بحث:مقام خلافت الهی

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

سید مجتبی بحرینی

در کتاب: جامعه در حرم


وَ رَضِیَکُم خُلفاءَ فی اَرضِهِ در آغاز گفتار امشب عرض کردیم که این فراز از زیارت مشتمل بر دو قسمت است. نخستین قسمت، بیان هشت صفت از اوصاف خاصّة خاندان رسالت (ع) بود که توضیح داده شد. و دومین قسمت در بیان دوازده منصب اختصاصی این دودمان است. از جهت لفظی و کلامی این قسمت، متفرّع و مترتّب بر عبارات گذشته نیست، ولی از جهت معنی کاملاً این حقیقت روشن و مسلّم است که این مناصب در سایۀ آن صفات عنایت شده است. از این ترتیب و ترتّب چند نکته استفاده می‌شود. یکی این که اعطای لوازم مناصب، مقدّم بر افاضۀ خود مناصب است؛ باید اوّل قدرت در اختیار کسی بگذارند و بعد او را فرمان‌روا قرار دهند. به کسی بگویید: تو را رییس قرار دادیم ولی هیچ کدام از ابزار و لوازم ریاست را در اختیار او نگذارند، ریاستی بی‌معنا و خالی از مفهوم. ریاست واقعی او از آن لحظه است که آنچه لازمۀ ریاست و مورد استفادۀ یک رییس است در اختیارش قرار گیرد. نکتۀ دومی که از این ترتیب و ترتّب به دست می‌آید این است که این کمالات هشتگانه ملازم با این مناصب و مقامات دوازده‌گانه است. سومین مطلب این است که در هر کس این کمالات ثمانیه نباشد این مناسب دوازده‌گانه را که نخستین آن‌ها مقام خلافت اللّهی است، ندارد. اوّلین منصب از این مناصب دوازده‌گانه که خاصّه این خاندان است، منصب خلافت حقّۀ الهیّه است در زمین، که منصبی است بس رفیع و مقامی بس شامخ. اطلاق خلافت و جانشینی اقتضا دارد که خلیفه و جانشین، جامع جمیع کمالات مستخلف عنه باشد. کسی که می‌خواهد شخص دیگری را جانشین خود قرار دهد باید همۀ آنچه دارد و لازمۀ آن مقام است و قابل انتقال، در اختیار آن جانشین و خلیفه بگذارد تا خلافت و جانشینی حقیقی و واقعی تحقّق یابد. جمعی که خداوند به خلافت آن‌ها راضی شده و جانشینی آنان را نسبت به خود پسندیده، باید واجد همۀ کمالات ذات مقدّس ربوبی –آن کمالاتی که می‌شود از حقّ متعال به غیر برسد- باشند که هستند، و الّا خلافت، خلافت تامّه و جانشینی، جانشینی کامله نخواهد بود. قید فِی ارضه که در عبارت ذکر شده، با توجّه به آنچه می‌دانیم و از عبارات قبل زیارت هم استفاده شد که مقام خلافت اللهی و حجیّت حضراتشان اختصاص به زمین و زمینیان ندارد، قیدی نیست که مفهوم –مقامبل منطوق- داشته باشد و ذکر آن در مقام نفی غیر باشد. ذکر این قید یا از این جهت است که مورد کلام، زمین و زمینان هستند، و یا اشاره به گفتگوی حقّ متعال با فرشتگان می‌شود: منِ خدا راضی به خلافت و جانشینی چنین عناصر واجد چنین کمالاتی در زمین هستم، نه خلافت آن هیا کل مفسده‌جو و خون‌ریز.

و یا که کلمۀ فِی ارضه کنایه از کلّ ما سوی الله و همه چیزهایی باشد که قابلیّت تعلّق و زمینۀ تحقّق خلافت و جانشینی خدا در آن وجود دارد، نه این که مقصود از فی ارضه معنای مقابل فی سمائه باشد، بلکه مراد از ارض و زمین، زمینه و محلّ لایق و قابل است، که کلّ هستی و مجموعۀ وجود باشد. میرداماد در چکامه‌ای خطاب به حضرات معصومین (ع) سطح فلک را زمین آنان قلمداد کرده است.



ص347

سید مجتبی حسینی

در کتاب: مقامات اولیا ج 2


وَ رَضِيَكُمْ خُلَفَاءَ فِي أَرْضِهِ و [خداوند] شما را به عنوان جانشینان خود در زمین پسندید

خلافت و هبوط بحث استخلاف و خلافت الهی، از مقوله‌های مهم مباحث انسان‌شناسی در فرهنگ دینی ماست. در یک مکتب، انسان موجودی است که تصادفی خلق شده و در جای دیگر، مخلوقی است که عصیان کرده است. معمولاً مذاهبی که به صورت تحریف‌شده به دست ما رسیده‌اند، دیدگاه اخیر را پذیرفته‌اند. وقتی خداوند آدم (ع) را خلق کرد، نزدیک شدن به شجره منهيه را قدغن کرد، اما آدم (ع) به آن نزدیک شد و از آن فضای بهشتی هبوط کرد؛ البته گناه آدم (ع) یک گناه فقهی نیست، زیرا حوزه، حوزه احکام فقهی نیست، بلکه حوزه مباحث نظری است. علاوه بر قرآن، تورات و انجیل هم به این قضیه اشاره دارند، اما این تفکر که ما وامدار گناه آدم (ع) هستیم در اذهان بسیاری از متدینین ادیان مختلف و حتی برخی مسلمانان رسوخ کرده است. این نگرانی، یأس، ناامنی و ناراحتی از هویت انسانی خود، در طول تاریخ در بسیاری از نوشته‌ها، آثار هنری، ادبیات و فرهنگ انسان‌ها تجلی پیدا کرده است، اما در اسلام چنین تصوری وجود ندارد.

