز شود و بار سنگین بلا بر تو فرود آید و میدانم که هیچ ستمکاری بر تو اراده جور و ستم نکند جز اینکه خداوند او را به بلایی گرفتار نماید یا کشندهای را بر او چیره سازد؛ نهجالبلاغه، خطبه ۴۷.</ref>. [[ابن ابی الحدید]] در شرح این خطبه پس از آنکه برخی از واژهها را توضیح میدهد و سخنانی از [[اهل بیت]]{{ع}} را در فضیلت کوفه میآورد می گوید: امّا مواردی را که والیان و صاحبان قدرت نسبت به کوفه قصد ستم و بیدادگری داشتهاند و خداوند از آن دفاع کرده است بسیار است. منصور به جعفر بن محمد{{ع}} گفت: قصد دارم کسانی را به کوفه بفرستم که خانههایش را ویران، درختان خرمایش را قطع کنند و اموال و ثروت آن را برگزینند و آن عده از ساکنان شهر را که نسبت به حکومت ما در شک و تردید هستند به قتل برسانند. ای امیر مومنان بدرستی که مرد باید به گذشتگان خود اقتدا کند و گذشتگان تو سه کس باشند: سلیمان که در مقابل آنچه از قدرت و سلطنت به او رسید راه شکرگزاری را پیش گرفت و ایّوب که چون گرفتار شد راه صبر را پیشه کرد و یوسف آنگاه که به قدرت رسید از برادران خود که در حق او ظلم روا داشته بودند درگذشت و اینک به هرکدام از این سه کس خواهی اقتدا کن. منصور کمی سکوت اختیار کرده و گفت درگذشتم و از قصد و اراده خود برگشتم. | * [[امام]]{{ع}} از حوادث ناگوار کوفه بهدست ظالمان و ستمگران و سرانجام کار آنها چنین خبر میدهد: {{عربی|«كَأَنِّي بِكِ يَا كُوفَةُ تُمَدِّينَ مَدَّ الْأَدِيمِ الْعُكَاظِيِ تُعْرَكِينَ بِالنَّوَازِلِ وَ تُرْكَبِينَ بِالزَّلَازِلِ وَ إِنِّي لَأَعْلَمُ أَنَّهُ مَا أَرَادَ بِكِ جَبَّارٌ سُوءًا إِلَّا ابْتَلَاهُ اللَّهُ بِشَاغِلٍ وَ رَمَاهُ بِقَاتِل»}}<ref> ای کوفه گویا تو را میبینم که چون چرم عکاظی گسترده شوی و درهای سختی به رویت باز شود و بار سنگین بلا بر تو فرود آید و میدانم که هیچ ستمکاری بر تو اراده جور و ستم نکند جز اینکه خداوند او را به بلایی گرفتار نماید یا کشندهای را بر او چیره سازد؛ نهجالبلاغه، خطبه ۴۷.</ref>. [[ابن ابی الحدید]] در شرح این خطبه پس از آنکه برخی از واژهها را توضیح میدهد و سخنانی از [[اهل بیت]]{{ع}} را در فضیلت کوفه میآورد می گوید: امّا مواردی را که والیان و صاحبان قدرت نسبت به کوفه قصد ستم و بیدادگری داشتهاند و خداوند از آن دفاع کرده است بسیار است. منصور به جعفر بن محمد{{ع}} گفت: قصد دارم کسانی را به کوفه بفرستم که خانههایش را ویران، درختان خرمایش را قطع کنند و اموال و ثروت آن را برگزینند و آن عده از ساکنان شهر را که نسبت به حکومت ما در شک و تردید هستند به قتل برسانند. ای امیر مومنان بدرستی که مرد باید به گذشتگان خود اقتدا کند و گذشتگان تو سه کس باشند: سلیمان که در مقابل آنچه از قدرت و سلطنت به او رسید راه شکرگزاری را پیش گرفت و ایّوب که چون گرفتار شد راه صبر را پیشه کرد و یوسف آنگاه که به قدرت رسید از برادران خود که در حق او ظلم روا داشته بودند درگذشت و اینک به هرکدام از این سه کس خواهی اقتدا کن. منصور کمی سکوت اختیار کرده و گفت درگذشتم و از قصد و اراده خود برگشتم. | ||
*[[ابوالفرج عبدالرحمن بن علی بن جوزی]] در کتاب "المنتظم" روایت کرده است وقتی که اهل کوفه [[زیاد بن ابیه]] را که بر بالای منبر در حال خطبه خواندن بود به سویش سنگ پرتاب کردند، او دست هشت نفر از آنها را قطع کرد و تصمیم گرفت که خانههای آنان را ویران و نخلهایشان را قطع کند، پس آنها را در مسجد جمع کرد بطوری که مسجد و حیاط آن پر از جمعیت شد، آنگاه از آنها خواست تا از [[امام علی|علی]]{{ع}} بیزاری جویند، زیاد میدانست که آنها از چنین کاری خودداری میکنند امّا خواست تا این را بهانهای برای نابودی آنها و ویرانی خانههایشان قرار دهد. کسی از قصر بیرون آمد و به مردم گفت بروید که امروز مشغول هستم، کار من و شما برای روز دیگری بماند. زیاد را بیماری طاعون گرفت که میگفت نیمی از بدنم در اثر حرارت این بیماری در آتش است تا اینکه بمُرد<ref> شرحابن ابیالحدید، چاپ بیروت، رحلی، ج ۱، ص ۲۸۶ شرح خطبه۴۷.</ref>. | * [[ابوالفرج عبدالرحمن بن علی بن جوزی]] در کتاب "المنتظم" روایت کرده است وقتی که اهل کوفه [[زیاد بن ابیه]] را که بر بالای منبر در حال خطبه خواندن بود به سویش سنگ پرتاب کردند، او دست هشت نفر از آنها را قطع کرد و تصمیم گرفت که خانههای آنان را ویران و نخلهایشان را قطع کند، پس آنها را در مسجد جمع کرد بطوری که مسجد و حیاط آن پر از جمعیت شد، آنگاه از آنها خواست تا از [[امام علی|علی]]{{ع}} بیزاری جویند، زیاد میدانست که آنها از چنین کاری خودداری میکنند امّا خواست تا این را بهانهای برای نابودی آنها و ویرانی خانههایشان قرار دهد. کسی از قصر بیرون آمد و به مردم گفت بروید که امروز مشغول هستم، کار من و شما برای روز دیگری بماند. زیاد را بیماری طاعون گرفت که میگفت نیمی از بدنم در اثر حرارت این بیماری در آتش است تا اینکه بمُرد<ref> شرحابن ابیالحدید، چاپ بیروت، رحلی، ج ۱، ص ۲۸۶ شرح خطبه۴۷.</ref>. | ||
*[[امام]]{{ع}} از روی کار آمدن شخص پلیدی برای یارانش پیشگوئی کرده میفرماید: {{عربی|«أَمَا إِنَّهُ سَيَظْهَرُ عَلَيْكُمْ بَعْدِي رَجُلٌ رَحْبُ الْبُلْعُومِ مُنْدَحِقُ الْبَطْنِ يَأْكُلُ مَا يَجِدُ وَ يَطْلُبُ مَا لَا يَجِدُ فَاقْتُلُوهُ وَ لَنْ تَقْتُلُوهُ أَلَا وَ إِنَّهُ سَيَأْمُرُكُمْ بِسَبِّي وَ الْبَرَاءَةِ مِنِّي فَأَمَّا السَّبُّ فَسُبُّونِي فَإِنَّهُ لِي زَكَاةٌ وَ لَكُمْ نَجَاةٌ وَ أَمَّا الْبَرَاءَةُ فَلَا تَتَبَرَّءُوا مِنِّي فَإِنِّي وُلِدْتُ عَلَى الْفِطْرَةِ وَ سَبَقْتُ إِلَى الْإِيمَانِ وَ الْهِجْرَةِ»}}<ref>آگاه باشید که به زودی پس از من مردی گشاده گلو و شکم برآمده بر شما غالب میشود. هر چه بیابد میخورد و هرچه نیابد میطلبد. در صورت توانایی او را بکشید و او را هرگز نتوانید کشت. و بدانید که او شما را به ناسزا گفتن من و بیزاری جستن از من فرمان خواهد داد. اگر برای دشنام دادن من مجبور واقع شدید، پس مرا دشنام دهید که آن برای من زکات و برای شما راه نجات است. امّا اگر به بیزاری جستن از من وادار شدید، از من بیزاری مجویید در باطن دوستدار من باشید، زیرا من بر فطرت اسلام زادهام و در ایمان و هجرت پیشی جستهام؛ نهجالبلاغه، خطبه ۵۷.</ref>. علما و شارحان [[نهج البلاغه]] در مقصود [[امام]]{{ع}} از این شخص که پس از او بر مردم غالب خواهد آمد به اختلاف سخن گفتهاند، برخی معتقدند [[مغیره بن شُعبه]] است، بعضی گویند [[زیاد بن ابیه]] است و گروهی بر این باورند که مقصود [[امام]]{{ع}}، معاویه است و برخی اعتقاد دارند که منظور امام [[حجاج بن یوسف]] است. اما [[ابن ابی الحدید]] گوید: آنچه که در نظر من به حقیقت نزدیکتر است این است که منظور [[امام]] معاویه میباشد، زیرا او چنین ویژگیها را دارا بود، شکمپرست و پر خوراک بود. وقتی که مینشست، شکمش بر روی رانهایش میافتاد… معاویه در عراق و شام و دیگر شهرها فرمان ناسزاگویی به [[امام]]{{ع}} و بیزاری جستن از او را صادر کرد و خود در هنگام خطبه بر منابر چنین میکرد که این کار ننگین در روزگار بنیامیه بهصورت یک سنّت در آمد تا اینکه عمر بن عبدالعزیز روی کار آمد و از آن جلوگیری به عمل آورد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه،چاپ رحلی، ج ۱، ص ۳۵۵، شرح خطبه ۵۶.</ref>. | * [[امام]]{{ع}} از روی کار آمدن شخص پلیدی برای یارانش پیشگوئی کرده میفرماید: {{عربی|«أَمَا إِنَّهُ سَيَظْهَرُ عَلَيْكُمْ بَعْدِي رَجُلٌ رَحْبُ الْبُلْعُومِ مُنْدَحِقُ الْبَطْنِ يَأْكُلُ مَا يَجِدُ وَ يَطْلُبُ مَا لَا يَجِدُ فَاقْتُلُوهُ وَ لَنْ تَقْتُلُوهُ أَلَا وَ إِنَّهُ سَيَأْمُرُكُمْ بِسَبِّي وَ الْبَرَاءَةِ مِنِّي فَأَمَّا السَّبُّ فَسُبُّونِي فَإِنَّهُ لِي زَكَاةٌ وَ لَكُمْ نَجَاةٌ وَ أَمَّا الْبَرَاءَةُ فَلَا تَتَبَرَّءُوا مِنِّي فَإِنِّي وُلِدْتُ عَلَى الْفِطْرَةِ وَ سَبَقْتُ إِلَى الْإِيمَانِ وَ الْهِجْرَةِ»}}<ref>آگاه باشید که به زودی پس از من مردی گشاده گلو و شکم برآمده بر شما غالب میشود. هر چه بیابد میخورد و هرچه نیابد میطلبد. در صورت توانایی او را بکشید و او را هرگز نتوانید کشت. و بدانید که او شما را به ناسزا گفتن من و بیزاری جستن از من فرمان خواهد داد. اگر برای دشنام دادن من مجبور واقع شدید، پس مرا دشنام دهید که آن برای من زکات و برای شما راه نجات است. امّا اگر به بیزاری جستن از من وادار شدید، از من بیزاری مجویید در باطن دوستدار من باشید، زیرا من بر فطرت اسلام زادهام و در ایمان و هجرت پیشی جستهام؛ نهجالبلاغه، خطبه ۵۷.</ref>. علما و شارحان [[نهج البلاغه]] در مقصود [[امام]]{{ع}} از این شخص که پس از او بر مردم غالب خواهد آمد به اختلاف سخن گفتهاند، برخی معتقدند [[مغیره بن شُعبه]] است، بعضی گویند [[زیاد بن ابیه]] است و گروهی بر این باورند که مقصود [[امام]]{{ع}}، معاویه است و برخی اعتقاد دارند که منظور امام [[حجاج بن یوسف]] است. اما [[ابن ابی الحدید]] گوید: آنچه که در نظر من به حقیقت نزدیکتر است این است که منظور [[امام]] معاویه میباشد، زیرا او چنین ویژگیها را دارا بود، شکمپرست و پر خوراک بود. وقتی که مینشست، شکمش بر روی رانهایش میافتاد… معاویه در عراق و شام و دیگر شهرها فرمان ناسزاگویی به [[امام]]{{ع}} و بیزاری جستن از او را صادر کرد و خود در هنگام خطبه بر منابر چنین میکرد که این کار ننگین در روزگار بنیامیه بهصورت یک سنّت در آمد تا اینکه عمر بن عبدالعزیز روی کار آمد و از آن جلوگیری به عمل آورد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه،چاپ رحلی، ج ۱، ص ۳۵۵، شرح خطبه ۵۶.</ref>. | ||
