بحث:قلمرو علم غیب معصوم تا چه حدی است؟ (پرسش)

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Basim (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۳ دسامبر ۲۰۱۷، ساعت ۰۷:۵۸ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

محمد رضا بهدار

در مقاله گستره علم امام در اندیشه علمای شیعه

مشربهاي گوناگون علما درباره قلمرو علم امام در رابطه با محدوده و گستره علم امام و تبيين كيفيت و چگونگي علم غيب امام، تقسيمات متفاوتي را ميتوان ارائه داد . در اين نوشتار، همه اقوال علماي شيعه را در سه ديدگاه عمده جمع كردهايم كه عبارتند از:

الف) ترديد و سكوت در حدود علم امام:

برخي بزرگان معتقدند، در باب نوع، كميت و كيفيت علم امام، هبه نتيج روشن و صريحي نميتوان دست يافت و ادله عقلي و نقلي هيچكدام قضاوت صريح و مفيد يقين در اين باره به دست نميدهند. از سوي ديگر، اعتقاد تفصيلي به حدود و خصوصيات علم امام لازم نيست؛ بنابراين، بايد به اعتقاد اجمالي بسنده كرد و بهتر است حقيقت امر را به خود امام ارجاع داد. آنها معتقدند، دليل نقلي نيز نميتواند ما را از اين بنبست خارج كند، زيرا رواياتي كه در اين باره به دست ما رسيدهاند، مورد اطمينان نيستند و مضامين گوناگوني دارند؛ از اين رو، نميتوان نظر قاطع و صريحي ارائه كرد، چراكه بعضي روايات دلالت دارند بر اينكه امامان معصومD ماكان و مايكون ( آنچه بوده و خواهد بود) را ميدانند ( كليني، 1365 :1 ،261 و 262)، وارثان علم پيامبرانند و كانون و معدن علمند ( فروخ صفار، 1404ق: :1 56 و118) و از سوي ديگر، بعضي ديگر از روايات دلالت ميكنند بر اينكه آنان علم غيب ندارند ( نك: مفيد،.257 :1،1365 ،كليني نيز ؛23 :ق1413

شيخ انصاري يكي از بزرگاني است كه چنين اعتقادي دارد. او در تأييد اين نظريه مينويسد: اما مسئله اندازه دانستههاي امام، از جهت فراگير بودن و فراگير نبودن و نيز چگونگي علم او به آنها، از جهت متوقف بودن آنها بر خواست امام، يا توقف بر توجه آنها به خود شيء و يا عدم توقف بر آن، ( احتمالاتي است) و از روايات گوناگون، چيزي كه مورد اطمينان باشد به دست نميآيد؛ پس سزاوارتر آن است كه علم آن را به خود ايشان واگذار كنيم ( انصاري، 1411ق، 1 :374) آيت االله محقق مشكينيw نيز در حاشيه خود بر كفايةالاصول روايات وارد شده در اين باب را مفيد قطع نميداند، زيرا دلالتشان صريح و قطعي نيست؛ از سوي ديگر، ظن و گمان در اصول دين حجيت ندارد و انسان در عقيده خويش بايد از يقين پيروي كند ( مشكيني، 1413ق، 1 :.462،463

تحليل و بررسي اين رويكرد درست است كه در كت با هاي روايي، احاديث گوناگون و متناظري مشاهده ميشود، اما اينها همگي قابل جمع و توجيهند، به گونهاي كه ميتوان احتمالات فراواني درباره آنها تصور كرد؛ مثلاً روايات نافيِ علم غيب، به جهت تقيه يا جلوگيري از غلو دوستان نادان بوده است. البته يكي از بهترين توجيهات در جمعبندي آيات ( هود: 123؛ جن: 26) و روايات ( نك: نهجالبلاغه: خطبه 128) اين است كه كسي جز خداوند متعال، غيب را بالذات و از پيش خود و مستقلاً نميداند، ولي ممكن است آن را به پيغمبر برگزيده خود، تعليم دهد. و بر اساس روايات متعدد، علم ائمهD نيز بالوراثه از حضرت رسولJ است . بر اين پايه، علم غيب امام بالوراثه از پيامبر اكرمJ و به وحي و تعليم خداوند متعال، و علم خداوند ذاتي است ( رشاد،1384 :56 : 8 ،1380،جعفري ؛169،165)

البته قابل توجه است، اين دسته از علما كه تعداد قابل توجهي نيستند، ضمن پذيرش اصل اشتراط اعلم بودن امام ًاولا، به سبب فراواني روايات در اين باب كه گاهي با يكديگر و يا با برخي آيات، به ظاهر تزاحم دارند، مواجه شدهاند؛ ثانياً، گزارشهاي نقلشده از زندگي عادي و روزمره ائمهD مبني بر بهره نجستن از علم غيب خود در پيشبرد امور و كارهاي خويش، اين بزرگان را دچار حيرت و سرگرداني كرده؛ از اين رو، راه احتياط را در پيش گرفته و حد و حدود و كميت و كيفيت اين علم امامان را به خود آنها واگذار كردهاند.


ب) محدود بودن قلمرو علم امام برخي از علماي اماميه، آگاهي امام از غيب را نه تنها شرط براي امامت نميدانند، بلكه آن را محدود به بعضي از موضوعات خارجي و رويدادها و حوادث ميدانند . عبارات اين دسته متفاوت است كه در ادامه به برخي از اين نظريات اشاره ميشود.

شيخ مفيد به نظر ميرسد، شيخ از طرفداران اين نظريه است، چراكه مينويسد: ائمهD از ضماير بعضي از بندگان آگاه بودند و از هرچه بايد بشود، پيش از شدن آن خبر داشتند؛ ولي اين صفت واجبي در آنان، يا شرطي لازم براي امامت نيست، بلكه تنها بدان جهت چنين ميشود كه خدا در حقّ ايشان اكرام ميكند و اين دانش را بدان جهت به آنان ارزاني ميدارد كه ديگران بهتر فرمان ايشان ببرند و به امامت آنان متمسك شوند. و اين به طريق استدلال عقلي واجب نيست، بلكه براي آنان از جهت وحي و سمع واجب شده است، و اما به صورت مطلق گفتن كه امامان از غيب آگاهند، خطايي آشكار است، چه اين صفت تنها مخصوص كسي است كه به خود از چيزها باخبر است، نه به علم مستفاد، و اين جز مخصوص خداي عزوجل نيست ( مفيد، 1413ق: 3؛ مكدرموت، 1372 :145). شيخ مفيد ابتدا عالم بودن امامj را به ضماي ير بعض افراد نسبت داده، سپس با اينكه اصل عالم به غيب بودن امام را پذيرفته است، اما هيچگاه اين كلمه را براي امامان ب كه ار نبرد؛ حتي بر اين مطلب تصريح دارد كه نميتوان معتقد شد، امام مطلقاً و به صورت مستقل عالم به غيب است، چراكه علم به غيب، ذاتاً مخصوص خداست: «قُل لايعلَم من فىِ السماوات و الأَرضِ الْغَيب إِلا االله» ( نمل: 65) . شايان ذكر است، شيخ مفيد در تأليفاتش، مانند : اوائل المقالات، مسائل العكبريه و الارشاد، سخن و عبارتي كه بر علم غيب داشتن امامان دلالت كند، مطرح نكردهاند؛ نهايت چيزي كه آوردهاند، مطالبي از قبيل داشتن اخبار غيبي و اطلاع از ضماير برخي مردم و آگاهي از برخي پيش آمده است ( مفيد، 1413ق، 1 : 313 .(در هر حال، گرچه برخي متفكران، به خصوص معاصران اين موارد را از مصاديق علم غيب ميدانند ( نك: مظفر،1422ق،6 :366،367؛ سبحاني، 1384 :121ـ138 ،(اما به دليلي كه در صفحات بعد به آن اشاره ميكنيم، ظاهراً اصرار داشتهاند كه از اين واژگان ( علم غيب) براي انبيا و ائمهD استفاده نكنند. شيخ مفيد همچنين معتقد است، اين گونه نيست كه امام هميشه و همواره به همه حوادث و پيشآمدها علم داشته باشد؛ براي ،نمونه وي در پاسخ به اين پرسش كه: آيا امام علي و امام حسين از زمان و مكان شهادت خويش علم داشته است؟ و اگر داشته، چگونه رفتن به مسجد و كربلا توجيه ميشود؟ ميگويد: «اجماع شيعه تنها بر علم امام بر احكام شرع منعقد است ( » مفيد، 1413 ق: 70 (.

سيد مرتضي ايشان درباره علم غيبِ امام، موضع خاص صريحي اخذ نكرده است، چراكه از سويي ه، دربار علم انبيا و امامان به صنايع و مسئله نوشتن، سخني دارند كه ميتوان از آن استفاده كرد كه ايشان شايد طرفدار محدوديت علم امام باشند ( نك: سيد مرتضي، 1405ق، 1 :104(؛ از سويي ديگر، ايشان با اينكه به انكار احاطه علمي و فعليِ امام به همه معلومات با تمام جزئيات و تفاصيل آن، معترف است، اما با وجود اين معتقد است، امام ميتواند به كليات احكام علم فعلي داشته باشد، چراكه اين ملكه را در نفسش دارد كه هر گاه بخواهد، ميتواند احكام جزئي را از قوانين كلي آن اخذ و استنباط كند. سپس بر ادعاي خويش دليل آورده كه : از آنجا كه احكام و مسائل جزئي در تمام ابواب فقهي غيرمتناهي است، محال و ممتنع است كه علم آدمي به تفصيل و دفعتاً به آنها تعلق گيرد ( سيد مرتضي، 1405ق، 1 :104 ،105). پس برخي از علما همچون سيد مرتضي و ميثم بحراني ( بحراني، 1417ق: 67) بر اين عقيدهاند كه امام به احكام شرعي و امور مربوط به دين علم دارد، اما علم فعليِ وي تنها به كليات احكام و معارف است و نميتواند به تفصيل، به تمامي جزئيات امور و احكام بالفعل آگاهي كامل داشته باشد؛ از اين رو به نظر ميرسد، ميتوان اين بزرگواران را در رديف علماي قائل به محدوديت علم امام جاي داد؛ مگر اينكه قائل شويم، هر كس كه منكر علم فعليِ امام به جزئيات معلومات است، لزوماً به معناي منكر عموميت علم امام نيست.

محمد شهرآشوب مازندراني ايشان باور به آگاهي امام از تمام حوادث و امور غيبي را غلو در حق آنان ميداند و عقلاً چنين عقيدهاي را باطل شمرده، ميگويد: پيامبر و امام بايد علوم دين و شريعت را بدانند، اما لازم نيست كه غيب و حوادث گذشته و آينده را بدانند، زيرا چنين چيزي به مشاركت آنان با خداوند در همه معلومات منتهي ميگردد، و دانستههاي او نامحدود است؛ آنچه لازم است آن است كه آنان براي خودشان عالم باشند... اما جايز است كه بعضي از امور نهاني و حوادث گذشته يا آينده را به واسطه تعليم الهي بدانند ( . ابنشهرآشوب،1382 ،1 :211 .(

امين الاسلام طبرسي ايشان در موارد متعددي از تفسير مجمعالبيان اين مطلب را متذكر ميشود كه اعتقاد به عالم به غيب بودن امامان، موجب خروج از دين است و هيچيك از علماي اماميه چنين اعتقادي ندارد؛ لذا در ذيل آيه : «يوم يجمع االله الرسول فيقول ماذا اجبتم قالوا لا علم لنا انك علام الغيوب» (مائده : 109) مينويسد: ابوسعيد در تفسير خود گفته است: اين آيه، اعتقاد اماميه به اينكه امامان، آگاه به غيب هستند را ابطال ميكند. من ميگويم: اين سخن ستمي است از او به اين طايفه، زيرا ما احدي از ايشان و بلكه احدي از مسلمانان را نميشناسيم كه يكي از مردم را متصف به علم غيب بداند و كسي كه مخلوقي را بدين وصف موصوف كند، از دين جدا شده، و شيعه اماميه از اين وصف مبرّاست ( طبرسي، 1408ق،403 :3) البته در اين بين دانشمندان ديگري از اماميه، همچون ابوالفتح كراجكي ( بيتا، 1 : 245) و شيخ طوسي ( 1382 ،1 :253) چنين ديدگاهي داشتهاند.

