تفویض
تفویض ، اصطلاحی در حدیث و کلام و عرفان . تفویض در لغت به معنای واگذار کردن و تسلیم امری به دیگری و حاکم کردن او در آن امر است (جوهری ؛ ابن فارِس ؛ ابن اثیر؛ فَیّومی ، ذیل «فوض »). این واژه معانی اصطلاحی متعدد و متفاوتی دارد.
1) در حدیث . در قرآن کریم تفویض به معنای واگذار کردن امور به خدا به کار رفته (مؤمن : 44) و در احادیث هم بیشتر همین معنا از تفویض قصد شده است . تعبیر «فَوَّضْتُ امری الیک » و تعبیرات مشابه آن بارها در دعاهایی که از پیامبر و ائمه علیهم السلام نقل شده ، آمده است (برای نمونه رجوع کنید به ابن بابویه ، 1404، ج 1، ص 495؛ کلینی ، ج 2، ص 525؛ متقی ، ج 2، ص 174؛ مجلسی ، ج 84، ص 313ـ 314). واگذاری امور به خدا به این معناست که خداوند را در امور خود حاکم قرار دهیم ، ارادة تشریعی خدا را بر ارادة خود مسلط گردانیم ، از فرمانهای او پیروی کنیم و از خدا بخواهیم تا تدبیر زندگی ما را برعهده بگیرد (مجلسی ، ج 1، ص 225) و بدانیم که هر حول و قوه ای از اوست . در حدیثی از پیامبر اکرم آمده است که هرگاه بنده ای «لاحول و لاقوة الاباللّه » بگوید، کارش را به خدا واگذار کرده است (همان ، ج 90، ص 189). این معنا از تفویض با آموزة توکل * مرتبط است ، چنانکه برخی توکل را تفویض امور معنا کرده اند ( رجوع کنید به طوسی ، التبیان ، ج 6، ص 11، ج 9، ص 580؛ فضل طبرسی ، ج 5، ص 129؛ قرطبی ، ج 8، ص 160).
برخی لغت شناسان برای تعریف توکل از تفویض بهره گرفته اند و برای تعریف تفویض از توکل سود جسته اند ( رجوع کنید به ابن فارس ، همانجا؛ فیّومی ، ذیل «وکل »). در احادیث بسیاری ، تفویض و توکل در کنار یکدیگر ذکر شده اند ( رجوع کنید به ابن بابویه ، 1404، همانجا؛ کلینی ، ج 2، ص 47، 52، 525، 581؛ متقی ، ج 1، ص 37؛ مجلسی ، ج 83، ص 182، ج 74، ص 177، ج 65، ص 382). در برخی احادیث آمده است که با تفویضِ امور خویش به خدا، بر او توکل کنید (کلینی ، ج 2، ص 65؛ مجلسی ، ج 75، ص 336). این معنای تفویض در اخلاق اسلامی اهمیت ویژه ای دارد و در احادیث به آن ترغیب شده (فضل طبرسی ، ج 1، ص 320؛ نوری ، ج 2، ص 420، ج 10، ص 172) و از آن به عنوان رکن ایمان (متقی ، همانجا؛ کلینی ، ج 2، ص 47؛ مجلسی ، ج 74، ص 177) و حقیقت عبودیت و یقین (کلینی ، ج 2، ص 52؛ مجلسی ، ج 1، ص 225، ج 7، ص 180) یاد شده
است . همچنین از جمله آثار تفویض به این موارد می توان اشاره کرد: کفایت امور انسان توسط خدا (کلینی ، ج 2، ص 547؛ مجلسی ، ج 90، ص 189)، تسدید و نصرت الاهی (کلینی ، ج 2، ص 63؛ آقاجمال خوانساری ، ج 5، ص 220؛ نوری ، ج 5، ص 222)، آرامش روحی (مجلسی ، ج 65، ص 382، ج 75، ص 164؛ آقاجمال خوانساری ، ج 4، ص 115) و آسان شدن تحمل ناگواریها (کلینی ، ج 2، ص 559؛ مجلسی ، ج 1، ص 225).
تفویض به معنای واگذارکردن برخی امور دین و شریعت ، مثلاً افزودن تعداد رکعات نماز یا تعیین فرایض ، به پیامبر اکرم و اهل بیت علیهم السلام نیز آمده است (کلینی ، ج 1، ص 265ـ 268؛ مجلسی ، ج 17، ص 1ـ14، ج 25، ص 328ـ 350).