توبه پس از گناه، آدم (ع) و همسرش حوا به فرمان خداوند به زمین هبوط کردند و سپس ««فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ»»[۱] آدم بعد از دریافت کلماتی از جانب خداوند، توبه‌اش پذیرفته شد. یعنی به نقطه قبل و به بهشتی که در آن قرار داشت بازگشت و گناه پیشین پاک شد. «اَلتَّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ كَمَنْ لاَ ذَنْبَ لَهُ»[۲] کسی که از گناهی توبه می‌کند، مثل کسی است که اصلاً گناهی نکرده است. یأس و دل‌مردگی حاصل از گناه که پس از توبه اتفاق می‌افتد، از حربه‌های شیطان است. برای مقابله با شیطان، شایسته است که حلاوت و شیرینی مغفرت و مناجات در ذهن مرور شود. امام سجاد (ع) در دعا به خدا عرض می‌کنند: «وَ أَذِقْنِي حَلاَوَةَ الْمَغْفِرَةِ»[۳] با چشیدن حلاوت مغفرت، گناه از یاد می‌رود. این خصیصه‌ای است که خداوند به توبه داده تا انسان با توبه، گناه خود را فراموش کند. اگر این‌طور نبود، کدورت گناه دل انسان را می‌آزرد و شیطان از همین کدورت و یأس استفاده می‌کرد. خطاب دیگری در حالت جمع -و نه تثنیه- آمد که «اِهبطُوا» یعنی همه انسان‌ها هبوط کنید؛ بنابراین این هبوط، از اول در طراحی خداوند وجود داشته است. خداوند به ملائکه فرمود: «...إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَة...»[۴] من در زمین خلیفه قرار می‌دهم. بنابراین از اول قرار بود آدم (ع) در زمین خلیفه تعیین شود. بهشت، در واقع دوران مقدماتی سازندگی انسان بود تا با دستمایه اولیه‌ای که در بهشت کسب می‌کند، به زمین برود و زندگی ارضی خود را شروع کند. انسان محصول آدم (ع) است که باید هبوط اولیه را انجام می‌داد. این مسئله در نگرش‌های ادبی-هنری و روان‌شناختی به انسان، بسیار تأثیر دارد. انسانی که خود را گناهکار بداند و فکر کند این گناه، فطری و ذاتی اوست و از پدرش، آدم (ع) به او رسیده، هیچ‌وقت نمی‌تواند به درجات كمال برسد. «خلیفه» در لغت، یعنی کسی که به‌جای کس دیگری می‌آید. جانشین اوست و به جای او تدبیر امور می‌کند. «خَلَف» و «خَلف» هر دو به این معنا هستند، اما معمولاً خَلَف در معنای مثبت به کار می‌رود؛ یعنی به عنوان مثال، به جایگزین نیک انسان صالح، خَلَف صالح و به جایگزین انسان طالح، خَلف می‌گویند.

خليفة‌الله کیست؟ انسان خليفة‌الله است، اما سؤال این است که خليفة‌اللهی، مقامی است که به همه انسان‌ها می‌رسد، یا فقط انسان‌های ویژه‌ای به این مقام می‌رسند. خليفة‌اللهی، مقامی دارای مراتب متعدد است و آدم (ع)، اولین خليفة‌الله در ارض است. ارض، عالم جسم و مادیات، تعيّن و تكثّر، شنیدن و دیدن فیزیکی است. خواست خدا بر این قرار گرفته که در این عالم، جانشین و خلیفه‌ای داشته باشد؛ زیرا ارض، تحمل خدای غیر مادی را ندارد؛ البته این به آن معنا نیست که خدا در ارض وجود ندارد، بلکه خدا کسی را در زمین قرار می‌دهد تا انسان‌ها ارتباطات ارضی را با او برقرار کنند. چنین انسانی در ارتباطات ارض و مادی، جانشین خدا شده است. همان‌طور که گفته شد، مقام خليفة‌اللهی، مقام آدم ابوالبشر است، اما این مقام به سایر انسان‌ها؛ البته با درجات متفاوت قابل سرایت است. عالی‌ترین درجات مقام خلافت اللهی متعلق به پیامبر (ص) و ائمه (ع) است.