سيدعلي قزويني ايشان كه از معاصران است، مينويسد: آنچه از روايات، به دست ميآيد... چيزي بيش از علم به پارهاي از موضوعات جزئي و حوادث خاص به نحو قضيه مهمله نيست... پس سزاوار نيست، ترسي به دل راه داد به اينكه امكان دارد امام برخي رويدادهاي خاصي را كه مورد ابتلاي سؤالكنندگان بوده و خداوند از راههاي غيرعادي آن را براي او روشن نكرده است، نداند ( موسوي، بيتا، 1 :158 .(

تحليل و بررسي اين رويكرد 1 .بيش از هر چيز نبايد بين اينكه امام بايد و لازم است احاطه علميِ مطلق و فعلي به همه چيز و حقايق و مسائل غيبي داشته باشد، با اين مطلب كه امام اين صفت و ويژگي را داراست، خلط كرد؛ بنابراين، اگر قائلان به محدوديت علم امام مرادشان از نفي احاطه علميِ امام اين است كه شرط و واجب نيست، كه امام چنين علمي داشته باشد، سخن آنها منطقي و پذيرفته اما اگر مرادشان آن است كه اصلاً امام چنين آگاهي 1 است، گرچه برخي با اين عقيده مخالفند؛ و تسلطي ندارد و نميتواند داشته باشد، چنين ادعايي با توجه به آيات و روايات فراوان و سخنان برخي بزرگان، محل تأمل است.

2 .هيچيك از صاحبنظراني كه مخالف نظريه دوم هستند و معتقدند علم امام قابل تعميم است، نگفتهاند علم امام همچون علم خداوند است و هرچه خدا ميداند، آنها نيز به همان كميت و كيفيت آگاهي دارند، بلكه همگي تصريح دارند بر اينكه، از جهات گوناگون بين علم الهي با علم ائمهDتفاوت است. بيشك علم خداوند، قديم و پيش از معلومات است و عين ذات اوست و اين علم ازلي، علت پديد آمدن تمامي معلومات و مخلوقات است، ولي علم امام در هيچيك از اين خصوصيات، شريك علم خداوند نيست، چراكه علم امام، حادث، عرضي و به تعليم الهي است، و مغاير با ذات اوست؛ پس سزاوار نيست، كسي گمان كند كه امام در اين صفت شريك خداوند است، زيرا اوصاف اين دو علم گوناگون است ( نك: مظفر،1402ق: 11و12 نيز شيرواني، 1385 :35 ،36 .(

سيدعبدالحسين نجفي لاري مينويسد: تفاوتهاي فراواني بين علم باريتعالي و علم فعليِ امام هست؛ از جمله از جهت قدم و حدوث و سبق و عدم و عليت و معلوليت و عينيت با ذات و عدم آن و غير آن كه ديگر مجالي براي توهم اتحاد بين دو علم و لزوم شرك باقي نخواهد گذاشت ( لاري،1414ق: 29 .(

3 .نكته شايان ذكر در اين رابطه آن است، با اينكه تمامي علماي شيعه اصل علم غيب امام را فيالجمله ـ و نه بالجمله ـ از ويژگيهاي امام دانستهاند، اما مشاهده ميشود برخي از بزرگان در اين باب موضعي سخت گرفته و به قائلان علم غيب امام، تاختهاند. حال بايد بررسي كرد : اگر آنان چنين رويكردي به مسئله دارند، پس چرا اينگونه تند موضع گرفتهاند؟ به نظر ميرسد، سرّ اين مسئله در اين نهفته است كه بايد از نظر تاريخي تحليل كرد، منظور از عبارت «عالمِ به غيب» در آن دوران چه بوده است .

به نظر برخي انديشمندان ( صالح مازندراني، 1388 ،6 :32؛ و سبحاني، 1374 :64و 187،( با توجه به روايات و نوشتههاي دانشمندان بزرگ ديني، بهخصوص علماي متقدم، عبارت «علم غيب» تنها به معناي علم غيب ذاتي بود و فقط براي ذات باريتعالي، استعمال مي شد نه براي غير او؛ همچون لفظ «واجبالوجود» كه فقط براي خداوند سبحان وبه كار ميرود يا به كار بردن صفاتي چون «خالق » و «رازق » براي خداوند. پر واضح است اگر منظور، واجبالوجود بالذات و خالقيت و رازقيت ذاتي، حقيقي و مستقل باشد، اين اوصاف تنها مختص خداست؛ اما آيا اگر مراد از واجبالوجود  ،واجبالوجود بالغير و خالق و رازق بالعرض و بالتبع باشد، اشكالي دارد براي غير خدا به كار برود؟

بنابراين، اينگونه موضعگيري به سبب آن است كه علم غيب نزد ايشان، بر معناي خاصي دلالت داشته است. مراد آنان از «غيب » آن است كه موجود ًي، ذاتا بر همه چيز احاطه علمي داشته باشد، كه البته چنين چيزي به خداوند اختصاص دارد؛ لذا اگر انساني با تعليم الهي، از نهان و پنهان عالم آگاه شود، آن را علم غيب نمينامند.

شاهد ما بر اين نظريه، برخي روايات و گفتارهاي دانشمندان است؛ از جمله: 1 .بعد از پايان جنگ جمل، عليj در بصره خطبهاي خواند و در ضمن آن خطبه از برخي حوادث آينده خبر داد . يكي از ياران آن حضرت با تعجبي فراوان، به ايشان گفت: «لقد اعطيت يا اميرالمؤمنين علم الغيب»؛ آيا شما علم غيب داريد؟ آن حضرت در پاسخ او خنديد و گفت: «ليس هو بعلم الغيب و انما هو التعلم من ذيعلم...»؛ اينكه من از حوادث آينده خبر ميدهم، علم غيب ذاتي و بدون تعليم الهي نيست، بلكه به وسيله پيامبر خداJ به من تعليم داده شده است... (نهجالبلاغه: خطبه 128؛ نك: ابنميثم، 1362 ،3 :141ـ138 .(

2 .اميرالمؤمنينj در روايتي، به صراحت بر علم غيب خويش تصريح ميكنند، اما خوف خود را از مسائلي چون غلو و مانند اينها اينگونه بازگو ميكن دن : به خدا سوگند، اگر بخواهم ميتوانم از همه خصوصيات هر كدام از شما كه از كجا و چگونه و به چه هدف آمدهايد و چه تصميم داريد و خصوصيات ديگر خبر دهم، اما ميترسم كه با اين گونه خبرها نسبت به رسول خدا كافر شويد ( . نهجالبلاغه: خطبه175.(

پس بعضي شيعيان و مخاطبان ساده ائمهD چون به نوعي به درك حقيقت علم غيب و تابع بودن علم غيب امامان بر علم غيب خداوند قادر نبودند، با مشاهده كوچكترين علم غيبِ ائمه، آنان را در مرتبه نبوت و چه بسا خدايي نشانده و از غلو سر رد ميآورند؛ بر اين اساس، وقتي امامان احساس ميكردند كه در سائل يا مخاطب زمينه غلو وجود دارد، به سرعت به مقابله با آن برخاسته و علم غيب را از خودشان نفي ميكردند؛ براي مثال، سدير از ياران نزديك امام صادقj نقل ميكند كه من، ابوبصير، يحيي بزّار و داودبنكثير در مجلسي بوديم كه حضرت با حالت غضبناك وارد شد و فرمود: تعجب از اقوامي كه گمان ميكنند ما علم غيب ميدانيم، در حالي كه من قصد تنبيه كنيزم را داشتم و او فرار كرد و من نميدانم در كداميك از اتاقهاست.

سدير ادامه ميدهد : وقتي حضرت از مجلس خارج و وارد منزل خود شد، من، ابوبصير و ميسر وارد خانه ايشان شده و عرض كرديم : درباره گم شدن كنيز خود اينچنين سخن ميگوييد، در حالي كه ما ميدانيم شما داراي علم كثيريد؛ البته نسبت علم غيب به شما نميدهيم . حضرت در پاسخ با اشاره با آوردن تخت بلقيس توسط شخصي كه ذرهاي از علم كتاب داشت، فرمود « : او قطرهاي از علم كتاب داشت، اما تمام علم كتاب نزد ماست » كليني،(. 257 1: ،1365

مولي صالح مازندراني ذيل اين روايت ميگويد: دل على أن علم الغيب علم غيرمستفاد كعلم اللّه تعالى و علم الامام لما كان مستفادا منه تعالى لايكون علما بالغيب حقيقة و قد يسمى أيضا علما بالغيب نظرا الى تعلقه بالامور الغائبة و به يجمع بين الاخبار التى دل بعضها على أنهم عالمون بالغيب و دل بعضها على أنهم غير عالمين به ( صالح مازندراني، 1388 ،6 :32) از اين فراز تاريخي ميتوان به روشني تحليل كرد كه حضرت در بيان موضع خو ،د حال عوام و خواص را ملاحظه ميفرمودند.

3 .يحييبنعبدااللهبنحسن به امام هفتمj گفت: فدايت شوم! اينان ( گروهي از مردم) عقيده دارند شما «علم غيب» داريد. حضرت در پاسخ فرمود: «لا واالله ما هي الا وراثة عن الرسولJ، «نه؛ به خدا قسم آنچه ما ميدانيم، از پيامبر خداJ به ما رسيده و از آن حضرت آموختهايم ( مفيد، 1413ق: 23؛ مجلسي، 1404ق، 26 :102 .(

4 .كمالالدين ابنميثم بحراني در شرح نهجالبلاغه تصريح ميكند كه منظور از علم غيبي كه جز خدا نميداند، علم غيبي است كه بدون تعليم و آموختن باشد و «علم غيبِ» بدون تعليم، به خدا اختصاص دارد و جز خدا هر كس آگاهي از غيب پيدا كند، به تعليم الهي بوده است . مراد ما از علم غيبي كه آن را براي ائمهD نفي ميكنيم، علمي است كه بدون واسطه و اسباب باشد و ذاتي باشد نه مستفاد، و اين فقط مخصوص خداست ( بحراني، 1362 ،3 :140 .(

ج) تعميم در قلمرو علم امام بسياري از انديشمندان و صاحبنظران اماميه، هم از جنبه كميت و هم كيفيت، آگاهي امام را گستردهتر از آنچه تا كنون تبيين شد، دانستهاند. به عقيده اين دسته، امام معصوم از همه حوادث گذشته، حال و آينده اطلاع دارد و احاطه علمي او به حوادث و مسائل، اعم از امور ديني ،و غير آن بالاتر از آن است كه در تصور آيد. البته بيشترشان اين امر را جزء شروط امام قلمداد نكردهاند، بلكه اين صفت يكي از ويژگيهاي امامت است.

برخي انديشمندان و حكماي شيعي و به طور كلي، بيشتر بزرگاني كه مشرب فلسفي يا عرفاني داشتهاند، چنين رويكردي دارند. نظريات آنان درباره انسان كامل، كه مصداق اتم آن معصومان هستند، به خوبي روشنگر مقام علميِ والاي ولي خدا و احاطه علمي او به رويدادهاي گذشته و آينده است. بنا بر اين نظر، نه تنها ولي خدا از همه حوادث آگاه است، بلكه با متن واقعيت ارتباط و نوعي اتحاد وجودي داشته، همه كائنات در پيشگاه آنان خاضع و خاشع‌ند؛ چنانكه خداوند ميفرمايد: «فَسجد الْملَئكَةُ كُلُّهم أجمعون» ( حجر:30) كه اين سجده مدبرات امور عالم، حاكي از خضوع همه عالم در برابر آنان است، و قرآن كريم دليل اين برتري را آگاهيِ آنان از «اسما» ميداند ( شيرواني، 1385 :22 (.