*[[امام]]{{ع}} تصمیم جنگ با خوارج را گرفت و به آن حضرت گفته شد که آنان از پل نهروان عبور کردهاند. [[امام]]{{ع}} از سرنوشت آنان به طور دقیق گزارش داده و میفرماید: {{عربی|«مَصَارِعُهُمْ دُونَ النُّطْفَةِ وَ اللَّهِ لَا يُفْلِتُ مِنْهُمْ عَشَرَةٌ وَ لَا يَهْلِكُ مِنْكُمْ عَشَرَة»}}<ref> قتلگاه آنان این سوی آب نهروان است، به خدا سوگند ده نفر از آنان رها نگردد و ده تن از شما هلاک نشود؛ نهجالبلاغه، خطبه ۵۹.</ref>. [[فیض الاسلام]] در شرح این سخن [[امام]]{{ع}} میگوید: چون حضرت برای جنگ با خوارج در پی ایشان میرفت، مردی از اصحابش آمد و گفت: یا [[امام علی|امیرالمؤمنین]]{{ع}} خوارج از نهر عبور کردند. فرمود دیدی ایشان گذشتند؟ آن مرد گفت: آری. فرمود: سوگند به خدا عبور نکردند و هرگز عبور نمیکنند و محل کشته شدن آنها این طرف نهر است. بعد از آن سوار شده رفتند، چون نزدیک نهر رسیدند، دیدند که همه خوارج غلاف شمشیرها را شکسته اسبهای خود را پی کرده آماده جنگند و فریاد میکنند: {{عربی|«لاحکماِلاِّللَّه»}}<ref>حکمی نیست مگر از جانب خدا.</ref>. این کلمه را همیشه شعار خود قرار داده غوغایی برپا مینمودند. پس حضرت فرمان جنگ داد، چون جنگ تمام شد فهمیدند که نُه تن از خوارج فرار کرده و کشته نشدهاند و از اصحاب حضرت فقط هشت تن کشته شده بودند<ref>ترجمه و شرح نهجالبلاغه، فیضالاسلام، شرح خطبه ۵۸، ص ۱۴۹.</ref>. | * [[امام]]{{ع}} تصمیم جنگ با خوارج را گرفت و به آن حضرت گفته شد که آنان از پل نهروان عبور کردهاند. [[امام]]{{ع}} از سرنوشت آنان به طور دقیق گزارش داده و میفرماید: {{عربی|«مَصَارِعُهُمْ دُونَ النُّطْفَةِ وَ اللَّهِ لَا يُفْلِتُ مِنْهُمْ عَشَرَةٌ وَ لَا يَهْلِكُ مِنْكُمْ عَشَرَة»}}<ref> قتلگاه آنان این سوی آب نهروان است، به خدا سوگند ده نفر از آنان رها نگردد و ده تن از شما هلاک نشود؛ نهجالبلاغه، خطبه ۵۹.</ref>. [[فیض الاسلام]] در شرح این سخن [[امام]]{{ع}} میگوید: چون حضرت برای جنگ با خوارج در پی ایشان میرفت، مردی از اصحابش آمد و گفت: یا [[امام علی|امیرالمؤمنین]]{{ع}} خوارج از نهر عبور کردند. فرمود دیدی ایشان گذشتند؟ آن مرد گفت: آری. فرمود: سوگند به خدا عبور نکردند و هرگز عبور نمیکنند و محل کشته شدن آنها این طرف نهر است. بعد از آن سوار شده رفتند، چون نزدیک نهر رسیدند، دیدند که همه خوارج غلاف شمشیرها را شکسته اسبهای خود را پی کرده آماده جنگند و فریاد میکنند: {{عربی|«لاحکماِلاِّللَّه»}}<ref>حکمی نیست مگر از جانب خدا.</ref>. این کلمه را همیشه شعار خود قرار داده غوغایی برپا مینمودند. پس حضرت فرمان جنگ داد، چون جنگ تمام شد فهمیدند که نُه تن از خوارج فرار کرده و کشته نشدهاند و از اصحاب حضرت فقط هشت تن کشته شده بودند<ref>ترجمه و شرح نهجالبلاغه، فیضالاسلام، شرح خطبه ۵۸، ص ۱۴۹.</ref>. | ||
*[[امام]]{{ع}} در یکی از پیشگوییها از به حکومت رسیدن مروان بن حکم و فرزندان او خبر میدهد. میگویند [[مروان بن حکم]] در جنگ جمل در بصره اسیر شد و [[امام حسن]]{{ع}} و [[امام حسین]]{{ع}} را به پیشگاه [[امام علی|علی]]{{ع}} شفیع قرار داد، آن دو بزرگوار درباره مروان با پدر سخن گفتند، و [[امام علی|علی]]{{ع}} او را رها کرد. حسنَیْن{{ع}} گفتند: باید با تو بیعت کند ای امیر مومنان. در اینجا [[امام]]{{ع}} در سخنانی شیوا میفرماید: {{عربی|«أَوَ لَمْ يُبَايِعْنِي بَعْدَ قَتْلِ عُثْمَانَ لَا حَاجَةَ لِي فِي بَيْعَتِهِ إِنَّهَا كَفٌ يَهُودِيَّةٌ لَوْ بَايَعَنِي بِيَدِهِ لَغَدَرَ بِسَبَّتِهِ أَمَا إِنَّ لَهُ إِمْرَةً كَلَعْقَةِ الْكَلْبِ أَنْفَهُ وَ هُوَ أَبُو الْأَكْبُشِ الْأَرْبَعَةِ وَ سَتَلْقَى الْأُمَّةُ مِنْهُ وَ مِنْ وُلْدِهِ يَوْماً مَوْتاً أَحْمَر»}}<ref>مگر پس از کشته شدن عثمان با من بیعت نکرد؟ من به بیعت او نیازی ندارم زیرا او بیعتشکن است. دستش در بیعت دادن چون دست یهود است. اگر آشکارا با دست خود بیعت کند در نهان پیمانشکنی کند. او در آینده بر مردم حکومت خواهد کرد امّا مدت این حکومت کوتاه است. چنانکه سگ بینی خود را میلیسد. او پدر چهار رئیس و فرمانروا خواهد بود و مردم از دست او و فرزندانش روز سرخ و خونینی را خواهند دید؛ نهجالبلاغه، خطبه ۷۳.</ref>. [[ابن ابی الحدید]] در شرح این سخنان [[امام]]{{ع}} میگوید: منظور [[امام]]{{ع}} از عبارت {{عربی|«كَلَعْقَةِ الْكَلْبِ أَنْفَهُ»}} کوتاهی زمان است و مدت خلافت مروان نُه ماه بود و چهار فرزند او پشت سر هم به خلافت رسیدند که به خلافت رسیدن چهار برادر در پی هم نه در دوران خلافت بنیامیه سابقه داشته است و نه خلافت دیگران. آنان فرزندان [[عبدالملک بن مروان]] یعنی: ولید، سلیمان، یزید و هشام بودهاند که همه مردم بر این تفسیر اتفاق نظر دارند. امّا به عقیده من باید فرزندان مروان و از صلب خودش باشند نه فرزندان پسرش، که عبارتند از: عبدالملک و عبدالعزیز و بشر و محمّد که انسانهای قوی و شجاعی بودند. عبدالملک خلافت مرکزی را به عهده گرفت، بشر والی عراق شد و محمّد و عبدالعزیز والیان جزیره و مصر گردیدند، و هر کدام از آنان آثاری از خود به جای گذاشتند و این تفسیر بهتر است زیرا طبق تفسیر اوّل ولید و برادرانش فرزندان پسر مروان بودند و طبق تفسیر دوم این چهار نفر فرزندان خودِ مروان بودند. آنچه را که [[امام علی|امیرالمومنین]]{{ع}} در این کلام پیشگویی کرده بود، همانگونه به وقوع پیوست<ref>ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج ۲، رحلی، خطبه ۷۲، ص ۵۴.</ref>. [[فیض الاسلام]] در شرح این کلام، مدت امارت و حکومت مروان را چهار ماه و ده روز میداند<ref>رک: ترجمه و شرح نهجالبلاغه، فیضالاسلام، خطبه ۷۲، ص ۱۷۱.</ref>. | * [[امام]]{{ع}} در یکی از پیشگوییها از به حکومت رسیدن مروان بن حکم و فرزندان او خبر میدهد. میگویند [[مروان بن حکم]] در جنگ جمل در بصره اسیر شد و [[امام حسن]]{{ع}} و [[امام حسین]]{{ع}} را به پیشگاه [[امام علی|علی]]{{ع}} شفیع قرار داد، آن دو بزرگوار درباره مروان با پدر سخن گفتند، و [[امام علی|علی]]{{ع}} او را رها کرد. حسنَیْن{{ع}} گفتند: باید با تو بیعت کند ای امیر مومنان. در اینجا [[امام]]{{ع}} در سخنانی شیوا میفرماید: {{عربی|«أَوَ لَمْ يُبَايِعْنِي بَعْدَ قَتْلِ عُثْمَانَ لَا حَاجَةَ لِي فِي بَيْعَتِهِ إِنَّهَا كَفٌ يَهُودِيَّةٌ لَوْ بَايَعَنِي بِيَدِهِ لَغَدَرَ بِسَبَّتِهِ أَمَا إِنَّ لَهُ إِمْرَةً كَلَعْقَةِ الْكَلْبِ أَنْفَهُ وَ هُوَ أَبُو الْأَكْبُشِ الْأَرْبَعَةِ وَ سَتَلْقَى الْأُمَّةُ مِنْهُ وَ مِنْ وُلْدِهِ يَوْماً مَوْتاً أَحْمَر»}}<ref>مگر پس از کشته شدن عثمان با من بیعت نکرد؟ من به بیعت او نیازی ندارم زیرا او بیعتشکن است. دستش در بیعت دادن چون دست یهود است. اگر آشکارا با دست خود بیعت کند در نهان پیمانشکنی کند. او در آینده بر مردم حکومت خواهد کرد امّا مدت این حکومت کوتاه است. چنانکه سگ بینی خود را میلیسد. او پدر چهار رئیس و فرمانروا خواهد بود و مردم از دست او و فرزندانش روز سرخ و خونینی را خواهند دید؛ نهجالبلاغه، خطبه ۷۳.</ref>. [[ابن ابی الحدید]] در شرح این سخنان [[امام]]{{ع}} میگوید: منظور [[امام]]{{ع}} از عبارت {{عربی|«كَلَعْقَةِ الْكَلْبِ أَنْفَهُ»}} کوتاهی زمان است و مدت خلافت مروان نُه ماه بود و چهار فرزند او پشت سر هم به خلافت رسیدند که به خلافت رسیدن چهار برادر در پی هم نه در دوران خلافت بنیامیه سابقه داشته است و نه خلافت دیگران. آنان فرزندان [[عبدالملک بن مروان]] یعنی: ولید، سلیمان، یزید و هشام بودهاند که همه مردم بر این تفسیر اتفاق نظر دارند. امّا به عقیده من باید فرزندان مروان و از صلب خودش باشند نه فرزندان پسرش، که عبارتند از: عبدالملک و عبدالعزیز و بشر و محمّد که انسانهای قوی و شجاعی بودند. عبدالملک خلافت مرکزی را به عهده گرفت، بشر والی عراق شد و محمّد و عبدالعزیز والیان جزیره و مصر گردیدند، و هر کدام از آنان آثاری از خود به جای گذاشتند و این تفسیر بهتر است زیرا طبق تفسیر اوّل ولید و برادرانش فرزندان پسر مروان بودند و طبق تفسیر دوم این چهار نفر فرزندان خودِ مروان بودند. آنچه را که [[امام علی|امیرالمومنین]]{{ع}} در این کلام پیشگویی کرده بود، همانگونه به وقوع پیوست<ref>ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج ۲، رحلی، خطبه ۷۲، ص ۵۴.</ref>. [[فیض الاسلام]] در شرح این کلام، مدت امارت و حکومت مروان را چهار ماه و ده روز میداند<ref>رک: ترجمه و شرح نهجالبلاغه، فیضالاسلام، خطبه ۷۲، ص ۱۷۱.</ref>. | ||
