نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط Wasity(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۶ ژوئن ۲۰۱۸، ساعت ۱۷:۰۱ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۶ ژوئن ۲۰۱۸، ساعت ۱۷:۰۱ توسط Wasity(بحث | مشارکتها)
واژه «رسول» به معناى «پيام آور»، و واژه «نبى» اگر از مادّه «نبأ» باشد به معناى «صاحب خبر مهم» و اگر از مادّه «نبو» باشد به معناى «داراى مقام والا و برجسته» است.
بعضى گمان كردهاند كه مفهوم نبى، اعم از مفهوم رسول است به اين بيان: نبى يعنى كسى كه از طرف خداى متعال به او وحى شده باشد خواه مأمور به ابلاغ به ديگران هم باشد و خواه نباشد، ولى رسول يعنى كسى كه مأموريت ابلاغ وحى را هم داشته باشد.
اما اين ادعا، صحيح نيست، زيرا در بعضى از آيات قرآن كريم، صفت «نبى» بعد از صفت «رسول» آمده است (پانویس: ر. ك: سوره مريم: آيه 51 و آيه 54) در صورتى كه طبق بيان مزبور، بايد صفتى كه مفهوماً عام باشد (نبى) قبل از صفت خاص (رسول) ذكر شود. افزون بر اين، دليلى بر اختصاص مأموريت ابلاغ وحى، به رسولان نداريم.
در پارهاى از روايات آمده است كه مقتضاى مقام نبوت اين است كه فرشته وحى را در حال خواب ببيند و در حال بيدارى، فقط صداى او را بشنود در حالى كه صاحب مقام رسالت، فرشته وحى را در حال بيدارى هم مىبيند (پانویس: ر. ك: اصول كافى، ج 1، ص 176).
اما اين فرق را هم به حساب مفهوم لفظ نمىتوان گذاشت. و بهرحال، آنچه را مىتوان پذيرفت اين است كه «نبى» از نظر مصداق (و نه از نظر مفهوم) اعم از رسول است. يعنى همه پيامبران، داراى مقام نبوت بودهاند ولى مقام رسالت اختصاص به گروهى از ايشان داشته است و به حسب روايتى كه قبلا اشاره شد تعداد رسولان، سيصد و سيزده نفر مىباشد. و طبعاً مقام ايشان بالاتر از مقام ساير انبياء خواهد بود، چنانكه خود رسولان هم از نظر مقام و فضيلت، يكسان نبوده اند (پانویس: ر. ك: سوره بقره: آيه 253، سوره اسراء: آيه 55) و بعضى از ايشان به مقام «امامت» نيز مفتخر گرديده اند (پانویس: ر. ك: سوره بقره: آيه 124، سوره انبياء: آيه 73، سوره سجده: آيه 24).
پيامبران اولوالعزم
در قرآن كريم، گروهى از پيامبران خدا بعنوان «اولوالعزم» معرفى شده اند (پانویس: ر. ك: سوره احقاف: آيه 35) ولى ويژگيهاى آنان مشخص نشده است. و به حسب آنچه از روايات اهل بيت (عليهم الصلوة و السلام) بدست مىآيد پيامبران اولوالعزم پنج نفر بودهاند به اين ترتيب: حضرت نوح، حضرت ابراهيم، حضرت موسى، حضرت عيسى و حضرت محمد بن عبدالله (عليهم الصلاة و السلام) (پانویس: ر. ك: بحارالانوار، ج 11، ص 33-34، و معلم النبوة: ص 113). و ويژگى ايشان علاوه بر صبر و استقامت ممتاز كه در قرآن كريم نيز به آن، اشاره شده اين بوده كه هر كدام از ايشان كتاب و شريعت مستقلى داشتهاند و پيامبران معاصر يا متأخر، از شريعت آنان تبعيّت مىكردهاند تا هنگامى كه يكى ديگر از پيامبران اولوالعزم، مبعوث به رسالت مىشد و كتاب و شريعت جديدى مىآورد.
ضمناً روشن شد كه اجتماع دو پيامبر در زمان واحد، ممكن است چنانكه حضرت لوط، معاصر حضرت ابراهيم (عليهما السلام) بود و حضرت هارون با حضرت موسى (عليهما السلام) به پيامبرى رسيد و حضرت يحيى در زمان حضرت عيسى (عليهما السلام) مىزيست.
چند نكته
پيامبران خدا يكديگر را تصديق مىكردهاند و به آمدن پيامبرى بشارت مىداده اند (پانویس: ر. ك: سوره آل عمران، آيه 81). بنابراين، اگر كسى ادعاى نبوت كرد و پيامبران پيشين يا معاصر را تكذيب نمود دروغگو خواهد بود.
پيامبران خدا اجر و مزدى بر انجام وظايف پيامبرى، از مردم نمىخواستند (پانویس: ر. ك: سوره انعام: آيه 90، سوره يس: آيه 21، سوره طور: آيه 40، سوره قلم: آيه 46، سوره يونس: آيه 72، سوره هود: آيه 29، 51، سوره فرقان: آيه 57، سوره شعراء: آيه 109، 127، 145، 164، 180، سوره يوسف: آيه 104) و تنها پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) مودّت اهل بيتش را بعنوان اجر رسالت، به امت خويش توصيه فرمود (پانویس: ر. ك: سوره شورى، آيه 23) تا تأكيدى بر پيروى از آنان باشد و در حقيقت، نفع آن به خود امت، باز مىگردد (پانویس: ر. ك: سوره سبأ: آيه 47).