آخوند خرساني بيان آخوند خرسانيw در اين باره چنين است: آري، كسي كه مشمول عنايت خداوند باشد و جان پاكش به عالم لوح محفوظ، كه از بزرگترين عوالم ربوبي است و اصل كتاب ميباشد، اتصال يابد، حقايق آنچنان كه هست نزد او هويدا ميگردد؛ همانگونه كه چه بسا براي رسول گرامي اسلام و برخي از اوصيا اتفاق ميافتد و بر همه موجودات آنچنان كه بودهاند و خواهند شد، معرفت پيدا ميكند ( خراساني،1412ق: 279 .(

شيخ محمدحسين اصفهاني ايشان مقام علمي امام را از آنچه آخوند گفتند، هم بالاتر ميداند و در تعليقه خود بر كلامِ نقلشده از صاحب كفايه ميافزايد: چرا چنين نباشد، حال آنكه او در سير خود به سوي عوالم قدسي، با عالم عقل كلي اتصال مييابد و مقام او مقام عقل نخستين ميشود كه از عالم نفس كلي، كه همان عالم لوح محفوظ است، بالاتر است؟! گرچه عبارت صاحب كفايه اشعار به آن دارد كه آخرين درجه صعود رسول گرامي در حركت استكمالي او عالم محفوظ است ( غروي اصفهاني، 1373 ،1 :663 .(

شيخ محمدحسين مظفر شيخ در كتابي مستقل با اقامه ادله متعدد، قائل به احاطه علميِ امام آن هم مطلق، فعلي و حضوري به همه امور است؛ چنانكه در عبارتي آورده: مراد از «علم امام» در اين مقام، آگاهي از موضوعات خارجي جزئي محض است، نه آگاهي از موضوعات احكام كلي، زيرا جهل امام به آنها موجب كمبود در رتبه امامت و تنزّل از آن مقام است؛ افزون بر آنكه، بيان آنها از ويژگيهاي امام و وظايف اوست. همچنين مراد از علم امام در اين بحث اطلاع وي از احكام نيست، زيرا علم امام به آنها بايد حضوري باشد، چراكه روا نيست حكمي از او بپرسند و امام آن را نداند كه در اين صورت، حجت بر بندگان نبوده، بلكه امامتش باطل ميشود. [همچنين] علم امام شامل اطلاع بر زمان رستاخيز و اجلها و مرگها و ديگر اموري كه به ظاهر به خداوند متعال اختصاص دارد، نيز ميگردد؛ حتي مواردي كه آيه ذيل بيان كرده است: «انَّ اللَّه عنده علْم الساعةِ...» ( لقمان: 34 ) زيرا روايات خاصي، با صراحت بيان ميكنند كه خداوند ائمه ما را بر اموري از اين قبيل نيز آگاه كرده است ( مظفر، 1402ق : 12و 13؛ نيز شيرواني، 1385 :37،36) البته شيخمحمدرضا مظفر ( نك 1370 : :68 (و سيد نجفي لاري ( نك: 1414ق: 28ـ30) نيز چنين ديدگاهي دارند.

امام خمينيw از ديدگاه ايشان خداوند متعال، انسان كامل و آدم نخستين را بر صورت جامع خويش آفريده و او را آيين اسما و صفات خويش قرار داد. همه اسماي حق در نشئه انساني ظاهر گشت و انسان به رتبه احاطه و جمع رسيد. انسانِ كامل، جامع همه مراتب عقلي، مثالي و حسي بوده و عوالم غيب و شهود و آنچه در آنهاست در او منطوي است، چنانچه خداوند همه اسما را به آدم آموخت ( بقره : 31 .(انسان كامل با وحدت خود، واجد همه مراتب غيب و شهود بوده و با بساطتش جامع همه كتابهاي الهي است ( نك: امام خميني،1363 :16،17 (.

علامه طباطبائي ايشان علم امام به امور خارجي و رويدادها را بر دو قسم ميداند و در بيان قسم اول آن معتقد است، امام در هر گونه شرايطي، به حقايق جهان هستي، به اذن خدا علم دارد؛ اعم از اين كه تحت حس باشند يا بيرون از دايره حس؛ مانند موجودات آسماني و حوادث گذشته و وقايع آينده؛ چرا كه از راه عقل، براهيني است كه به موجب آنها امام به حسب مقام نورانيت خود، كاملترين انسان عهد خود و مظهر تام اسما و صفات خدايي و بالفعل به همه چيز عالم و به هر واقعه شخصي آشناست و به حسب وجود عنصريِ خود به هر سوي توجه كند، براي وي حقايق روشن میشود. علامه در پاسخ به اين سؤال كه : آيا موروثي بودن علوم آنان از پيغمبر اكرمJ با رواياتي كه ميفرمايد: «اذا شاؤوا ان يعلموا علموا» ( كليني، 1365: ،1 258) منافات ندارد؟ ميفرمايد: گويا علم كه به آنان داده شده، دو گونه است؛ بعضي از آنها مثل بديهيات ماست كه از نظرشان غايب نميشود و بعضي ديگر از آن محتاج به تأمل و توجه است، به گونهاي كه هر گاه خواستند بدانند ميدانند: «اذا شاؤوا علموا». دومي، مانند ملكه اجتهادي است كه شخص مجتهد و فقيه دارد، كه در اوقات عادي به آن توجه ندارد، ولي همين كه مسئلهاي يا مسائلي از او پرسيده شد و به حالت نفساني خود توجه كرد، ميتواند جواب آن مسائل را بدهد. امام نيز هر وقت به مقام نورانيت خود توجه كند، مطلب را ميداند ( رشاد، 1384 :200). ايشان دربا هر علم تفصيلي امام به زمان و مكان و چگونگي شهادت خويش معتقد است، با توجه به مقام قرب بالاي امام، هرچه را بخواهد به اذن خدا ميتواند بداند و از آن جمله است علم به تفصيل مرگ و شهادت خود با جميع جزئيات آن ( نك: طباطبائي،1369 :34).

آيت االله جوادي آملي ايشان در تحليل احاطه و سيطره علم امام آوردهاند: ائمه كه كون جامع و داراي همه نشئات وجودي هستند، در مرتبه نورانيت و ولايت كليه، يعني مرحله تام، كه حقيقت امامت آنهاست، به عنايت الهي مسلط بر همه عوالم هستي هستند و چيزي از احاطه علمي آنان مخفي نميماند؛ به بيان ديگر، تمام حوادث بزرگ و كوچك نظام هستي، حتي پلك زدن انسانها، قيام و قعودشان، افتادگي برگي از درخت و... در معرض ديد آنهاست و چيزي به نام زمان گذشته، حال و آينده براي آنان معنا ندارد... تفاوتشان با ديگران اين است كه ديگران به آن خزانه بيپايان راهي ندارند؛ لذا ممكن است دلشان بخواهد چيزي را بدانند ولي نتوانند، اما امامان معصوم كه كليددار و خازن آن خزانه بيپايانند، هر چه را كه بخواهند ميتوانند بدانند؛ از اين رو، در روايات آمده است: «ان الامام اذا شاء ان يعلم علم» ( جوادي آملي،176،177 :1 ،1381)

به نظر ايشان، امامان، مظهر علم الهياند؛ يعني همانگونه كه چيزي از حيطه علم بي پايان خدا مخفي نميماند: «و اعلَمواْ أَنَّ اللَّه بِكلُ شىء عليم» ( بقره:231 )، گستره علم ائمه اطهار نيز همه موجودات نظام هستي را در برميگيرد؛ اما در تفاوت اين دو خاطرنشان كرده كه علم الهي استقلالي بوده، اما علم ائمه اطهار تبعي و عرضي است و به منبع لايزال علم الهي مرتبط است و اساساً اگر تعليم الهي و اتصال به علم بيپايان او نباشد، ائمهD نيز مساوي ديگران خواهند بود؛ لذا در روايات آمده است: اگر امام بخواهد چيزي را بداند، خدا آن را به او ميآموزد : «اذا اراد الامام ان يعلم شيئا اعلمه االله ذلك» ( كليني، 1365 ،1 :258) .علما گرچه امام به اراده و خواست او بستگي دارد و هر چه را بخواهد بداند، خواهد دانست، اما اراده آنان تابع اراده و مشيت خداست و تا خدا اراده نكند، آنان نيز اراده نخواهند كرد، چراكه از امام هاديj روايت شده است: «خداوند قلوب ائمه را محل اراده خويش قرار داده است. هرگاه خدا چيزي را بخواهد، آنها نيز ميخواهند ». معناي كلام خدا كه فرمود: «شما چيزي را ن ميخواهيد مگر آن كه خدا بخواهد ( مجلسي، 1404، ق 25 :372) همين است ( جوادي آملي، 1381،1 :178)

تحليل و بررسي رويكرد سوم چنانكه ملاحظه شد، برخي انديشمندان بر اين عقيدهاند كه احاطه علميِ امام آنچنان گسترده است كه حتي شامل: علمالساع ،ه روز قيامت و... نيز ميشود، و اين برخلاف نظر برخي ديگر از علماي قائل به تعميم علم امام است ( نك: لواساني، 1425ق، 2 :97؛ سبحاني، 1374 : 161؛ مظفر، 1370 :67 ؛ حر عاملي، 1357 ،7 :441) ؛ آنها با توجه به برخي آيات و روايات، و همچنين شواهدي كه در زندگي پيشوايان ديني هست ميگويند، گرچه امام به همه چيز و حقايق نهان و آشكار علم دارد، اما برخي امور بر او پوشيده ميماند و علم آنها فقط مخصوص خداست.

قرآن در اين باب ميفرمايد: سوره لقمان: 34. در تفسير قمي ذيل اين آيه اين حديث را از امام صادقj نقل ميكند: «بر اين پنج شيء احدي از ملك مقرب و نبي مرسل اطلاعي ندارد، و اين از صفات خداست ( قمي، 1404ق، 2 :167).

در روايتي ديگر امام محمد باقر ميفرمايد: خداوند علمي مخصوصِ خود دارد و كسي به غير خودش آن را نميداند و علم ديگري دارد كه فرشتگان مقرب و انبياي مرسل آن را ميدانند و هر آنچه انبياي مرسل ميدانند، ما هم ميدانيم ( فروخ صفار، 1404ق، 2 :110).

