آمنه بنت وهب در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۵
(←پانویس) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
||
خط ۶: | خط ۶: | ||
}} | }} | ||
==جایگاه [[آمنه]] نزد [[علمای شیعه]]== | == جایگاه [[آمنه]] نزد [[علمای شیعه]] == | ||
[[شیخ مفید]] در أوائل المقالات، نقل کرده است: «پیامبر فرمود: خداوند پیوسته مرا در رحم مادران [[پاکیزه]] قرار داد تا از مادرم آمنه به [[دنیا]] آمدم». | [[شیخ مفید]] در أوائل المقالات، نقل کرده است: «پیامبر فرمود: خداوند پیوسته مرا در رحم مادران [[پاکیزه]] قرار داد تا از مادرم آمنه به [[دنیا]] آمدم». | ||
او در ادامه میگوید: «بین [[اصحاب]] ما، [[اجماع]] است بر این که آمنه دختر وهب، [[ایمان]] به [[توحید]] داشت و در زمره [[مؤمنین]] [[محشور]] میشود»<ref>اوائل المقالات، ص۴۶.</ref>. | او در ادامه میگوید: «بین [[اصحاب]] ما، [[اجماع]] است بر این که آمنه دختر وهب، [[ایمان]] به [[توحید]] داشت و در زمره [[مؤمنین]] [[محشور]] میشود»<ref>اوائل المقالات، ص۴۶.</ref>. | ||
خط ۱۷: | خط ۱۷: | ||
بنابر [[روایات]]، [[پیامبر]] بالای [[قبر]] عبدالله و [[آمنه]] آمد و آن دو را زنده کرد و ایشان را بعد از [[شهادت]] به [[یگانگی خدا]] و [[رسالت حضرت محمد]]{{صل}} و [[ولایت علی]]{{ع}}، دوباره میراند. [[مجلسی]] میگوید: «این روایات ظهور بر این دارد که آمنه و عبدالله [[ایمان]] به [[شهادتین]] داشتند و [[زنده کردن]] آنان فقط برای تکمیل ایمانشان به واسطه [[شهادت به ولایت]] علی{{ع}} بوده است»<ref>حیوة القلوب، ج۳، ص۹۱.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۲۴.</ref>. | بنابر [[روایات]]، [[پیامبر]] بالای [[قبر]] عبدالله و [[آمنه]] آمد و آن دو را زنده کرد و ایشان را بعد از [[شهادت]] به [[یگانگی خدا]] و [[رسالت حضرت محمد]]{{صل}} و [[ولایت علی]]{{ع}}، دوباره میراند. [[مجلسی]] میگوید: «این روایات ظهور بر این دارد که آمنه و عبدالله [[ایمان]] به [[شهادتین]] داشتند و [[زنده کردن]] آنان فقط برای تکمیل ایمانشان به واسطه [[شهادت به ولایت]] علی{{ع}} بوده است»<ref>حیوة القلوب، ج۳، ص۹۱.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۲۴.</ref>. | ||
==جایگاه آمنه نزد [[اهل سنت]]== | == جایگاه آمنه نزد [[اهل سنت]] == | ||
اهل سنت نسبت به [[خاندان پیامبر]] [[بیانصافی]] کردهاند. در [[منابع روایی اهل سنت]]، روایاتی درباره [[مشرک]] بودن خاندان پیامبر وجود دارد که بعضی از بزرگان اهل سنت با استناد به آنها، خاندان پیامبر را مشرک دانستهاند. در کتاب مستدرک [[صحیحین]] به نقل از [[عبدالله بن مسعود]] آمده است: | اهل سنت نسبت به [[خاندان پیامبر]] [[بیانصافی]] کردهاند. در [[منابع روایی اهل سنت]]، روایاتی درباره [[مشرک]] بودن خاندان پیامبر وجود دارد که بعضی از بزرگان اهل سنت با استناد به آنها، خاندان پیامبر را مشرک دانستهاند. در کتاب مستدرک [[صحیحین]] به نقل از [[عبدالله بن مسعود]] آمده است: | ||
پیامبر به سوی قبرها رفت. ما هم همراه آن حضرت رفتیم. به ما دستور داد بنشینیم. ایشان بالای [[قبور]] قدم میزد، تا آنکه بالای قبری نشست و مدتی طولانی [[مناجات]] نمود. صدای [[گریه]] پیامبر که بلند شد، ما هم گریستیم. پیامبر به سوی ما آمد. [[عمر بن خطاب]] سبب گریه حضرت را از ایشان پرسید. | پیامبر به سوی قبرها رفت. ما هم همراه آن حضرت رفتیم. به ما دستور داد بنشینیم. ایشان بالای [[قبور]] قدم میزد، تا آنکه بالای قبری نشست و مدتی طولانی [[مناجات]] نمود. صدای [[گریه]] پیامبر که بلند شد، ما هم گریستیم. پیامبر به سوی ما آمد. [[عمر بن خطاب]] سبب گریه حضرت را از ایشان پرسید. | ||
خط ۲۷: | خط ۲۷: | ||
از اینگونه [[روایات]] درباره عبدالله (پدر [[حضرت رسول]]{{صل}}) نیز در [[منابع اهل سنت]] بسیار دیده میشود.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۲۶.</ref>. | از اینگونه [[روایات]] درباره عبدالله (پدر [[حضرت رسول]]{{صل}}) نیز در [[منابع اهل سنت]] بسیار دیده میشود.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۲۶.</ref>. | ||
==نقدی بر آنچه گذشت== | == نقدی بر آنچه گذشت == | ||
===[[روایات معارض]]=== | === [[روایات معارض]] === | ||
در مقابل این روایات، روایات فراوانی در منابع اهل سنت هست که بیانگر [[یکتاپرستی]] [[خاندان]] [[عبدالمطلب]]، از جمله عبدالله و [[آمنه]]، است که به برخی از آنها اشاره میشود: | در مقابل این روایات، روایات فراوانی در منابع اهل سنت هست که بیانگر [[یکتاپرستی]] [[خاندان]] [[عبدالمطلب]]، از جمله عبدالله و [[آمنه]]، است که به برخی از آنها اشاره میشود: | ||
#پیامبر فرمود: من به واسطه [[نکاح]] تا [[زمان]] [[حضرت آدم]]{{ع}} به [[دنیا]] آمدم و [[پلیدی]] [[جاهلیت]] به من نرسید<ref>الطبقات الکبری، ج۱، ص۶۰.</ref>. | # پیامبر فرمود: من به واسطه [[نکاح]] تا [[زمان]] [[حضرت آدم]]{{ع}} به [[دنیا]] آمدم و [[پلیدی]] [[جاهلیت]] به من نرسید<ref>الطبقات الکبری، ج۱، ص۶۰.</ref>. | ||
#علی از پیامبر نقل میکند که: من از طریق نکاح به دنیا آمدم و تا کنون هیچ گونه پلیدی در من راه نیافته است<ref>مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج۸ ص۲۱۴.</ref>. | # علی از پیامبر نقل میکند که: من از طریق نکاح به دنیا آمدم و تا کنون هیچ گونه پلیدی در من راه نیافته است<ref>مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج۸ ص۲۱۴.</ref>. | ||
