ابوسفیان بن حرب در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۵
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
||
خط ۶: | خط ۶: | ||
}} | }} | ||
[[ابوسفیان بن حرب]] یکی از سران [[قریش]] و از بازرگانان بنام زمان خود بود و از [[دشمنان]] سرسخت [[پیامبر اکرم]]{{صل}} بود. [[جنگ بدر]]، [[احد]] و [[خندق]] به طراحی ابوسفیان بر [[پیامبر اکرم]]{{صل}} تحمیل شد. او پس از [[دشمنی]] فراوان و جنگهای متعدد، در [[سال هشتم هجری]] هنگام [[فتح مکه]] در ظاهر [[اسلام]] آورد.[[تاریخ]] دقیق [[مرگ]] ابوسفیان مشخص نیست، اما اقوال مختلف [[مرگ]] او را بین سالهای ۲۵ تا ۳۴ قمری ذکر کردهاند. | [[ابوسفیان بن حرب]] یکی از سران [[قریش]] و از بازرگانان بنام زمان خود بود و از [[دشمنان]] سرسخت [[پیامبر اکرم]]{{صل}} بود. [[جنگ بدر]]، [[احد]] و [[خندق]] به طراحی ابوسفیان بر [[پیامبر اکرم]]{{صل}} تحمیل شد. او پس از [[دشمنی]] فراوان و جنگهای متعدد، در [[سال هشتم هجری]] هنگام [[فتح مکه]] در ظاهر [[اسلام]] آورد. [[تاریخ]] دقیق [[مرگ]] ابوسفیان مشخص نیست، اما اقوال مختلف [[مرگ]] او را بین سالهای ۲۵ تا ۳۴ قمری ذکر کردهاند. | ||
==مقدمه== | == مقدمه == | ||
نام و [[نسب]] [[ابوسفیان]]، [[صخر بن حرب بن امیه]] است. [[امیه]] نیز فرزند [[عبد شمس]]، [[برادر]] [[هاشم]]، جد [[پیامبر]]{{صل}} است، بنابراین [[عبد مناف]]، جد مشترک [[امویان]] و [[بنی هاشم]] است. ابوسفیان، [[کنیه]] او است و از جمله مواردی است که کنیه فردی بر اسم اصلیاش [[غلبه]] یافته و به آن مشهور شده است. از این رو در کتابهای [[تاریخی]] و میان [[مردم]]، [[صخر بن حرب]] آشنا نبوده و ابوسفیان برای همه آشناست. [[مادر]] ابوسفیان، عمه [[میمونه]]، [[همسر رسول خدا]]{{صل}} است<ref>بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۴؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۷۴.</ref>. ابوسفیان از بزرگان [[عرب]] و سران [[قریش]]<ref>عبدالله بن سعید عبادی لحجی، منتهی السؤل علی وسائل الوصول الی شمائل الرسول{{صل}}، ج۲، ص۵۳۳.</ref> و از [[حاکمان]] و جراران [[مکه]]<ref>المحبر، ص۱۳۲.</ref> (کسانی که بر بیش از هزار تن [[فرماندهی]] دارند)<ref>المحبر، ص۱۳۲.</ref> به شمار میرفته است. او ده سال قبل از [[عام الفیل]] در [[مکه]] به [[دنیا]] آمد<ref>بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۱۳؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۴، ص۱۶۷۷.</ref> و به این ترتیب، او ده سال از پیامبر{{صل}} بزرگتر بوده است. او ندیم [[عباس بن عبدالمطلب]] بود<ref>المحبر، ص۱۷۵.</ref> و پس از پدرش [[رهبری]] [[قریش]] را در جنگها و کاروانهای تجاری برعهده گرفت<ref>اخبار مکه، ص۱۱۵.</ref>. [[پدر]] او ندیمِ [[عبدالمطلب]] و فرماندۀ آنان در جنگهای "[[فجار]]" بوده<ref>یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص ۱۵؛ الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۲۲، ص۳۰۷.</ref> است. | نام و [[نسب]] [[ابوسفیان]]، [[صخر بن حرب بن امیه]] است. [[امیه]] نیز فرزند [[عبد شمس]]، [[برادر]] [[هاشم]]، جد [[پیامبر]]{{صل}} است، بنابراین [[عبد مناف]]، جد مشترک [[امویان]] و [[بنی هاشم]] است. ابوسفیان، [[کنیه]] او است و از جمله مواردی است که کنیه فردی بر اسم اصلیاش [[غلبه]] یافته و به آن مشهور شده است. از این رو در کتابهای [[تاریخی]] و میان [[مردم]]، [[صخر بن حرب]] آشنا نبوده و ابوسفیان برای همه آشناست. [[مادر]] ابوسفیان، عمه [[میمونه]]، [[همسر رسول خدا]]{{صل}} است<ref>بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۴؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۷۴.</ref>. ابوسفیان از بزرگان [[عرب]] و سران [[قریش]]<ref>عبدالله بن سعید عبادی لحجی، منتهی السؤل علی وسائل الوصول الی شمائل الرسول{{صل}}، ج۲، ص۵۳۳.</ref> و از [[حاکمان]] و جراران [[مکه]]<ref>المحبر، ص۱۳۲.</ref> (کسانی که بر بیش از هزار تن [[فرماندهی]] دارند)<ref>المحبر، ص۱۳۲.</ref> به شمار میرفته است. او ده سال قبل از [[عام الفیل]] در [[مکه]] به [[دنیا]] آمد<ref>بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۱۳؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۴، ص۱۶۷۷.</ref> و به این ترتیب، او ده سال از پیامبر{{صل}} بزرگتر بوده است. او ندیم [[عباس بن عبدالمطلب]] بود<ref>المحبر، ص۱۷۵.</ref> و پس از پدرش [[رهبری]] [[قریش]] را در جنگها و کاروانهای تجاری برعهده گرفت<ref>اخبار مکه، ص۱۱۵.</ref>. [[پدر]] او ندیمِ [[عبدالمطلب]] و فرماندۀ آنان در جنگهای "[[فجار]]" بوده<ref>یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص ۱۵؛ الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۲۲، ص۳۰۷.</ref> است. | ||
پس از مخالفتهای شدیدی که ابوسفیان با [[پیامبر]]{{صل}} داشت و سه [[جنگ]] مهم [[تاریخ اسلام]] را علیه ایشان و یارانش برنامهریزی و [[هدایت]] کرد، سرانجام هنگام [[فتح مکه]]، یعنی [[سال دهم هجرت]]، [[اسلام]] آورد و بلافاصله به همراه پیامبر{{صل}} در [[جنگ حنین]] که پس از فتح مکه اتفاق افتاد، شرکت کرد و یکی از چشمانش را در این جنگ از دست داد. او بعدها در [[جنگ یرموک]] نیز شرکت کرد و چشم دیگرش را از دست داد و [[نابینا]] شد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۵۲۵.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۲۹؛ [[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[ابوسفیان ۱ (مقاله)|ابوسفیان]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ص۷۹ ـ ۸۰.</ref> | پس از مخالفتهای شدیدی که ابوسفیان با [[پیامبر]]{{صل}} داشت و سه [[جنگ]] مهم [[تاریخ اسلام]] را علیه ایشان و یارانش برنامهریزی و [[هدایت]] کرد، سرانجام هنگام [[فتح مکه]]، یعنی [[سال دهم هجرت]]، [[اسلام]] آورد و بلافاصله به همراه پیامبر{{صل}} در [[جنگ حنین]] که پس از فتح مکه اتفاق افتاد، شرکت کرد و یکی از چشمانش را در این جنگ از دست داد. او بعدها در [[جنگ یرموک]] نیز شرکت کرد و چشم دیگرش را از دست داد و [[نابینا]] شد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۵۲۵.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۲۹؛ [[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[ابوسفیان ۱ (مقاله)|ابوسفیان]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ص۷۹ ـ ۸۰.</ref> | ||
==[[رقابت]] با بنی هاشم== | == [[رقابت]] با بنی هاشم == | ||
میان [[خاندان]] عبد شمس و خاندان هاشم که هر دو [[فرزندان]] عبد مناف هستند، رقابت و [[ستیز]] بوده است. این دو برادر، ریشه دو شجره کاملا متفاوت هستند. از عبد شمس، امیه، [[حرب]]، ابوسفیان، [[معاویه]] و [[یزید]] به وجود آمدند که منشأ تمام شرها بودند و از هاشم، [[عبدالمطلب]]، [[عبدالله]]، [[حضرت محمد]]{{صل}}، [[امام علی]]{{ع}} و [[ائمه دوازدهگانه]] که همه [[خیرات]] و [[برکات]] [[زمین]] به واسطه وجود آنهاست. | میان [[خاندان]] عبد شمس و خاندان هاشم که هر دو [[فرزندان]] عبد مناف هستند، رقابت و [[ستیز]] بوده است. این دو برادر، ریشه دو شجره کاملا متفاوت هستند. از عبد شمس، امیه، [[حرب]]، ابوسفیان، [[معاویه]] و [[یزید]] به وجود آمدند که منشأ تمام شرها بودند و از هاشم، [[عبدالمطلب]]، [[عبدالله]]، [[حضرت محمد]]{{صل}}، [[امام علی]]{{ع}} و [[ائمه دوازدهگانه]] که همه [[خیرات]] و [[برکات]] [[زمین]] به واسطه وجود آنهاست. | ||
حرب پسر امیه با عبدالمطلب پسر هاشم ستیز و [[نزاع]] داشت و ابوسفیان نسبت به [[پیامبر اکرم]]{{صل}} [[شک]] میورزید و با او جنگ میکرد و این دو [[خانواده]]، اگرچه عبد مناف جد آنها بود ولی امویها همواره نسبت به هاشمیان کینهتوز بودهاند<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۳۳۴.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۳۰.</ref> | حرب پسر امیه با عبدالمطلب پسر هاشم ستیز و [[نزاع]] داشت و ابوسفیان نسبت به [[پیامبر اکرم]]{{صل}} [[شک]] میورزید و با او جنگ میکرد و این دو [[خانواده]]، اگرچه عبد مناف جد آنها بود ولی امویها همواره نسبت به هاشمیان کینهتوز بودهاند<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۳۳۴.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۳۰.</ref> | ||
==[[مادر]] [[ابوسفیان]]== | == [[مادر]] [[ابوسفیان]] == | ||
پس از [[شهادت]] [[امیرالمؤمنین]] [[امام علی]]{{ع}} و قضیه [[صلح امام حسن]]{{ع}} با [[معاویه]]، روزی [[عقیل]] پیش معاویه آمد و همنشینان معاویه بر گرد او بودند، معاویه به او گفت: "ای ابو [[یزید]] عقیل از چگونگی لشکرگاه من و لشکرگاه برادرت که هر دو را دیدهای به من خبر بده". عقیل گفت: "هماکنون به تو میگویم به [[خدا]] [[سوگند]] آنگاه که بر لشکرگاه برادرم گذشتم، دیدم شبی چون [[شب]] [[رسالت]] [[رسول خدا]]{{صل}} و روزی چون [[روز]] آن [[حضرت]] را دارند؛ با این تفاوت که فقط رسول خدا{{صل}} میان آنان نیست. من کسی جز [[نمازگزار]] ندیدم و آوایی جز بانگ [[تلاوت قرآن]] نشنیدم چون به لشکرگاه تو گذشتم، گروهی از [[منافقان]] و از آنانی که میخواستند شتر [[پیامبر]] را در شب [[عقبه]] رم دهند، از من استقبال کردند. | پس از [[شهادت]] [[امیرالمؤمنین]] [[امام علی]]{{ع}} و قضیه [[صلح امام حسن]]{{ع}} با [[معاویه]]، روزی [[عقیل]] پیش معاویه آمد و همنشینان معاویه بر گرد او بودند، معاویه به او گفت: "ای ابو [[یزید]] عقیل از چگونگی لشکرگاه من و لشکرگاه برادرت که هر دو را دیدهای به من خبر بده". عقیل گفت: "هماکنون به تو میگویم به [[خدا]] [[سوگند]] آنگاه که بر لشکرگاه برادرم گذشتم، دیدم شبی چون [[شب]] [[رسالت]] [[رسول خدا]]{{صل}} و روزی چون [[روز]] آن [[حضرت]] را دارند؛ با این تفاوت که فقط رسول خدا{{صل}} میان آنان نیست. من کسی جز [[نمازگزار]] ندیدم و آوایی جز بانگ [[تلاوت قرآن]] نشنیدم چون به لشکرگاه تو گذشتم، گروهی از [[منافقان]] و از آنانی که میخواستند شتر [[پیامبر]] را در شب [[عقبه]] رم دهند، از من استقبال کردند. | ||
"سپس عقیل از معاویه پرسید: این شخصی که در سمت راست تو نشسته است، کیست؟ معاویه گفت: "[[عمرو عاص]] است". عقیل گفت: "این همان کسی است که چون متولد شد، شش تن مدعی پدری او شدند و سرانجام قصاب و شتر کش [[قریش]] بر دیگران چیره شد". سپس پرسید: این دیگری کیست؟ معاویه گفت: "[[ضحاک بن قیس فهری]] است". عقیل گفت: "آری، به خدا سوگند پدرش از گرفتن نطفه بزهای نر نمیگذشت" و پرسید این دیگری کیست؟ معاویه گفت: "[[ابوموسی اشعری]] است". عقیل گفت: "این پسر آن دزد نابکار است". معاویه به عقیل گفت: "ای ابو یزید! درباره من چه میگویی؟" عقیل گفت: "مرا از این کار معاف کن". معاویه گفت: "باید بگویی". عقیل گفت: "آیا حمامه را میشناسی؟" معاویه گفت: ای ابا یزید، حمامه کیست؟" عقیل گفت: "به تو خبر دادم" و برخاست و رفت. معاویه، نسبتشناسی را فرا خواند و از او پرسید: حمامة کیست؟ [[نسب]] شناس گفت: "آیا در امانم؟" معاویه گفت: "آری"، نسب شناس گفت: "حمامه، مادربزرگ پدری تو، یعنی مادر ابوسفیان است و از روسپیهای معروف [[دوره جاهلی]] بود که بر سر در [[خانه]] خود [[پرچم]] روسپی گری زده بود"<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۵۵۱.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۳۰-۴۳۱.</ref> | "سپس عقیل از معاویه پرسید: این شخصی که در سمت راست تو نشسته است، کیست؟ معاویه گفت: "[[عمرو عاص]] است". عقیل گفت: "این همان کسی است که چون متولد شد، شش تن مدعی پدری او شدند و سرانجام قصاب و شتر کش [[قریش]] بر دیگران چیره شد". سپس پرسید: این دیگری کیست؟ معاویه گفت: "[[ضحاک بن قیس فهری]] است". عقیل گفت: "آری، به خدا سوگند پدرش از گرفتن نطفه بزهای نر نمیگذشت" و پرسید این دیگری کیست؟ معاویه گفت: "[[ابوموسی اشعری]] است". عقیل گفت: "این پسر آن دزد نابکار است". معاویه به عقیل گفت: "ای ابو یزید! درباره من چه میگویی؟" عقیل گفت: "مرا از این کار معاف کن". معاویه گفت: "باید بگویی". عقیل گفت: "آیا حمامه را میشناسی؟" معاویه گفت: ای ابا یزید، حمامه کیست؟" عقیل گفت: "به تو خبر دادم" و برخاست و رفت. معاویه، نسبتشناسی را فرا خواند و از او پرسید: حمامة کیست؟ [[نسب]] شناس گفت: "آیا در امانم؟" معاویه گفت: "آری"، نسب شناس گفت: "حمامه، مادربزرگ پدری تو، یعنی مادر ابوسفیان است و از روسپیهای معروف [[دوره جاهلی]] بود که بر سر در [[خانه]] خود [[پرچم]] روسپی گری زده بود"<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۵۵۱.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۳۰-۴۳۱.</ref> | ||