*[[امام علی]]{{ع}} در فرازی از بیانات خود از روی کار آمدن بنیامیّه و سرعت انقراض دولت آنان خبر میدهد و میفرماید: {{عربی|«حَتَّى يَظُنَّ الظَّانُ أَنَ الدُّنْيَا مَعْقُولَةٌ عَلَى بَنِي أُمَيَّةَ تَمْنَحُهُمْ دَرَّهَا وَ تُورِدُهُمْ صَفْوَهَا وَ لَا يُرْفَعُ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ سَوْطُهَا وَ لَا سَيْفُهَا وَ كَذَبَ الظَّانُّ لِذَلِكَ بَلْ هِيَ مَجَّةٌ مِنْ لَذِيذِ الْعَيْشِ يَتَطَعَّمُونَهَا بُرْهَةً ثُمَّ يَلْفِظُونَهَا جُمْلَةً»}}<ref> تسلّط و چیرگی بنیامیه بر مردم آن چنان فراگیر است تا اینکه گمان کننده دنیاپرست و ظاهربین گمان میکند که دنیا همانند شتر زانو بسته در اختیار بنیامیّه است که شیرش را به وفور تقدیم آنها مینماید و بر چشمهای با آب صاف و زلال فرودشان میآورد و تازیانه و شمشیرش از این امّت برداشته نمیشود و آنکه چنین گمان میبرد، دروغ پنداشته است، بلکه دولت بنیامیه و بهره آنان از این دنیا در کوتاهی مدت و زود سپری شدن مانند آبی است در دهان که اندکی میچشند و هنوز نیاشامیدهاند تمام آن را بیرون میاندازند؛ نهجالبلاغه، خطبه ۸۷.</ref>. همانگونه که تاریخ نشان میدهد، بنیامیه تقریباً بین سالهای ۵۶ تا ۱۴۶ هجری قمری به مدت حدود ۹۰ سال بر مردم حکومت کردند. شهرها را به تصرف خویش در آوردند. مردان خداپرست را کشته زنانشان را اسیر کرده و اموالشان را به غارت بردند و هرکس برای جلوگیری از ظلم و تعدّی آنها قیام میکرد از بین میرفت و قدرت آنها چنان فراگیر شده بود که هر دنیاپرستِ ظاهر بین گمان میکرد که دنیا برای همیشه از آن بنیامیه است و این وضع برای همیشه باقی خواهد ماند، امّا همانگونه که [[امام]]{{ع}} از سرانجام آنها پیشگویی کرده بود، طولی نکشید که حکومت بنی عباس روی کار آمد و بر بنی امیه تسلّط یافت و دولتشان منقرض گردید. [[ابن ابی الحدید]] بر این باور است که این خطبه طولانی است. | * [[امام علی]]{{ع}} در فرازی از بیانات خود از روی کار آمدن بنیامیّه و سرعت انقراض دولت آنان خبر میدهد و میفرماید: {{عربی|«حَتَّى يَظُنَّ الظَّانُ أَنَ الدُّنْيَا مَعْقُولَةٌ عَلَى بَنِي أُمَيَّةَ تَمْنَحُهُمْ دَرَّهَا وَ تُورِدُهُمْ صَفْوَهَا وَ لَا يُرْفَعُ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ سَوْطُهَا وَ لَا سَيْفُهَا وَ كَذَبَ الظَّانُّ لِذَلِكَ بَلْ هِيَ مَجَّةٌ مِنْ لَذِيذِ الْعَيْشِ يَتَطَعَّمُونَهَا بُرْهَةً ثُمَّ يَلْفِظُونَهَا جُمْلَةً»}}<ref> تسلّط و چیرگی بنیامیه بر مردم آن چنان فراگیر است تا اینکه گمان کننده دنیاپرست و ظاهربین گمان میکند که دنیا همانند شتر زانو بسته در اختیار بنیامیّه است که شیرش را به وفور تقدیم آنها مینماید و بر چشمهای با آب صاف و زلال فرودشان میآورد و تازیانه و شمشیرش از این امّت برداشته نمیشود و آنکه چنین گمان میبرد، دروغ پنداشته است، بلکه دولت بنیامیه و بهره آنان از این دنیا در کوتاهی مدت و زود سپری شدن مانند آبی است در دهان که اندکی میچشند و هنوز نیاشامیدهاند تمام آن را بیرون میاندازند؛ نهجالبلاغه، خطبه ۸۷.</ref>. همانگونه که تاریخ نشان میدهد، بنیامیه تقریباً بین سالهای ۵۶ تا ۱۴۶ هجری قمری به مدت حدود ۹۰ سال بر مردم حکومت کردند. شهرها را به تصرف خویش در آوردند. مردان خداپرست را کشته زنانشان را اسیر کرده و اموالشان را به غارت بردند و هرکس برای جلوگیری از ظلم و تعدّی آنها قیام میکرد از بین میرفت و قدرت آنها چنان فراگیر شده بود که هر دنیاپرستِ ظاهر بین گمان میکرد که دنیا برای همیشه از آن بنیامیه است و این وضع برای همیشه باقی خواهد ماند، امّا همانگونه که [[امام]]{{ع}} از سرانجام آنها پیشگویی کرده بود، طولی نکشید که حکومت بنی عباس روی کار آمد و بر بنی امیه تسلّط یافت و دولتشان منقرض گردید. [[ابن ابی الحدید]] بر این باور است که این خطبه طولانی است. | ||
*[[امام علی|امیرمؤمنان علی]]{{ع}} علاوه بر این، در جاهای دیگری از نهج البلاغه از روی کار آمدن بنی امیه و فتنه آنها مردم را آگاه ساخته و به آنها هشدار داده است. حضرت در قسمتی از سخنان خود در این باره چنین میفرماید: {{عربی|«أَلَا وَ إِنَ أَخْوَفَ الْفِتَنِ عِنْدِي عَلَيْكُمْ، فِتْنَةُ بَنِي أُمَيَّةَ، فَإِنَّهَا فِتْنَةٌ عَمْيَاءُ مُظْلِمَةٌ، عَمَّتْ خُطَّتُهَا، وَ خَصَّتْ بَلِيَّتُهَا، وَ أَصَابَ الْبَلَاءُ مَنْ أَبْصَرَ فِيهَا، وَ أَخْطَأَ الْبَلَاءُ مَنْ عَمِيَ عَنْهَا. وَ ايْمُ اللَّهِ لَتَجِدُنَّ بَنِي أُمَيَّةَ لَكُمْ أَرْبَابَ سُوءٍ بَعْدِي، كَالنَّابِ الضَّرُوسِ، تَعْذِمُ بِفِيهَا، وَ تَخْبِطُ بِيَدِهَا، وَ تَزْبِنُ بِرِجْلِهَا، وَ تَمْنَعُ دَرَّهَا. لَا يَزَالُونَ بِكُمْ حَتَّى لَا يَتْرُكُوا مِنْكُمْ إِلَّا نَافِعاً لَهُمْ، أَوْ غَيْرَ ضَائِرٍ بِهِمْ. وَ لَا يَزَالُ بَلَاؤُهُمْ حَتَّى لَا يَكُونَ انْتِصَارُ أَحَدِكُمْ مِنْهُمْ إِلَّا مِثْلَ انْتِصَارِ الْعَبْدِ مِنْ رَبِّهِ، وَ الصَّاحِبِ مِنْ مُسْتَصْحِبِهِ، تَرِدُ عَلَيْكُمْ فِتْنَتُهُمْ شَوْهَاءَ مَخْشِيَّةً، وَ قِطَعاً جَاهِلِيَّةً، لَيْسَ فِيهَا مَنَارُ هُدًى وَ لَا عَلَمٌ يُرَى، نَحْنُ أَهْلَ الْبَيْتِ مِنْهَا بِمَنْجَاةٍ، وَ لَسْنَا فِيهَا بِدُعَاةٍ. ثُمَّ يُفَرِّجُهَا اللَّهُ عَنْكُمْ كَتَفْرِيجِ الْأَدِيمِ، بِمَنْ يَسُومُهُمْ خَسْفاً، وَ يَسُوقُهُمْ عُنْفاً، وَ يَسْقِيهِمْ بِكَأْسٍ مُصَبَّرَةٍ لَا يُعْطِيهِمْ إِلَّا السَّيْفَ، وَ لَا يُحْلِسُهُمْ إِلَّا الْخَوْفَ، فَعِنْدَ ذَلِكَ تَوَدُّ قُرَيْشٌ بِالدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا لَوْ يَرَوْنِي يَرَوْنَنِي مَقَاماً وَاحِداً، وَ لَوْ قَدْرَ جَزْرِ جَزُورٍ، لِأَقْبَلَ مِنْهُمْ مَا أَطْلُبُ الْيَوْمَ بَعْضَهُ فَلَا يُعْطُونَنِي»}}<ref>همانا ترسناکترین فتنهها از نظر من، فتنه بنیامیه است که فتنهای کور و تاریک است. قلمرو حکومتش همه جا را فراگیرد و آزار و گرفتاریش اختصاص به پرهیزگاران و شیعیان دارد. هرکس در این فتنه بینا باشد، آزار و سختی به او رو آورد و آنکه اهل بصیرت نباشد از آزار برهد و در آسایش بسر برد. سوگند به خدا بنیامیه پس از من، برای شما زمامداران بدی خواهند بود که همانند شتر پیر و بد خوی که به دست بر زمین کوبد و به پا لگد اندازد و به دهان گاز بگیرد و از دوشیدن شیرش منع کند ما خاندان [[پیامبر]]{{صل}} از آن فتنه بدوریم و مردم را بدان فرا نمیخوانیم کسی را نمیتوانیم آشکارا به دین دعوت کنیم. سپس خداوند آن فتنهها را از شما براندازد چنانکه پوست را از تن گوسفند جدا میسازد، بهدست کسی که آنان را خوار و ذلیل گرداند و به راهی که نمیخواهند براند و جام لبالب بلا را به آنها بخوراند، عطایی جز شمشیر به آنان نبخشد و خلعتی جز خوف و ترس بر تن آنها نپوشاند. در آن هنگام است که قریش آرزو دارند دنیا را به آنچه که در آن است بدهند تا برای یک زمان کوتاه، هر چند به قدر کشتن شتری باشد، مرا ببینند، تا امروز برخی از آنچه را که از آنها میخواهم و به من نمیدهند، در آن روز همه را بپذیرم؛ نهجالبلاغه، خطبه ۹۳.</ref>. آنچه را که [[امام]]{{ع}} خبر داده بود دیری نگذشت که به وقوع پیوست. بنی امیّه روی کار آمدند و این بزرگترین و سختترین فتنهها بود زیرا آنها حرمت [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} را هتک کرده، دو سبط آن بزرگوار، [[امام حسن]]{{ع}} و [[امام حسین]]{{ع}} را به شهادت رساندند، خانه خدا را خراب نموده و هشتاد سال بر روی منابرِ اسلام، نسبت به [[امام علی|حضرت علی]]{{ع}} جسارت کردند و مردم را به دوری جستن از او وادار ساخته هرکس زیر بار نمیرفت او را میکشتند یا از شهر بیرون کرده و خانهاش را ویران میساختند. سنّت را بدعت و بدعت را سنّت میدانستند<ref>ر.ک: ترجمه و شرح فیضالاسلام، ص ۲۷۶.</ref>. همانگونه که [[امام]]{{ع}} از سرانجام کار بنیامیّه و خاموش شدن آتش این فتنه وحشتناک خبر داده بود، پس از گذشت چند سالی بنیعباس بر آنان چیره گشته و حکومت را بهدست گرفتند و همه آنها را با تیغ شمشیر خوار و ذلیل کرده و به راهی که نمیخواستند، فرستادند. [[امام]]{{ع}} در پایان سخنان خود به آرزوی قریش یعنی بنیامیّه اشاره میفرماید که سیرهنویسان و مورّخان این واقعیت را بازگو کردهاند. [[ابن ابی الحدید]] می گوید: همه سیرهنویسان نقل کردهاند که [[مروان بن محمّد]] آخرین پادشاه بنیامیّه وقتی که [[عبداللَّه بن علی بن عبداللَّه بن عباس]] را در صف لشکر خراسان در مقابل خود دید، آرزو کرد که ای کاش [[امام علی|علی بن ابی طالب]]{{ع}} را به جای این جوان در زیر این پرچم میدیدم، که داستان مفصل و مشهور است<ref>ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، چاپ رحلی، ج ۲، ص ۱۷۸، شرح خطبه ۹۲.</ref>. فیضالاسلام در شرح عبارات [[امام]]{{ع}} که در آخر این خطبه آمده است میگوید: اگر قریش یعنی بنیامیّه بعد از همه سختیها و هرج و مرج در زندگی و ذلّت و بیچارگی که از بنیالعباس دیدند، آن حضرت را مییافتند، در پای او افتاده زاری مینمودند تا حکومت ایشان را قبول فرموده زنگ ظلم و ستم و فتنه و فساد را از جهان بزداید<ref> ترجمه و شرح فیضالاسلام، ص ۲۷۸.