# [[ابن عباس]] میگوید: پیامبر فرمود: من به دنیا نیامدم؛ مگر با نکاحی مانند نکاح [[اسلام]]<ref>مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج۸ ص۲۱۴؛ حاشیه السیرة الحلبیة، ج۱، ص۳۳.</ref>. | # [[ابن عباس]] میگوید: پیامبر فرمود: من به دنیا نیامدم؛ مگر با نکاحی مانند نکاح [[اسلام]]<ref>مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج۸ ص۲۱۴؛ حاشیه السیرة الحلبیة، ج۱، ص۳۳.</ref>. | ||
# [[ابن سعد]] نقل کرده است: ابن عباس در [[تفسیر آیه]] {{متن قرآن|وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ}}<ref>«و گردش تو را در میان سجدهگزاران (میبیند)» سوره شعراء، آیه ۲۱۹.</ref> گفته است که منظور این است که ای پیامبر! [[خداوند]] تو را از صلب [[پیامبران]] به صلب پیامبران دیگر منتقل نموده است<ref>الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۴.</ref>. | # [[ابن سعد]] نقل کرده است: ابن عباس در [[تفسیر آیه]] {{متن قرآن|وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ}}<ref>«و گردش تو را در میان سجدهگزاران (میبیند)» سوره شعراء، آیه ۲۱۹.</ref> گفته است که منظور این است که ای پیامبر! [[خداوند]] تو را از صلب [[پیامبران]] به صلب پیامبران دیگر منتقل نموده است<ref>الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۴.</ref>. | ||
در این روایات، پلیدیهای [[دوران جاهلیت]] مانند [[زنا]]، از [[پدران]] و [[مادران]] پیامبر [[نفی]] شده است. با توجه به [[روایت]] آخر، میشود گفت که پلیدی [[شرک]] که بدترین نوع پلیدی است، نیز در زندگانی پدران و مادران پیامبر راه نیافته است.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۲۷.</ref>. | در این روایات، پلیدیهای [[دوران جاهلیت]] مانند [[زنا]]، از [[پدران]] و [[مادران]] پیامبر [[نفی]] شده است. با توجه به [[روایت]] آخر، میشود گفت که پلیدی [[شرک]] که بدترین نوع پلیدی است، نیز در زندگانی پدران و مادران پیامبر راه نیافته است.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۲۷.</ref>. | ||
===نارساییها در متن [[روایات]]=== | === نارساییها در متن [[روایات]] === | ||
در متن روایاتی که درباره [[مشرک]] بودن [[خاندان پیامبر]] است، [[اختلافات]] فراوانی وجود دارد<ref>در البدایة، ج۲، ص۱۸، ۵ روایت در همین موضوع، با متنهای مختلف و ضد هم ذکر شده است.</ref>. روایتی که [[ابن مسعود]] نقل کرده، در [[شأن نزول آیات]] ۱۱۳ - ۱۱۴ [[سوره توبه]] وارد شده؛ مانند همین [[روایت]] در [[تفسیر کبیر]] [[فخر رازی]]، از [[ابن عباس]] نقل شده است: | در متن روایاتی که درباره [[مشرک]] بودن [[خاندان پیامبر]] است، [[اختلافات]] فراوانی وجود دارد<ref>در البدایة، ج۲، ص۱۸، ۵ روایت در همین موضوع، با متنهای مختلف و ضد هم ذکر شده است.</ref>. روایتی که [[ابن مسعود]] نقل کرده، در [[شأن نزول آیات]] ۱۱۳ - ۱۱۴ [[سوره توبه]] وارد شده؛ مانند همین [[روایت]] در [[تفسیر کبیر]] [[فخر رازی]]، از [[ابن عباس]] نقل شده است: | ||
وقتی [[خداوند]] [[مکه]] را برای [[پیامبر]] [[فتح]] نمود، آن [[حضرت]] نشان [[قبر]] [[پدر]] و مادرش را پرسید تا با آنها عهدی تازه نماید. قبر [[مادر پیامبر]] را به آن حضرت نشان دادند. پیامبر میخواست برای مادرش [[طلب]] [[استغفار]] نماید که این دو [[آیه]] نازل شد<ref>تفسیر کبیر، ج۱۶، ص۲۱۴.</ref>. | وقتی [[خداوند]] [[مکه]] را برای [[پیامبر]] [[فتح]] نمود، آن [[حضرت]] نشان [[قبر]] [[پدر]] و مادرش را پرسید تا با آنها عهدی تازه نماید. قبر [[مادر پیامبر]] را به آن حضرت نشان دادند. پیامبر میخواست برای مادرش [[طلب]] [[استغفار]] نماید که این دو [[آیه]] نازل شد<ref>تفسیر کبیر، ج۱۶، ص۲۱۴.</ref>. | ||
[[پرسش]] این است که آیا [[حضرت محمد]]{{صل}} نمیدانست قبر پدرش در [[مدینه]] و قبر مادرش در [[ابواء]] است؟ پس چرا نشان قبر آنان را از [[مردم]] مکه میپرسید؟<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۲۸.</ref>. | [[پرسش]] این است که آیا [[حضرت محمد]]{{صل}} نمیدانست قبر پدرش در [[مدینه]] و قبر مادرش در [[ابواء]] است؟ پس چرا نشان قبر آنان را از [[مردم]] مکه میپرسید؟<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۲۸.</ref>. | ||
===بررسی [[سند روایت]]=== | === بررسی [[سند روایت]] === | ||
درباره روایت [[ابوهریره]] هم کافی است که نظر بزرگان [[اهل سنت]] را درباره او بدانیم: | درباره روایت [[ابوهریره]] هم کافی است که نظر بزرگان [[اهل سنت]] را درباره او بدانیم: | ||
# [[ذهبی]] میگوید: وقتی [[معاویه]] به ابوهریره چیزی میداد، آرام میشد و هنگامی که به او چیزی نمیداد، علیه معاویه [[تبلیغ]] میکرد<ref>سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۶۱۵.</ref>. | # [[ذهبی]] میگوید: وقتی [[معاویه]] به ابوهریره چیزی میداد، آرام میشد و هنگامی که به او چیزی نمیداد، علیه معاویه [[تبلیغ]] میکرد<ref>سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۶۱۵.</ref>. | ||
خط ۵۰: | خط ۵۰: | ||
با توجه به نظر بزرگان اهل سنت درباره [[وثاقت]] ابوهریره، نمیشود به روایات او [[اطمینان]] کرد.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۲۸.</ref>. | با توجه به نظر بزرگان اهل سنت درباره [[وثاقت]] ابوهریره، نمیشود به روایات او [[اطمینان]] کرد.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۲۸.</ref>. | ||
