امد بن ابد
مقدمه
امد بن ابد حضرمی یمانی[۱] یکی از مسلمانان و معمرین (صاحبان عمر طولانی) دنیا به شمار میرود. روزی معاویه از اطرافیان خود پرسید: کسی را که زیاد عمر کرده باشد سراغ ندارید تا از او احوال گذشته را بپرسیم؟ گفتند: در حضرموت مردی است که سن او سیصد سال است. معاویه کسی را فرستاد تا وی را بیاورد، وقتی که او نزد معاویه حاضر شد، معاویه نامش را پرسید، او گفت: "امد"؛ معاویه پرسید: چند سال داری؟ امد جواب داد: "سیصد و شصت سال"[۲].
معاویه گفت: "دروغ میگویی!" سپس رو به دیگران کرده و مدتی با آنها سخن میگفت. پس به طرف آمد توجه نمود و گفت: "ای پیرمردا برای ما قصه بگو".
اَمد گفت: داستان دروغگویان چه نتیجهای دارد؟"
معاویه گفت: "خواستم به این وسیله تو را امتحان کنم تا عقلت را بیازمایم و فهمیدم مرد عاقلی هستی. حالا به ما بگو که زمان گذشته هم مانند این زمان بوده است؟"
اَمد گفت: "آری، همین شب و روز که الان نیز هست".
معاویه گفت: "از عجایب روزگار برای ما تعریف کن".
اَمد گفت: "سوارهای را دیدم که از شام به مکه میآمد و به خوردنی و آشامیدنی محتاج نبود و از میوهها میخورد و از چشمهها آب میآشامید[۳].
معاویه گفت: برای این مطلب چه دلیلی داری؟"
اَمد گفت: "همین تغییراتی که خدا در شهرها و آبادیها میدهد و شما میبینید".
معاویه گفت: "آیا هاشم بن مناف را دیدهای؟"
اَمد گفت: "آری، مردی بود بلند بالا و خوش صورت که در میان دو چشمش علامت مبارکی پیدا بود".
معاویه گفت: "امیه را هم دیدهای؟"
اَمد گفت: "آری، مردی کوتاه قد و نابینا، گفته میشد که در چهرهاش علامت شومی بوده است".
معاویه گفت: "محمد را دیدهای؟"
اَمد گفت: "محمد کیست؟"
معاویه گفت: "رسول خدا".
اَمد گفت: "وای بر تو! چرا با عظمت نام او را نبردی و از او به عنوان فرستاده خدا یاد نکردی همان طور که خدا او را به بزرگی یاد کرده است؟!"
معاویه گفت: "پدر و مادرم فدای او باد، از او تعریف کن".
اَمد گفت: "او را طوری دیدم که قبل و بعد از او چنین کسی ندیدم".
معاویه گفت: "شغل تو چه بوده است؟"
اَمد گفت: "تجارت میکردم".
معاویه گفت: "در معامله چگونه بودی؟"
اَمد گفت: "عیب جنسی را نمیپوشاندم و استفاده را هر چند که کم بود رد نمیکردم".
معاویه گفت: "از من تقاضایی کن و حاجتی بخواه".
اَمد گفت: "حاجتم آن است که مرا به بهشت داخل کنی".
معاویه گفت: "بر این تقاضا قدرت ندارم".
اَمد گفت: "پس جوانیام را به من بازگردان".
معاویه گفت: "بر این کار هم توانایی ندارم".
اَمد گفت: "بنابراین نه از امور دنیا چیزی پیش تو یافت میشود و نه از آخرت، پس مرا به محل خود برگردان". معاویه گفت: "آری، این پیشنهاد را میتوانم انجام دهم". سپس رو به اطرافیان نموده و گفت: "این مرد به آنچه شما به آن علاقه دارید، بیرغبت است"[۴][۵]
منابع
پانویس
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۹، ص۲۲۰.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۹، ص۲۲۰.
- ↑ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۱۳۶.
- ↑ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۱۳۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۹، ص۲۲۰- ۲۲۲؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۲۶۱.
- ↑ مرادی، حسین، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۸۸.