بعضى از پيامبران خدا مناصب الهى ديگرى مانند قضاوت و حكومت داشتهاند كه در ميان پيامبران پيشين مىتوان بعنوان نمونه از حضرت داود و حضرت سليمان (عليهما السلام) ياد كرد. و از آيه (64) از سوره نساء، كه اطاعت هر رسولى را بطور مطلق، واجب فرموده است مىتوان استفاده كرد كه همه رسولان داراى چنين مقامهايى بوده اند.
جنيان كه نوعى از مخلوقات مختار و مكلف هستند و در حال عادى، مورد رؤيت انسانها قرار نمىگيرند از دعوت بعضى از انبياء الهى آگاه مىشدهاند و افراد صالح و پرهيزگارشان به آنان ايمان مىآوردند و در ميان ايشان پيروان حضرت موسى (عليه السلام) و پيروان حضرت محمد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) وجود دارند (پانویس: ر. ك: سوره احقاف: 29-32)؛ چنانكه برخى ديگر به تبعيت از ابليس، به پيامبران خدا كفر ورزيدهاند (پانویس: ر. ك: سوره جن: آيه 1-14).
رابطه مردم با پیامبران
قرآن كريم هنگامى كه از پيامبران پيشين ياد مىكند و گوشه هايى از زندگى درخشان و پربركت ايشان را شرح مىدهد و زنگار تحريفات عمدى و غيرعمدى را از صفحات نورانى تاريخ ايشان مىزدايد اهتمام فراوانى به بيان واكنش هاى امتها در برابر انبياء (عليهم السلام) مبذول مىدارد: از يك سوى، به بيان موضع گيريهاى مردم در برابر پيامبران خدا و علل و عوامل مخالفتهاى ايشان مىپردازد؛ و از سوى ديگر به روشهاى هدايت و تربيت انبياء و مبارزه آنان بر ضدّ عوامل كفر و شرك و انحراف، اشاره مىكند و نيز سنتهاى الهى را در تدبير جوامع، به ويژه از نظر ارتباط متقابل مردم با انبياء يادآور مىشود كه حاوى نكاتى بس آموزنده و روشنگر است.
اين مباحث هر چند ارتباط مستقيم با مسائل اعتقادى و كلامى ندارد ولى هم به جهت خصلت روشنگرانهاى كه پيرامون مسائل نبوت دارد و بسيارى از ابهامها را در اين زمينه مىزدايد و هم از نظر اهميتى كه در آموزندگى و سازندگى انسانها و پند و عبرت گرفتن از حوادث مهم تاريخى دارد از اهميت فوق العادهاى برخوردار مىباشد. از اينروى، در اين درس به مهمترين آنها اشاره مىكنيم.
واكنش مردم در برابر پيامبران
هنگامى كه پيامبران الهى بپا مىخاستند و مردم را به پرستش خداى يگانه (پانویس: ر. ك: سوره نحل: آيه 36، سوره انبياء: آيه 25، سوره فصّلت: آيه 14 و سوره احقاف: آيه 21) و اطاعت از دستورات او، بيزارى از بتها و معبودهاى باطل و پرهيز از شياطين و طاغوتها و ترك ظلم و افساد و گناهان و كارهاى زشت، دعوت مىكردند عموماً با انكار و مخالفت مردم مواجه مىشدند (پانویس: ر. ك: سوره ابراهيم: آيه 9، سوره مؤمنون: آيه 44) و مخصوصاً فرمانروايان و ثروتمندان جامعه كه سرمست عيش و نوش (پانویس: ر. ك: سوره سبأ: آيه 34) و مغرور به مال و مكنت يا علم و دانش خودشان (پانویس: ر. ك: سوره غافر: آيه 83، سوره قصص: آيه 78، سوره زمر: آيه 49) بودند، سرسختانه كمر مبارزه با ايشان را مىبستند و بسيارى از قشرهاى ديگر را به دنبال خودشان مىكشاندند و از پيروى راه حق بازمى داشتند (پانویس: ر. ك: سوره احزاب: آيه 67، سوره سبأ: آيه 31-33). و تدريجاً گروه اندكى كه غالباً از محرومان جامعه بودند به انبياء الهى ايمان مىآوردند (پانویس: ر. ك: سوره هود: آيه 40، و آيات 27-31) و كمتر اتفاق مىافتاد كه جامعهاى بر پايه عقايد صحيح و موازين عدل و قسط و مطيع فرمان خدا و پيامبران، تشكيل گردد آنچنانكه فى المثل در زمان حضرت سليمان (عليه السلام) تشكيل شد. هر چند بخشهايى از تعاليم انبياء تدريجاً در فرهنگ جوامع، نفوذ مىكرد و از جامعهاى به جامعه ديگر، انتقال مىيافت و مورد اقتباس، قرار مىگرفت و احياناً بعنوان ابتكارات سردمداران كفر، ارائه مىشد چنانكه بسيارى از نظامهاى حقوقى جهان، از شرايع آسمانى اقتباس كردهاند و بدون ذكر منبع و مآخذ، و بنام افكار و آراء خودشان عرضه داشته و مىدارند.
علل و انگيزه هاى مخالفت با انبياء
مخالفت با انبياء (عليهم السلام) علاوه بر انگيزه كلى «ميل به بى بند و بارى و پيروى از هواهاى نفسانى» (پانویس: ر. ك: سوره مائده: آيه 70) علل و انگيزه هاى ديگرى نيز داشته است. از جمله خودخواهى و غرور و خود برتربينى (استكبار) بود كه بيشتر در ميان اشراف و نخبگان و ثروتمندان، بروز مىكرد (پانویس: ر. ك: سوره غافر: آيه 56، سوره اعراف: آيه 76).