علم و اراده خلیفه‌الله در عالم غیرانسانی، یا علم وجود ندارد یا اراده. ملائکه ممکن است علم داشته باشند، اما اراده ندارند. سایر موجودات هم که اصلاً قابل مقایسه با انسان نیستند، اما اراده خداوند بر خلق موجودی قرار گرفت که هم از علم و هم از اراده بهره‌مند باشد. به همین دلیل است که انسان می‌تواند آن‌طور که علم و اراده‌اش او را راهنمایی می‌کند دنیا را بسازد. خدا به انسان قدرتی می‌دهد که غیر از آنچه در اطرافش وجود دارد، بسازد. قدرتی که حتی بر نفس خود و بر عالم كبير تسلط داشته باشد. هرقدر علم و اراده کسی بیشتر باشد، در مقام خليفة‌اللهی قدم‌های بزرگ‌تری برداشته است. به همین دلیل است که وقتی ملائکه از خدا علت خلق آدم (ع) را پرسیدند، خداوند برای تحقق مقام خليفة‌اللهی، تمام اسما را به آدم (ع) آموخت: ««وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ»»[۵] خداوند علم اسما را به آدم آموخت سپس آنها را به ملائکه ارائه کرد و فرمود اگر راست می‌گویید از اسما اینان خبر دهید. سپس اسما را به ملائکه ارائه کرد و گفت حالا خبر دهید. ملائکه با سابقه طولانیِ تسبیح و تقدیس، در برابر جایگاه خليفة‌اللهی و مقام علمی آدم (ع) ناتوان ماندند. این نشان می‌دهد که تسبیح و تقدیس آدم (ع)، باید بعد از مقام علمی‌اش باشد تا ارزش ویژه داشته باشد.

مقام خليفة‌اللهی ائمه (ع) هرچه خداوند از نور و روح و علم و سِرّ خود به موجودی افاضه کند، او در مقام خلیفه‌اللهی بارزتر است. زیارت جامعه کبیره به خصوص در ولایت‌شناسی ائمه، متنی بسیار قوی است و در سلوک عرفانی، ولایی توحید، مسیر درستی را نشان می‌دهد. در زیارت آمده است: «اِصْطَفَاكُمْ بِعِلْمِهِ وَ ارْتَضَاكُمْ لِغَيْبِهِ وَ اخْتَارَكُمْ لِسِرِّهِ وَ اجْتَبَاكُمْ بِقُدْرَتِهِ وَ أَعَزَّكُمْ بِهُدَاهُ وَ خَصَّكُمْ بِبُرْهَانِهِ وَ انْتَجَبَكُمْ بِنُورِهِ وَ أَيَّدَكُمْ بِرُوحِهِ» شما را به عملش خالص گرداند و شما و غیبتش را برای هم پسندید و شما را برای سِرّش برگزید و به قدرتش شما را ویژه ساخت و به هدایتش شما را عزت داد و شما را به برهان ویژه نمود و شما را شایستگان نورش قرار داد و به روحش مؤيدتان فرمود. یعنی در این زیارت شهادت داده می‌شود که خداوند این ویژگی‌ها را به ائمه (ع) داده است. تا به فرازی می‌رسد که می‌گوید: «وَ رَضِيَكُمْ خُلَفَاءَ فِي أَرْضِهِ» شما را در ارض خلیفه قرار داد و از استخلاف شما راضی است.

خلافت و ولایت حوزه‌های خلافت انسان متعدد است؛ از اولین و نزدیک‌ترین حوزه خلافت انسان که عالم كبير (درون انسان) است شروع می‌شود و تا دورترین نقاط کهکشان‌ها ادامه دارد، اما همه انسان‌ها از این استعداد استفاده نکرده‌اند. تنها کسانی توانسته‌اند خلیفه مورد رضایت خداوند در زمین باشند که مسیر معرفت الله و عبودیت الهی را طی کرده باشند. گل سرسبد همه این انسان‌ها، وجود مقدس پیغمبر (ص) و نقطه بارز همه کسانی که خلیفه‌اند، وجود مقدس امیرالمؤمنین (ع) است؛ البته طی این مسیر هم با عنایت خداست. بی‌عنایات حق و خاصان حق گر ملک باشد سیاهستش ورق (مولوی) خداوند تمام حوزه‌های قابل تفویض را به امیرالمؤمنین (ع) تفویض کرده است. هیچ حوزه تفویض پذیری نیست که خداوند اختيارش را به علی (ع) نداده باشد. اگر کسی توان و تحمل مقام خلافت اللهی را داشته باشد، باید مدارج قبل را طی کند. خداوند این مدارج را برای موسی (ع)، عیسی (ع) و دیگران آماده کرد و بعد، آن مقام را به ایشان داد. هر کس که می‌خواهد در عالم تکوین تأثیری ولایی بگذارد، باید یک رمز از نام على (ع) داشته باشد. به امیرالمؤمنين (ع) عرض می‌شود: سلیمان بن داود (ع) نشانه‌ای (همان خاتم سلیمان) داشت که نشانگر مسئولیتش در این عالم بود آیا شما هم نشانه‌ای دارید؟ حضرت علی (ع) فرمود: بله، اما آنچه عامل ولایت و خلافت ما بر هستی است، خود ما هستیم و سلیمان از آن استفاده کرده بود. حضرت على (ع) می‌پرسند: آیا می‌خواهید انگشتر سلیمان را به شما نشان دهم؟ حضرت، انگشتری را نشان می‌دهند که گویا یاقوت سرخی داشته و می‌گویند که این، انگشتر سلیمان (ع) است که بر آن نام محمد (ص) و علی (ع) نوشته شده بوده است. «أَ تُحِبُّونَ أَنْ أُرِيَكُمْ خَاتَمَ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ (ع)؟» قُلْنَا: نَعَمْ، فَأَدْخَلَ يَدَهُ إِلَى جَيْبِهِ، فَأَخْرَجَ خَاتَماً مِنْ ذَهَبٍ فَصُّهُ مِنْ يَاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ، عَلَيْهِ مَكْتُوبٌ: مُحَمَّدٌ وَ عَلِيٌّ»[۶] اگر سليمان (ع) توانست کارهایی بکند، به این دلیل بود که می‌توانست نام پیامبر (ص) و علی (ع) را بر زبان بیاورد.