===بزرگان اهل سنت و [[اعتقاد]] به [[طهارت]] خاندان پیامبر=== | === بزرگان اهل سنت و [[اعتقاد]] به [[طهارت]] خاندان پیامبر === | ||
بعضی از بزرگان اهل سنت نیز مانند [[امامیه]]، به طهارت خاندان پیامبر [[باور]] دارند که به بعضی از آنها اشاره میشود: | بعضی از بزرگان اهل سنت نیز مانند [[امامیه]]، به طهارت خاندان پیامبر [[باور]] دارند که به بعضی از آنها اشاره میشود: | ||
# [[امام]] سبکی میگوید: نکاحهایی که در [[نسب]] [[پیامبر]] واقع شده، از خود [[پیغمبر]]{{صل}} تا [[حضرت آدم]]{{ع}}، همه دارای شرایط [[صحت]] بودند و مثل نکاحهایی هستند که امروزه در [[اسلام]] وجود دارد. بر این مطلب [[اعتقاد قلبی]] داشته باش و از او [[عدول]] نکن که گرفتار زیان [[دنیا]] و [[آخرت]] خواهی شد<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۴۲.</ref>. | # [[امام]] سبکی میگوید: نکاحهایی که در [[نسب]] [[پیامبر]] واقع شده، از خود [[پیغمبر]]{{صل}} تا [[حضرت آدم]]{{ع}}، همه دارای شرایط [[صحت]] بودند و مثل نکاحهایی هستند که امروزه در [[اسلام]] وجود دارد. بر این مطلب [[اعتقاد قلبی]] داشته باش و از او [[عدول]] نکن که گرفتار زیان [[دنیا]] و [[آخرت]] خواهی شد<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۴۲.</ref>. | ||
#ماوردی میگوید: اگر میخواهی از نسب پیغمبر [[آگاه]] شوی، بدان که پیامبر بازمانده [[پدران]] کریمی است که در بین آنان رذالت و [[پستی]] وجود نداشت؛ بلکه همه آنان بزرگ و [[رهبر]] و پاکنسب بودند. بدان که [[طهارت]] در [[تولد]] از شرایط [[نبوت]] است<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۴۲.</ref>. | # ماوردی میگوید: اگر میخواهی از نسب پیغمبر [[آگاه]] شوی، بدان که پیامبر بازمانده [[پدران]] کریمی است که در بین آنان رذالت و [[پستی]] وجود نداشت؛ بلکه همه آنان بزرگ و [[رهبر]] و پاکنسب بودند. بدان که [[طهارت]] در [[تولد]] از شرایط [[نبوت]] است<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۴۲.</ref>. | ||
افرادی که احادیثی درباره [[مشرک]] بودن [[خاندان پیامبر]] ساختهاند، خواستهاند [[ننگ]] مشرک بودن [[خاندان]] خود را با نسبت دادن [[شرک]] به [[پدر]] و [[مادر رسول خدا]]{{صل}} جبران نمایند<ref>سیری در صحیحین، ص۲۱۸.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۲۹.</ref>. | افرادی که احادیثی درباره [[مشرک]] بودن [[خاندان پیامبر]] ساختهاند، خواستهاند [[ننگ]] مشرک بودن [[خاندان]] خود را با نسبت دادن [[شرک]] به [[پدر]] و [[مادر رسول خدا]]{{صل}} جبران نمایند<ref>سیری در صحیحین، ص۲۱۸.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۲۹.</ref>. | ||
==سرگذشت عبدالله و [[آمنه]]== | == سرگذشت عبدالله و [[آمنه]] == | ||
عبدالله و آمنه [[خویشاوند]] بودند و در یک محله [[زندگی]] میکردند<ref>اسدالغابه، ج۱، ص۱۳.</ref>. آنان در [[کودکی]] هر [[روز]] همدیگر را میدیدند. آمنه پس از رسیدن به سن [[بلوغ]]، سعی میکرد در [[خانه]] بماند و به کوچه و بازار نرود تا چشم نامحرم به او نیفتد؛ تا این که خواست [[خداوند]] چنین شد که این دو [[جوان]] [[پاک]] و [[عفیف]]، [[عقد]] [[ازدواج]] بستند، تا در زیر یک سقف و در کنار هم، پایههای [[معنویت]] و [[توحید]] را پایهریزی نمایند<ref>آمنه مادر پیامبر اسلام{{صل}}، ص۷۲.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۰.</ref>. | عبدالله و آمنه [[خویشاوند]] بودند و در یک محله [[زندگی]] میکردند<ref>اسدالغابه، ج۱، ص۱۳.</ref>. آنان در [[کودکی]] هر [[روز]] همدیگر را میدیدند. آمنه پس از رسیدن به سن [[بلوغ]]، سعی میکرد در [[خانه]] بماند و به کوچه و بازار نرود تا چشم نامحرم به او نیفتد؛ تا این که خواست [[خداوند]] چنین شد که این دو [[جوان]] [[پاک]] و [[عفیف]]، [[عقد]] [[ازدواج]] بستند، تا در زیر یک سقف و در کنار هم، پایههای [[معنویت]] و [[توحید]] را پایهریزی نمایند<ref>آمنه مادر پیامبر اسلام{{صل}}، ص۷۲.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۰.</ref>. | ||
==زمینه ازدواج== | == زمینه ازدواج == | ||
برخی از بزرگان و [[دانشمندان یهود]] با نشانههایی که در عبدالله دیدند، دریافتند [[نور]] [[رسول خدا]]{{صل}} در چهره او نمایان است؛ از این رو [[تصمیم]] به [[قتل]] او گرفتند<ref>ریاحین الشریعه، ص۲۹۱.</ref>. آنان همیشه دنبال [[فرصت]] بودند تا این که روزی عبدالله به [[تنهایی]] برای شکار به یکی از درههای اطراف [[مکه]] رفت. | برخی از بزرگان و [[دانشمندان یهود]] با نشانههایی که در عبدالله دیدند، دریافتند [[نور]] [[رسول خدا]]{{صل}} در چهره او نمایان است؛ از این رو [[تصمیم]] به [[قتل]] او گرفتند<ref>ریاحین الشریعه، ص۲۹۱.</ref>. آنان همیشه دنبال [[فرصت]] بودند تا این که روزی عبدالله به [[تنهایی]] برای شکار به یکی از درههای اطراف [[مکه]] رفت. | ||
[[یهودیان]] با شمشیرهای پنهان در زیر جامههای خود، عبدالله را تعقیب کردند. وقتی عبدالله در حال [[ذبح]] شکار خویش بود، یهودیان او را محاصره کردند. عبدالله به آنان گفت: از [[جان]] من چه میخواهید؟! من چه ضرری به شما رساندهام؟! | [[یهودیان]] با شمشیرهای پنهان در زیر جامههای خود، عبدالله را تعقیب کردند. وقتی عبدالله در حال [[ذبح]] شکار خویش بود، یهودیان او را محاصره کردند. عبدالله به آنان گفت: از [[جان]] من چه میخواهید؟! من چه ضرری به شما رساندهام؟! | ||