==فرزندان [[ابوسفیان]]== | == فرزندان [[ابوسفیان]] == | ||
یکی از پسران ابوسفیان [[معاویه]] و [[مادر]] معاویه نیز [[هند]] است. معاویه و [[عتبة بن ابوسفیان|عتبه]] از این [[زن]] هستند و دیگر پسران ابوسفیان، یعنی [[یزید بن ابوسفیان|یزید]]، [[محمد بن ابوسفیان|محمد]]، [[عنبسة بن ابوسفیان|عنبسه]]، [[حنظلة بن ابوسفیان|حنظله]] و [[عمرو بن ابوسفیان|عمرو]] از [[زنان]] دیگر ابوسفیان بودهاند<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۳۲۴.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۳۲؛ [[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[ابوسفیان ۱ (مقاله)|ابوسفیان]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ص۷۹ ـ ۸۰.</ref> | یکی از پسران ابوسفیان [[معاویه]] و [[مادر]] معاویه نیز [[هند]] است. معاویه و [[عتبة بن ابوسفیان|عتبه]] از این [[زن]] هستند و دیگر پسران ابوسفیان، یعنی [[یزید بن ابوسفیان|یزید]]، [[محمد بن ابوسفیان|محمد]]، [[عنبسة بن ابوسفیان|عنبسه]]، [[حنظلة بن ابوسفیان|حنظله]] و [[عمرو بن ابوسفیان|عمرو]] از [[زنان]] دیگر ابوسفیان بودهاند<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۳۲۴.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۳۲؛ [[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[ابوسفیان ۱ (مقاله)|ابوسفیان]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ص۷۹ ـ ۸۰.</ref> | ||
==ابوسفیان و [[معاویه]]== | == ابوسفیان و [[معاویه]] == | ||
[[زمخشری]] در [[کتاب]] "ربیع الابرار" خود میگوید: معاویه را به چهار شخص نسبت میدادند: [[مسافر بن ابی عمرو]]، [[عماره بن ولید بن مغیره]]، [[عباس بن ابی مطلب]] و به صباح که آوازه [[خوان]] [[عماره بن ولید]] بود. | [[زمخشری]] در [[کتاب]] "ربیع الابرار" خود میگوید: معاویه را به چهار شخص نسبت میدادند: [[مسافر بن ابی عمرو]]، [[عماره بن ولید بن مغیره]]، [[عباس بن ابی مطلب]] و به صباح که آوازه [[خوان]] [[عماره بن ولید]] بود. | ||
ابوسفیان، مردی [[زشت]] روی و کوتاه قامت بود و صباح، [[جوان]] و خوش چهره و مزدور ابوسفیان لذا هند او را به خود فرا خواند و او با هند در آمیخت. همچنین گفتهاند: عتبه پسر ابوسفیان هم از صباح است و چون هند خوش نداشت آن [[کودک]] را در [[خانه]] خود نگه دارد، او را به منطقه اجیاد میفرستاد<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۳۳۴.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۳۲.</ref> | ابوسفیان، مردی [[زشت]] روی و کوتاه قامت بود و صباح، [[جوان]] و خوش چهره و مزدور ابوسفیان لذا هند او را به خود فرا خواند و او با هند در آمیخت. همچنین گفتهاند: عتبه پسر ابوسفیان هم از صباح است و چون هند خوش نداشت آن [[کودک]] را در [[خانه]] خود نگه دارد، او را به منطقه اجیاد میفرستاد<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۳۳۴.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۳۲.</ref> | ||
==[[خواهر]] ابوسفیان== | == [[خواهر]] ابوسفیان == | ||
[[همسر ابولهب]]، [[ام جمیل]] نام داشت که خواهر ابوسفیان و [[همام]] {{متن قرآن|حَمَّالَةَ الْحَطَبِ}}<ref>«و (نیز) همسرش | [[همسر ابولهب]]، [[ام جمیل]] نام داشت که خواهر ابوسفیان و [[همام]] {{متن قرآن|حَمَّالَةَ الْحَطَبِ}}<ref>«و (نیز) همسرش در حالی که هیزمکش (دوزخ) است،» سوره مسد، آیه ۴.</ref> بود. این زن از سرسختترین و بدزبانترین [[دشمنان پیامبر اکرم]]{{صل}} بود<ref>المعارف، ابن قتیبه، ص۷۳.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۳۲؛ [[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[ابوسفیان ۱ (مقاله)|ابوسفیان]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ص۷۹ ـ ۸۰.</ref> | ||
==ابوسفیان؛ [[پدر]] [[عمروعاص]]== | == ابوسفیان؛ [[پدر]] [[عمروعاص]] == | ||
[[ابوعبیده]]، [[معمرة بن مثنی]]، در "کلاب الانساب" میگوید: درباره عمرو دو تن مدعی شدند که پدر او هستند؛ یکی [[ابوسفیان بن حرب]] و دیگری [[عاص بن وائل]]. این دو با هم [[اختلاف]] پیدا کردند. گفته شد مادرش در این باره [[داوری]] کند. مادر عمرو گفت: "او از عاص بن وائل است". ابوسفیان گفت: "من تردید ندارم من او را در رحم مادرش کاشتهام"، ولی عاص نپذیرفت. به مادر عمرو گفتند: [[نسب]] ابوسفیان، شریفتر است. او گفت: "عاص بن وائل به من فراوان [[انفاق]] میکند و حال آنکه ابوسفیان، مردی [[بخیل]] است"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۸۳.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۳۲.</ref> | [[ابوعبیده]]، [[معمرة بن مثنی]]، در "کلاب الانساب" میگوید: درباره عمرو دو تن مدعی شدند که پدر او هستند؛ یکی [[ابوسفیان بن حرب]] و دیگری [[عاص بن وائل]]. این دو با هم [[اختلاف]] پیدا کردند. گفته شد مادرش در این باره [[داوری]] کند. مادر عمرو گفت: "او از عاص بن وائل است". ابوسفیان گفت: "من تردید ندارم من او را در رحم مادرش کاشتهام"، ولی عاص نپذیرفت. به مادر عمرو گفتند: [[نسب]] ابوسفیان، شریفتر است. او گفت: "عاص بن وائل به من فراوان [[انفاق]] میکند و حال آنکه ابوسفیان، مردی [[بخیل]] است"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۸۳.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۳۲.</ref> | ||
==ابوسفیان [[پیش از بعثت]] [[پیامبر]]{{صل}}== | == ابوسفیان [[پیش از بعثت]] [[پیامبر]]{{صل}}== | ||
ابوسفیان از معدود باسوادان [[قریش]]<ref>فتوح البلدان، ص۴۵۷.</ref> و از ثروتمندترین افراد [[مکه]] به شمار میرفته<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۸۰.</ref> و از بازرگانان بود<ref>الاستیعاب، ج۴، ص۲۴۰.</ref> که روغن و پشم میفروخت<ref>المعارف، ص۵۷۵.</ref> و گاهی با داراییهای خود و دیگران، بازرگانان را مجهز کرده به سرزمینهای [[عجم]] میفرستاد<ref>الاغانی، ج۶، ص۳۵۹؛ الاستیعاب، ج۴، ص۲۴۰. </ref> و گاهی در برخی از سفرهای تجاری [[قریش]] به [[شام]]، حضور جدی داشته است<ref>یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۵.</ref><ref>ر.ک: [[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[ابوسفیان ۱ (مقاله)|ابوسفیان]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ص ۷۹ ـ۸۰.</ref> [[رأی]] او نافذ و [[پرچم]] مخصوص سران، معروف به "عُقاب" در اختیارش بود<ref>الاستیعاب، ج۴، ص۲۴۰.</ref>. فردی [[خویشاوند]] [[دوست]] بود<ref>سیره ابن هشام، ج۲، ص۴۱۳.</ref> و [[حمایت]] او از [[فاطمه]]{{س}} در مقابل ابوجهل به [[دلیل]] همین ویژگی بود<ref>انساب الاشراف، ج۵، ص۱۴.</ref>. او از زنادقۀ [[قریش]] بوده<ref>المحبر، ص۱۶۱.</ref> و بی بندوباری او در [[تاریخ]] زیاد است. به هر حال جزئیات [[زندگی]] او پیش از [[اسلام]] روشن نیست و پس از آن نیز به جهات [[سیاسی]] و [[اقتدار]] [[امویان]]، آنچه در [[مسلمانی]] و [[تنزیه]] او [[نقل]] شده، محل نقد است<ref>ر.ک: [[سید علی رضا واسعی|واسعی، سید علی رضا]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ص ۶۷۹.</ref>. | ابوسفیان از معدود باسوادان [[قریش]]<ref>فتوح البلدان، ص۴۵۷.</ref> و از ثروتمندترین افراد [[مکه]] به شمار میرفته<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۸۰.</ref> و از بازرگانان بود<ref>الاستیعاب، ج۴، ص۲۴۰.</ref> که روغن و پشم میفروخت<ref>المعارف، ص۵۷۵.</ref> و گاهی با داراییهای خود و دیگران، بازرگانان را مجهز کرده به سرزمینهای [[عجم]] میفرستاد<ref>الاغانی، ج۶، ص۳۵۹؛ الاستیعاب، ج۴، ص۲۴۰. </ref> و گاهی در برخی از سفرهای تجاری [[قریش]] به [[شام]]، حضور جدی داشته است<ref>یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۵.</ref><ref>ر. ک: [[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[ابوسفیان ۱ (مقاله)|ابوسفیان]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ص ۷۹ ـ۸۰.</ref> [[رأی]] او نافذ و [[پرچم]] مخصوص سران، معروف به "عُقاب" در اختیارش بود<ref>الاستیعاب، ج۴، ص۲۴۰.</ref>. فردی [[خویشاوند]] [[دوست]] بود<ref>سیره ابن هشام، ج۲، ص۴۱۳.</ref> و [[حمایت]] او از [[فاطمه]]{{س}} در مقابل ابوجهل به [[دلیل]] همین ویژگی بود<ref>انساب الاشراف، ج۵، ص۱۴.</ref>. او از زنادقۀ [[قریش]] بوده<ref>المحبر، ص۱۶۱.</ref> و بی بندوباری او در [[تاریخ]] زیاد است. به هر حال جزئیات [[زندگی]] او پیش از [[اسلام]] روشن نیست و پس از آن نیز به جهات [[سیاسی]] و [[اقتدار]] [[امویان]]، آنچه در [[مسلمانی]] و [[تنزیه]] او [[نقل]] شده، محل نقد است<ref>ر. ک: [[سید علی رضا واسعی|واسعی، سید علی رضا]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ص ۶۷۹.</ref>. | ||
==[[ابوسفیان]] قبل از [[مسلمان]] شدن== | == [[ابوسفیان]] قبل از [[مسلمان]] شدن == | ||
[[ابوسفیان]] از سرسختترین [[دشمنان]] [[پیامبر]]{{صل}} به شمار میرفت که از هیچ کاری علیه آن [[حضرت]] و [[اسلام]] فروگذار نکرد. برخی از اقدامات او علیه [[اسلام]] و [[پیامبر]]{{صل}} در [[مکه]] و بعد از [[هجرت پیامبر]]{{صل}} به [[مدینه]] عبارتاند از: | [[ابوسفیان]] از سرسختترین [[دشمنان]] [[پیامبر]]{{صل}} به شمار میرفت که از هیچ کاری علیه آن [[حضرت]] و [[اسلام]] فروگذار نکرد. برخی از اقدامات او علیه [[اسلام]] و [[پیامبر]]{{صل}} در [[مکه]] و بعد از [[هجرت پیامبر]]{{صل}} به [[مدینه]] عبارتاند از: | ||
