نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط Heydari(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۳۱ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۷:۵۷ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۳۱ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۷:۵۷ توسط Heydari(بحث | مشارکتها)
عبدالمطلب، هنگام حفر چاه زمزم، تحت فشار قریش قرار گرفته بود. او برای رهایی از آزار و اذیتها و فشارها، نذر کرد چنانچه خداوند، ده پسر به وی عطا کند و این پسران به اندازهای رشد کنند که بتوانند به پدرشان کمک کنند تا از فشارهای قریش بکاهند[۷]، یکی از آنها را در پیشگاه کعبه برای خداوندقربانی کند.
بنابراین بعد از رسیدن به حاجت خود و بزرگ شدنِ پسرانش، موضوع را با آنان در میان گذاشت و ایشان قبول کردند که به گفتههای پدر خویش عمل کنند و بنا به رسم آن زمان، هر کدام تیری نزد عبدالمطلب آوردند که با استفاده از آن تیرها قرعهکشی کرد تا یکی از آنان به قید قرعهقربانی شود که در این میان قرعه به نام عبدالله درآمد.
عبدالمطلب با اینکه از این قضیه بسیار غمگین و افسرده بود، دستعبدالله را گرفت و به قربانگاه برد. عبدالله محبوبترین فرد نزد مردممکه بود[۸]؛ از این رو وقتی قریش از موضوع آگاه شدند، او را از این کار منع کردند[۹]. بنابراین عبدالمطلبتصمیم گرفت، دیه (خونبهای) یک انسان که ده شتر بود را با عبدالله به معرض قرعه گذارد، و اگر دوباره قرعه به نام عبدالله در آمد، بر تعداد شتران بیفزاید تا اینکه قرعه به نام شتران در آید، سرانجام نیز قرعه به نام صد شتر در آمد. بدین ترتیب عبدالله که در این هنگام، بیش از بیست و چهار سال نداشت، از مرگنجات یافت[۱۰].
عبدالله بعد از ازدواج با آمنه، به قصد بازرگانی، همراه کاروانی از قریش رهسپار شام و غزّه شد. هنگامی که از کار بازرگانی و فروش کالاهای خویش فارغ شد، در بازگشت، به مدینه رفت و در حالی که به شدّت بیمار بود، یک ماه نزد داییهای پدرش (طایفه بنیالنجّار) در خانهای معروف به "دار النّابغه" بیمار و بستری بود.
زمانی که عبدالمطلب سراغ پسرش را از همراهان عبدالله - که به مکّه برگشته بودند - گرفت، ماجرا را برایش شرح دادند. او پسر بزرگ خود حارث را در پی عبدالله به مدینه فرستاد؛ اما وقتی او به مدینه رسید، عبداللهرحلت کرده بود[۱۷]؛ در حالی که بیش از بیست و پنج سال نداشت[۱۸].
↑تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و امتاع، ج۱، ص۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۷۶؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۲۰.
↑ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۶۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۵۰؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۳، ص۴۰۳.
↑ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۱، ص۹۸.
↑ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۴۸؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۷۹.
↑ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۱، ص۹۹؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۵۵-۵۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۷۱-۷۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۲۴۱-۲۴۲.
↑احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۷۹؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۱، ص۱۰۰-۱۰۱.
↑ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیة، ج۱، ص۵۴-۵۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۷۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۲۴۲-۲۴۳.