علامه طباطبائي نيز همچون مظفر ( نك: 1402ق: 13،12؛ شيرواني، 1385 :37،36) و نجفي لاري ( نك: 1414ق:30ـ28) اعتقاد دارد كه درست است علم به اين موارد پنجگانه مخصوص خداست، اما به واسطه تعليم، برخي همچون رسول خداJ و امامان ميتوانند به آن موارد آگاهي يابند ( نك: طباطبائي، 1412ق، 16 :238 ). ايشان، رواياتي را كه اين موارد را نفي ميكنند، يا ضعيف دانستهاند، يا قابل توجيه؛ علاوه بر اين، روايات معارضِ فراواني داريم؛ از جمله روايات بسياري از رسول خدا و ائمه رسيده كه اين حضرات از آينده حال خود و از زمان مرگشان و اينكه در چه سرزميني از دنيا ميروند خبر دادهاند، و اين روايات بسيار، روايت مزبور يو نظا ر آن را تقييد ميكنند، و حاصل مجموع روايات اين ميشود، كه علم اين پنج امر مخصوص خداست و به كسي نداده، مگر آن كس كه خود به وي تعليم كرده است . البته در اين دسته از احاديث، رواياتي هست كه قبول تقييد نميكن ؛دن مثلاً در آنها آمده كه حتي به تعليم الهي نيز كسي در اين پنج مسئله آگاه نميشود. اما به اين روايات نبايد اعتنا كرد، زيرا روايات پيشگوييهاي رسول خداJ و ائمهD آنقدر فراوان است، كه نميتوان به سبب يك روايت از همه آنها چشم پوشيد ( نك : طباطبائي، 1412، ق 16 :240)

.2 معلوم شد قائلان به رويكرد سوم، خود دو دستهاند؛ برخي معتقد به علم مطلق و فعلي و حضوريِ امامند و برخي قائل به علم ارادي و مشيتي امام. اما با توجه به سيره عملي پيامبر اكرم و امامان معصومD در مواجهه با كارهاي شخصي و اجتماعي خويش، و نيز با در نظر گرفتن برخي روايات، از قبيل : «اذا اراد الامام ان يعلم شيئا اعلمه االله ذلك» ( كليني، 1365 ،1 :258) ، به نظر ميرسد اين رويكرد مشهور علماي شيعه صحيح باشد كه آگاهي معصومان به تمامي امور اعم از غيبي و غير آن، به خواست و اراده آنان پيوند خورده است. بدينسان، ميتوان دانشهاي آنان را به نامهاي دربسته همانند دانست كه براي آگاهي از محتواي آن، بايد درِ نامه را گشود. ناگفته پيداست كه اين خواستن و دانستن، وابسته به وجود مصلحت و گرهخورده با حكمت الهي است؛ چه بسا امام نخواهد و در نتيجه، نداند.

بنابراين، آگاهي پيامبر و پيشوايان معصومD از هر حادثه و جرياني، علم ارادي و مشيتي است، نه علم فعلي و قهري ( سبحاني،1374 :161 .(

ص41تا 53


فعلا در بحث بماند

در پایان نامه علم غیب در روایات

معتقدان به محدودیت علم امام ع این گروه از علما معتقد اند که از تتبع و جستجو در روایات چنین نتیجه ی بدست می آید و برخی معتقد اند که اگر چه برخی از روایات علم امام را علم به همه چیز اعلام می دارد اما نهایتا علم امام علم مخلوق و محدود است و امام نمی تواند علم مطلق و نامحدود را در اختیار داشته باشند ، البته باید خاطر نشان کرد که برخی از این بزر گواران همانگونه که بعدا در زیل نظریات شان تو ضیح داده خواهد شد دانستن بیش از دایره ی احکام شریعت را برای امام عقلا واجب وضروری نمی دانند نه اینکه آنرا مطلقا نفی نمایند . اینک به طرح نظریات برخی از آنان می پردازیم.

شیخ مفید آنچه که می توان از کلام شیخ مفید دریافت : 1- ائمه ع از ضمایر برخی افراد و حوادث آینده آگاهی دارد 2- اطلاع از غیب جزو صفات لازم آنان نیست 3- علم غیب شرط در امامت و لازمه ْ آن نیست 4- علم غیب لطف الهی در حق ائمه بوده و وجوب عقلی ندارد 5- از نظر نقلی علم غیب برای امام ثابت شده می باشد 6- علم غیب مطلق و نا محدود را نمی توان به ائمه ع نسبت داد، و چنین سخن نادرست فساد اش آشکار است. چنین صفتی در کسی است که بخود و مستقلا از چیزها باخبر است نه با علم مستفاد، و چنین چیزی فقط در خداوند می تواند وجود داشته باشد نه غیر 7- آنچه که گفته آمد اعتقاد اکثر امامیه بوده و تنها گروه اندکی از مفوضه که به غلات نسبت دارند عقیده دیگر دارند. نتیجه گیری شیخ مفید گرچه منکر علم غیب امام در برخی امور نیست ولی ضرورت عقلی علم غیب را نمی پذیرد و می فرماید خداوند چنین دانشی را با لطف خود به آنان عطا می فرماید ولی ائمه ع به هیچ وجه چنین صفتی را به عنوان شرط امامت در خود ندارند. ایشان در مورد آگاهی امام از فنون مختلفه و زبانها می گوید: چنین چیزی به لحاظ عقل و قیاس نه واجب است و نه ممتنع، اما اگر صحت روایات دال براین مطلبت ثابت شود یقین کردن به آن واجب می شود1. ایشان در تفسیر آیه ( وماکان لی علم بالملأ الأعلی اذ یختصمون سوره ص / 69 ) می فرماید: مانعی ندارد که بپذیریم مواردی وجود دارد که پیامبر از آن اطلاعی ندارد و این طور نیست که هر اتفاقی بیافتد خداوند آنرا به پیامبران وحی کند و یا هرچیزی که برای او معلوم است پیامبران را هم از آن آگاه گرداند و محال نیست که بسیاری از معلومات خود را از آنان پنهان دارد ... اگر کسی معتقد باشد که پیامبر باید هرچیزی را بداند این تکالیف ممتنع و محالی است که از سوی خدای حکیم چنین تکلیفی سزاوار نیست.2 وی همچنانکه قبلا در بخش های دیگر ذکر شد معتقد است اگر کسی قایل به ارتباط مستقیم و وحیانی امام با خداوند شود کافر شده و از دین خارج است. نکته: از کلام شیخ مفید چنین بر می آید که دانستن هرچیز اگر به صورت تکلیف برا ی پیامبر باشد درست نیست و چنین تکلیفی از سوی خدای حکیم سزاوار نیست و این کلام ایشان نمی رساند که پیامبر از هرچیزی مطلع نیست بلکه مطلع هست اما نه به گونه ی تکلیف.

شیخ صدوق ره کلام ایشان را در مورد سهو نبی مطرح می نماییم زیرا پذیرش سهو نبی در واقع سلب علم مطلق از پیامبر می باشد. ایشان در مورد سهو نبی ص می فرماید:( اگر نبی در نماز سهو نماید لازم می آید در تبلیغ دین هم سهو نماید) و در نهایت ایشان سهو نبی را می پذیرد و در توجیه آن می گوید: سهو نبی مانند سهو دیگران نیست سهو او از سوی خداوند است تا مردم بدانند که او نیز بشر است و توهم ربوبیت در مورد ایشان صورت نگیرد، و دیگر اینکه مردم با سهو پیامبر حکم سهو خود را نیز بدانند. ایشان نفی سهو از پیامبر را غلو در حق رسول می داند.1

مرحوم مظفر هم در مورد سهو نبی همین توجیه را ذکر نموده و می گوید روایات سهو در برابر روایات نفی سهو نه از نظر مضمون و نه از نظر سند تاب مقاومت را ندارد.2 در مورد این توجیه دو نکته به نظر می رسد که باید ذکر کرد اولا اینکه تفهیم حکم سهو می تواند راه های بهتر و ساده تری داشته باشد و قرار نیست که امت حکم هر عملی را وقتی بفهمد که پیامبر آن عمل را انجام دهد و این به این معنا است که پیامبر عمل زشتی را هم مرتکب شود تا مردم حکم آنرا بدانند. دوم اینکه مردم اگر قرار باشد قایل به ربوبیت پیامبر شود پس نباید پیامبران معجزه بیاورند در حالیکه پیامبران یکی از راه های اثبات نبوت شان معجزه است و مؤمنان هرگز قایل به ربوبیت آنان نشده اند، این خود گواه براین مطلب است که برای اینکه مردم دچار توهم ربوبیت در مورد نبی نشود راه های بهتری وجود دارد و انبیاء از این توانای برخوردارند که مردم را از دچار شدن به چنین مشکلی نجات دهند، و راهش سهو نبی نیست ضمن اینکه این مسیله مشکلات فراوان دیگر را در مورد نبی ایجاد می نماید.

سید مرتضی: سید مرتضی معتقد است که امام آنچه را که مربوط به امامت و ولایت اش می شود و او موظف به اجرا و تنفیذ آن است را میداند و بیشتر از این لازم نیست امام علم داشته باشد و حرف و مهن و صناعات را بداند چون امام رسالت و وظیفه اش هدایت انسانها است نه آموزش حرف و مهن. ایشان می گوید:(معاذالله ان نوجب الامام من العلوم الاماتقتضیه ولایته . واسند الیه من الاحکام الشرعیه ، وعلم الغیب خارج عن هذا3 ایشان در جای دیگر در این زمینه می فرماید: (لایجب ان یعلم الامام باالحرف والمهن والصناعات وما الی ذاک مما لاتعلق له باالشریعه ... وان الامام یجب ان یعلم الاحکام ... لانه ولی اقامتها وتنفیذها).1 در این دو فراز از نظریات سید مرتضی روشن می شود که امام دایره دانش و آگاهی اش فقط شامل احکام دین می شود و بیشتر از آن را برای امام عقلا ضروری نمی داند.

شیخ طوسی: نظر شیخ طوسی تفاوتی با نظر سید مرتضی ندارد و ایشان هم برای امام ع علم به احکام را لازم می داند و نه بیشتر از آن. و در اینجا به یک جمله از شیخ طوسی که صریحا نظر ایشان را افاده می کند بسنده می کنیم:( یجب ان یکون الامام ع عالما بما یلزم الحکم فیه، ولا یجب ان یکون عالمابما لایتعلق بنظره)2 ازنظر شیخ طوسی امام ع آنچه که در آنها حکم شرعی لازم است را باید بداند تا بتواند حکم الهی را در مورد آن بیان دارد بیش از این دانستن اش برای امام ضرورتی ندارد.

دو نکته: نکته اول اینکه ممکن است گفته شود امام از آنجای که رهبر و پیشوای بشریت است لازم است افضل بر آنان بوده و دارای تمام صفات کمالی و ازجمله فهم و علم برتر و بهتر از دیگران باشد. بنا براین لازم است آنچه را که دیگران می داند امام باید بهتر و کاملتر از دیگران برآن آگاهی داشته باشد. در پاسخ باید گفت تعریف کمال و صفات کمالی از دیدگاه اندیشمندان ممکن است دارای تفاوتهای بسیار باشد وعده ی ممکن است چیز های را کمال بداند که در ادبیات دینی کمال شمرده نشود خلاصه اینکه از دیدگاه اسلام آنچه که انسان را بسوی خداوند هدایت و به قرب الهی نزدیک نماید کمال است و غیر از آن از دیدگاه اسلام کمال به حساب نمی آید، بنا براین حرفه ها و صنعت های بشری که بخاطر رفع نیاز مندی های آنان در امورات روز مره بوجود آمده است ربطی به هدایت آنان بسوی خداوند و رسیدن آنان به درجات بالای ایمان ندارد تا لازم باشد امام و نبی هم آنرا بداند.اما حقیقت این است که آگاهی وعلم در برابر جهل کمال است و امام که الگوی کامل بشری است باید دارای چنین کمالی باشد اگر چه ممکن است کمال ارزشی مواردی را شامل شود که در راستای هدایت انسان بکار می رود اما به هر حال داشتن هر دو نوع علم چه علم در برابر جهل و چه علمی که برای هدایت بشریت بسوی کمال مطلق یعنی خدای متعال مطرح است برای امام به عنوان الگوی کمال وانسان کامل ضروری به نظر می رسد.دیگر اینکه مراد از غیب در اصطلاح همان طوری که در آغاز تحقیق به آن اشاره شد عالم غیب در مقابل عالم شهادت است مانند جهان آخرت ، عالم فرشتگان و ... ،نه حرف و مهن اگر چه امام از حرف ومهن هم آگاهی دارند.

نکته دوم اینکه از کلام این دو بزرگوار چنین بر می آید که ایشان فقط سلب ضرورت و وجوب عقلی می نمایند نه نفی مطلق آن ، به این معنا که می فرمایند ضرورتی عقلی ایجاب نمی کند که امام فراتر از دایره احکام شریعت را بداند اما اینکه واقعا امام می داند یانه در این مورد چیزی از کلام ایشان بدست نمی آید و حد اقل می توان گفت که امکان دانستن بیش از حد احکام و قوانین شریعت را نفی نمی نمایند .

