|
|
خط ۷: |
خط ۷: |
| }} | | }} |
|
| |
|
| ==آشنایی اجمالی== | | == مقدمه == |
| از دیگر نهضتهایی که پس از [[قیام عاشورا]] روی داد و سردار آن از [[بنیهاشم]] و از [[خاندان پیامبر]]{{صل}} بود، نهضت [[محمد بن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علی بن ابی طالب]]{{ع}} است. | | یکی از نهضتهایی که پس از [[قیام عاشورا]] روی داد و سردار آن از [[بنیهاشم]] و از [[خاندان پیامبر]]{{صل}} بود، نهضت [[محمد بن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علی بن ابی طالب]]{{ع}} است، او با دو واسطه از طرف پدر به [[امام حسن]]{{ع}} میرسد. |
| او با دو واسطه به [[امام حسن]]{{ع}} از طرف [[پدر]] میرسد. | |
|
| |
|
| ==آشنایی با صاحب قیام== | | == آشنایی با صاحب قیام == |
| {{اصلی|محمد بن عبدالله محض}} | | {{اصلی|محمد بن عبدالله محض}} |
| ===پدر=== | | === پدر === |
| پدر او عبدالله فرزند [[حسن مثنی]] فرزند [[امام حسن مجتبی]]{{ع}}، و [[مادر]] پدرش [[فاطمه دختر امام حسین]]{{ع}} است؛ و چون عبدالله هم از ناحیه پدر و هم از طرف مادر به [[رسول خدا]]{{صل}} میرسد، او را «[[عبدالله محض]]» مینامند. | | پدر او عبدالله فرزند [[حسن مثنی]] فرزند [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} و مادر پدرش [[فاطمه دختر امام حسین]]{{ع}} است و چون عبدالله هم از ناحیه پدر و هم از طرف مادر به [[رسول خدا]]{{صل}} میرسد، او را «[[عبدالله محض]]» مینامند<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۷۲.</ref>. |
| حسن بن الحسن نزد عمویش حسین{{ع}} برای [[خواستگاری]] رفت و از او خواست یکی از دو دخترش را به او [[تزویج]] نماید.
| |
| [[امام حسین]]{{ع}} به او فرمود: هر کدام را که خواهی، به تو تزویج مینمایم.
| |
| چون حسن بن الحسن [[شرم]] کرد و پاسخی نداد، امام حسین{{ع}} فرمود: من دخترم [[فاطمه]] را برای تو [[اختیار]] کردم که او شباهت بیشتری به مادرم فاطمه [[دختر رسول خدا]]{{صل}} دارد<ref>مقاتل الطالبیین، ص۱۸۰.</ref>.
| |
|
| |
|
| [[تلمیذ بن سلیمان]] گوید: [[عبدالله بن الحسن بن الحسن]] را دیدم و شنیدم که میگفت: من نزدیکترین [[مردم]] به رسول خدا{{صل}} هستم و از دو طرف فرزند پیامبرم. | | === مادر === |
| [[عبدالله بن موسی]] گوید: اول کسی که [[فرزندی]] حسن و حسین{{عم}} در او جمع شد، [[عبدالله بن حسن بن حسن]] بود<ref>حضرت محمد بن علی (امام باقر{{ع}}) هم فرزند حسن و حسین{{عم}} است؛ زیرا پدر او علی بن الحسین و مادرش فاطمه دختر امام حسن{{ع}} است که در روایت آمده است {{متن حدیث|صِدِّيقَةً لَمْ يُدْرَكْ فِي آلِ الْحَسَنِ مِثْلُهَا}}.</ref>.
| | مادر [[محمد بن عبدالله]] [[هند]] دختر ابوعبیدة بن عبدالله بن زمعة بن اسود بن مطلب بن عبدالعزی بن قصی است؛ بنابراین همچنان که نسبت محمد از ناحیه پدر به هاشم و بعد از آن به قصی میرسد، از طرف مادر نیز به قصی منتهی میگردد؛ از طرف پدر و مادر هر دو از [[قریش]] است و از آنجا که از طرف پدر و مادر و مادر مادرش تا آخر هیچ کنیزی وجود ندارد، [[محمد صریح قریش]] نامیده میشد<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۷۳.</ref>. |
| دهان گوید: عبدالله بن الحسن را دیدم و گفتم: به [[خدا]] [[سوگند]] این [[سید]] مردم است و از سر تا به پاهایش با لباسی از [[نور]] پوشیده شده بود.
| |
| [[عیسی]] بن عبدالله گوید: عبدالله بن الحسن در [[خانه فاطمه]] دختر رسول خدا{{صل}} متولد شد<ref>مقاتل الطالبیین، ص۱۸۱-۱۸۲.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۷۲.</ref>
| |
|
| |
|
| ===مادر=== | | === لقب نفس زکیه === |
| مادر [[محمد بن عبدالله]] [[هند]] دختر [[ابوعبیدة]] بن [[عبدالله بن زمعة بن اسود بن مطلب بن عبدالعزی بن قصی]] میباشد؛ بنابراین همچنان که نسبت محمد از ناحیه [[پدر]] به هاشم و بعد از آن به قصی میرسد، از طرف [[مادر]] نیز به قصی منتهی میگردد؛ از طرف پدر و مادر هر دو از [[قریش]] میباشد؛ و از آنجا که از طرف پدر و مادر و مادر مادرش تا آخر هیچ کنیزی وجود ندارد، [[محمد صریح قریش]] نامیده میشد.
| | علمای [[آل ابیطالب]] او را «[[نفس زکیه]]» مینامیدند، [[کنیه]] او [[ابوعبدالله]] و همان مقتول کنار [[احجار الزیت]] است<ref>احجار الزیت: موضعی در مدینه نزدیک به زوراء است، و محل برگزاری نماز استسقاء است. و عمرانی گفته است: احجار الزیت موضعی داخل مدینه است. (معجم البلدان، ج۱، ص۱۰۹).</ref>. او [[افضل]] [[خاندان]] و بزرگترین [[اهل]] [[زمان]] خود در [[آگاهی]] به [[کتاب خدا]] و [[حفظ]] آن و آگاهی در [[دین]] و [[شجاعت]] بود<ref>این بنا بر عقیده ابوالفرج میباشد که قائل به امامت حضرت صادق{{ع}} نبوده است.</ref>، به طوری که کسی [[شک]] نداشت که او همان [[مهدی]] است و آنقدر این مطلب در میان [[عامه]] [[مردم]] شایع شد که از [[جعفر بن محمد]]{{ع}} سخنی درباره او نقل شد که: او به [[ملک]] نمیرسد و [[حکومت]] در [[عباسیان]] میباشد و [[بنیعباس]] متوجه امری شدند که در آن [[طمع]] نداشتند<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۷۴.</ref>. |
| و [[هند]] دختر [[ابوعبیده]] قبل از [[عبدالله بن حسن]] [[همسر]] [[عبدالله بن عبدالملک بن مروان]] بود که پس از [[مرگ]] پسر [[عبد]] [[الملک]] به همسری عبدالله بن حسن درآمد<ref>مقاتل الطالبیین، ص۲۳۲.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۷۳.</ref> | |
|
| |
|
| ===لقب نفس زکیه=== | | === ولادت === |
| علمای [[آل ابیطالب]] او را «[[نفس زکیه]]» مینامیدند، [[کنیه]] او [[ابوعبدالله]] و همان مقتول کنار [[احجار الزیت]] است<ref>احجار الزیت: موضعی در مدینه نزدیک به زوراء است، و محل برگزاری نماز استسقاء است. و عمرانی گفته است: احجار الزیت موضعی داخل مدینه است. (معجم البلدان، ج۱، ص۱۰۹).</ref>.
| | [[محمد بن عبدالله]] در سال ۱۰۰ متولد شد<ref>مقاتل الطالبیین، ص۲۳۷.</ref>، هنگامی که به [[دنیا]] آمد خال سیاهی میان دو کتف او همانند بیضهای بود<ref>مقاتل الطالبیین، ص۲۳۸.</ref> و رنگ او گندمگون، فربه، [[شجاع]] و بسیار نیرومند بود، او بسیار [[نماز]] میخواند و [[روزه]] میگرفت<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۵۳.</ref>. به او [[مهدی]] گفته میشد و «صریح [[قریش]]» نامیده میشد<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۷۵.</ref>. |
| او [[افضل]] [[خاندان]] و بزرگترین [[اهل]] [[زمان]] خود در [[آگاهی]] به [[کتاب خدا]] و [[حفظ]] آن و آگاهی در [[دین]] و [[شجاعت]] بود<ref>این بنا بر عقیده ابوالفرج میباشد که قائل به امامت حضرت صادق{{ع}} نبوده است.</ref>، به طوری که کسی [[شک]] نداشت که او همان [[مهدی]] است. | |
| و آنقدر این مطلب در میان [[عامه]] [[مردم]] شایع شد که از [[جعفر بن محمد]]{{ع}} سخنی درباره او نقل شد که: او به [[ملک]] نمیرسد و [[حکومت]] در [[عباسیان]] میباشد و [[بنیعباس]] متوجه امری شدند که در آن [[طمع]] نداشتند. | |
| پس از کشته شدن [[ولید بن یزید]] در سال ۱۲۶ هنگامی که [[اختلاف]] در میان [[مروانیان]] پدید آمد، طرفداران [[بنیهاشم]] به نواحی و بلاد رفتند و مردم را [[دعوت]] به بنیهاشم نمودند. اولین چیزی که اظهار نمودند، [[فضیلت]] و [[برتری]] [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} و [[فرزندان]] او بود، و نیز ظلمهایی مانند کشتن و [[ترس]] و آوارگی که به آنان شده بود. | |
|
| |
|
| هنگامی که زمینه برای آنان فراهم شد، هر کدام مدعی شدند که [[وصیت]] درباره آن کسی است که او [[مردم]] را به او [[دعوت]] مینماید، [[عباسیان]] نیز طرفداران خود را فرستادند و در این زمینه [[پیروز]] گردیدند و [[قدرت]] را در دست گرفتند.
| | == پیشگویی امام صادق{{ع}} == |
| [[سفاح]] و منصور بسیار علاقمند بودند که محمد و [[ابراهیم]] [[فرزندان]] [[عبدالله بن الحسن]] را پیدا کنند زیرا آنان با محمد [[بیعت]] کرده بودند و بیعت او بر گردنشان بود که محمد و ابراهیم همچنان پنهان بودند و از جایی به جای دیگر میرفتند تا اینکه این کار سخت آنان را به [[زحمت]] انداخت؛ لذا ظاهر شده و [[قیام]] کردند و کشته شدند.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۷۴.</ref> | | [[ابن اثیر]] گوید: از جعفر [[الصادق]]{{ع}} در رابطه با امر محمد سؤال شد؟ او فرمود: {{متن حدیث|فِتْنَةٌ، يُقْتَلُ مُحَمَّدُ وَ يُقْتَلُ أَخُوهُ لِأَبِیهِ وَ اُمِّهِ بِالْعِراق، وَ حَوافِرُ فَرَسِهِ فِي مَاءٍ}}<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۵۳.</ref>؛ «فتنهای است که محمد در آن کشته میشود و [[برادر]] او از پدر و مادرش نیز در [[عراق]] کشته میشود در حالی که پای اسب او در آبی است». امالحسین دختر [[عبدالله بن محمد بن علی بن الحسین]] گوید: از عمویم [[جعفر بن محمد]]{{ع}} پرسیدم: فدایت شوم، امر محمد چگونه خواهد بود؟ فرمود: فتنهای است که در آن محمد نزد خانه [[رومی]] کشته میشود و برادر پدر و مادریاش در عراق کشته میشود در حالی که پای اسب او در آبی باشد<ref>مقاتل الطالبیین، ص۲۴۸.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۷۶.</ref> |
|
| |
|
| ===ولادت=== | | == [[قیام محمد بن عبدالله بن الحسن]] == |
| [[محمد بن عبدالله]] در سال ۱۰۰ متولد شد<ref>مقاتل الطالبیین، ص۲۳۷.</ref>، هنگامی که به [[دنیا]] آمد خال سیاهی میان دو کتف او همانند بیضهای بود<ref>مقاتل الطالبیین، ص۲۳۸.</ref> و رنگ او گندمگون، فربه، [[شجاع]] و بسیار نیرومند بود، او بسیار [[نماز]] میخواند و [[روزه]] میگرفت<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۵۳.</ref>. به او [[مهدی]] گفته میشد و «صریح [[قریش]]» نامیده میشد. | | [[ابن اثیر]] گوید: در سال ۱۴۵ دو شب مانده به آخر ماه [[جمادی]] الآخره، محمد بن عبدالله [[قیام]] کرد بعد از آنکه منصور [[خاندان]] و اهل او را به [[عراق]] آورده و [[ریاح]] ([[حاکم مدینه]]) را به مدینه بازگرداند و او را [[امیر]] آن کرد؛ او به شدت در [[طلب]] و جستجوی محمد برآمد و بر او سخت گرفت تا اینکه پسرش افتاد و از [[دنیا]] رفت<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۲۹.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۸۴.</ref> |
| ابن رأب گوید: [[محمد بن عبدالله بن الحسن]] از همان [[دوران کودکی]] متواری بود و مردم را به سوی خود دعوت میکرد.
