بحث:مقام اهل حق

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

سید مجتبی حسینی

در کتاب: مقامات اولیا ج 2


انا الحق خداوند، حق مطلق، منشأ و خالق حق است و هر کاری از او سر بزند، حق است . به تبع آن، هر کاری از او سر نزند، حق نیست. پس هر کاری که با او و اراده و مشیت او منطبق نباشد، حق نیست. مثلاً اگر بگویند در مجلسی پنج نفر حضور دارند و در مورد این مجلس مطالبی بگویند، خود این مجلس واقعیت است و خبری که از این مجلس می‌دهند، اگر منطبق با واقعیت باشد، حق است و اگر انطباق نداشته باشد، حق نیست. از این نکته می‌شود فهمید که برای تشخیص حق، باید از سطحی‌ترین معنی حق به عمق معنای آن نزدیک شد؛ یعنی هر چیز به میزانی که به واقعیت عالم نزدیک‌تر و با آن منطبق‌تر باشد، به حق نزدیک‌تر است. حق، جریانی است که باید به آن وارد شد تا آن را تشخیص داد. از آتش، تعریفی منطقی در دست نیست. انسان تا زمانی که درون آتش نرود، ذره‌ای گرم نمی‌شود و نمی‌سوزد. برای درک حق تا کسی در متن حق قرار نگیرد، چیزی به او نمی‌رسد. متن حق آنجاست که شعاع وجود امیرالمؤمنین و سایر ائمه (ع) است. در تعابیر اهل‌بیت (ع) «انا الحق» وجود ندارد و همه به دنبال حق و «مع‌الحق» بودن هستند. در معنی اسمی حق، اگر کسی «انا الحق» بگوید، از سر دیوانگی و بی‌سوادی و عوام بودن است. «انا الحق» تعبیر عرفانی و ادبی هم دارد.

آن کسی که «انا الحق» گفته، چیزی نفهمیده و فقط چیزهایی شنیده است. اگر او چشم باز می‌کرد و می‌دید، می‌فهمید اشتباه کرده است. قرار نیست کسی خدا باشد. «مع‌الحق» بودن مهم است. همه باید «مع‌الحق» شوند. ائمه (ع) در برخی نقاط به یگانگی عاشق و معشوق و یگانگی با خدا می‌رسند، اما این وحدت با وحدتی که دیگران می‌فهمند فرق می‌کند. اگر کسی می‌خواهد به حق برسد، باید در معیت امیرالمؤمنین (ع) باشد. پیامبر (ص) فرمودند: "اَلْحَقُّ مَعَ عَلِيٌّ وَ عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ، يَدُورُ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٌّ حَيْثُ دَار"[۱] این یک گزاره دوسویه و دو طرفه است. هر جا على (ع) برود، حق به دنبال او می‌رود.

معادن حق پیش‌تر گفته شد که حق، جریانی است که باید داخل آن شد و تشخیصش داد. تعریف منطقی از آتش، کارساز نیست. انسان تا زمانی که درون آتش نرود، ذره‌ای دستش گرم نمی‌شود و نمی‌سوزد. برای درک حق تا در متن حق قرار نگیرد، چیزی به او نمی‌رسد. باید در متن حق وارد شد. متن حق آنجاست که شعاع وجود امیرالمؤمنین (ع) و به تبع ایشان سایر ائمه (ع) هست. هر قدر معرفت حق بیشتر باشد، از آن حق بیشتر می‌رسد تا جایی که خود فرد حق می‌شود و به درجه‌ای می‌رسد که بدون آنکه خودش بفهمد، دیگران از کلام و حتی سکوتش بهره می‌برند، چون او به کانون حق تبدیل شده است. ائمه (ع) معدن حق و اهل حقند. حق از آنها و به سمت آنها و از آن ایشان است. همه چیز معصومین (ع) حق است. آنچه در عالم منتسب به حضرت حق باشد، به میزان این انتساب و نزدیکی، از حق برخوردار است. آنچه در عالم خواهد ماند، حق است. قرآن می‌فرماید: خدا از آسمان باران شدیدی نازل می‌کند، هر گودی و ظرف و دریاچه و رودخانه‌ای به نسبت ظرفیت خود از این آب بهره می‌گیرد. سیل جاری می‌شود. این سیل همراه خود کف‌هایی می‌آورد. آن چیزی که بیشتر دیده می‌شود، کف‌های روی آب است، اما آنچه خدا می‌بیند، اصل آب است. کف‌ها می‌روند، هرچه برای مردم منفعت دارد، می‌ماند. ﴿﴿أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَّابِيًا وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاء حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاء وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الأَرْضِ[۲] در نگاه بلندمدت هم قرآن کریم می‌فرماید: ﴿﴿وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا[۳] هر چیز به میزانی که از حق برخوردار باشد، ماندنی است. هرچه که از حق دور است، از بین می‌رود. در جایی انتساب حق به خدا آنقدر زیاد می‌شود که آن را وجه الله می‌دانند و مرگ برای آن غیرقابل تصور است: ﴿﴿وَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ[۴] هر چیزی جز وجه خدا هلاک می‌شود، چون نزدیک‌ترین تجلی به وجود حق، خود وجه است. او همیشه هست. ائمه (ع) چون «مع‌الحق»ند، سرنوشتشان با سرنوشت حقی که خدا در عالم مقدر کرده، گره خورده است. حق از اهل‌بیت (ع) و به سوی ایشان است. این عبارت در ظاهر دوگانگی دارد: حق اگر از ائمه (ع) شروع شده، پس چه چیز به ایشان ختم می‌شود؟ تیر که از کمان خارج شود، دوباره به کمان برنمی‌گردد، اما چگونه حق از ائمه (ع) و به سمت ایشان است؟ اینکه چیزی از جانب آنهاست و به سمت آنها می‌رود، بیانگر یک اصل در عالم است.