ديگرى تعصبات و پايبندى به سنتهاى پيشينيان و نياكان و ارزشهاى غلطى بود كه در ميان جوامع مختلف، رواج داشت (پانویس: ر. ك: سوره بقره: آيه 170، سوره مائده: آيه 104، سوره اعراف: آيه 28، سوره يونس: آيه 78، سوره انبياء: آيه 53، سوره شعراء: آيه 74، سوره لقمان: آيه 21، سوره لقمان: آيه 21، سوره زخرف: آيه 22-23).
همچنين حفظ منابع اقتصادى و موقعيتهاى اجتماعى، انگيزه نيرومندى براى ثروتمندان و حكمرانان و دانشمندان بود (پانویس: ر. ك: سوره هود: آيه 84-86، سوره قصص: آيه 76-79، سوره توبه: آيه 34)، و از سوى ديگر، جهل و ناآگاهى توده هاى مردم، عامل بزرگى براى فريب خوردن از سردمداران كفر، و پيروى از بزرگان و اكثريت جامعه بود و موجب اين مىشد كه به اوهام و پندارهاى خودشان دل، خوش كنند و از ايمان به آيينى كه جز افراد معدودى آنرا نپذيرفته بودند سرباز زنند آن هم افرادى كه غالباً از موقعيت اجتماعى چشمگيرى بهرهمند نبودند و از طرف بزرگان قوم و اكثريت جامعه، طرد مىشدند. ضمناً فشار قشر حاكم و زورگويان را نبايد از نظر دور داشت (پانویس: ر. ك: سوره ابراهيم: آيه 21، سوره فاطر: آيه 47، سوره هود: آيه 27، سوره شعراء: آيه 111).
شيوه هاى برخورد با انبياء
مخالفان انبياء براى جلوگيرى از پيشرفت كار ايشان با شيوه هاى گوناگون به مبارزه مىپرداختند:
تحقير و استهزاء نخست گروهى مىكوشيدند كه شخصيت پيام آوران الهى را بوسيله تحقير و استهزاء و توهين و مسخره كردن بكوبند (پانویس: ر. ك: سوره حجر: آيه 11، سوره يس: آيه 30، سوره زخرف: آيه 7، سوره مُطفّفين: آيه 29-32) تا توده هاى مردم نسبت به ايشان بى اعتناء شوند.
افتراء و نسبتهاى ناروا سپس دست به دروغ و افتراء مىزدند و نسبتهاى ناروا به ايشان مىدادند و از جمله آنان را «سفيه» و «مجنون» مىخواندند (پانویس: ر. ك: سوره اعراف: آيه 66، سوره بقره: آيه 13، سوره مؤمنون: آيه 25) و هنگامى كه معجزهاى را اظهار مىكردند تهمت سحر و افسون به ايشان مىزدند (پانویس: ر. ك: سوره الذاريات: آيه 39، 52، 53، سوهر انبياء: آيه 3، سوره قمر: آيه 2) و افسانه ها مىناميدند (پانویس: ر. ك: سوره انعام: آيه 25، سوره انفال: آيه 24، سوره مؤمنون: آيه 83، سوره فرقان: آيه 5، سوره نمل: آيه 68، سوره احقاف: آيه 17، سوره قلم: آيه 15، سوره مُطفّفين: آيه 13).
مجادله و مغالطه هنگامى كه فرستادگان خدا با لسان حكمت و استدلال برهانى سخن مىگفتند يا با شيوه «جدال احسن» به بحث و گفتگو مىپرداختند يا مردم را موعظه و نصيحت مىكردند و نسبت به پيامدهاى كفر و شرك و طغيان، هشدار مىدادند و نتايج سودمند و خوش فرجام خداپرستى را بازگو مىنمودند و مژده سعادت دنيا و آخرت به مؤمنان و صالحان مىدادند و در چنين موقعى سردمداران كفر مردم را از گوش دادن به سخنان ايشان منع مىكردند و سپس با منطقى ضعيف و ابلهانه به ايشان پاسخ مىدادند و مىكوشيدند توده هاى مردم را با سخنان آراسته بفريبند (پانویس: ر. ك: سوره نوح: آيه 7، سوره فصلت: آيه 26، سوره انعام: آيه 112، 121، سوره غافر: آيه 5، 35، سوره اعراف: آيه 70، 71، سوره كهف: آيه 56) و از پيروى انبياء (عليهم السلام) باز دارند و غالباً به روش و منش پيشينيان و نياكان، استناد مىكردند (پانویس: ر. ك: سوره بقره: آيه 170، سوره مائده: آيه 104، سوره اعراف: آيه 28، سوره انبياء: آيه 53، سوره يونس: آيه 78، سوره لقمان: آيه 21) و مال و ثروت و پيشرفتهاى مادى خودشان را به رخ آنان مىكشيدند و ضعف و عقب ماندگيهاى مادى پيروان انبياء را دليل نادرستى، عقايد و رفتارشان قلمداد مىكردند (پانویس: ر. ك: سوره يونس: آيه 88، سوره سباء: آيه 35، سوره قلم: آيه 14، سوره مريم: آيه 77، سوره مدثّر: آيه 12، سوره مزمل: آيه 11، سوره احقاف: آيه 11). و بهانه هايى را دستاويز خودشان قرار مىدادند از اين قبيل كه چرا خدا رسولان و سفيران خود را از ميان فرشتگان، انتخاب نكرده است؟ يا چرا فرشتهاى را به همراه آنان نفرستاده است؟ يا چرا ايشان را از مزاياى مالى و اقتصادى چشمگيرى بهرهمند نساخته است؟ (پانویس: ر. ك: سوره انعام: آيات 7-9، سوره اسراء: آيات 90-95، سوره فرقان: آيات 4-8) و گهگاه لجاجت را بدان جا مىرساندند كه مىگفتند: ما در صورتى ايمان مىآوريم كه به خودمان وحى شود يا خدا را ببينيم و سخنانش را بىواسطه بشنويم! (پانویس: ر. ك: سوره بقره: آيه 118، سوره انعام: آيه 124، سوره نساء: آيه 153)
تهديد و تطميع شيوه ديگرى كه در قرآن كريم از بسيارى از امتها نقل شده اين است كه پيامبران خدا و پيروانشان را تهديد به انواع شكنجه و اخراج از شهر و وطن و سنگسار كردن و كشتن مىكردند (پانویس: ر. ك: سوره ابراهيم: آيه 13، سوره هود: آيه 91، سوره مريم: آيه 46، سوره يس: آيه 18، سوره غافر: آيه 26). و از سوى ديگر ابزار تطميع را بكار مىگرفتند و مخصوصاً با صرف اموال هنگفتى مردم را از پيروى انبياء باز مىداشتند (پانویس: ر. ك: انفال: آيه 36).
