حویطب بن عبد العزی قرشی عامری
- این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
مقدمه
نامش حویطب، کنیهاش ابومحمد[۱] و مادرش زینب بنت علقمة بن غزوان عامرى بود [۲]. حویطب از بنىمالک بن حسل از بنى عامربن لؤى[۳] از زیر شاخههاى قریش بود. نسب وى در لؤى بن غالب، جد هشتم رسول خدا صلىاللهعلیهوآله به پیامبر صلىاللهعلیهوآله و بنىهاشم مىرسد[۴] جد وى عمرو بن عبدود، شجاع قریش است که در جنگ خندق به دست امیرمؤمنان علیهالسلام کشته شد [۵]. حویطب از سه راه با پیامبر صلىاللهعلیهوآله خویشاوند بود: برادرش ابورهم، شوهر عمه حضرت ـ یعنى بره ـ دختر عبدالمطلب بود[۶]. پس از ازدواج پیامبر صلىاللهعلیهوآله با سوده در سال 11 بعثت و با امحبیبه در سال 6 هجرى وى باجناق رسول خدا صلىاللهعلیهوآله گردید، چون همسرش امکلثوم خواهر سوده[۷] و زن دیگرش امیمه ( امینه، آمنه ) خواهر امحبیبه دختر ابوسفیان[۸] بود، پسرانش عبدالرحمن و ابوسفیان بن حویطب خواهرزاده سوده و امحبیبه هستند .[۹] حویطب از بزرگان، عالمان و متنفّذان قریش بود [۱۰]. در درگیرىهاى طوایف قریشى بر سر مناصب مکه، او و گروهى که آنان را سرپرستى مىکرد، از این منازعات کناره گرفتند و ضمن آنکه به دو اتحادیه قریشى مطیبان و احلاف نپیوست، به پیمان خود با بنىعدى نیز پایان داد [۱۱] او از افراد انگشت شمارى بود که پیش از اسلام نوشتن مىدانست[۱۲] و یکى از 4 تنى بود که قریش در کارهاى مهم، مشورتها و مفاخرات خود نزد آنان رفته و به حکم ایشان گردن مىنهادند[۱۳]. گویند به روزگار جاهلیت، برادرزاده حویطب، خداش بنعبداللّهبن ابىقیس در سفر تجارى قریش به یمن، به قتل عمرو بن علقمهبن مطلب، جوانى از بنى عبد مناف متهم شد؛ دادخواهى به ولید بن مغیره مخزومى بردند و او به سوگند 50 تن از بنىعامر ( قسامه ) نزد کعبه، بر بیگناهى خداش حکم داد و همه سوگند خوردند، جز حویطب که مادرش سهم خونبهاى او را به میزان 40 اوقیه[۱۴] طلا داد و از سوگند خوردن او پیشگیرى کرد. همه سوگندخوردگان به دروغ پیش از پایان سال مردند و حویطب زنده ماند و ارث آنان به او رسید و وى را بزرگترین میراثبر قریش شناخته بودند [۱۵]. او که به تجارت سرگرم بود، ثروت فراوانى داشت[۱۶]. در حیاط خانه خود در وادى مکه چاهى کند که به حویطب شهرت یافت[۱۷]. حویطب که براساس برخى گزارشهاى تاریخى به هنگام بعثت پیامبر صلىاللهعلیهوآله پنجاه و اندى سال داشت[۱۸]، پس از بعثت و اظهار دعوت اسلام، در شمار دشمنان و مخالفان سر سخت آن حضرت قرار گرفتref>السيرة النبويه، ج 3، ص 828 - 829 ؛ مجمع البيان، ج 6، ص 646.