پرش به محتوا

سریه مرثد بن ابی‌مرثد در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جز (جایگزینی متن - '\<div\sstyle\=\"background\-color\:\srgb\(252\,\s252\,\s233\)\;\stext\-align\:center\;\sfont\-size\:\s85\%\;\sfont\-weight\:\snormal\;\"\>(.*)\'\'\'\[\[(.*)\]\]\'\'\'(.*)\"\'\'\'(.*)\'\'\'\"(.*)\<\/div\> \<div\sstyle\=\"background\-color\:\srgb\(255\,\s245\,\s227\)\;\stext\-align\:center\;\sfont\-size\:\s85\%\;\sfont\-weight\:\snormal\;\"\>(.*)\<\/div\> \<div\sstyle\=\"background\-color\:\srgb\(206\,242\,\s299\)\;\stext\-align\:center\;\sfont\-size\:\s85\%\;\sfont\-weight\:\sn...)
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
{{مدخل مرتبط
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = سریه مرثد بن ابی‌مرثد
| موضوع مرتبط = سریه مرثد بن ابی‌مرثد
خط ۱۳: خط ۱۲:
*این افراد از [[مدینه]] بیرون آمدند و چون به [[آب]] [[قبیله]] هذیل - که رجیع نامیده می‌شد - رسیدند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۵۳۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۲؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۵.</ref>، ناگاه گروهی بر ایشان [[خروج]] کردند و کسانی را هم که لحیانی‌ها آماده کرده بودند به کمک خواستند. [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} هیچ‌گونه نیروی امدادی نداشتند؛ در حالی که [[دشمنان]] صد نفر و همه مسلح به تیر و کمان و [[شمشیر]] بودند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۵.</ref>. [[یاران]] [[رسول خدا]]{{صل}} شمشیرهای خود را بیرون کشیدند و برای [[جنگ]] به پا خاستند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۲.</ref>. [[دشمنان]] گفتند: "ما با شما [[جنگ]] نداریم و با شما [[عهد]] و [[پیمان]] می‌بندیم و [[خدا]] را [[گواه]] می‌گیریم که شما را نمی‌کشیم؛ بلکه می‌خواهیم شما را به [[اهل مکه]] [[تسلیم]] کنیم و جایزه‌ای بگیریم"<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۲-۴۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۵۳۸-۵۳۹؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۵.</ref>. [[خبیب بن عدی]]، [[زید بن دثنه]] و [[عبدالله بن طارق]] [[تسلیم]] شدند. [[خبیب بن عدی]] می‌گفت: "من پیش اهالی [[مکه]] [[حق]] [[نعمت]] دارم"؛ امّا [[عاصم بن ثابت]]، [[مرثد بن ابی مرثد]]، [[خالد بن ابی‌بکیر]] و [[معتب بن عبید]]، [[امان]] و [[پناه]] [[دشمن]] را نپذیرفتند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ج۳، ص۳۲۷؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۵.</ref>. [[عاصم بن ثابت]] گفت: "من [[نذر]] کرده‌ام که هرگز، [[پناه]] و [[امان]] مشرکی را نپذیرم و شروع به [[جنگ]] کردن با آنان کرد"<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۵.</ref>. [[عاصم بن ثابت]] شروع به [[تیراندازی]] کرد تا تیرهای او تمام شد، آن‌گاه، نیزه را برداشت تا وقتی که نیزه‌اش [[شکست]] و فقط شمشیرش باقی ماند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۶؛ تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۸۵.</ref>، پس، عرضه داشت: "پروردگارا! من در آغاز روز، از [[دین]] تو [[حمایت]] کردم، تو در پایان روز، گوشت مرا [[حمایت]] فرمای"<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۶.</ref>. در هنگام [[جنگ]]، دسته شمشیرش هم [[شکست]]؛ ولی همچنان جنگید تا کشته شد. او دو نفر از [[دشمن]] را زخمی کرد و یک نفر را کشت. [[دشمنان]] آن‌قدر به او نیزه زدند تا کشته شد<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۶.</ref>.