خشونت و قتل و سرانجام با ديدن صبر و استقامت و صلابت و متانت انبياء (عليهم السلام) (پانویس: ر. ك: سوره ابراهيم: آيه 12) و جدّيت و پايمردى پيروان راستينشان، و با نوميدى از تأثير تبليغات سوء و حربه هايى كه بكار مىگرفتند اقدام به عملى كردن تهديداتشان مىكردند و دست به اعمال خشونت آميز مىزدند چنانكه بسيارى از پيامبران خدا را به قتل رساندند (پانویس: ر. ك: سوره بقره: آيات 61، 87، 91، سوره آل عمران:آيات 21، 112، 181، سوره مائده: آيه 70، سوره نساء:آيه 155) و جامعه انسانى را از بزرگترين نعمتها و مواهب الهى و شايسته ترين مصلحان و رهبران اجتماعى، محروم ساختند.
برخى از سنتهاى الهى در تدبير جامعه
هر چند هدف اصلى از بعثت انياء (عليهم السلام) اين بود كه مردم به شناختهاى لازم براى تحصيل سعادت دنيا و آخرتشان دست يابند و نارسايى عقل و تجاربشان بوسيله وحى، جبران شود و به ديگر سخن: حجت بر ايشان تمام گردد (پانویس: ر. ك: سوره نساء: آيه 65، سوره طه: آيه 134). اما خداى متعال از فرط رحمت خودش هنگام ظهور پيامبران، با تدابيرات حكيمانهاش زمينه هاى روانى خاصى براى پذيرفتن دعوت ايشان فراهم مىكرد تا كمكى براى حركت تكاملى مردم باشد. و چون بزرگترين عامل كفر و روگردانى از خدا و پيامبران، احساس بى نيازى (پانویس: ر. ك: سوره علق: آيه 6)، و غفلت از نيازمنديهاى فراگير و همه جانبه خلق بود پروردگار حكيم، شرايطى فراهم مىكرد كه مردم، توجه به نيازمندى خودشان پيدا كنند و از مركب غفلت و غرور و نخوت، فرود آيند و از اينروى، سختيها و گرفتاريهايى پيش مىآورد خواه ناخواه به ناتوانى خودشان پى ببرند و رو بسوى خدا آورند (پانویس: ر. ك: سوره انعام: آيه 42، سوره اعراف: 94).
اما اين عامل هم تأثير كلى و همگانى نداشت و بسيارى از مردم، به ويژه كسانى كه از امكانات مادّى بيشترى برخوردار بودند و ساليان درازى با ظلم و ستم بر ديگران، وسايل عيش و نوش زيادى براى خودشان فراهم كرده بودند و به تعبير قرآن كريم دلهاى ايشان سخت همانند سنگ شده بود، بخود نمىآمدند (پانویس: ر. ك: سوره انعام: آيه 43، سوره مؤمنون: آيه 76). و همچنان در خواب غفلت، فرو مىماندند و به راه باطلشان ادامه مىدادند. چنانكه مواعظ و اندرزها و هشدارهاى پيامبران هم تأثيرى در ايشان نمىبخشيد. و هنگامى كه خداى متعال بلاها و گرفتاريها را رفع مىفرمود و بار ديگر نعمتهاى خود را بر مردم، ارزانى مىداشت مىگفتند: اين گونه دگرگونيها و نوسانات و جابجا شدن سختى و آسايش و غم و شادى، لازمه زندگى است و براى پيشينيان هم رخ داده است (پانویس: ر. ك: سوره اعراف: آيه 183، 95). و مجدداً به ستمگرى و اندوختن ثروت و توسعه نيروها مىپرداختند غافل از اينكه همين افزايش امكانات، دامى است الهى براى شقاوت دنيا و آخرت ايشان (پانویس: ر. ك: سوره اعراف: آيه 183، 182، سوره آل عمران: آيه 178، سوره توبه: آيه 55، 85، سوره مؤمنون: آيه 54، 56).
به هرحال، در صورتى كه پيروان انبياء از نظر شما و توان بحدى مىرسيدند كه بتوانند جامعه مستقلى تشكيل دهند و از خودشان دفاع كنند و با دشمنان خدا به مبارزه برخيزند مأمور به جهاد مىشدند (پانویس: ر. ك: سوره آل عمران: آيه 146). و به دست ايشان عذاب الهى بر سر كافران و ستمگران فرود مىآمد (پانویس: ر. ك: سوره آل عمران: آيه 146) و در غير اين صورت، مؤمنان به دستور پيامبران، از كافران كناره مىگرفتند و سپس عذاب الهى از مجارى ديگرى بر جامعهاى كه اميد خير و بازگشتى درباره آن نمىرفت نازل مىشد (پانویس: ر. ك: سوره عنكبوت: آيه 41، و بسيارى از موارد ديگر). و اين است سنت تغييرناپذير الهى در تدبير جوامع بشرى (پانویس: ر. ك: سوره فاطر: آيه 43، سوره غافر: آيه 85، سوره اسراء: آيه 77).