</ref>. عابس، غلام او از بردگان مسلمانى بود که به شدت به دست قریش شکنجه مىشد[۱۹]. وى در مبارزه قریش و کوشش آنان براى پیشگیرى از گسترش دعوت اسلام و تهمت زدن به پیامبر گرامى صلىاللهعلیهوآله همراه بود. در جلسه مشورتى قریش پیشنهاد کرد آن حضرت را شاعر بخوانند، هرچند سرانجام « ساحر » تصویب و اعلام شد[۲۰]. به گزارشى، وى، ابوسفیان، ابوجهل و نضربن حارث به سخنان رسول خدا صلىاللهعلیهوآله گوش مىدادند و آن حضرت را مجنون، شاعر، کاهن و ساحر نامیده و به گفتن سخنان نامفهوم متهم مىکردند و به پیروان ایشان مىگفتند شما از مردى سحر شده پیروى مىکنید[۲۱]. در پاسخ آنان خداى کریم، آیه 47 سوره اسراء / 17 را فرو فرستاد و آنان را ظالم نامید و رازشان را فاش کرد: « نَحنُ اَعلَمُ بِما یستَمِعونَ بِهِ اِذ یستَمِعونَ اِلَیکَ واِذ هُم نَجوَى اِذ یقولُ الظّــلِمونَ اِن تَتَّبِعونَ اِلاّ رَجُلاً مَسحورا ». با هجرت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله به مدینه وى همچنان در مخالفت با آن حضرت با مشرکان همراهى کرد و با آنکه در کاروان تجارى قریش به شام به سرپرستى ابوسفیان که در سال دوم هجرى از سوى مسلمانان تهدید شده بود، هیچ کالا و سرمایهاى نداشت[۲۲]،200 یا 300 دینار طلا براى تجهیز سپاه قریش در جنگ بدر کمک کرد [۲۳]. به گزارشى، خود نیز در این پیکار جزو سپاه مشرکان بود و پس از مسلمانى ادعا داشت که روز بدر عبرتهایى دیده و به کسى نگفته است؛ از جمله ملائکه را دیده است که میان زمین و آسمان مشرکان را مىکشته و اسیر مىگرفتهاند[۲۴]. وى در سال سوم هجرى از سرمایهگذاران در کاروان تجارى بسیار مهم و گرانقیمت قریش به شام به سرپرستى صفوانبن امیه بود که به قصد فرار از دست مسلمانان از مسیر عراق حرکت کرد و سرانجام، کاروان قریش و سرمایه او در سریه « قرده » به دست مسلمانان افتاد و سران قریش از جمله حویطب جان به در بردند و به مکه بازگشتند[۲۵]. حویطب براى برپایى نبرد احد و انتقام کشتگان بدر فراوان کوشید[۲۶]. به گزارش خودش هنگام اعدام خبیب ( مسلمان اسیر شده در سریه رجیع ) در سال 4 هجرى به دست مشرکان، براى نشنیدن نفرین خبیب در حق قریش، انگشت خود را به گوشهاى خویش فرو برده است[۲۷]. در سال 6 هجرى هنگامى که خبر آمدن رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و یارانش به مکه رسید و قریش در پى تدارک نیرو براى پیشگیرى از ورود آنان به مکه بودند، برخى از سران قریش از جمله او در منزل خود به دیگران غذا مىدادند[۲۸]. وى با سه تن دیگر از جمله سهیل بن عمرو عامرى که از یک طایفه بودند، به نمایندگى قریش براى گفت و گو با رسولاللّهصلىاللهعلیهوآله به حدیبیه رفته و پس از چند بار مذاکره پیمان صلح بستند[۲۹]؛ بهویژه وى با ترسیم چگونگى اطاعت مسلمانان از رسولاللّهصلىاللهعلیهوآله و گفتن « من که مردى جهان دیدهام و شکوه قیصر و کسرا را نگریستهام، تاکنون