#تلاش برای باز داشتن [[پیامبر]]{{صل}} از [[تبلیغ]] [[اسلام]]: پس از [[مبعوث]] شدن [[پیامبر]]{{صل}}، به [[دلیل]] آنکه جایگاهی برای او نمیماند و [[قدرت]] [[اجتماعی]] او [[تضعیف]] میشد<ref>الاستیعاب، ج۲، ص۲۷۱.</ref>. [[ابوسفیان]] در پاسخ پرسش [[پیامبر]] {{صل}} که چرا با اینکه میدانی من [[رسول]] خدایم، با من میجنگی، گفت: میدانم تو راست میگویی؛ اما تو جای گاه مرا در [[قریش]] میدانی و چیزی آوردهای که با آن، دیگر بزرگی و شرفی برای من نمیماند؛ پس با تواز سر [[حمیت]] و کراهت میجنگیم<ref>انساب الاشراف، ج۵، ص۱۶.</ref>. با دیگر سران [[مکه]] از سَر [[حسادت]] و رقابت دیرینۀ قومی ـ [[قبیله]] ای به [[دشمنی]] با [[حضرت]] برخاسته<ref>السیر و المغازی، ص۱۴۴.</ref> و سعی کردند [[پیامبر]]{{صل}} را از حرکت باز دارند<ref>السیر و المغازی، ص۱۹۷ ـ ۱۹۸.</ref> و چون با [[اصرار]] [[پیامبر]] و [[پایداری]] او بر اهدافش مواجه شدند از او خواستند تا [[پیامبری]] خویش را [[اثبات]] کند و بخشی از [[مشکلات]] زیستی [[مردم]] [[مکه]] را به [[اعجاز]] برطرف سازد<ref>السیر و المغازی، ص۱۹۷ ـ ۱۹۸؛ سیره ابن هشام، ج۱، ص۲۹۵ ـ ۲۹۶.</ref><ref>ر.ک: [[سید علی رضا واسعی|واسعی، سید علی رضا]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ص ۶۸۰.</ref> | # تلاش برای باز داشتن [[پیامبر]]{{صل}} از [[تبلیغ]] [[اسلام]]: پس از [[مبعوث]] شدن [[پیامبر]]{{صل}}، به [[دلیل]] آنکه جایگاهی برای او نمیماند و [[قدرت]] [[اجتماعی]] او [[تضعیف]] میشد<ref>الاستیعاب، ج۲، ص۲۷۱.</ref>. [[ابوسفیان]] در پاسخ پرسش [[پیامبر]] {{صل}} که چرا با اینکه میدانی من [[رسول]] خدایم، با من میجنگی، گفت: میدانم تو راست میگویی؛ اما تو جای گاه مرا در [[قریش]] میدانی و چیزی آوردهای که با آن، دیگر بزرگی و شرفی برای من نمیماند؛ پس با تواز سر [[حمیت]] و کراهت میجنگیم<ref>انساب الاشراف، ج۵، ص۱۶.</ref>. با دیگر سران [[مکه]] از سَر [[حسادت]] و رقابت دیرینۀ قومی ـ [[قبیله]] ای به [[دشمنی]] با [[حضرت]] برخاسته<ref>السیر و المغازی، ص۱۴۴.</ref> و سعی کردند [[پیامبر]]{{صل}} را از حرکت باز دارند<ref>السیر و المغازی، ص۱۹۷ ـ ۱۹۸.</ref> و چون با [[اصرار]] [[پیامبر]] و [[پایداری]] او بر اهدافش مواجه شدند از او خواستند تا [[پیامبری]] خویش را [[اثبات]] کند و بخشی از [[مشکلات]] زیستی [[مردم]] [[مکه]] را به [[اعجاز]] برطرف سازد<ref>السیر و المغازی، ص۱۹۷ ـ ۱۹۸؛ سیره ابن هشام، ج۱، ص۲۹۵ ـ ۲۹۶.</ref><ref>ر. ک: [[سید علی رضا واسعی|واسعی، سید علی رضا]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ص ۶۸۰.</ref> | ||
# [[پذیرش]] پیشنهاد [[ترور]] [[پیامبر]]{{صل}}: [[ابوسفیان]] بعد از [[آگاهی]] از [[تصمیم پیامبر]]{{صل}} برای [[هجرت به مدینه]] با شرکت در [[دارالندوة]] و برای پیشگیری از [[گسترش اسلام]]، پیشنهادِ مطرح شده ([[ترور]]) را پذیرفت<ref>ر.ک: [[سید علی رضا واسعی|واسعی، سید علی رضا]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۲ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ص ۴۸۰ ـ ۴۸۱.</ref>. | # [[پذیرش]] پیشنهاد [[ترور]] [[پیامبر]]{{صل}}: [[ابوسفیان]] بعد از [[آگاهی]] از [[تصمیم پیامبر]]{{صل}} برای [[هجرت به مدینه]] با شرکت در [[دارالندوة]] و برای پیشگیری از [[گسترش اسلام]]، پیشنهادِ مطرح شده ([[ترور]]) را پذیرفت<ref>ر. ک: [[سید علی رضا واسعی|واسعی، سید علی رضا]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۲ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ص ۴۸۰ ـ ۴۸۱.</ref>. | ||
# [[نوشتن]] [[نامه]] به [[مردم مدینه]] و ابراز [[نارضایتی]] از [[پناه]] دادن [[حضرت]]: او پس از [[هجرت پیامبر]]{{صل}} با "اُبی بن [[خلف]] جمحی" به [[مردم مدینه]] [[نامه]] نوشته و از [[پناه]] دادن [[حضرت]]، ابراز ناخرسندی کرد<ref>المحبر، ص۲۷۱.</ref>. | # [[نوشتن]] [[نامه]] به [[مردم مدینه]] و ابراز [[نارضایتی]] از [[پناه]] دادن [[حضرت]]: او پس از [[هجرت پیامبر]]{{صل}} با "اُبی بن [[خلف]] جمحی" به [[مردم مدینه]] [[نامه]] نوشته و از [[پناه]] دادن [[حضرت]]، ابراز ناخرسندی کرد<ref>المحبر، ص۲۷۱.</ref>. | ||
#مصادرۀ [[اموال]] [[مهاجران]]: او برای فرو نشاندن [[خشم]] خویش بعد از [[هجرت پیامبر]]{{صل}} داراییهای [[مهاجران]] [[مسلمان]] را مصادره نمود و خانه جحش بن ریاب [[اسدی]] (از پسرعمههای [[پیامبر]]) را به فروش گذاشت. این عمل، [[نکوهش]] و هجو ابواحمدبن جحش را - با این که دخترش "رفاعه" در کابین ابواحمد بود در پی داشت <ref>اخبار مکه، ج۲، ص۲۴۴ ـ ۲۴۵.</ref><ref>ر.ک: [[سید علی رضا واسعی|واسعی، سید علی رضا]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ص ۶۸۰.</ref> | # مصادرۀ [[اموال]] [[مهاجران]]: او برای فرو نشاندن [[خشم]] خویش بعد از [[هجرت پیامبر]]{{صل}} داراییهای [[مهاجران]] [[مسلمان]] را مصادره نمود و خانه جحش بن ریاب [[اسدی]] (از پسرعمههای [[پیامبر]]) را به فروش گذاشت. این عمل، [[نکوهش]] و هجو ابواحمدبن جحش را - با این که دخترش "رفاعه" در کابین ابواحمد بود در پی داشت <ref>اخبار مکه، ج۲، ص۲۴۴ ـ ۲۴۵.</ref><ref>ر. ک: [[سید علی رضا واسعی|واسعی، سید علی رضا]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ص ۶۸۰.</ref> | ||
#عامل پیدایش [[جنگ بدر]]: نخستین مواجهۀ نظامی [[مشرکان]] با [[مسلمانان]]، هشت ماه پس از [[هجرت]] در بطن رابُغ به [[رهبری]] ابوسفیان بود که بدون درگیری پراکنده شدند<ref>الطبقات، ج۲، ص۴.</ref> و در [[سال دوم هجرت]] سربازان [[دشمن]] به خواست او به طرف [[مدینه]] حرکت کردند و سرانجام همین حرکت به [[جنگ]] با [[پیامبر]]{{صل}} انجامید که [[جنگ بدر]] نام گرفت<ref>یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۵؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۹۰.</ref>. در این [[جنگ]]، حنظله، پسر [[ابوسفیان]] کشته و عمرو، پسر دیگرش نیز [[اسیر]] شد<ref>بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۶؛ کلاعی، ابوالربیع حمیری، الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله{{صل}} و الثلاثه الخلفاء، ج۱، ص۳۴۹.</ref>. وقتی [[مسلمانان]] برای [[آزادی]] او از [[ابوسفیان]] فدیه خواستند، گفت: [[مال]] و [[خون]] باهم جمع نمیشود<ref>سیره ابن هشام، ج۲، ص۶۵۰.</ref><ref>ر.ک: [[سید علی رضا واسعی|واسعی، سید علی رضا]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ص ۶۸۰.</ref> | # عامل پیدایش [[جنگ بدر]]: نخستین مواجهۀ نظامی [[مشرکان]] با [[مسلمانان]]، هشت ماه پس از [[هجرت]] در بطن رابُغ به [[رهبری]] ابوسفیان بود که بدون درگیری پراکنده شدند<ref>الطبقات، ج۲، ص۴.</ref> و در [[سال دوم هجرت]] سربازان [[دشمن]] به خواست او به طرف [[مدینه]] حرکت کردند و سرانجام همین حرکت به [[جنگ]] با [[پیامبر]]{{صل}} انجامید که [[جنگ بدر]] نام گرفت<ref>یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۵؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۹۰.</ref>. در این [[جنگ]]، حنظله، پسر [[ابوسفیان]] کشته و عمرو، پسر دیگرش نیز [[اسیر]] شد<ref>بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۶؛ کلاعی، ابوالربیع حمیری، الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله{{صل}} و الثلاثه الخلفاء، ج۱، ص۳۴۹.</ref>. وقتی [[مسلمانان]] برای [[آزادی]] او از [[ابوسفیان]] فدیه خواستند، گفت: [[مال]] و [[خون]] باهم جمع نمیشود<ref>سیره ابن هشام، ج۲، ص۶۵۰.</ref><ref>ر. ک: [[سید علی رضا واسعی|واسعی، سید علی رضا]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ص ۶۸۰.</ref> | ||
#وارد شدن بر [[بنی نضیر]] و [[آتش]] زدن خانهها و کاهها (غزوۀ سویق): او پس از آنکه تمام جنگهای [[قریش]] را بر ضد [[اسلام]] [[رهبری]] میکرد<ref>انساب الاشراف، ج۵، ص۱۲.</ref>، شبانه با سپاهی بر [[بنی نضیر]] وارد شد و با کسب خبر از آنان، هنگام صبح به "عریض" در سه مایلی [[مدینه]] رفته و مردی از [[انصار]] را کشت و خانهها و کاهها را [[آتش]] زد که با تعقیب [[پیامبر]]{{صل}} پا به فرار گذاشت و برای سبک بالی، [[فرمان]] داد تا کیسههای آرد خود را بریزند از این رو این تعقیب و [[گریز]]، [[غزوه]] "سویق" (آرد) نام گرفت<ref>السیر و المغازی، ص۳۱۰ ـ ۳۱۱؛ الطبقات، ج۲، ص۲۳.</ref>. | # وارد شدن بر [[بنی نضیر]] و [[آتش]] زدن خانهها و کاهها (غزوۀ سویق): او پس از آنکه تمام جنگهای [[قریش]] را بر ضد [[اسلام]] [[رهبری]] میکرد<ref>انساب الاشراف، ج۵، ص۱۲.</ref>، شبانه با سپاهی بر [[بنی نضیر]] وارد شد و با کسب خبر از آنان، هنگام صبح به "عریض" در سه مایلی [[مدینه]] رفته و مردی از [[انصار]] را کشت و خانهها و کاهها را [[آتش]] زد که با تعقیب [[پیامبر]]{{صل}} پا به فرار گذاشت و برای سبک بالی، [[فرمان]] داد تا کیسههای آرد خود را بریزند از این رو این تعقیب و [[گریز]]، [[غزوه]] "سویق" (آرد) نام گرفت<ref>السیر و المغازی، ص۳۱۰ ـ ۳۱۱؛ الطبقات، ج۲، ص۲۳.</ref>. | ||
#از عوامل ایجاد [[جنگ احد]]: در [[سال سوم هجرت]] او با سه هزار تن، سپاهی بزرگ را بر ضد [[مسلمانان]] سازمان دهی کرد<ref>السیر و المغازی، ص۳۲۲ و ۳۲۳؛ یعقوبی، ج۲، ص۴۷.</ref> و [[جنگ اُحد]] را پیش آورد و پس از [[شکست]] [[مسلمانان]] و کشته شدن بزرگانی چون حمزۀ [[سیدالشهداء]] بر فراز کوه رفت و ضمن [[ستایش]] بتها [[پیامبر]]{{صل}} را به نبردی دوباره در [[بدر]] فرا خواند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۹۴؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۲۷؛ واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۱، ص۲۹۷.</ref> که [[پیامبر]] در آن موعد به [[کارزار]] آمد. [[ابوسفیان]] و یارانش از [[مکه]] بیرون آمدند و تا «مجنه» (مرالظهران) پیش رفتند، اما به بهانۀ سخت سالی برگشتند<ref>الطبقات، ج۲، ص۴۵ ـ ۴۶.</ref>، این جریان به غزوۀ بدرالصغری مشهور شده است<ref>ر.ک: [[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[ابوسفیان ۱ (مقاله)|ابوسفیان]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ص۸؛ [[سید علی رضا واسعی|واسعی، سید علی رضا]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ص ۶۸۱ ـ ۶۸۲. </ref>. | # از عوامل ایجاد [[جنگ احد]]: در [[سال سوم هجرت]] او با سه هزار تن، سپاهی بزرگ را بر ضد [[مسلمانان]] سازمان دهی کرد<ref>السیر و المغازی، ص۳۲۲ و ۳۲۳؛ یعقوبی، ج۲، ص۴۷.</ref> و [[جنگ اُحد]] را پیش آورد و پس از [[شکست]] [[مسلمانان]] و کشته شدن بزرگانی چون حمزۀ [[سیدالشهداء]] بر فراز کوه رفت و ضمن [[ستایش]] بتها [[پیامبر]]{{صل}} را به نبردی دوباره در [[بدر]] فرا خواند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۹۴؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۲۷؛ واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۱، ص۲۹۷.</ref> که [[پیامبر]] در آن موعد به [[کارزار]] آمد. [[ابوسفیان]] و یارانش از [[مکه]] بیرون آمدند و تا «مجنه» (مرالظهران) پیش رفتند، اما به بهانۀ سخت سالی برگشتند<ref>الطبقات، ج۲، ص۴۵ ـ ۴۶.</ref>، این جریان به غزوۀ بدرالصغری مشهور شده است<ref>ر. ک: [[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[ابوسفیان ۱ (مقاله)|ابوسفیان]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ص۸؛ [[سید علی رضا واسعی|واسعی، سید علی رضا]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ص ۶۸۱ ـ ۶۸۲. </ref>. | ||
#روانه کردن فردی به [[مدینه]] برای [[ترور]] [[پیامبر]]{{صل}}: او در [[سال چهارم هجرت]] پس از واقعۀ [[بنی نضیر]] و غزوۀ سویق، فردی را برای [[ترور]] [[پیامبر]]{{صل}} به [[مدینه]] فرستاد که بعد از دستگیری او و افشای [[توطئه]]، [[حضرت]]، عمروبن [[امیه]] ضمری و سلمة بن اسلم را برای کشتن [[ابوسفیان]] به [[مکه]] روانه کرد که به انجام آن [[توفیق]] نیافتند<ref>الطبقات، ج۲، ص۷۲؛ المحبر، ص۱۱۹.</ref>. [[رسول خدا]]{{صل}} در پاسخ به هجو [[ابوسفیان]] نیز به [[حسان بن ثابت]] [[فرمان]] داد تا او را هجو کند<ref>العقد الفرید، ج۵، ص۲۸۱.</ref>. | # روانه کردن فردی به [[مدینه]] برای [[ترور]] [[پیامبر]]{{صل}}: او در [[سال چهارم هجرت]] پس از واقعۀ [[بنی نضیر]] و غزوۀ سویق، فردی را برای [[ترور]] [[پیامبر]]{{صل}} به [[مدینه]] فرستاد که بعد از دستگیری او و افشای [[توطئه]]، [[حضرت]]، عمروبن [[امیه]] ضمری و سلمة بن اسلم را برای کشتن [[ابوسفیان]] به [[مکه]] روانه کرد که به انجام آن [[توفیق]] نیافتند<ref>الطبقات، ج۲، ص۷۲؛ المحبر، ص۱۱۹.</ref>. [[رسول خدا]]{{صل}} در پاسخ به هجو [[ابوسفیان]] نیز به [[حسان بن ثابت]] [[فرمان]] داد تا او را هجو کند<ref>العقد الفرید، ج۵، ص۲۸۱.</ref>. | ||