| |
| واقدی گوید: عبدالله بن [[الحسن]] فرزندش محمد را امر میکرد که [[طلب علم]] کند و [[فقه]] در [[دین]] بیاموزد، و او و برادرش ابراهیم را نزد [[ابن طاووس]] میآورد و به او میگفت: برای آنان [[حدیث]] کن شاید [[خدا]] برای آنان نفعی داشته باشد.
| |
| او [[نافع بن عمرو]] و [[ابو زیاد]] را [[ملاقات]] کرده و از آنان و غیر آنان حدیث نقل کرده اما اندک بوده است.
| |
| بعد از کشته شدنش از جمله کسانی که از او حدیث نقل کردهاند [[عبدالله بن جعفر بن عبدالرحمن بن اعور بن مخرمه]] و غیر او میباشند<ref>مقاتل الطالبیین، ص۲۴۱.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۷۵.</ref>
| |
|
| |
|
| ==بیعت منصور با محمد بن عبدالله==
| |
| [[عیسی بن عبدالله]] از پدرش نقل کرده است که: [[ابوجعفر منصور]] با محمد بن عبدالله دو بار بیعت کرد: یکی در [[مدینه]]؛ و دیگری در [[مکه]] در [[مسجدالحرام]] و من نیز در آنجا حاضر بودم که وقتی با او [[بیعت]] کرد برخاست و از [[مسجدالحرام]] بیرون رفت و [[محمد بن عبدالله]] سوار شد، [[ابوجعفر منصور]] رکاب مرکب او را گرفت سپس به او گفت: اگر این امر به تو رسد، این صحنه را فراموش خواهی کرد<ref>مقاتل الطالبیین، ص۲۹۴.</ref>.
| |
| [[عمیر بن فضل خثعمی]] گوید: روزی دیدم که ابوجعفر منصور [[منتظر]] [[محمد بن عبدالله بن الحسن]] بود، هنگامی که محمد از [[خانه]] فرزندش بیرون آمد [[بنده]] سیاه چهرهای به همراه اسبی کنار درب خانه ایستاده بود؛ [[ابوجعفر]] نزدیک رفت و ردای محمد بن عبدالله را گرفت تا او سوار شد، آنگاه [[جامه]] او را روی زین اسب مرتب کرد و محمد بن عبدالله رفت.
| |
| در آن هنگام من منصور را میشناختم و محمد بن عبدالله را نمیشناختم؛ به منصور گفتم: این چه کسی بود که او را اینگونه [[تعظیم]] نمودی به طوری که رکاب او را گرفتی و [[لباس]] او را مرتب کردی؟
| |
| گفت: او را نمیشناسی؟
| |
| گفتم: نمیشناسم.
| |
| منصور گفت: این محمد بن عبدالله بن الحسن، [[مهدی]] ما [[اهل بیت]] است<ref>مقاتل الطالبیین، ص۲۳۹.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۷۵.</ref>
| |
|
| |
| ==[[پیشگویی امام صادق]]{{ع}}==
| |
| [[ابن اثیر]] گوید: از جعفر [[الصادق]]{{ع}} در رابطه با امر محمد سؤال شد؟ او فرمود: {{متن حدیث|فِتْنَةٌ، يُقْتَلُ مُحَمَّدُ وَ يُقْتَلُ أَخُوهُ لِأَبِیهِ وَ اُمِّهِ بِالْعِراق، وَ حَوافِرُ فَرَسِهِ فِي مَاءٍ}}<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۵۳.</ref>؛ «فتنهای است که محمد در آن کشته میشود، و [[برادر]] او از [[پدر]] و مادرش نیز در [[عراق]] کشته میشود در حالی که پای اسب او در آبی میباشد». امالحسین دختر [[عبدالله بن محمد بن علی بن الحسین]] گوید: از عمویم [[جعفر بن محمد]]{{ع}} پرسیدم: فدایت شوم، امر محمد چگونه خواهد بود؟
| |
| فرمود: فتنهای است که در آن محمد نزد خانه [[رومی]] کشته میشود و برادر پدر و مادریاش در عراق کشته میشود در حالی که پای اسب او در آبی باشد<ref>مقاتل الطالبیین، ص۲۴۸.</ref>.
| |
| [[ابوالفرج]] از [[عبدالاعلی بن اعین]] نقل کرده است، و نیز [[امام باقر]]{{ع}} به [[اسلم]] [[غلام]] [[محمد بن حنفیه]] خبر کشته شدن [[محمد بن عبدالله]] را داده و از او خواسته بود که [[کتمان]] نماید<ref>سفینة البحار، ج۱، ص۳۲۶.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۷۶.</ref>
| |
|
| |
| ==گردهمایی [[بنیهاشم]]==
| |
| [[ابوالفرج]] از گروهی نقل کرده است که: بنیهاشم گرد آمدند، ابتدا [[عبدالله بن الحسن]] آغاز سخن کرد و [[حمد]] و ثنای [[خدا]] را به جا آورد و سپس گفت: به [[درستی]] که خدا شما [[اهل بیت]] را به [[رسالت]]، [[فضیلت]] و [[برتری]] داده و شما را [[برگزیده]] است، و پر برکتترین شما - ای [[ذریه]] محمد{{صل}} - عموزادهها و [[عترت]] او میباشد، و سزاوارترین [[مردم]] در امر خدا کسی است که خدا او را در جایگاه شما از [[پیامبر]] نهاده است؛ شما میبینید که [[کتاب خدا]] تعطیل و [[سنت پیامبر]] او متروک گردیده است، [[باطل]] زنده شده و [[حق]] مرده است؛ برای خدا بجنگید برای جلب [[رضایت]] او به آنچه او [[اهل]] آن است پیش از آنکه نام شما را از شما بردارد و نزد او بیارزش شوید همانگونه که [[بنیاسرائیل]] [[خوار]] شدند پس از آنکه محبوبترین [[خلق]] نزد خدا بودند؛ و شما میبینید که ما همچنان میشنویم این [[جماعت]] ([[بنیمروان]]) هنگامی که یکی از آنان دیگری را به [[قتل]] میرساند امر ([[قدرت]]) از دست آنان بیرون میرود، همانگونه که اکنون آنان صاحب خود (ولید بن [[یزید]]) را کشتند؛ پس بیایید با محمد (فرزندش) [[بیعت]] کنیم که شما میدانید که او همان [[مهدی]] است.
| |
| آنان گفتند: [[اصحاب]] ما جمع نشدهاند و اگر بعد از این جمع شوند، انجام خواهیم داد؛ و ما [[ابوعبدالله جعفر بن محمد]] را در اینجا نمیبینیم.
| |
| عبدالله فرزندش حسن را به سوی او فرستاد ولی او نپذیرفت که بیاید؛ پس به پاخاست و گفت: من هماکنون او را میآورم؛ پس خودش بیرون آمد تا نزد [[فضل بن عبدالرحمن]] رفت، فضل او را [[احترام]] کرد اما او را در صدر مجلس ننشانید. پس دانستم که سن فضل بیشتر از او میباشد؛ اما جعفر به پاخاست و او را در صدر نشانید، فهمیدم که سن او بیشتر از جعفر است.
| |
|
| |
| سپس بیرون آمدیم و نزد عبدالله رفتیم، پس او را به [[بیعت]] محمد [[دعوت]] کرد. جعفر ([[امام صادق]]{{ع}}) به او گفت: تو پیر و بزرگ هستی، اگر خواهی، با تو بیعت میکنم، ولی فرزندت، پس به [[خدا]] [[سوگند]] با او بیعت نکنم و تو را رها سازم.
| |
| [[عبدالاعلی]] در [[حدیث]] خود گوید: [[عبدالله بن الحسن]] به آنان گفت: به سوی جعفر{{ع}} نفرستید که او این امر را بر شما [[فاسد]] میکند؛ ولی آنها نپذیرفتند؛ او آمد، عبدالله جایی را برای او در کنار خود مهیا کرد و گفت: میدانی که [[بنیامیه]] با ما چه کردهاند، ما به این نتیجه رسیدهایم که با این [[جوان]] (پسرش [[محمد بن عبدالله]]) بیعت کنیم.
| |
| امام صادق{{ع}} فرمود: چنین نکنید، که این امر از او نباشد.
| |
| عبدالله در [[خشم]] شد و گفت: من میدانم بر خلاف آنچه تو میگویی؟ ولی [[حسادت]] تو را بر این سخن حسادت واداشت.
| |
| امام صادق{{ع}} فرمود: نه به خدا سوگند حسادت مرا بر این سخن رانداشت، بلکه امر [[خلافت]] برای این و برادرانش و فرزندانشان باشد - و دست خود را بر پشت [[ابوالعباس]] ([[سفاح]]) زد و شما را در آن بهرهای نیست.
| |
|
| |
| سپس برخاست و رفت، عبدالصمد و [[ابوجعفر]] (منصور) به دنبال او رفتند و به او گفتند: ای [[ابا عبدالله]]! آیا تو این [[عقیده]] را داری و این سخن را میگویی؟
| |
| گفت: آری به خدا سوگند، میگویم و میدانم.
| |
| - ابو زید گوید: [[ابراهیم بن محمد]] این حدیث را از پدرش برای من نقل کرد که جعفر (امام صادق{{ع}}) به عبدالله بن الحسن گفت: به خدا سوگند این امر ([[حکومت]]) برای تو و فرزندانت نخواهد بود بلکه برای اینان ([[عباسیان]]) خواهد بود، و به [[درستی]] که دو فرزندت کشته خواهند شد.
| |
| پس [[اهل]] مجلس متفرق شدند و پس از آن جلسه دیگر جمع نشدند.
| |
| [[عبدالله بن جعفر بن مسور]] در حدیث خود گوید: پس جعفر (امام صادق{{ع}}) در حالی که بر دست من تکیه کرده بود بیرون آمد و به من فرمود: آیا دیدی آن کس را که ردای زرد داشت (یعنی [[ابوجعفر منصور]])؟
| |
| گفتم: آری.
| |
| فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]] [[اعتقاد]] ما بر این است که او محمد ([[محمد بن عبدالله بن الحسن]]) را خواهد کشت.
| |
| گفتم: آیا محمد را میکشد؟
| |
| فرمود: آری.
| |
| [[راوی]] گوید: با خود گفتم: به [[پروردگار]] [[کعبه]] سوگند که به او [[حسد]] برد؛ ولی به خدا سوگند از [[دنیا]] نرفتم مگر اینکه دیدم که منصور محمد را کشت.
| |
| ابن داحه نقل کرده است: [[جعفر بن محمد]]{{ع}} به [[عبدالله بن الحسن]] فرمود: به خدا سوگند این امر ([[حکومت]]) به تو و فرزندانت نمیرسد بلکه آن برای این شخص ([[سفاح]]) سپس برای این (منصور) سپس برای فرزندانش بعد از او باشد و همچنان حکومت و [[ملک]] در میان آنان بماند تا اینکه [[کودکان]] را [[امیر]] کنند و با [[زنان]] [[مشورت]] نمایند.
| |
|
| |
| عبدالله گفت: به خدا سوگند ای جعفر! خدا تو را بر [[علم غیب]] خود مطلع نگردانیده و این سخن را نمیگویی مگر به سبب [[حسادت]] به [[فرزند من]].