مهربانتر، متحدتر و مطیعتر از یاران محمد صلىاللهعلیهوآله ندیدهام » در متقاعد کردن قریش به گونهاى مؤثر نقش داشت[۳۰]. به گزارشى دیگر، در صلح حدیبیه به مکرز بن حفص گفته است که از اصحاب محمد صلىاللهعلیهوآله مهربانتر به او و به همدیگر ندیدهام؛ ما از این پس از او نمىتوانیم انتقام بگیریم، بلکه وى به زور وارد مکه خواهد شد[۳۱]. پس از این پیمان، ابوجندل فرزند سهیل بن عمرو عامرى ( نماینده قریش در مذاکرات صلح ) اسلام آورد و به مدینه گریخت؛ لیکن براساس پیمان حدیبیه به قریش باز گردانده شد که در این داستان حویطب به او پناه داد[۳۲]. او به سران قریش پیشنهاد کرد با حمایت مالى و تجهیز نظامى قبیله بکر برضد خزاعه ( هم پیمان پیامبر صلىاللهعلیهوآله ) اقدام کنند[۳۳] و خود نیز از قریشیانى بود که افزون بر کمک مالى و تسلیحاتى به بنى بکر، شبانه با رویى بسته در حمله بنىبکر به قبیله خزاعه شرکت داشتند و بدین طریق، پس از نقض صلحنامه حدیبیه پشیمان شدند و به فکر چاره افتادند[۳۴]. حویطب و سهیل بن عمرو عامرى در سال 7 هجرى و در رخداد عمرهالقضاء که به پیامبر صلىاللهعلیهوآله اجازه دادند سه روز براى اداى عمره به مکه بیاید، از سوى قریش مأمور بودند پس از پایان مهلت، آن حضرت را به رفتن وادارند. عصر روز سوم با آنکه آن گرامى با میمونه بنت حارث، خواهر زن عباس، عموى خود ازدواج کرده بود و قصد عروسى و دادن ولیمه به قریش و یاران خود را داشت، این دو به آن حضرت مهلت نداده و پیامبر صلىاللهعلیهوآله ناگزیر از مکه بیرون رفت[۳۵]. در نبرد خیبر در همان سال، او و گروهى از همراهانش بر سر پیروزى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در خیبر با صفوان بن امیه و همراهانش شرط بسته و آن شرط را برد[۳۶]. در سال 8 هجرى پس از فتح مکه از ترس رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و مسلمانان از خانهاش گریخت و در باغى پنهان شد و به دست ابوذر غفارى و در پناه وى مسلمان گشت. رسول خدا صلىاللهعلیهوآله براى تأمین خونبهاى کشتگان بنىجذیمه که ناحق به دست خالد بن ولید کشته شده بودند، از او 40000 درهم نقره و از شمارى از سران قریش مبلغهاى دیگر، قرض گرفت[۳۷]. حویطب سپس در غزوه حنین و طائف شرکت کرد و رسول خدا صلىاللهعلیهوآله براى جلب همراهى او و شمارى از همفکرانش از غنائم جنگ حنین[۳۸] به او و چند تن دیگر 100 [۳۹] یا 50 شتر داد[۴۰]. به گفته واقدى، وى و شمارى از سران نومسلمان قریش که در پیکار حنین همراه پیامبر صلىاللهعلیهوآله شرکت داشتند، در دنباله سپاه قرار گرفته و منتظر نتیجه نبرد و امیدوار به شکست مسلمانان بودند[۴۱]؛ گویا رسول خدا صلىاللهعلیهوآله از نیت آنان آگاه بود، ازاین رو غنائم فراوانى به آنان داد.