نبى اگر از ماده «نبأ» مشتق شود معمولاً در معنى پيام آوران الاهى استعمال مىشود، هرچند مفهوم آن شامل همه پيام آوران است ولى رسول، هم از جهت استعمال و هم از جهت معنا عموميّت دارد.
اگر از نبى و رسول معناى خاصّ آن دو، يعنى فرستاده خداى متعال، مورد نظر باشد اين پرسش پيش مىآيد كه نبى و رسول چه فرقى با هم دارند و ميان آنان چه نسبتى است؟
در رواياتى كه از سوى امامان اهل بيت : در بيان اين موضوع رسيده، اين دو مقام از هم تفكيك شده و نسبت ميان آن دو مانند نسبت ايمان و اسلام بيان شده است كه هر يك معنايى جداگانه دارند ولى در مورد استعمال ممكن است هر دو در شخصى جمع شود و ممكن است شخصى مقام نبوّت را حايز گردد ولى به مقام رسالت نرسد ولى امكان ندارد مقام رسالت را داشته باشد و مقام نبوّت را نه.
در روايتى از پيامبر گرامى اسلام ۹ از عدد انبيا و رسولان سؤال شد، حضرت انبيا را صد و بيست و چهار هزار و مرسلان (= رسولان) آنها را سيصد و سيزده نفر بيان كرد : يَا رَسُولَ اللَّهِ كَمِ النَّبِيُّونَ؟ قَالَ: مِائَةُ أَلْفٍ وَ أَرْبَعَةٌ وَ عِشْرُونَ أَلْفَ نَبِيٍّ. قُلْتُ : كَمِ الْمـُرْسَلُونَ مِنْهُمْ؟ قَالَ: ثَلَاثُ مِائَةٍ وَ ثَلَاثَةَ عَشَر. (اى رسول خدا، انبيا چند نفرهستند؟ فرمود: صد و بيست و چهار هزار نفر. گفتم: رسولان از آنها چند نفر هستند؟ فرمود: سيصد و سيزده نفر). از اين روايت استفاده مىشود كه انبياى الهى صد و بيست و چهار هزار نفرند و از ميان آنها سيصد و سيزده نفر علاوه بر مقام نبوّت، مقام رسالت نيز دارند.
بنابر این همه رسولان الهى نبى هم هستند ولى چنين نيست كه همه انبياى الهى رسول هم باشند بلكه فقط برخى از آنها رسول هستند. در اين روايت فرق ميان نبى و رسول تنها از جهت تعداد و به اجمال بيان شده است ولى در روايات ديگر توضيح بيشترى در اين باره آمده است؛ و آن اين كه نبى فرشته وحى را در خواب مىبيند و صدايش را مىشنود امّا او را مشاهده نمىكند و رسول صداى فرشته وحى را مىشنود و در خواب هم مىبيند و مشاهده نيز مىكند. امام باقر ۷ مىفرمايد : النَّبِيُّ الَّذِي يَرَى فِي مَنَامِهِ وَ يَسْمَعُ الصَّوْتَ وَ لَا يُعَايِنُ الْمـَلَکُ وَ الرَّسُولُ الَّذِي يَسْمَعُ الصَّوْتَ وَ يَرَى فِي الْمـَنَامِ وَ يُعَايِنُ الْمـَلَك. (نبى شخصى است كه در خواب مىبيند و صدا را مىشوند و فرشته را مشاهده نمىكند و رسول شخصى است كه صدا را مىشنود و در خواب مىبيند و فرشته را مشاهده كند).
امام باقر و امام صادق ۸ مىفرمايند : الرَّسُولُ الَّذِي يَظْهَرُ لَهُ الْمـَلَکُ فَيُكَلِّمُهُ وَ النَّبِيُّ هُوَ الَّذِي يَرَى فِي مَنَامِهِ وَ رُبَّمَا اجْتَمَعَتِ النُّبُوَّةُ وَ الرِّسَالَةُ لِوَاحِد. (رسول شخصى است كه فرشته بر او ظاهر مىشود و با او سخن مىگويد و نبى آن كسى است كه در خواب ]فرشته را[ مىبيند و گاهى نبوّت و رسالت در يك شخص جمع مىشود).
در برخى از روايات در تفاوت رسول و نبى آمده كه رسول جبرئيل را مىبيند و كلامش را مىشنود و بر او وحى مىشود و در خواب نيز او را مىبيند چنانچه حضرت ابراهيم در خواب مىديد.
نبى گاهى كلام فرشته وحى را مىشنود و بسا خود او را هم مشاهده مىكند ولى صدايش را نمىشنود. امام رضا ۷ مىفرمايد : الْفَرْقُ بَيْنَ الرَّسُولِ وَ النَّبِيِّ وَ الْإِمَامِ أَنَّ الرَّسُولَ الَّذِي يُنْزَلُ عَلَيْهِ جَبْرَئِيلُ فَيَرَاهُ وَ يَسْمَعُ كَلَامَهُ وَ يُنْزَلُ عَلَيْهِ الْوَحْيُ وَ رُبَّمَا رَأَى فِي مَنَامِهِ نَحْوَ رُوْيَا إِبْرَاهِيمَ ۷ وَ النَّبِيُّ رُبَّمَا سَمِعَ الْكَلَامَ وَ رُبَّمَا رَأَى الشَّخْصَ وَ لَمْ يَسْمَع. (فرق بين رسول و نبى و امام اين است كه رسول شخصى است كه جبرئيل بر او نازل مىشود و رسول او را مىبيند و كلامش را مىشنود و وحى بر او نازل مىشود و بسا در خواب هم مىبيند مانند رؤياى ابراهيم ۷٫ و نبى بسا كلام را مىشنود و بسا شخص را مىبيند و نمىشنود).
