تسلیم
تسلیم : استواری دربرابر ناگواریها بدون اعتراض، بر اساس ادراک وابستگی به خدا با قلبی گشاده به استقبال قضای الهی رفتن تسلیم مصدر باب تفعیل از ماده «سـلـم» به معنای گردن نهادن، پذیرفتن، سرسپردن به دیگری و رام بودن در برابر اوست.[1] این واژه در علم فقه، منطق، اخلاق و عرفان، برای معانی خاصی مصطلح است. مقاله حاضر به اصطلاح اخلاقی تسلیم از منظر قرآنکریم میپردازد. در اصطلاح علم اخلاق، تسلیم بدان معناست که انسان در برابر کار خداوند و نیز کسانی که فرمان و خواست آنان به خداوند بازمیگردد، حتی در ناملایمات و بلاها استوار مانده و بدون اعتراض یا تغییری در ظاهر و باطن، با قلبی گشاده به استقبال قضای* الهی برود.[2] تسلیم به این معنا از انواع مندرج تحت جنس عدالت است.[3] برخی این تسلیم را مرتبهای فوق ایمان[4] و برخی دیگر آن را از لوازم مرتبه سوم اسلام[5] و از گرانبهاترین دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 7، صفحه 528 آثار بندگی خداوند متعالی دانستهاند.[6] (=>اسلام) مقام تسلیم آنگاه دست یافتنی است که انسان خود را به تمام و کمال و در همه ابعاد تحت ولایت خداوند سبحان بداند و دریابد که در همه ابعاد ذات و صفات و افعال خود به خداوند قائم است و از خود هیچ استقلالی ندارد، بنابراین اعتقاد به ولایت خداوند میطلبد که شخص خود را هیچ کاره دانسته و هیچگونه استقلالی برای خود نبیند و خود را زمامدار سود و زیان و مرگ و زندگی خویش نداند[7] و ذات و صفات و افعال خود را به مالک قدیم آنها، یعنی خداوند، باز گرداند.[8] مقام تسلیم هنگامی در عبد محقق میشود که خداوند او را برای خویش خالص سازد، از این رو این ویژگی وقتی به بنده نسبت داده شود از آن به «تسلیم» و زمانی به خداوند سبحان استناد یابد از آن به اخلاص یاد میشود.[9] در قرآنکریم آیهای نیست که با واژه «تسلیم» بر خصوص تسلیم مورد بحث دلالت کند؛ لیکن آیاتی پرشمار با ماده «سـلـم»، به صورت مطلق، تسلیم در برابر خداوند را با تمجید از آن، ترغیب و امر به آن، دستور به اظهار تسلیم یا درخواست دستیابی به مقام تسلیم از سوی پیامبران بیان میکند که مفسران از بسیاری از این مطلقات، تسلیم در برابر تکوین و تشریع را استفاده کردهاند[1۰]: «اِذ قالَ لَهُ رَبُّهُ اَسلِم»(بقره/2،131)؛ «و نَحنُ لَهُ مُسلِمون»(بقره/2،136)؛ «ادخُلوا فِیالسِّلمِ کافَّةً»(بقره/2،2۰8)؛ «فَلَهُاَسلِموا»(حجّ/22،34)؛ «واُمِرتُ اَن اُسلِمَ لِرَبِّ العــلَمین»(غافر/4۰،66)؛ «و اَنا اَوَّلُ المُسلِمین»(انعام/6،163)؛ «واجعَلنا مُسلِمَینِ لَک ومِن ذُرِّیتِنا اُمَّةً مُسلِمَةً لَک».(بقره/2،128) افزون بر ماده و آیات یاد شده، مفسران آیات یا عناوین دیگری را نیز اشاره به مقام تسلیم دانستهاند؛ مانند خضوع*[11] و سجود[12] که در قرآنکریم مکرر آمده است.