به گزارشى، آیه 60 توبه / 9 درباره تصدیق عمل حضرت صلىاللهعلیهوآله در دادن غنائم به وى و 12 تن از نومسلمانان مکه و همفکرانش نازل شده است : « اِنَّمَا الصَّدَقـتُ لِلفُقَراءِ والمَسـکینِ والعـمِلینَ عَلَیها والمُؤَلَّفَةِ قُلوبُهُم وفِى الرِّقابِ والغـرِمینَ وفى سَبیلِ اللّهِ وابنِ السَّبیلِ فَریضَةً مِنَ اللّهِ واللّهُ عَلیمٌ حَکیم ؛ صدقات تنها به تهیدستان و بینوایان و متصدیان آن، و کسانى که دلشان به دست آورده مىشود، و در ] راه آزادى [ بردگان و وامداران و در راه خدا و به در راه مانده اختصاص دارد. ] این ] به عنوان فریضه از جانب خداست و خدا دانا و حکیم است ».[۴۲]
وى بردهاى به نام صبیح ( صبح ) داشت که خواهان قرارداد مکاتبه با او براى آزادى خود به مبلغ 100 دینار طلا بود؛ ولى وى موافقت نمىکرد و به گزارشى، آیه 33 نور / 24 در نکوهش کارش و براى تشویق او و دیگر مسلمانان به آزادى بردگان نازل شد: «... والَّذینَ یبتَغونَ الکِتـبَ مِمّا مَلَکَت اَیمـنُکُم فَکاتِبوهُم اِن عَلِمتُم فیهِم خَیرًاوءاتوهُم مِن مالِ اللّهِ الَّذى ءاتـاکُم ...». وى پس از نزول آیه و در اطاعت از آن با صبیح براى مکاتبه به مبلغ مورد نظر او قرارداد بست؛ حتى 20 دینار آن را هم به وى بخشید[۴۳]. سوره نور مدنى است و بعید نیست که برخى آیات آن درباره زمان فتح مکه و نبرد حنین نازل شده باشد؛ ولى از آنجا که همین خبر گویاى شهادت صبیح در پیکار حنین است و حویطب نیز نومسلمان و از طلقاست، درستى این شأن نزول بعید است.
حویطب پس از فتح مکه و غزوه طائف به مدینه آمد و تا پایان عمر آنجا زیست و همانجا از دنیا رفت[۴۴] برخى منابع، او را از کاتبان رسول خدا صلىاللهعلیهوآله[۴۵] دانسته و بعضى افزون بر آن، نوشتهاند که هنگام ضرورت براى نوشتن وحى به کار گرفته مىشد[۴۶] به فرض پذیرش این خبر باید آن را در سالهاى 9 و 10 هجرى دانست.
حویطب برپایه اطلاعاتى که از دوره پیش از اسلام داشت، در سال 17 هجرى در دوره خلافت عمربن خطاب از کسانى بود که براى بازسازى نشانههاى حرم ( انصاب ) مأمور گردید .[۴۷]. به گزارشى، عمر مسجد الحرام را گسترش داد و حویطب نیز به دستور او در ساخت و ساز مسجد کوشید[۴۸]. گویند وى و سهیل بن عمرو عامرى و حارث بن هشام به دیدار خلیفه دوم رفته و عمر پس از مسلمانان باسابقه به آنان اجازه داد وارد شوند؛ سهیل گفت: دیگران دعوت اسلام را پذیرفتند و ما نپذیرفتیم، پس جز خود را نباید سرزنش کنیم؛ سپس به شام به جهاد با کافران رفتند[۴۹]. براساس گزارشى، عثمان به هنگام محاصره خانهاش در سال 35 حویطب را قاصد خود برگزید و نزد على بن ابى طالب علیهالسلام، طلحه و زبیر فرستاد، تا براى پراکندن شورشیان و انتخاب خلیفه بعدى تدبیرى بیندیشند[۵۰]. وى از کسانى بود که عثمانبن عفان را شبانه به خاک سپردند ..[۵۱] او را ناپدرى بسربن ارطات از فرماندهان ارشد معاویه مىدانند، ازاین رو هنگام غارت مدینه به دست بسر در دوران خلافت على بن ابىطالب علیهالسلام و تهدید مردم به ویژه انصار به قتل و غارت، مردم به حویطب پناه بردند و او با سخنانش بسر را آرام کرد و مانع از کشتار مردم مدینه شد، هرچند نتوانست از سوزاندن خانههاى برخى از انصار[۵۲]جلوگیرى کند.