شکوفایی انسان مقام خلافت، مقامی رتبه‌بندی شده است. کسی که بر نفس خود تسلط ندارد، از این خلافت، توان، قدرت، علم و اراده‌ای که خداوند به او داده استفاده نادرست می‌کند، اما کسی که در مسیر درست پیش می‌رود، بذر علم و قدرت را شکوفا می‌کند. قرآن می‌فرماید: ««قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»»[۷] معمولا «اَفلَحَ» «رستگار شدند» ترجمه می‌شود، اما این کلمه از «فَلاح» به معنای شکوفا شدن است. به کشاورز، «فلّاح» به معنای شکوفا کننده و به کشاورزی، «فَلاحَة» به معنای شکوفایی می‌گویند. وقتی دانه‌ای به دست اهلش بیفتد و در مسیر درست استفاده شود، همان یک دانه، به تعداد زیادی دانه تبدیل می‌شود و ثمر می‌دهد. یک درخت سیب با یک کُلاژ هنری یا صنعت مونتاژ فرق دارد؛ کسی نمی‌تواند سیب‌ها را به درخت بچسباند، تنها می‌توان فهمید مسیر شکوفایی دانه سیب با نیازهایش برای شکوفایی چیست. همین دانه سیب را اگر به دستِ اهل آن بدهند، شکوفا می‌شود؛ بنابراین ««قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»» یعنی مؤمنانند که شکوفا می‌شوند. پرسش از فلسفه خلقت که ذهن بسیاری را به خود مشغول کرده، مربوط به زمان «دانه بودن» است. کسی که دانه سیب را نمی‌شناسد، فکر می‌کند با سنگ‌ریزه فرقی ندارد. اگر یک کشاورز و نسل پس از او بتوانند شرایط پرورش یک دانه سیب را فراهم کنند، می‌توانند با آن دانه سیب به تمام دنیا سیب بدهند. مسیر شکوفایی، همین است. سؤال از خاصیت دانه سیب، هرگز به ذهن یک کشاورز خطور نمی‌کند؛ ولی برای کسانی که کشاورز نیستند، این سؤال پیش می‌آید. هر کس با زاویه دید خود به دانه سیب نگاه می‌کند. برخی آن را روی میز آزمایشگاه قرار می‌دهند، عده‌ای می‌خواهند با فرمول‌های شیمی آن را کشف کنند و عده‌ای می خواهند بدانند وزن و حجم و اندازه و... آن چیست یا خواص فیزیکی‌اش کدامند. عده‌ای هم از زاویه هنری به آن نگاه می‌کنند، اما هیچ‌کس نمی‌فهمد که آن دانه سیب، واقعا چیست. وقتی دانه سیب شکوفا شد، دیگر سؤال از فایده و فلسفه آن از یاد می‌رود و فقط از سایه و ثمره‌اش استفاده می‌شود. تا وقتی انسان شکوفا نشده، حق داریم از فلسفه خلقت آدم بپرسیم و متأسفانه پاسخ آن، هیچ یک از پاسخ‌های حکما، علما و فلاسفه نیست، زیرا انسان شکوفا نشده را مجرد از مسیر شکوفایی در نظر می‌گیرند و به همین دلیل پاسخ‌هایشان به دل نمی‌نشیند و انسان را قانع نمی‌کند. قرآن می‌فرماید: ««قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»» این همان انسانی است که در مسیر شکوفایی قرار گرفته است. ««وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»»[۸] این فلسفه خلقت دانه سیب نیست؛ بلکه مسیر شکوفایی آن است. اگر کسی خليفة‌الله را ببیند و از او بهره‌مند شود، دیگر از فلسفه خلقت انسان نمی‌پرسد، بلکه از فواید آن سیراب می‌شود. اگر انسان مسیر شکوفایی را طی کند، این سؤال مرتفع می‌شود.

حوزه اقتدار خليفة الله روایتی وجود دارد که به عنوان حدیث قدسی مطرح شده است. خداوند فرمود: «يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا أَقُولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكُونُ أَطِعْنِي أَجْعَلُكَ أَن تَقُولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكُونُ»[۹] ای فرزند آدم! من اگر به چیزی بگویم باش، می‌شود. اطاعت مرا کن تا کاری کنم که اگر تو هم به چیزی بگویی باش، بشود. انسان خليفة‌الله با دایره قدرتی که پیدا می‌کند، به جای اینکه در چون و چراها درگیر شود، در سازوکارها و بهره‌برداری‌ها پیش می‌رود. نقل است در گذشته استادی اسم اعظم را می‌دانست و شاگردی داشت که می‌خواست این اسم را یاد بگیرد. بعد از ده سال، شاگرد پرسید: هنوز به درجه‌ای نرسیده‌ام که اسم اعظم را به من بیاموزید؟ استاد گفت: یک مرحله باقی مانده است؛ فردا پیاده از اینجا به فلان ده می‌روی و برمی‌گردی. شاگرد مسیر را طی می‌کند و بعد، خدمت استاد می‌رسد. استاد می‌پرسد: چه دیدی؟ شاگرد می‌گوید: چیز خاصی ندیدم؛ فقط یک صحنه دیدم که ناراحت شدم. پیرمردی سوار بر اسب خود بود و آرام آرام می‌رفت. یک مرد تنومند آمد و پیرمرد را از اسب پیاده کرد، او را زد و اسب را دزدید. کاش این صحنه را فردا که اسم اعظم را می‌فهمیدم، می‌دیدم تا اسب را به پیرمرد برمی‌گرداندم. استاد گفت: در این مرحله رد شدی! اسم اعظم برای جادو نیست. اگر کسی آن را بداند، سر و کار او با عالم اعظم و درون است. در عالم صغير، با استفاده از علوم و فناوری و... باید پیشرفت کرد. یکی از حوزه‌های اقتدار خليفة‌الله همین است؛ البته از این اقتدار نه برای تصرف در امور عالم صغیر که برای تسلط بر درون استفاده می‌کند. امیرالمؤمنین (ع) زحمت می‌کشیدند، تلاش می‌کردند و خرما می‌کاشتند. ایشان می‌توانستند کاری کنند که همه مدینه، تبدیل به نخلستان شود، اما حضرت می‌خواستند با توانمندی و فن آن زمان، کشاورزی را رشد دهند، نه اینکه از قدرت خليفة‌اللهی استفاده کنند؛ البته دعا و تلاش در طول یکدیگر قرار دارند و هرکدام جای خود هستند.