</ref>. | * [[امام علی|امیرمؤمنان علی]]{{ع}} علاوه بر این، در جاهای دیگری از نهج البلاغه از روی کار آمدن بنی امیه و فتنه آنها مردم را آگاه ساخته و به آنها هشدار داده است. حضرت در قسمتی از سخنان خود در این باره چنین میفرماید: {{عربی|«أَلَا وَ إِنَ أَخْوَفَ الْفِتَنِ عِنْدِي عَلَيْكُمْ، فِتْنَةُ بَنِي أُمَيَّةَ، فَإِنَّهَا فِتْنَةٌ عَمْيَاءُ مُظْلِمَةٌ، عَمَّتْ خُطَّتُهَا، وَ خَصَّتْ بَلِيَّتُهَا، وَ أَصَابَ الْبَلَاءُ مَنْ أَبْصَرَ فِيهَا، وَ أَخْطَأَ الْبَلَاءُ مَنْ عَمِيَ عَنْهَا. وَ ايْمُ اللَّهِ لَتَجِدُنَّ بَنِي أُمَيَّةَ لَكُمْ أَرْبَابَ سُوءٍ بَعْدِي، كَالنَّابِ الضَّرُوسِ، تَعْذِمُ بِفِيهَا، وَ تَخْبِطُ بِيَدِهَا، وَ تَزْبِنُ بِرِجْلِهَا، وَ تَمْنَعُ دَرَّهَا. لَا يَزَالُونَ بِكُمْ حَتَّى لَا يَتْرُكُوا مِنْكُمْ إِلَّا نَافِعاً لَهُمْ، أَوْ غَيْرَ ضَائِرٍ بِهِمْ. وَ لَا يَزَالُ بَلَاؤُهُمْ حَتَّى لَا يَكُونَ انْتِصَارُ أَحَدِكُمْ مِنْهُمْ إِلَّا مِثْلَ انْتِصَارِ الْعَبْدِ مِنْ رَبِّهِ، وَ الصَّاحِبِ مِنْ مُسْتَصْحِبِهِ، تَرِدُ عَلَيْكُمْ فِتْنَتُهُمْ شَوْهَاءَ مَخْشِيَّةً، وَ قِطَعاً جَاهِلِيَّةً، لَيْسَ فِيهَا مَنَارُ هُدًى وَ لَا عَلَمٌ يُرَى، نَحْنُ أَهْلَ الْبَيْتِ مِنْهَا بِمَنْجَاةٍ، وَ لَسْنَا فِيهَا بِدُعَاةٍ. ثُمَّ يُفَرِّجُهَا اللَّهُ عَنْكُمْ كَتَفْرِيجِ الْأَدِيمِ، بِمَنْ يَسُومُهُمْ خَسْفاً، وَ يَسُوقُهُمْ عُنْفاً، وَ يَسْقِيهِمْ بِكَأْسٍ مُصَبَّرَةٍ لَا يُعْطِيهِمْ إِلَّا السَّيْفَ، وَ لَا يُحْلِسُهُمْ إِلَّا الْخَوْفَ، فَعِنْدَ ذَلِكَ تَوَدُّ قُرَيْشٌ بِالدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا لَوْ يَرَوْنِي يَرَوْنَنِي مَقَاماً وَاحِداً، وَ لَوْ قَدْرَ جَزْرِ جَزُورٍ، لِأَقْبَلَ مِنْهُمْ مَا أَطْلُبُ الْيَوْمَ بَعْضَهُ فَلَا يُعْطُونَنِي»}}<ref>همانا ترسناکترین فتنهها از نظر من، فتنه بنیامیه است که فتنهای کور و تاریک است. قلمرو حکومتش همه جا را فراگیرد و آزار و گرفتاریش اختصاص به پرهیزگاران و شیعیان دارد. هرکس در این فتنه بینا باشد، آزار و سختی به او رو آورد و آنکه اهل بصیرت نباشد از آزار برهد و در آسایش بسر برد. سوگند به خدا بنیامیه پس از من، برای شما زمامداران بدی خواهند بود که همانند شتر پیر و بد خوی که به دست بر زمین کوبد و به پا لگد اندازد و به دهان گاز بگیرد و از دوشیدن شیرش منع کند ما خاندان [[پیامبر]]{{صل}} از آن فتنه بدوریم و مردم را بدان فرا نمیخوانیم کسی را نمیتوانیم آشکارا به دین دعوت کنیم. سپس خداوند آن فتنهها را از شما براندازد چنانکه پوست را از تن گوسفند جدا میسازد، بهدست کسی که آنان را خوار و ذلیل گرداند و به راهی که نمیخواهند براند و جام لبالب بلا را به آنها بخوراند، عطایی جز شمشیر به آنان نبخشد و خلعتی جز خوف و ترس بر تن آنها نپوشاند. در آن هنگام است که قریش آرزو دارند دنیا را به آنچه که در آن است بدهند تا برای یک زمان کوتاه، هر چند به قدر کشتن شتری باشد، مرا ببینند، تا امروز برخی از آنچه را که از آنها میخواهم و به من نمیدهند، در آن روز همه را بپذیرم؛ نهجالبلاغه، خطبه ۹۳.</ref>. آنچه را که [[امام]]{{ع}} خبر داده بود دیری نگذشت که به وقوع پیوست. بنی امیّه روی کار آمدند و این بزرگترین و سختترین فتنهها بود زیرا آنها حرمت [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} را هتک کرده، دو سبط آن بزرگوار، [[امام حسن]]{{ع}} و [[امام حسین]]{{ع}} را به شهادت رساندند، خانه خدا را خراب نموده و هشتاد سال بر روی منابرِ اسلام، نسبت به [[امام علی|حضرت علی]]{{ع}} جسارت کردند و مردم را به دوری جستن از او وادار ساخته هرکس زیر بار نمیرفت او را میکشتند یا از شهر بیرون کرده و خانهاش را ویران میساختند. سنّت را بدعت و بدعت را سنّت میدانستند<ref>ر.ک: ترجمه و شرح فیضالاسلام، ص ۲۷۶.</ref>. همانگونه که [[امام]]{{ع}} از سرانجام کار بنیامیّه و خاموش شدن آتش این فتنه وحشتناک خبر داده بود، پس از گذشت چند سالی بنیعباس بر آنان چیره گشته و حکومت را بهدست گرفتند و همه آنها را با تیغ شمشیر خوار و ذلیل کرده و به راهی که نمیخواستند، فرستادند. [[امام]]{{ع}} در پایان سخنان خود به آرزوی قریش یعنی بنیامیّه اشاره میفرماید که سیرهنویسان و مورّخان این واقعیت را بازگو کردهاند. [[ابن ابی الحدید]] می گوید: همه سیرهنویسان نقل کردهاند که [[مروان بن محمّد]] آخرین پادشاه بنیامیّه وقتی که [[عبداللَّه بن علی بن عبداللَّه بن عباس]] را در صف لشکر خراسان در مقابل خود دید، آرزو کرد که ای کاش [[امام علی|علی بن ابی طالب]]{{ع}} را به جای این جوان در زیر این پرچم میدیدم، که داستان مفصل و مشهور است<ref>ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، چاپ رحلی، ج ۲، ص ۱۷۸، شرح خطبه ۹۲.</ref>. فیضالاسلام در شرح عبارات [[امام]]{{ع}} که در آخر این خطبه آمده است میگوید: اگر قریش یعنی بنیامیّه بعد از همه سختیها و هرج و مرج در زندگی و ذلّت و بیچارگی که از بنیالعباس دیدند، آن حضرت را مییافتند، در پای او افتاده زاری مینمودند تا حکومت ایشان را قبول فرموده زنگ ظلم و ستم و فتنه و فساد را از جهان بزداید<ref> ترجمه و شرح فیضالاسلام، ص ۲۷۸.</ref>. | ||
*[[امام علی]]{{ع}} به مناسبتهای گوناگون، در بین سخنرانیهای خود عبارت: {{عربی|«سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»}}<ref>«از من بپرسید قبل از آنی که دیگر مرا نیابید»</ref>را بهکار برده و درپی آن از فتنهها و حوادث آینده خبر دادهاند. در روایات آمده است که هیچ کس غیر از [[امام علی|علی بن ابی طالب]]{{ع}} {{عربی|«سَلُونِي»}}<ref>«از من بپرسید»</ref> را نگفت. این موضوع، تنها یکی از عواملی است که بیانگر عظمت و مقام علمی آن حضرت است و بیمناسبت نبوده که گروهی از مردم در محبّت و دوستی [[امام علی]]{{ع}} راه افراط پیش گرفتند و وقتی که از این همه کرامات و فضایل و آگاهی میدیدند که قدرت بشری توان رسیدن به آن را ندارد، درباره او به انحراف و اولوهیت میرسیدند. در شرح [[ابن ابی الحدید]] آمده است: اوّلین کسی که درباره [[امام علی]]{{ع}} راه غلّو را پیش گرفت، [[عبداللَّه بن سبا]]<ref>عدهای عبداللَّه بن سبا را شخصیت دروغی میدانند؛ علاّمه عسکری، محمد جواد مغنیه و ....</ref>. بود، او در حالی که [[امام]]{{ع}} خطبه میخواند به سویش برخاست و گفت: انت، انت…!، امام فرمود: ویلک مَنْ انا. عبداللَّه گفت: انت اللَّه. امام او را دستگیر کرد و گروههای دیگری که [[امام]] را خدا میدانستند همه را دستگیر کرد. از آنها خواست توبه کنند و در حضور آنها سر به سجده گذاشت و خداوند یگانه را به عظمت یاد کرد. برای آنها برهان و دلیل برپا داشت، آنها را تهدید به مرگ کرد امّا برنگشتند. گودالی را کَند و آنها را در گودال انداخت، ابتدا بر آنها دودی راه انداخت که شاید در اثر ترس از مرگ توبه کنند، امّا چنین نکردند و [[امام]]{{ع}} سرانجام مجبور شد آنها را در آتش بسوزاند<ref>رک: شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید، رحلی، ج ۱، ص ۴۲۵ به بعد، شرح خطبه ۵۸ و چاپ وزیری، ج۵، ص ۵ و ج ۸، ص ۱۱۹ به بعد. و در منابعی آمده است که [[امام]]{{ع}} دستور داد، گودالهایی حفر کردند که با سوراخ به هم وصل میشدند، غلات را در گودالی قرار دادند و در گودالهای دیگر، آتش برافروختند، که در اثر دود غلیظ، مُردند. نک: شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج ۱، ص ۲۵</ref>. | * [[امام علی]]{{ع}} به مناسبتهای گوناگون، در بین سخنرانیهای خود عبارت: {{عربی|«سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»}}<ref>«از من بپرسید قبل از آنی که دیگر مرا نیابید»</ref>را بهکار برده و درپی آن از فتنهها و حوادث آینده خبر دادهاند. در روایات آمده است که هیچ کس غیر از [[امام علی|علی بن ابی طالب]]{{ع}} {{عربی|«سَلُونِي»}}<ref>«از من بپرسید»</ref> را نگفت. این موضوع، تنها یکی از عواملی است که بیانگر عظمت و مقام علمی آن حضرت است و بیمناسبت نبوده که گروهی از مردم در محبّت و دوستی [[امام علی]]{{ع}} راه افراط پیش گرفتند و وقتی که از این همه کرامات و فضایل و آگاهی میدیدند که قدرت بشری توان رسیدن به آن را ندارد، درباره او به انحراف و اولوهیت میرسیدند. در شرح [[ابن ابی الحدید]] آمده است: اوّلین کسی که درباره [[امام علی]]{{ع}} راه غلّو را پیش گرفت، [[عبداللَّه بن سبا]]<ref>عدهای عبداللَّه بن سبا را شخصیت دروغی میدانند؛ علاّمه عسکری، محمد جواد مغنیه و ....</ref>. بود، او در حالی که [[امام]]{{ع}} خطبه میخواند به سویش برخاست و گفت: انت، انت…!، امام فرمود: ویلک مَنْ انا. عبداللَّه گفت: انت اللَّه. امام او را دستگیر کرد و گروههای دیگری که [[امام]] را خدا میدانستند همه را دستگیر کرد. از آنها خواست توبه کنند و در حضور آنها سر به سجده گذاشت و خداوند یگانه را به عظمت یاد کرد. برای آنها برهان و دلیل برپا داشت، آنها را تهدید به مرگ کرد امّا برنگشتند. گودالی را کَند و آنها را در گودال انداخت، ابتدا بر آنها دودی راه انداخت که شاید در اثر ترس از مرگ توبه کنند، امّا چنین نکردند و [[امام]]{{ع}} سرانجام مجبور شد آنها را در آتش بسوزاند<ref>رک: شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید، رحلی، ج ۱، ص ۴۲۵ به بعد، شرح خطبه ۵۸ و چاپ وزیری، ج۵، ص ۵ و ج ۸، ص ۱۱۹ به بعد. و در منابعی آمده است که [[امام]]{{ع}} دستور داد، گودالهایی حفر کردند که با سوراخ به هم وصل میشدند، غلات را در گودالی قرار دادند و در گودالهای دیگر، آتش برافروختند، که در اثر دود غلیظ، مُردند. نک: شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج ۱، ص ۲۵</ref>. | ||