*این افراد از [[مدینه]] بیرون آمدند و چون به [[آب]] [[قبیله]] هذیل - که رجیع نامیده می‌شد - رسیدند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۵۳۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۲؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۵.</ref>، ناگاه گروهی بر ایشان [[خروج]] کردند و کسانی را هم که لحیانی‌ها آماده کرده بودند به کمک خواستند. [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} هیچ‌گونه نیروی امدادی نداشتند؛ در حالی که [[دشمنان]] صد نفر و همه مسلح به تیر و کمان و [[شمشیر]] بودند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۵.</ref>. [[یاران]] [[رسول خدا]]{{صل}} شمشیرهای خود را بیرون کشیدند و برای [[جنگ]] به پا خاستند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۲.</ref>. [[دشمنان]] گفتند: "ما با شما [[جنگ]] نداریم و با شما [[عهد]] و [[پیمان]] می‌بندیم و [[خدا]] را [[گواه]] می‌گیریم که شما را نمی‌کشیم؛ بلکه می‌خواهیم شما را به [[اهل مکه]] [[تسلیم]] کنیم و جایزه‌ای بگیریم"<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۲-۴۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۵۳۸-۵۳۹؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۵.</ref>. [[خبیب بن عدی]]، [[زید بن دثنه]] و [[عبدالله بن طارق]] [[تسلیم]] شدند. [[خبیب بن عدی]] می‌گفت: "من پیش اهالی [[مکه]] [[حق]] [[نعمت]] دارم"؛ امّا [[عاصم بن ثابت]]، [[مرثد بن ابی مرثد]]، [[خالد بن ابی‌بکیر]] و [[معتب بن عبید]]، [[امان]] و [[پناه]] [[دشمن]] را نپذیرفتند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ج۳، ص۳۲۷؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۵.</ref>. [[عاصم بن ثابت]] گفت: "من [[نذر]] کرده‌ام که هرگز، [[پناه]] و [[امان]] مشرکی را نپذیرم و شروع به [[جنگ]] کردن با آنان کرد"<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۵.</ref>. [[عاصم بن ثابت]] شروع به [[تیراندازی]] کرد تا تیرهای او تمام شد، آن‌گاه، نیزه را برداشت تا وقتی که نیزه‌اش [[شکست]] و فقط شمشیرش باقی ماند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۶؛ تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۸۵.</ref>، پس، عرضه داشت: "پروردگارا! من در آغاز روز، از [[دین]] تو [[حمایت]] کردم، تو در پایان روز، گوشت مرا [[حمایت]] فرمای"<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۶.</ref>. در هنگام [[جنگ]]، دسته شمشیرش هم [[شکست]]؛ ولی همچنان جنگید تا کشته شد. او دو نفر از [[دشمن]] را زخمی کرد و یک نفر را کشت. [[دشمنان]] آن‌قدر به او نیزه زدند تا کشته شد<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۶.</ref>.
*او قبل از [[شهادت]] به [[خداوند]] عرضه داشت: "پروردگارا! من در آغاز روز از [[دین]] تو [[حمایت]] کردم تو نیز در پایان روز گوشت مرا [[حمایت]] فرما". این [[دعا]] از آن لحاظ بود که "سلافه، دختر [[سعد بن شهید]]" که [[عاصم بن ثابت]]، دو پسرش را در [[جنگ احد]] کشته بود، [[نذر]] کرده بود که اگر بر [[عاصم بن ثابت]] چیره شود، در کاسه سر او شراب بیاشامد. به همین منظور، برای کسی که سر [[عاصم بن ثابت]] را بیاورد صد ماده شتر جایزه قرار داده بود و این موضوع را اکثر [[اعراب]] و بنی‌لحیان می‌دانستند. این بود که [[تصمیم]] گرفتند سر [[عاصم بن ثابت]] را جدا کنند و آن را برای سلافه دختر سعد ببرند و صد شتر را بگیرند؛ ولی [[خداوند متعال]]، زنبوران را برانگیخت که از سر او و پیکرش [[حفاظت]] کنند، هر کس نزدیک میشد، زنبورها او را می‌گزیدند. زنبورها آن‌قدر زیاد بودند که کسی توان نزدیک شدن به او را نداشت. آنها گفتند: "تا شب رهایش کنید؛ چون شب فرا رسد، زنبورها خواهند رفت"؛ ولی وقتی شب رسید، [[خداوند]]، سیلی فرستاد که پیکر او را با خود برد و آنان به او دسترسی نیافتند<ref>ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۰۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۶؛ با اندکی اختلاف در ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۵۳۹.</ref>.