#عامل پیدایش [[جنگ احزاب]]: در [[سال پنجم هجرت]]، [[ابوسفیان]] با نیرویی قویتر، همراه [[یهودیان]] [[مدینه]]، [[جنگی]] دیگر را علیه [[پیامبر]]{{صل}} سازمان داد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۵۰ ـ ۵۱؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۱۴ـ ۲۱۵؛ واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۱، ص۴۴۱.</ref>، اما آن [[حضرت]] با طرح [[سلمان]] و حفر [[خندق]] در [[مدینه]]، [[ابوسفیان]] و متحدانش را با ناکامی مواجه کرد<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۱۶؛ واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۱، ص۴۴۳ـ۴۴۴.</ref><ref>ر.ک: [[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[ابوسفیان ۱ (مقاله)|ابوسفیان]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ص۸۰.</ref> بعد از [[شکست]] در [[جنگ احزاب]]، [[بهترین]] گزینه برای [[قریش]] به رسمیت شناختن [[مسلمانان]] و بستن [[پیمان]] [[صلح]] بود، کاری که سال بعد در [[حدیبیه]] انجام شد ([[صلح حدیبیه]]). از آن پس نقش اسلامستیزانۀ [[ابوسفیان]] به تدریج کاهش یافت. او در جریان "[[صلح حدیبیه]]" نقش مستقیمی نداشت<ref>ر.ک: [[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[ابوسفیان ۱ (مقاله)|ابوسفیان]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ص۸۱ ـ۸۲.</ref>. | # عامل پیدایش [[جنگ احزاب]]: در [[سال پنجم هجرت]]، [[ابوسفیان]] با نیرویی قویتر، همراه [[یهودیان]] [[مدینه]]، [[جنگی]] دیگر را علیه [[پیامبر]]{{صل}} سازمان داد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۵۰ ـ ۵۱؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۱۴ـ ۲۱۵؛ واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۱، ص۴۴۱.</ref>، اما آن [[حضرت]] با طرح [[سلمان]] و حفر [[خندق]] در [[مدینه]]، [[ابوسفیان]] و متحدانش را با ناکامی مواجه کرد<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۱۶؛ واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۱، ص۴۴۳ـ۴۴۴.</ref><ref>ر. ک: [[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[ابوسفیان ۱ (مقاله)|ابوسفیان]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ص۸۰.</ref> بعد از [[شکست]] در [[جنگ احزاب]]، [[بهترین]] گزینه برای [[قریش]] به رسمیت شناختن [[مسلمانان]] و بستن [[پیمان]] [[صلح]] بود، کاری که سال بعد در [[حدیبیه]] انجام شد ([[صلح حدیبیه]]). از آن پس نقش اسلامستیزانۀ [[ابوسفیان]] به تدریج کاهش یافت. او در جریان "[[صلح حدیبیه]]" نقش مستقیمی نداشت<ref>ر. ک: [[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[ابوسفیان ۱ (مقاله)|ابوسفیان]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ص۸۱ ـ۸۲.</ref>. | ||
==ابوسفیان و [[مخالفت با پیامبر]]{{صل}}== | == ابوسفیان و [[مخالفت با پیامبر]]{{صل}}== | ||
پس از آنکه [[پیامبر]]{{صل}} [[نبوت]] خویش را آشکار ساخت، ابوسفیان، [[ابوجهل]]، [[نضر بن حارث]] و [[امیه]] و آبی ـ [[پسران]] [[خلف]] ـ و هم چنین [[عقبة بن ابی معیط]]، [[عمرو بن عاص]] و [[اسود بن بختری]] مردی را به نام مطلب نزد [[ابوطالب]] فرستادند تا از او اجازه [[ملاقات]] بگیرد. مطلب نزد ابوطالب رفت و گفت: "بزرگان قومت میخواهند به [[دیدار]] تو بیایند". ابوطالب نیز اجازه داد. | پس از آنکه [[پیامبر]]{{صل}} [[نبوت]] خویش را آشکار ساخت، ابوسفیان، [[ابوجهل]]، [[نضر بن حارث]] و [[امیه]] و آبی ـ [[پسران]] [[خلف]] ـ و هم چنین [[عقبة بن ابی معیط]]، [[عمرو بن عاص]] و [[اسود بن بختری]] مردی را به نام مطلب نزد [[ابوطالب]] فرستادند تا از او اجازه [[ملاقات]] بگیرد. مطلب نزد ابوطالب رفت و گفت: "بزرگان قومت میخواهند به [[دیدار]] تو بیایند". ابوطالب نیز اجازه داد. | ||
خط ۵۸: | خط ۵۸: | ||
ابوجهل و دیگران از شنیدن این سخن، روی ترش کرده و حاضر به گفتن آن نشدند. ابوطالب رو به رسول خدا{{صل}} کرد و گفت: "غیر این را بگو، زیرا این [[مردم]] از این کلمه [[وحشت]] دارند". [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "ای عمو! من کسی نیستم که غیر این را بگویم، مگر اینکه این مردم [[آفتاب]] را از [[آسمان]] پایین کشیده و در دست من بگذارند؛ بلکه اگر به فرض محال، چنین کاری را هم بکنند، باز من از این حرف، [[دست]] برنمیدارم"<ref>الدر المنثور، سیوطی، ج۳، ص۳۸.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۳۳-۴۳۴.</ref> | ابوجهل و دیگران از شنیدن این سخن، روی ترش کرده و حاضر به گفتن آن نشدند. ابوطالب رو به رسول خدا{{صل}} کرد و گفت: "غیر این را بگو، زیرا این [[مردم]] از این کلمه [[وحشت]] دارند". [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "ای عمو! من کسی نیستم که غیر این را بگویم، مگر اینکه این مردم [[آفتاب]] را از [[آسمان]] پایین کشیده و در دست من بگذارند؛ بلکه اگر به فرض محال، چنین کاری را هم بکنند، باز من از این حرف، [[دست]] برنمیدارم"<ref>الدر المنثور، سیوطی، ج۳، ص۳۸.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۳۳-۴۳۴.</ref> | ||
==[[ابوسفیان]] و [[نماز]] [[پیامبر]]{{صل}}== | == [[ابوسفیان]] و [[نماز]] [[پیامبر]]{{صل}}== | ||
[[ابن اسحاق]] و [[بیهقی]] در [[کتاب]] "دلائل" از [[زهری]] [[روایت]] کردهاند که گفت: [[ابوجهل]]، ابوسفیان و [[اخنس بن شریق]] رفتند تا ببینند [[رسول خدا]]{{صل}} که در آن موقع در خانهاش در حال نماز است، چه میگوید. پس هر کدام گوشهای نشستند، به طوری که هیچ یک از مکان دیگری خبر نداشت تا آنکه [[فجر]] طلوع کرد. بعد پراکنده شدند و وقتی در راه به هم برخوردند، یکدیگر را به خاطر این کار ملامت کردند که اگر یکی از [[عوام]]، باخبر شود، [[خیال]] میکند ما هم [[مسلمان]] شدهایم. | [[ابن اسحاق]] و [[بیهقی]] در [[کتاب]] "دلائل" از [[زهری]] [[روایت]] کردهاند که گفت: [[ابوجهل]]، ابوسفیان و [[اخنس بن شریق]] رفتند تا ببینند [[رسول خدا]]{{صل}} که در آن موقع در خانهاش در حال نماز است، چه میگوید. پس هر کدام گوشهای نشستند، به طوری که هیچ یک از مکان دیگری خبر نداشت تا آنکه [[فجر]] طلوع کرد. بعد پراکنده شدند و وقتی در راه به هم برخوردند، یکدیگر را به خاطر این کار ملامت کردند که اگر یکی از [[عوام]]، باخبر شود، [[خیال]] میکند ما هم [[مسلمان]] شدهایم. | ||
[[شب]] بعد نیز این قضیه تکرار شد و تا سه بار [[عهد]] بستند که دیگر تکرار نکنند، اما حلاوت و گیرایی [[آیات قرآن]]، آنها را از خود، بیخود کرده بود. صبح [[روز]] سوم، [[اخنس]] نزد ابوسفیان آمده، پرسید: بگو ببینم از این جریان چه فهمیدی؟ او گفت: "به [[خدا]] قسم، چیزهایی شنیدم که همه را فهمیدم و چیزهای دیگری شنیدم که نه خود آنها را فهمیدم و نه غرض وی را". اخنس گفت: "من هم به همان خدایی که قسم خوردی، همین طور بودم"<ref>زندگانی محمد، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۱۹۳.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۳۴.</ref> | [[شب]] بعد نیز این قضیه تکرار شد و تا سه بار [[عهد]] بستند که دیگر تکرار نکنند، اما حلاوت و گیرایی [[آیات قرآن]]، آنها را از خود، بیخود کرده بود. صبح [[روز]] سوم، [[اخنس]] نزد ابوسفیان آمده، پرسید: بگو ببینم از این جریان چه فهمیدی؟ او گفت: "به [[خدا]] قسم، چیزهایی شنیدم که همه را فهمیدم و چیزهای دیگری شنیدم که نه خود آنها را فهمیدم و نه غرض وی را". اخنس گفت: "من هم به همان خدایی که قسم خوردی، همین طور بودم"<ref>زندگانی محمد، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۱۹۳.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۳۴.</ref> | ||
==پیشنهادهای ابوسفیان و همفکرانش به [[پیامبر]]{{صل}}== | == پیشنهادهای ابوسفیان و همفکرانش به [[پیامبر]]{{صل}}== | ||
روزی [[عتبه]] و [[شیبه]]، دو پسر [[ربیعه]]، ابوسفیان، پسر [[حرب]]، مردی از [[قبیله]] [[بنی عبد الدار]]، ابوالبختری [[برادر]] [[بنی اسد]]، [[اسود بن مطلب]]، [[ربیعة بن اسود]]، [[ولید بن مغیره]]، [[ابوجهل بن هشام]]، [[عبدالله بن ابی امیه]]، [[امیة بن خلف]]، [[عاص بن وائل]] و نبیه و منبه سهمی، دو پسر [[حجاج]] بعد از غروب [[آفتاب]] پشت [[خانه کعبه]] جمع شده و شورایی تشکیل دادند و درباره رسول خدا{{صل}} به بحث پرداخته، سرانجام چنین [[رأی]] دادند که شخصی را نزد آن [[حضرت]] بفرستند و او را [[دعوت]] کرده، با وی [[گفتگو]] کنند، و عذری برایش باقی نگذارند. | روزی [[عتبه]] و [[شیبه]]، دو پسر [[ربیعه]]، ابوسفیان، پسر [[حرب]]، مردی از [[قبیله]] [[بنی عبد الدار]]، ابوالبختری [[برادر]] [[بنی اسد]]، [[اسود بن مطلب]]، [[ربیعة بن اسود]]، [[ولید بن مغیره]]، [[ابوجهل بن هشام]]، [[عبدالله بن ابی امیه]]، [[امیة بن خلف]]، [[عاص بن وائل]] و نبیه و منبه سهمی، دو پسر [[حجاج]] بعد از غروب [[آفتاب]] پشت [[خانه کعبه]] جمع شده و شورایی تشکیل دادند و درباره رسول خدا{{صل}} به بحث پرداخته، سرانجام چنین [[رأی]] دادند که شخصی را نزد آن [[حضرت]] بفرستند و او را [[دعوت]] کرده، با وی [[گفتگو]] کنند، و عذری برایش باقی نگذارند. | ||
خط ۸۴: | خط ۸۴: | ||
وقتی آنها این حرف را زدند، [[رسول خدا]]{{صل}} برخاست و [[عبدالله بن ابی امیه]] هم با او برخاست و گفت: "ای محمد{{صل}} قومت پیشنهادهایی کردند، نپذیرفتی؛ از تو برای خود چیزهایی خواستند تا بدان وسیله [[منزلت]] و [[مقام]] تو را نزد خدا بدانند، کاری نکردی، در آخر از تو خواستند تا آن عذابی که با آن تهدیدشان میکنی، بیاوری، آن را هم نیاوردی. اینک به تو بگویم که به خدا سوگند، هرگز به تو ایمان نمیآورم حتی اگر نردبانی به سوی [[آسمان]] بگذاری و از آن بالا روی و من با چشم خود ببینم که بر فراز آسمان رفتی و آنگاه نسخهای با خود آوردی و چهار [[فرشته]] هم با تو بیایند و [[شهادت]] دهند آنچه را که میگویی، [[حق]] است، به خدا سوگند اگر این را هم بکنی، [[گمان]] میکنم تصدیقت نکنم". او این را گفت و رفت. پس رسول خدا{{صل}} [[اندوهگین]] به [[خانه]] خود بازگشت و از اینکه [[مردم]] برخلاف آنچه [[انتظار]] داشت، با وی [[رفتار]] کردند و برای همیشه از اینکه او را [[پیروی]] کنند، مأیوسش کردند، [[تأسف]] میخورد<ref>الدر المنثور، سیوطی، ج۴، ص۲۰۲.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۳۵-۴۳۸.</ref> | وقتی آنها این حرف را زدند، [[رسول خدا]]{{صل}} برخاست و [[عبدالله بن ابی امیه]] هم با او برخاست و گفت: "ای محمد{{صل}} قومت پیشنهادهایی کردند، نپذیرفتی؛ از تو برای خود چیزهایی خواستند تا بدان وسیله [[منزلت]] و [[مقام]] تو را نزد خدا بدانند، کاری نکردی، در آخر از تو خواستند تا آن عذابی که با آن تهدیدشان میکنی، بیاوری، آن را هم نیاوردی. اینک به تو بگویم که به خدا سوگند، هرگز به تو ایمان نمیآورم حتی اگر نردبانی به سوی [[آسمان]] بگذاری و از آن بالا روی و من با چشم خود ببینم که بر فراز آسمان رفتی و آنگاه نسخهای با خود آوردی و چهار [[فرشته]] هم با تو بیایند و [[شهادت]] دهند آنچه را که میگویی، [[حق]] است، به خدا سوگند اگر این را هم بکنی، [[گمان]] میکنم تصدیقت نکنم". او این را گفت و رفت. پس رسول خدا{{صل}} [[اندوهگین]] به [[خانه]] خود بازگشت و از اینکه [[مردم]] برخلاف آنچه [[انتظار]] داشت، با وی [[رفتار]] کردند و برای همیشه از اینکه او را [[پیروی]] کنند، مأیوسش کردند، [[تأسف]] میخورد<ref>الدر المنثور، سیوطی، ج۴، ص۲۰۲.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۳۵-۴۳۸.</ref> | ||