* گروهی در دشمنی با [[امام علی|علی]]{{ع}} راه افراط را پیش گرفتند و آنچه را که [[امام]]{{ع}} از آینده خبر میداد انکار میکردند و فضایل او را نادیده گرفته و آنچه از قول [[پیامبر|پیامبر خدا]]{{صل}} بیان میفرمود، دروغ میانگاشتند و دست از لجاجت و دشمنی با [[امام علی|علی]]{{ع}} برنمیداشتند، او را از دین خدا و [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} خارج میدانستند. حضرت برای آنها اقامه برهان مینمود، نصیحت میکرد و میگفت: {{عربی|« أَ تَرَانِي أَكْذِبُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ اللَّهِ لَأَنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ فَلَا أَكُونُ أَوَّلَ مَنْ كَذَبَ عَلَيْه»}}<ref>آیا پندارید که من بر [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} که درود و سلام خدا بر او باد! دروغ میبندم؟! به خدا سوگند من نخستین کسی بودم که پیامبری او را پذیرفتم و نخستین کسی نخواهم بود که بر او دروغ ببندم؛ نهجالبلاغه، خطبه ۳۷.</ref>. آنها بر دشمنی خود با [[امام علی]]{{ع}} اصرار میکردند و نصیحت و برهان بر آنها تأثیر نداشت. و [[امام علی]]{{ع}} را مجبور کردند که شمشیر عدالت از نیام برکشد و آنها را به هلاکت برساند و این همان چیزی بود که [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} به [[امام علی]]{{ع}} فرموده بود: {{عربی|« يَهْلِكُ فِيكَ رَجُلَانِ مُحِبٌّ مُطْرٍ وَ مُبْغِضٌ مُفْتَر»}}<ref>اسکافی، المعیار و الموازنة، ص ۳۲، به جای غال وقال، مفرط، آمده است؛ مزّی، تهذیب الکمال، ج ۲۰ ص ۴۸۵؛ علّامه حلّی، العدد القویة، ص ۲۴۹، به جای مبغض قال، کذّاب مفترٍ، آمده است؛ ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج ۵، ص ۴.</ref>.آری [[امام علی]]{{ع}} بین این دو گروه قرار داشت و درباره هر دو گروه عین عدالت و دادگری را پیاده کرد، هرچه انجام داد، اخلاص محض بود و برای رضای حق. این در حالی است که بخش کوچکی از فضایل [[امام علی]]{{ع}} برای مردم به ظهور رسیده است. [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} به [[امام علی]]{{ع}} فرمود: {{عربی|« وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَوْ لَا أَنْ تَقُولَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِي فِيكَ مَا قَالَتِ النَّصَارَى فِي ابْنِ مَرْيَمَ لَقُلْتُ الْيَوْمَ فِيكَ مَقَالًا لَا تَمُرُّ بِمَلَإٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا أَخَذُوا التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ لِلْبَرَكَة»}}<ref>قسم به آنکه جانم در دست اوست اگر بیم آن را نداشتم که گروهی از امّتم در مورد تو چیزی بگویند که مسیحیان در مورد فرزند مریم گفته بودند، هر آینه امروز درباره تو سخنانی میگفتم که از کنار هیچ گروهی از مردم عبور نمیکردی جز اینکه خاک زیر پایت را به تبرّک برمیگرفتند؛ سلیم بن قیس، ص ۴۱۲؛ ابن شهر آشوب، مناقب، ج ۱، ص ۲۲۷ و ج ۲، ص ۱۶۷؛ شرح نهجالبلاغهابن ابی الحدید، چاپ رحلی، ج ۱، ص ۴۲۵ و چاپ وزیری، ج ۵، ص ۴.</ref>. | * گروهی در دشمنی با [[امام علی|علی]]{{ع}} راه افراط را پیش گرفتند و آنچه را که [[امام]]{{ع}} از آینده خبر میداد انکار میکردند و فضایل او را نادیده گرفته و آنچه از قول [[پیامبر|پیامبر خدا]]{{صل}} بیان میفرمود، دروغ میانگاشتند و دست از لجاجت و دشمنی با [[امام علی|علی]]{{ع}} برنمیداشتند، او را از دین خدا و [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} خارج میدانستند. حضرت برای آنها اقامه برهان مینمود، نصیحت میکرد و میگفت: {{عربی|« أَ تَرَانِي أَكْذِبُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ اللَّهِ لَأَنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ فَلَا أَكُونُ أَوَّلَ مَنْ كَذَبَ عَلَيْه»}}<ref>آیا پندارید که من بر [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} که درود و سلام خدا بر او باد! دروغ میبندم؟! به خدا سوگند من نخستین کسی بودم که پیامبری او را پذیرفتم و نخستین کسی نخواهم بود که بر او دروغ ببندم؛ نهجالبلاغه، خطبه ۳۷.</ref>. آنها بر دشمنی خود با [[امام علی]]{{ع}} اصرار میکردند و نصیحت و برهان بر آنها تأثیر نداشت. و [[امام علی]]{{ع}} را مجبور کردند که شمشیر عدالت از نیام برکشد و آنها را به هلاکت برساند و این همان چیزی بود که [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} به [[امام علی]]{{ع}} فرموده بود: {{عربی|« يَهْلِكُ فِيكَ رَجُلَانِ مُحِبٌّ مُطْرٍ وَ مُبْغِضٌ مُفْتَر»}}<ref>اسکافی، المعیار و الموازنة، ص ۳۲، به جای غال وقال، مفرط، آمده است؛ مزّی، تهذیب الکمال، ج ۲۰ ص ۴۸۵؛ علّامه حلّی، العدد القویة، ص ۲۴۹، به جای مبغض قال، کذّاب مفترٍ، آمده است؛ ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج ۵، ص ۴.</ref>.آری [[امام علی]]{{ع}} بین این دو گروه قرار داشت و درباره هر دو گروه عین عدالت و دادگری را پیاده کرد، هرچه انجام داد، اخلاص محض بود و برای رضای حق. این در حالی است که بخش کوچکی از فضایل [[امام علی]]{{ع}} برای مردم به ظهور رسیده است. [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} به [[امام علی]]{{ع}} فرمود: {{عربی|« وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَوْ لَا أَنْ تَقُولَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِي فِيكَ مَا قَالَتِ النَّصَارَى فِي ابْنِ مَرْيَمَ لَقُلْتُ الْيَوْمَ فِيكَ مَقَالًا لَا تَمُرُّ بِمَلَإٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا أَخَذُوا التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ لِلْبَرَكَة»}}<ref>قسم به آنکه جانم در دست اوست اگر بیم آن را نداشتم که گروهی از امّتم در مورد تو چیزی بگویند که مسیحیان در مورد فرزند مریم گفته بودند، هر آینه امروز درباره تو سخنانی میگفتم که از کنار هیچ گروهی از مردم عبور نمیکردی جز اینکه خاک زیر پایت را به تبرّک برمیگرفتند؛ سلیم بن قیس، ص ۴۱۲؛ ابن شهر آشوب، مناقب، ج ۱، ص ۲۲۷ و ج ۲، ص ۱۶۷؛ شرح نهجالبلاغهابن ابی الحدید، چاپ رحلی، ج ۱، ص ۴۲۵ و چاپ وزیری، ج ۵، ص ۴.</ref>. | ||
*[[امام علی|حضرت علی]]{{ع}}، پس از خلافت ظاهری با بسیاری از مشکلات و نابسامانیهای به جای مانده از دیگران رو در رو بود، فتنهها را یکی پس از دیگری سرکوب میکرد. با طلحه و زبیر در جنگ جمل و با معاویه در صفین و با خوارج در نهروان جنگید و در پایان برای آنان که از فضایل او در غفلت و جهالت بودند فرمود: {{عربی|«سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي، فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَا تَسْأَلُونِّي عَنْ شَيْءٍ فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ السَّاعَةِ وَ لَا عَنْ فِئَةٍ تَهْدِي مِائَةً وَ تُضِلُّ مِائَةً إِلَّا أَنْبَأْتُكُمْ بِنَاعِقِهَا وَ قَائِدِهَا وَ سَائِقِهَا وَ مُنَاخِ رِكَابِهَا وَ مَحَطِّ رِحَالِهَا وَ مَنْ يُقْتَلُ مِنْ أَهْلِهَا قَتْلًا وَ يَمُوتُ مَوْتا»}}<ref> از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید. قسم به آن کسی که جانم به دست اوست نمیپرسید از چیزی که میان شما تا روز قیامت است و نه از گروهی که صد تن را به راه راست میخواند و صد تن را به ضلالت و گمراهی میکشاند، جز آنکه شما را آگاه میکنم از آن کسی که مردم را بدان فرا میخواند و آن کسی که آنها را رهبری میکند و آن کسی که آنها را میراند و آنجا را که فرود آیند و آنجا را که بارگشایند و آن که از آنان کشته شود و آن که از ایشان بمیرد؛به نقل از ترجمه شهیدی، ص ۴۷۳.</ref>. همانگونه که پیشتر گذشت، {{عربی|«سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»}}<ref>«از من بپرسید قبل از آنی که دیگر مرا نیابید»</ref> عبارتی منحصر به فرد بود و غیر از [[امام علی|علی]]{{ع}} کسی جرات گفتن آن را نداشت. [[ابن ابی الحدید]] به نقل از [[ابو عمر محمّد بن عبدالبر]] صاحب کتاب "الاستیعاب" و به نقل از [[ابو جعفر الاسکافی]] صاحب کتاب "نقض العثمانیه" میگوید: {{عربی|«لَمْ یَقُلْ احدٌ من الصحابه رضی اللَّه عنهم "سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي" الاّ علی بن ابی طالب»}}. و روی شیخنا [[ابو جعفر الاسکافی]] فی کتاب نقض العثمانیه عن [[علی بن الجعد]]، عن ابن شبرمه، قال: {{عربی|«لیس لاحد من الناس ان یقول علی المنبر "سلونی" الاّ [[امام علی|علی بن ابی طالب]]{{ع}}»}}<ref>"کسی از صحابه رسول الله{{صل}} جز علی بن ابی طالب{{ع}} عبارت "سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي" (از من بپرسید قبل از آنی که دیگر مرا نیابید) را نگفت. «شیخ ما جناب ابو جعفر اسکافی در کتاب نقض العثمانیه از علی بن الجعد از ابن شبرمه نقل میکند که گفت»: هیچ کسی از مردم جز علی بن ابی طالب{{ع}} نمیتواند بر روی منبر بگوید "سلونی" (از من بپرسید)."ابنابی الحدید، شرح نهج البلاغه، چاپ بیروت، رحلی، ج ۲، ص ۱۷۵؛ و چاپ وزیری، ج ۷، ص ۴۶ و ج ۱۲ ص ۱۰۶.