گویند در تعریض مروان بن حکم اموى به او درباره تأخیرش در مسلمانى، وى حَکَم پدر مروان را مانع اصلى مسلمانى خود و عامل آزار عثمان بن عفان دانست[۵۳]. همو خانهاش در مکه ( مدینه ) را به مبلغ 40000 دینار طلا به معاویه فروخت و چون آن را بسیار شمردند، گفت: براى فرد عیالوار ( داراى چند همسر ) 40000 دینار طلا چیزى نیست[۵۴]. وى 120 سال عمر کرد که نیمى از آن در جاهلیت و نیمى در اسلام گذشت و سرانجام در اواخر روزگار معاویه در سال 52 [۵۵] یا 54 هجرى از دنیا رفت.[۵۶]. حویطب فرزندان فراوانى داشت[۵۷]؛ از جمله ابوسفیان بن حویطب، که مادرش امیمه دختر ابوسفیان بن حرب، در جنگ جمل در سپاه جمل بود و کشته شد[۵۸]. فرزند دیگرش عبدالرحمن در واقعه حره و در سرکوب اهل مدینه به دست سپاه یزید کشته شد[۵۹]. از فرزندان و نوادگان وى یکى ابوبکر بن عبدالرحمن بن ابى سفیان بن حویطب است که در روزگار حکومت هشام بن عبدالملک ( حک: 105 - 125 ق .) قاضى مدینه بوده است[۶۰] و دیگرى نوه ابوبکر، محمد بن عبدالرحمن بن ابىبکر است که هنگام پیروزى عباسیان بر بنىامیه در 132 هجرى، همراه بنىامیه در فلسطین کنار رودخانه ابوفطرس به دست عبداللّهبن على عموى سفاح از بنىعباس کشته شد[۶۱]. در کتابهاى رجال اهل سنت، وى راوى خوانده شده است[۶۲]. یحیى بن معین از او حدیثى را از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله ثبت نکرده است[۶۳] ابونجیح مکى، سائب بن یزید[۶۴] عبدالله بن بریده اسلمى و پسرش ابوسفیان بن حویطب[۶۵] از وى روایت نقل کردهاند. او نیز از طریق عبدالله بن سعدى از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله حدیث نقل کرده است[۶۶]. ابن سعد ( م. 230 ق .) او را در طبقه چهارم راویان حدیث نهاده است[۶۷]. در منابع روایى اهل سنت از جمله در صحیح بخارى[۶۸]احادیثى از زبان حویطب نقل شده است. خبرى از عهد جاهلیت درباره زنى ( یا کنیزى )[۶۹] که از ترس شوهرش به کعبه پناه برده و چون شوهرش خواست او را به زور ببرد، دستش خشک شد و پس از مسلمانى او همچنان خشک مانده است[۷۰]؛ نیز کراهت دراى ( زنگ کاروان )[۷۱]، دوست داشتن انصار و اهمیت وضوء[۷۲]، خبرى در جواز گرفتن مزد بر کار براى دولت اسلامى از عمر بن خطاب از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله[۷۳]، خبرى درباره ساختمان قدیمى خانه کعبه و خزانه آن در زمان چیرگى قبیله جرهم بر مکه تا بازسازى آن به دست قریش [۷۴]از وى نقل شده است.
.[۷۵].
منابع
جستارهای وابسته
پانویس
- ↑ الثقات، ج 3، ص 96؛ الاستيعاب، ج 1، ص 399؛ الجرح و التعديل، ج 3، ص 314.
- ↑ تهذيب الكمال، ج 7، ص 465؛ امتاع الاسماع، ج 6، ص 136.
- ↑ الطبقات، خليفه، ص 64؛ جمهرة انساب العرب، ص 166 - 168؛ الاستيعاب، ج 1، ص 399.
- ↑ جمهرة انساب العرب، ج 12، ص 166.
- ↑ دلائلالنبوه، ج 4، ص 330؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 429.