==[[دفاع]] [[ابوسفیان]] از [[پیامبر]]{{صل}}!== | == [[دفاع]] [[ابوسفیان]] از [[پیامبر]]{{صل}}!== | ||
رسول خدا{{صل}} از کنار ابوسفیان و [[ابوجهل]] در حالی که آنها مشغول صحبت بودند، عبور کرد و چون ابوجهل آن [[حضرت]] را دید، خندید و به ابوسفیان گفت: "این است [[پیامبر]] [[بنی عبد مناف]]؟" | رسول خدا{{صل}} از کنار ابوسفیان و [[ابوجهل]] در حالی که آنها مشغول صحبت بودند، عبور کرد و چون ابوجهل آن [[حضرت]] را دید، خندید و به ابوسفیان گفت: "این است [[پیامبر]] [[بنی عبد مناف]]؟" | ||
[[ابوسفیان]] عصبانی شد و گفت: چرا شما نمیتوانید ببینید که از بنی عبد مناف [[پیامبری]] [[مبعوث]] شود؟" [[رسول خدا]]{{صل}} [[سخن]] ابوسفیان را شنید؛ ابتدا جواب [[ابوجهل]] را داد و آنگاه به ابوسفیان فرمود: "تو هم این را بدان که آنچه گفتی، به خاطر [[دفاع]] از من نبود، بلکه به خاطر تعصبی بود که به [[دودمان]] خود داری" پس این [[آیه]] نازل شد: {{متن قرآن|وَإِذَا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُوًا أَهَذَا الَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ وَهُمْ بِذِكْرِ الرَّحْمَنِ هُمْ كَافِرُونَ}}<ref>"و چون کافران تو را ببینند، جز به ریشخند نمیگیرندت (و میگویند) آیا این همان است که از خدایانتان (به بدی) یاد میکند؟ در حالی که آنان (نسبت) به یادکرد (خداوند) بخشنده انکار دارند" سوره انبیاء، آیه ۳۶.</ref><ref>الدر المنثور، سیوطی، ج۴، ص۳۱۸.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۳۸.</ref> | [[ابوسفیان]] عصبانی شد و گفت: چرا شما نمیتوانید ببینید که از بنی عبد مناف [[پیامبری]] [[مبعوث]] شود؟" [[رسول خدا]]{{صل}} [[سخن]] ابوسفیان را شنید؛ ابتدا جواب [[ابوجهل]] را داد و آنگاه به ابوسفیان فرمود: "تو هم این را بدان که آنچه گفتی، به خاطر [[دفاع]] از من نبود، بلکه به خاطر تعصبی بود که به [[دودمان]] خود داری" پس این [[آیه]] نازل شد: {{متن قرآن|وَإِذَا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُوًا أَهَذَا الَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ وَهُمْ بِذِكْرِ الرَّحْمَنِ هُمْ كَافِرُونَ}}<ref>"و چون کافران تو را ببینند، جز به ریشخند نمیگیرندت (و میگویند) آیا این همان است که از خدایانتان (به بدی) یاد میکند؟ در حالی که آنان (نسبت) به یادکرد (خداوند) بخشنده انکار دارند" سوره انبیاء، آیه ۳۶.</ref><ref>الدر المنثور، سیوطی، ج۴، ص۳۱۸.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۳۸.</ref> | ||
==ابوسفیان و درخواست از پیامبر{{صل}}== | == ابوسفیان و درخواست از پیامبر{{صل}}== | ||
از [[ابن عباس]] [[نقل]] شده: [[ابو سفیان]] نزد رسول خدا{{صل}} آمد و گفت: "ای [[محمد]]! تو را به [[خدا]] و به [[خویشاوندی]] [[سوگند]] میدهم که به فریاد ما برس که از شدت [[قحطی]] کار به جایی رسید که | از [[ابن عباس]] [[نقل]] شده: [[ابو سفیان]] نزد رسول خدا{{صل}} آمد و گفت: "ای [[محمد]]! تو را به [[خدا]] و به [[خویشاوندی]] [[سوگند]] میدهم که به فریاد ما برس که از شدت [[قحطی]] کار به جایی رسید که "علهز" (کرک آغشته به [[خون]]) را هم خوردیم. در این هنگام، آیه {{متن قرآن|وَلَقَدْ أَخَذْنَاهُمْ بِالْعَذَابِ فَمَا اسْتَكَانُوا لِرَبِّهِمْ وَمَا يَتَضَرَّعُونَ}}<ref>"و به راستی آنان را با عذاب فرو گرفتیم؛ باز در برابر پروردگار خویش فروتنی نورزیدند و زاری (هم) نمیکنند" سوره مؤمنون، آیه ۷۶.</ref> نازل شد<ref>الدر المنثور، سیوطی، ج۵، ص۱۳.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۳۹.</ref> | ||
==ابوسفیان و [[شایعهپراکنی]] قبل از [[جنگ بدر]]== | == ابوسفیان و [[شایعهپراکنی]] قبل از [[جنگ بدر]] == | ||
قبل از جنگ بدر، ابوسفیان، [[نعیم بن مسعود اشجعی]] را به [[مدینه]] فرستاده بود تا با [[جعل]] شایعات، [[ترس]] و [[نگرانی]] را در بین [[مسلمانان]] گسترش دهد و آنان را از شرکت در [[جنگ]] و رفتن به [[بدر]] باز دارد. [[نعیم]] به [[مردم]] خبر میداد ابوسفیان [[لشکر]] جمع میکند و [[لشکریان]] خود را مجهز میسازد؛ پس بترسید و خود را به دست خود در [[معرض]] [[کشتار]] همگانی قرار ندهید. و این خبرهای او در [[دل]] مردم اثر میگذاشت و [[مردم]] از بیرون رفتن برای [[جنگ]] درنگ میورزیدند و به میعادگاه [[بدر]] نمیرفتند. در نتیجه، بیشتر [[مسلمانان]] به جز عدهای قلیل، به خاطر شایعات او [[متزلزل]] شدند، اما سپس به آن عده قلیل، ملحق شده، راه بدر را پیش گرفتند<ref>تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج۵، ص۲۴.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۳۹.</ref> | قبل از جنگ بدر، ابوسفیان، [[نعیم بن مسعود اشجعی]] را به [[مدینه]] فرستاده بود تا با [[جعل]] شایعات، [[ترس]] و [[نگرانی]] را در بین [[مسلمانان]] گسترش دهد و آنان را از شرکت در [[جنگ]] و رفتن به [[بدر]] باز دارد. [[نعیم]] به [[مردم]] خبر میداد ابوسفیان [[لشکر]] جمع میکند و [[لشکریان]] خود را مجهز میسازد؛ پس بترسید و خود را به دست خود در [[معرض]] [[کشتار]] همگانی قرار ندهید. و این خبرهای او در [[دل]] مردم اثر میگذاشت و [[مردم]] از بیرون رفتن برای [[جنگ]] درنگ میورزیدند و به میعادگاه [[بدر]] نمیرفتند. در نتیجه، بیشتر [[مسلمانان]] به جز عدهای قلیل، به خاطر شایعات او [[متزلزل]] شدند، اما سپس به آن عده قلیل، ملحق شده، راه بدر را پیش گرفتند<ref>تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج۵، ص۲۴.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۳۹.</ref> | ||
==[[ابوسفیان]] و [[جنگ بدر]]== | == [[ابوسفیان]] و [[جنگ بدر]] == | ||
[[جنگ بدر]] این گونه آغاز شد که ابوسفیان، بزرگ [[مکه]]، با یک کاروان نسبتاً مهم تجاری که از چهل نفر و ۵۰ هزار [[دینار]] [[مال التجاره]] تشکیل شده بود، از [[شام]] به سوی [[مدینه]] باز میگشت. [[پیامبر]]{{صل}} به [[یاران]] خود [[دستور]] داد تا آماده حرکت شوند و به طرف این کاروان بزرگ که قسمت مهمی از [[سرمایه]] [[دشمن]] را با خود حمل میکرد، بشتابند و با [[مصادره]] کردن این سرمایه، ضربه [[سختی]] بر [[قدرت]] [[اقتصادی]] و در نتیجه بر قدرت نظامی دشمن وارد کنند. | [[جنگ بدر]] این گونه آغاز شد که ابوسفیان، بزرگ [[مکه]]، با یک کاروان نسبتاً مهم تجاری که از چهل نفر و ۵۰ هزار [[دینار]] [[مال التجاره]] تشکیل شده بود، از [[شام]] به سوی [[مدینه]] باز میگشت. [[پیامبر]]{{صل}} به [[یاران]] خود [[دستور]] داد تا آماده حرکت شوند و به طرف این کاروان بزرگ که قسمت مهمی از [[سرمایه]] [[دشمن]] را با خود حمل میکرد، بشتابند و با [[مصادره]] کردن این سرمایه، ضربه [[سختی]] بر [[قدرت]] [[اقتصادی]] و در نتیجه بر قدرت نظامی دشمن وارد کنند. | ||
اما ابوسفیان به وسیله [[دوستان]] خود در مدینه از تصمیم [[پیامبر]]{{صل}} [[آگاه]] شد و چون به این کاروان، هنگامی که برای آوردن مال التجاره به سوی شام میرفت نیز حملهای صورت گرفته بود، او قاصدی را به سرعت به مکه فرستاد تا جریان را به اطلاع [[اهل مکه]] برساند. قاصد در حالی که به توصیه ابوسفیان، بینی شتر خود را دریده و گوش آن را [[بریده]] بود و در حالی که [[خون]] به طرز وحشتناکی از سر و روی شترش میریخت و در حالی که پیراهن خود را از دو طرف پاره کرده بود و وارونه بر شتر نشسته بود تا توجه همه مردم را به سوی خود جلب کند، وارد مکه شد و فریاد برآورد: "ای مردم پیروزمند! کاروان خود را دریابید! کاروان خود را دریابید! بشتابید و [[عجله]] کنید؛ اما [[باور]] نمیکنم به موقع برسید؛ زیرا [[محمد]] و افرادی که از [[دین]] شما خارج شدهاند؛ برای [[حمله]] به کاروان از مدینه بیرون شتافتهاند. در این موقع [[خواب]] عجیب و وحشتناکی که [[عاتکه]] "، فرزند [[عبدالمطلب]] و عمه [[پیامبر]]{{صل}} دیده بود، [[دهان]] به دهان میگشت و بر [[هیجان]] [[مردم]] میافزود <ref>ر.ک: عاتکه بنت عبدالمطلب، ج۴ دایرة المعارف صحابه.</ref>. | اما ابوسفیان به وسیله [[دوستان]] خود در مدینه از تصمیم [[پیامبر]]{{صل}} [[آگاه]] شد و چون به این کاروان، هنگامی که برای آوردن مال التجاره به سوی شام میرفت نیز حملهای صورت گرفته بود، او قاصدی را به سرعت به مکه فرستاد تا جریان را به اطلاع [[اهل مکه]] برساند. قاصد در حالی که به توصیه ابوسفیان، بینی شتر خود را دریده و گوش آن را [[بریده]] بود و در حالی که [[خون]] به طرز وحشتناکی از سر و روی شترش میریخت و در حالی که پیراهن خود را از دو طرف پاره کرده بود و وارونه بر شتر نشسته بود تا توجه همه مردم را به سوی خود جلب کند، وارد مکه شد و فریاد برآورد: "ای مردم پیروزمند! کاروان خود را دریابید! کاروان خود را دریابید! بشتابید و [[عجله]] کنید؛ اما [[باور]] نمیکنم به موقع برسید؛ زیرا [[محمد]] و افرادی که از [[دین]] شما خارج شدهاند؛ برای [[حمله]] به کاروان از مدینه بیرون شتافتهاند. در این موقع [[خواب]] عجیب و وحشتناکی که [[عاتکه]] "، فرزند [[عبدالمطلب]] و عمه [[پیامبر]]{{صل}} دیده بود، [[دهان]] به دهان میگشت و بر [[هیجان]] [[مردم]] میافزود <ref>ر. ک: عاتکه بنت عبدالمطلب، ج۴ دایرة المعارف صحابه.</ref>. | ||
چون که بسیاری از مردم [[مکه]] در این کاروان سهمی داشتند، آنها به سرعت [[بسیج]] شدند و حدود ۹۵۰ نفر [[مرد]] [[جنگی]] که جمعی از آنها بزرگان و سرشناسان مکه بودند با هفت صد شتر و صد رأس اسب به حرکت درآمدند، و [[فرماندهی]] [[لشکر]] به عهده [[ابوجهل]] بود. از سوی دیگر، [[ابوسفیان]] برای اینکه خود را از [[حمله]] [[مسلمانان]] مصون بدارد، مسیر خود را [[تغییر]] داد و به سرعت به سوی مکه گام بر میداشت. | چون که بسیاری از مردم [[مکه]] در این کاروان سهمی داشتند، آنها به سرعت [[بسیج]] شدند و حدود ۹۵۰ نفر [[مرد]] [[جنگی]] که جمعی از آنها بزرگان و سرشناسان مکه بودند با هفت صد شتر و صد رأس اسب به حرکت درآمدند، و [[فرماندهی]] [[لشکر]] به عهده [[ابوجهل]] بود. از سوی دیگر، [[ابوسفیان]] برای اینکه خود را از [[حمله]] [[مسلمانان]] مصون بدارد، مسیر خود را [[تغییر]] داد و به سرعت به سوی مکه گام بر میداشت. | ||
خط ۱۰۶: | خط ۱۰۶: | ||