| |
| [[امام صادق]]{{ع}} فرمود: نه به خدا سوگند، من به فرزندت حسادت نمیکنم و این شخص (ابوجعفر منصور) او را بر [[احجار الزیت]] خواهد کشت سپس برادرش را بعد از او در «طفوف» به [[قتل]] میرساند در حالی که دست و پای اسب او در آب است.
| |
| سپس در حالی که [[غضب]] کرده از جای برخاست و عبای او کشیده میشد؛ [[ابوجعفر]] به دنبال او رفت و گفت: آیا میدانی آنچه را گفتی آی [[ابوعبدالله]]؟
| |
| فرمود: آری به خدا سوگند میدانم، و این واقع خواهد شد.
| |
| راوی گوید: کسی که از ابوجعفر منصور شنیده بود برایم نقل کرد که او گفت: من همان هنگام بازگشتم و عمال و [[کارگزاران]] خود را مرتب کردم و امور خود را مانند کسی که مالک آن است، مرتب نمودم.
| |
|
| |
| او گفت: هنگامی که ابوجعفر به [[خلافت]] رسید، جعفر را «صادق» نامید و هرگاه او را یاد میکرد میگفت: صادق [[جعفر بن محمد]] این مطلب را به من گفت.
| |
| مدائنی از سحیم بن حفص نقل کرده است: گروهی از [[بنیهاشم]] در «[[ابواء]]» بین راه [[مکه]] گرد هم آمدند و در میان آنها [[ابراهیم امام]] و [[سفاح]] و منصور و [[صالح بن علی]] و [[عبدالله بن الحسن]] و دو فرزندش محمد و [[ابراهیم]] و [[محمد بن عبدالله بن عمر بن عثمان]] بودند.
| |
| صالح بن علی گفت: شما جماعتی هستید که چشم [[مردم]] به سوی شما است، و [[خداوند]] شما را در این مکان گرد آورده است؛ پس با یکی از خودتان [[بیعت]] کنید و آنگاه در [[آفاق]] و بلاد پراکنده شوید و از [[خدا]] بخواهید که شما را [[پیروز]] گرداند.
| |
| [[ابوجعفر منصور]] گفت: برای چه خود را [[فریب]] میدهید؟ به خدا [[سوگند]] میدانید که مردم به کسی جز این [[جوان]] (محمد بن عبدالله) توجه ندارند و به جز او کسی را [[اجابت]] نکنند.
| |
| گفتند: راست میگویی و ما این مطلب را میدانیم.
| |
| پس همه با محمد (پسر عبدالله بن الحسن) بیعت کردند، و ابراهیم امام و سفاح و منصور و سایر حاضران همه بیعت نمودند، و به خاطر این بیعت بود که [[عباسیان]] در جستجو و تعقیب محمد بن عبدالله بودند.
| |
| بنیهاشم دیگر گرد هم جمع نشدند مگر در [[زمان]] [[مروان بن محمد]]، که در هنگام [[مشورت]] کردن مردی نزد ابراهیم آمد و مطلبی را به او گفت، او برخاست و عباسیان به دنبال او رفتند، [[علویان]] از آن مرد درباره آنچه به ابراهیم گفته بود سؤال کردند، معلوم شد آن مرد به ابراهیم امام گفته است که: برای تو در [[خراسان]] بیعت گرفته شده و [[سپاهیان]] گرد آمدهاند. پس هنگامی که عبدالله بن الحسن این مطلب را دانست، از ابراهیم امام بیمناک شد و از او [[پرهیز]] کرد و به مروان بن محمد نوشت: من از ابراهیم و آنچه او به جای آورده [[بیزاری]] میجویم<ref>مقاتل الطالبیین، ص۲۵۳.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۷۷.</ref>
| |
|
| |
| ==[[انکار]] عبدالله بن الحسن==
| |
| [[محمد بن بشر]] گوید: مردی به [[عبدالله بن الحسن]] گفت: محمد چه زمانی خروج میکند؟
| |
| عبدالله گفت: او خروج نخواهد کرد تا اینکه من از [[دنیا]] بروم، و او کشته خواهد شد.
| |
| آن مرد گوید: گفتم: {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}، به [[خدا]] [[سوگند]] این [[امت]] هلاک گردید.
| |
| گفت: چنین نباشد.
| |
| گفتم: پس [[ابراهیم]] چه میشود؟
| |
| گفت: او نیز خروج ننماید تا اینکه من از دنیا بروم، و او هم کشته خواهد شد.
| |
| گفتم: {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}، به خدا سوگند این امت هلاک شد.
| |
| عبدالله گفت: هنگامی که من از دنیا بروم هر دو فرزندم (محمد و ابراهیم) خروج نمایند و طولی نکشد که هر دو کشته شوند.
| |
| گفتم: {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}، امت هلاک شد.
| |
| گفت: چنین نباشد؛ زیرا که صاحب [[مردم]] [[جوانی]] بیست و پنج ساله باشد که آنان را به [[قتل]] رساند زیر هر سنگ و یا زیر هر کوکبی که باشند<ref>مقاتل الطالبیین، ص۲۴۵.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۸۱.</ref>
| |
|
| |
| ==[[واصل بن عطاء]]==
| |
| [[ابن فضاله نحوی]] گوید: [[و اصل بن عطاء]] و [[عمرو بن عبید]] در [[خانه]] [[عثمان بن عبدالرحمن خزومی]] از [[اهل بصره]] گرد آمدند و از [[ستم]] سخن گفتند؛ عمرو بن عبید گفت: چه کسی به [[حکومت]] [[قیام]] کند که سزاوار است و اهلیت و قابلیت دارد؟
| |
| و اصل گفت: به خدا سوگند کسی که بهترین این امت باشد و او [[محمد بن عبدالله بن الحسن]] است.
| |
| عمرو بن عبید گفت: ما [[بیعت]] نکنیم و به پا نخیزیم مگر با کسی که او را بیازماییم و [[سیره]] او را بدانیم.
| |
| و اصل بن عطاء گفت: به خدا سوگند اگر هیچ دلیلی بر فضل [[محمد بن عبدالله]] نباشد مگر اینکه [[پدر]] او [[عبدالله بن حسن]] باشد که فضل و موقعیت و سن او را میدانید - خواهید دید که محمد قابلیت آن را دارد، تا چه رسد به اینکه خود [[محمد بن عبد الله]] دارای فضل و [[برتری]] است.
| |
| پس گروهی از [[معتزله]] [[بصره]] که از آن جمله [[واصل بن عطاء]] و [[عمرو بن عبید]] و غیر آنان حرکت کرده و به «سویقه» رفتند و از [[عبدالله بن الحسن]] خواستند که فرزندش محمد را بیاورد تا با او صحبت کنند.
| |
|
| |
| عبدالله برای آنان خیمهای را آماده کرد و با گروهی از افراد مورد [[اطمینان]] خود [[مشورت]] کرد که [[ابراهیم بن عبدالله]] نزد آنها برود.
| |
| پس [[ابراهیم]] نزد آنان رفت و عصایی در دست داشت و خدای را [[حمد]] و ثنا گفت و از [[محمد بن عبدالله]] و حال او یاد کرد و آنان را به [[بیعت]] با او [[دعوت]] نمود و از آنان به خاطر تأخیر در آمدن [[عذرخواهی]] کرد.
| |
| آنان گفتند: خدایا! ما [[راضی]] هستیم به مردی که این شخص فرستاده او میباشد؛ پس بیعت کرده و به [[بصره]] بازگشتند<ref>مقاتل الطالبیین، ص۲۹۳.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۸۱.</ref>
| |
|
| |
| ==جاسوسهای منصور==
| |
| منصور عدهای را [[استخدام]] کرد و به آنان دستور داد در اطراف [[مدینه]] [[بسیج]] شوند تا مخفیگاه محمد بن عبدالله را پیدا کنند، آنان به صورتهای گوناگونی در میآمدند مانند رهگذری که راه را گم کرده باشد و از [[مردم]] سؤال میکردند تا شاید به مخفیگاه او برسند.
| |
| او جاسوس دیگری را نیز فرستاد و با او نامهای را از زبان [[شیعیان]] به محمد بن عبدالله نوشت که در آن از [[اطاعت]] و [[فرمانبرداری]] خودشان خبر داده بودند و مقداری [[پول]] هم با او فرستاد. آن جاسوس به مدینه نزد عبدالله بن الحسن رفت و از او درباره فرزندش سؤال کرد، او [[کتمان]] نمود و آن جاسوس چندین بار نزد او رفت و آمد کرد و [[اصرار]] نمود تا اینکه به او گفت که محمد در [[کوه]] «[[جهینه]]» است، و به او گفت: تو نزد فلان شخص میروی و او تو را [[راهنمایی]] خواهد کرد.
| |
| منصور کاتبی [[شیعه]] داشت، او نامهای به عبدالله بن الحسن نوشت و وی را از جریان آن جاسوس [[آگاه]] ساخت، وقتی [[نامه]] به او رسید مضطرب شد و کسی را نزد محمد و [[علی بن الحسن]] فرستاد تا آنان را مطلع نماید، آن شخص نزد [[علی بن الحسن]] رفت و به او خبر داد، سپس نزد [[محمد بن عبدالله]] رفت و او را دید که در غاری نشسته و گروهی از اصحابش گرد او جمعاند و آن جاسوس هم با آنان میباشد.
| |
|
| |
| وقتی جاسوس آن فرستاده را دید ترسید و آن فرستاده به طور پنهانی محمد بن عبدالله را از آن جاسوس [[آگاه]] کرد.
| |
| محمد بن عبدالله گفت: حال چه باید کرد؟
| |
| او گفت: سه کار را پیشنهاد میدهم که باید یکی از آنها را انجام دهی.
| |
| محمد بن عبدالله گفت: چه کارهایی؟
| |
| گفت: اجازه دهی این مرد جاسوس را به [[قتل]] رسانم.
| |
| محمد بن عبدالله گفت: من [[دوست]] ندارم باعث ریختن خونی گردم مگر با [[کراهت]].
| |
| گفت: دیگر اینکه او را در زنجیر کرده و هر جا که میروی با خود ببری.
| |
| محمد گفت: در این حال فرار و [[عجله]] و [[ترس]] و هراسی که داریم با او چه کنیم؟
| |
| گفت: او را نزد [[اهل]] خود در [[قبیله]] [[جهینه]] میگذاری.
| |
| محمد گفت: با این پیشنهاد موافقم.
| |
| وقتی بازگشتند آن مرد را نیافتند، محمد گفت: این مرد کجا رفت؟ گفتند: ظرف آبی را برداشت و متواری شد که قضای [[حاجت]] کند. پس هر چه جستجو کردند او را نیافتند گویا [[زمین]] او را در خود جای داد.
| |
| پس آن جاسوس رفت و خود را به [[مدینه]] رساند و از آنجا نزد منصور رفت و تمام خبرها را به او گزارش کرد<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۱۴.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۸۲.</ref>
| |
|
| |
| ==[[قیام محمد بن عبدالله بن الحسن]]==
| |
| [[ابن اثیر]] گوید: در سال ۱۴۵ دو شب مانده به آخر ماه [[جمادی]] الآخره، محمد بن عبدالله [[قیام]] کرد بعد از آنکه منصور [[خاندان]] و اهل او را به [[عراق]] آورده و [[ریاح]] ([[حاکم مدینه]]) را به مدینه بازگرداند و او را [[امیر]] آن کرد؛ او به شدت در [[طلب]] و جستجوی محمد برآمد و بر او سخت گرفت تا اینکه پسرش افتاد و از [[دنیا]] رفت<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۲۹.</ref>.
| |
| [[ابوالفرج]] از [[مصعب]] نقل کرده است که: [[محمد بن عبدالله]] از [[کنیز]] [[فاخته]] دختر فلیج خوشش آمد و او را از فاخته خواست؛ او هم آن کنیز را به محمد بن عبدالله بخشید، پسری از آنان به [[دنیا]] آمد و آن پسر در کوههای [[جهینه]] با او بود.
| |
| روزی آن [[کودک]] ترسید و از [[کوه]] افتاد و قطعه قطعه گردید.