</ref>. [[ابن ابی الحدید]] در شرح این سخنان [[امام]]{{ع}} میگوید: این ادّعا از طرف [[امام علی|علی]]{{ع}}، ادّعای ربوبیت و نبوّت نیست بلکه او میگفت این را [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} به من خبر داده است. و ما اخبار و آیندهنگرییهای آن حضرت را بارها امتحان کردیم و آنها را موافق با واقع یافتیم و این خود دلیلی بر صدق گفتار [[امام]]{{ع}}است، مانند خبر دادن [[امام]] از ضربت خوردن خود، به شهادت رسیدن فرزندش [[امام حسین|حسین]]{{ع}} در کربلا، به حکومت رسیدن معاویه و روی کار آمدن حجاج و سرانجام کار خوارج در نهروان و<ref>ابنابی الحدید، شرح نهج البلاغه، چاپ بیروت، رحلی، ج ۲، ص ۱۷۵؛ و چاپ وزیری، ج ۷، ص ۴۶ و ج ۱۲ ص ۱۰۶.</ref>. او بیش از بیست و پنج مورد از پیشگوییهای [[امام]] را که به وقوع پیوسته است برای نمونه نام میبرد. | * [[امام علی|حضرت علی]]{{ع}}، پس از خلافت ظاهری با بسیاری از مشکلات و نابسامانیهای به جای مانده از دیگران رو در رو بود، فتنهها را یکی پس از دیگری سرکوب میکرد. با طلحه و زبیر در جنگ جمل و با معاویه در صفین و با خوارج در نهروان جنگید و در پایان برای آنان که از فضایل او در غفلت و جهالت بودند فرمود: {{عربی|«سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي، فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَا تَسْأَلُونِّي عَنْ شَيْءٍ فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ السَّاعَةِ وَ لَا عَنْ فِئَةٍ تَهْدِي مِائَةً وَ تُضِلُّ مِائَةً إِلَّا أَنْبَأْتُكُمْ بِنَاعِقِهَا وَ قَائِدِهَا وَ سَائِقِهَا وَ مُنَاخِ رِكَابِهَا وَ مَحَطِّ رِحَالِهَا وَ مَنْ يُقْتَلُ مِنْ أَهْلِهَا قَتْلًا وَ يَمُوتُ مَوْتا»}}<ref> از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید. قسم به آن کسی که جانم به دست اوست نمیپرسید از چیزی که میان شما تا روز قیامت است و نه از گروهی که صد تن را به راه راست میخواند و صد تن را به ضلالت و گمراهی میکشاند، جز آنکه شما را آگاه میکنم از آن کسی که مردم را بدان فرا میخواند و آن کسی که آنها را رهبری میکند و آن کسی که آنها را میراند و آنجا را که فرود آیند و آنجا را که بارگشایند و آن که از آنان کشته شود و آن که از ایشان بمیرد؛به نقل از ترجمه شهیدی، ص ۴۷۳.</ref>. همانگونه که پیشتر گذشت، {{عربی|«سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»}}<ref>«از من بپرسید قبل از آنی که دیگر مرا نیابید»</ref> عبارتی منحصر به فرد بود و غیر از [[امام علی|علی]]{{ع}} کسی جرات گفتن آن را نداشت. [[ابن ابی الحدید]] به نقل از [[ابو عمر محمّد بن عبدالبر]] صاحب کتاب "الاستیعاب" و به نقل از [[ابو جعفر الاسکافی]] صاحب کتاب "نقض العثمانیه" میگوید: {{عربی|«لَمْ یَقُلْ احدٌ من الصحابه رضی اللَّه عنهم "سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي" الاّ علی بن ابی طالب»}}. و روی شیخنا [[ابو جعفر الاسکافی]] فی کتاب نقض العثمانیه عن [[علی بن الجعد]]، عن ابن شبرمه، قال: {{عربی|«لیس لاحد من الناس ان یقول علی المنبر "سلونی" الاّ [[امام علی|علی بن ابی طالب]]{{ع}}»}}<ref>"کسی از صحابه رسول الله{{صل}} جز علی بن ابی طالب{{ع}} عبارت "سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي" (از من بپرسید قبل از آنی که دیگر مرا نیابید) را نگفت. «شیخ ما جناب ابو جعفر اسکافی در کتاب نقض العثمانیه از علی بن الجعد از ابن شبرمه نقل میکند که گفت»: هیچ کسی از مردم جز علی بن ابی طالب{{ع}} نمیتواند بر روی منبر بگوید "سلونی" (از من بپرسید)."ابنابی الحدید، شرح نهج البلاغه، چاپ بیروت، رحلی، ج ۲، ص ۱۷۵؛ و چاپ وزیری، ج ۷، ص ۴۶ و ج ۱۲ ص ۱۰۶.</ref>. [[ابن ابی الحدید]] در شرح این سخنان [[امام]]{{ع}} میگوید: این ادّعا از طرف [[امام علی|علی]]{{ع}}، ادّعای ربوبیت و نبوّت نیست بلکه او میگفت این را [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} به من خبر داده است. و ما اخبار و آیندهنگرییهای آن حضرت را بارها امتحان کردیم و آنها را موافق با واقع یافتیم و این خود دلیلی بر صدق گفتار [[امام]]{{ع}}است، مانند خبر دادن [[امام]] از ضربت خوردن خود، به شهادت رسیدن فرزندش [[امام حسین|حسین]]{{ع}} در کربلا، به حکومت رسیدن معاویه و روی کار آمدن حجاج و سرانجام کار خوارج در نهروان و<ref>ابنابی الحدید، شرح نهج البلاغه، چاپ بیروت، رحلی، ج ۲، ص ۱۷۵؛ و چاپ وزیری، ج ۷، ص ۴۶ و ج ۱۲ ص ۱۰۶.</ref>. او بیش از بیست و پنج مورد از پیشگوییهای [[امام]] را که به وقوع پیوسته است برای نمونه نام میبرد. | ||
*[[ابن ابی الحدید]] به نقل از [[ابن هلال ثقفی]] در کتاب "الغارات" از [[زکریا بن یحیی عطار]] از [[فضیل بن محمد بن علی]] روایتی آورده است که در آن گوید: آنگاه که [[امام علی|علی]]{{ع}} فرمود: {{عربی|« «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَوَ اللَّهِ لَا تَسْأَلُونِّي عَنْ فِئَةٍ تُضِلُ مِائَةً وَ تَهْدِي مِائَةً، إِلَّا أَنْبَأْتُكُمْ بِنَاعِقِهَا وَ سَائِقِهَا»}}<ref>«از من بپرسید قبل از آنی که دیگر مرا نیابید، به خدا سوگند از من درباره گروهی که صد نفر را گمراه سازد و هدایت نماید نمیپرسید مگر اینکه شما را نسبت به دعوت کننده آنها، و هدایتکننده آنها آگاه خواهم ساخت.»</ref> مردی از جا برخاست و گفت از تعداد موهای سر و ریشم خبر بده! [[امام علی|علی]]{{ع}} به او گفت: به خدا قسم دوستم [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} به من خبر داد که بر هر تار از موهای سر تو فرشتهای است که تو را لعن و نفرین کند و بر هریک از موهای ریش تو شیطانی است که تو را مست گمراهی نماید و بدان در منزل تو بچه بزغالهای وجود دارد منظور پسر همان مرد است که فرزند [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} را میکشد. و پسرش [[سنان ابن انس النخعی]] در آن روز کودکی بود که بر زمین میخزید، سرانجام در قتل [[امام حسین]]{{ع}} در کربلا شرکت کرد <ref>ابنابی الحدید، شرح نهج البلاغه، چاپ بیروت، رحلی، ج ۱، ص ۲۰۸؛ و در چاپ وزیری، ج ۲، ص ۲۸۶ و ج ۷، ص ۴۴، شرح خطبه ۳۷، بسیاری از خبرهای غیبی [[امام]]{{ع}} آمده است</ref>. [[امام]]{{ع}} افقی گسترده از آینده امّت اسلام را فراروی آنها میگشاید، از فتنهها، حوادث، ظلم و ستمها، خبر میدهد. دسترسی نداشتن مردم به [[امام]]{{ع}} عصرشان را گوشزد میکند، مظلومیت و تنهایی [[امامان]]{{عم}} و اسلام را پیشبینی میکند، و به همین منظور بارها در سخنرانیها و در بالای منابر، مردم زمان خویش را به سؤال کردن از احکام الهی، از آینده و از هر چیزی که آنها بخواهند، ترغیب مینماید. باز هم [[امام]]{{ع}} در یکی از سخنانش از مردم تقاضای پرسش میکند و جویباری از کوثر زلال وجودش را که به منبع بیپایان الهی متصل است به روی مردم میگشاید که شاید تشنگانی جانِ خشکیده خود را سیراب کنند و از فیوضات این نعمت بزرگ الهی بهره جویند. [[امام]]{{ع}} رو به مردم کرده میفرماید: {{عربی|«أَيُّهَا النَّاسُ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ قَبْلَ أَنْ تَشْغَرَ بِرِجْلِهَا فِتْنَةٌ تَطَأُ فِي خِطَامِهَا وَ تَذْهَبُ بِأَحْلَامِ قَوْمِهَا»}}<ref>ای مردم از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید، که من راههای آسمان را بهتر از راههای زمین میدانم، پیش از آنکه فتنهای پدید شود که همچون شتری بیصاحب گام بردارد، و مهار خود پایمال کند و مردمان را بکوبد و بیازارد، و عقل صاحب خردان را ببَرد و در حیرتشان گذارد؛ نهجالبلاغه، خطبه ۱۸۹ و شرح ابن ابی الحدید، خطبه ۲۳۵، ج ۳، ص ۲۱۵. </ref>. | * [[ابن ابی الحدید]] به نقل از [[ابن هلال ثقفی]] در کتاب "الغارات" از [[زکریا بن یحیی عطار]] از [[فضیل بن محمد بن علی]] روایتی آورده است که در آن گوید: آنگاه که [[امام علی|علی]]{{ع}} فرمود: {{عربی|« «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَوَ اللَّهِ لَا تَسْأَلُونِّي عَنْ فِئَةٍ تُضِلُ مِائَةً وَ تَهْدِي مِائَةً، إِلَّا أَنْبَأْتُكُمْ بِنَاعِقِهَا وَ سَائِقِهَا»}}<ref>«از من بپرسید قبل از آنی که دیگر مرا نیابید، به خدا سوگند از من درباره گروهی که صد نفر را گمراه سازد و هدایت نماید نمیپرسید مگر اینکه شما را نسبت به دعوت کننده آنها، و هدایتکننده آنها آگاه خواهم ساخت.»