دو دلی این گروه هنگامی افزایش یافت که معلوم شد نفرات دشمن تقریبا بیش از سه برابر نفرات مسلمانان و تجهیزات آنها چندین برابر تجهیزات مسلمانان است، ولی با این همه پیامبر{{صل}} نظر گروه اول را پسندید و [[دستور]] داد تا آماده حمله به سپاه دشمن شوند. هنگامی که دو سپاه با هم روبرو شدند، دشمن نتوانست [[باور]] کند مسلمانان با آن نفرات و تجهیزات کم به میدان آمدهاند بلکه [[فکر]] میکردند قسمت مهم [[سپاه اسلام]] در جایی مخفی شدهاند تا [[حمله]] خود را به طور [[غافل]] گیرانه شروع کنند. لذا شخصی را برای تحقیق فرستادند، اما به زودی فهمیدند جمعیت [[مسلمانان]] همان است که دیده بودند. از طرفی، جمعی از مسلمانان در [[وحشت]] و [[ترس]] فرو رفته بودند و [[اصرار]] داشتند [[مبارزه]] با این گروه [[عظیم]] که هیچ گونه موازنهای بین مسلمانان با آنها وجود ندارد [[صلاح]] نیست، ولی [[پیامبر]]{{صل}} با این [[وعده الهی]] آنها را دلگرم ساخت و فرمود: "[[خداوند]]، به من [[وعده]] داده بر یکی از دو گروه [[پیروز]] خواهید شد، یا بر کاروان [[قریش]] یا بر [[لشکر]] شان و [[وعده خداوند]] [[تخلف]] ناپذیر است؛ به [[خدا]] [[سوگند]]، گویا محل کشته شدن [[ابوجهل]] و عدهای از سران قریش را با چشم خود میبینم". سپس به مسلمانان [[دستور]] داد در کنار [[چاه]] [[بدر]] فرود آیند ("بدر "، در اصل نام مردی از [[قبیله]] "[[جهینه]] " بود که چاهی را در آن [[سرزمین]] آماده کرد و بعدها آن چاه و آن سرزمین به نام سرزمین بدر و چاه بدر نامیده شد). در این هنگام [[ابوسفیان]] توانست خود را با قافله از منطقه خطر [[رهایی]] بخشد و از طریق ساحل دریا (دریای احمر) از [[بیراهه]] با [[عجله]] به سوی [[مکه]] بشتابد. او به وسیله قاصدی به لشکر قریش [[پیام]] داد که خدا کاروان شما را رهایی بخشید و من [[فکر]] میکنم مبارزه با [[محمد]] در این شرایط لزومی ندارد، چون دشمنانی دارد که حساب او خواهند رسید. ولی [[رئیس]] لشکر، ابوجهل، به این پیشنهاد تن در نداد و به بتهای بزرگ "[[لات]]" و "[[عزی]]" قسم یاد کرد که ما نه تنها با آنها مبارزه میکنیم بلکه تا داخل [[مدینه]] آنها را تعقیب خواهیم کرد و اسیرشان میکنیم و به مکه میآوریم تا صدای این [[پیروزی]] به گوش تمام قبائل [[عرب]] برسد<ref>تفسیر نور الثقلین، شیخ حویزی، ج۲، ص۱۲۱-۱۳۶؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۴، ص۵۲۱-۵۲۳.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۴۰-۴۴۲.</ref> | دو دلی این گروه هنگامی افزایش یافت که معلوم شد نفرات دشمن تقریبا بیش از سه برابر نفرات مسلمانان و تجهیزات آنها چندین برابر تجهیزات مسلمانان است، ولی با این همه پیامبر{{صل}} نظر گروه اول را پسندید و [[دستور]] داد تا آماده حمله به سپاه دشمن شوند. هنگامی که دو سپاه با هم روبرو شدند، دشمن نتوانست [[باور]] کند مسلمانان با آن نفرات و تجهیزات کم به میدان آمدهاند بلکه [[فکر]] میکردند قسمت مهم [[سپاه اسلام]] در جایی مخفی شدهاند تا [[حمله]] خود را به طور [[غافل]] گیرانه شروع کنند. لذا شخصی را برای تحقیق فرستادند، اما به زودی فهمیدند جمعیت [[مسلمانان]] همان است که دیده بودند. از طرفی، جمعی از مسلمانان در [[وحشت]] و [[ترس]] فرو رفته بودند و [[اصرار]] داشتند [[مبارزه]] با این گروه [[عظیم]] که هیچ گونه موازنهای بین مسلمانان با آنها وجود ندارد [[صلاح]] نیست، ولی [[پیامبر]]{{صل}} با این [[وعده الهی]] آنها را دلگرم ساخت و فرمود: "[[خداوند]]، به من [[وعده]] داده بر یکی از دو گروه [[پیروز]] خواهید شد، یا بر کاروان [[قریش]] یا بر [[لشکر]] شان و [[وعده خداوند]] [[تخلف]] ناپذیر است؛ به [[خدا]] [[سوگند]]، گویا محل کشته شدن [[ابوجهل]] و عدهای از سران قریش را با چشم خود میبینم". سپس به مسلمانان [[دستور]] داد در کنار [[چاه]] [[بدر]] فرود آیند ("بدر "، در اصل نام مردی از [[قبیله]] "[[جهینه]] " بود که چاهی را در آن [[سرزمین]] آماده کرد و بعدها آن چاه و آن سرزمین به نام سرزمین بدر و چاه بدر نامیده شد). در این هنگام [[ابوسفیان]] توانست خود را با قافله از منطقه خطر [[رهایی]] بخشد و از طریق ساحل دریا (دریای احمر) از [[بیراهه]] با [[عجله]] به سوی [[مکه]] بشتابد. او به وسیله قاصدی به لشکر قریش [[پیام]] داد که خدا کاروان شما را رهایی بخشید و من [[فکر]] میکنم مبارزه با [[محمد]] در این شرایط لزومی ندارد، چون دشمنانی دارد که حساب او خواهند رسید. ولی [[رئیس]] لشکر، ابوجهل، به این پیشنهاد تن در نداد و به بتهای بزرگ "[[لات]]" و "[[عزی]]" قسم یاد کرد که ما نه تنها با آنها مبارزه میکنیم بلکه تا داخل [[مدینه]] آنها را تعقیب خواهیم کرد و اسیرشان میکنیم و به مکه میآوریم تا صدای این [[پیروزی]] به گوش تمام قبائل [[عرب]] برسد<ref>تفسیر نور الثقلین، شیخ حویزی، ج۲، ص۱۲۱-۱۳۶؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۴، ص۵۲۱-۵۲۳.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۴۰-۴۴۲.</ref> | ||
==[[ابوسفیان]] و گروگانگیری== | == [[ابوسفیان]] و گروگانگیری == | ||
در [[جنگ بدر]]، [[عمرو]]، فرزند ابوسفیان، [[اسیر]] شد و فرزند دیگرش، [[حنظلة بن ابوسفیان|حنظله]]، نیز کشته شد. به ابوسفیان گفتند: فدیه بده و عمرو را [[آزاد]] کن. ابوسفیان گفت: "پسرم حنظله کشته شده است، آن وقت من برای [[آزادی]] عمرو فدیه هم بدهم؟" بگذارید هر چه میخواهد بر سرش بیاید!" اما وقتی یکی از افراد [[طایفه]] [[بنی عمرو بن عوف]] به همراه همسرش برای به جا آوردن [[حج]] از [[مدینه]] به [[مکه]] رفت، ابوسفیان آنها را گروگان گرفت و به [[مسلمانان]] گفت: "تا پسرم عمرو را به من ندهید، اینها را آزاد نمیکنم". [[پیامبر]]{{صل}} نیز [[دستور]] داد تا عمرو را آزاد کردند و آن افراد هم به مدینه برگشتند<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۲۰۶-۲۰۵.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۴۲.</ref> | در [[جنگ بدر]]، [[عمرو]]، فرزند ابوسفیان، [[اسیر]] شد و فرزند دیگرش، [[حنظلة بن ابوسفیان|حنظله]]، نیز کشته شد. به ابوسفیان گفتند: فدیه بده و عمرو را [[آزاد]] کن. ابوسفیان گفت: "پسرم حنظله کشته شده است، آن وقت من برای [[آزادی]] عمرو فدیه هم بدهم؟" بگذارید هر چه میخواهد بر سرش بیاید!" اما وقتی یکی از افراد [[طایفه]] [[بنی عمرو بن عوف]] به همراه همسرش برای به جا آوردن [[حج]] از [[مدینه]] به [[مکه]] رفت، ابوسفیان آنها را گروگان گرفت و به [[مسلمانان]] گفت: "تا پسرم عمرو را به من ندهید، اینها را آزاد نمیکنم". [[پیامبر]]{{صل}} نیز [[دستور]] داد تا عمرو را آزاد کردند و آن افراد هم به مدینه برگشتند<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۲۰۶-۲۰۵.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۴۲.</ref> | ||
==ابوسفیان و [[جنگ احد]]== | == ابوسفیان و [[جنگ احد]] == | ||
درباره علت برپا شدن جنگ احد از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] شده است که فرمود: "بعد از برگشت [[قریش]] از جنگ بدر به مکه به خاطر مصیبتهایی که در آن [[جنگ]] دیدند (هفتاد کشته و هفتاد اسیر داده بودند) ابوسفیان در مجلس قریش گفت: " ای بزرگان قریش! اجازه ندهید زنانتان بر کشتههایتان بگریند، برای اینکه وقتی [[اشک]] چشم فرو میریزد، [[اندوه]] و [[دشمنی]] با [[محمد]] را هم از [[دلها]] [[پاک]] میگرداند. پس بگذارید این [[کینه]] در دلها بماند تا روزی که [[انتقام]] خود را بگیریم و زنان در آن [[روز]] بر کشتگان در [[بدر]] [[گریه]] سر دهند". این بود تا آنکه [[تصمیم]] به انتقام گرفتند و به منظور جمع آوری [[لشکر]] بیشتر به زنان اجازه دادند تا برای کشتگان در بدر گریه و [[نوحه]] سرایی کنند. در نتیجه وقتی از مکه بیرون میآمدند، سه هزار نفر سواره و دو هزار نفر پیاده داشتند و البته زنان خود را هم با خود آوردند"<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۲، ص۸۲۵.</ref>. | درباره علت برپا شدن جنگ احد از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] شده است که فرمود: "بعد از برگشت [[قریش]] از جنگ بدر به مکه به خاطر مصیبتهایی که در آن [[جنگ]] دیدند (هفتاد کشته و هفتاد اسیر داده بودند) ابوسفیان در مجلس قریش گفت: " ای بزرگان قریش! اجازه ندهید زنانتان بر کشتههایتان بگریند، برای اینکه وقتی [[اشک]] چشم فرو میریزد، [[اندوه]] و [[دشمنی]] با [[محمد]] را هم از [[دلها]] [[پاک]] میگرداند. پس بگذارید این [[کینه]] در دلها بماند تا روزی که [[انتقام]] خود را بگیریم و زنان در آن [[روز]] بر کشتگان در [[بدر]] [[گریه]] سر دهند". این بود تا آنکه [[تصمیم]] به انتقام گرفتند و به منظور جمع آوری [[لشکر]] بیشتر به زنان اجازه دادند تا برای کشتگان در بدر گریه و [[نوحه]] سرایی کنند. در نتیجه وقتی از مکه بیرون میآمدند، سه هزار نفر سواره و دو هزار نفر پیاده داشتند و البته زنان خود را هم با خود آوردند"<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۲، ص۸۲۵.</ref>. | ||
خط ۱۱۶: | خط ۱۱۶: | ||
[[نقل]] شده، در [[جنگ احد]] [[شیطان]] فریاد زد: محمد{{صل}} کشته شد! [[ابوسفیان]] گفت: "ای جمعیت [[قریش]]! چه کسی محمد{{صل}} را کشته است؟" [[ابن قمیئه]] گفت: "من محمد{{صل}} را کشتم؟" ابوسفیان به او گفت: "به [[پاداش]] این کارت، ما به رسم [[مردم]] [[فارس]]، سر تا پایت را طلا میگیریم؟"<ref> المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۳۶.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۴۳.</ref> | [[نقل]] شده، در [[جنگ احد]] [[شیطان]] فریاد زد: محمد{{صل}} کشته شد! [[ابوسفیان]] گفت: "ای جمعیت [[قریش]]! چه کسی محمد{{صل}} را کشته است؟" [[ابن قمیئه]] گفت: "من محمد{{صل}} را کشتم؟" ابوسفیان به او گفت: "به [[پاداش]] این کارت، ما به رسم [[مردم]] [[فارس]]، سر تا پایت را طلا میگیریم؟"<ref> المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۳۶.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۴۳.</ref> | ||
==ابوسفیان و [[حنظله]]== | == ابوسفیان و [[حنظله]] == | ||
در بحبوحه جنگ احد، حنظله ([[غسیل الملائکه]]) خود را به سرعت به ابوسفیان که در میان [[سپاه قریش]] جولان میداد رسانید و ضربهای بر او حواله کرد، اما ضربه او به ابوسفیان نخورد و او از اسب بر [[زمین]] افتاد. ابوسفیان فریاد زد: "ای [[جماعت]] قریش! من ابوسفیان هستم و حنظله میخواهد مرا بکشد!" حنظله، ابوسفیان را تعقیب کرد که ناگهان مشرکی به حنظله حمله کرد و ضربهای بر او زد. حنظله با همان حال، با آن [[مشرک]] درگیر شد و او را کشت. لحظهای بعد حنظله به خاطر آن ضربه از اسب بر زمین افتاد و میان بدنهای [[حمزه]] و [[عمرو بن جموح]] قرار گرفت و به [[شهادت]] رسید. در این حال [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "میبینم که [[ملائکه]] حنظله را [[غسل]] میدهند"<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۱۸.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۴۴.</ref> | در بحبوحه جنگ احد، حنظله ([[غسیل الملائکه]]) خود را به سرعت به ابوسفیان که در میان [[سپاه قریش]] جولان میداد رسانید و ضربهای بر او حواله کرد، اما ضربه او به ابوسفیان نخورد و او از اسب بر [[زمین]] افتاد. ابوسفیان فریاد زد: "ای [[جماعت]] قریش! من ابوسفیان هستم و حنظله میخواهد مرا بکشد!" حنظله، ابوسفیان را تعقیب کرد که ناگهان مشرکی به حنظله حمله کرد و ضربهای بر او زد. حنظله با همان حال، با آن [[مشرک]] درگیر شد و او را کشت. لحظهای بعد حنظله به خاطر آن ضربه از اسب بر زمین افتاد و میان بدنهای [[حمزه]] و [[عمرو بن جموح]] قرار گرفت و به [[شهادت]] رسید. در این حال [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "میبینم که [[ملائکه]] حنظله را [[غسل]] میدهند"<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۱۸.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۴۴.</ref> | ||
==شعارهای ابوسفیان در جنگ احد== | == شعارهای ابوسفیان در جنگ احد == | ||