فرق اين روايت با روايات ديگر كه در آنها رؤيت و مشاهده فرشته وحى از نبى نفى شده است در اين است كه در اين روايت براى نبى نيز همانند رسول مشاهده شخص فرشته اثبات شده ولى اين مشاهده همراه با نشنيدن كلام اوست پس ممكن است مراد ديدن فرشته در غير حال وحى باشد. و روايات ديگر به ديدن در حال وحى نظر داشته باشند.
در برخى از روايات اين باب به فرق ميان امام و محدّث هم اشاره رفته است، در ادامه روايت بالا بيان شده كه امام كلام فرشته را مىشنود ولى خود او را نمىبيند. والإمامُ هُوَ الّذي يَسْمَعُ الكَلاَمَ وَلا يَرى الشَّخصَ.
محدَّث به كسى گفته شده است كه صدا را مىشنود ولى او را مشاهده نمىكند و در خواب هم نمىبيند. وَ أَمَّا الُْمحَدَّثُ فَهُوَ الَّذِي يُحَدَّثُ فَيَسْمَعُ وَ لَا يُعَايِنُ وَ لَا يَرَى فِي مَنَامِهِ.
حال كه با معناى لغوى و اصطلاحى نبى و رسول آشنا شديم و معلوم گرديد كه از نظر روايات مأمور به تبليغ بودن در معناى نبى و رسول لحاظ نشده است، اگر چه رسول از نظر لغوى اين جهت را نيز در بر دارد. در اينجا به نكتهاى در اين زمينه اشاره مىكنيم و آن اينكه در استعمال قرآن و روايات معصومان : نبى و رسول هر دو متعلّق «بعث» و «ارسال» قرار گرفتهاند، خداى تعالى مىفرمايد : هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الأمِييِن رَسُولاً. (خدا اوست كه در ميان امّىها رسولى فرستاد). وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَلا نَبِيٍّ. (رسول و نبيّى پيش از تو نفرستاديم). كانَ آلنّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ آلنَّبِـيِّينَ. (امّت يك دست بود پس خدا انبياء را مبعوث كرد).
از اين امر استفاده مىشود كه نبى و رسول هر دو در مواردى از سوى خداى تعالى براى ابلاغ امورى به مردم مأموريّت مىيابند ولى اين نكته دلالت نمىكند كه اين معنا در خود معناى نبى و رسول لحاظ شده باشد پس با وجود اين امر هم، نبى و رسول در همان معناى اصطلاحى خاصّ خود باقى است و اين امرى جدا از معناى آن دو است كه به واسطه فعل «بَعَثَ» و «اَرْسَلَ» از آن حكايت شده است.
ایمان به پیامبر
ايمان و اقرار به نبوّت پيامبر گرامى اسلام حضرت محمّد بن عبد الله ۶ از اصول و اركان مهمّ اسلام به شمار مىآيد. و تا اين اقرار و ايمان تحقّق پيدا نكند شخص، مسلمان محسوب نمىشود. علاوه بر اين، اقرار و ايمان به همه آنچه حضرتش از طرف آفريدگار آورده و به ضرورت دين اسلام ثابت شده در تحقّق اسلام شخص لازم و ضرورى است. البتّه در اين اقرار تفصيل و ذكر خصوصيّات و جزئيّات ضرورت ندارد و همان اقرار اجمالى بسنده است.
با اندك تأملى روشن است كه اقرار به نبوّت پيامبر گرامى اسلام، اقرار به آنچه كه از ناحيه خداى تعالى آورده، را نيز در بر دارد. زيرا نبوّت و رسالت چنان كه گفتيم نوعى ارتباط ميان خدا و نبى و رسول است كه در اين ارتباط امورى از سوى خداى تعالى به رسول و نبى القا مىشود.
به يقين مىتوان گفت يكى از امورى كه به ضرورت دين، بر همه پيامبران الهى به ويژه پيامبر گرامى اسلام نازل شده است، تصديق و ايمان به پيامبران ديگر الهى و امورى است كه بر آنها نازل شده است. خداوند متعال در قرآن كريم در مقابل يهود و نصارا ـ كه هدايت را تنها از آن خود مىدانستند ـ مردم را دستور مىدهد كه به خدا و آنچه بر همه پيامبران نازل شده، ايمان آورند تا هدايت يابند. يعنى در نظر خداوند متعال ايمان به هيچ پيامبرى بدون ايمان به پيامبران ديگر تمام و كامل نيست. خداى تعالى مىفرمايد : قُولُوا آمَنّا بِاللّهِ وَما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَما أُنْزِلَ إِلى إِبْراهِـيمَ وَإِسْمـعِـيلَ وَإِسْحـقَ وَيَعْقُوبَ وَالأَسْباطِ وَما أُوتِـيَ مُوسى وَعِـيسى وَما أُوتِـيَ النَّبِـيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ * فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ آهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ فِـي شِقاقٍ … (بگوييد ايمان آورديم به خدا و آنچه بر ما نازل شده و آنچه به ابراهيم و اسماعيل واسحاق و يعقوب و اسباط نازل شده است. و آنچه به موسى و عيسى داده شده است. و آنچه به پيامبران از سوى پروردگارشان داده شده است. بين هيچكدام از آنها فرق نمىگذاريم و ما در مقابل خداى تعالى تسليم هستيم. پس اگر ايمان آورند به گونهاى كه شما ايمان آورديد قطعاً هدايت خواهند يافت و اگر اعراض كنند پس همانا در اختلاف و دشمنى خواهند بود…).