*او قبل از [[شهادت]] به [[خداوند]] عرضه داشت: "پروردگارا! من در آغاز روز از [[دین]] تو [[حمایت]] کردم تو نیز در پایان روز گوشت مرا [[حمایت]] فرما". این [[دعا]] از آن لحاظ بود که "سلافه، دختر [[سعد بن شهید]]" که [[عاصم بن ثابت]]، دو پسرش را در [[جنگ احد]] کشته بود، [[نذر]] کرده بود که اگر بر [[عاصم بن ثابت]] چیره شود، در کاسه سر او شراب بیاشامد. به همین منظور، برای کسی که سر [[عاصم بن ثابت]] را بیاورد صد ماده شتر جایزه قرار داده بود و این موضوع را اکثر [[اعراب]] و بنی‌لحیان می‌دانستند. این بود که [[تصمیم]] گرفتند سر [[عاصم بن ثابت]] را جدا کنند و آن را برای سلافه دختر سعد ببرند و صد شتر را بگیرند؛ ولی [[خداوند متعال]]، زنبوران را برانگیخت که از سر او و پیکرش [[حفاظت]] کنند، هر کس نزدیک میشد، زنبورها او را می‌گزیدند. زنبورها آن‌قدر زیاد بودند که کسی توان نزدیک شدن به او را نداشت. آنها گفتند: "تا شب رهایش کنید؛ چون شب فرا رسد، زنبورها خواهند رفت"؛ ولی وقتی شب رسید، [[خداوند]]، سیلی فرستاد که پیکر او را با خود برد و آنان به او دسترسی نیافتند<ref>ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۰۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۶؛ با اندکی اختلاف در ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۵۳۹.</ref>.
*[[معتب بن عبید]] هم [[جنگ]] کرد و برخی از ایشان را زخمی کرد؛ ولی آنها [[هجوم]] بردند و او را کشتند <ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۷.</ref>. آنها [[عبدالله بن طارق بلوی]]، [[خبیب بن عدّی بن بلحارث بن خزرج]]، [[زید بن دثنّه]] را با زه کمان محکم بستند و با خود به طرف [[مکه]] بردند. وقتی به [[ناحیه]] مر الظهران رسیدند، [[عبدالله بن طارق]] گفت: "این آغاز [[مکر]] شماست! [[سوگند]] به [[خدا]]! همراه شما نمی‌آیم و [[رفتار]] آنها را که کشته شدند، [[سرمشق]] خود قرار می‌دهم: آنها با او [[مدارا]] کردند؛ ولی وی نپذیرفت"<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۷.</ref> و دست خود را از بند رها کرد و [[شمشیر]] برداشت. آنها از او فاصله گرفتند، او به شدت حمله کرد؛ ولی ایشان، او را سنگسار کردند و کشتند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۳؛ محمد بن جری طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ص۵۳۹؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۷.</ref>. آنان [[خبیب بن عدّی بن بلحارث بن خزرج]]، [[زید بن دثنّه]] را همچنان با خود بردند تا به [[مکه]] رسیدند. [[خبیب بن عدّی بن بلحارث بن خزرج]] را [[حجیر بن ابی‌اهاب]]<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۳؛ محمد بن جری طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ص۵۳۹.</ref> به هشتاد مثقال طلا و یا پنجاه شتر خرید<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۷.</ref> و در [[نقلی]] گفته شده است که او را دختر [[حارث بن عامر بن نوفل]] به صد شتر خرید<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۷.</ref>؛ ولی صحیح‌تر همان است که [[حجیر بن ابی‌اهاب]]، وی را خرید تا برادرزاده‌اش، [[عقبه بن حارث]]، او را به جای پدرش - که در [[بدر]] کشته شده بود - بکشد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۷.</ref>.