آغاز و انجام مقام خليفة‌اللهی اگر قرار باشد تسلطى اتفاق بیفتد، اول باید بر عالم درون باشد. انسان عادل، عدالت را اول باید از درون خود آغاز کند. اگر از درون اتفاق نیفتد، فقط شعار بیرونی است. به همین دلیل است که امیرالمؤمنین (ع) در وصف متقین می‌فرمایند: «فَكَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْيُ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ»[۱۰] اولین و بزرگ‌ترین مرحله عدل انسان متقی، این است که بتواند در درون خود، عدالت را برقرار کند. ایشان در جای دیگری می‌فرمایند: «وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلاَلِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ»[۱۱] معلمی که شاگردش، خودش است، از کسی که معلم مردم است برای تکریم سزاوارتر است.

معرفت از طریق مقام خلیفه‌اللهی ائمه «إِنِّي لَمِنْ قَوْمٍ لاَ تَأْخُذُهُمْ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لاَئِمٍ سِيمَاهُمْ سِيمَا الصِّدِّيقِينَ وَ كَلاَمُهُمْ كَلاَمُ الْأَبْرَارِ عُمَّارُ اللَّيْلِ وَ مَنَارُ النَّهَارِ مُتَمَسِّكُونَ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ يُحْيُونَ سُنَنَ اللَّهِ وَ سُنَنَ رَسُولِهِ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ وَ لاَ يَعْلُونَ وَ لاَ يَغُلُّونَ وَ لاَ يُفْسِدُونَ قُلُوبُهُمْ فِي الْجِنَانِ وَ أَجْسَادُهُمْ فِي الْعَمَلِ»[۱۲] من از قومی هستم که در راه خدا از ملامت کسی اندوهگین نمی‌شوند. سیمایشان، سیمای صدیقین است؛ سخن ایشان، سخن نیکان است؛ شب زنده‌دارند و روشنی‌بخش روز هستند؛ به حبل قرآن تمسک می‌کنند؛ سنت‌های خدا و رسول را احیا می‌کنند؛ نه علو می‌کنند و برتری‌جویی، نه غلو و فساد؛ قلب‌هایشان در بهشت است، اما اجسادشان در کار است. متقین کسانی نیستند که دست از زندگی روزمره دنیا شسته باشند و تظاهر کنند. متقین پاهایشان روی زمین و دل‌هایشان در آسمان است. «صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ»[۱۳] با بدن‌ها در دنیا هستند، ولی ارواحشان به محل اعلى آویخته است. هر قدر بیشتر به ائمه (ع) که خودشان خلیفه‌الله هستند نزدیک شویم و آنها را بیشتر بشناسیم و اطاعت کنیم، در خلافت اللهی مقام پیدا می‌کنیم. هرچه به آنها که محل معرفت خدا هستند نزدیک‌تر شویم، در خداشناسی هم رشد بیشتری می‌کنیم. از اموری که باعث می‌شود خدا برای ما بیگانه، پر مسئله و سؤال برانگیز باشد، این است که شناخت خدا را از زبان اهل آن دریافت نکرده ایم. «بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا وَعَدَ اللَّهُ»[۱۴] ائمه (ع) آمده‌اند که به بشر معرفت الله بدهند و عبادت خدا را بیاموزند و او را به مقام خلافت اللهی برسانند. اگر آهن در کنار آهن‌ربایی قوی قرار داده شود، هرقدر آهن نزدیک‌تر شود، قوه مغناطیس بیشتری در آن ایجاد می‌شود. پس، یعنی مقداد، سلمان، صعصعه، زراره، ابابصیر، محمد بن مسلم از ما به مقام خلافت اللهی نزدیک‌ترند، چون بسیار به على (ع) نزدیک شده بودند. فرمود: «يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا أَقُولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكُونُ أَطِعْنِي أَجْعَلُكَ أَن تَقُولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكُونُ»[۱۵] خليفة‌الله این چنین است؛ خداوند از قدرت خود به او تفویض می‌کند؛ بنابراین او توانایی هدایت ما را هم دارد؛ البته خليفة‌الله برای زندگی جاری، نه از قدرت تفویض شده که از سازوکار بیرونی استفاده می‌کند. پیامبران (ع) اگر از آیه، معجزه و بینه استفاده می‌کرده‌اند برای گذران زندگی مادی نبوده، بلکه برای این بوده که همه بدانند آنها پیامبر هستند.