خط ۶۷: | خط ۶۷: | ||
وهب ([[پدر]] [[آمنه]]) که در آن اطراف بود، حمله ناجوانمردانه [[یهودیان]] را دید و به [[یاری]] عبدالله شتافت. ناگاه مردانی که شبیه مردان زمینی نبودند، از [[آسمان]] به [[زمین]] آمدند و به یهودیان حمله کرده، آنان را قطعه قطعه کردند<ref>الخرایج و الجرایح، ص۱۰۰؛ اثبات الوصیة، ص۱۹۴.</ref>. وهب بیدرنگ خود را به [[عبدالمطلب]] رساند و همه ماجرا را گزارش داد. عبدالمطلب به سرعت همراه فرزندانش، خود را به عبدالله رساند. عبدالمطلب وقتی عبدالله را سالم یافت، او را به سینه چسباند و بوسید و بویید. سپس همه با هم به [[خانه]] بازگشتند<ref>ریاحین الشریعه، ج۲، ص۲۹۳.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۰.</ref>. | وهب ([[پدر]] [[آمنه]]) که در آن اطراف بود، حمله ناجوانمردانه [[یهودیان]] را دید و به [[یاری]] عبدالله شتافت. ناگاه مردانی که شبیه مردان زمینی نبودند، از [[آسمان]] به [[زمین]] آمدند و به یهودیان حمله کرده، آنان را قطعه قطعه کردند<ref>الخرایج و الجرایح، ص۱۰۰؛ اثبات الوصیة، ص۱۹۴.</ref>. وهب بیدرنگ خود را به [[عبدالمطلب]] رساند و همه ماجرا را گزارش داد. عبدالمطلب به سرعت همراه فرزندانش، خود را به عبدالله رساند. عبدالمطلب وقتی عبدالله را سالم یافت، او را به سینه چسباند و بوسید و بویید. سپس همه با هم به [[خانه]] بازگشتند<ref>ریاحین الشریعه، ج۲، ص۲۹۳.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۰.</ref>. | ||
==پیشنهاد وهب== | == پیشنهاد وهب == | ||
وهب ماجرای [[مقاومت]] و [[شجاعت]] عبدالله را برای همسرش، بِرّه باز گفت و گفت: این [[جوان]]، چقدر زیباست. [[نور]] از صورتش ساطع است. گویا پیشانی مبارکش نورافشانی میکند. ای [[زن]]! برخیز و برو نزد پدرش و به او پیشنهاد کن که دختر ما، آمنه را به همسری این جوان در آورد. شاید دختر ما را بپذیرد و این [[سعادت]] بسیار بزرگ و [[فخر]] [[عظیم]] نصیب ما شود. | وهب ماجرای [[مقاومت]] و [[شجاعت]] عبدالله را برای همسرش، بِرّه باز گفت و گفت: این [[جوان]]، چقدر زیباست. [[نور]] از صورتش ساطع است. گویا پیشانی مبارکش نورافشانی میکند. ای [[زن]]! برخیز و برو نزد پدرش و به او پیشنهاد کن که دختر ما، آمنه را به همسری این جوان در آورد. شاید دختر ما را بپذیرد و این [[سعادت]] بسیار بزرگ و [[فخر]] [[عظیم]] نصیب ما شود. | ||
خط ۸۲: | خط ۸۲: | ||
فاطمه به خانه بازگشت و به عبدالله گفت: فرزندم! در میان دختران [[عرب]] هرگز دختری مانند آمنه نیست. من او را پسندیدم و [[خداوند]] این نور تو را غیر از آمنه به کسی دیگر نخواهد داد<ref>بحارالانوار، ج۱۵، ص۹۹.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۱.</ref>. | فاطمه به خانه بازگشت و به عبدالله گفت: فرزندم! در میان دختران [[عرب]] هرگز دختری مانند آمنه نیست. من او را پسندیدم و [[خداوند]] این نور تو را غیر از آمنه به کسی دیگر نخواهد داد<ref>بحارالانوار، ج۱۵، ص۹۹.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۱.</ref>. | ||
==[[مراسم]] خواستگاری== | == [[مراسم]] خواستگاری == | ||
عبدالمطلب همراه عبدالله و عدهای از [[اقوام]]، برای خواستگاری آمنه به خانه وهب رفت. عبدالمطلب [[خطبه]] [[عقد]] را چنین خواند: «[[حمد]] میکنم [[خدا]] را به آنچه به ما بخشیده و ما را از [[همسایگان]] خانه خود قرار داده است؛ خدایی که [[محبت]] ما را در دلهای [[بندگان]] قرار داده و ما را بر همه [[امتها]] [[شرافت]] داده است». سپس به وهب فرمود: «بدانید که فرزندم دختر شما [[آمنه]] را با صداق معین [[خواستگاری]] میکند؛ آیا [[راضی]] هستی؟» وهب گفت: «آری! راضی شدیم و پذیرفتیم». پس [[عبدالمطلب]] حاضران را [[گواه]] گرفت و مدت چهار [[روز]] [[ولیمه]] داد<ref>اسدالغابه، ج۱، ص۱۳؛ بحارالانوار، ج۱۵، ص۱۰۳.</ref>. ابن هشام میگوید: «عبدالمطلب، [[آمنه دختر وهب]] را که از بزرگترین [[زنان]] [[قریش]] در [[نسب]] و [[مقام]] بود، برای عبدالله برگزید و [[عروسی]] در [[منزل]] وهب صورت گرفت»<ref>السیرة النبویة ص۱۰۳.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۳.</ref>. | عبدالمطلب همراه عبدالله و عدهای از [[اقوام]]، برای خواستگاری آمنه به خانه وهب رفت. عبدالمطلب [[خطبه]] [[عقد]] را چنین خواند: «[[حمد]] میکنم [[خدا]] را به آنچه به ما بخشیده و ما را از [[همسایگان]] خانه خود قرار داده است؛ خدایی که [[محبت]] ما را در دلهای [[بندگان]] قرار داده و ما را بر همه [[امتها]] [[شرافت]] داده است». سپس به وهب فرمود: «بدانید که فرزندم دختر شما [[آمنه]] را با صداق معین [[خواستگاری]] میکند؛ آیا [[راضی]] هستی؟» وهب گفت: «آری! راضی شدیم و پذیرفتیم». پس [[عبدالمطلب]] حاضران را [[گواه]] گرفت و مدت چهار [[روز]] [[ولیمه]] داد<ref>اسدالغابه، ج۱، ص۱۳؛ بحارالانوار، ج۱۵، ص۱۰۳.</ref>. ابن هشام میگوید: «عبدالمطلب، [[آمنه دختر وهب]] را که از بزرگترین [[زنان]] [[قریش]] در [[نسب]] و [[مقام]] بود، برای عبدالله برگزید و [[عروسی]] در [[منزل]] وهب صورت گرفت»<ref>السیرة النبویة ص۱۰۳.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۳.</ref>. | ||