* [[معتب بن عبید]] هم [[جنگ]] کرد و برخی از ایشان را زخمی کرد؛ ولی آنها [[هجوم]] بردند و او را کشتند <ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۷.</ref>. آنها [[عبدالله بن طارق بلوی]]، [[خبیب بن عدّی بن بلحارث بن خزرج]]، [[زید بن دثنّه]] را با زه کمان محکم بستند و با خود به طرف [[مکه]] بردند. وقتی به [[ناحیه]] مر الظهران رسیدند، [[عبدالله بن طارق]] گفت: "این آغاز [[مکر]] شماست! [[سوگند]] به [[خدا]]! همراه شما نمی‌آیم و [[رفتار]] آنها را که کشته شدند، [[سرمشق]] خود قرار می‌دهم: آنها با او [[مدارا]] کردند؛ ولی وی نپذیرفت"<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۷.</ref> و دست خود را از بند رها کرد و [[شمشیر]] برداشت. آنها از او فاصله گرفتند، او به شدت حمله کرد؛ ولی ایشان، او را سنگسار کردند و کشتند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۳؛ محمد بن جری طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ص۵۳۹؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۷.</ref>. آنان [[خبیب بن عدّی بن بلحارث بن خزرج]]، [[زید بن دثنّه]] را همچنان با خود بردند تا به [[مکه]] رسیدند. [[خبیب بن عدّی بن بلحارث بن خزرج]] را [[حجیر بن ابی‌اهاب]]<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۳؛ محمد بن جری طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ص۵۳۹.</ref> به هشتاد مثقال طلا و یا پنجاه شتر خرید<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۷.</ref> و در [[نقلی]] گفته شده است که او را دختر [[حارث بن عامر بن نوفل]] به صد شتر خرید<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۷.</ref>؛ ولی صحیح‌تر همان است که [[حجیر بن ابی‌اهاب]]، وی را خرید تا برادرزاده‌اش، [[عقبه بن حارث]]، او را به جای پدرش - که در [[بدر]] کشته شده بود - بکشد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۷.</ref>.
*[[زید بن دثنه]] را [[صفوان بن امیه]] به پنجاه شتر خرید<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۷.</ref> تا او را به جای پدرش بکشد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۳؛ محمد بن جری طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ص۵۳۹.</ref> و گروهی از [[قریش]] در خریدن او شریک شدند؛ چون آن دو را در ذی‌القعده، از [[ماه‌های حرام]]، گرفته بودند، هر دو را زندانی کردند. [[حجیر بن ابی‌اهاب]]، [[خبیب بن عدی]] را در [[خانه]] زنی به نام ماویه، [[کنیز]] بنی‌عبدمناف، حبس کرد و [[صفوان بن امیه]]، [[زید بن دثنه]] را پیش گروهی از بنی جمح زندانی کرد <ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۸.</ref>.
* [[زید بن دثنه]] را [[صفوان بن امیه]] به پنجاه شتر خرید<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۷.</ref> تا او را به جای پدرش بکشد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۳؛ محمد بن جری طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ص۵۳۹.</ref> و گروهی از [[قریش]] در خریدن او شریک شدند؛ چون آن دو را در ذی‌القعده، از [[ماه‌های حرام]]، گرفته بودند، هر دو را زندانی کردند. [[حجیر بن ابی‌اهاب]]، [[خبیب بن عدی]] را در [[خانه]] زنی به نام ماویه، [[کنیز]] بنی‌عبدمناف، حبس کرد و [[صفوان بن امیه]]، [[زید بن دثنه]] را پیش گروهی از بنی جمح زندانی کرد <ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۸.</ref>.
*ماویه که بعدها [[مسلمان]] شد و [[اسلامی]] [[نیکو]] داشت، می‌گفت: "به [[خدا]]! هیچ کس را بهتر از [[خبیب بن عدّی بن بلحارث بن خزرج]] ندیده‌ام. من از شکاف در، مواظب او بودم. او را به زنجیر کشیده بودند و من می‌دیدم که او خوشه‌های انگوری در دست داشت و می‌خورد، در صورتی که در آن هنگام، موسم انگور نبود و حتی یک [[حبه]] انگور هم پیدا نمیشد و بدون تردید، این روزی خاص بود که [[خداوند]] به او ارزانی فرمود"<ref>محمد بن جری طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ص۵۴۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۷.</ref>. گوید: "[[خبیب بن عدّی بن بلحارث بن خزرج]]، شب‌ها [[قرآن]] می‌خواند. زن‌ها که صدای [[قرآن]] [[خواندن]] او را می‌شنیدند، می‌گریستند و بر او [[دل]] می‌سوزاندند"<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۷-۳۵۸؛ تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۸۶.</ref>.