| |
| و گفته شده است که: محمد بن عبدالله گفت: در آن هنگام که من با کنیز و فرزند خود در «[[رضوی]]» بودم، آن کنیز کودک را شیر داد که ناگهان بر من [[هجوم]] آوردند، من به طرف کوه فرار کردم، آن کنیز نیز فرار کرد پس کودک از دست او افتاد و قطعه قطعه گردید<ref>مقاتل الطالبیین، ص۲۳۰.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۸۴.</ref>
| |
|
| |
| ==[[امیر مدینه]] در جستجوی محمد بن عبدالله==
| |
| روزی محمد بن عبدالله بر سر چاهی در [[مدینه]] آمد و در حالی به اصحابش آب میداد که تا گلویش در آب فرو رفته بود، و [[بدن]] او به سبب بزرگیاش پنهان نمیشد؛ به [[ریاح]] (امیر مدینه) خبر رسید که او در مذار است، پس با [[سپاه]] خود به [[طلب]] او رفت ولی محمد از راه او دور شده و در خانهای از [[قبیله]] بنیجهینه مخفی گردید؛ چون ریاح او را ندید به [[خانه]] [[مروان]] بازگشت. | | روزی محمد بن عبدالله بر سر چاهی در [[مدینه]] آمد و در حالی به اصحابش آب میداد که تا گلویش در آب فرو رفته بود، و [[بدن]] او به سبب بزرگیاش پنهان نمیشد؛ به [[ریاح]] (امیر مدینه) خبر رسید که او در مذار است، پس با [[سپاه]] خود به [[طلب]] او رفت ولی محمد از راه او دور شده و در خانهای از [[قبیله]] بنیجهینه مخفی گردید؛ چون ریاح او را ندید به [[خانه]] [[مروان]] بازگشت. |
| سپس به دلیل شدت جستجو و تعقیب، محمد بن عبدالله پیش از موعد مقرر که با برادرش [[ابراهیم]] [[وعده]] کرده بود، خروج کرد؛ و برخی نیز او را بر خروج تحریک کردند.
| |
| چون به [[ریاح امیر مدینه]] خبر رسید که محمد بن عبدالله امشب خروج خواهد کرد، گروهی را فرستاد و تعدادی از [[علویان]] را گرفتند از آن جمله [[جعفر بن محمد بن علی بن الحسین]] و [[حسین بن علی بن حسین بن علی]] و [[حسن بن علی بن الحسن بن علی بن الحسین]] و بزرگانی از [[قریش]] که [[اسماعیل بن ایوب]] و فرزندش خالد در میان آنان بودند.
| |
|
| |
| همان وقت که این افراد نزد ریاح بودند، محمد خروج کرد و [[قیام]] نمود، و آنان صدای [[تکبیر]] شنیدند.
| |
| فرزند [[مسلم بن عقبه]] به [[ریاح]] گفت: مرا [[اطاعت]] کن و گردن این [[علویان]] را بزن.
| |
| [[حسین بن علی بن حسین بن علی]] گفت: به [[خدا]] [[سوگند]] تو نمیتوانی این کار را بکنی زیرا ما بر [[سمع]] و اطاعت هستیم و [[نافرمانی]] نکردیم.
| |
| محمد با یکصد و پنجاه نفر از «مذار» آمد و به سوی [[زندان]] رفت و در زندان را [[شکست]] و هرکس را که در آن بود [[آزاد]] کرد و به سوی [[دارالاماره]] و قصر آمد و به [[اصحاب]] خود میگفت: کسی را نکشید مگر اینکه آنان بکشند.
| |
| پس ریاح از برخورد با آنان خودداری کرد، و آنان از باب [[مقصوره]] وارد شدند و ریاح و برادرش عباس را به همراه پسر مسلم بن عقبه در دارالاماره [[زندانی]] نمودند<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۲۹- ۵۳۱.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۸۴.</ref>
| |
|
| |
| ==[[خطبه]] محمد==
| |
| سپس [[محمد بن عبدالله]] به [[مسجد]] رفت و به ایراد [[خطابه]] پرداخت، او پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] گفت:
| |
| شما از جریان این [[ستمگر]] و [[طاغوت]] [[دشمن خدا]] [[ابوجعفر]] اطلاع دارید که [[قبه]] [[خضراء]] (گنبد سبز) بنا کرده و با خدا در [[ملک]] خود [[دشمنی]] نموده و [[کعبه]] را کوچک شمرده است، و [[خداوند]] [[فرعون]] را هنگامی گرفت که او میگفت: {{متن قرآن|أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى}}<ref>«من پروردگار برتر شمایم» سوره نازعات، آیه ۲۴.</ref>.
| |
| و به [[درستی]] که سزاوارترین [[مردم]] به اقامه این [[دین]]، [[فرزندان]] [[مهاجران]] و [[انصار]] هستند.
| |
| بار خدایا! اینان [[حرام]] تو را [[حلال]] و حلال تو را حرام کردند؛ و آن کس را که تو او را [[بیم]] دادی، [[امان]] دادند؛ و آن را که امان دادی، ترساندند.
| |
| خدایا! اینان را شماره کن و بکش و از آنان کسی را باقی مگذار.
| |
| ای مردم! به خدا سوگند من [[قیام]] نکردم به خاطر اینکه شما نزد من [[اهل]] قوت و شدت هستید بلکه من شما را برای خود [[اختیار]] کردم، و به خدا سوگند من به اینجا نیامدم مگر اینکه در هر [[سرزمین]] که خدا [[عبادت]] شود برای من در آنجا [[بیعت]] گرفته شده است<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۲۹ ۔ ۵۳۱.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۸۵.</ref>
| |
|
| |
| ==[[نیرنگ]] منصور==
| |
| منصور از زبان فرماندهانش نامههایی برای محمد مینوشت که در آنها او را به [[قیام]] فرا میخواندند و به او [[وعده]] [[همکاری]] میدادند. پس محمد میگفت: اگر نبردی رخ دهد همه [[فرماندهان]] به من روی خواهند آورد.
| |
| به هر ترتیب محمد [[مدینه]] را [[تصرف]] نمود.
| |
| هنگامی که [[محمد بن عبدالله]] در مدینه قیام کرد، مردی عامری به نام حسین بن صخر از مدینه حرکت کرد و طی مدت به [[روز]] نزد منصور آمد، او شبانگاه به قصر رسید و فریاد برآورد، او را وارد کردند.
| |
| ربیع [[دربان]] منصور گفت: چه [[حاجت]] داری؟ [[امیرالمؤمنین]] اکنون در [[خواب]] است.
| |
| گفت: بایستی مرا نزد او ببری.
| |
|
| |
| چون ربیع، منصور را باخبر کرد، او راطلبید.
| |
| آن مرد به منصور گفت: محمد بن عبدالله در مدینه قیام کرده است.
| |
| منصور گفت: تو خود دیدی؟
| |
| گفت: آری.
| |
| پس خبرهای دیگری نیز به منصور رسید که حاکی از قیام محمد بن عبدالله بود.
| |
| منصور به آن مرد عامری نُه هزار درهم به اضافه هزار درهم داد برای هر شبی که در راه بوده است<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۳۳.</ref>.
| |
| منصور از قیام محمد بن عبدالله بسیار هراسان شد. منجمی به نام حارثی به او گفت: نگران مباش، اگر همه روی [[زمین]] را مالک شود، دوران او بیش از نود روز به طول نمیانجامد<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۳۱.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۸۶.</ref>
| |
|
| |
|
| ==[[مشورت]] منصور==
| | سپس به دلیل شدت جستجو و تعقیب، محمد بن عبدالله پیش از موعد مقرر که با برادرش [[ابراهیم]] [[وعده]] کرده بود، خروج کرد و برخی نیز او را بر خروج تحریک کردند. چون به ریاح امیر مدینه خبر رسید که محمد بن عبدالله امشب خروج خواهد کرد، گروهی را فرستاد و تعدادی از [[علویان]] را گرفتند از آن جمله [[جعفر بن محمد بن علی بن الحسین]] و [[حسین بن علی بن حسین بن علی]] و [[حسن بن علی بن الحسن بن علی بن الحسین]] و بزرگانی از [[قریش]] که [[اسماعیل بن ایوب]] و فرزندش خالد در میان آنان بودند. |
| هنگامی که منصور شنید محمد بن عبدالله قیام کرده است، نزد عمویش [[عبدالله بن علی]] که در [[زندان]] بود فرستاد و با او در باره قیام محمد و مقابله با آن مشورت کرد.
| |
| او گفت: کسی که در زندان است، [[رأی]] و نظر او نیز [[زندانی]] است. و او در این امور [[صاحب نظر]] بود؛ منصور نزد او فرستاد که: اگر محمد بن عبدالله بیاید و درب [[خانه]] مرا بزند، تو را بیرون نخواهم آورد، و من برای تو بهتر از او هستم.
| |
| عبدالله پیغام داد: هم اکنون به [[کوفه]] برو و بر [[مردم]] آنان بسیار سخت بگیرد زیرا که آنان [[شیعیان]] این [[خاندان]] هستند، و دیدهبانها را بگذار پس هر کس که از [[کوفه]] خارج و یا به آنجا وارد شود، گردنش را بزن<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۳۴.</ref>.
| |
| گفته شده است: منصور، [[برادران]] عبدالله را نزد او فرستاد تا درباره محمد با او [[مشورت]] کنند، هنگامی که نزد عبدالله رفتند به آنان گفت: شما مدت زمانی است که از من دوری جستهاید، چه شده که اکنون آمدهاید، چه خبر است؟
| |
| گفتند: [[محمد بن عبد الله]] [[قیام]] کرده است.
| |
| عبدالله گفت: منصور چه میخواهد بکند؟
| |
| گفتند: به [[خدا]] [[سوگند]] نمیدانیم.
| |
| گفت: [[بخل]] و خساست، او را کشته است؛ به او بگویید [[اموال]] را بیرون بیاورد و میان [[سپاه]] تقسیم کند، اگر [[پیروز]] شد به زودی آن [[مال]] به او بر میگردد، و اگر [[شکست]] خورد محمد بن عبد الله بر دینار و درهم دست پیدا نکند<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۳۴.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۸۷.</ref>
| |
|
| |
|
| ==[[نامه]] منصور==
| | همان وقت که این افراد نزد ریاح بودند، محمد خروج کرد و [[قیام]] نمود و آنان صدای [[تکبیر]] شنیدند. محمد با یکصد و پنجاه نفر از «مذار» آمد و به سوی [[زندان]] رفت و در زندان را [[شکست]] و هرکس را که در آن بود [[آزاد]] کرد و به سوی [[دارالاماره]] و قصر آمد و به [[اصحاب]] خود میگفت: کسی را نکشید مگر اینکه آنان بکشند. پس ریاح از برخورد با آنان خودداری کرد، و آنان از باب [[مقصوره]] وارد شدند و ریاح و برادرش عباس را به همراه پسر مسلم بن عقبه در دارالاماره [[زندانی]] نمودند<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۲۹- ۵۳۱.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۸۴.</ref> |
| منصور نامهای به [[محمد بن عبدالله]] نوشت که در آن آمده بود:
| |
| {{متن قرآن|إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ الله وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ}}<ref>«کیفر کسانی که با خداوند و پیامبرش به جنگ برمیخیزند و در زمین به تبهکاری میکوشند جز این نیست که کشته یا به دار آویخته شوند یا دستها و پاهایشان ناهمتا بریده شود یا از سرزمین خود تبعید گردند؛ این (کیفرها) برای آنان خواری در این جهان است و در جهان واپسین عذابی سترگ خواهند داشت» سوره مائده، آیه ۳۳.</ref>، و برای تو [[عهد]] و [[پیمان]] خدا و [[ذمه]] [[رسول]] او است که تو را [[امان]] دهم، و همه [[فرزندان]] و برادران و خاندان تو و هرکس که تو را [[متابعت]] کند [[خون]] و مالش محفوظ باشد، و از هر خونی که ریختهای و یا [[مالی]] که گرفتهای در میگذرم، و هزار هزار درهم به تو عطا مینمایم، و نیازهای تو را برمیآورم، و تو را در هر شهری که بخواهی سکنی میدهم، و هر کس از [[اهل بیت]] تو که در [[زندان]] من است رها میسازم، و هرکس نزد تو آمده و با تو [[بیعت]] کرده او را [[امان]] میدهم، و اگر میخواهی برای خود [[پیمان]] بگیری کسی را نزد من روانه کن تا آن امان و [[میثاق]] و [[عهد]] را بگیرد. والسلام<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۳۶.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۸۸.</ref>
| |
|
| |
|
| ==پاسخ [[محمد بن عبدالله]]== | | == [[نامه]] منصور == |
| او در جواب [[نامه]] منصور نوشت:
| | منصور نامهای به [[محمد بن عبدالله]] نوشت که در آن آمده بود: {{متن قرآن|إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ الله وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ}}<ref>«کیفر کسانی که با خداوند و پیامبرش به جنگ برمیخیزند و در زمین به تبهکاری میکوشند جز این نیست که کشته یا به دار آویخته شوند یا دستها و پاهایشان ناهمتا بریده شود یا از سرزمین خود تبعید گردند؛ این (کیفرها) برای آنان خواری در این جهان است و در جهان واپسین عذابی سترگ خواهند داشت» سوره مائده، آیه ۳۳.</ref> و برای تو [[عهد]] و [[پیمان]] خدا و [[ذمه]] [[رسول]] اوست که تو را [[امان]] دهم و همه [[فرزندان]] و برادران و خاندان تو و هرکس که تو را [[متابعت]] کند [[خون]] و مالش محفوظ باشد و از هر خونی که ریختهای و یا [[مالی]] که گرفتهای در میگذرم، و هزار هزار درهم به تو عطا مینمایم، و نیازهای تو را برمیآورم، و تو را در هر شهری که بخواهی سکنی میدهم، و هر کس از [[اهل بیت]] تو که در [[زندان]] من است رها میسازم، و هرکس نزد تو آمده و با تو [[بیعت]] کرده او را [[امان]] میدهم، و اگر میخواهی برای خود [[پیمان]] بگیری کسی را نزد من روانه کن تا آن امان و [[میثاق]] و [[عهد]] را بگیرد. والسلام<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۳۶.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۸۸.</ref> |
| من همان زمانی را که تو بر من عرضه کردی، به تو میدهم؛ زیرا این [[حق]] ما میباشد؛ و این ادعا را شما به وسیله ما نمودید و [[شیعیان]] ما را [[بسیج]] کردید و از آن بهره بردید.