==انتقال [[نور]] محمد به آمنه== | == انتقال [[نور]] محمد به آمنه == | ||
پیش از انتقال نور از پیشانی عبدالله به آمنه، [[خواهر]] [[ورقةبن نوفل]] که از [[قبیله]] [[بنی اسد بن عبدالعزی]] بود، خود را به عبدالله عرضه داشت و به او گفت: اگر با من همبستر شوی همه آن صد شتری را که برای [[نجات]] تو [[قربانی]] شده میپردازم. عبدالله به او توجهی نکرد و با آمنه همبستر شد. روز بعد، عبدالله از [[خانه]] آمنه خارج شد و در بین راه، خواهر [[ورقة بن نوفل]] را دید؛ ولی او توجهی به عبدالله نکرد. عبدالله از او پرسید: چرا خواهش دیروز را تکرار نکردی؟ او گفت: نوری را که دیروز در چهرهات بود، نمیبینم؛ پس دیگر نیازی به تو ندارم<ref>السیرة النبویة، ج۱، ص۱۰۳، با اندکی تلخیص.</ref>. | پیش از انتقال نور از پیشانی عبدالله به آمنه، [[خواهر]] [[ورقةبن نوفل]] که از [[قبیله]] [[بنی اسد بن عبدالعزی]] بود، خود را به عبدالله عرضه داشت و به او گفت: اگر با من همبستر شوی همه آن صد شتری را که برای [[نجات]] تو [[قربانی]] شده میپردازم. عبدالله به او توجهی نکرد و با آمنه همبستر شد. روز بعد، عبدالله از [[خانه]] آمنه خارج شد و در بین راه، خواهر [[ورقة بن نوفل]] را دید؛ ولی او توجهی به عبدالله نکرد. عبدالله از او پرسید: چرا خواهش دیروز را تکرار نکردی؟ او گفت: نوری را که دیروز در چهرهات بود، نمیبینم؛ پس دیگر نیازی به تو ندارم<ref>السیرة النبویة، ج۱، ص۱۰۳، با اندکی تلخیص.</ref>. | ||
خط ۹۴: | خط ۹۴: | ||
[[خداوند]] بارها به آمنه مژده داد که هان! به هوش باش که این بار گرانبهایی که در درون خویش داری، [[سرور]] و چراغ و راهنمای انسانهاست<ref>اعلام الوری، ص۵۵.</ref>. [[عباس بن عبدالمطلب]] میگوید: «هنگامی که عبدالله متولد شد، در چهرهاش نوری بود که میدرخشید. پدرم گفت: این فرزند را مقامی خواهد بود. تا با [[آمنه]] که [[زیباترین]] [[زنان]] [[قریش]] بود [[ازدواج]] کرد و آن [[نور]] به آمنه منتقل شد»<ref>امالی صدوق، ص۲۶۳.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۴.</ref>. | [[خداوند]] بارها به آمنه مژده داد که هان! به هوش باش که این بار گرانبهایی که در درون خویش داری، [[سرور]] و چراغ و راهنمای انسانهاست<ref>اعلام الوری، ص۵۵.</ref>. [[عباس بن عبدالمطلب]] میگوید: «هنگامی که عبدالله متولد شد، در چهرهاش نوری بود که میدرخشید. پدرم گفت: این فرزند را مقامی خواهد بود. تا با [[آمنه]] که [[زیباترین]] [[زنان]] [[قریش]] بود [[ازدواج]] کرد و آن [[نور]] به آمنه منتقل شد»<ref>امالی صدوق، ص۲۶۳.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۴.</ref>. | ||
==محمد{{صل}} در رحم [[مادر]]== | == محمد{{صل}} در رحم [[مادر]] == | ||
بزرگترین [[موهبت الهی]] که به [[حضرت]] آمنه تعلق گرفت، [[شایستگی]] آن بزرگوار برای حمل و پرورش [[حضرت محمد]]{{صل}} بود. حضرت آمنه میگوید: | بزرگترین [[موهبت الهی]] که به [[حضرت]] آمنه تعلق گرفت، [[شایستگی]] آن بزرگوار برای حمل و پرورش [[حضرت محمد]]{{صل}} بود. حضرت آمنه میگوید: | ||
هنگام حاملگی، اثر حمل را در خود نیافتم و حالات زنان حامله برایم پیش نیامد. شبی در [[خواب]] دیدم شخصی نزد من آمد و گفت: حامله شدی به [[بهترین]] [[مردمان]]. وضع حمل برایم آسان گشت و به من رنجی نرسید<ref>الطبقات الکبری، ج۱، ص۹۸؛ جلاء العیون، ص۷۱.</ref>. | هنگام حاملگی، اثر حمل را در خود نیافتم و حالات زنان حامله برایم پیش نیامد. شبی در [[خواب]] دیدم شخصی نزد من آمد و گفت: حامله شدی به [[بهترین]] [[مردمان]]. وضع حمل برایم آسان گشت و به من رنجی نرسید<ref>الطبقات الکبری، ج۱، ص۹۸؛ جلاء العیون، ص۷۱.</ref>. | ||
خط ۱۰۲: | خط ۱۰۲: | ||
نیز آمده است: آمنه، دختر وهب، مادر [[رسول]] خدام{{صل}} گفت: پس از آنکه به [[رسول خدا]]{{صل}} باردار شدم، به من گفته شد: همانا تو به [[سرور]] این [[امت]] باردار شدهای. هرگاه او [[تولد]] یافت، بگو: او را از [[شر]] هر حسودی به خدای یگانه میسپارم. هنگامی که حامله بودم، نوری از من جدا شد که در میان آن، قصرهای [[شهر]] بُصری را در [[شام]] دیدم<ref>السیرة النبویة، ج۱، ص۱۰۴.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۵.</ref>. | نیز آمده است: آمنه، دختر وهب، مادر [[رسول]] خدام{{صل}} گفت: پس از آنکه به [[رسول خدا]]{{صل}} باردار شدم، به من گفته شد: همانا تو به [[سرور]] این [[امت]] باردار شدهای. هرگاه او [[تولد]] یافت، بگو: او را از [[شر]] هر حسودی به خدای یگانه میسپارم. هنگامی که حامله بودم، نوری از من جدا شد که در میان آن، قصرهای [[شهر]] بُصری را در [[شام]] دیدم<ref>السیرة النبویة، ج۱، ص۱۰۴.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۵.</ref>. | ||
==[[سفر]] عبدالله به شام== | == [[سفر]] عبدالله به شام == | ||
چند [[روز]] پس از ازدواج عبدالله و آمنه، زنگ حرکت کاروان تجار به سوی شام نواخته شد. عبدالله [[تصمیم]] گرفت همراه این کاروان حرکت کند. او با [[پدر]] پیر و [[همسر]] جوانش [[وداع]] کرد. آمنه [[طاقت]] نیاورد و به دنبال او رفت و به [[معشوق]] و همراز و همدمش [[خیره]] شد. عبدالله برگشت، چشمش به صورت آمنه افتاد که قطرات اشکش مانند دانههای مروارید میریخت. خواست از این [[سفر تجاری]] [[چشم]] بپوشد؛ اما عهدی که با کاروانیان داشت، مانع از این کار شد. | چند [[روز]] پس از ازدواج عبدالله و آمنه، زنگ حرکت کاروان تجار به سوی شام نواخته شد. عبدالله [[تصمیم]] گرفت همراه این کاروان حرکت کند. او با [[پدر]] پیر و [[همسر]] جوانش [[وداع]] کرد. آمنه [[طاقت]] نیاورد و به دنبال او رفت و به [[معشوق]] و همراز و همدمش [[خیره]] شد. عبدالله برگشت، چشمش به صورت آمنه افتاد که قطرات اشکش مانند دانههای مروارید میریخت. خواست از این [[سفر تجاری]] [[چشم]] بپوشد؛ اما عهدی که با کاروانیان داشت، مانع از این کار شد. | ||
