امد بن ابد در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Admin (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۵ نوامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۷:۲۴ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث امد بن ابد است. "امد بن ابد" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

از وی به عنوان یکی از کسانی که عمر طولانی داشته و رسول خدا(ص) را درک کرده، یاد شده است. ابن حجر[۱] به نقل از طبرانی گوید: معاویه دوست داشت کسی را بیابد که برای او شرح دهد که آیا در گذشته زمانی مشابه زمان معاویه بوده است. برای این کار مردی از حضرموت را به او معرفی کردند که سیصد [۲] سال داشت. چون او را حاضر کردند، بین او و معاویه گفتگویی انجام شد و چون از نام وی پرسید، خود را «امد بن ابد» معرفی کرد. در این گفتگو معاویه بی‌ادبانه پرسید: آیا او محمد را دیده است؟ او گفت: چرا نمی‌گویی رسول خدا(ص)؟ بله دیده‌ام. چون معاویه از او خواست آن حضرت را وصف کند، امد گفت: پدر و مادرم به فدای او، چنان بود که پیش و پس از وی مانند او ندیده‌ام. وی سپس گفت: زنی دیدم که از شام به سوی مکه خارج شد و نیازی به غذا نداشت؛ چون از میوه و گیاهان می‌خورد و از چشمه‌ها می‌نوشید. ابن حجر[۳] این خبر را مرسل، و خبر مربوط به آن زن را نادرست می‌داند. او[۴] سپس به نقل از ابوحاتم سجستانی در کتاب معمرون، مشابه داستان یادشده را نقل کرده، بخش نادرست آن را نیز نیاورده است. براساس این خبر، معاویه از «امد بن ابد» درباره شغلش پرسید. او گفت: تاجر بوده و هاشم بن عبدمناف و امیة بن عبدشمس را دیده است که نشان دهنده عمر طولانی اوست. «امد بن ابد»، هاشم را بابرکت و امیه را شوم توصیف کرد و پس از گفتگویی، معاویه از او خواست از وی تقاضایی داشته باشد. او از معاویه خواست جوانی‌اش را بازگرداند یا او را وارد بهشت کند و چون معاویه اظهار ناتوانی کرد گفت: حال که چیزی از دنیا و آخرت در اختیار تو نیست، پس مرا از راهی که آمده‌ام، بازگردان[۵].[۶]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ابن حجر، ج۱، ص۲۶۱ و ۲۶۲.
  2. یا ۳۶۰، ر.ک: ابن عساکر، ج۹، ص۲۲۱.
  3. ابن حجر، ج۱، ص۲۶۱ و ۲۶۲.
  4. ابن حجر، ج۱، ص۲۶۱ و ۲۶۲.
  5. نیز ر.ک: ابن عساکر، ج۹، ص۲۲۱؛ ابن اثیر، ج۱، ص۲۷۵؛ ذهبی، ج۱، ص۲۷ و ۲۸.
  6. خانجانی، قاسم، مقاله «امد بن ابد»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص:۱۲۴.