از [[ابن عباس]] و [[عکرمه]] نقل شده: هنگامی که جنگ احد با وجود [[پیروزی]] اولیه به [[شکست]] [[مسلمانان]] انجامید و [[پیامبری]]{{صل}} با [[اصحاب]] نزدیکش به سمت بالای [[کوه]] [[أحد]] در حرکت بودند، ابوسفیان شروع به دادن [[شعار]] میکرد و پیامبر{{صل}} به اصحابش فرمود جوابش را بدهند. از جمله شعارهای ابوسفیان و جوابهای پیامبر{{صل}} و مسلمانان چنین است: [[أبوسفیان]] گفت: "ای محمد{{صل}}! یک [[روز]] به نفع شما و روزی دیگر به نفع ماست". مسلمانان به [[دستور پیامبر]]{{صل}} جواب دادند: ما با هم مساوی نیستیم، کشتههای شما در [[جهنم]] و کشتههای ما در [[بهشت]] هستند. | از [[ابن عباس]] و [[عکرمه]] نقل شده: هنگامی که جنگ احد با وجود [[پیروزی]] اولیه به [[شکست]] [[مسلمانان]] انجامید و [[پیامبری]]{{صل}} با [[اصحاب]] نزدیکش به سمت بالای [[کوه]] [[أحد]] در حرکت بودند، ابوسفیان شروع به دادن [[شعار]] میکرد و پیامبر{{صل}} به اصحابش فرمود جوابش را بدهند. از جمله شعارهای ابوسفیان و جوابهای پیامبر{{صل}} و مسلمانان چنین است: [[أبوسفیان]] گفت: "ای محمد{{صل}}! یک [[روز]] به نفع شما و روزی دیگر به نفع ماست". مسلمانان به [[دستور پیامبر]]{{صل}} جواب دادند: ما با هم مساوی نیستیم، کشتههای شما در [[جهنم]] و کشتههای ما در [[بهشت]] هستند. | ||
دوباره [[أبوسفیان]] فریاد زد: "ما [[بت عزی]] داریم و شما ندارید؟" [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "بگویید [[الله]] مولای ماست و شما مولا و [[سرپرست]] ندارید". أبوسفیان ادامه داد: "بت [[هبل]] بزرگ است". پیامبر{{صل}} فرمود: "بگویید الله بلند مرتبه و بزرگ است"<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۳، ص۱۶۰.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۴۴-۴۴۵.</ref> | دوباره [[أبوسفیان]] فریاد زد: "ما [[بت عزی]] داریم و شما ندارید؟" [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "بگویید [[الله]] مولای ماست و شما مولا و [[سرپرست]] ندارید". أبوسفیان ادامه داد: "بت [[هبل]] بزرگ است". پیامبر{{صل}} فرمود: "بگویید الله بلند مرتبه و بزرگ است"<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۳، ص۱۶۰.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۴۴-۴۴۵.</ref> | ||
==[[ابوسفیان]] و توهین به [[حمزه]]== | == [[ابوسفیان]] و توهین به [[حمزه]] == | ||
در جریان [[جنگ احد]]، ابوسفیان از کنار پیکر حمزه [[سیدالشهدا]] گذر کرد و با پایش چند ضربه بر صورت حمزه زد. [[حلیس بن علقمه]] که [[شاهد]] این صحنه بود، گفت: "ای [[مردم]] [[بنی کنانه]]! بنگرید فردی که مدعی بزرگی [[قریش]] است، با پسر عموی خود چه میکند!" ابوسفیان گفت: "[[اشتباه]] کردم! این خطای مرا [[کتمان]] کن و به دیگران مگو"<ref>اعلام الوری، باعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۸۱.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۴۵.</ref> | در جریان [[جنگ احد]]، ابوسفیان از کنار پیکر حمزه [[سیدالشهدا]] گذر کرد و با پایش چند ضربه بر صورت حمزه زد. [[حلیس بن علقمه]] که [[شاهد]] این صحنه بود، گفت: "ای [[مردم]] [[بنی کنانه]]! بنگرید فردی که مدعی بزرگی [[قریش]] است، با پسر عموی خود چه میکند!" ابوسفیان گفت: "[[اشتباه]] کردم! این خطای مرا [[کتمان]] کن و به دیگران مگو"<ref>اعلام الوری، باعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۸۱.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۴۵.</ref> | ||
==[[تهدید]] ابوسفیان== | == [[تهدید]] ابوسفیان == | ||
در [[تفاسیر]] "[[مجمع البیان]]"، "[[قرطبی]]" و "[[روح المعانی]]" درباره [[شأن نزول]] [[آیه]]: {{متن قرآن|فَقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ وَحَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَاللَّهُ أَشَدُّ بَأْسًا وَأَشَدُّ تَنْكِيلًا}}<ref>"در راه خداوند نبرد کن! تو را جز به (وظیفه) خویش مکلّف نکردهاند و مؤمنان را (نیز به نبرد) ترغیب کن، باشد که خداوند سختی کافران را (از شما) باز دارد و خداوند سختگیرتر و سخت کیفرتر است" سوره نساء، آیه ۸۴.</ref>، چنین آمده است: هنگامی که ابوسفیان و [[لشکر]] قریش پیروزمندانه از میدان [[أحد]] بازگشتند، ابوسفیان با پیامبر{{صل}} قرار گذاشت که در موسم [[بدر]] صغری (یعنی بازاری که در ماه [[ذی القعده]] در [[سرزمین]] بدر تشکیل میشد) بار دیگر روبرو شوند. هنگامی که موعد مقرر فرا رسید، پیامبر{{صل}} [[مسلمانان]] را [[دعوت]] به حرکت به محل مزبور کرد، ولی جمعی از مسلمانان که خاطره تلخ [[شکست]] أحد را فراموش نکرده بودند، شدیدا از حرکت خودداری مینمودند. پس آیه فوق نازل شد و پیامبر{{صل}} مسلمانان را مجددا دعوت به حرکت کرد. در این موقع تنها هفتاد نفر در رکاب پیامبر{{صل}} حاضر شدند، ولی [[ابوسفیان]] بر اثر وحشتی که از روبرو شدن با [[سپاه اسلام]] داشت از حضور در آنجا خودداری کرد و [[پیامبر]]{{صل}} با همراهان، سالم به [[مدینه]] بازگشتند<ref>تفسیر نمونه، جمعی از نویسندگان، ج۴، ص۳۳.</ref>. | در [[تفاسیر]] "[[مجمع البیان]]"، "[[قرطبی]]" و "[[روح المعانی]]" درباره [[شأن نزول]] [[آیه]]: {{متن قرآن|فَقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ وَحَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَاللَّهُ أَشَدُّ بَأْسًا وَأَشَدُّ تَنْكِيلًا}}<ref>"در راه خداوند نبرد کن! تو را جز به (وظیفه) خویش مکلّف نکردهاند و مؤمنان را (نیز به نبرد) ترغیب کن، باشد که خداوند سختی کافران را (از شما) باز دارد و خداوند سختگیرتر و سخت کیفرتر است" سوره نساء، آیه ۸۴.</ref>، چنین آمده است: هنگامی که ابوسفیان و [[لشکر]] قریش پیروزمندانه از میدان [[أحد]] بازگشتند، ابوسفیان با پیامبر{{صل}} قرار گذاشت که در موسم [[بدر]] صغری (یعنی بازاری که در ماه [[ذی القعده]] در [[سرزمین]] بدر تشکیل میشد) بار دیگر روبرو شوند. هنگامی که موعد مقرر فرا رسید، پیامبر{{صل}} [[مسلمانان]] را [[دعوت]] به حرکت به محل مزبور کرد، ولی جمعی از مسلمانان که خاطره تلخ [[شکست]] أحد را فراموش نکرده بودند، شدیدا از حرکت خودداری مینمودند. پس آیه فوق نازل شد و پیامبر{{صل}} مسلمانان را مجددا دعوت به حرکت کرد. در این موقع تنها هفتاد نفر در رکاب پیامبر{{صل}} حاضر شدند، ولی [[ابوسفیان]] بر اثر وحشتی که از روبرو شدن با [[سپاه اسلام]] داشت از حضور در آنجا خودداری کرد و [[پیامبر]]{{صل}} با همراهان، سالم به [[مدینه]] بازگشتند<ref>تفسیر نمونه، جمعی از نویسندگان، ج۴، ص۳۳.</ref>. | ||
خط ۱۳۸: | خط ۱۳۸: | ||
سپس کعب به [[اهل مکه]] گفت: "سی تن از شما و سی تن از ما سینههای خود را به [[دیوار کعبه]] میچسبانیم و با [[پروردگار]] خانه پیمان میبندیم که در راه [[جنگ]] با محمد{{صل}} [[کوشش]] کنیم. ابوسفیان به کعب گفت: "تو کتاب میخوانی و [[عالم هستی]] و ما [[امی]] هستیم و چیزی نمیدانیم؛ آیا ما [[هدایت]] یافتهتر و به [[حق]] نزدیکتریم یا [[محمد]]{{صل}}؟" [[کعب]] گفت: "[[دین]] خود را بر من عرضه کنید". [[ابوسفیان]] گفت: "ما برای [[حاجیان]]، شتران برجسته کوهان نحر میکنیم و به آنها آب میدهیم و میهمان را گرامی میداریم و [[اسیر]] را [[آزاد]] میکنیم و [[صله رحم]] میکنیم و [[عمره]] [[خانه خدا]] و [[طواف]] به جای میآوریم و [[اهل]] [[حرم]] هستیم. محمد از دین پدرانش دست کشید و [[قطع رحم]] کرد و از حرم جدا شد. دین ما قدیم و دین او جدید است". کعب گفت: "به [[خدا]] شما هدایت یافتهتر از محمد{{صل}} هستید". در این مورد این [[آیه]] نازل شد: {{متن قرآن|أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هَؤُلَاءِ أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا * أُولَئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَمَنْ يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيرًا}}<ref>"آیا به کسانی که بهرهای (اندک) از کتاب آسمانی داده شده است ننگریستهای (که چگونه) به "جبت" و "طاغوت" ایمان دارند و درباره کافران میگویند که اینان رهیافتهتر از مؤمنانند؟! * آنانند که خداوند لعنتشان کرده است و برای هر کس که خداوند او را لعنت کند هرگز یاوری نخواهی یافت" سوره نساء، آیه ۵۱-۵۲.</ref><ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۳، ص۹۳-۹۲.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۴۵-۴۴۸.</ref> | سپس کعب به [[اهل مکه]] گفت: "سی تن از شما و سی تن از ما سینههای خود را به [[دیوار کعبه]] میچسبانیم و با [[پروردگار]] خانه پیمان میبندیم که در راه [[جنگ]] با محمد{{صل}} [[کوشش]] کنیم. ابوسفیان به کعب گفت: "تو کتاب میخوانی و [[عالم هستی]] و ما [[امی]] هستیم و چیزی نمیدانیم؛ آیا ما [[هدایت]] یافتهتر و به [[حق]] نزدیکتریم یا [[محمد]]{{صل}}؟" [[کعب]] گفت: "[[دین]] خود را بر من عرضه کنید". [[ابوسفیان]] گفت: "ما برای [[حاجیان]]، شتران برجسته کوهان نحر میکنیم و به آنها آب میدهیم و میهمان را گرامی میداریم و [[اسیر]] را [[آزاد]] میکنیم و [[صله رحم]] میکنیم و [[عمره]] [[خانه خدا]] و [[طواف]] به جای میآوریم و [[اهل]] [[حرم]] هستیم. محمد از دین پدرانش دست کشید و [[قطع رحم]] کرد و از حرم جدا شد. دین ما قدیم و دین او جدید است". کعب گفت: "به [[خدا]] شما هدایت یافتهتر از محمد{{صل}} هستید". در این مورد این [[آیه]] نازل شد: {{متن قرآن|أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هَؤُلَاءِ أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا * أُولَئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَمَنْ يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيرًا}}<ref>"آیا به کسانی که بهرهای (اندک) از کتاب آسمانی داده شده است ننگریستهای (که چگونه) به "جبت" و "طاغوت" ایمان دارند و درباره کافران میگویند که اینان رهیافتهتر از مؤمنانند؟! * آنانند که خداوند لعنتشان کرده است و برای هر کس که خداوند او را لعنت کند هرگز یاوری نخواهی یافت" سوره نساء، آیه ۵۱-۵۲.</ref><ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۳، ص۹۳-۹۲.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۴۵-۴۴۸.</ref> | ||
==ابوسفیان و درخواست کمک از [[یهودیان]]== | == ابوسفیان و درخواست کمک از [[یهودیان]] == | ||
در [[جنگ خندق]]، [[نعیم بن مسعود اشجعی]] نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آمد و گفت: "یا [[رسول الله]]! هیچ یک از [[اقوام]] و آشنایانم از [[مسلمان]] شدن من خبر ندارند؛ حال، هر [[دستوری]] بفرمایی به جا میآورم و میتوانم به [[لشکر]] [[دشمن]] به عنوان اینکه من نیز [[مشرک]] هستم، [[نیرنگ]] بزنم". آن [[حضرت]] فرمود: "از هر طریق که میتوانی جلو [[پیشرفت]] [[کفار]] را بگیری، تلاش کن؛ چون [[جنگ]]، نیرنگ است و ممکن است یک نفر با نیرنگ، کار یک لشکر را بکند". نعیم بن مسعود بعد از کسب اجازه، نزد [[بنی قریظه]] رفت و به ایشان گفت: "من [[دوست]] شمایم و به [[خدا]] [[سوگند]]، شما با [[قریش]] و [[غطفان]] فرق دارید؛ چون [[مدینه]] (یثرب) [[شهر]] شماست، و [[اموال]] و [[فرزندان]] و [[زنان]] شما در دسترس [[محمد]]{{صل}} قرار دارد. اما [[خانه]] و [[زندگی]] قریش و غطفان جای دیگری است و آنها نزد شما آمدهاند و اگر فرصتی به دست آورند، آن را [[غنیمت]] میشمرند و اگر فرصتی نیافتند و [[شکست]] خوردند، به شهر و دیار خود بر میگردند و شما را در زیر چنگال [[دشمن]] تان تنها میگذارند و شماهم خوب میدانید حریف [[پیامبر]]{{صل}} نیستید. پس بیایید و از قریش و غطفان گروگان بگیرید، آن هم بزرگان ایشان را، تا به این وسیله وثیقه ای به دست آورده باشید که شما را تنها نگذارند". [[بنی قریظه]] این [[رأی]] را پسندیدند. | در [[جنگ خندق]]، [[نعیم بن مسعود اشجعی]] نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آمد و گفت: "یا [[رسول الله]]! هیچ یک از [[اقوام]] و آشنایانم از [[مسلمان]] شدن من خبر ندارند؛ حال، هر [[دستوری]] بفرمایی به جا میآورم و میتوانم به [[لشکر]] [[دشمن]] به عنوان اینکه من نیز [[مشرک]] هستم، [[نیرنگ]] بزنم". آن [[حضرت]] فرمود: "از هر طریق که میتوانی جلو [[پیشرفت]] [[کفار]] را بگیری، تلاش کن؛ چون [[جنگ]]، نیرنگ است و ممکن است یک نفر با نیرنگ، کار یک لشکر را بکند". نعیم بن مسعود بعد از کسب اجازه، نزد [[بنی قریظه]] رفت و به ایشان گفت: "من [[دوست]] شمایم و به [[خدا]] [[سوگند]]، شما با [[قریش]] و [[غطفان]] فرق دارید؛ چون [[مدینه]] (یثرب) [[شهر]] شماست، و [[اموال]] و [[فرزندان]] و [[زنان]] شما در دسترس [[محمد]]{{صل}} قرار دارد. اما [[خانه]] و [[زندگی]] قریش و غطفان جای دیگری است و آنها نزد شما آمدهاند و اگر فرصتی به دست آورند، آن را [[غنیمت]] میشمرند و اگر فرصتی نیافتند و [[شکست]] خوردند، به شهر و دیار خود بر میگردند و شما را در زیر چنگال [[دشمن]] تان تنها میگذارند و شماهم خوب میدانید حریف [[پیامبر]]{{صل}} نیستید. پس بیایید و از قریش و غطفان گروگان بگیرید، آن هم بزرگان ایشان را، تا به این وسیله وثیقه ای به دست آورده باشید که شما را تنها نگذارند". [[بنی قریظه]] این [[رأی]] را پسندیدند. | ||