معنای دیگر تفویض در احادیث ، واگذار کردن اموری چون خلقت جهان و روزی دادن و میراندن و زنده کردن مخلوقات به پیامبر و ائمه است (مجلسی ، ج 25، ص 349). در بارة این معنا گفته اند که نسبت دادن چنین افعالی به پیامبر و ائمه می تواند دو وجه داشته باشد: یکی اینکه آنان این امور را به اراده و قدرت خود انجام بدهند، که این تفسیر نادرست است و قائلان به آن مشرک خوانده شده اند ( رجوع کنید به ابن بابویه ، 1363 ش ، ج 1، ص 124؛ احمد طبرسی ، ج 2، ص 198؛ مجلسی ، ج 5، ص 12؛ نیز رجوع کنید به ادامة مقاله ، بخش کلام ) و دیگر آنکه فاعل این امور خدا باشد و به نحوی مقارنِ ارادة ایشان عمل کند. در این صورت می توان این نوع تفویض را پذیرفت (مجلسی ، ج 25، ص 348).
علاوه بر اینها، چند معنا برای تفویض در احادیث ذکر کرده اند که ناظر به واگذاری امور مختلف به پیامبر و ائمه علیهم السلام است ، از جمله واگذاری امر تعلیم و تأدیب مردم و فرمان دادن مردم به اطاعت از ایشان ، واگذاری بیان علوم و احکام دین بنا به صلاحدید خود یا گزینش روش تقیه ، اختیار ایشان در اینکه بنا به مصالح خود گاه بر اساس ظاهر شریعت حکم کنند و گاه مطابق علم خود حقیقت احکام را بیان نمایند، و اختیار اعطای انفال و خمس و مانند اینها بنا به ارادة خود (مجلسی ، ج 25، ص 349ـ350).
معنای دیگر تفویض در احادیث ، تفویض تشریعی خدا به انسانهاست ، به این معنا که خداوند انسانها را در تکالیف و اعمالی که باید انجام دهند یا ترک کنند، به خودشان واگذار کرده و در واقع تکلیف را از آنان برداشته است . این معنای تفویض در احادیث نفی شده است . در حدیثی از امام صادق علیه السلام ، وجود اوامر و نواهی دلیلی بر تفویض نشدن اعمال به انسانها ذکر شده است ( رجوع کنید به کلینی ، ج 1، ص 159؛ احمد طبرسی ، ج 2، ص 254). همچنین تفویض در احادیث به معنای تفویض تکوینی افعال از سوی خدا به انسانها آمده است ، به این معنا که خداوند قدرت انجام دادن کارها را به انسانها واگذار کرده و خود از این قدرت رفع ید کرده است و در نتیجه نسبت به آن مالکیتی ندارد و بر افعال صادر شده از آن قدرت ، قادر نیست . بر این اساس ، هر چند انسانها اصل توانایی انجام دادن افعال را از خدا گرفته اند، پس از گرفتن آن ، در افعال خود مستقل اند و اراده و تقدیر الاهی در این افعال مداخله ندارد. این معنا از تفویض ، در مقابل جبر قرار می گیرد که بر اساس آن انسان فاقد قدرت برای افعال خود است و همة افعال وی منتسب به خداست ( رجوع کنید به جبر و اختیار * ). لازمة این معنا از تفویض ، استقلال انسان در افعال اختیاری و نفی قضا و قدر در این افعال و عجز و ضعف خداست ، چنانکه در احادیثی از ائمة اطهار این معنا ذکر و صریحاً رد و نفی شده است ( رجوع کنید به ابن بابویه ، 1357 ش ، ص 359ـ 360، 363؛ همو، 1363 ش ، ج 1، ص 144؛ مجلسی ، ج 5، ص 17؛ نیز رجوع کنید به ادامة مقاله ).
2) در کلام . متکلمان در بحث از تفویض به معنای مذکور در احادیث ، از جمله به مباحث تفویض تشریعی و تفویض خلق و رزق به ائمه و تفویض تکوینی ، نظر داشته اند. گذشته
از این ، تفویض را به معنای دیگری آورده اند که در احادیث
به کار نرفته ، یعنی تفویضی که در مورد صفات خبریه مطرح است ( رجوع کنید به ادامة مقاله ).