او برای آخرین بار با [[آمنه]] خداحافظی کرد. گویی [[جسم]] عبدالله به طرف [[شام]] حرکت میکرد، اما [[روح]] او نزد آمنه مانده بود. عبدالله لحظه به لحظه تصویر آمنه را در جلو چشمش مجسم مینمود. آمنه نیز لحظات شیرینش با عبدالله را در خاطرش مرور میکرد<ref>آمنه مادر پیامبر{{صل}}، ص۶۹، با تصرف.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۶.</ref>. | او برای آخرین بار با [[آمنه]] خداحافظی کرد. گویی [[جسم]] عبدالله به طرف [[شام]] حرکت میکرد، اما [[روح]] او نزد آمنه مانده بود. عبدالله لحظه به لحظه تصویر آمنه را در جلو چشمش مجسم مینمود. آمنه نیز لحظات شیرینش با عبدالله را در خاطرش مرور میکرد<ref>آمنه مادر پیامبر{{صل}}، ص۶۹، با تصرف.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۶.</ref>. | ||
==درگذشت عبدالله== | == درگذشت عبدالله == | ||
عبدالله رفت و همسرش را با [[کودکی]] که در شکم داشت، تنها گذاشت. روزها و شبها پشت سر هم سپری میشد و [[زمان]] ولادت کودکش نزدیکتر. او نیز بیشتر دلتنگ عبدالله میشد و در [[حسرت]] [[فراق]]، به وصال میاندیشید. در این بین، تنها چیزی که تلخی فراق را برایش آسان میکرد، این بود که در بازگشت عبدالله از این [[سفر]] طولانی، مژده [[پدر]] شدن را به او بدهد. | عبدالله رفت و همسرش را با [[کودکی]] که در شکم داشت، تنها گذاشت. روزها و شبها پشت سر هم سپری میشد و [[زمان]] ولادت کودکش نزدیکتر. او نیز بیشتر دلتنگ عبدالله میشد و در [[حسرت]] [[فراق]]، به وصال میاندیشید. در این بین، تنها چیزی که تلخی فراق را برایش آسان میکرد، این بود که در بازگشت عبدالله از این [[سفر]] طولانی، مژده [[پدر]] شدن را به او بدهد. | ||
پس از چند ماه [[انتظار]]، خبر ورود کاروان تجار در [[مکه]] پیچید. عدهای برای استقبال از [[خویشان]] خود، به بیرون [[شهر]] رفتند. [[عبدالمطلب]] در انتظار پسرش بود. آمنه در جلو [[منزل]]، نشسته بود و در میان کاروان، عبدالله را میجست. اثری از او نبود. پس از پرسوجوی فراوان، دریافتند که عبدالله هنگام بازگشت، در [[یثرب]] [[بیمار]] شده و نزد خویشان خود مانده است. این خبر آثار [[اندوه]] و [[نگرانی]] را در پیشانی آمنه پدید آورد. عبدالمطلب بزرگترین فرزند خود ([[حارث]]) را [[مأمور]] کرد که به یثرب برود و عبدالله را بیاورد<ref>اسدالغابه، ج۱، ص۱۲؛ آمنه مادر پیامبر{{صل}}، ص۶۹.</ref>. | پس از چند ماه [[انتظار]]، خبر ورود کاروان تجار در [[مکه]] پیچید. عدهای برای استقبال از [[خویشان]] خود، به بیرون [[شهر]] رفتند. [[عبدالمطلب]] در انتظار پسرش بود. آمنه در جلو [[منزل]]، نشسته بود و در میان کاروان، عبدالله را میجست. اثری از او نبود. پس از پرسوجوی فراوان، دریافتند که عبدالله هنگام بازگشت، در [[یثرب]] [[بیمار]] شده و نزد خویشان خود مانده است. این خبر آثار [[اندوه]] و [[نگرانی]] را در پیشانی آمنه پدید آورد. عبدالمطلب بزرگترین فرزند خود ([[حارث]]) را [[مأمور]] کرد که به یثرب برود و عبدالله را بیاورد<ref>اسدالغابه، ج۱، ص۱۲؛ آمنه مادر پیامبر{{صل}}، ص۶۹.</ref>. | ||
خط ۱۲۵: | خط ۱۲۵: | ||
آیتی مینویسد: «عبدالله، پدر [[رسول خدا]]{{صل}}، در ۲۵ سالگی در [[مدینه]] نزد داییهای پدرش ([[طایفه]] [[بنینجار]]) در خانهای معروف به دار [[نابغه]] وفات کرد و به قول مشهور، وفات وی پیش از تولد رسول خدا روی داد»<ref>تاریخ پیامبر اسلام{{صل}}، ص۱۹.</ref>. [[یعقوبی]] میگوید: «[[اجماع]] [[مورخان]] بر این است که عبدالله بعد از [[تولد پیامبر]]، از [[دنیا]] رفته است»<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۰.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۶.</ref>. | آیتی مینویسد: «عبدالله، پدر [[رسول خدا]]{{صل}}، در ۲۵ سالگی در [[مدینه]] نزد داییهای پدرش ([[طایفه]] [[بنینجار]]) در خانهای معروف به دار [[نابغه]] وفات کرد و به قول مشهور، وفات وی پیش از تولد رسول خدا روی داد»<ref>تاریخ پیامبر اسلام{{صل}}، ص۱۹.</ref>. [[یعقوبی]] میگوید: «[[اجماع]] [[مورخان]] بر این است که عبدالله بعد از [[تولد پیامبر]]، از [[دنیا]] رفته است»<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۰.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۶.</ref>. | ||
==[[طلوع]] [[خورشید]] [[مکه]]== | == [[طلوع]] [[خورشید]] [[مکه]] == | ||
[[حضرت محمد]]{{صل}} در [[عامالفیل]]، نزدیک [[طلوع صبح]] [[روز جمعه]]، [[هفدهم ربیع الاول]]، به دنیا آمد. مادرش [[آمنه]] درباره وضع حمل خویش میگوید: | [[حضرت محمد]]{{صل}} در [[عامالفیل]]، نزدیک [[طلوع صبح]] [[روز جمعه]]، [[هفدهم ربیع الاول]]، به دنیا آمد. مادرش [[آمنه]] درباره وضع حمل خویش میگوید: | ||