*ماویه که بعدها [[مسلمان]] شد و [[اسلامی]] [[نیکو]] داشت، می‌گفت: "به [[خدا]]! هیچ کس را بهتر از [[خبیب بن عدّی بن بلحارث بن خزرج]] ندیده‌ام. من از شکاف در، مواظب او بودم. او را به زنجیر کشیده بودند و من می‌دیدم که او خوشه‌های انگوری در دست داشت و می‌خورد، در صورتی که در آن هنگام، موسم انگور نبود و حتی یک [[حبه]] انگور هم پیدا نمیشد و بدون تردید، این روزی خاص بود که [[خداوند]] به او ارزانی فرمود"<ref>محمد بن جری طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ص۵۴۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۷.</ref>. گوید: "[[خبیب بن عدّی بن بلحارث بن خزرج]]، شب‌ها [[قرآن]] می‌خواند. زن‌ها که صدای [[قرآن]] [[خواندن]] او را می‌شنیدند، می‌گریستند و بر او [[دل]] می‌سوزاندند"<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۷-۳۵۸؛ تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۸۶.</ref>.
*ماویه می‌گوید: "به او گفتم که ای [[خبیب بن عدّی بن بلحارث بن خزرج]]! آیا حاجتی داری؟" گفت: "نه، فقط [[آب]] شیرین برایم بیاور و از گوشت‌هایی که برای [[بت‌ها]] [[قربانی]] می‌شوند، در [[خوراک]] من قرار مده و هر گاه هم که فهمیدی می‌خواهند مرا بکشند، به من خبر بده". ماویه می‌گوید: "هنگامی که [[ماه‌های حرام]]، سپری شد و [[تصمیم]] به کشتن او گرفتند، پیش او رفتم و آگاهش ساختم و به [[خدا]] قسم! ندیدم که از این لحاظ، بیمی به خود راه بدهد"<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۸؛ تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۸۷.</ref>.
*ماویه می‌گوید: "به او گفتم که ای [[خبیب بن عدّی بن بلحارث بن خزرج]]! آیا حاجتی داری؟" گفت: "نه، فقط [[آب]] شیرین برایم بیاور و از گوشت‌هایی که برای [[بت‌ها]] [[قربانی]] می‌شوند، در [[خوراک]] من قرار مده و هر گاه هم که فهمیدی می‌خواهند مرا بکشند، به من خبر بده". ماویه می‌گوید: "هنگامی که [[ماه‌های حرام]]، سپری شد و [[تصمیم]] به کشتن او گرفتند، پیش او رفتم و آگاهش ساختم و به [[خدا]] قسم! ندیدم که از این لحاظ، بیمی به خود راه بدهد"<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۸؛ تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۸۷.</ref>.
*او گفت: "پروردگارا! من چیزی جز چهره [[دشمن]] نمی‌بینم. خدایا! در اینجا کسی نیست که [[سلام]] مرا به [[رسول]] تو [[ابلاغ]] کند، خودت [[سلام]] مرا به او [[ابلاغ]] فرمای!" [[اسامة بن زید]] از قول پدرش [[روایت]] می‌کند که [[پیامبر]]{{صل}} همراه [[اصحاب]] خود نشسته بود که حالتی همچون حالت [[نزول وحی]] به او دست داد و شنیدیم می‌فرماید: "[[سلام]] و [[رحمت خدا]] بر او باد" و سپس فرمود: "[[جبرئیل]] از [[خبیب بن عدّی بن بلحارث بن خزرج]] بر من [[سلام]] رساند"<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۶۰-۳۶۱؛ با اندکی تغییر در ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ج۳، ص۳۲۶.</ref>. آن‌گاه [[قریش]]، [[فرزندان]] کسانی را که در [[بدر]] کشته شده بودند، فراخواندند و مجموعاً [[چهل]] نوجوان را یافتند و به هریک، نیزه‌ای دادند و گفتند: "این، کسی است که [[پدران]] شما را کشته است. آنها با نیزه‌های خود، ضربت‌های خفیفی به او زدند. پس از آن، ابو سروعه، چنان نیزه‌ای به [[خبیب بن عدّی بن بلحارث بن خزرج]] زد که از پشتش بیرون آمد. [[خبیب بن عدّی بن بلحارث بن خزرج]]، یک ساعتی زنده ماند و در آن مدت، شروع به [[اقرار]] به [[یگانگی خدا]] و [[شهادت]] به [[رسالت]] [[حضرت]] ختمی [[مرتبت]] کرد"<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۶۱؛ تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۸۷.</ref>.