سید علی قزوینی: ( آنچه از روایاتی که به آن اشاره شد بدست می آید پس از رعایت جمع بندی میان آنها و روایات دیگری که از جهات گوناگون با آنها تعارض دارد همانطوریکه تتبع کننده در روایات، برآن واقف گردیده ، چیزی بیش از علم به پاره ی از موضوعات جزیی وحوادث خاص به نحو قضیه محمله نمی باشد. پس سزاوار نیست رعبی به دل راه داد نسبت به اینکه امکان دارد امام برخی رویداد های خاص را که مورد ابتلای سوال کنندگان بوده است وخداوند از راه های غیر عادی آنرا برای او روشن نموده است نداند).1

آیت الله سید محمد حسین آل کاشف الغطاء ایشان عقیده دارد که برخی از علوم اختصاص به خداوند دارد و هیچ فرشته مقرّ ب و پیامبر مرسلی برآن آگاه نیست همچون علم بروز قیامت و مواردی که در آیهْ ( وان الله عنده علم الساعه وینزل الغیث ... لقمان /33 ) آمده است2

محمد ابن شهرآشوب پیامبر و امام باید علوم دین و شریعت را بداند لازم نیست که غیب ، حوادث آینده و گذشته را بداند زیرا چنین چیزی به مشارکت آنان با خداوند در همه معلومات منتهی می گردد و دانسته های او نامحدود است، آنچه لازم است این است که آنان برای خود شان عالم باشند و ثابت گشته است که علم آنان حادث است و علم تفصیلی فقط به یک معلوم تعلق می گیرد و اگر علم آنان بی پایان باشد باید علم به وجود غیر متناهی داشته باشد این محال است،اما جایز است که بعضی از امور نهانی و حوادث گذشته یا آینده را بواسطهْ تعلیم الهی بدانند)1.

محمد جواد خراسانی و صدرالدین قونوی این دو نفر علم حضوری پیامبر و امام را نفی می نمایند خراسانی در این مورد عقیده دارد که علم رسول یا امام علم حضوری نیست زیرا در علم حضوری معلوم در نزد عالم همیشه ظاهر و مشهود است و این گونه علم شهودی برای بشر ممکن نیست. صدر الدین قونوی هم می گوید: اگر انسان همیشه و در همه جا همه چیز را نزد خود حاضر دانسته باشد هیچ چیز در عالم نابود نمی شود و اختلال حالی پیدا نمی کند چون علم حضوری او مقتضی دوام ملحوظات و حفظ و بقای نظام آنها می باشد لذا خداوند حاضر داشتن آنچه را که اراده بردنش را دارد از انسان کامل فراموشی می دهد، در نتیجه مدد ویاری الهی قطع گردیده و صورت آن چیز زایل می شود و ماهیت و عین ثابت اش از بین می رود. همچنانکه سبب حضور داشتن او در مرتبه جامع به حکم ذوق ( کل شیء فیه کل شیء ) یعنی در هر چیز همه چیز هست عالم حفظ شده ونظام اش ادامه می یابد.2

ب: خودداری از قضاوت صریح و روشن این دسته از علما به این باور اند که در مسیله علم امام نمی توان به نتیجه روشن دست یافت و ادله عقلی و نقلی هیچکدام مفید یقین نیستند و لازم هم نیست کسی اعتقاد تفصیلی به حدود و خصوصیات علم امام داشته باشد بتا براین باید به اعتقاد اجمالی بسنده کرد و حقیقت امر را به خود آن بزرگواران ارجاع داد. شیخ انصاری: و اما مسیله اندازه دانسته های امام، از جهت فراگیر بودن و نبودن، چگونگی علم او به آنها از جهت توقف بر خواست آنها، یا توقف توجه آنها به خود شی یا عدم توقف برآن، از روایات چیزی که مورد اطمینان باشد بدست نمی آید، پس بهتر آن است که علم آنرا به خود ایشان واگذار کنیم.1

مرحوم مشکینی: ایشان ضمن آنکه روایات این باب را مفید قطع و دلالت شان را صریح و قطعی نمی داند، می گوید : از طرفی در اصول دین ظن و گمان حجیت ندارد انسان در عقیده خویش باید از یقین پیروی نماید وی عقیده دارد:( باید به آنچه واقعیت دارد، هرچه هست، به نحو اجمال معتقد شد و تفصیل مطلب را به آنان واگذار نمود).2

نتیجه گیری آنچه که از بیانات این دو بزرگوار بر می آید خودداری از ابراز نظر قطعی در مورد محدوده علم غیب امام است و معتقد اند که علم به آن را باید به خود آنان واگذار نمود. واقعیت این است که روایات در این زمینه همان طور یکه در آغاز بحث تذکر داده شد بسیار متفاوت و حتی متضاد است و دلایل عقلی مبنی بر نفی علم حضوری و مطلق هم مفید یقین نیستند و ما سعی خواهیم کرد پس از ذکر نظریات هر سه گروه از صاحب نظران در این زمینه به نتیجه گیری و جمع بندی نهایی بپردازیم.

وسعت بخشی و فراگیر دانستن آگاهی امام ع این گروه عقیده دارند حجت خدا از همه حوادث آینده و گذشته مطلع بوده و احاطه علمی او فوق تصور ما است، کسانیکه مشرب فلسفی و عرفانی دارند طرفداران این نظریه اند و عرفا در مورد انسان کامل(معصوم) این مطلب را به اوج می رساند که ولی خدا احاطه علمی به ماکان و مایکون دارد و نه تنها از آنها آگاه است بلکه با آن نوعی ارتباط و اتحاد وجودی دارد، همه کاینات در پیشگاه او خاضع و خاشع اند چنانکه قرآن می فرماید فسجد الملایکه کلهم اجمعون- سوره حجر آیه 30- که این سجده مدبران امور عالم حاکی از خضوع همه عالم در برابر آنها است دلیل برتری شان بقول قرآن آگاهی آنان از اسماء است.

دیدگاه عرفا از نظر عرفا انسان کامل نه تنها بر تمامی انسانها بلکه بر ما سوی الله حجت است و لذا باید از آنها اطلاع کامل داشته باشد و نمی توان بر علم پیامبر و امام تخصیص زد زیرا آنان از نور خدا و صادر اول، و دومین موجود هستی است ، و سایر موجودات همه از شیون حقیقت هستی این انسان کامل اند و هیچ چیز از منظر او خارج نیست.

صدرالمتألهین شیرازی: ملا صدرای شیرازی در تفسیر حدیث عقل از امام صادق ع که فرمود خداوند به جلال و عزت اش سوگند یاد کرد که از عقل محبوب تر چیزی نیافریده است1می گوید عقل نخستین نزدیک ترین موجود به خداوند و بزرگترین، کامل ترین و دومین موجود در موجود بودن است، و در روایات دیگر بنام روح، قلم و نور از آن یادشده است. اوصافی که برای آنان ذکر می شود عینا صفات روح رسول اکرم است ... نزدیک ترین مخلوقات نزد خداوند روح محمدی است که در اینجا بنام عقل نامیده شده ، پس سزاوار است که او دوست دار ترین مخلوقات خداوندباشد.2 علامه محمد حسین تهرانی در تفسیر کتاب مبین در آیه: ولا رطب ولایابس الا فی کتاب مبین- انعام /59 - می گوید معلوم است که واقعیت موجودات با وجود عینی خود در قرآن لفظی نیست بلکه در عالمی است محیط و گسترده که از آن به عالم لوح محفوظ ویا ام الکتاب تعبیر می شود. اصل کتاب مبین همان عالم است و آیات کتاب مبین همان قرآن است که با آیات خود از عالم حکایت می کند همچنانکه از آن به اعتبار تحقق وجود نفسانی آن تعبیر به امام مبین شده. مراد از امام مبین حقیقت نفس ملکوتی مقام ولایت است که همه چیز در آن احصاء شده است 1 و کل شیء احصیناه فی امام مبین ، سوره یس آیه 12

آخوند هراتی وی معتقد است چون جان معصوم با لوح محفوظ در ارتباط است از همه چیز اطلاع دارد :( آری کسی که مشمول عنایت خداوند شد و جان پاک اش به عالم لوح محفوظ که از بزرگترین عوالم ربوبی بوده واصل کتاب می باشد اتصال یافت حقایق آنچنانکه هست نزد او هدیه می گردد همانگونه که چه بسا برای رسول گرامی و برخی از اولیاء اتفاق می افتد و بر همه موجودات آنچنانکه بوده اند و خواهدشد معرفت پیدا می کند.2

علامه سید محمد حسین مظفر البته سرچشمه نظر ایشان هم نظریات عرفا و فلاسفه شیعه اند واو معتقد است فرق علم خدا با معصوم در این است که علم خداوند جزو ذات او و قدیم می باشد و علم معصوم حادث و غیر ذات اش هست. آگاهی امام از جزییات است نه کلیات و شامل آگاهی از زمان رستاخیز، اجل ها، مرگ ها، و دیگر اموری می شود که به ظاهر اختصاص به خداوند دارد .ایشان می گوید از آنجا که پیامبر باید عدالت را در اقصی نقاط جهان برپا کند باید بدون واسطه از احوال همه آنها آگاه باشد. و اینکه چرا پیامبر علم واقعی خود را اظهار نکرد عدم آمادگی مردم و وجود منافقان بوده است. 3

علامه سید محمد حسین طبا طبایی ایشان هم کاملا تحت تاثیر آراء و نظریات فلاسفه و عرفا است که از صدرای شیرازی آغاز می یابد و بنا بر این می توان با مراجعه به آراء عرفا قبل از ایشان تا حدودی به نظر ایشان هم آگاهی یافت و ما در اینجا بطور خلاصه و با توجه به ظرفیت این تحقیق خلاصه از نظر ایشان را بر اساس آنچه که از ایشان در مقاله ی با موضوع علم غیب در مجله نور علم چاپ شده است ذکر می نماییم. علامه براین باور است که امام از راه موهبت الهی ، نه از راه اکتساب به همه چیز آگاه است و هرچه را بخواهد به اذن خدا با ادنی توجه می داند.1 علامه عقیده دارد که امام بالفعل همه چیز را میداند نه اینکه اراده کند و بعد بداند و قبل از اراده چیزی را نداند و می گوید امام احتیاج به توجه و اراده ندارد بلکه علوم و وقایع در صفحه جان او نقش بسته است.

نکاتی پیرامون این سه نظریه نکته اول: درمیان هر سه گروه توافق نظر بر اصل علم غیب وجود دارد و همه می پذیرند که امام علم غیب دارد حال یا محدود و یا مطلق و نا محدود، اما آنچه که شیخ انصاری و مرحوم مشکینی می فرماید دلایل عقلی و نقلی مفید یقین نیستند به نظر می رسد فرمایش این دو بزرگوار مبنی بر تشخیص محدوده ی واقعی علم امام باشد به این معنا که ما نمی توانیم دایره ی مشخصی را برای علم امام تعیین کنیم و گر نه حد اقل ما به این مسیله می توانیم یقین داشته باشیم که مخلو ق نمی تواند صفات خالق را درخود داشته باشد ، و علم مطلق و نامحدود را فقط خداوند می تواند داشته باشد، چون فقط اوست که نا محدود و لایتناهی است و مخلوق حد اقل از جهت خلقت محدود است و نمی تواند علم مطلق و لا یتناهی داشته باشد. اینکه روایات هم اگر می گوید امام علم به ماکان و ما یکون دارد مراد علمی است که خداوند در اختیار آنان قرار داده و این نمی تواند به معنای علم مطلق باشد چون علم مطلق که علم خداوند هست شامل علم به ذات خود اش هم می شود آیا می توان در این شک کرد که امام نمی تواند علم به ذات الهی داشته باشد؟.