چند [[روز]] بر من گذشت که ناراحت بودم. میدانستم که در آستانه وضع حمل هستم. در آن روز، هنگام غروب، درد من افزون شده و من تنها در اتاق خود، به پشت خوابیده بودم و به شوهر [[جوان]] مرگم عبدالله و به [[تنهایی]] خودم [[فکر]] میکردم<ref>اثبات الوصیة، ص۲۰۶.</ref>. | چند [[روز]] بر من گذشت که ناراحت بودم. میدانستم که در آستانه وضع حمل هستم. در آن روز، هنگام غروب، درد من افزون شده و من تنها در اتاق خود، به پشت خوابیده بودم و به شوهر [[جوان]] مرگم عبدالله و به [[تنهایی]] خودم [[فکر]] میکردم<ref>اثبات الوصیة، ص۲۰۶.</ref>. | ||
خط ۱۳۳: | خط ۱۳۳: | ||
به رسم [[عربها]] که در برابر بزرگانشان بر میخیزند، برخاستم و گفتم: [[پدر]] و مادرم فدای شما باد! از کجا آمدهاید؟ کیستید؟ بانوی سمت راست من گفت: من [[مریم]]، [[مادر]] [[مسیح]] دختر [[عمران]] هستم. دومی خودش را [[آسیه]]، [[همسر]] [[خداپرست]] [[فرعون]] معرفی کرد. دو تای دیگر هم دو [[فرشته]] بهشتی بودند که به [[خانه]] من آمده بودند. دستی که از بال پرستو نرمتر بود، به پهلویم کشیده شد. دردم آرام گرفت؛ اما ابهامی همچون هوای مه گرفته صبحگاهان بهاری به فضای اتاق افتاد که دیگر نه چیزی میدیدم و نه آوایی میشنیدم. این حالت بیش از چند لحظه دوام نیافت که آهسته آهسته آن ابهام محو شد و جای خود را به نور [[روحانی]] بخشید. در [[روشنایی]] این نور [[ملکوتی]]، پسرم را بر دامنم یافتم که پیشانی [[عبودیت]] بر زمین گذاشته بود و نجوایی نامفهوم گوشم را نوازش میداد. با این که گوینده را نمیدیدم و نه از نجوایش مطلبی را درمییافتم، باز هم خوشحال بودم.... تا چند لحظه، زبانم بند آمده بود و بعد از لحظاتی، ناگهان زبانم باز شد و فریاد کشیدم: ام [[عثمان]]! ام عثمان<ref>ام عثمان، کنیه یکی از همسران عبدالمطلب میباشد. کشفالغمه، ج۱، ص۶۴.</ref>! خواستم از او کمک بطلبم. ناگهان متوجه شدم که پسرم در آغوشم آرمیده است<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۶۵؛ روضة الواعظین، ص۶۸؛ دیار عاشقان، ج۲، ص۶۳.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۸.</ref>. | به رسم [[عربها]] که در برابر بزرگانشان بر میخیزند، برخاستم و گفتم: [[پدر]] و مادرم فدای شما باد! از کجا آمدهاید؟ کیستید؟ بانوی سمت راست من گفت: من [[مریم]]، [[مادر]] [[مسیح]] دختر [[عمران]] هستم. دومی خودش را [[آسیه]]، [[همسر]] [[خداپرست]] [[فرعون]] معرفی کرد. دو تای دیگر هم دو [[فرشته]] بهشتی بودند که به [[خانه]] من آمده بودند. دستی که از بال پرستو نرمتر بود، به پهلویم کشیده شد. دردم آرام گرفت؛ اما ابهامی همچون هوای مه گرفته صبحگاهان بهاری به فضای اتاق افتاد که دیگر نه چیزی میدیدم و نه آوایی میشنیدم. این حالت بیش از چند لحظه دوام نیافت که آهسته آهسته آن ابهام محو شد و جای خود را به نور [[روحانی]] بخشید. در [[روشنایی]] این نور [[ملکوتی]]، پسرم را بر دامنم یافتم که پیشانی [[عبودیت]] بر زمین گذاشته بود و نجوایی نامفهوم گوشم را نوازش میداد. با این که گوینده را نمیدیدم و نه از نجوایش مطلبی را درمییافتم، باز هم خوشحال بودم.... تا چند لحظه، زبانم بند آمده بود و بعد از لحظاتی، ناگهان زبانم باز شد و فریاد کشیدم: ام [[عثمان]]! ام عثمان<ref>ام عثمان، کنیه یکی از همسران عبدالمطلب میباشد. کشفالغمه، ج۱، ص۶۴.</ref>! خواستم از او کمک بطلبم. ناگهان متوجه شدم که پسرم در آغوشم آرمیده است<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۶۵؛ روضة الواعظین، ص۶۸؛ دیار عاشقان، ج۲، ص۶۳.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۸.</ref>. | ||
==[[بشارت]] [[آمنه]] به [[عبدالمطلب]]== | == [[بشارت]] [[آمنه]] به [[عبدالمطلب]] == | ||
آمنه، [[امانت]] [[عظیم]] [[الهی]] را به [[دنیا]] آورد. [[قلب]] [[آمنه]] که از [[مرگ]] شوهر جوانش زخمی بود، با [[تولد]] فرزندش التیام یافت و دریچهای دیگر از [[امید]] به رویش باز شد. دلش آرام گرفت و به [[شکر]] [[خدا]] پرداخت. جای عبدالله پر شد و نام عبدالله با تولد فرزندش بر سر زبانها افتاد. نوزاد آمنه نام عبدالله را تا [[قیامت]] باقی گذاشت. آمنه کسی را نزد [[عبدالمطلب]] فرستاد تا به او مژده دهد که نوهاش به [[دنیا]] آمده است. عبدالمطلب سراسیمه به [[منزل]] آمنه آمد. آمنه آن چه را در دوران حمل درباره نوزادش شنیده و آن چه هنگام وضع حمل به چشم خود دیده بود، برای عبدالمطلب بیان کرد. عبدالمطلب، نوزاد را در دست گرفت و به درون [[کعبه]] آورد و [[خداوند]] را به سبب این [[هدیه]] آسمانی، شکر گزارد؛ سپس او را نزد مادرش بازگرداند<ref>السیرة النبویة، ص۱۰۵؛ العدد القویه رضی الدین، ص۱۱۸؛ امالی صدوق، ص۲۸۶.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۴۰.</ref>. | آمنه، [[امانت]] [[عظیم]] [[الهی]] را به [[دنیا]] آورد. [[قلب]] [[آمنه]] که از [[مرگ]] شوهر جوانش زخمی بود، با [[تولد]] فرزندش التیام یافت و دریچهای دیگر از [[امید]] به رویش باز شد. دلش آرام گرفت و به [[شکر]] [[خدا]] پرداخت. جای عبدالله پر شد و نام عبدالله با تولد فرزندش بر سر زبانها افتاد. نوزاد آمنه نام عبدالله را تا [[قیامت]] باقی گذاشت. آمنه کسی را نزد [[عبدالمطلب]] فرستاد تا به او مژده دهد که نوهاش به [[دنیا]] آمده است. عبدالمطلب سراسیمه به [[منزل]] آمنه آمد. آمنه آن چه را در دوران حمل درباره نوزادش شنیده و آن چه هنگام وضع حمل به چشم خود دیده بود، برای عبدالمطلب بیان کرد. عبدالمطلب، نوزاد را در دست گرفت و به درون [[کعبه]] آورد و [[خداوند]] را به سبب این [[هدیه]] آسمانی، شکر گزارد؛ سپس او را نزد مادرش بازگرداند<ref>السیرة النبویة، ص۱۰۵؛ العدد القویه رضی الدین، ص۱۱۸؛ امالی صدوق، ص۲۸۶.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۴۰.</ref>. | ||