تفاوت مقام تسلیم با مقام تفویض، توکل و رضا: تسلیم با تفویض و توکل نزدیک بلکه به یک معناست و تفاوت آنها به اعتبارات گوناگون است[13]، از همین رو تفاوت میان آنها بسیار دقیق است؛ به گونهای که هریک از این الفاظ گاه در معنایی دیگر نیز به کار میرود.[14] نزدیکی تسلیم به مقامرضا* نیز چنین است.[15] بعضی مقام رضا را بالاتر از تسلیم دانستهاند، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 7، صفحه 529 زیرا تسلیم ترک اعتراض ظاهری و نیز ترک کراهت باطنی است؛ اما «رضا» خشنودی قلبی از کار خداوند بر اثر محبت عبد به خداست.[16] از دیدگاهی دیگر رتبه تسلیم از رتبه رضا و توکل* برتر است[17]، زیرا مقام رضا آن است که خواست خداوند با طبع انسان هماهنگ باشد؛ اما در تسلیم، شخص برای خود طبعی نمیشناسد تا موافقت یا مخالفت طبع، برای او مطرح باشد.[18] در مقام توکل نیز شخص کار خود را به خدا وامیگذارد و او را وکیل خود قرار میدهد که نشان بقای تعلق خاطر به آن کار در وجود اوست؛ ولی در مقام تسلیم، شخص هیچ وابستگیای به امور مربوط به خود نداشته[19] و به طور کامل از همه علائق دل میکند.[2۰] برخی تسلیم و تفویض را به یک معنا[21] و بعضی تفویض را مرتبهای بالاتر از تسلیم[22] میدانند؛ با این استدلال که تفویض مربوط به سرّ سالک و از اعمال باطنی است. در تفویض، بنده به کلی ماسوی الله را نفی میکند و حتی خود را نیز در میان نمیبیند و این از مقامات حبیبخدا، محمد مصطفی(صلی الله علیه وآله)است که فرمود:«اُفَوِّضُ اَمری اِلَی اللّه» (مؤمن/4۰،44)؛ اما تسلیم، از متعلقات نفس و اعمال مجرد آن و مقام خلیل الله(علیه السلام) است. تسلیم سپردن و تفویض بازگذاشتن است و از این جهت مقام تسلیم از مقام تفویض فروتر است.[23] در بیانی دیگر دلیل برتری مقام تفویض بر مقام توکل و تسلیم را چنین آوردهاند: توکل یعنی آنکه خدا را در امور خویش جانشین خود قرار دهی و تسلیم آن است که امور خود را در اختیار خداوند گذاری؛ ولی تفویض آن است که امری را به خود نسبت ندهی، بلکه خویشتنی برای خود نشناسی، بنابراین در تسلیم تعظیمی است که در توکل نیست و در تفویض تعظیمی است که برای مفوّض حتی توجهی به تعظیم خویش هم باقی نمیگذارد.[24] در مقابل، بعضی تسلیم را از تفویض بالاتر دانستهاند[25]، زیرا در تفویض آدمی همه امور مربوط به خود را به خداوند سبحان بازگردانده و خود را برکنار میداند؛ اما تسلیم پذیرش هر آن چیزی است که خداوند برای او اراده کند یا از او بخواهد، بیآنکه چیزی را به خود منتسب بداند.[26] دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 7، صفحه 53۰ به گفتهای مقام تسلیم، تفویض و توکل از نظر آفت با یکدیگر یکساناند. آفت این مقامها آن است که آدمی کار خود را به خود مربوطه دانسته یا برای خود در زمینه توکل یا تسلیم سهمی بپندارد، حال آنکه هرگز کسی در کنار خداوند شأنی ندارد.[27] بعضی تنها آفت تسلیم را این دانسته که شخص نه از سر رضا و رغبت بلکه به ناچار خواست خداوند را بپذیرد.[28]