- ↑ المحبر، ص 101، 105 - 106، 110؛ جمهرة انساب العرب، ص 169؛ اسدالغابه، ج 1، ص 32.
- ↑ المحبر، ص 101.
- ↑ المحبر، 105، 447؛ الطبقات، ابن سعد، ج 8 ، ص 239.
- ↑ المحبر، ص 101، 105.
- ↑ المنمق، ص 386؛ انسابالاشراف، ج 11، ص 15؛ فتحالبارى، ج 13، ص 133.
- ↑ المنمق، ص 272.
- ↑ فتوح البلدان، ص 457؛ العقد الفريد، ج 4، ص 149.
- ↑ المنمق، ص 386؛ اسد الغابه، ج 3، ص 424.
- ↑ انساب الاشراف، ج 9، ص 395؛ ج 11، ص 15.
- ↑ المحبر، ص 336 - 337؛ المنمق، ص 125 - 126.
- ↑ المعارف، ص 312؛ جمهرة انساب العرب، ص 168؛ امتاع الاسماع، ج 1، ص 86 .
- ↑ اخبار مكه، ج 2، ص 224؛ فتوح البلدان، ص 58 .
- ↑ الطبقات، خليفه، ص 64؛ المعارف، ص 311 - 312؛ الثقات، ج 3، ص 96.
- ↑ وقعة صفين، ص 325؛ التفسيرالكبير، ج 5 ، ص 223.
- ↑ مجمعالبيان، ج 6، ص 646؛ تفسير مراغى، ج 15، ص 52 - 53 .
- ↑ السيرة النبويه، ج 1، ص 207 - 209؛ مجمع البيان، ج 6، ص 646؛ تفسير مقاتل، ج 2، ص 534 .
- ↑ تاريخ الاسلام، ج 2، ص 104؛ البداية والنهايه، ج 3، ص 313.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 33؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 349؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 14، ص 95.
- ↑ الاستيعاب، ج 1، ص 400؛ اسدالغابه، ج 2، ص 67؛ تاريخ الاسلام، ج 2، ص 104؛ البداية والنهايه، ج 3، ص 313.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 197 - 198؛ الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 36.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 199 - 200؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 381.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 359؛ امتاع الاسماع، ج 13، ص 277.
- ↑ المغازى، ج 2، ص 581 - 582 ؛ امتاع الاسماع، ج 1، ص 280.
- ↑ المغازى، ج 2، ص 604 - 605؛ السيرة النبويه، ج 4، ص 779 - 780؛ الثقات، ج 1، ص 294 - 303.
- ↑ المغازى، ج 2، ص 608؛ امتاع الاسماع، ج 1، ص 292.
- ↑ امتاع الاسماع، ج 1، ص 292 - 293.
- ↑ المغازى، ج 2، ص 608؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 253 - 254.
- ↑ المغازى، ج 2، ص 612.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 134؛ عيون الاثر، ج 2، ص 181 - 182.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 122؛ السيرة النبويه، ج 3، ص 829 ؛ المصنف، ج 5 ، ص 373.
- ↑ انساب الاشراف، ج 1، ص 442 - 443؛ تاريخ دمشق، ج 15، ص 357؛ السيرة الحلبيه، ج 2، ص 762.
- ↑ المغازى، ج 3، ص 882 ؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 460؛ الاستيعاب، ج 1، ص 400.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 153، المحبر، ص 473؛ الاستيعاب، ج 1، ص 399.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 153؛ ج 5 ، ص 454؛ الثقات، ج 2، ص 79؛ الاستيعاب، ج 1، ص 399.
- ↑ المحبر، ص 474؛ المنمق، ص 423.
- ↑ المغازى، ج 3، ص 895 .
- ↑ جامع البيان، ج 10، ص 112.
- ↑ اسباب النزول، ص 335؛ تفسير مقاتل، ج 3، ص 197 - 198؛ تفسير قرطبى، ج 12، ص 244.