تفویض تشریعی در تاریخ عقاید کلامی به دو صورت مطرح شده است . یکی به صورت این نظریه که همة افعال ، مباح است و خداوند شریعتی معیّن نکرده و از هیچ چیز نهی ننموده است (اشعری ، ص 439). این معنا، همان اباحیگری و نفی مطلق تکلیف است . بغدادی (ص 160ـ161) فرقة مزدکیان را از اهل اباحة پیش از اسلام دانسته و خرّمدینان را که خود به دو گروه بابکیان و مازیاریان تقسیم می شوند، از معتقدان به اباحه پس از ظهور اسلام معرفی کرده است . شیخ مفید به این صورتِ تفویض تشریعی اشاره کرده و آن را قول زنادقه و طرفداران اباحیگری خوانده است (1413، ج 5، ص 46).
دیگر صورت تفویضِ تشریعی این است که انسانها تکالیفی دارند، اما تعیین آنها برعهدة خودشان است و خود می توانند به کمک عقل خویش ، حُسن و قبح و مصالح و مفاسد همة افعال را دریابند و نیازی به شرایع و احکام دینی ندارند. محمدبن زکریای رازی بدین معنا قائل بوده است ( رجوع کنید به ج 1، ص 291ـ316). وی با وجود اعتقاد به توحید و معاد، نبوت را انکار کرده است (بدوی ، ص 627ـ629). ابن بابویه به این صورت از تفویض تشریعی اشاره کرده است (1357 ش ، ص 360ـ361؛ مفید، 1413، ج 5، ص 29). طبرسی نیز به تفویض تشریعی اشاره دارد ( رجوع کنید به احمد طبرسی ، ج 2، ص 254).
معنای دوم تفویض در کلام را می توان در سخنان شیخ مفید یافت . وی از تفویض به معنای واگذاری امر خلق و رزق به ائمه سخن گفته و مُفَوِّضه را گروهی از غُلات دانسته است که ائمه را حادث و مخلوق می دانند و با اینحال ، آفرینش و روزی دادن را به ایشان نسبت می دهند ( رجوع کنید به مفید، 1413، ج 5، ص 133؛ همو، 1372 ش ، ص 21، 124). شیخ طوسی ( تمهید ، ص 27) نیز به این معنای تفویض اشاره کرده است .
معنای دیگر تفویض در علم کلام ، نظریه ای است که در مقابل نظریة جبر قرار دارد و بر اساس آن ، خداوند قدرت انجام دادن کارها را به انسانها واگذار کرده است و خود بر این افعال قادر نیست و دخالتی در آنها ندارد. بر اساس این نظریه ، قضا و قدر الاهی در افعال اختیاری انسان نفی می شود. همانطور که در بحث از دو معنای نخست تفویض در علم کلام گفته شد، شیخ صدوق و شیخ مفید و شیخ طوسی ، تفویض مطرح شده در احادیث را بر دو معنای پیشگفته منطبق کرده اند. بنابراین ، مسئلة مهم این است که بدانیم مفوّضه به معنای سوم چه کسانی هستند. در تاریخ فِرَق و مذاهب اسلامی و کلامی ، دو گروه به نام مفوّضه خوانده شده اند: قَدَریانِ نخستین یا مرجئة قدریه ، و معتزله . مَعبَد جُهَنی ، غَیلان دمشقی ، محمدبن شبیب ، ابن شمر و صالحی از قدریان نخستین بوده اند (ابن ندیم ، ص 201؛ بغدادی ، ص 19؛ شهرستانی ، ج 1، ص 125؛ ابن کثیر، ج 9، ص 42ـ43؛ عطوان ، ص 29). آنچه به طور قطع می توان به قدریان نخستین نسبت داد، انکار جبر است (قاضی عبدالجباربن احمد، المغنی ، ج 8، ص 4)، اما برخی مورخان علم کلام ، انکار قضا و قدر الاهی در افعال اختیاری انسان را به این گروه نسبت داده اند (بغدادی ، ص 20؛ شهرستانی ، ج 1، ص 49؛ ابوزهرة ، ج 1، ص 124). عقیده به تفویض را می توان به معتزله نیز نسبت داد، اما متکلمان امامیه معمولاً در بحث جبر و تفویض ، معتزله را هم رأی امامیه معرفی می کنند ( رجوع کنید به مفید، 1372 ش ، ص 15؛ علامه حلّی ، 1407 ب ، ص 101؛ همو، 1338 ش ، ص 110؛ همو، 1407 الف ، ص 308؛ فاضل مقداد، ص 27؛ ابن مخدوم حسینی ، ص 156).