تسلیم از نگاه آیات: از آیات مورد استناد در بحث تسلیم، آیات 65 نساء/4: «فَلا و رَبِّک لایؤمِنونَ حَتّی یحَکموک فیما شَجَرَ بَینَهُم ثُمَّ لایجِدوا فی اَنفُسِهِم حَرَجـًا مِمّا قَضَیتَ و یسَلِّموا تَسلیمـا»و 56 احزاب /33 است: «اِنَّ اللّهَ و مَلـئِکتَهُ یصَلّونَ عَلَی النَّبی یـاَیهَا الَّذینَ ءامَنوا صَلّوا عَلَیهِ و سَلِّموا تَسلیمـا».مفاد این آیات که خواهان تسلیم بودن در برابر حکم پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)است عام است و همه احکام تکوینی و تشریعی خداوند و هرآنچه را به گونهای به خدا و رسول منتسب است دربرمیگیرد[29]، به ویژه در مسئله وصایت و جانشینی و گردن نهادن به حکم وصی و جانشین پیامبر(صلی الله علیه وآله).[3۰] بر اساس این آیات، مؤمن واقعی در هیچ یک از این موارد حق رد یا اعتراض یا ملالت خاطر ندارد، در غیر این صورت به مرتبهای از مراتب شرک آلوده است.[31] به نظری، در آیات 62 ـ 63 یونس/1۰، مراد از مؤمنان که خداوند آنها را اولیای خویش دانسته، صاحبان مقام تسلیماند: «اَلا اِنَّ اَولِیاءَ اللّهِ لاخَوفٌ عَلَیهِم ولا هُم یحزَنون * اَلَّذینَ ءامَنوا وکانوا یتَّقون». به دلالت این آیات رهیافتگان به مقام تسلیم، از هرگونه اعتراض و ناخشنودی نسبت به قضا و قدر الهی به دورند، زیرا آنان به مقام بندگی خالص رسیده و میبینند که مُلک هستی تنها برای خداوند است و چیزی در اختیار عبد نیست تا نگران فقدان آن در آینده یا اندوهگین از کف رفتنش در گذشته باشد. خوف و حزن زمانی معنا مییابند که شخص خود را صاحب حق یا مِلکی ببیند، پس اگر کسی همه چیز حتی وجود خود را مِلک مطلق خداوند دید جایی برای خود نمیبیند تا خوف و حزنی برای او تصور شود.[32] از سخن برخی در توضیح واژه «اخبات»* برمیآید که مراد از مخبتان که قرآنکریم آنان را میستاید (حجّ/22،34،54؛ هود/11،23) متصفان به ویژگی تسلیماند.[33] در روایتی از امامصادق(علیه السلام)[34] نیز تسلیم همان اخبات دانسته شده است و هرچند مورد روایت تسلیم در برابر اوامر و نواهی دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 7، صفحه 531 خداوند متعالی و حجج الهی است؛ لیکن با توجه به معنای واژه «اخبات»، این روایت یکی از مصادیق یا لوازم اخبات را ارائه میکند، و گرنه همانگونه که برخی مفسران گفتهاند اخبات به معنای تسلیم در برابر خواست تشریعی و تکوینی خداوند، اعم از نعمتها، بلاها و پیشامدهای نوعی و شخصی است که اخلاقی ستوده و حتی از مقام رضا بالاتر است.[35] همچنین برخی مفسران مراد از «لَنَبلُوَنَّکم»در آیه 155 بقره/2: «و لَنَبلُوَنَّکم بِشَیء مِنَ الخَوفِ والجوعِ و نَقص مِنَالاَمولِ والاَنفُسِ والثَّمَرتِ و بَشِّرِ الصّـبِرین» را آزمایش انسان در زمینه ثبات بر تسلیم[36] و «اِنّا لِلّه» در آیه 156 بقره/22:«اَلَّذینَ اِذا اَصـبَتهُم مُصیبَةٌ قالوا اِنّا لِلّهِ و اِنّا اِلَیهِ رجِعون» را اعلام تسلیم و انقیاد در برابر امر خداوند و رضایت به تدبیر او[37] و به بیانی دیگر ایمان به قضا و قدر الهی و تسلیم به امر خداوند[38] دانستهاند. در آیه 26 فتح/48 نیز، برخی «سکینه»ای را که پیامبر(صلی الله علیه وآله) و مؤمنان به وسیله آن یاری شدند ثابت قدم داشتن آنان بر رضا و تسلیم دانستهاند. «اِذ جَعَلَ الَّذینَ کفَروا فی قُلوبِهِمُ الحَمیةَ حَمیةَ الجـهِلیةِ فَاَنزَلَ اللّهُ سَکینَتَهُ عَلی رَسولِهِ و عَلَی المُؤمِنینَ و اَلزَمَهُم کلِمَةَالتَّقوی...».