*او گفت: "پروردگارا! من چیزی جز چهره [[دشمن]] نمی‌بینم. خدایا! در اینجا کسی نیست که [[سلام]] مرا به [[رسول]] تو [[ابلاغ]] کند، خودت [[سلام]] مرا به او [[ابلاغ]] فرمای!" [[اسامة بن زید]] از قول پدرش [[روایت]] می‌کند که [[پیامبر]]{{صل}} همراه [[اصحاب]] خود نشسته بود که حالتی همچون حالت [[نزول وحی]] به او دست داد و شنیدیم می‌فرماید: "[[سلام]] و [[رحمت خدا]] بر او باد" و سپس فرمود: "[[جبرئیل]] از [[خبیب بن عدّی بن بلحارث بن خزرج]] بر من [[سلام]] رساند"<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۶۰-۳۶۱؛ با اندکی تغییر در ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ج۳، ص۳۲۶.</ref>. آن‌گاه [[قریش]]، [[فرزندان]] کسانی را که در [[بدر]] کشته شده بودند، فراخواندند و مجموعاً [[چهل]] نوجوان را یافتند و به هریک، نیزه‌ای دادند و گفتند: "این، کسی است که [[پدران]] شما را کشته است. آنها با نیزه‌های خود، ضربت‌های خفیفی به او زدند. پس از آن، ابو سروعه، چنان نیزه‌ای به [[خبیب بن عدّی بن بلحارث بن خزرج]] زد که از پشتش بیرون آمد. [[خبیب بن عدّی بن بلحارث بن خزرج]]، یک ساعتی زنده ماند و در آن مدت، شروع به [[اقرار]] به [[یگانگی خدا]] و [[شهادت]] به [[رسالت]] [[حضرت]] ختمی [[مرتبت]] کرد"<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۶۱؛ تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۸۷.</ref>.
*[[اسیر]] دیگر، [[زید بن دثنه]] بود که در [[خانواده]] [[صفوان بن امیه]]، زندانی شده بود. او شب‌ها [[شب‌زنده‌داری]] می‌کرد و [[نماز]] می‌گزارد و روزها [[روزه]] می‌گرفت و فقط از خوراک‌هایی می‌خورد که گوشت‌هایش، [[ذبح]] [[شرعی]] شده بود. [[خاندان]] صفوان با [[اسیران]] خود، خوش [[رفتار]] بودند و این موضوع بر صفوان گران آمد. [[صاحب]] [[خانه]] کسی را پیش [[زید]] فرستاد و پرسید: چه خوراکی می‌خوری؟" گفت: "من از گوشت جانورانی که برای غیر [[خدا]] کشته شده باشند نمی‌خورم و فقط شیر خواهم آشامید". [[زید بن دثنه]] مرتب [[روزه]] می‌گرفت<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۶۱.</ref> و صفوان، هنگام [[افطار]]، کاسه بزرگی شیر برای او می‌فرستاد، و [[زید بن دثنه]] آن را می‌خورد تا فردا غروب که کاسه دیگری برایش می‌آوردند. او و [[خبیب بن عدّی بن بلحارث بن خزرج]] را در یک روز برای اعدام آوردند.
* [[اسیر]] دیگر، [[زید بن دثنه]] بود که در [[خانواده]] [[صفوان بن امیه]]، زندانی شده بود. او شب‌ها [[شب‌زنده‌داری]] می‌کرد و [[نماز]] می‌گزارد و روزها [[روزه]] می‌گرفت و فقط از خوراک‌هایی می‌خورد که گوشت‌هایش، [[ذبح]] [[شرعی]] شده بود. [[خاندان]] صفوان با [[اسیران]] خود، خوش [[رفتار]] بودند و این موضوع بر صفوان گران آمد. [[صاحب]] [[خانه]] کسی را پیش [[زید]] فرستاد و پرسید: چه خوراکی می‌خوری؟" گفت: "من از گوشت جانورانی که برای غیر [[خدا]] کشته شده باشند نمی‌خورم و فقط شیر خواهم آشامید". [[زید بن دثنه]] مرتب [[روزه]] می‌گرفت<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۶۱.</ref> و صفوان، هنگام [[افطار]]، کاسه بزرگی شیر برای او می‌فرستاد، و [[زید بن دثنه]] آن را می‌خورد تا فردا غروب که کاسه دیگری برایش می‌آوردند. او و [[خبیب بن عدّی بن بلحارث بن خزرج]] را در یک روز برای اعدام آوردند.