نکته دوم: و اما دلیل را که معتقدان به محدود بودن علم امام در رد علم مطلق و حضوری ذکر می کنند مبنی بر اینکه علم حضوری باعث می شود هیچ چیزی در عالم معدوم نشود و اختلال حالی پیدا نکرده و همیشه در نزد مدرک و عالم حاضر باشد و سپس نتیجه می گیرد چنین چیزی در مورد مخلوق محال است ، آنان در مورد علم حضوری خداوند چه می گویند که او هم همیشه حی و حاضر است و عالم محضر اوست. در پاسخ شاید بتوان گفت که ما در مورد انسانهای هم نوع خود تا حدودی زیادی شناخت داریم اما در مورد خداوند و چگونگی علم او و اینکه حضور اشیا در نزد او چگونه است نمی توانیم معرفتی حاصل نماییم، ولی در مورد انسان هم نوع خود به راحتی می توانیم ادعا کنیم که علم حضوری و مطلق از نوع علم الهی با توجه به شناخت ما از انسان برای او نا ممکن است.

نکته سوم: اما آنچه که عارف مشربان و صدرایی ها در مورد علم امام می گویند حد اقل می توان گفت که نظریات ایشان می تواند برای خود آنان قابل درک و پذیرش باشد اما اینکه برای دیگران هم می تواند دلیل متقن و قانع کننده علمی و عقلی به حساب آید بسیار سخت است چون مبنا ی قضاوت آنان عقل تنها نیست و معرفت شهودی هم هست که آن خود به حسب حال و احوال اشخاص متفاوت است و هر گز هم نمی تواند دلیل و حجت برای همگان باشد چون اصلا قابل فهم برای همگان نیست تاکسی درستی و نادرستی آنرا در یابد. بطور نمونه مظفر خودش اذعان دارد که علم به رستاخیز و جزییات عالم به قول ایشان به حسب ظاهر اختصاص به خداوند دارد- چنانچه روایات هم این مطلب را به صراحت بیان می دارد - اما ایشان در عین حال معتقد است که امام هم به آنها آگاهی دارد و این دسته از علما پا را از این هم فراتر می گذارد و می گویند عالم هستی در برابر انسان خاضع و خاشع اند و انسان با آنها ارتباط وجودی و وحدت دارند حال اگر سوال شود این مطلب را قابل درک و فهم اش کنید و توضیح بیشتر بدهید جواب اش این است که باید شهود کنید و ببینید .خلاصه اینکه ما اگر هم نظریات این بزرگواران را بپذیریم نمی توانیم آنرا تبیین کنیم و لزومی هم ندارد که ما حتما باید نظریات ایشان را بپذیریم . اما به نظر نمی رسد عرفا معتقد به علم مطلق- از نوعی که برای خداوند مطرح است- برای امام و پیامبر باشد زیرا علم امام علم به مادون است و دانی بودن خود می تواند به عنوان دلیل عقلی دلیل قانع کننده ی باشد یعنی صرفا شهودی نیست و دلیل عقلی هم می تواند داشته باشد ، والله اعلم .

نتیجه گیری در اخیر نگارنده بر این باور است که محدوده علم امام را اگر محدود بدانیم هم براساس عقل وهم نقل قابل دفاع می باشد و البته نمی توان گفت که امام فقط علم به احکام شریعت دارد چون روایاتی فراوان داریم که دال براین است که امام مواردی غیر از احکام را نیز می داند پس بهتر این است که بگوییم اما م آنچه را که خداوند با توجه به ظرفیت وجودی شان در اختیار ایشان قرار می دهد می داند و این که شامل چه چیز های می شود و چه دایره ی را در بر می گیرد مراجعه به روایات می کنیم و هرآنچه در روایات ذکر شده را می پذیریم.


صفحه 86 تا98


پاسخ نخست

1.علامه طباطبایی-ره- علم پیامبر و امام به اعیان خارجی و حوادث و وقایع را به دو نوع تقسیم می کند:

الف) علم الهی: که نبی و امام به اذن خداوند به همه چیز و همه حوادث دانا و آگاه می باشند: چه حسی باشند و چه از محدوده ی حس خارج باشند؛ بنابر آن چه از احادیث فراوان استنباط می شود.

ب) علم عادی: که پیامبر و امام مانند: سایر افراد بشر زندگی عادی داشتند، و علومی را از طریق حواس پنجگانه خود مانند سایر مردم کسب می کردند.

و طبق بیانات ایشان (علامه طباطبایی) معصومین در زندگی معمولی خود، در مواجه با اعیان خارجی و حوادث روزمرّه؛ مانند: سایر مردم از علوم عادی خود استفاده می کردن؛ و علم الهی ایشان تأثیر و ارتباطی در عمل و تکلیف آنها ندارد؛ و آنان مأمور نیستند در این زمینه به علوم الهی خود عمل نمایند. این مفسر و دانشمند بزرگ شیعی، با بیان این نظر خواسته اند به بعضی شبهات در ارتباط با مبتلا شدن پیامبران و ائمه به مصایب و حوادث تلخ پاسخ گفته باشند. با اینکه آنان به عمل و زمان و چگونگی شهادت و حتی نام وشخص قایل خویش، علم داشتند. [111]

2. هر علمی که برای یکی از ائمه ثابت شود، برای دیگران هم ثابت و صادق است؛ چون آنها علومشان را در آخرین لحظه ی عمر شریفشان در اختیار امام بعدی و جانشین خود – بدستور خداوند- قرار می دادند، پیامبر، نیز علوم خویش را بدستور الهی در اختیار امیرالمؤمنین (ع) قرار دادند. روایتی در این زمینه، داود نهدی از علی بن جعفر از ابی الحسن (ع) روایت می کنند: «قال لی: نحن فی العلم و الشجاعة سَواء و فی العطایا علی قدرما نُؤمَر» [112]؛یعنی ما در علم و شجاعت مساوی هستیم و در بخشش ها طبق امر عمل می کنیم.

3. روایتی از مغیرة از ابی عبدالله (ع) در افضلیت پیامبر و امیرالمؤمنین (ع): «عن ابی عبدالله (ع) قال: سمعته یقول : (قال رسول الله (ص) نحن فی الامر و الفهم و الحلا ل و الحرام یجری مجری واحداً، فامّا رسول الله (ص) و علیٌّ (ع) فلهما فضلهما).» [113]؛یعنی ما در امر و فهم و حلال و حرام یکی هستیم ولی پیامبر (ص) و علی (ع) از بقیه برترند.

4. در مورد جنس این علوم دانشمند معاصر آیة الله مروارید -ره- فرموده اند: علم نور است به معنی حقیقی آن، نه نور مادی؛ بلکه منزلت اختلاف نور علم با نور مادی مانند منزلت اختلاف نور مادی با سایر محسوسات است؛ چون، نور علم بذاته ظاهر است؛ ولی نور مادی به وسیله ی نور علم ظاهر و مریی است؛ دیگر آن که نور مادی در عرض سایر جواهر و اعراض است؛ اما نور علم مافوق آنهاست [114]؛ بلکه علم نوری است که خداوند در دل هر کس بخواهد وارد می کند. «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء». و بنا بر تعریف مفسر عالی قدر، فیض کاشانی، در تفسیر صافی می فرماید: علم ائمه و پیامبران از نوع به مبادی و اسباب و غایات اشیاء است که یک نوع علم کلی، ثابت و غیر قابل تغییر و تجدید و تکثیر است؛ و هر کسی که این علم را دارد، معنی قول خداوند متعال (نزلنا علیک الکتاب تبیاناً لکل شیء) را می فهمد؛ و تصدیق می کند که جمیع علوم و معادن در قرآن کریم معارف حقیقی است؛ تصدیقی برگرفته از بصیرت و شناخت درونی، نه از روی تقلید و سماع؛ چون هیچ امری نیست؛ مگر اینکه در قرآن مذکور است، عین همان امر یا مقوّمات و سبب آن و مبادی وانجام آن امر؛ و کسی آیات قرآن و عجایب و اسرار آن را می فهمد که علمش از این نوع علم باشد. [115]

آنان حقیقتاً کسانی نیستند مگر ائمه و اوصیای پیامبر گرامی اسلام که احادیث فراوانی در ارتباط با معیّت ایشان با قرآن وارد شده است؛ از جمله: حدیث متواتر ثقلین و ... که گواه روشن بر مطلب است. اینک به طایفه های از احادیث مربوط به دامنه و گستره ی علم این ستارگان آسمان علم اشاره می کنیم:

طایفه 1)آنان خزینه های علم و حجت بالغه اند.

در دعاهای ائمه، نیز به این مطلب اشاره شده است؛ از جمله: در مناجات شعبانیه داریم: «... و مختلف الملایکه و معدن العلم و اهل بیت الوحی ...»؛ یعنی آنها محل رفت و آمد ملایکه و اهل خانه ای که وحی بر آن فرود می آید هستند.

در زیارت جامعه کبیره داریم: «... و مختلف الملایکه و محبط الوحی و معدن الرحمة و خزان العلم و... و معادن الحکمة و ...»؛ یعنی، محل رفت وآمد ملایکه و محل نزول وحی و معدن های رحمت و خزانه های علم و معدن های حکمتند.

و در صحیفه سجادیه داریم: «رَبِّ صلِّ علی اطایب اهل بیته الذین اخترتهم لا مرک و جعلتهم خزنه علمک ...» [116]؛ یعنی، خداوندا! صلوات فرست مرپاکان و اهل بیتشان، کسانی که آنها را برای امرت انتخاب کردی و آنها را مخزن علمت قرار دادی.

و در حدیثی امام باقر (ع) می فرماید: «والله انا لخزّان الله فی سمایه و ارضه، لا علی ذهب و لا علی فضه الا علی علمه» [117]؛ یعنی به خداوند قسم! ما مخزن ها و خزانه داران خدا در آسمان و زمین هستیم نه بر طلا و نقره بلکه بر علمش.

طایفه 2) «امام بر آن چه در آسمان ها و زمین است علم دارد»:

اخبار و احادیث در این زمینه نیز فراوانند که ما به اندکی از آنان اشاره می کنیم:

حدیث 1) حدیث معروفی که امیرالمؤمنین (ع) بارها و بارها فرمود: «سَلُونی قبل ان تفقدونی فَلَأ نَا بطرق السما، اعلمُ منی بطرق الارض...» [118]؛ یعنی، از من سؤال کنید قبل از آن که مرا نیابید؛ همان من به راههای آسمان از راه های زمین داناترم.

حدیث 2) در کافی از امام صادق (ع) نقل شده است: «یقول انّی لا علم ما فی السموات و ما فی الارض و اعلم ما فی الجنّة و اعلم ما فی النّار و اعلم ما کان و ما یکون قال: ثُمَّ مکث هنییةً فرأی انّ ذلک کبر علی مَن سمعه منه فقال: علمت ذلک من کتاب الله عزوجل: انّ الله عزوجل یقول (فیه تبیان کلّ شیءٍ)» [119]. امام صادق (ع) می فرمایند: همانا من آن چه در آسمان و زمین، بهشت و جهنم و آن چه بوده و خواهد بود را می دانم، بعد از مدتی مکث؛ چون احساس کردند مطلب بر شنوندگان سنگین آمده، فرمودند: اینها را من از قرآن فهمیدم، خداوند فرمودند: در قرآن بیان هر چیزی است.

طایفه 3) «ائمه بر تمامی کتابهای آسمانی با اختلاف زبان هایشان علم داشتند»: در این باره، نیز روایات فراوان است که محدّث گرانقدر کلینی، بابی مستقل در اصول کافی به همین نام آورده است؛ به بخشی از احادیث آن اشاره می کنیم:

حدیث 1) در حدیثی طولانی شخصی به نام «بَریّة» از معصوم سؤال می کند: فقال بریّه: اَنّی لکم التوراة و الانجیل و کتب الانبیاء؟ قال: هی عندنا وراثةً مِن عندهم نقرؤُهما کما قرؤُوها و نقولها کما قالوا: انّ الله لا یجعل حجةً فی ارضه یُسیَلُ عَن شیءٍ فیقول لا اَدری» [120]. امام می فرماید: علم تورات و انجیل و کتاب های انبیاء نزد ما از آنها به ارث رسیده؛ ماننده آنها می خوانیم؛ و مانند آنها سخن می گوییم؛ و خداوند حجت خود را به گونه ای بر روی زمین قرار نمی دهد که اگر از او سیوال نمودند بگوید: نمی دانم.