</ref> مردی از جا برخاست و گفت از تعداد موهای سر و ریشم خبر بده! [[امام علی|علی]]{{ع}} به او گفت: به خدا قسم دوستم [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} به من خبر داد که بر هر تار از موهای سر تو فرشتهای است که تو را لعن و نفرین کند و بر هریک از موهای ریش تو شیطانی است که تو را مست گمراهی نماید و بدان در منزل تو بچه بزغالهای وجود دارد منظور پسر همان مرد است که فرزند [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} را میکشد. و پسرش [[سنان ابن انس النخعی]] در آن روز کودکی بود که بر زمین میخزید، سرانجام در قتل [[امام حسین]]{{ع}} در کربلا شرکت کرد <ref>ابنابی الحدید، شرح نهج البلاغه، چاپ بیروت، رحلی، ج ۱، ص ۲۰۸؛ و در چاپ وزیری، ج ۲، ص ۲۸۶ و ج ۷، ص ۴۴، شرح خطبه ۳۷، بسیاری از خبرهای غیبی [[امام]]{{ع}} آمده است</ref>. [[امام]]{{ع}} افقی گسترده از آینده امّت اسلام را فراروی آنها میگشاید، از فتنهها، حوادث، ظلم و ستمها، خبر میدهد. دسترسی نداشتن مردم به [[امام]]{{ع}} عصرشان را گوشزد میکند، مظلومیت و تنهایی [[امامان]]{{عم}} و اسلام را پیشبینی میکند، و به همین منظور بارها در سخنرانیها و در بالای منابر، مردم زمان خویش را به سؤال کردن از احکام الهی، از آینده و از هر چیزی که آنها بخواهند، ترغیب مینماید. باز هم [[امام]]{{ع}} در یکی از سخنانش از مردم تقاضای پرسش میکند و جویباری از کوثر زلال وجودش را که به منبع بیپایان الهی متصل است به روی مردم میگشاید که شاید تشنگانی جانِ خشکیده خود را سیراب کنند و از فیوضات این نعمت بزرگ الهی بهره جویند. [[امام]]{{ع}} رو به مردم کرده میفرماید: {{عربی|«أَيُّهَا النَّاسُ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ قَبْلَ أَنْ تَشْغَرَ بِرِجْلِهَا فِتْنَةٌ تَطَأُ فِي خِطَامِهَا وَ تَذْهَبُ بِأَحْلَامِ قَوْمِهَا»}}<ref>ای مردم از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید، که من راههای آسمان را بهتر از راههای زمین میدانم، پیش از آنکه فتنهای پدید شود که همچون شتری بیصاحب گام بردارد، و مهار خود پایمال کند و مردمان را بکوبد و بیازارد، و عقل صاحب خردان را ببَرد و در حیرتشان گذارد؛ نهجالبلاغه، خطبه ۱۸۹ و شرح ابن ابی الحدید، خطبه ۲۳۵، ج ۳، ص ۲۱۵. </ref>. | ||
*[[امام]]{{ع}} از روی کار آمدن [[عبدالملک بن مروان]] و حوادث تلخ و ناگوار کوفه خبر میدهد و میفرماید: {{عربی|« «فَوَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ إِنَّ الَّذِي أُنَبِّئُكُمْ بِهِ عَنِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِ {{صل}} وَ اللَّهِ مَا كَذَبَ الْمُبَلِّغُ وَ لَا جَهِلَ السَّامِعُ لَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى ضِلِّيلٍ قَدْ نَعَقَ بِالشَّامِ وَ فَحَصَ بِرَايَاتِهِ فِي ضَوَاحِي كُوفَانَ فَإِذَا فَغَرَتْ فَاغِرَتُهُ وَ اشْتَدَّتْ شَكِيمَتُهُ وَ ثَقُلَتْ فِي الْأَرْضِ وَطْأَتُهُ عَضَّتِ الْفِتْنَةُ أَبْنَاءَهَا بِأَنْيَابِهَا وَ مَاجَتِ الْحَرْبُ بِأَمْوَاجِهَا وَ بَدَا مِنَ الْأَيَّامِ كُلُوحُهَا وَ مِنَ اللَّيَالِي كُدُوحُهَا فَإِذَا أَيْنَعَ زَرْعُهُ وَ قَامَ عَلَى يَنْعِهِ وَ هَدَرَتْ شَقَاشِقُهُ وَ بَرَقَتْ بَوَارِقُهُ عُقِدَتْ رَايَاتُ الْفِتَنِ الْمُعْضِلَةِ وَ أَقْبَلْنَ كَاللَّيْلِ الْمُظْلِمِ وَ الْبَحْرِ الْمُلْتَطِمِ هَذَا وَ كَمْ يَخْرِقُ الْكُوفَةَ مِنْ قَاصِفٍ وَ يَمُرُّ عَلَيْهَا مِنْ عَاصِفٍ وَ عَنْ قَلِيلٍ تَلْتَفُ الْقُرُونُ بِالْقُرُونِ وَ يُحْصَدُ الْقَائِمُ وَ يُحْطَمُ الْمَحْصُود»}}<ref>سوگند به آنکه دانه را بشکافت و انسان را آفرید. هر آنچه را به شما خبر میدهم از رسول امیّ{{صل}} است. رساننده خبر دروغ نگفته و شنونده نادان نبوده است. گویی مردی را میبینم که سخت گمراه است که از شام بانگ برآورد و بیرقهای خود را در اطراف کوفه برپا سازد. و چون دهان گشاید و سرکشی کند و به فرمان نیاید و جور و ستم از حدّ درگذرد، فتنه دندانش را در مردان زمان فرود بَرَد و موج جنگ از هرسو پدیدار گردد و… و در آن هنگام، چه توفان سخت و در هم کوبندهای که کوفه را درنَوَردد، و چه تند بادها که برآن بگذرد و دیری نپاید که دو سپاه در هم ریزند و با هم به ستیز برخیزند، آنچه برپاست درو شود و آنچه درو شده خورد گردد؛ نهجالبلاغه، خصبه ۱۰۱.</ref>. [[ابن ابی الحدید]] در شرح این خطبه می گوید: منظور [[امام]]{{ع}} [[عبدالملک بن مروان]] است، چرا که این خصوصیات و علامتهایی که [[امام]]{{ع}} به آن اشاره کرده است در این شخص بهطور کامل آشکار گردید، زیرا او در شام قیام کرد و مردم را به سوی خود فراخواند و پرچمهایش را پیرامون کوفه یک بار خودش برافراشت که به عراق رفت و مصعب را کشت و یک بار دیگر توسط کسانی که از سوی او والی کوفه شده بودند برپا داشته شد، مانند: برادرش بشر بن مروان و بعضی دیگر، تا اینکه امور کوفه بهدست حجاج رسید و در این زمان سرکشی و طغیان عبدالملک بالا گرفت، فتنه و آشوبها با خوارج و عبدالرحمان بن اشعث گسترش یافت، جور و ستم به حد نهایی رسید، بعد از هلاکت او پرچمهای فتنه و آشوب برپا بود: مانند جنگ فرزندان او با بنیالمهلب و جنگ با زید بن علی و فتنههای ناپیدا در کوفه که در ایام یوسف بن عمر و خالد قسری و عمر بن هبیره و دیگران آشکار گردید و ظلم و ستم در کوفه بسیار روا شد، شمار زیادی از ساکنان کوفه کشته شدند و اموال آنها به غارت رفت<ref>گروهی گویند منظور امام، معاویه و حوادث زمان او و فتنههای پس از او است، امّا قول اوّلی ارجح است.</ref>. سپس [[امام]]{{ع}} ظهور دولت دیگری را وعده میدهد که دیری نپایید، دولت عباسی بر دولت بنیامیّه چیره شدند. سران بنیامیّه در جنگ با آنها کشته شدند و برخی در زندانها در اسارت از بین رفتند، مانند [[عبداللَّه بن علی]] و ابیالعباس سفاح که دستگیر شدند و با سپری شدن زمان در زندان مُردند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه،رحلی، ج ۲، ص ۱۹۴ و چاپ وزیری، ج ۷، ص۹۸ و ۹۹، شرح خطبه ۱۰۰.</ref>. | * [[امام]]{{ع}} از روی کار آمدن [[عبدالملک بن مروان]] و حوادث تلخ و ناگوار کوفه خبر میدهد و میفرماید: {{عربی|« «فَوَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ إِنَّ الَّذِي أُنَبِّئُكُمْ بِهِ عَنِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِ {{صل}} وَ اللَّهِ مَا كَذَبَ الْمُبَلِّغُ وَ لَا جَهِلَ السَّامِعُ لَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى ضِلِّيلٍ قَدْ نَعَقَ بِالشَّامِ وَ فَحَصَ بِرَايَاتِهِ فِي ضَوَاحِي كُوفَانَ فَإِذَا فَغَرَتْ فَاغِرَتُهُ وَ اشْتَدَّتْ شَكِيمَتُهُ وَ ثَقُلَتْ فِي الْأَرْضِ وَطْأَتُهُ عَضَّتِ الْفِتْنَةُ أَبْنَاءَهَا بِأَنْيَابِهَا وَ مَاجَتِ الْحَرْبُ بِأَمْوَاجِهَا وَ بَدَا مِنَ الْأَيَّامِ كُلُوحُهَا وَ مِنَ اللَّيَالِي كُدُوحُهَا فَإِذَا أَيْنَعَ زَرْعُهُ وَ قَامَ عَلَى يَنْعِهِ وَ هَدَرَتْ شَقَاشِقُهُ وَ بَرَقَتْ بَوَارِقُهُ عُقِدَتْ رَايَاتُ الْفِتَنِ الْمُعْضِلَةِ وَ أَقْبَلْنَ كَاللَّيْلِ الْمُظْلِمِ وَ الْبَحْرِ الْمُلْتَطِمِ هَذَا وَ كَمْ يَخْرِقُ الْكُوفَةَ مِنْ قَاصِفٍ وَ يَمُرُّ عَلَيْهَا مِنْ عَاصِفٍ وَ عَنْ قَلِيلٍ تَلْتَفُ الْقُرُونُ بِالْقُرُونِ وَ يُحْصَدُ الْقَائِمُ وَ يُحْطَمُ الْمَحْصُود»}}<ref>سوگند به آنکه دانه را بشکافت و انسان را آفرید. هر آنچه را به شما خبر میدهم از رسول امیّ{{صل}} است. رساننده خبر دروغ نگفته و شنونده نادان نبوده است. گویی مردی را میبینم که سخت گمراه است که از شام بانگ برآورد و بیرقهای خود را در اطراف کوفه برپا سازد. و چون دهان گشاید و سرکشی کند و به فرمان نیاید و جور و ستم از حدّ درگذرد، فتنه دندانش را در مردان زمان فرود بَرَد و موج جنگ از هرسو پدیدار گردد و… و در آن هنگام، چه توفان سخت و در هم کوبندهای که کوفه را درنَوَردد، و چه تند بادها که برآن بگذرد و دیری نپاید که دو سپاه در هم ریزند و با هم به ستیز برخیزند، آنچه برپاست درو شود و آنچه درو شده خورد گردد؛ نهجالبلاغه، خصبه ۱۰۱.</ref>. [[ابن ابی الحدید]] در شرح این خطبه می گوید: منظور [[امام]]{{ع}} [[عبدالملک بن مروان]] است، چرا که این خصوصیات و علامتهایی که [[امام]]{{ع}} به آن اشاره کرده است در این شخص بهطور کامل آشکار گردید، زیرا او در شام قیام کرد و مردم را به سوی خود فراخواند و پرچمهایش را پیرامون کوفه یک بار خودش برافراشت که به عراق رفت و مصعب را کشت و یک بار دیگر توسط کسانی که از سوی او والی کوفه شده بودند برپا داشته شد، مانند: برادرش بشر بن مروان و بعضی دیگر، تا اینکه امور کوفه بهدست حجاج رسید و در این زمان سرکشی و طغیان عبدالملک بالا گرفت، فتنه و آشوبها با خوارج و عبدالرحمان بن اشعث گسترش یافت، جور و ستم به حد نهایی رسید، بعد از هلاکت او پرچمهای فتنه و آشوب برپا بود: مانند جنگ فرزندان او با بنیالمهلب و جنگ با زید بن علی و فتنههای ناپیدا در کوفه که در ایام یوسف بن عمر و خالد قسری و عمر بن هبیره و دیگران آشکار گردید و ظلم و ستم در کوفه بسیار روا شد، شمار زیادی از ساکنان کوفه کشته شدند و اموال آنها به غارت رفت<ref>گروهی گویند منظور امام، معاویه و حوادث زمان او و فتنههای پس از او است، امّا قول اوّلی ارجح است.</ref>. سپس [[امام]]{{ع}} ظهور دولت دیگری را وعده میدهد که دیری نپایید، دولت عباسی بر دولت بنیامیّه چیره شدند. سران بنیامیّه در جنگ با آنها کشته شدند و برخی در زندانها در اسارت از بین رفتند، مانند [[عبداللَّه بن علی]] و ابیالعباس سفاح که دستگیر شدند و با سپری شدن زمان در زندان مُردند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه،رحلی، ج ۲، ص ۱۹۴ و چاپ وزیری، ج ۷، ص۹۸ و ۹۹، شرح خطبه ۱۰۰.</ref>. | ||