ص39

سید علی حسینی میلانی

در کتاب: با پیشوایان هدایتگر جلد 2

وَ رَضِیَکُم خُلَفاءَ فی اَرضِهِ؛ گواهی می‌دهم که خداوند رضایت داده که شما خلفای او در زمین باشید. اگر اندکی در این جمله تأمّل و تعمّق کنیم انصافاً خیلی مطلب دارد. کلمه «خلافت» در زبان فارسی به معنای جانشینی است؛ یعنی وقتی کسی از جایی رفت و به رفتن او خلائی پیدا شد و دیگری آمد و خلأ او را پر کرد به این دوّمی می‌گویند: خلیفۀ اوست. از این رو راغب اصفهانی در معنای لغوی «خلیفه» می‌نویسد: و الخلافة: النیابة عن الغیر إمّا لغیبة المنوب عنه و إمّا لموته و إمّا لعجزه و إمّا لتشریف المستخلف.... . توضیح مطلب: چون خداوند متعال حضرت آدم (ع) را آفرید و بنا شد بشر، جانشین جن بشود –زیرا می‌گویند: قبلاً جنیان در این کره، روی زمین می‌زیسته‌اند- از این مخلوق جدید به «خلیفه» تعبیر شده، قرآن کریم در این زمینه چنین می‌فرماید: «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ۖ قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ ۖ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ»؛[۱۶] [بیادآور] آن‌گاه که پروردگارت به ملائکه فرمود: من در روزی زمین خلیفه‌ای قرار خواهد داد. فرشتگان عرضه داشتند: خدایا! آیا کسی را در زمین قرار می‌دهی که فساد و خون‌ریزی نماید؛ در حالی که ما تسبیح و حمد تو را به جا می‌آوریم و تو را تقدیس می‌نماییم؟ خداوند فرمود: من اموری می‌دانم که شما نمی‌دانید. و نیز وقتی خداوند متعال قوم نوح را از بین برد، کرۀ زمین از بشر خالی شد به انسان‌های بعد از قوم نوح «خلفاء» گفته شد، آن جا که می‌فرماید: «وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِن بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ»؛[۱۷] به یاد آورید هنگامی را که شما را جانشینان قوم نوح قرار داد. یعنی با رفتن آن‌ها خلائی پیدا شد و بعد از آن‌ها شما آمدید و جای آن‌ها پر کردید، پس همان گونه که با آن‌ها رفتار کردیم با شما نیز همان گونه رفتار می‌کنیم. و نیز در آیۀ دیگر وقتی داستان قوم عاد را مطرح می‌فرماید که ما آن‌ها را از بین بردیم و کسی باقی نماند، به کسانب که به جای آن‌ها آمدند «خلفاء» گفته و به آن‌ها نیز هشدار می‌دهد و می‌فرماید: «وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِن بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ»؛[۱۸] به یاد آورید که شما را جانشینان قوم عاد قرار داد و در زمین مستقر ساخت. و در قصّة فرعون نیز همین طور است، آن جا که می‌فرماید: «وَجَعَلْنَاهُمْ خَلَائِفَ وَأَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا»؛[۱۹] ما آنان را جانشین قرار دادیم و کسانی را که آیات ما را تکذیب نمودند غرق کردیم. در همۀ این موارد از کسانی که بعد از اقوام گذشته آمده‌اند به «خلیفه» تعبیر شده است. این معنای لغوی «خلیفه» است. در هیچ یک از موارد یاد شده برای جانشین فضیلتی نمی‌باشد. لکن در جملۀ «و رضیکم خلفاء فی أرضه» فضیلتی غیر قابل وصف و مقامی غیر قابل درک وجود دارد؛ زیرا این جمله دلالت دارد بر جانشینی ائمه (ع) از خداوند جلّ و علا، و با توجّه به سه امر، تا حدّی می‌توان به حقیقت موضوع پی برد: نخست آن‌که بین خلیفه و مستخلف باید یک ارتباط و نسبتی وجود داشته باشد که بتواند جای او را پر کند، وگرنه چرا چیز دیگری و کس دیگری جای او را پر نکند؟ دوّم آن که این خلافت از کجا پیدا شده؟ چه کسی این خلافت را داده؟ چه کسی آن را قرار گذاشته؟ سوم آن که خلافت در چه جهتی است؟ وقتی می‌فرماید: خداوند متعال راضی شد که شما خلفای او در زمین باشید، در چه جهتی؟ خداوند جامع جمیع کمالات است، پس ائمّه نیز دارای همۀ صفات کمال الاهی در حدّ عالم امکان هستند. و این خلافت به اراده و جعل الاهی است. و این خلافت در جهت آن است که ائمّه (ع) در حدّ امکان کارهای خدایی در عالم انجام دهند. و این مقامی است که به ائمّه اطهار (ع) عطا شده است. البته این مقام در این عالم به نحو کامل به فعلیت نرسید، دشمنان نگذاشتند ائمّه در این عالم آن طور که خدا خواسته بسط ید و نفوذ کلمه داشته باشند، امّا وعده الاهی به فعلیت رسیدن این مقام- که فرموده: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَىٰ لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ...»؛[۲۰] خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته انجام داده‌اند وعده داده است که به یقین آنان را خلیفۀ روی زمین کند؛ همان‌گونه که پیشتیبان آن‌ها را خلافت داد، و دین و آیینی را که برای آن‌ها پسندیده، محکم و پابرجا در زمین مستقر سازد و خوف و ترسشان را به امنیّت و آرامش مبدّل نماید-. در زمان حضرت مهدی (ع) تحقق خوهد یافت، إن شاء الله. برای تفصیل بیشتر باید به روایات کتاب الکافی تحت عنوان: «باب أنّ الأئمة خلفاء الله»[۲۱] با تأمّل مراجعه نمود. در بین پیامبران گذشته فقط حضرت داوود (ع) بوده که این مقام را داشته و به فعلیّت رسیده است، آن‌جا که می‌فرماید: «يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ»؛[۲۲] ای داوود! ما تو را خلیفه در زمین قرار دادیم؛ پس در میان مردم به حق حکمرانی کن. با تأمبّل در این آیه روشن می‌شود، این خلافتی که به حضرت داوود (ع) داده شد: 1. از جانب خداوند متعال است. 2. جانشینی خداست. 3. اطلاق دارد و جهت خاصّی و حیثیّت معیّنی ندارد. 