ص190 تا 192

سید علی حسینی میلانی

در کتاب: با پیشوایان هدایتگر جلد 2

"وَ اَنتُم اَهلُهُ وَ مَعدِنُهُ"؛ و شما اهل و معدن آن هستید. اهل بیت (ع) اهل حق و معدن آن هستند حق نزد آن‌ها و هر جا که باشد از آن‌هاست. از آن بزرگواران (ع) گاهی به معدن، گاهی به خزائن و گاهی به عیبه تعبیر می‌کنند. بنابراین، ائمّه (ع) همان علم و دانشی هستند که هیچ گونه جهلی در آن راه ندارد، آنان نورند که ظلمتی در آن راه ندارد، کمال‌اند که نقصی در آن نیست، عدل‌اند که هیچ گونه ظلم و ستمی در آن نیست و هدایتی هستند که ضلالتی در آن نیست؛ خلاصه آنان، حق محض هستند. آری، سیره، روش و منش حضرت امیرالمؤمنین (ع) برای ما درس است و اگر به آن عمل کرده بودیم و از آن حضرت به واقع پیروی نموده بودیم چنین نبودیم که هستیم. در روایتی آمده: ابن عباس گوید: در حضور امیر مؤمنان علی (ع) سخن از خلافت به میان آوردم، آن حضرت فرمود: "أما والله، لقد تقمصّها ابن أبی‌قحافة أخوتیم و أنّه لیعلم أنّ محلّی منها محلّ القطب من الرحی... فما راعنی إلّا والناس إلیّ کعرف الضبع قد انثالوا علی من کلّ جانب حتّی لقد وطیء الحسنان و شقّ عطفای..."؛[۵] آگاه باشید به خدا سوگند! پسر ابوقحافه (ابابکر)، جامۀ خلافت را به زور بر تن کرد، در حالی که می‌دانست جایگاه من نسبت به خلافت و جانشینی، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت می‌کنند... روز بیعت، فراوانی مردم چون یال‌های پرپشت کفتار بود، از هر طرف مرا احاطه کردند تا آن‌که نزدیک بود حسن و حسین (ع) را لگدمال کنند و ردای من از دو طرف پاره شد... . مردم در آغاز این گونه با حضرت علی (ع) بیعت کردند، بعد از بیعت آمدند و گفتند: ای امیرالمؤمنین! مهلتی بدهید و با معاویه کاری نداشته باشید، تا فعلاً مدینه آرام بشود و سلطنت، ریاست، خلافت و امامت شما در بلاد حجاز مستقر بشود. "أتأمرونی أن أطلب النصر بالجور؟ لا والله! ولا أفعل ما طلعت شمس ولاح فی السماء نجم، لو کان مالهم لی لواسیت بینهم و إنّما هو أموالهم..."؛[۶] آیا به من می‌گویید با ظلم و ستم بر مسلمانانی که به آن‌ها مسلّط شده‌ام، پایه‌های حکومتم را استوار سازم و بر دشمنانم پیروز شوم؟ نه، به خدا سوگند! هرگز چنین نخواهد شد تا روزگار باقی است و تا وقتی که ستاره‌ای در آسمان می‌بینم. به خدا سوگند! اگر این اموال، مال من بود در میان آن‌ها به تساوی تقسیم می‌کردم، چه رسد به این که اموال خودشان است. آری، معاویه نباید یک لحظه در حکومت باشد. از این روست که برخی نادانان ایراد می‌کنند و می‌گویند: امیرالمؤمنین (ع) سیاست نداشتند(!!)


ص329 تا 331  

  1. رجال الكشی، ج ۱، ص ۲۱۱.
  2. «از آسمان آبی فرو باراند آنگاه رودهایی- هر یک به گنجایی خویش- روان شد و سیلاب با خویش کفی انبوه فرا آورد و آنچه در آتش می‌گدازند تا زینتی یا کالایی به دست آورند، (نیز) کفی همانند آن (کف سیلاب) است؛ بدین‌گونه خداوند درست و نادرست را مثل می‌زند؛ باری، کف، کنار می‌رود اما آنچه مردم را سودمند افتد در زمین باز می‌ماند»؛ سوره رعد، آیه ۱۷.
  3. «و بگو حقّ آمد و باطل از میان رفت؛ بی‌گمان باطل از میان رفتنی است»؛ سوره اسرا، آیه ۸۱.
  4. «و با خداوند، خدایی دیگر (به پرستش) مخوان، هیچ خدایی جز او نیست، هر چیزی نابود شدنی است جز ذات او؛ فرمان او راست و (همگان) به سوی او بازگردانده می‌شوید»؛ سوره قصص، آیه ۸۸.
  5. علل الشرائع: ۱ / ۱۵۰ و ۱۵۱، معانی الأخبار: ۳۶۱، بحار الأنوار: ۲۹ / ۴۹۷ – ۴۹۹، حدیث ۱.
  6. الأمالی، شیخ مفید: ۱۷۶، حدیث ۶، الغارات: ۱ / ۷۵، بحار الأنوار: ۴۱ / ۱۰۸ – ۱۰۹، حدیث ۱۵، وسائل الشیعه: ۱۵ / ۱۰۷، حدیث ۳۰. این سخن زیبا در شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: ۲ / ۲۰۳، الإمامة و السیاسه: ۱ / ۱۳۲ با اندکی تفاوت نقل شده است.