در آيهاى ديگر دين اسلام را ايمان و تسليم به همه آنچه بر پيامبران الهى نازل شده مىداند و آنان را كه به دنبال چيزى غير آن هستند از زيانكاران آخرت به شمار مىآورد. قُلْ آمَنّا بِاللّهِ وَما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهِـيمَ وَإِسْمـعِـيلَ وَإِسْحـقَ وَيَعْقُوبَ وَالأَسْباطِ وَما أُوتِىَ مُوسى وَعِـيسى وَالنَّبِـيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ * وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلامِ دِينَاً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي آلآخِرَةِ مِنَ آلخاسِرِينَ. (بگو به خدا و به آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهيم واسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل شده و آنچه به موسى و عيسى و پيامبران از سوى پروردگارشان داده شده، ايمان آورديم بين هيچكدام از آنها فرقى نمىگذاريم و ما در مقابل خدا تسليم هستيم. و كسى كه غير از اسلام دينى را طلب كند از او پذيرفته نمىشود و او در آخرت از زيان كاران است).
امام صادق ۷ نيز، ايمان را عمل همه اعضا و جوارح انسان شمرده و در ميان اعضا قلب را امير و فرمانده آنها بيان كرده است. بر اساس اين روايت عمل واجب قلب؛ يعنى ايمان عبارت است از اقرار و معرفت و اعتقاد و رضايت و تسليم به خداى يگانه، و عبد و رسول خدا بودن محمّد ۶ ، و اقرار به همه آنچه از سوى خداى تعالى نازل شده است. واين عمل برترين و ارزندهترين عمل است. ايشان مىفرمايند : فَأَمَّا مَا فَرَضَ عَلَى الْقَلْبِ مِنَ الْإِيمَانِ فَالْإِقْرَارُ وَ الْمَعْرِفَةُ وَ الْعَقْدُ وَ الرِّضَا وَ التَّسْلِيمُ بِأَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيکَ لَهُ إِلَهاً وَاحِداً لَمْ يَتَّخِذْ صَاحِبَةً وَ لَا وَلَداً وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ۶ وَ الْإِقْرَارُ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مِنْ نَبِيٍّ أَوْ كِتَابٍ فَذَلِکَ مَا فَرَضَ اللَّهُ عَلَى الْقَلْبِ مِنَ الْإِقْرَارِ وَ الْمـَعْرِفَةِ وَ هُوَ عَمَلُه… و هو رأس الايمان.(اما آنچه از ايمان بر قلب واجب كرده است اقرار و معرفت واعتقاد و خشنودى و تسليم است به اينكه خدايى جز «الله» نيست، او يگانه است و شريكى ندارد. خداى يكتايى است كه براى خويش همنشين و فرزندى نگرفته است. و اينكه محمّد بنده و رسول اوست. و نيز اقرار به تمام امورى است كه از سوى خدا آمده است اعم از اين كه نبى باشد يا كتاب. اين است آنچه خدا بر قلب واجب كرده است كه عبارت است از اقرار و معرفت كه عمل قلب است… و اين اصل ايمان است).
امام رضا ۷ نيز در جواب مأمون كه از او خواسته بود اسلام را به اختصار بيان كند؛ اسلام را شهادت به يگانگى خداى تعالى و شهادت به رسالت و بندگى محمّد ۶ و نيز شهادت به حقّانيّت همه آنچه پيامبر گرامى اسلام آورده و نيز شهادت به همه پيامبران و رسولان و حجّتهاى پيشين الاهى دانسته و به دنبال آن وظايف ديگر مسلمانان را به اختصار بيان كرده است. آن حضرت به خط مبارك خويش مىنويسند : إنَّ مَحْضَ الْإِسْلَامِ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيکَ لَه… وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَمِينُه…وَ أَنَّ جَمِيعَ مَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ هُوَ الْحَقُّ الْمـُبِينُ وَ التَّصْدِيقُ بِهِ وَ بِجَمِيعِ مَنْ مَضَى قَبْلَهُ مِنْ رُسُلِ اللَّهِ وَ أَنْبِيَائِهِ وَ حُجَجِهِ… (همانا حقيقت اسلام عبارت است از شهادت به اينكه خدايى جز الله نيست، يگانه است و شريكى ندارد…. و اينكه محمّد ۶ بنده و رسول و امين اوست…. و اينكه جميع آنچه محمّد بن عبدالله ۶ آورده است حقّ آشكارى است، و تصديق به او و به همه رسولان خدا و پيامبرانش و حجّتهاى او كه پيش از پيامبر اسلام آمدهاند).
بنابر اين بديهى است كه اگر كسى نبوّت يكى از پيامبران الهى را منكر شود در حقيقت همه پيامبران الهى را منكر شده و يكى از اركان و اصول مهم اسلام را كه پذيرفتن دين همه انبياى الهى است انكار مىكند؛ و چنين شخصى را نمىتوان مسلمان به شمار آورد. امام صادق ۷ در اين زمينه مىفرمايد : وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَوْ أَنْكَرَ رَجُلٌ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ ۷ وَ أَقَرَّ بِمَنْ سِوَاهُ مِنَ الرُّسُلِ لَم يُوْمِن. (بدانيد كسى كه عيسى بن مريم را انكار كند و به همه رسولان ديگر اقرار كند مؤمن محسوب نمىشود).
