جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۲
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۱) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۲) |
||
خط ۱۴: | خط ۱۴: | ||
==واقعه بعد از ابراهیم امام== | ==واقعه بعد از ابراهیم امام== | ||
در سال ۱۳۲ هجری قمری [[ابوالعباس سفاح]] وارد [[کوفه]] شد. در این هنگام [[ابوسلمه حفص بن سلیمان]] که در دل به آل [[ابوطالب]] [[ایمان]] داشت، از [[شهادت]] [[ابراهیم امام]] [[آگاه]] گشت. او سرانجام به وسیله [[محمد بن عبدالرحمن بن اسلم]]، دو [[نامه]] با یک مضمون نزد [[امام صادق]]{{ع}} و [[عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب]] فرستاد. ابوسلمه در این [[نامه]] از [[امام]] خواسته بود [[مردم]]، به ویژه ساکنان [[خراسان]] را به [[بیعت]] با خویش فراخواند. وقتی [[محمد بن عبدالرحمن]] [[خدمت]] [[امام]]{{ع}} رسید، گفت: من [[نماینده]] ابوسلمهام. [[امام صادق]]{{ع}} فرمود: "[[ابوسلمه]] را با من چه کار؟ او پیرو دیگران است". [[محمد بن عبدالرحمن]] گفت: من تنها [[پیام]] آورم. [[نامه]] را [[پاسخ]] دهید. [[امام]]{{ع}} [[نامه]] ابوسلمه را در [[آتش]] افکند و فرمود: "آنچه دیدی [[پاسخ]] [[نامه]] است". سپس حضرت شعری بدین مضمون خواند: "ابو سلمه آتشی افروخت که دیگران از آن بهره میبرند". [[محمد بن عبد الرحمن]] [[نامه]] دیگر ابوسلمه را نزد [[عبد الله بن حسن]] برد. او [[نامه]] را خواند و بسیار شاد شد و آن را بوسید. آنگاه [[خدمت]] [[امام صادق]]{{ع}} رسید. [[امام]] پرسید: دیگر چه خبر است؟ [[عبدالله]] [[نامه]] را نمایاند و گفت: [[شیعیان]] ما در [[خراسان]] به ابوسلمه گرویده اند و او آنان را به من ارجاع داده است. [[امام]] فرمود: تو در [[خراسان]] [[شیعه]] داری؟ تو ابومسلم را به [[خراسان]] فرستادی؟ آیا آنان را که از [[خراسان]] به [[عراق]] آمده اند، میشناسی یا سبب آمدنشان بودهای؟ [[عبد الله]] از این سخن ناخشنود شد و گفت: اینان میخواهند با فرزندم [[محمد]]، که [[مهدی این امت]] است، [[بیعت]] کنند. [[امام]] فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]، او مهدی این امت نیست و اگر [[قیام]] کند، به زودی کشته میشود. [[عبدالله]] جسارت کرد و گفت: این گفتارت در [[حسادت]] ریشه دارد. [[امام]] فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]، سخنی جز [[نصیحت]] و خیرخواهی بر زبان نمیرانم. مانند این [[نامه]] برای من نیز فرستاده شد، آن را سوزاندم. [[عبد الله بن حسن]] با [[ناراحتی]] از خانه [[امام]]{{ع}} بیرون رفت، ولی آنچه [[امام]]{{ع}} فرموده بود، تحقق یافت<ref>علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص ۲۵۴؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج ۲، ص ۱۹۶ و ابن خلدون، مقدمة ابن خلدون، ص ۲۵۰.</ref> | در سال ۱۳۲ هجری قمری [[ابوالعباس سفاح]] وارد [[کوفه]] شد. در این هنگام [[ابوسلمه حفص بن سلیمان]] که در دل به آل [[ابوطالب]] [[ایمان]] داشت، از [[شهادت]] [[ابراهیم امام]] [[آگاه]] گشت. او سرانجام به وسیله [[محمد بن عبدالرحمن بن اسلم]]، دو [[نامه]] با یک مضمون نزد [[امام صادق]]{{ع}} و [[عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب]] فرستاد. ابوسلمه در این [[نامه]] از [[امام]] خواسته بود [[مردم]]، به ویژه ساکنان [[خراسان]] را به [[بیعت]] با خویش فراخواند. وقتی [[محمد بن عبدالرحمن]] [[خدمت]] [[امام]]{{ع}} رسید، گفت: من [[نماینده]] ابوسلمهام. [[امام صادق]]{{ع}} فرمود: "[[ابوسلمه]] را با من چه کار؟ او پیرو دیگران است". [[محمد بن عبدالرحمن]] گفت: من تنها [[پیام]] آورم. [[نامه]] را [[پاسخ]] دهید. [[امام]]{{ع}} [[نامه]] ابوسلمه را در [[آتش]] افکند و فرمود: "آنچه دیدی [[پاسخ]] [[نامه]] است". سپس حضرت شعری بدین مضمون خواند: "ابو سلمه آتشی افروخت که دیگران از آن بهره میبرند". [[محمد بن عبد الرحمن]] [[نامه]] دیگر ابوسلمه را نزد [[عبد الله بن حسن]] برد. او [[نامه]] را خواند و بسیار شاد شد و آن را بوسید. آنگاه [[خدمت]] [[امام صادق]]{{ع}} رسید. [[امام]] پرسید: دیگر چه خبر است؟ [[عبدالله]] [[نامه]] را نمایاند و گفت: [[شیعیان]] ما در [[خراسان]] به ابوسلمه گرویده اند و او آنان را به من ارجاع داده است. [[امام]] فرمود: تو در [[خراسان]] [[شیعه]] داری؟ تو ابومسلم را به [[خراسان]] فرستادی؟ آیا آنان را که از [[خراسان]] به [[عراق]] آمده اند، میشناسی یا سبب آمدنشان بودهای؟ [[عبد الله]] از این سخن ناخشنود شد و گفت: اینان میخواهند با فرزندم [[محمد]]، که [[مهدی این امت]] است، [[بیعت]] کنند. [[امام]] فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]، او مهدی این امت نیست و اگر [[قیام]] کند، به زودی کشته میشود. [[عبدالله]] جسارت کرد و گفت: این گفتارت در [[حسادت]] ریشه دارد. [[امام]] فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]، سخنی جز [[نصیحت]] و خیرخواهی بر زبان نمیرانم. مانند این [[نامه]] برای من نیز فرستاده شد، آن را سوزاندم. [[عبد الله بن حسن]] با [[ناراحتی]] از خانه [[امام]]{{ع}} بیرون رفت، ولی آنچه [[امام]]{{ع}} فرموده بود، تحقق یافت<ref>علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص ۲۵۴؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج ۲، ص ۱۹۶ و ابن خلدون، مقدمة ابن خلدون، ص ۲۵۰.</ref><ref>[[احمد عابدی|عابدی، احمد]]؛ [[مدعیان و منکران بابیت و مهدویت (مقاله)|مدعیان و منکران بابیت و مهدویت]]، ص ۴۱۴ - ۴۲۶.</ref> | ||
==فرجام ابومسلم و بازتاب [[قتل]] او== | ==فرجام ابومسلم و بازتاب [[قتل]] او== | ||
خط ۲۰: | خط ۲۰: | ||
#ماجرای [[ابن هبیره]]. [[یزید بن عمر بن هبیره]] آخرین [[کارگزار]] [[اموی]] در عراق بود. وی به [[شفاعت]] منصور و به شرط [[تسلیم]] واسط مورد [[بخشش]] [[سفاح]] قرار گرفت، ولی ابومسلم بیدرنگ نامهای به سفاح نوشت و خواستار [[اعدام]] او شد<ref>الوزراء والکتاب، ص۹۳.</ref>. سفاح برخلاف میل منصور و از [[بیم]] [[خشم]] ابومسلم و یارانش، ابن هُبیره را به بهانه آنکه شروط [[عفو]] را به جا نیاورده است، از میان برداشت<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۵۴؛ وفیاتالاعیان، ج۴، ص۲۰۶- ۲۰۹. </ref>. | #ماجرای [[ابن هبیره]]. [[یزید بن عمر بن هبیره]] آخرین [[کارگزار]] [[اموی]] در عراق بود. وی به [[شفاعت]] منصور و به شرط [[تسلیم]] واسط مورد [[بخشش]] [[سفاح]] قرار گرفت، ولی ابومسلم بیدرنگ نامهای به سفاح نوشت و خواستار [[اعدام]] او شد<ref>الوزراء والکتاب، ص۹۳.</ref>. سفاح برخلاف میل منصور و از [[بیم]] [[خشم]] ابومسلم و یارانش، ابن هُبیره را به بهانه آنکه شروط [[عفو]] را به جا نیاورده است، از میان برداشت<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۵۴؛ وفیاتالاعیان، ج۴، ص۲۰۶- ۲۰۹. </ref>. | ||
#[[کشمکش]] سیاسی در [[فارس]]. به دنبال قتل [[ابوسلمه]]، [[ابومسلم محمد بن اشعث]] خُزاعی را به فارس فرستاده بود تا همه مأموران و [[والیان]] ابوسلمه را از میان بردارد و خود [[حکومت]] آن دیار را به دست گیرد. در این هنگام، [[عیسی بن علی]] که از جانب سفاح [[ولایت]] فارس یافته بود از راه رسید؛ اما [[محمد بن اشعث]] از پذیرش او سر باز زد و عیسی را به [[مرگ]] [[تهدید]] کرد و گفت که ابومسلم به او [[فرمان]] داده است تا هر کس را که بدون دستور وی مدعی [[فرمانروایی]] فارس گردد به قتل رساند. مسلّماً [[تحمل]] این موضوع برای عباسیان دردناک بود و خشم آنان را بیش از پیش بر [[ضد]] [[ابو مسلم]] برانگیخت. | # [[کشمکش]] سیاسی در [[فارس]]. به دنبال قتل [[ابوسلمه]]، [[ابومسلم محمد بن اشعث]] خُزاعی را به فارس فرستاده بود تا همه مأموران و [[والیان]] ابوسلمه را از میان بردارد و خود [[حکومت]] آن دیار را به دست گیرد. در این هنگام، [[عیسی بن علی]] که از جانب سفاح [[ولایت]] فارس یافته بود از راه رسید؛ اما [[محمد بن اشعث]] از پذیرش او سر باز زد و عیسی را به [[مرگ]] [[تهدید]] کرد و گفت که ابومسلم به او [[فرمان]] داده است تا هر کس را که بدون دستور وی مدعی [[فرمانروایی]] فارس گردد به قتل رساند. مسلّماً [[تحمل]] این موضوع برای عباسیان دردناک بود و خشم آنان را بیش از پیش بر [[ضد]] [[ابو مسلم]] برانگیخت. | ||
#ماجرای [[زیاد بن صالح]]. پیش از این درباره [[شورش]] و [[توطئه]] او که به تحریک سفاح بر ضد ابومسلم در جریان بود سخن گفتیم. | #ماجرای [[زیاد بن صالح]]. پیش از این درباره [[شورش]] و [[توطئه]] او که به تحریک سفاح بر ضد ابومسلم در جریان بود سخن گفتیم. | ||