- ↑ المنتخب، ص 23؛ تاريخ دمشق، 15، 357؛ الاصابه، 2، 125.
- ↑ عيون الاثر، ج 2، ص 401؛ سبل الهدى، ج 11، ص 380.
- ↑ تجارب الامم، ج 1، ص 274؛ سبل الهدى، ج 11، ص 380 نيز نك: تاريخ القرآن، ص 264.
- ↑ الاستيعاب، ج 1، ص 399؛ اسدالغابه، ج 2، ص 67؛ البداية والنهايه، ج 8 ، ص 75.
- ↑ تاريخ ابن خلدون، ج 2، ق 2، ص 109؛ الكامل، ج 2، ص 537 .
- ↑ تهذيب الكمال، ج 7، ص 469؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 541 ؛ الوافى بالوفيات، ج 13، ص 134.
- ↑ تاريخ المدينه، ج 4، ص 1204؛ الامامة والسياسه، ج 1، ص 37، 53 .
- ↑ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 176؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 439؛ الاستيعاب، ج 1، ص 399.
- ↑ الغارات، ج 2، ص 602 - 603؛ الفتوح، ج 4، ص 231 - 232؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 2، ص 10.
- ↑ المنتخب، ص 21؛ المستدرك، ج 3، ص 492؛ الاستيعاب، ج 1، ص 399.
- ↑ تاريخ طبرى، ج 11، ص 518 - 519 ؛ جمهرة انساب العرب، ص 168؛ الاستيعاب، ج 1، ص 399.
- ↑ الطبقات، خليفه، ص 64؛ تاريخ الاسلام، ج 4، ص 200.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج 5 ، ص 454؛ الثقات، ج 3، ص 96؛ الاستيعاب، ج 1، ص 400.
- ↑ جمهرة انساب العرب، ص 169.
- ↑ الاستيعاب، ج 4، ص 1677؛ الطبقات، ابن سعد، ج 5 ، ص 173؛ الاصابه، ج 7، ص 154.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج 5 ، ص 172؛ تاريخ خليفه، ص 187.
- ↑ تاريخ خليفه، ص 287؛ جمهرة انساب العرب، ص 169؛ اخبار القضاه، ج 1، ص 171.
- ↑ جمهرة انساب العرب، 169؛ انساب الاشراف، ج 11، ص 16؛ تاريخ طبرى، ج 6، ص 94 - 95.
- ↑ التاريخالكبير، ج 3، ص 127؛ الثقات، ج 3، ص 96؛ تهذيب الكمال، ج 7، ص 465.
- ↑ الاستيعاب، ج 1، ص 399؛ الجرح و التعديل، ج 3، ص 314؛ تهذيب الكمال، ج 7، ص 466.
- ↑ الاستيعاب، ج 1، ص 399؛ اسد الغابه، ج 2، ص 67؛ تهذيب الكمال، ج 7، ص 465.
- ↑ تهذيب الكمال، ج 7، ص 465.
- ↑ الاستيعاب، ج 1، ص 399.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج 5 ، ص 454؛ تهذيب الكمال، ج 7، ص 466.
- ↑ صحيح البخارى، ج 8 ، ص 111.
- ↑ المصنف، ج 5 ، ص 26.
- ↑ اخبار مكه، ج 2، ص 25؛ المستدرك، ج 3، ص 492؛ كنز العمال، ج 14، ص 105 - 106.
- ↑ مجمع الزوائد، ج 5 ، ص 174؛ كنز العمال، ج 6، ص 736.
- ↑ مسند ابى داود، ص 33؛ كنز العمال، ج 12، ص 13.
- ↑ صحيح البخارى، ج 8 ، ص 111؛ مسند احمد، ج 1، ص 17 و ج 2، ص 99؛ جمهرة انساب العرب، ص 167.
- ↑ اخبار مكه، ج 1، ص 159.
- ↑ اللهاکبری، محمد، مقاله «حویطب بن عبدالعزی»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۱۱.