4. وقتی خلافت مقرر شد؛ با فاء تفریع می‌فرماید: «فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ»؛ من تو را خلیفه خودم قرار دادم و خلافت مطلقه هم به تو دادم که مقیّد به قیدی نیست، پس آن‌گاه در بین مردم به حق حکمرانی کن. اما فعلاً بحث ما در ثبوت اصل این مقام است برای ائمه (ع)... . خلافت ائمّه (ع) جعل خداوند متعال است و به غیر خداوند متعال ربطی ندارد. حتی پیامبر اکرم (ص) در خلافت ائمّه نقشی ندارد. در این جا دو مطلب قابل ذکر است: مطلب اول. مردم حق دخالت در تعیین خلیفه و نصب او ندارند. مطلب دوم. گاهی در برخی از کتاب‌ها نوشته شده که خلافت موروثی شد و پیامبر اکرم (ص) این قضیّه را در اولاد خودش قرار داد!! نه، اصلاً قضیّه به پیامبر اکرم (ص) ربطی ندارد. از طرف دیگر، این خلافت، خلافت از خداوند متعال به همان معنای جانشینی است و ائمه (ع) بعد از پیامبر اکرم (ص) خلیفۀ خداوند متعال هستند. چرا که خداوند متعال جسم نیست و بین ذات مقدّس الاهی و مخلوقات سنخیّت وجود ندارد تا به طور مستقیم بر مردم حاکم باشد، از این رو به داوود (ع) فرمود: من به تو ولایت مطلقه دادم، پس بین مردم به حق حکمرانی کن. ما در مباحث کلامی از این آیه استفاده کردیم که خلافت، غیر از حکومت است –و این غلط بزرگی است که بعضی فکر کرده‌اند که خلافت و حکومت با هم ترادف دارند. حکومت شأنی از شئون خلیفه است. ممکن است خلافت باشد و حکومت نباشد، و ممکن است کسی خلیفه باشد و سالیان درازی در زندان و یا قرن‌ها از دیدگان غایب باشد-. پس حکومت حقّه در زمین از آنِ خلیفه بر حق است؛ خلیفه‌ای که به نحو اطلاق به او خلافت داده شده و برای خداوند متعال از جانب او خلیفه شده است. به عبارت دیگر، اگر بنا بود خداوند متعال –تعالی الله عن ذلک- جسم باشد و بجواهد در این عالم به طور عملی حکومت بکند خودش این کار را می‌کرد. چون نمی‌شود از طرفی زمین حاکم لازم دارد، این مقام باید به عهدۀ کسی گذاشته شود که مناسب جانشینی خداوند متعال باشد تا کارهای خدای را انجام دهد. از این حقیقت در یکی از اذن دخول‌هایی که در عتبات مقدّسه خوانده می‌شود سخن به میان آمده است و این یک واقعیت است؛ چه متنی که می‌خوانیم سند معتبرداشته باشد یا نه. در این اذن دخول چنین آمده: اللهم إنَّ هذه بقعةٌ طهّرتها و عَقوَةٌ شرّفتها و معالم زکیّتها، حیث أظهرتَ فیها اَدِلَّة التوحید و أشباح العرشِ المجید الّذین اصطفیتهم ملوکاً لحفظ النّظام و اخترتهم رؤساء لجمیع الأنام، و بعثتهم لقیام القسط فی ابتداءِ الوجود إلی یوم القیامة. ثمّ مننت علیهم باستنابة أنبیائک لحفظ شرائعک و أحکامک، فأکملت باستخلافهم رسالة المنذرین کما اَوجَبتَ ریاستهم فی فطر المکلّفین، فسبحانک من إلهٍ ما أرأفک ولا إلهَ إلّا أنت من ملکِ ما أعدلک. منظور از «اشباحِ» عرش خداوند متعال، ائمّه (ع) هستند و منظور از «ملوک» همان حکام‌اند که برای حفظ نظام قرار داده است. اصلاً این مقتضای عدل خدا است که چون خودش جسم نیست و نمی‌شود در این عالم متصدّی امر بشود کسی را بگذارد که مثل خودش باشد. در ادامه می‌فرماید: حیث طابق صُنعُکَ ما فطرت علیه العقول و وافقَ حکمُکَ ما قَرَّرَتهُ فی المعقول و المنقول، فلک الحمد علی تقدیرک الحسن الجمیل، ولکَ الشکر علی قضائک المعلّل بأکملِ التعلیل. فسبحان من لا یسئلُ عن فعله ولا ینازع فی أمره، و سبحان من کتب علی نفسه الرحمة قبل ابتداء خلقه. همه این مطالب برهانی است. آن‌گاه در ادامه می‌خوانیم: والحمد لله الّذی منّ علینا بحُکّامٍ یقومون مقامه لو کان حاضراً فی المکان. اگر خدا جسم بود چه کار می‌کرد؟ خودش روی کرسی ریاست می‌نشست و خود ادارۀ امور بندگان، مخلوقات و موجودات را مباشرت می‌کرد؛ امّا این نمی‌شود؛ چرا که خداوند جسم نیست، باید کسی در جای او بنشیند. آن‌گاه می‌خوانیم: و لا إلهَ إلّا الله الّذی شرّفنا بأوصیاءَ یحفظون الشرایع فی کلّ الأزمان، والله اکبر الذی اظهرهم لنا بمعجزات یعجز عنها الثقلان، و لا حول و لا قوه الا بالله العلیّ العظیم الذی اجرانا علی عوائده الجمیله فی الأمم السّالفین. الهم فلک الحمد و الثناء العلی کما وجب لوجهک البقاء السرمدی و کما جعلت نبینا خیر النبیین و ملوکنا افضل الخلوقین و اخترتهم علی علم عالی العالمین، وفقنا للسعی الی ابوابهم العامره الی یوم الدین، و اجعل ارواحنا تحن الی موطن اقدامهم و نفوسنا تهوی النطر الی مجالسهم و عرصاتهم حتی کاننا نخاطبهم فی حضور اشخاصهم. فصلی الله علیهم من ساده غائبین و من سلاله طاهرین و من ائمه معصومین. اللهم فأذن لنا بدخول هذه العرصات الّتی استعبدت بزیارتها أهل الأرضین و السماوات، أرسل دُموعنا بخشوع المهابة و ذَلِّل جوارحنا بذل العبودیّه و فرض الطاعه حتی نقر بما یجب لهم من الأوصاف و نعترف بأنهم شفعاء الخلائق إذا نصبت الموازین فی یوم الأعراف، و الحمد لله و سلام علی عباده الذین اصطفی محمّد و آله الطاهرین.[۲۳] رضا یعنی چه؟ اینک به نحو اجمال کلمۀ «رضا» را معنا می‌کنیم. رضا ضدّ سخط است[۲۴] هم چنانی که رحمت ضدّ غضب است. خداوند متعال رضایت داده که ائمّه (ع) در روی زمین خلفای او باشند؛ یعنی خداوند آن بزرگواران را برای این‌جهت اختیار کرده است و هیچ‌گونه سخطی نسبت به ائمّه (ع) و مقامشان نیست و نخواهد بود. به عبارت دیگر، خداوند متعال از اول رضایت داده که ائمّه (ع) در روی زمین خلفای او باشند و هرگز نسبت به این جهت سخطی نبوده و از آن‌ها موجب سخطی صادر نشده است. گفتنی است که ارتضاء همان اختیار است، امّا با یک تفاوتی، فرقی که کلمه «ارتضاء» با «اختیار» دارد این است که هر دو اختیار هستند با این اضافه که ارتضاء اختیاری است که تا پایان با عدم سخط توأم است؛ یعنی آن چه موجب سخط است از این مختار –به معنای اسم مفعول- دیده نشده و صادر نشده است. از این رو راغب اصفهانی در کتاب المفردات فی غریب القرآن این طور می‌نویسد: رضا الله عن العبد هو أن یراه مؤتمراً لأمره و منتهیاً عن نهیه؛[۲۵] خداوند متعال این عبد را چنین می‌بیند که از اوامر اطاعت و از نواهی او در تمام افعال، اقوال، حرکات، سکنات و شئونات خودداری کند که در این صورت هیچ موجبی برای سخط وجود ندارد.