یکی از مباحثی که می توان بر اساس رأی معتزله ، مفوّضه بودن آنان را اثبات کرد، مسئلة قادر بودن خدا بر مقدور عبد است . اشعری در مقالات الاسلامیین می گوید که معتزله تعلق دو قدرت بر مقدور واحد را محال می دانند و ازینرو بر آن اند که خداوند بر مقدور انسان قادر نیست ؛ البته بجز شَحّام ، که خدا را بر مقدورات انسان قادر می داند و بر آن است که حرکت واحد می تواند هم مقدور خدا باشد هم مقدور انسان (اشعری ، ص 199). معتزله ، بجز شحّام ، بر دو دسته اند: بسیاری از معتزله ، از جمله جُبّائی ، معتقدند که خدا بر جنس فعلی که انسان را بر آن قادر ساخته ، مانند حرکت و سکون ، قدرت دارد، اما معتزلة بغداد بر آن اند که خدا بر مقدور انسان و جنس مقدور او قادر نیست (همان ، ص 199ـ200؛ علامه حلّی ، 1338 ش ، ص 88، 91). قاضی عبدالجبار معتزلی فصلی مستقل و مبسوط از کتاب المغنی را به بحث «فی استحالة مقدورٍ لِقادِرَیْن اولقدرتَیْن » اختصاص داده و دلایل متعددی بر آن اقامه کرده است . او حتی تعلق دو قدرتی را که از آنِ قادر واحد باشد، بر مقدور واحد محال می داند ( رجوع کنید به ج 8، ص 109ـ161؛ نیز رجوع کنید به همو، المحیط ، ص 356ـ366؛ همو، شرح الاصول ، ص 375ـ 376). لازمة این نظریة معتزله که خداوند را بر مقدور انسان قادر نمی دانند، این است که خداوند اختیار مقدورات را به گونه ای به انسان واگذار کرده است که سلطنت خداوند را از مقدور انسان نفی می کند و عجز او را در موارد فعل اختیاری انسان اثبات می کند و این مطلب همان تفویض مورد بحث است .
فضل بن شاذان (ص 6) و بغدادی (ص 68) و شهرستانی (همانجا) گفته اند که معتزله قضا و قدر الاهی را در افعال انسان نفی کرده اند (نیز رجوع کنید به ابوزهرة ، همانجا). همچنین بنا به گزارش شهرستانی ، نظّام معتزلی معتقد بوده است که خدا نسبت به گناهان انسانها قادر نیست و ابوعلی جبّائی و ابوهاشم جبّائی بر این عقیده بوده اند که انسان ، خالقِ افعال خویش است و در آنها استقلال دارد (ج 1، ص 56، 74). عقیدة معتزله به مستقل بودن انسان در افعال و نیز نفی قضا و قدر الاهی در افعال انسان ، می تواند دلیلی بر مفوّضه بودن آنان باشد.
معنای دیگر تفویض در کلام ، به مسئلة صفات خبریه باز می گردد. صفات خبریه آن دسته از صفات الاهی است که در آیات و اَخبار آمده و برخلاف صفات ذاتیه ، عقل به خودی خود، آنها را برای خدا اثبات نمی کند، مانند وجود دست و پا و صورت برای خدا. در بارة اینگونه صفات در میان متکلمان اختلاف نظر وجود دارد و یکی از نظریات ، نظریة تفویض است که برخی از اهل حدیث و نیز ماتُریدیه به آن قائل اند. آنان ضمن نسبت دادن صفات خبریه به خداوند، از هرگونه اظهارنظر در بارة مُفاد و مفهوم این صفات خودداری ، و معنای آنها را به خدا تفویض می کنند. پاسخ مالک بن اَنَس به پرسشی در بارة چگونگی استوای خدا بر عرش ، نشان دهندة این دیدگاه است ( رجوع کنید به شهرستانی ، ج 1، ص 85). ماتریدی نیز در بحث از استوای خدا بر عرش با تأکید بر نفی تشبیه و لزوم ایمان به آنچه در قرآن آمده ، نوشته است که در تأویل این آیه نمی توان شی ء مراد از آن را تعیین کرد، زیرا علم ما از دستیابی بدان قاصر است ؛ پس به آنچه خداوند از آن قصد کرده ، ایمان می آوریم ، همانگونه که به مواردی مانند رؤیت آنگونه که در قرآن آمده است ، ایمان می آوریم . به نظر ماتریدی باید از یک سو تشبیه را نفی کرد و از سوی دیگر به اصل مطلبی که در نقل آمده است ، ایمان آورد و معنا و تفسیر مطلب را به خدا واگذار کرد. به اعتقاد وی این امر در هر جا که قرآن چیزی را اثبات کرده ، مثل رؤیت خدا، جاری است (ص 74).