در روايتى ديگر امام صادق ۷ كسى را كه يكى از پيامبران الهى را انكار كند با وجود اينكه همه انبياى ديگر را قبول دارد، گمراه و از هدايت بدور دانسته است. محمّد بن تمّام مىگويد؛ به امام صادق ۷ عرض كردم: فلانى كه يكى از دوستان و مواليان شماست سلام رساند و گفت كه شما شفاعت او را ضمانت كنيد. حضرت فرمود: آيا او از دوستان ما است؟ عرض كردم: آرى. فرمود: پس امر او خيلى بالاتر از اينهاست. عرض كردم : إِنَّهُ رَجُلٌ يُوَالِي عَلِيّاً وَ لَمْ يَعْرِفْ مِنْ بَعْدِهِ مِنَ الْأَوْصِيَاءِ. قَالَ: ضَالٌّ. قُلْتُ: فَأَقَرَّ بِالْأَئِمَّةِ جَمِيعاً وَ جَحَدَ الآْخِرَ. قَالَ: هُوَ كَمَنْ أَقَرَّ بِعِيسَى وَ جَحَدَ بِمُحَمَّدٍ ۶ أَوْ أَقَرَّ بِمُحَمَّدٍ وَ جَحَدَ بِعِيسَى ۷ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ جَحْدِ حُجَّةٍ مِنْ حُجَجِهِ. (مردى استكه به ولايتاميرمؤمنان ۷ معتقد استاما اوصياى بعد ازاو را نمىشناسد. فرمود: گم وغافل است.گفتم: به همه امامان اقرارمىكند و آخرى را انكارمىكند. فرمود:اومانندكسىاست كهبه عيسى ۷ اقرار كرده و محمّد ۶ را انكار مىكند يا به محمّد ۶ اقرار كرده و عيسى ۷ را انكار مىكند. از انكار حجّتى از حجّتهاى خدا به خدا پناه مىبريم).
نفاق يا اقرار زبانى بدون اقرار قلبى
نكته مهمى كه در باب ايمان و اسلام وجود دارد اين است كه در اثبات اسلام يك شخص پى بردن به تسليم باطنى و درونى او لازم نيست، بلكه شهادت زبانى و ظاهرى او به توحيد و نبوّت پيامبر ۶ و اعمال ظاهرى ديگر ـ از قبيل نماز، روزه، حج، زكات و…. ـ بر مسلمان بودن كفايت مىكند. الْإِسْلَامُ هُوَ الظَّاهِرُ الَّذِي عَلَيْهِ النَّاسُ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ إِقَامُ الصَّلَاةِ وَ إِيتَاءُ الزَّكَاةِ وَ حِجُّ الْبَيْتِ وَ صِيَامُ شَهْرِ رَمَضَانَ فَهَذَا الْإِسْلَام. (اسلام امر ظاهر و آشكارى است كه مردم همه بر آن هستند يعنى شهادت به اينكه خدايى جز الله نيست، يگانه است، شريكى ندارد، و اينكه محمّد بنده و رسول اوست، و بپا داشتن نماز و دادن زكات و حجّ خانه خدا و روزه ماه رمضان، پس اسلام همين است).
از بررّسى روايات به دست مىآيد كه انسانها در برابر شرايع الاهى سه گونهاند : مؤمن، كافر، منافق. منافق به ظاهر به توحيد و رسالت پيامبر اسلام و پيامبران ديگر اقرار مىكند ولى اعتقاد درونى به اين مسائل ندارد. البتّه چنين كسى به واقع مسلمان نيست ولى تا وقتى كه نفاق درونى او معلوم نشود و اقرار زبانى و عمل ظاهرى داشته باشد در جامعه اسلامى مسلمان به شمار مىآيد و احكام مسلمانان بر او جارى مىشود.
شناخت پیامبر
اقرار اجمالى به نبوّت پيامبر گرامى اسلام و ساير پيامبران الهى از اصول مهم اسلام است. بديهى است كه اقرار به چيزى فرع بر معرفت آن است. و به همين دليل است كه امام صادق ۷ افضل واجبات و فرائض الهى را بعد از معرفت پروردگار و اقرار به عبوديّت براى او، معرفت رسول و شهادت به نبوّت او دانسته است. ايشان مىفرمايند: إِنَّ أَفْضَلَ الْفَرَائِضِ وَ أَوْجَبَهَا عَلَى الْإِنْسَانِ مَعْرِفَةُ الرَّبِّ وَ الْإِقْرَارُ لَهُ بِالْعُبُودِيَّة … وَ بَعْدَهُ مَعْرِفَةُ الرَّسُولِ وَ الشَّهَادَةُ بِالنُّبُوَّةِ وَ أَدْنَى مَعْرِفَةِ الرَّسُولِ الْإِقْرَارُ بِنُبُوَّتِهِ وَ أَنَّ مَا أَتَى بِهِ مِنْ كِتَابٍ أَوْ أَمْرٍ أَوْ نَهْيٍ فَذَلِکَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ. (همانا بهترين فرايض و واجبترين آنها بر انسان، معرفت پروردگار و اقرار بندگى براى او…. و بعد از آن معرفت رسول و شهادت به نبوّت اوست. و درجه اوّل معرفت رسول اقرار به نبوّت او واقرار به كتاب و امر و نهيى است كه از سوى خدا آورده است. پس همه اينها از خداى تعالى است). در اين حديث شريف پايينترين درجه معرفت به رسول اقرار و شهادت به نبوّت او دانسته شده است. اين امر نشانگر آن است كه هر اقرارى معرفتى را در بر دارد. و درجه و مرتبه اقرار، نشان دهنده درجه معرفت است. اقرار اجمالى به نبوّت پيامبر و تصديق اجمالى به اينكه همه آنچه او آورده است از طرف آفريدگار است؛ پايينترين درجه شناخت اوست. و هر اندازه اين اقرار و تصديق كاملتر و محكمتر شود به همان اندازه معرفت نيز كاملتر خواهد بود.
بنابراين در لزوم شناخت پيامبران الهى نيز هيچ ترديدى نيست و آنچه درباره اين شناخت مهم است راههاى دستيابى به آن است كه در مباحث بعدى به آن خواهيم پرداخت.