حدیث 2) از امام صادق (ع) روایت شده است: «... وَ انّ عندنا علم التوراة و الانجیل وَ الزَّبور ...» [121]؛ یعنی، نزد ماست علم تورات و انجیل و زبور.

حدیث 3) از امام باقر (ع) روایت شده است: «انّ الله لَعِلماً لا یعلَمُه غیرُه وعِلماً یعلمه ملایکة المقرّبون و انبیاؤُهُ المرسلون و نحن نعلمه ...» [122]؛یعنی خداوند علومی دارد که غیر از او کسی نمی داند؛ و علومی دارد که فقط ملایکه ی مقرّب او و پیامبران صاحب کتابش می دانند؛ و ما نیز به آن علوم آگاهی داریم.

طایفه4) «ائمه عالم به گذشته، حال، آینده، علم مرگ و بلاها و زبان های مختلف می باشند»:

حدیث 1) عبدالله بن جندب از مکاتبه ی خود از امام رضا (ع) نقل می کند: «انّه کتب الیه الرضا (ع): امّا بعد فانَّ محمدا (ص) کان امینَ الله فی خلقه فلمّا قبض (ص) کنا اهل البیت وَرَثَة، فنحن امناء الله فی ارضه، عندنا علم البلایا و المنایا و انساب العرب، مولدالاسلام و انّا نعرف الرَّجل اذا رَأَیناه بحقیقة الایمان و حقیقة النفاق ...» [123]. امام می نویسند: اما بعد: پس همانا حضرت محمد (ص) امین خداوند در خلقش بود؛ پس هنگامی که رحلت کردند، ما اهل بیت وارثان اوییم، پس ما امین خدا در زمین هستیم. ما به علم بلاها و مرگ ها و انساب عرب و فرزندان مسلمان آگاهیم؛ و هنگامی که به شخصی نگاه کنیم، به حقیقت ایمان و نفاق او پی می بریم.

حدیث 2) امیرالمؤمنین (ع) در نهج البلاغه می فرماید: «ما انطق الّا صادقاً و قد عهد الیَّ بذلک کُلّه، و تمهلِکِ مَن یُهلک و منجی من ینجو و مآل هذا الامر و ما ابقی شییاً یمرّ علی رأسی الّا افرغَه فی اُذُنی و اَفضی به الیّ» [124]. جز به راستی سخن نگوییم؛ پیامبر اسلام همه اطلاعات را به من سپرده است؛ و از محل هلاکت آن کسی که هلاک می شود؛ و جای نجات کسی که نجات می یابد؛ و پایان این حکومت، همه را به من خبر داده و مرا آگاه نموده است. هیچ حادثه ای بر من نگذشت جز آن که در گوشم نجوا کرد و مرا مطلع ساخت.

طایفه 5) «ائمه به اسماء شیعیان و نام پدران آنها و بهشتیان و جهنّمیان و اعمال ما آگاهند»:

روایات بسیار زیادی وجود دارد که ائمه هُدی فرمودند: کتابی یا صحیفه ای نزد ماست که اسماء شیعیان و نام پدرانشان وبهشتیان و جهنمیان در آن نوشته شده است.

روایت 1) عبدالله بن جندب از امام رضا (ع) روایت می کند: «... انّ شیعتنا لمکتبون باسمایهم و اسماء آبایهم ...» [125]؛ یعنی، اسم شیعیان و نام پدرانشان نزد ما مکتوب است.

حدیث 2) مَقرن از امام صادق (ع) نقل می کند: «... فلا یدخل الجنّه الّا مَن عرفنا و عرفناه و لا یدخل النّار الّا مَن انکرنا و انکرناه ...» [126]. امام فرمود: کسی وارد بهشت نمی شود؛ مگر اینکه ما را به امامت بشناسد، و ما نیز او را بشناسیم؛ و کسی وارد جهنم نمی شود؛ مگر کسی که امامت ما را انکار کند و ما نیز او را انکار کنیم.

حدیث 3) یعقوب بن شعیب از امام صادق (ع) روایت می کند: «سَیلتُ ابا عبدالله (ع) عن قول الله عزوجل (اعملوا فَسَیَری الله عملکم و رسولُه و المؤمنون) قال: هم الائمه (ع)» [127]. از امام صادق (ع) درباره ی آیه ی صد و پنجم سوره توبه سؤال کردند؛ امام فرمودند: مؤمنون ائمه (ع) هستند.

طایفه 6) «ائمه اعطا شدگان و راسخون در علمند»:

حدیث 1) ابی بصیر از امام باقر (ع) نقل می کند: «سمعتُ ابا جعفر (ع) یقول فی هذه الآیه (بل هو آیات بیّناتٌ فی صدور الذین اوتوالعلم) فَاَومأَ بیده اِلی صدره» [128]. امام باقر (ع) در مورد این بخش از آیه چهل و نهم سوره ی عنکبوت اشاره به سینه ی مبارکشان نمودند؛ به این معنا که «اوتوالعلم» ماییم.

حدیث 2) جابر از امام باقر (ع) نقل روایت می کند: «عن ابی جعفر (ع) فی قوله الله عزّوجل (هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون انّما یتذکرُ اولوالالباب) قال ابو جعفر (ع): انما نحن الذین یعلمون و الذین لا یعلمون عدوّنا و شیعتنا اولوالالباب» [129]. امام باقر (ع) درباره ی آیه نه سوره ی زُمَر می فرمایند: ما کسانی هستیم که می دانند، و دشمنان ما کسانی هستند که نمی دانند و صاحبان عقل شیعیان ما می باشند.

حدیث 3) ابو بصیر از امام صادق (ع) روایت می کند: «قال: نحن الراسخون فی العلم و نحن نعلم تأویله» [130]. امام صادق (ع) درباره ی آیه ی هفتم سوره ی آل عمران می فرماید: ما راسخان در علم هستیم و ما هستیم که به تأویل قرآن آگاهیم.

طایفه 7) «ائمه مانند انبیاء، دارای علم غیب هستند»:

همان طوری که در احادیث فراوان بیان شد، ائمه به اذن خداوند دارای علم غیب بودند که خداوند به پیامبر گرامی اسلام، و سپس به اوصیای گرانقدرش عنایت فرموده است؛ البته پیامبر و انبیاء گذشته از طریق وحی رسالی آگاه به این علوم بوند؛ ولی ائمه از طرق دیگری غیر از وحی رسالی؛ بلکه از راههای دیگری از جمله: تحدیث و الهام این علم را دریافت می کنند.

البته آیاتی در قرآن کریم و روایاتی می باشند که نفی علم غیبت از غیر خدا می کنند که در مقابل آیاتی دیگر می باشند که خداوند فرموده است: علم غیب را به کسی که بخواهد اعطا می کند؛ از جمع بندی این دو طایفه از آیات، نتیجه گرفته می شود که: آیات نافی علم غیب [131] از غیر خداوند، منحصر در علم غیب ذاتی و مخصوص خداوند است.

اما آیات مثبت علم غیب برای غیر خداوند، مختص علم غیب عرضی و اعطایی است که خداوند به آنان که بخواهد عنایت می کند؛ بنابراین، این دو طایفه از آیات با هم تنافی و تعارضی ندارند. و از جمله ی احادیث معروف، می توان به حدیث «سَدیر» اشاره نمود.

سدیر می گوید: من و ابو بصیر و و یحیای بزّاز و داود بن کثیر در مجلس (بیرونی) امام صادق (ع) بودیم که آن حضرت با حالت غضب وارد شدند، و پس از نشستن فرمودند: تعجب است از مردمی که گمان می کنند ما علم غیب داریم! در صورتی که خدای متعال می فرماید: کسی علم غیب ندارد و من خواستم کنیز را تنبیه کنم، او فرار کرد، و ندانستم در کدام اطاق رفته است. سَدیر گوید: هنگامی که حضرت برخاستند که به منزلشان (اندرونی) بروند، من و ابوبصیر و میسر همراه آن حضرت رفتیم، و عرض کردیم: فدایت شوم، ما سخنانی که درباره ی کنیز گفتید، شنیدیم و ما معتقدیم که شما علوم فراوانی دارید ولی ادعای علم غیب درباره شما نمی کنیم. حضرت فرمود : ای سَدیر مگر قرآن نخوانده ای ؟ عرض کردم: چرا! فرمود: این آیه را خوانده ای؟ (قال الذی عنده علم من الکتاب اَنَا اتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک) (نمل/40) گفتم: فدایت شوم خوانده ام. فرمود: می دانی که این شخص چه اندازه از علم کتاب داشت؟ عرض کردم: شما بفرمایید: فرمود: به اندازه ی قطره ای از دریای پهناور! سپس فرمود: آیا این آیه را خوانده ای؟ (قل کفی بالله شهیداً بینی وبینکم و من عنده علم الکتاب) (رعد/43) گفتم: آری! فرمود: آن کسی که علم همه ی کتاب را دارد، داناتر است، یا کسی که بهره اندکی از علم کتاب را دارد؟ عرض کردم: آن کسی که علم همه ی کتاب را دارد. پس با اشاره به سینه مبارکش فرمود: به خدا قسم، علم همه ی کتاب نزد ماست. به خدا علم همه ی کتاب نزد ماست» [132].

امیرالمؤمنین (ع) در نهج البلاغه می فرماید: «الغیب علم الساعة ... فیعلم الله ما فیالارحام من ذکرا و اُنثی، و قبیح او جمیل و سخی او بخیل و شقی او سعید و من یکون فی النّار حطباً، او فی الجنان للنَّبیین مرافقاً فهذا علم الغیب الذی لا یعلمه احدٌ الّا الله، و ما سوی ذلک فعلمٌ علّمه الله نبیُّه فعلّمنیه و دَعالی بِاَن یعیه صدری، و تضطّم عله جوانحی (جوارحی)» [133]. «همانا علم غیب علم قیامت است... پس خداوند سبحان، از آن چه در رحم مادران است: از پسر و دختر، زشت یا زیبا، سخاوتمند یا بخیل، سعادتمند یا شقی آگاه است و از آن کسی که آتش گیره ی آتش جهنم است، یا در بهشت همسایه و دوست پیامبران (ع) است، از همه ی اینها آگاهی دارد؛ این است آن علم غیبی (ذاتی) که غیر از خدا کسی نمی داند. جز اینها، علومی است که خداوند به پیامبرش تعلیم داده (علم غیب اکتسابی) و او به من آموخته است، پیامبر (ص) برای من دعا کرد که خدا این دسته از علوم و اخبار را در سینه ام جای دهد، و اعضا و جوارح بدن من از آن پُر گردد.»

کنکاشی در کیفیت و سرچشمه های علم اهل بیت (ع) جواد رنجبر

http://rasekhoon.net/article/show/173509/%DA%A9%D9%86%DA%A9%D8%A7%D8%B4%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%DA%A9%DB%8C%D9%81%DB%8C%D8%AA-%D9%88%D8%B3%D8%B1%DA%86%D8%B4%D9%85%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B9%D9%84%D9%85-%D8%A7%D9%87%D9%84-%D8%A8%DB%8C%D8%AA(%D8%B9%D9%84%D9%8A%D9%87%D9%85-%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85)/


.ترجمه در پاسخ حجت الإسلام نصیری

«من المعلومات، وذلک محال. وبینا أن الذی یجب أن یعلمه علوم الدین والشریعة. فأما الغائبات ، أو الکائنات الماضیات والمستقبلات ، فإن علم بإعلام الله تعالی شیئا " فجائز ، وإلا فذلک غیر واجب».