*آنان چون یکدیگر را [[ملاقات]] کردند، هر کدام دیگری را به [[پایداری]] توصیه کردند و از هم جدا شدند. کسی که عهده‌دار کشتن [[زید بن دثنه]] شد، نسطاس، [[غلام]] صفوان بود که او را هم به محل تنعیم بردند و برای او هم یک تیر چوبی بر پا کردند. او گفت: "می‌خواهم دو رکعت [[نماز]] بگزارم". و چون [[نماز]] گزارد او را به تیر چوبی بستند و گفتند: "از این [[آیین]] و [[دین]] تازه خود برگرد و از [[آیین]] ما [[پیروی]] کن تا آزادت کنیم!" گفت: "[[سوگند]] به [[خدا]]! هرگز از [[دین]] خود دست بر نمی‌دارم". گفتند: "اگر [[محمد]] در دست ما بود و تو در خانه‌ات بودی خوشحال نمی‌شدی؟" گفت: "به [[خدا]]؟ اگر من [[سلامت]] باشم و خاری [[محمد]] را بیازارد [[خشنود]] نخواهم بود". [[ابوسفیان]] می‌گفت: "ما هرگز ندیده‌ایم که [[یاران]] کسی، محبتی را داشته باشند که [[یاران]] [[محمد]] به او دارند"<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۶۲.</ref><ref>[[هادی اکبری|اکبری، هادی]]، [[سریه مرثد بن ابی‌مرثد (مقاله)|سریه مرثد بن ابی‌مرثد]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۵۱۰-۵۱۵.</ref>.
*آنان چون یکدیگر را [[ملاقات]] کردند، هر کدام دیگری را به [[پایداری]] توصیه کردند و از هم جدا شدند. کسی که عهده‌دار کشتن [[زید بن دثنه]] شد، نسطاس، [[غلام]] صفوان بود که او را هم به محل تنعیم بردند و برای او هم یک تیر چوبی بر پا کردند. او گفت: "می‌خواهم دو رکعت [[نماز]] بگزارم". و چون [[نماز]] گزارد او را به تیر چوبی بستند و گفتند: "از این [[آیین]] و [[دین]] تازه خود برگرد و از [[آیین]] ما [[پیروی]] کن تا آزادت کنیم!" گفت: "[[سوگند]] به [[خدا]]! هرگز از [[دین]] خود دست بر نمی‌دارم". گفتند: "اگر [[محمد]] در دست ما بود و تو در خانه‌ات بودی خوشحال نمی‌شدی؟" گفت: "به [[خدا]]؟ اگر من [[سلامت]] باشم و خاری [[محمد]] را بیازارد [[خشنود]] نخواهم بود". [[ابوسفیان]] می‌گفت: "ما هرگز ندیده‌ایم که [[یاران]] کسی، محبتی را داشته باشند که [[یاران]] [[محمد]] به او دارند"<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۶۲.</ref><ref>[[هادی اکبری|اکبری، هادی]]، [[سریه مرثد بن ابی‌مرثد (مقاله)|سریه مرثد بن ابی‌مرثد]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۵۱۰-۵۱۵.</ref>.


خط ۲۹: خط ۲۸:


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
{{مدخل‌ وابسته}}
{{مدخل وابسته}}
* [[مرثد بن ابی‌مرثد]]
* [[مرثد بن ابی‌مرثد]]
{{پایان مدخل‌ وابسته}}
{{پایان مدخل‌ وابسته}}
خط ۴۲: خط ۴۱:
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:مدخل]]
[[رده:سریه]]
[[رده:سریه]]
[[رده:سریه مرثد بن ابی‌مرثد]]
[[رده:سریه مرثد بن ابی‌مرثد]]
۱۱۸٬۲۸۱

ویرایش