==[[سفر]] آمنه برای [[زیارت]] [[قبر]] عبدالله== | == [[سفر]] آمنه برای [[زیارت]] [[قبر]] عبدالله == | ||
آمنه برای نوزاد [[یتیم]] خود، هم [[پدر]] بود و هم [[مادر]]. نوباوه عبدالله، گاه از مادر میپرسید: پدرم کجاست؟ آمنه که [[زن]] فهمیدهای بود، با پاسخهای قانعکننده فرزندش را آرام میکرد. | آمنه برای نوزاد [[یتیم]] خود، هم [[پدر]] بود و هم [[مادر]]. نوباوه عبدالله، گاه از مادر میپرسید: پدرم کجاست؟ آمنه که [[زن]] فهمیدهای بود، با پاسخهای قانعکننده فرزندش را آرام میکرد. | ||
خط ۱۴۴: | خط ۱۴۴: | ||
این [[سفر]] به قدری برای [[پیامبر]] خاطرهانگیز و فراموش ناشدنی بود که پنجاه سال بعد، در [[سال سیزدهم بعثت]] که از [[مکه]] به [[مدینه]] [[هجرت]] کرد. همین که چشمش به محله [[بنینجار]] افتاد، فرمود: {{متن حدیث|ههنا نزلت بي أمي و في هذا الدار قبر أبي عبد الله}}<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۵۰.</ref>؛ مادرم مرا همین جا همراه خود آورده بود و این جا [[قبر]] پدرم، عبدالله است.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۴۰.</ref>. | این [[سفر]] به قدری برای [[پیامبر]] خاطرهانگیز و فراموش ناشدنی بود که پنجاه سال بعد، در [[سال سیزدهم بعثت]] که از [[مکه]] به [[مدینه]] [[هجرت]] کرد. همین که چشمش به محله [[بنینجار]] افتاد، فرمود: {{متن حدیث|ههنا نزلت بي أمي و في هذا الدار قبر أبي عبد الله}}<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۵۰.</ref>؛ مادرم مرا همین جا همراه خود آورده بود و این جا [[قبر]] پدرم، عبدالله است.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۴۰.</ref>. | ||
==[[بیماری]] [[آمنه]]== | == [[بیماری]] [[آمنه]] == | ||
چند [[روز]] بعد، آمنه همراه محمد و [[ام ایمن]]، مدینه را به قصد مکه ترک کرد. او در بین راه، در منطقه «[[ابواء]]» [[بیمار]] شد. بیماری او به قدری شدید بود که [[قدرت]] حرکت نداشت. ام ایمن و محمد، به نوبت از او [[پرستاری]] میکردند. حال آمنه لحظه به لحظه بدتر میشد. دستان کوچک فرزند را در دست گرفت. [[خیره]] خیره به چهره [[زیبا]] و [[دوست]] داشتنی او نگاه کرد و چنین سرود: | چند [[روز]] بعد، آمنه همراه محمد و [[ام ایمن]]، مدینه را به قصد مکه ترک کرد. او در بین راه، در منطقه «[[ابواء]]» [[بیمار]] شد. بیماری او به قدری شدید بود که [[قدرت]] حرکت نداشت. ام ایمن و محمد، به نوبت از او [[پرستاری]] میکردند. حال آمنه لحظه به لحظه بدتر میشد. دستان کوچک فرزند را در دست گرفت. [[خیره]] خیره به چهره [[زیبا]] و [[دوست]] داشتنی او نگاه کرد و چنین سرود: | ||
{{عربی|ان صح ما ابصرت في المنام فانت [[مبعوث]] إلى الانام تبعث في الحل و الحرام من عند ذي الجلال و الإكرام تبعث بالتوحيد و الإسلام دين ابيك البر ابراهام فالله انهاك عن الأصنام أن لا تواليها مع الأقوام}}<ref>حاشیة السیرة الحلبیة، ج۱، ص۵۷؛ خصائص فاطمیه{{س}}، ص۲۰۲. </ref> | {{عربی|ان صح ما ابصرت في المنام فانت [[مبعوث]] إلى الانام تبعث في الحل و الحرام من عند ذي الجلال و الإكرام تبعث بالتوحيد و الإسلام دين ابيك البر ابراهام فالله انهاك عن الأصنام أن لا تواليها مع الأقوام}}<ref>حاشیة السیرة الحلبیة، ج۱، ص۵۷؛ خصائص فاطمیه{{س}}، ص۲۰۲. </ref> | ||
خط ۱۵۳: | خط ۱۵۳: | ||
اگر در این سخنان دقت شود، [[ایمان]] آمنه به [[معاد]]، [[آینده]] فرزند و [[بعثت]] او نمایان میشود. او در فضای [[جاهلیت]] [[زندگی]] میکرد؛ ولی روش ابراهیمی داشت؛ زیرا به فرزندش گفت: تو راه ابراهیم را طی میکنی و [[دین]] او را زنده میگردانی.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۴۱.</ref>. | اگر در این سخنان دقت شود، [[ایمان]] آمنه به [[معاد]]، [[آینده]] فرزند و [[بعثت]] او نمایان میشود. او در فضای [[جاهلیت]] [[زندگی]] میکرد؛ ولی روش ابراهیمی داشت؛ زیرا به فرزندش گفت: تو راه ابراهیم را طی میکنی و [[دین]] او را زنده میگردانی.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۴۱.</ref>. | ||
==محمد{{صل}} در [[فراق]] [[مادر]]== | == محمد{{صل}} در [[فراق]] [[مادر]] == | ||
آمنه فرزند شش ساله خود را تنها گذاشت و به سوی [[معبود]] خود شتافت. پس از [[وفات]] آمنه، [[ام ایمن]] با کمک [[حضرت محمد]]{{صل}} و تعدادی از اهالی «[[ابواء]]» - بنا بر روایتی، با کمک تعدادی رهگذر - آمنه را در «ابواء» به [[خاک]] سپرد<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۰؛ تاریخ پیامبر اسلام{{صل}}، ص۲۱.</ref> و همراه فرزند آمنه، رهسپار [[مکه]] شد.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۴۳.</ref>. | آمنه فرزند شش ساله خود را تنها گذاشت و به سوی [[معبود]] خود شتافت. پس از [[وفات]] آمنه، [[ام ایمن]] با کمک [[حضرت محمد]]{{صل}} و تعدادی از اهالی «[[ابواء]]» - بنا بر روایتی، با کمک تعدادی رهگذر - آمنه را در «ابواء» به [[خاک]] سپرد<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۰؛ تاریخ پیامبر اسلام{{صل}}، ص۲۱.</ref> و همراه فرزند آمنه، رهسپار [[مکه]] شد.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۴۳.</ref>. | ||