| |
| به [[درستی]] که علی{{ع}} که [[وصی]] و [[امام]] بود، [[پدر]] ما است، پس چگونه شما [[ولایت]] او را به [[ارث]] بردید در حالی که [[اولاد]] او زنده هستند؟
| |
| تو میدانی کسی مطالبه این امر ([[حکومت]]) را نکرده است که [[نسب]] و [[شرافت]] ما را داشته باشد؛ ما نه [[فرزندان]] [[لعنت شدگان]] و نه رانده شدگان و نه [[آزاد]] شدگان هستیم. | |
|
| |
|
| و هیچکدام از [[بنیهاشم]] ندارد آنچه ما داریم از [[خویشی]] و پیشینه و [[فضیلت]]. | | == پاسخ [[محمد بن عبدالله]] == |
| و نیز ما فرزندان [[مادر رسول خدا]]{{صل}} [[فاطمه]] دختر [[عمرو]] در [[جاهلیت]]، و فرزندان دختر او فاطمه{{س}} در [[اسلام]] هستیم، نه شما؛ [[خداوند]] ما را [[برگزیده]] و برای ما [[اختیار]] کرده است، پس پدر ما از [[پیامبران]] محمد است و [[افضل]] آنان است؛ و از نیاکان اولین آنان در [[اسلام آوردن]] علی{{ع}} میباشد، و از [[همسران]] بهترین آنان [[خدیجه]] است که او اولین کسی است که به سوی [[قبله]] [[نماز]] گزارد، و از [[دختران]] بهترین آنان فاطمه{{س}} [[سرور زنان عالم]] و [[بهشتیان]] است، و از زاده شدگان در اسلام حسن و حسین{{عم}} دو [[سید جوانان بهشت]] میباشند. | | او در جواب [[نامه]] منصور نوشت: من همان زمانی را که تو بر من عرضه کردی، به تو میدهم؛ زیرا این [[حق]] ما میباشد؛ و این ادعا را شما به وسیله ما نمودید و [[شیعیان]] ما را [[بسیج]] کردید و از آن بهره بردید. به [[درستی]] که علی{{ع}} که [[وصی]] و [[امام]] بود، [[پدر]] ما است، پس چگونه شما [[ولایت]] او را به [[ارث]] بردید در حالی که [[اولاد]] او زنده هستند؟ تو میدانی کسی مطالبه این امر ([[حکومت]]) را نکرده است که [[نسب]] و [[شرافت]] ما را داشته باشد؛ ما نه [[فرزندان]] [[لعنت شدگان]] و نه رانده شدگان و نه [[آزاد]] شدگان هستیم. و هیچکدام از [[بنیهاشم]] ندارد آنچه ما داریم از [[خویشی]] و پیشینه و [[فضیلت]] و نیز ما فرزندان [[مادر رسول خدا]]{{صل}} [[فاطمه]] دختر [[عمرو]] در [[جاهلیت]]، و فرزندان دختر او فاطمه{{س}} در [[اسلام]] هستیم، نه شما؛ [[خداوند]] ما را [[برگزیده]] و برای ما [[اختیار]] کرده است، پس پدر ما از [[پیامبران]] محمد است و [[افضل]] آنان است؛ و از نیاکان اولین آنان در [[اسلام آوردن]] علی{{ع}} است، و از [[همسران]] بهترین آنان [[خدیجه]] است که او اولین کسی است که به سوی [[قبله]] [[نماز]] گزارد، و از [[دختران]] بهترین آنان فاطمه{{س}} [[سرور زنان عالم]] و [[بهشتیان]] است، و از زاده شدگان در اسلام حسن و حسین{{عم}} دو [[سید جوانان بهشت]] هستند. ...<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۳۶.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۸۹.</ref> |
| علی{{ع}} از دو طرف به هاشم متصل است، و حسن از دو ناحیه به [[عبدالمطلب]] منتهی میگردد، و من از طرف حسن و حسین هر دو به [[رسول خدا]]{{صل}} منتهی میگردم و فرزند آن [[حضرت]] هستم....
| |
| و [[خدا]] برای تو [[گواه]] است که اگر در [[طاعت]] من داخل شدی و [[دعوت]] مرا [[اجابت]] کردی، بر عهده من است که بر خود و مالت و هرچه کردی [[امان]] دهم، مگر حتی از [[حدود الهی]] یا [[حق]] [[مسلمانی]] و یا معاهدی باشد.
| |
| و من از تو به [[حکومت]] سزاوارتر و به [[عهد]] [[وفا]] کنندهتر میباشم؛ زیرا تو به من [[وعده]] امان و پیمانی دادی که پیش از من به دیگران دادی، پس مانند کدام یک از آن امانها را به من میدهی؟ امانی که به [[ابن هبیره]] دادی و یا امانی که به عموی خودت [[عبدالله بن علی]] و یا امانی که به ابومسلم دادی؟<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۳۶.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۸۹.</ref>
| |
|
| |
|
| ==جواب منصور== | | == اعزام [[سپاه]] == |
| منصور در پاسخ [[محمد بن عبدالله]] برای او نوشت:
| | زید مولی مسمع بن عبدالملک گوید: هنگامی که [[محمد بن عبدالله]] [[قیام]] کرد [[ابوجعفر منصور]] [[برادر]] زاده خود [[عیسی بن موسی]] را طلبید و به او گفت: به سوی محمد بن عبدالله روانه شو که او خروج کرده است. وقتی عیسی به «فید»<ref>فید: نام موضعی میان مکه و کوفه است که در وسط آن قلعهای بوده که مسافران وسائل و خوراکیهایی که مورد نیازشان نبوده است تا هنگام بازگشت در آنجا میگذاردند، و همچنین علوفه در آنجا گرد میآوردند تا به حاجیان و مسافران بفروشند. (مراصد الاطلاع، ج۳، ص۱۰۴۹).</ref> رسید نامهای به محمد نوشت و او را [[امان]] داد، و [[نامه]] را توسط [[محمد بن زید]] برای او و [[اهل]] مدینه فرستاد. محمد بن زید به مدینه رفت و گفت: ای [[مردم مدینه]]! من محمد بن زید هستم، از نزد [[امیرالمؤمنین]] (منصور) که زنده بود آمدم و این [[عیسی بن موسی]] است که به سوی شما آمده است و شما را امان میدهد. |
| [[نامه]] تو به من رسید و آن را خواندم، مهمترین [[افتخار]] تو به [[زنان]] است تا به وسیله آن [[مردم]] را [[گمراه]] کنی، و هیچگاه خدا زنان را مانند عموها و [[پدران]] قرار نداده است... | |
| بهترین [[فرزندان]] پدرت و [[اهل]] فضل از آنان، فرزندان کنیزانند، و بعد از [[وفات رسول خدا]]{{صل}} در میان شما کسی بهتر از [[علی بن الحسین]]{{ع}} متولد نشده است و او فرزند [[ام ولد]] است و او از جد تو [[حسن بن حسن]] بهتر است؛ و در میان شما بعد از او مثل [[محمد بن علی]] ([[باقر]]{{ع}}) نیست، و [[جده]] او ام ولد است، و او بهتر از [[پدر]] تو است؛ و مثل فرزند او جعفر نیست، و جده او ام ولد است و او بهتر از تو میباشد.
| |
| و اما اینکه گفتی که شما [[فرزندان رسول خدا]]{{صل}} هستید؛ [[خدای تعالی]] در کتاب خود میگوید: {{متن قرآن|مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ}}<ref>«محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست» سوره احزاب، آیه ۴۰.</ref>، بلکه شما فرزندان دختر او هستید و این [[خویشی]] نزدیکی است ولی به او [[ارث]] نمیرسد و [[ولایت]] را به ارث نمیبرد، و [[امامت]] برای فرزند دختر نمیباشد پس چگونه به وسیله او ارث برده میشود؟ در حالی که پدرت (علی{{ع}}) آن را به هر روشی [[طلب]] کرد: [[فاطمه]] را [[روز]] بیرون آورد و او را در [[زمان]] [[بیماری]] به طور پنهانی [[پرستاری]] کرد و شبانه او را به [[خاک]] سپارد، ولی [[مردم]] کسی را جز [[شیخین]] نپذیرفتند.... | |
| تو میدانی که امتیاز ما در [[جاهلیت]] سقایت حاج و ولایت [[زمزم]] بوده است، و این از میان [[برادران]] برای عباس بود... و پس از [[پیامبر]] کسی از [[فرزندان عبدالمطلب]] باقی نماند به جز عباس، پس او از جهت عمو بودنش ارث برد، و چندین نفر از [[بنیهاشم]] ادعای آن را داشتند ولی به آن نرسید مگر [[فرزندان]] او، بهگونهای که سقایت از او ماند و [[میراث پیامبر]] هم از او باشد، و [[شرف]] و فضلی در جاهلیت و در [[اسلام]]، در [[دنیا]] و در [[آخرت]] نیست مگر اینکه عباس [[وارث]] آن و به ارث گذارنده آن است....
| |
| پس ما وارث [[خاتم انبیاء]] هستیم نه شما، و ما [[خونخواهی]] شما را نمودیم چیزی که شما از آن عاجز بودید و خود نتوانستید آن را طلب کنید<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۳۶ - ۵۴۱.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۹۰.</ref>
| |
|
| |
|
| ==اعزام [[سپاه]]==
| | محمد در پاسخ به عیسی گفت: تو را با [[رسول خدا]]{{صل}} [[خویشاوندی]] نزدیکی است و من تو را به [[کتاب خدا]] و [[سنت پیامبر]]{{صل}} و عمل به [[طاعت]] او دعوت مینمایم و تو را از [[غضب]] و [[عذاب]] او برحذر میدارم و به [[خدا]] [[سوگند]] من از این تصمیمی که گرفتهام روی بر نگردانم تا اینکه خدا را [[ملاقات]] نمایم؛ و تو [[پرهیز]] کن از اینکه کسی تو را بکشد که تو را دعوت به سوی خدا میکند که در این صورت بدترین کشتهها خواهی بود، و یا اینکه تو او را بکشی که [[گناه]] تو بزرگتر میشود. |
| [[زید مولی مسمع بن عبدالملک]] گوید: هنگامی که [[محمد بن عبدالله]] [[قیام]] کرد [[ابوجعفر منصور]] [[برادر]] زاده خود [[عیسی بن موسی]] راطلبید و به او گفت: به سوی محمد بن عبدالله روانه شو که او خروج کرده است.