ص145 تا 153

  1. سوره بقره، آیه ۳۷
  2. صحیفه سجادیه، ص ۳۹
  3. صحیفه سجادیه، ص ۸۴
  4. سوره بقره، آیه ۳۰
  5. سوره بقره، آیه ۳۱
  6. البرهان في تفسير القرآن، ج۳، ص ۶۷۶
  7. سوره مؤمنون، آیه 1
  8. سوره ذاریات، آیه ۵۶
  9. ارشاد القلوب، ج ۱، ص ۷۵
  10. نهج البلاغه، خطبه ۸۷
  11. نهج البلاغه، حکمت ۷۴
  12. نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲
  13. نهج البلاغه، حکمت ۱۴۷
  14. بصائر الدرجات، ج ۱، ص ۶۴
  15. ارشاد القلوب، ج ۱، ص ۷۵
  16. سوره بقره (2): آیه 30.
  17. سوره اعراف (7): آیه 69.
  18. همان: آیه 74.
  19. سوره یونس (10): آیه 73.
  20. سوره نور (24): آیه 55.
  21. الکافی: 1 / 193 و 194، حدیث 1 و 2 و 3.
  22. سوره ص (38): آیه 26.
  23. بحار الأنوار: 99 / 115 و 116.
  24. معجم مقاییس اللغة: 2 / 402، لسان العرب: 14 / 323، تاج العروس: 10 / 151.
  25. المفردات فی غریب القرآن: 197، تاج العروس: 10 / 151.