"از معلومات، و این امر محال است. و چندی قبل تبیین نمودیم که علوم دین و شریعت همان علومی هستند که او باید نسبت به آنها آگاهی داشته باشد. و اما آگاهی نسبت به امور غیبی و یا موجودات گذشته و آینده، در صورتی که خداوند متعال به ایشان نسبت به آنها آگاهی دهد امری ممکن و بلا مانع است، ولی در غیر اینصورت این امری لازم و ضروری نیست."

«وعلی هذا الأصل لیس من الواجب علم الإمام بوقت وفاته ، أو قتله علی التعیین»

"بنا براین اساس ضرورتی ندارد که امام نسبت به زمان وفات و یا کشته شدن خود به صورت دقیق آگاهی داشته باشد."

«علم النبی بالکتابة والقراءة، ما الذی یجب أن یعتقد فی النبیصلى الله عليه وآله وسلم ، هل کان یحسن الکتابة وقراءة الکتب أم لا؟»

"باید نسبت به آگاهی پیامبر(ص) نسبت به خواندن و نوشتن چه اعتقادی داشته باشیم؟ آیا ایشان خواندن و نوشتن را خوب می دانست یا خیر؟"

«لأن العلم بالکتابة لیس من العلوم التی یقطع علی أن النبی والإمام علیهما السلام لا بد من أن یکون عالما بها وحائزا لها. لأنا إنما نقطع فی النبی والإمام علی أنهما لا بد أن یکون کل واحد عالما بالله تعالی وأحواله وصفاته ، وما یجوز علیه وما لا یجوز ، وبجمیع أحوال الدیانات وبسائر أحکام الشریعة التی یؤدیها النبی صلی الله علیه وآله أن یحفظها الإمام علیه السلام ویتقدمها ، حتی لا یشذ علی کل واحد منهما من ذلک الشئ یحتاج فیه إلی استفتاء غیره ، کما یذهب المخالفون لنا. أما ما عدی ذلک من الصناعات والحرف ، فلا یجب أن یعلم نبی أو إمام شیئا من ذلک . والکتابة صنعة کالنساجة والصیاغة، فکما لا یجب أن یعلم ضروب الصناعات ، فکذلک الکتابة».

"زیرا علم به نوشتن از علومی نیست که یقین بر ضرورت دانستن آنها توسط پیامبر و امام(ع) وجود داشته باشد. زیرا ما درباره پیامبر و امام یقین داریم که لازم است نسبت به خداوند متعال و حالات و صفات او، و نیز امور جائز و غیر جائز در نزد او، و هم چنین نسبت به احکام دیگر شریعت و احوال شرایع که پیامبر(ص) باید آنها را اعلام نماید و امام(ع) اقدام به محافظت از آنها نماید آگاهی و علم داشته باشند. تا دیگر کسی از آنها دیگری را مخالفت ننماید و دیگر نیازی به پرسش از شخص سومی نباشد، همانطور که مخالفین ما به آن معتقدند. و اما نسبت به مسائل و علوم دیگر همانند صنایع و سایر فنون، دیگر ضرورتی بر لزوم آگاهی پیامبر یا امام نسبت به آنها نیست. و نوشتن همانند حرفه نساجی و زرگری است، همانطور که ضرورتی ندارد که ایشان حرفه های مختلف را بدانند، ضرورتی بر آگاهی نسبت به نوشتن نیز وجود ندارد."

«وقلنا: أن إیجاب ذلک یؤدی إلی إیجاب العلم بسائر المعلومات الغائبات والحاضرات، وأن یکون کل واحد من النبی والإمام محیطا بمعلومات الله تعالی کلها. وبینا أن ذلک یؤدی إلی أن یکون المحدث عالما لنفسه کالقدیم تعالی، لأن العلم الواحد لا یجوز أن یتعلق بمعلوم علی جهة التفصیل، وکل معلوم مفصل لابد له من علم مفرد یتعلق به، وأن المحدث لا یجوز أن یکون عالما لنفسه، ولا یجوز أن یکون أیضا وجود ما لا نهایة له من المعلوم، ویبطل قول من ادعی أن الإمام محیط بالمعلومات»

"و گفتیم: که ضرورت داشتن این مسأله باعث ضرورت داشتن آگاهی نسبت به سایر علوم غیبی و آشکار می گردد، و اینکه دیگر باید هر پیامبر و امامی نسبت به تمامی علوم خداوند متعال آگاهی داشته باشند. و گفتیم که این امر باعث می گردد که محدث همانند قدیم متعال نسبت به خود علم داشته باشد، زیرا امکان ندارد علم واحد به صورت تفصیلی به معلوم تعلق یابد، و هر معلوم مفصلی باید علم مفردی داشته باشد که به او تعلق یابد، و اینکه ممکن نیست محدث نسبت به خود علم و آگاهی داشته باشد، و هم چنین ممکن نیست که وجود بی نهایت از معلوم ناشی گردد. در نتیجه بطلان معتقدان به احاطه امام نسبت به تمامی امور آگاهی دارد، ثابت گردید."


ترجمه در پاسخ حجت الإسلام خوش باور

«إنّ الإمام خلیفۀ ومرجع النّاس فی کلّ الأمور»

"بی شک امام جانشین و محل رجوع مردم در تمامی مسائل و امور می باشد"

«الإمام وارث النّبی و جمیع الأنبیاء و الائمۀ من قبله»

"امام وارث پیامبر اکرم(ص) و تمامی پیامبران و امامان(ع) قبل از خود می باشد."

«الإمام خزان علم االله و عیبۀ علمه»

امام محل نگهداری علم خداوند متعال و گنجینه های علم او می باشند"

«الإمام عالم بالقرآن کلّه و سنۀ نبیه»

"امام(ع) عالم به تمامی قرآن کریم و سنت و روش پیامبر خود می باشد."

«الإمام عالم بجمیع مایحتاج الیه النّاس کلّه»

"امام(ع) نسبت به تمام آنچه که مردم بدان نیازمندند آگاه می باشد"

«عندالإمام الإسم الأعظم»

"نزد امام(ع) اسم اعظم می باشد."

«الإمام عالم لباقی السماوات و الأرض و ما فیهما من رطب و یابس»

"امام(ع) عالم به دیگر آسمانها و زمین و هر آنچه که میان آن دو از تر و خشک وجود دارد، می باشد."

«الإمام عالم بما کان و ما یکون و ما هو کائن».

"امام(ع) نسبت به آنچه که وجود داشته و آنچه که به وجود خواهد آمد و آنچه که وجود دارد آگاه است."

«ان من العلم ما استاثراالله به ولم یطلع علیه أحد»

"برخی از علم امام(ع) آن علمی است که خداوند متعال هیچ فردی را نسبت به آن آگاه نساخته و آن را مخصوص و ویژه خود قرار داده است."

«ان الله علمین علماً عاماً خاصاً لم یطلع علیه أحد»

"برای خداوند متعال دو علم وجود دارد؛ علمی عام، و علمی خاص و ویژه که هیچ کس را نسبت به آن آگاه نساخته است."

«ان الله علم لم یقضیه إلی الملائکۀ و کان فی عالم القدر»

"برای خداوند متعال علمی است که آن را در اختیار فرشتگان قرار نداده، و در عالم تقدیر می باشد"

«ان الله علم مکفوف و علم مبذول»

"همانا خداوند متعال دارای علم مکفوف و علم مبذول می باشد."

«الائمۀ بعضهم أفضل من بعض إلاّ فی علم الحلال والحرام»

"برخی از امامان معصوم(ع) از دیگر امامان(ع) برتر می باشند، ولی همگی در آگاهی نسبت به حلال و حرام در یک سطح می باشند."

«إن الإمام أعلم من سلیمان» 

"بی شک امام(ع) داناتر از سلیمان می باشد"

«إن موسی أعلم من الخضر و إن الامام افضل منهما»

"قطعا جناب موسی(ع) از جناب خضر داناتر می باشد، و قطعا امام(ع) از هر دو برتر می باشد."

«إن النبی صلی بالناس ثم سهی»

"جناب پیامبر اکرم(ص) با مردم به نماز ایستاد و مرتک سهو گردیدند."

«إن علی صلی و بالناس بدون الطهاره»

"جناب امیرالمؤمنین علی(ع) با مردم به نماز ایستاد در حالیکه طهارت نداشتند."

«إمام الباقر نسی فی الغسل».

"امام باقر(ع) در عمل غسل دچار فراموشی گردید."

«لیس لی علم بالقضاء»

"من علمی نسبت به قضاوت نمودن ندارم."

ترجمه در پاسخ آقای منصف علی مطهری

«مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ یَحْتَجُّ بِعَبْدٍ فِی بِلَادِهِ ثُمَّ یَسْتُرُ عَنْهُ جَمِیعَ مَا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ فَقَدِ افْتَرَی عَلَی اللَّه‏»

"اگر کسی گمان برد که خداوند متعال بنده ای را در سرزمین های خود حجت قرار دهد، سپس تمام آنچه که به آن نیازمند است را از او پوشیده گرداند، با این گمان خود به خداوند متعال افترا و تهمت بسته است."

ترجمه در پاسخ آقای عظیمی

«إِنَّ الْإِمَامَ إِذَا شَاءَ أَنْ يَعْلَمَ عَلِم‏»

"قطعا اگر بخواهد بداند، خواهد دانست"

ترجمه در پاسخ دکتر وحید پاشایی

.«إنّ الإمام خلیفۀ ومرجع النّاس فی کلّ الأمور»

"بی شک امام جانشین و محل رجوع مردم در تمامی مسائل و امور می باشد"

.«الإمام وارث النّبی و جمیع الأنبیاء و الائمۀ من قبله»

"امام وارث پیامبر اکرم(ص) و تمامی پیامبران و امامان(ع) قبل از خود می باشد."

.«الإمام خزان علم االله و عیبۀ علمه»

امام محل نگهداری علم خداوند متعال و گنجینه های علم او می باشند"

.«الإمام عالم بالقرآن کلّه و سنۀ نبیه»

"امام(ع) عالم به تمامی قرآن کریم و سنت و روش پیامبر خود می باشد."

.«ان من العلم ما استاثراالله به ولم یطلع علیه أحد»

"برخی از علم امام(ع) آن علمی است که خداوند متعال هیچ فردی را نسبت به آن آگاه نساخته و آن را مخصوص و ویژه خود قرار داده است."

.«ان الله علمین علماً عاماً خاصاً لم یطلع علیه أحد»

"برای خداوند متعال دو علم وجود دارد؛ علمی عام، و علمی خاص و ویژه که هیچ کس را نسبت به آن آگاه نساخته است."

.«ان الله علم لم یقضیه إلی الملائکۀ و کان فی عالم القدر»

"برای خداوند متعال علمی است که آن را در اختیار فرشتگان قرار نداده، و در عالم تقدیر می باشد"

.«الائمۀ بعضهم أفضل من بعض إلاّ فی علم الحلال والحرام»

"برخی از امامان معصوم(ع) از دیگر امامان(ع) برتر می باشند، ولی همگی در آگاهی نسبت به حلال و حرام در یک سطح می باشند."

.«إن الإمام أعلم من سلیمان» 

"بی شک امام(ع) داناتر از سلیمان می باشد"

.«إن موسی أعلم من الخضر و إن الامام افضل منهما»

"قطعا جناب موسی(ع) از جناب خضر داناتر می باشد، و قطعا امام(ع) از هر دو برتر می باشد."

«لیس لی علم بالقضاء»

"من آگاهی و علمی نسبت به علم قضاوت نمودن ندارم."

ترجمه در پاسخ وبگاه پرسمان

«انا اهل البیت علمنا علم المنایا و البلایا و الانساب»

"بی شک ما اهل بیت نسبت به علم منایا و علم بلایا و علم انساب آگاهی داریم"