| |
| [[عیسی]] به منصور گفت: عموهای تو اطراف تو میباشند، با آنان [[مشورت]] کن<ref>مقاتل الطالبیین، ص۱۸۰.</ref>.
| |
| منصور به او گفت: حرکت کن و روانه شو که به [[خدا]] [[سوگند]] کسی را به جز من و تو قصد نکرده است، و چارهای جز این نیست که تو بروی و یا من خودم روانه شوم<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۴۳.</ref>.
| |
| مدائنی نقل کرده است که منصور سپاه چهار هزار نفر نفری با عیسی روانه نمود و از او خواست وقتی که محمد کشته شد اگر بتواند پرندهای را [[ذبح]] نکند، انجام دهد (تا امکان دارد خونی ریخته نشود).
| |
| چون خبر حرکت [[عیسی]] به محمد رسید، اطراف [[مدینه]] را مانند [[پیامبر]]{{صل}} [[خندق]] حفر کرد و بر سر کوچهها نیز خندق حفر نمود.
| |
| وقتی عیسی به «فید»<ref>فید: نام موضعی میان مکه و کوفه است که در وسط آن قلعهای بوده که مسافران وسائل و خوراکیهایی که مورد نیازشان نبوده است تا هنگام بازگشت در آنجا میگذاردند، و همچنین علوفه در آنجا گرد میآوردند تا به حاجیان و مسافران بفروشند. (مراصد الاطلاع، ج۳، ص۱۰۴۹).</ref> رسید نامهای به محمد نوشت و او را [[امان]] داد، و [[نامه]] را توسط [[محمد بن زید]] برای او و [[اهل]] مدینه فرستاد.
| |
| محمد بن زید به مدینه رفت و گفت: ای [[مردم مدینه]]! من محمد بن زید هستم، از نزد [[امیرالمؤمنین]] (منصور) که زنده بود آمدم، و این [[عیسی بن موسی]] است که به سوی شما آمده است و شما را امان میدهد.
| |
| | |
| [[قاسم بن الحسن]] هم مانند محمد بن زید سخن گفت.
| |
| اهل مدینه گفتند: ما ابو الدوانیق (منصور) را [[خلع]] کردیم.
| |
| [[محمد بن عبدالله]] نامهای به عیسی [[فرمانده سپاه]] منصور نوشت و او را به [[اطاعت]] نمودن [[دعوت]] کرد و به او امان داد<ref>مقاتل الطالبیین، ص۲۶۷.</ref>.
| |
| عیسی کسی را نزد محمد بن عبدالله فرستاد تا به او خبر دهد که منصور او و خاندانش را امان داده است؛ محمد در پاسخ به عیسی گفت: تو را با [[رسول خدا]]{{صل}} [[خویشاوندی]] نزدیکی است و من تو را به [[کتاب خدا]] و [[سنت پیامبر]]{{صل}} و عمل به [[طاعت]] او دعوت مینمایم و تو را از [[غضب]] و [[عذاب]] او برحذر میدارم، و به [[خدا]] [[سوگند]] من از این تصمیمی که گرفتهام روی بر نگردانم تا اینکه خدا را [[ملاقات]] نمایم؛ و تو [[پرهیز]] کن از اینکه کسی تو را بکشد که تو را دعوت به سوی خدا میکند که در این صورت بدترین کشتهها خواهی بود، و یا اینکه تو او را بکشی که [[گناه]] تو بزرگتر میشود.
| |
| هنگامی که آن فرستاده [[پیام]] محمد را به [[عیسی]] رساند، او گفت: به جز [[جنگ]] میان ما و او نخواهد بود<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۴۶.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۹۲.</ref> | | هنگامی که آن فرستاده [[پیام]] محمد را به [[عیسی]] رساند، او گفت: به جز [[جنگ]] میان ما و او نخواهد بود<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۴۶.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۹۲.</ref> |
|
| |
|
| ==محاصره [[مدینه]]== | | == محاصره [[مدینه]] == |
| پس عیسی به راه خود ادامه داد تا اینکه به «[[جرف]]» رسید و در [[روز]] دوازدهم [[ماه رمضان]] [[سال]] ۱۴۵ در [[کاخ]] [[سلیمان بن عبدالملک]] فرود آمد. | | پس عیسی به راه خود ادامه داد تا اینکه به «[[جرف]]» رسید و در [[روز]] دوازدهم [[ماه رمضان]] [[سال]] ۱۴۵ در [[کاخ]] [[سلیمان بن عبدالملک]] فرود آمد. عیسی خواست جنگ را تا پایان ماه رمضان به تأخیر اندازد ولی به او خبر رسید که محمد گفته است: [[اهل]] [[خراسان]] بر [[بیعت]] من هستند و [[حمید بن قحطبه]] بامن بیعت کرده است و اگر بتواند که از معرکه بیرون رود، خواهد رفت. از این رو عیسی زودتر آماده جنگ شد<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۹۳.</ref>. |
| عیسی خواست جنگ را تا پایان ماه رمضان به تأخیر اندازد ولی به او خبر رسید که محمد گفته است: [[اهل]] [[خراسان]] بر [[بیعت]] من هستند و [[حمید بن قحطبه]] بامن بیعت کرده است و اگر بتواند که از معرکه بیرون رود، خواهد رفت. از این رو عیسی زودتر آماده جنگ شد.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۹۳.</ref> | |
| | |
| ==[[امان]] دادن به [[مردم مدینه]]==
| |
| [[عیسی بن موسی]] روز [[شنبه]] دوازدهم [[رمضان]] به «جرف» آمد و در آنجا تا روز [[دوشنبه]] ماند، آنگاه بر [[کوه]] «سَلْع» ایستاد و نگاهی به مدینه و کسانی که در مدینه بودند انداخت و فریاد زد: ای اهل مدینه! [[خدا]] خونهای ما را بر یکدیگر [[حرام]] کرده است، پس به سوی امان بشتابید، هرکس زیر [[پرچم]] ما آید در امان خواهد بود، و هر کس به [[خانه]] خود رود در امان است، و هرکس وارد [[مسجد]] شود در امان است، و هر کس [[اسلحه]] خود را [[زمین]] بگذارد در امان است، و هر کس از مدینه خارج شود در امان است؛ پس ما را بگذارید با کسی که با او جنگ داریم که یا جنگ به [[سود]] ما است و یا به نفع او خواهد بود.
| |
| مردم مدینه به او [[دشنام]] دادند.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۹۳.</ref>
| |
| | |
| ==شروع جنگ==
| |
| فردای آن روز محمد با یارانش آماده جنگ شدند و پرچم او در دست [[عثمان بن محمد بن خالد بن زبیر]] و شعارش «[[احد]] احد» بود.
| |
| ابو قَلَمَّس از [[اصحاب محمد]] به میدان آمد و [[برادر]] [[اسد]] از [[سپاه]] عیسی در برابر او قرار گرفت و [[جنگی]] طولانی کردند، و ابو قلمس او را کشت؛ شخص دیگری آمد و او را نیز به [[قتل]] رساند<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۴۶.</ref>.
| |
| [[مردم مدینه]] غافلگیر شده و ناگاه صبح [[روز]] [[دوشنبه]] نیمه [[ماه رمضان]] دیدند که در محاصره [[سپاه]] [[عیسی]] قرار گرفتهاند.
| |
| عیسی به [[حمید بن قحطبه]] گفت: تو را میبینم که در [[جنگیدن]] [[سستی]] میکنی. سپس به او دستور داد خود را آماده [[جنگ]] با محمد نماید.
| |
| در آن روز [[عیسی بن زید]] عهدهدار [[رویارویی]] با سپاه [[عیسی بن موسی]] شد، و محمد در مصلای خود نشسته بود، وقتی که جنگ شدت یافت محمد برخاست و خود به جنگیدن پرداخت و با حمید بن قحطبه جنگ کرد، [[اهل]] [[خراسان]] نیز شروع به [[تیراندازی]] کردند و تعداد زیادی از [[یاران محمد]] زخمی شدند و از اطراف او متفرق گشتند.
| |
| محمد به [[خانه]] [[مروان]] آمد و [[نماز ظهر]] را گزارد، سپس [[غسل]] کرد و [[حنوط]] نمود. [[عبدالله بن جعفر]] به او گفت: تو [[طاقت]] این سپاهی را که میبینی نداری، پس به سوی [[مکه]] برو.
| |
| محمد گفت: اگر من از [[مدینه]] خارج شوم و مرا نبینند، اهل مدینه را مانند روز [[واقعه حره]] (که [[یزید]] آنان را [[قتل عام]] کرد) خواهند کشت؛ من تو را [[امان]] دادم که هر کجا خواهی بروی<ref>مقاتل الطالبیین، ص۲۶۷.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۹۴.</ref>
| |
| | |
| ==[[مبارزه]] [[محمد بن عبدالله]]==
| |
| [[محمد بن عبدالله به حمید بن قحطبه]] گفت: تو با من [[بیعت]] نکردی؟
| |
| حمید بن قحطبه گفت: ما اینگونه [[رفتار]] میکنیم با کسی که [[راز]] خود را نزد [[کودکان]] افشا نماید<ref>مقاتل الطالبیین، ص۲۷۰.</ref>.
| |
| پس محمد بن عبدالله در آن روز جنگ [[سختی]] کرد و با دست خود هفتاد نفر را به قتل رساند.
| |
| عیسی بن موسی به حمید بن قحطبه دستور داد با یکصد نفر سپاه پیاده به پیش رود، آنان جلو رفتند تا به دیوار نزدیک [[خندق]] رسیدند که تعدادی از یاران محمد در آنجا بودند.
| |
| [[حمید]] آن دیوار را خراب کرد و به خندق رسید و دربهایی روی خندق نهاد و خود و یارانش از [[خندق]] عبور کردند.
| |
| پس از عبور از خندق از صبح تا عصر [[جنگ]] شدیدی نمودند، پس در خندق چیزهایی ریختند که [[سپاه]] بتواند از آن عبور نماید، سپس [[سپاهیان]] و اسبهای آنان از آن عبور کردند و جنگ [[سختی]] روی داد.
| |
| محمد پیش از ظهر بازگشت و [[غسل]] کرده و [[حنوط]] نمود سپس بازگشت، [[عبدالله بن جعفر بن مسور بن مخرمه]] به او گفت: به سوی [[مکه]] روانه شو که بیشترین [[یاران]] تو در آنجا میباشند.
| |
| | |
| [[محمد بن عبدالله]] گفت: اگر بیرون بروم، [[اهل]] [[مدینه]] را خواهند کشت و به [[خدا]] [[سوگند]] از اینجا باز نگردم تا اینکه بکشم یا کشته شوم.
| |
| سپس اندکی با او رفت سپس از او جدا شد، همچنین بیشتر [[یاران محمد]] از او جدا شدند تا اینکه تنها حدود سیصد نفر یا کمی بیشتر با او باقی ماندند، او به یارانش گفت: تعداد ما امروز مانند تعداد اهل [[بدر]] است.
| |
| وقتی محمد [[نماز ظهر]] و عصر را خواند [[عیسی بن خضیر]] با او بود و او را سوگند میداد که به سوی [[بصره]] رود و محمد میگفت: به خدا سوگند شما به من دو بار [[آزمایش]] نمیشوید، و تو هر کجا خواهی روانه شو.
| |
| عیسی بن خضیر گفت: از پیش تو کجا [[روم]]؟
| |
| آنگاه محمد رفت و آن دیوانی را که نام کسانی که با او [[بیعت]] کرده بودند در آن بود سوزاند.
| |
| پس [[حمید بن قحطبه]] جلو آمد، محمد نیز پیش آمد و نظری به [[کوه]] سلع کرد سپس اسب خود را پی کرد و بنو [[شجاع]] خمیسیون – که از یاران محمد بودند - نیز چنین کردند و غلاف شمشیرهای خود را شکستند، محمد به آنان گفت: شما با من بیعت کردید و من [[روز]] را [[شام]] نکنم مگر اینکه کشته شوم، پس هر کس [[دوست]] دارد که بازگردد من او را [[اذن]] دادم.
| |
| | |
| جنگ شدت پیدا کرد و یاران [[عیسی بن موسی]] ([[عباسیان]]) دو یا سه مرتبه [[شکست]] خوردند، شخصی در آنجا گفت: اگر محمد [[یاران]] بیشتری داشت، [[پیروز]] میشد.