[39]در تفسیر آیه 11 تغابن/64 هدایت قلب از سوی خداوند: «ما اَصابَ مِن مُصیبَة اِلاّ بِاِذنِ اللّهِ و مَن یؤمِن بِاللّهِ یهدِ قَلبَه»نیز به هدایت قلب به تسلیم به امر خداوند و رضا به قضای او تفسیر شده است.[4۰] رضایتبندگان از خداوند متعالی: «رَضِی اللّهُ عَنهُم و رَضوا عَنهُ»(توبه/9، 1۰۰) نیز به تسلیم در برابر خواست تکوینی و تشریعی او تفسیر شده است؛ به این معنا که هرآنچه خداوند از بنده میخواهد، بنده را ناخوش نبوده و نیز هیچ امر ناپسند و مبغوض حضرت حق، خوشایند بنده نباشد.[41]
لزوم تسلیم در برابر خواست خداوند: قرآن کریم در آیه 216 بقره/2 لزوم تسلیم بودن در برابر اراده الهی در تکوین و تشریع را چنین بیان میکند: خداوند به خیر و شر آدمی آگاه است و انسان خود از آن آگاه نیست؛ چه بسا چیزی که انسان آن را نمیخواهد غافل از آنکه همان چیز برای او خیر است؛ یا به عکس، چیزی را دوست دارد، حال آنکه آن چیز برای او شر است، بنابراین انسان باید امور خویش را به خداوند واگذارد و تسلیم خواست او باشد. بر اساس آیه 3۰ بقره/2، در پاسخ خداوند به دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 7، صفحه 532 پرسش ملائکه درباره آفرینش انسان نیز این نکته آمده است که خداوند از نهان و آشکار، آگاه است و درباره دین و دنیای آفریدهها اموری را میداند که آنها نمیدانند و اگر انسان را میآفریند در آفرینش او مصلحتی است و از همین رو وظیفه آنان تسلیم بودن در برابر فرمان و مشیت الهی است.[42] بنابراین خداوند در هر زمینه بهترینها را برای انسان و دیگر آفریدههای خویش میداند، پس امور آدمی را بر اساس حکمت تدبیر کرده[43] و آنچه درباره وی انجام دهد براساس مصلحت است.[44] برخی ذیل آیاتی، واژههایی را چون توکل (انفال/8، 19)[45]، ایمان قلبی (مائده/5،41)[46]، اقتراف حسنه (شوری/42،23)[47]، اسلام (آلعمران/3، 19[48]؛ زمر/39،22[49]؛ آل عمران/3، 52[5۰]؛ صافّات/37،1۰3[51]؛ بقره/2،112، 131؛ آلعمران/3، 83 و مائده/5، 44) و اصطفاء (آل عمران/3،33 و 42)[52] به تسلیم تفسیر کرده و برخی تصریح کردهاند که حضرت عیسی(علیه السلام) از سر تسلیم گفت: «اِن تُعَذِّبهُم فَاِنَّهُم عِبَادُک».(مائده/5،118)[53]
عدم تنافی تسلیم با تلاش و دعا: تسلیم در برابر قضای الهی در ناگواریها وقتی پسندیده است که انسان مأمور به دفع آن نباشد یا توان دفع نداشته باشد، و گرنه تسلیم نارواست، بلکه اقتضای تسلیم آن است که انسان برای دفع آن بکوشد،[54] بنابراین تن دادن به فقر، ذلت، ظلم و مانند آنکه دیگر آدمیان بر انسان تحمیل میکنند، اگر انسان توان مقابله با آن را داشته باشد هرگز ستوده نبوده[55]، از مصادیق تسلیم به خواست خداوند به شمار نمیآید. از آیه 214 بقره/2 که یاری خواستن پیامبران از خداوند را به هنگام اوج گرفتن سختی و دشواری بازگو میکند، استفاده شده که درخواست کمک از خداوند برای زدودن سختیها با مقام تسلیم منافاتی ندارد.