*[[امام]]{{ع}} از مستولی شدن دولت بنیامیّه خبر میدهد، از تاخت و تاز آنها، کشتار آنها، مظلومیت پیشوایان الهی، به شهادت رسیدن [[امام حسین]]{{ع}} پیشگویی میکند و مردم را از هلاکت این دولت و انتقام گرفتن خون [[امام حسین]]{{ع}} از آنها آگاه میسازد و در خطاب به بنیامیّه میگوید: {{عربی|« «فَالْأَرْضُ لَكُمْ شَاغِرَةٌ، وَ أَيْدِيكُمْ فِيهَا مَبْسُوطَةٌ، وَ أَيْدِي الْقَادَةِ عَنْكُمْ مَكْفُوفَةٌ، وَ سُيُوفُكُمْ عَلَيْهَا مُسَلَّطَةٌ، وَ سُيُوفُهُمْ عَنْكُمْ مَقْبُوضَةٌ. أَلَا وَ إِنَ لِكُلِّ دَمٍ ثَائِراً، وَ لِكُلِّ حَقٍّ طَالِباً، وَ إِنَّ الثَّائِرَ فِي دِمَائِنَا كَالْحَاكِمِ فِي حَقِّ نَفْسِهِ، وَ هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا يُعْجِزُهُ مَنْ طَلَبَ وَ لَا يَفُوتُهُ مَنْ هَرَبَ. فَأُقْسِمُ بِاللَّهِ يَا بَنِي أُمَيَّةَ، عَمَّا قَلِيلٍ لَتَعْرِفُنَّهَا فِي أَيْدِي غَيْرِكُمْ وَ فِي دَارِ عَدُوِّكُم»}}<ref> به خدا سوگند به دولتی که خواهان آنید برسید و تا مدتی معین در آن بمانید… پس زمین برای شما خالی است و دستهایتان در آن گشاده است و دست زمامداران حقیقی از شما باز داشته است، و شمشیرهای شما بر آنها مسلّط و شمشیرهای آنان از شما بازداشته است. آگاه باشید هر خونی را خونخواهی است و هر حقی را خواهانی. همانا خونخواه خونهای ما همانند حاکمی است که درباره خودش حکم کند و او خدایی است که هرکس را بطلبد، از دستگیری او ناتوان نیست و هرکس بگریزد از چنگ او بیرون نرود. به خدا سوگند یاد میکنم که ای فرزندان امیّه پس از گذشت اندک زمانی، خواهید دانست که دولت دنیا در دست غیر شما خواهد بود و به سرای دشمنانتان انتقال خواهد یافت!؛ نهجالبلاغه، خطبه ۱۰۵.</ref>. [[امام]]{{ع}} در ابتدای این خطبه از بعثت [[پیامبر]]{{صل}} به عنوان بهترین خلق خدا و نجیبترین بندگانش یاد کرده و از اوضاع پس از آن حضرت شکوه میکند و به قدرت رسیدن بنیامیّه را از استبداد خلفای پیشین میداند که [[ابن ابی الحدید]] در شرح خود این را به صراحت بیان میکند که در حقیقت اگر حق را به صاحبش وامیگذاشتند، هرگز این همه حادثههای تلخ و ناگوار برای مسلمانان و پیشوایان الهی، رخ نمیداد. [[ابن ابی الحدید]] در تحقّق خبرهای [[امام]]{{ع}} از این حوادث میگوید: آنگاه [[امام]]{{ع}} در هنگام یادآوری این حوادث شکوه کرده و با درد و رنجوری میگوید ای بنیامیّه در دنیا دستتان در ظلم و حکومتداری باز است و دست آنانکه شایستگی و لیاقت آن را دارند و حکومت حق مسلم آنان است، بسته است. شمشیرهای شما بر [[اهل بیت]]{{عم}} که پیشوایان بر حق الهی هستند مسلّط است و شمشیر آنان از شما گرفته است. گویی [[امام علی]]{{ع}} به واقعه جانسوز کربلا و آنچه که بر [[سر امام حسین]]{{ع}} و اهل بیتش خواهد آمد، اشاره میکند و گویی آن را با چشمان خود مشاهده میکند و آنچه را که در خاطر مبارکش به حق جلوهگر شده است بازگو میکند و از چنین حادثهای خبر میدهد و خداوند متعال را حاکم و داور در گرفتن این حق میداند. آنگاه [[امام]]{{ع}}، بنیامیّه را با ذکر نام آنها و با صراحتِ تمام مورد خطاب قرار داده و از بین رفتن دولتشان و هلاکت آنهارا پیشگویی میکند و همانگونه که [[امام]]{{ع}} خبر داده بود، به وقوع پیوست. حکومت حدود نود سال در دست بنیامیّه بود. پس از آن به بیت هاشمی برگشت و خداوند به دست کسانی که با آنها شدیدترین دشمنی را داشتند، از آنان انتقام گرفت. [[عبداللَّه بن علی بن عبداللَّه بن عباس]] با سپاهی بزرگ، برای رو در رویی و مبارزه با [[مروان بن محمد بن مروان]] که آخرین خلیفه بنیامیه بود، حرکت کرد. در سرزمین موصل در منطقهای بنام زاب<ref>منطقهای بین موصل و اربیل است.</ref>. بهم رسیدند. مروان که سپاه بزرگی را فرماندهی میکرد شکست خورد. [[عبداللَّه بن علی]] بر لشکر مروان غالب آمد. شمار زیادی از یاران مروان را کشت و مروان پا به فرار گذاشت تا به شام رسید. عبداللَّه او را تعقیب کرد. مروان از شام به سوی مصر رفت. عبداللَّه با سپاهش او را دنبال کردند و در منطقهای از خاک مصر بنام بوصیر او و تمام نزدیکان و اطرافیانش را که با او همراه بودند، کشتند. عبداللَّه در کنار نهر ابیقطرس در سرزمین فلسطین حدود هشتاد تن از مردان بنیامیه را کشته بود و برادرش داود بن علی نیز در حجاز تقریباً همین تعداد را از بنیامیه به قتل رسانده بود<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج ۲، ص ۲۰۱ و ۲۰۲ و چاپ وزیری، ج ۷، صص ۱۱۷ - ۱۲۳، شرح خطبه ۱۰۴.</ref><ref>[[امام علی در نهج البلاغه (کتاب)#.D8.AF.D8.B1.D8.A8.D8.A7.D8.B1.D9.87.D9.94 .D9.BE.D8.AF.DB.8C.D8.AF.D8.A2.D9.88.D8.B1.D9.86.D8.AF.D9.87|امام علی در نهج البلاغه.]]</ref>. | * [[امام]]{{ع}} از مستولی شدن دولت بنیامیّه خبر میدهد، از تاخت و تاز آنها، کشتار آنها، مظلومیت پیشوایان الهی، به شهادت رسیدن [[امام حسین]]{{ع}} پیشگویی میکند و مردم را از هلاکت این دولت و انتقام گرفتن خون [[امام حسین]]{{ع}} از آنها آگاه میسازد و در خطاب به بنیامیّه میگوید: {{عربی|« «فَالْأَرْضُ لَكُمْ شَاغِرَةٌ، وَ أَيْدِيكُمْ فِيهَا مَبْسُوطَةٌ، وَ أَيْدِي الْقَادَةِ عَنْكُمْ مَكْفُوفَةٌ، وَ سُيُوفُكُمْ عَلَيْهَا مُسَلَّطَةٌ، وَ سُيُوفُهُمْ عَنْكُمْ مَقْبُوضَةٌ. أَلَا وَ إِنَ لِكُلِّ دَمٍ ثَائِراً، وَ لِكُلِّ حَقٍّ طَالِباً، وَ إِنَّ الثَّائِرَ فِي دِمَائِنَا كَالْحَاكِمِ فِي حَقِّ نَفْسِهِ، وَ هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا يُعْجِزُهُ مَنْ طَلَبَ وَ لَا يَفُوتُهُ مَنْ هَرَبَ. فَأُقْسِمُ بِاللَّهِ يَا بَنِي أُمَيَّةَ، عَمَّا قَلِيلٍ لَتَعْرِفُنَّهَا فِي أَيْدِي غَيْرِكُمْ وَ فِي دَارِ عَدُوِّكُم»}}<ref> به خدا سوگند به دولتی که خواهان آنید برسید و تا مدتی معین در آن بمانید… پس زمین برای شما خالی است و دستهایتان در آن گشاده است و دست زمامداران حقیقی از شما باز داشته است، و شمشیرهای شما بر آنها مسلّط و شمشیرهای آنان از شما بازداشته است. آگاه باشید هر خونی را خونخواهی است و هر حقی را خواهانی. همانا خونخواه خونهای ما همانند حاکمی است که درباره خودش حکم کند و او خدایی است که هرکس را بطلبد، از دستگیری او ناتوان نیست و هرکس بگریزد از چنگ او بیرون نرود. به خدا سوگند یاد میکنم که ای فرزندان امیّه پس از گذشت اندک زمانی، خواهید دانست که دولت دنیا در دست غیر شما خواهد بود و به سرای دشمنانتان انتقال خواهد یافت!؛ نهجالبلاغه، خطبه ۱۰۵.</ref>. [[امام]]{{ع}} در ابتدای این خطبه از بعثت [[پیامبر]]{{صل}} به عنوان بهترین خلق خدا و نجیبترین بندگانش یاد کرده و از اوضاع پس از آن حضرت شکوه میکند و به قدرت رسیدن بنیامیّه را از استبداد خلفای پیشین میداند که [[ابن ابی الحدید]] در شرح خود این را به صراحت بیان میکند که در حقیقت اگر حق را به صاحبش وامیگذاشتند، هرگز این همه حادثههای تلخ و ناگوار برای مسلمانان و پیشوایان الهی، رخ نمیداد. [[ابن ابی الحدید]] در تحقّق خبرهای [[امام]]{{ع}} از این حوادث میگوید: آنگاه [[امام]]{{ع}} در هنگام یادآوری این حوادث شکوه کرده و با درد و رنجوری میگوید ای بنیامیّه در دنیا دستتان در ظلم و حکومتداری باز است و دست آنانکه شایستگی و لیاقت آن را دارند و حکومت حق مسلم آنان است، بسته است. شمشیرهای شما بر [[اهل بیت]]{{عم}} که پیشوایان بر حق الهی هستند مسلّط است و شمشیر آنان از شما گرفته است. گویی [[امام علی]]{{ع}} به واقعه جانسوز کربلا و آنچه که بر [[سر امام حسین]]{{ع}} و اهل بیتش خواهد آمد، اشاره میکند و گویی آن را با چشمان خود مشاهده میکند و آنچه را که در خاطر مبارکش به حق جلوهگر شده است بازگو میکند و از چنین حادثهای خبر میدهد و خداوند متعال را حاکم و داور در گرفتن این حق میداند. آنگاه [[امام]]{{ع}}، بنیامیّه را با ذکر نام آنها و با صراحتِ تمام مورد خطاب قرار داده و از بین رفتن دولتشان و هلاکت آنهارا پیشگویی میکند و همانگونه که [[امام]]{{ع}} خبر داده بود، به وقوع پیوست. حکومت حدود نود سال در دست بنیامیّه بود. پس از آن به بیت هاشمی برگشت و خداوند به دست کسانی که با آنها شدیدترین دشمنی را داشتند، از آنان انتقام گرفت. [[عبداللَّه بن علی بن عبداللَّه بن عباس]] با سپاهی بزرگ، برای رو در رویی و مبارزه با [[مروان بن محمد بن مروان]] که آخرین خلیفه بنیامیه بود، حرکت کرد. در سرزمین موصل در منطقهای بنام زاب<ref>منطقهای بین موصل و اربیل است.</ref>. بهم رسیدند. مروان که سپاه بزرگی را فرماندهی میکرد شکست خورد. [[عبداللَّه بن علی]] بر لشکر مروان غالب آمد. شمار زیادی از یاران مروان را کشت و مروان پا به فرار گذاشت تا به شام رسید. عبداللَّه او را تعقیب کرد. مروان از شام به سوی مصر رفت. عبداللَّه با سپاهش او را دنبال کردند و در منطقهای از خاک مصر بنام بوصیر او و تمام نزدیکان و اطرافیانش را که با او همراه بودند، کشتند. عبداللَّه در کنار نهر ابیقطرس در سرزمین فلسطین حدود هشتاد تن از مردان بنیامیه را کشته بود و برادرش داود بن علی نیز در حجاز تقریباً همین تعداد را از بنیامیه به قتل رسانده بود<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج ۲، ص ۲۰۱ و ۲۰۲ و چاپ وزیری، ج ۷، صص ۱۱۷ - ۱۲۳، شرح خطبه ۱۰۴.</ref><ref>[[امام علی در نهج البلاغه (کتاب)#.D8.AF.D8.B1.D8.A8.D8.A7.D8.B1.D9.87.D9.94 .D9.BE.D8.AF.DB.8C.D8.AF.D8.A2.D9.88.D8.B1.D9.86.D8.AF.D9.87|امام علی در نهج البلاغه.]]</ref>. | ||
}} | }} | ||
{{پاسخ پرسش | {{پاسخ پرسش |