| |
| [[اسماء]] دختر [[حسن بن عبدالله بن عبیدالله بن عباس مقنعه]] سیاه خود را بر مناره [[مسجد رسول خدا]]{{صل}} بالا برد و در آنجا آویخت. [[باران]] [[محمد بن عبدالله]] گفتند: داخل [[مدینه]] شدند؛ پس فرار کردند.
| |
| و [[قبیله]] ابی [[عمرو]] [[غفاری]] راهی برای یاران [[عیسی]] گشودند که آنان از آن راه وارد مدینه شدند و یاران محمد بن عبدالله را از پشت محاصره کردند.
| |
| | |
| محمد بن عبدالله به [[حمید بن قحطبه]] گفت: بیرون بیا و با من [[مبارزه]] کن که من محمد بن عبدالله هستم.
| |
| [[حمید]] گفت: تو را شناختم و تو [[شریف]] و فرزند شریف و [[کریم]] و فرزند کریمی؛ نه به [[خدا]] [[سوگند]] تا این افراد ناشناس برابر من هستند به مبارزه تو نخواهم آمد، و هنگامی که از آنان فارغ شدم به مبارزه با تو خواهم آمد.
| |
| آنگاه حمید بن قحطبه [[عیسی بن خضیر]] را [[امان]] میداد و او را از [[مرگ]] [[پرهیز]] میداد؛ ولی ابن خضیر همچنان [[حمله]] میکرد و به امان حمید توجهی نمیکرد؛ پس مردی از [[اصحاب]] [[عیسی بن موسی]] بر ران او ضربتی زد، او بازگشت و زخم خود را بست و برای [[جنگ]] بازگشت؛ پس شخصی دیگری بر چشم او زد و او بر [[زمین]] افتاد، پس آمدند و سر از بدنش جدا کردند<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۴۷.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۹۵.</ref>
| |
| | |
| ==کشته شدن محمد بن عبدالله==
| |
| [[حرب بن اسحاق]] گوید: محمد بن عبدالله بر سر زانوهای خود نشسته بود و از خود [[دفاع]] میکرد و میگفت: من [[فرزند پیامبر]] شما هستم که مجروح و مظلومم.
| |
| [[محمد بن ابراهیم بن عبدالله بن حسن]] گوید: محمد بن عبدالله به خواهرش ([[زینب]] [[زن]] علی [[عابد]] و [[مادر]] [[حسین بن علی صاحب فخ]]) گفت: من امروز در حال [[نبرد]] با این گروه هستم، پس اگر ظهر شد و [[آسمان]] بارید، من کشته میشوم؛ و اگر ظهر شد و باران نیامد و باد وزیدن گرفت، من [[پیروز]] میگردم؛ پس هنگامی که ظهر شد تنور را روشن کن و این [[نامهها]] را آماده کن، اگر [[باران]] بارید این نامهها را در تنور بیانداز. و اگر بر بدنم دست پیدا کردی و بر سرم دست نیافتی، آن را در سایبان بنی نبیه به مقدار چهار و یا پنج ذراع آنجا را کنده و مرا [[دفن]] نمایید.
| |
| هنگامی که ظهر شد و [[خواهر]] محمدبن عبدالله دید باران باریدن گرفت، به وصیتهای او عمل کرد و گفتند: این علامت [[کشته شدن نفس زکیه]] است که [[خون]] جاری گردد تا اینکه داخل [[خانه]] [[عاتکه]] شود<ref>از جمله [[خبرهای غیبی]] خبر کشته شدن او میباشد، که در آن خبر آمده است: خون جاری میشود تا اینکه وارد خانه عاتکه میگردد.
| |
| | |
| و ابن [[عنبه]] نقل کرده است: هنگامی که [[محمد بن عبدالله]] دید که [[یاوری]] برای او نمانده است وارد خانهاش شد و دستور داد تنور را روشن کردند سپس آن دفتری را که نام افراد [[بیعت کننده]] با او در آن بود در تنور انداخت و آن را سوزاند، سپس بیرون رفت و [[جنگ]] کرد تا در [[احجار الزیت]] کشته شد، و این مصداق ملقب شدن او به «[[نفس زکیه]]» است زیرا از [[رسول خدا]]{{صل}} [[روایت]] شده است که فرمود: نفس زکیه از [[فرزندان]] من در احجار الزیت کشته میشود. (عمدة الطالب، ص۹۶).</ref>. پس [[جسد]] او را برداشته و برای او در همان جا قبری کندند و به سنگی برخورد کردند، چون آن را بیرون آوردند دیدند بر آن نوشته بود: این [[قبر]] حسن بن [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} است.
| |
| | |
| [[زینب]] گفت: [[خدا]] برادرم را [[رحمت]] کند، او میدانست لذا [[وصیت]] کرد که او را در اینجا دفن کنیم.
| |
| [[ابوحجاج]] منقری گوید: در آن [[روز]] محمد بن عبدالله را دیدم که شبیهترین [[خلق]] خدا به [[حمزة بن عبدالمطلب]] بود آن طوری که از [[حمزه]] ذکر شده بود؛ [[دشمن]] را با [[شمشیر]] خود میراند و کسی به او نزدیک نمیگردید مگر اینکه او را به [[قتل]] میرساند؛ تا اینکه مردی سرخ رو به سوی او تیری پرتاب کرد، پس [[سپاه]] بر ما [[حمله]] کردند و [[محمد بن عبدالله]] به سوی دیواری آمد و در آنجا ایستاد و [[مردم]] از او [[محافظت]] میکردند، وقتی آثار [[مرگ]] را [[مشاهده]] کرد [[شمشیر]] خود را [[شکست]]<ref>مقاتل الطالبیین، ص۲۷۱.</ref>.
| |
| [[مسعود]] رحال گوید: محمد بن عبدالله را دیدم که خود [[اقدام]] به [[نبرد]] و [[مقاتله]] کرده بود، من در حال نگاه کردن به او بودم که مردی ضربتی کنار نرمه گوش راست او زد که او بر سر زانوهایش نشست، [[سپاهیان]] [[دشمن]] بر او [[یورش]] بردند، [[حمید بن قحطبه]] فریاد زد: او را نکشید. پس سپاه خودداری کردند تا اینکه حمید بن قحطبه آمد و سر او را از [[بدن]] جدا کرد<ref>مقاتل الطالبیین، ص۲۷۰.</ref>.
| |
| [[ابن اثیر]] گوید: حمید بن قحطبه نیزهای بر سینه او زد و او را به [[زمین]] انداخت، آنگاه فرود آمد و سر او را از بدن جدا کرد و آن را نزد [[عیسی]] آورد که آن سر بر اثر خونهای بسیار شناخته نمیشد.
| |
| | |
| کشته شدن محمد بن عبدالله و یارانش در غروب [[روز]] [[دوشنبه]] چهاردهم [[ماه رمضان]] بود.
| |
| پیش از آن به منصور خبر رسیده بود که [[فرمانده سپاه]] او [[عیسی بن موسی]] شکست خورده است.
| |
| منصور گفت: چنین نیست، پس [[بازی]] کردن [[اصحاب]] ما و بالا رفتن [[کودکان]] ما بر [[منبرها]] و [[مشورت با زنان]] چه خواهد شد؟ هنوز این امور به وقوع نپیوسته است.
| |
| پس به او خبر رسید که محمد گریخته است. منصور گفت: چنین نیست، ما [[اهل]] بیتی هستیم که فرار نمیکنیم. و بعد از آن بود که سرها را نزد او آوردند<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۴۹.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۹۷.</ref>
| |
| | |
| ==[[احجار الزیت]]==
| |
| در [[خبرهای غیبی]] از کشته شدن فردی از [[اهل بیت]] در «احجار الزیت»<ref>احجار زیت: نام مکانی در مدینه میباشد که پیش از این شرح آن ذکر گردید.</ref> خبر داده شده است که او [[محمد بن عبدالله بن حسن بن الحسن]] میباشد.
| |
| [[احمد بن عبدالله بن موسی]] گوید: پدرم به من گفت: جماعتی از علمای [[مدینه]] نزد [[علی بن الحسن]] آمدند و این امر ([[حکومت]]) را ذکر کردند.
| |
| او گفت: [[محمد بن عبدالله]] به آن سزاوارتر است از من؛ پس [[حدیثی]] را ذکر کرد و گفت: آنگاه مرا بر «[[احجار الزیت]]» نگه داشت و گفت: در این جا [[نفس زکیه]] کشته میشود.
| |
| گوید: پس محمد بن عبدالله را دیدیم در همان مکانی که علی بن الحسن اشاره کرده بود کشته شده است، [[رضوان]] [[الله]] علیه<ref>مقاتل الطالبیین، ص۲۴۸.</ref>.
| |
| | |
| [[ابن ابی الحدید]] گوید: از جمله [[امور غیبی]] که [[امام]]{{ع}} خبر داد و سپس محقق شد، خبر دادن او از [[کشته شدن نفس زکیه]] در مدینه است که فرمود: او نزد احجار الزیت کشته میشود<ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۷، ص۴۸.</ref>.
| |
| [[عبدالله بن عامر]] اسلمی گوید: هنگامی که در برابر [[سپاه]] [[عیسی بن موسی]] [[فرمانده سپاه]] منصور [[جنگ]] میکردیم، محمد بن عبدالله به من گفت: ابری ما را خواهد پوشاند، اگر ببارد ما غالب شویم، و اگر از ما به سوی ایشان بگذرد پس خونم را در «احجار الزیت» [[مشاهده]] کن. پس به [[خدا]] [[سوگند]] دیری نگذشت که ابری بر سر ما سایه افکند و حرکت کرد و صدایی از آن برخاست به طوری که گفتم خواهد بارید، سپس از ما گذشت و بر سر عیسی بن موسی و [[سپاهیان]] او بارید؛ پس از آن من محمد بن عبدالله را بین «احجار الزیت» کشته دیدم<ref>مقاتل الطالبیین، ص۲۷۲.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۹۹.</ref>
| |
| | |
| ==پرچمهای [[امان]]==
| |
| هنگامی که محمد بن عبدالله کشته شد عیسی بن موسی پرچمهایی را فرستاد که در چند موضع مدینه [[نصب]] کردند و منادی او ندا داد: هرکس زیر این [[پرچمها]] بیاید، در امان است.
| |
| سپس [[یاران محمد]] را میان «[[ثنیة الوداع]]» تا [[خانه]] [[عمر بن عبدالعزیز]] در دو ردیف به دار آویختند، و بر چوبه دار عیسی بن خضیر نگهبانانی گماشتند ولی جماعتی او را شب هنگام به زیر آوردند و مخفیانه [[دفن]] کردند.
| |
| اما دیگر اجساد، سه [[روز]] بر دار آویخته ماند؛ پس [[عیسی بن موسی]] ابتدا دستور داد آنها را بر قبرهای بیهودیان [[مدینه]] ریختند سپس آنها را در خندقی افکندند.
| |
| [[زینب]] دختر عبدالله و [[خواهر]] محمد که مادرش [[فاطمه بنت الحسین]] است نزد [[عیسی]] فرستاد و پیغام داد که: شما کشتید و [[حاجت]] خود را گرفتید، اجازه دهید ما [[بدن]] [[محمد بن عبدالله]] را دفن کنیم.
| |
| | |
| پس عیسی بن موسی اجازه داد و محمد بن عبدالله را در [[بقیع]] به [[خاک]] سپردند<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۵۱.</ref>.
| |
| [[ابوکعب]] گوید: سر محمد بن عبدالله را آوردند و برابر عیسی بن موسی نهادند، عیسی رو به [[اصحاب]] خود کرد و گفت: درباره محمد بن عبدالله چه میگویید؟
| |
| آنان به او [[عیب]] کردند و [[ناسزا]] گفتند.
| |
| یکی از [[فرماندهان]] روی به آنان کرد و گفت: به [[خدا]] [[سوگند دروغ]] گفتید و سخن نادرست و [[باطل]] را ندید، ما برای این با او [[جنگ]] نکردیم، بلکه او با [[امیرالمؤمنین]] [[مخالفت]] کرد و [[اختلاف]] میان [[مسلمانها]] انداخت، و او مردی [[روزهدار]] و شب زندهدار بود.