[56] عدم تنافی تسلیم با دعا برای تغییر وضع نامطلوب، رفع محرومیتها و دستیابی به مطلوبها را با دیگر درخواستهای پیامبران از خداوند متعالی که در قرآنکریم بازگو شده نیز میتوان مستدل ساخت. از سخن حضرت موسی(علیه السلام) در آیه «لَقَد لَقینا دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 7، صفحه 533 مِن سَفَرِنا هـذا نَصَبـا» (کهف/18، 62) نیز استفاده شده که آگاه ساختن دیگران از دردها و بیماریها اگر از سراعتراض و ناخشنودی نباشد، به مقام تسلیمِ انسان در برابر قضای الهی خدشهای نمیزند.[57]
________________________________________ [1]. لسانالعرب، ج6، ص346؛ التحقیق، ج5، ص218 ـ 22۰، «سلم». [2]. اخلاق ناصری، ص116؛ التعریفات، ص8۰. «تسلیم» [3]. دایرةالمعارف تشیع، ج4، ص257؛ دانشنامه جهان اسلام، ج7، ص318. [4]. مفردات، ص423، «سلم». [5]. المیزان، ج1، ص3۰2. [6]. المیزان، ج12، ص344. [7]. همان، ج11، ص249. [8]. شرح منظومه، ص358. [9]. المیزان، ج11، ص25۰. [1۰]. همان، ج3، ص2۰4؛ مجمعالبیان، ج1، ص398؛ ج4، ص494؛ روح البیان، ج1، ص233. [11]. التحقیق، ج3، ص77، «خضع». [12]. همان، ج5، ص52، «سجد»؛ نمونه، ج11، ص254. [13]. المیزان، ج17، ص334. [14]. بیان السعاده، ج1، ص31۰. [15]. جامع السعادات، ج3، ص215. [16]. التسهیل،ج1، ص65؛ ر. ک: جامعالسعادات، ج3، ص2۰3. [17]. جامعالسعادات، ج3، ص215؛ التحقیق، ج13، ص193، «وکل»؛ الفروق اللغویه، ص257. [18]. اوصاف الاشراف، ص92؛ شرح منظومه، ص358. [19]. جامع السعادات، ج3، ص215. [2۰]. اوصاف الاشراف، ص92. [21]. جامع السعادات، ج3، ص215. [22]. التصوف الاسلامی، ص 172؛ دایرةالمعارف تشیع، ج 4، ص258 ـ 259. [23]. شرح التعرف، ج2، ص893، 9۰8. [24]. بیان السعاده، ج1، ص31۰. [25]. المیزان، ج17، ص334؛ التحقیق، ج13، ص193، «وکل». [26]. المیزان، ج17، ص334. [27]. شرح منازل السائرین، ج1، ص211. [28]. مدارج السالکین، ج2، ص153. [29]. احکام القرآن، ج2، ص268؛ المیزان، ج4، ص4۰5. [3۰]. تفسیر قمی، ج2، ص196؛ التبیان، ج8، ص36۰؛ احتجاج، ج1، ص58. [31]. المیزان، ج4، ص4۰5. [32]. همان، ج1۰، ص9۰. [33]. التحقیق، ج3، ص6، «خبأ». [34]. الکافی، ج1، ص391؛ العیاشی، ج2، ص143. [35]. اطیب البیان، ج7، ص33. [36]. الکشاف، ج1، ص2۰7؛ احکام القرآن، ج1، ص115. [37]. مجمع البیان، ج1، ص437. [38]. مواهب الرحمن، ج2، ص194. [39]. تفسیر قرطبی، ج16، ص19۰. [4۰]. جامع البیان، ج28، ص157؛ التبیان، ج1۰، ص23. [41]. المیزان، ج9، ص375. [42]. مجمعالبیان، ج1، ص177 ـ 178، 185. [43]. ر. ک: مجمع البیان، ج6، ص423 ـ 424. [44]. مجمع البیان، ج5، ص136. [45]. التبیان، ج5، ص136. [46]. نورالثقلین، ج1، ص632. [47]. الصافی، ج4، ص374. [48]. تفسیر قمی، ج1، ص99 ـ 1۰۰؛ مجمع البیان، ج2، ص259. [49]. المیزان، ج7، ص342. [5۰]. همان، ج6، ص221. [51]. همان، ج5، ص343. [52]. همان، ج3، ص164. [53]. تفسیر قرطبی، ج6، ص376؛ فتح القدیر، ج2، ص95. [54]. مدارج السالکین، ج2، ص152. [55]. الدروس الاخلاقیه، ص45. [56]. مواهب الرحمن، ج3، ص259. [57]. تفسیر قرطبی، ج11، ص11.