| |
| پس آن [[جماعت]] ساکت شدند<ref>مقاتل الطالبیین، ص۲۷۴.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۴۰۰.</ref>
| |
| | |
| ==منصور و [[سرهای شهدا]]==
| |
| عیسی بن موسی سر محمد بن عبدالله با سرهای بنو [[شجاع]] را نزد منصور فرستاد. منصور دستور داد سر محمد بن عبدالله را در [[کوفه]] گردانیدند و بعد از آن به دیگر بلاد و نواحی فرستاد؛ هنگامی که سرهای بنیشجاع را دید، گفت: [[مردم]] باید اینگونه باشند، من محمد بن عبدالله را [[طلب]] کردم این افراد با او بودند، و سپس او را جابهجا کردند و خود آنان با او جابهجا شدند، آنگاه با او بودند در [[نبرد]] و جنگ با ما تا اینکه کشته شدند.
| |
| وقتی که سر محمد بن عبدالله را نزد منصور آوردند، [[حسن بن زید بن حسن بن علی]] آنجا بود، چون سر محمد بن عبدالله را [[مشاهده]] کرد بر او سخت گران آمد و از [[بیم]] منصور سخنی نگفت؛ و به [[نقیب]] منصور گفت: این سر [[محمد بن عبدالله]] است؟ گفت: آری.
| |
| گفت: من [[دوست]] داشتم که از او [[اطاعت]] میکردم و او چنین نکرده بود و نگفته بود، ولی منصور [[اراده]] کرد او را بکشد و او گرامیتر بر ما از او بود.
| |
| پس یکی از [[غلامان]] آب دهان به صورت او انداخت و منصور دستور داد که او را با شکستن بینیاش [[کیفر]] و [[عقوبت]] نمایند<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۵۰.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۴۰۱.</ref>
| |
| | |
| ==[[مصادره اموال]]==
| |
| پس از کشته شدن محمد بن عبدالله [[اموال]] او و دیگر خویشانش را [[مصادره]] کردند، و [[عیسی]] اموال [[فرزندان]] حسن{{ع}} و [[جعفر بن محمد]]{{ع}} را گرفت.
| |
| ابو زید گوید: سعید [[رومی]] [[غلام]] جعفر بن محمد{{ع}} برای من نقل کرد: جعفر بن محمد{{ع}} مرا فرستاد تا ببینم که آنان چه میکنند.
| |
| پس نزد آن [[حضرت]] بازگشتم و به او خبر دادم که محمد بن عبدالله کشته شد و عیسی بن عبدالله چشمه ابی زیاد را گرفته است.
| |
| آن حضرت مدتی طولانی [[سکوت]] کرد آنگاه فرمود: عیسی به دنبال چیست که اینگونه با ما [[رفتار]] میکند و [[قطع رحم]] مینماید؟ به [[خدا]] [[سوگند]] نه او و نه فرزندانش هرگز از آن نخواهند چشید<ref>مقاتل الطالبیین، ص۲۷۳.</ref>.
| |
| پس جعفر بن محمد با منصور [[ملاقات]] کرد و به او گفت: آنچه از چشمه ابی زیاد گرفتهاند از [[مال]] من به من برگردان.
| |
| منصور گفت: با من اینگونه سخن میگویی؟ به خدا سوگند جانت را میگیرم.
| |
| جعفر بن محمد{{ع}} به منصور گفت: درباره من [[شتاب]] مکن، [[عمر]] من به شصت و سه سال رسیده و در این سن [[پدر]] و جدم [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} از [[دنیا]] رفتند.
| |
| در منصور رقتی پیدا شد اما آن مال را به حضرت جعفر بن محمد{{ع}} باز نگرداند؛ و [[مهدی]] پسر منصور آن مال را به فرزندان آن حضرت بازگرداند<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۵۳.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۴۰۲.</ref>
| |
| | |
| ==[[عثمان بن محمد بن خالد بن زبیر]]==
| |
| او از جمله هواداران محمد بن عبدالله بود. او را نزد منصور آوردند؛ منصور به او گفت: آن [[مالی]] که نزد تو بود کجا است؟
| |
| گفت: آن را به [[امیرالمؤمنین]] دادم.
| |
| | |
| منصور گفت: امیرالمؤمنین کیست؟
| |
| گفت: [[محمد بن عبد الله بن الحسن]].
| |
| منصور گفت: با او [[بیعت]] کردی؟
| |
| گفت: آری به [[خدا]] [[سوگند]]، همانگونه که تو و برادرت و خاندانت - شما خائنان - با او بیعت کردید.
| |
| منصور دستور داد سر از بدنش جدا کردند.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۴۰۳.</ref>
| |
| | |
| ==[[عبدالرحمن بن ابی الموالی]]==
| |
| او گوید: هنگامی که [[ابوجعفر منصور]]، [[فرزندان]] [[حسن بن علی بن ابی طالب]]{{ع}} را دستگیر کرد و به [[ریاح]] دستور داد آنان را به [[ربذه]] برد، گفت: هم اکنون نزد عبدالرحمن ابی الموالی بفرستید و او را نزد من بیاورید.
| |
| عبدالرحمن گوید: ریاح نزد من فرستاد و مرا گرفتند و به ربذه بردند، در آنجا فرزندان حسن{{ع}} را دیدم که بسته در [[آفتاب]] نگه داشته شدهاند.
| |
| [[ابوجعفر]] مرا [[طلب]] کرد، من بر او وارد شدم و [[عیسی]] بن علی نزد او بود؛ منصور به عیسی گفت: این همان عبدالرحمن است؟
| |
| گفت: آری، اگر بر او سخت بگیری تو را از مکان محمد و [[ابراهیم]] با خبر کند.
| |
| | |
| پس من نزدیک رفتم و [[سلام]] کردم، منصور گفت: خدا تو را [[سلامت]] ندهد، این دو [[فاسق]] فرزندان فاسق و این دو [[دروغگو]] فرزندان دروغگو کجایند؟
| |
| گفتم: یا امیرالمؤمنین! آیا راست گفتن نزد تو سودی دارد؟
| |
| گفت: چیست؟
| |
| گفتم: [[زن]] من مطلقه باشد اگر من از جای آنان اطلاع داشته باشم.
| |
| منصور از من نپذیرفت و گفت: تازیانه را بیاورید. پس مرا نگاه داشته و چهارصد ضربه تازیانه زدند تا اینکه از هوش رفتم، آنگاه دست از من برداشتند و مرا با آن حال نزد یارانم برگرداندند<ref>مقاتل الطالبیین، ص۲۸۷.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۴۰۳.</ref>
| |
| | |
| ==[[محمد بن عجلان]]==
| |
| او [[فقیه]] [[اهل]] [[مدینه]] و از عباد آنجا به شمار میرفت و در [[مسجد پیامبر]]{{صل}} حلقه و جایگاهی داشت که در آنجا مینشست و [[فتوی]] میداد و برای [[مردم]] [[حدیث]] نقل میکرد.
| |
| هنگامی که [[محمد بن عبدالله بن الحسن]] خروج کرد، با او خروج نمود.
| |
| و وقتی محمد کشته شد و [[جعفر بن سلیمان بن علی بن عبدالله بن عباس]] [[والی مدینه]] گردید، فرستاد ابن عجلان را آوردند، او ساکت بود و سخن نمیگفت.
| |
| [[جعفر بن سلیمان]] به او گفت: با [[کذاب]] ([[دروغگو]]) خروج کردی؟ سپس دستور داد دست او را قطع کردند، و ابن عجلان کلمهای نگفت جز اینکه لبهای او تکان میخورد به چیزی که دانسته نمیشد چه میگوید و جعفر [[گمان]] کرد که او [[دعا]] میکند.
| |
| | |
| پس بعضی از حاضران که از [[فقها]] و اشراف [[مدینه]] بودند برخاستند و به او گفتند: ای [[امیر]]! [[محمد بن عجلان]] از [[فقیهان]] مدینه و عباد [[مردم]] است و بر او [[اشتباه]] شده و گمان کرده که [[محمد بن عبدالله]] همان [[مهدی]] است که درباره او [[روایت]] آمده است.
| |
| پس همچنان به او گفتند و از او خواستند تا اینکه او را رها کرد.
| |
| محمد بن عجلان بازگشت در حالی که هیچ سخنی نگفت تا به [[منزل]] خود رفت.
| |
| واقدی گوید: من او را دیده و از او شنیدم که او مردی مورد [[وثوق]] و بسیار [[حدیث]] روایت میکرد و در سال ۱۴۸ و یا ۱۴۹ در [[زمان]] [[خلافت منصور]] از [[دنیا]] رفت<ref>مقاتل الطالبیین، ص۲۸۹.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۴۰۴.</ref>
| |
|
| |
|
| ==[[عبدالله بن عطاء]]== | | == شروع جنگ == |
| او نیز یکی از [[یاران]] [[محمد بن عبدالله بن الحسن]] است که با او [[قیام]] کرد، وی هنگامی که محمد کشته شد پنهان گردید و در آن حال که متواری بود از دنیا رفت، وقتی [[بدن]] او را برای [[دفن]] بیرون آوردند خبر آن به جعفر بن سلیمان رسید که دستور داد بدن او را به دار آویختند. سپس با جعفر بن سلیمان درباره دفن او صحبت شد و بعد از سه [[روز]] او را از بالای دار به زیر آورده و دفن نمودند.
| | فردای آن روز محمد با یارانش آماده جنگ شدند و پرچم او در دست [[عثمان بن محمد بن خالد بن زبیر]] و شعارش «[[احد]] احد» بود. محمد بن عبدالله در آن روز جنگ [[سختی]] کرد و با دست خود هفتاد نفر را به قتل رساند<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۴۷.</ref> |
| و عبدالله بن عطاء از [[ثقات]] [[اهل حدیث]] میباشد و از [[ابوجعفر محمد بن علی]]{{ع}} و [[عبدالله بن بریده]] و غیر این دو نفر از بزرگان [[تابعین]] حدیث نقل کرده است<ref>مقاتل الطالبیین، ص۲۹۷.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۴۰۵.</ref>
| |
|
| |
|
| ==[[ابراهیم بن عبدالله]]==
| | کشته شدن محمد بن عبدالله و یارانش در غروب [[روز]] [[دوشنبه]] چهاردهم [[ماه رمضان]] بود. پیش از آن به منصور خبر رسیده بود که [[فرمانده سپاه]] او [[عیسی بن موسی]] شکست خورده است. منصور گفت: چنین نیست، پس [[بازی]] کردن [[اصحاب]] ما و بالا رفتن [[کودکان]] ما بر [[منبرها]] و مشورت با زنان چه خواهد شد؟ هنوز این امور به وقوع نپیوسته است. |
| هنگامی که محمد بن عبدالله کشته شد و خبرش به برادرش [[ابراهیم بن عبدالله]] در [[بصره]] رسید، [[روز]] [[عید]] بود، پس او بیرون آمد و با [[مردم]] [[نماز]] گزارد و خبر [[قتل]] او را بر [[منبر]] به مردم داد و اظهار [[جزع]] و [[ناراحتی]] بر او کرد و به این [[شعر]] [[تمثل]] جست:
| | پس به او خبر رسید که محمد گریخته است. منصور گفت: چنین نیست، ما [[اهل]] بیتی هستیم که فرار نمیکنیم و بعد از آن بود که سرها را نزد او آوردند<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۴۹.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص۳۹۵ ـ ۳۹۷.</ref> |
| {{عربی|یابا المنازل يا خير الفوارس من يفجع بمثلك في الدنيا فقد فجعا
| |
| [[الله]] يعلم إني لو خشيتهم و اوجس القلب من [[خوف]] لهم فزعا
| |
| لم یقتلوه و لم أسلم أخي ابدا حتى نموت جميعا أو نعیش معا}}<ref>«ای پدر منزلتها و ای بهترین سواران! هرکس که؛ به مثل تو در دنیا غمزده شود، پس او مصیبتزده است. خدا میداند که اگر من از آنان بیمناک بودم؛ و دل از ترس آنان در فزع و اضطراب شود. او را نمیکشتند و من برادرم را تسلیم نمیکردم؛ تا اینکه هر دو با هم بمیریم و یا با هم زندگی کنیم».</ref><ref>کامل ابن اثیر، ج۱، ص۵۵۵.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۴۰۵.</ref>
| |
|
| |
|
| == منابع == | | == منابع == |