خط ۱۴۹: | خط ۱۴۹: | ||
وقتی ابوسفیان [[پیام]] یهودیان را شنید، گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]، [[نعیم]]، درست گفت". ناگزیر کسی را نزد [[بنی قریظه]] فرستاد و پیام داد که کسی را به شما گروگان نمیدهیم و شما هم اگر میخواهید، در جنگ شرکت کنید و اگر نمیخواهید، در قلعه خود بنشینید. یهودیان هم گفتند: به خدا قسم، نعیم، درست گفت و در پاسخ به قریش پیام دادند: به خدا سوگند، با شما در جنگ شرکت نمیکنیم، مگر اینکه به ما گروگان بدهید و [[خداوند]] به این وسیله [[اتحاد]] بین [[لشکر]] [[دشمن]] را به هم زد و در آن شبهای زمستانی بادی بسیار سرد بر لشکر [[کفر]] مسلط کرد و همه را بر فرار از صحنه جنگ مجبور ساخت<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۸، ص۳۴۰-۳۴۵.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۴۸-۴۵۰.</ref> | وقتی ابوسفیان [[پیام]] یهودیان را شنید، گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]، [[نعیم]]، درست گفت". ناگزیر کسی را نزد [[بنی قریظه]] فرستاد و پیام داد که کسی را به شما گروگان نمیدهیم و شما هم اگر میخواهید، در جنگ شرکت کنید و اگر نمیخواهید، در قلعه خود بنشینید. یهودیان هم گفتند: به خدا قسم، نعیم، درست گفت و در پاسخ به قریش پیام دادند: به خدا سوگند، با شما در جنگ شرکت نمیکنیم، مگر اینکه به ما گروگان بدهید و [[خداوند]] به این وسیله [[اتحاد]] بین [[لشکر]] [[دشمن]] را به هم زد و در آن شبهای زمستانی بادی بسیار سرد بر لشکر [[کفر]] مسلط کرد و همه را بر فرار از صحنه جنگ مجبور ساخت<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۸، ص۳۴۰-۳۴۵.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۴۸-۴۵۰.</ref> | ||
==[[نامه]] ابوسفیان به [[پیامبر]]{{صل}}== | == [[نامه]] ابوسفیان به [[پیامبر]]{{صل}}== | ||
بعد از زمینگیر شدن [[سپاه قریش]] در پشت [[خندق]] و کشته شدن هیمنه [[مشرکان]] ابوسفیان در نامهای به پیامبر{{صل}} نوشت: "ما آمده بودیم تا شما را نابود و [[شکست]] [[قطعی]] و کامل را به شما [[تحمیل]] کنیم و بدون آن برگشت برای ما معنا نداشت اما موانعی ایجاد کردهاید و نمیخواهید ما به شما دسترسی پیدا کنیم. کاش میدانستیم چه کسی نقشه کندن [[خندق]] را به شما گفته است! ما برمیگردیم و دوباره [[جنگی]] همچون [[روز]] [[احد]] را به نمایش میگذاریم". | بعد از زمینگیر شدن [[سپاه قریش]] در پشت [[خندق]] و کشته شدن هیمنه [[مشرکان]] ابوسفیان در نامهای به پیامبر{{صل}} نوشت: "ما آمده بودیم تا شما را نابود و [[شکست]] [[قطعی]] و کامل را به شما [[تحمیل]] کنیم و بدون آن برگشت برای ما معنا نداشت اما موانعی ایجاد کردهاید و نمیخواهید ما به شما دسترسی پیدا کنیم. کاش میدانستیم چه کسی نقشه کندن [[خندق]] را به شما گفته است! ما برمیگردیم و دوباره [[جنگی]] همچون [[روز]] [[احد]] را به نمایش میگذاریم". | ||
[[پیامبر]]{{صل}} در جواب نامهاش نوشت: "بدان که هنوز در همان [[غرور]] دوران جاهلیات دست و پا میزنی و [[خداوند]] هرگز [[توفیق]] دیدن [[پیروزی]] بعد از امروز را نصیب تو نمیکند. نقشه کندن خندق را [[خدا]] بر من [[الهام]] کرده است تا بر [[خشم]] و [[کینه]] سینه تو و همراهانت بیفزاید"<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۴۸۸-۴۹۳.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۵۰.</ref> | [[پیامبر]]{{صل}} در جواب نامهاش نوشت: "بدان که هنوز در همان [[غرور]] دوران جاهلیات دست و پا میزنی و [[خداوند]] هرگز [[توفیق]] دیدن [[پیروزی]] بعد از امروز را نصیب تو نمیکند. نقشه کندن خندق را [[خدا]] بر من [[الهام]] کرده است تا بر [[خشم]] و [[کینه]] سینه تو و همراهانت بیفزاید"<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۴۸۸-۴۹۳.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۵۰.</ref> | ||
==[[ابوسفیان]] و [[ازدواج پیامبر]]{{صل}} با دختر او== | == [[ابوسفیان]] و [[ازدواج پیامبر]]{{صل}} با دختر او == | ||
یکی از [[مهاجران به حبشه]] [[ام حبیبه]]، [[دختر ابوسفیان]]، بود که به همراه شوهرش، [[عبید الله بن جحش]]، جزء [[مهاجران]] [[حبشه]] بود. [[همسر]] ام حبیبه در آنجا از [[دنیا]] رفت، [[پیامبر اسلام]]{{صل}} کسی را نزد [[نجاشی]]، [[پادشاه]] حبشه، فرستاد و ام حبیبه را به همسری خود درآورد. از آنجا که رابطه دامادی در میان [[عرب]]، سبب کاهش عداوتها میشد، این مسئله در ابوسفیان و [[اهل مکه]] اثر گذاشت<ref>تفسیر نمونه، جمعی از نویسندگان، ج۲۴، ص۳۱-۳۰.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۵۱.</ref> | یکی از [[مهاجران به حبشه]] [[ام حبیبه]]، [[دختر ابوسفیان]]، بود که به همراه شوهرش، [[عبید الله بن جحش]]، جزء [[مهاجران]] [[حبشه]] بود. [[همسر]] ام حبیبه در آنجا از [[دنیا]] رفت، [[پیامبر اسلام]]{{صل}} کسی را نزد [[نجاشی]]، [[پادشاه]] حبشه، فرستاد و ام حبیبه را به همسری خود درآورد. از آنجا که رابطه دامادی در میان [[عرب]]، سبب کاهش عداوتها میشد، این مسئله در ابوسفیان و [[اهل مکه]] اثر گذاشت<ref>تفسیر نمونه، جمعی از نویسندگان، ج۲۴، ص۳۱-۳۰.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۵۱.</ref> | ||
==ابوسفیان در [[مدینه]]== | == ابوسفیان در [[مدینه]] == | ||
زمانی که [[رسول خدا]]{{صل}} در سال [[صلح حدیبیه]] با [[قریش]] [[مصالحه]] نمود، با ایشان شرط کرد که هر کس [[دوست]] داشت در [[پیمان]] رسول خدا{{صل}} داخل شود، مانعی نداشته باشد. [[قبیله خزاعه]] در پیمان رسول خدا{{صل}} و [[بنوبکر]] در پیمان قریش داخل شدند و میان این دو [[قبیله]] از قدیم درگیری و [[نزاع]] بود. در میان این دو قبیله بعد از پیمان، [[جنگ]] شروع شد و قریش به بنوبکر [[سلاح]] دادند و مخفیانه به کمک بنوبکر با [[خزاعه]] جنگیدند. ابتدا [[عمرو بن سالم خزاعی]] به سوی مدینه حرکت کرد و بعد از او [[بدیل بن ورقاء خزاعی]] با عدهای از [[مردم]] خزاعه از [[مکه]] حرکت کردند تا بر پیامبر{{صل}} در [[مدینه]] وارد شدند و کل ماجرا را به آن [[حضرت]] خبر دارند و به سوی [[مکه]] بازگشتند. | زمانی که [[رسول خدا]]{{صل}} در سال [[صلح حدیبیه]] با [[قریش]] [[مصالحه]] نمود، با ایشان شرط کرد که هر کس [[دوست]] داشت در [[پیمان]] رسول خدا{{صل}} داخل شود، مانعی نداشته باشد. [[قبیله خزاعه]] در پیمان رسول خدا{{صل}} و [[بنوبکر]] در پیمان قریش داخل شدند و میان این دو [[قبیله]] از قدیم درگیری و [[نزاع]] بود. در میان این دو قبیله بعد از پیمان، [[جنگ]] شروع شد و قریش به بنوبکر [[سلاح]] دادند و مخفیانه به کمک بنوبکر با [[خزاعه]] جنگیدند. ابتدا [[عمرو بن سالم خزاعی]] به سوی مدینه حرکت کرد و بعد از او [[بدیل بن ورقاء خزاعی]] با عدهای از [[مردم]] خزاعه از [[مکه]] حرکت کردند تا بر پیامبر{{صل}} در [[مدینه]] وارد شدند و کل ماجرا را به آن [[حضرت]] خبر دارند و به سوی [[مکه]] بازگشتند. | ||
خط ۱۷۲: | خط ۱۷۲: | ||
وقتی ابوسفیان پیش قریش بازگشت، از او پرسیدند: چه خبری آوردهای؟ ابوسفیان ماجرا را برای ایشان شرح داد. آنها گفتند: به خدا سوگند، علی بن ابی طالب کاری برایت نکرده، جز اینکه تو را [[بازی]] گرفته و سخنی که در بین [[مسلمانان]] گفتی، هیچ فایدهای ندارد. [[ابوسفیان]] گفت: نه. به [[خدا]] [[سوگند]]، منظور [[علی]] بازی دادن من نبود، ولی چاره دیگری نداشتم"<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۱۰، ص۸۴۶.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۵۱-۴۵۳.</ref> | وقتی ابوسفیان پیش قریش بازگشت، از او پرسیدند: چه خبری آوردهای؟ ابوسفیان ماجرا را برای ایشان شرح داد. آنها گفتند: به خدا سوگند، علی بن ابی طالب کاری برایت نکرده، جز اینکه تو را [[بازی]] گرفته و سخنی که در بین [[مسلمانان]] گفتی، هیچ فایدهای ندارد. [[ابوسفیان]] گفت: نه. به [[خدا]] [[سوگند]]، منظور [[علی]] بازی دادن من نبود، ولی چاره دیگری نداشتم"<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۱۰، ص۸۴۶.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۵۱-۴۵۳.</ref> | ||
==ابوسفیان و [[فتح مکه]]== | == ابوسفیان و [[فتح مکه]] == | ||
وقتی هم پیمانان ابوسفیان که [[پیمان]] با [[رسول خدا]]{{صل}} را شکسته بودند، حاضر به جبران خطاهایشان نشدند، رسول خدا{{صل}} [[دستور]] داد تا مسلمانان برای [[جنگ]] با [[مردم]] [[مکه]] آماده شوند، آنگاه فرمود: "خدایا! [[چشم]] و گوش [[قریش]] را از کار ما بپوشان و از رسیدن [[اخبار]] ما به ایشان جلوگیری فرما تا ناگهانی بر سرشان بتازیم و قریش را در [[شهر]] شان مکه غافلگیر سازیم". | وقتی هم پیمانان ابوسفیان که [[پیمان]] با [[رسول خدا]]{{صل}} را شکسته بودند، حاضر به جبران خطاهایشان نشدند، رسول خدا{{صل}} [[دستور]] داد تا مسلمانان برای [[جنگ]] با [[مردم]] [[مکه]] آماده شوند، آنگاه فرمود: "خدایا! [[چشم]] و گوش [[قریش]] را از کار ما بپوشان و از رسیدن [[اخبار]] ما به ایشان جلوگیری فرما تا ناگهانی بر سرشان بتازیم و قریش را در [[شهر]] شان مکه غافلگیر سازیم". | ||
خط ۱۹۱: | خط ۱۹۱: | ||
سپس فریاد زد: ای جمعیت قریش! اسلام بیاورید تا سالم بمانید". همسرش " [[هند]] " ریش او را گرفت و فریاد زد: "این پیرمرد احمق را بکشید!" [[ابوسفیان]] گفت: "مرا رها کن! به [[خدا]] اگر [[اسلام]] نیاوری، تو هم کشته خواهی شد؛ برو داخل [[خانه]] باش"<ref>تفسیر نمونه، جمعی از نویسندگان، ج۲۷، ص۴۰۷.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۵۳-۴۵۶.</ref> | سپس فریاد زد: ای جمعیت قریش! اسلام بیاورید تا سالم بمانید". همسرش " [[هند]] " ریش او را گرفت و فریاد زد: "این پیرمرد احمق را بکشید!" [[ابوسفیان]] گفت: "مرا رها کن! به [[خدا]] اگر [[اسلام]] نیاوری، تو هم کشته خواهی شد؛ برو داخل [[خانه]] باش"<ref>تفسیر نمونه، جمعی از نویسندگان، ج۲۷، ص۴۰۷.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۵۳-۴۵۶.</ref> | ||
اهل تحقیق، [[اسلام]] [[ابوسفیان]] را به دیدۀ تردید نگریسته، بدان ارزشی نمیگذارند<ref>الاستیعاب، ج۴، ص۲۴۱.</ref>. چون از [[اعمال]] و گفتههای او پس از [[اسلام]] آوردنش به خوبی میتوان ظاهری بودن اسلامش را دریافت<ref>قاموس الرجال، ج ۵، ص ۴۸۷.</ref>، چنانکه وقتی تجمع [[مردم]] را در اطراف [[پیامبر]] دید از روی [[حسادت]] | اهل تحقیق، [[اسلام]] [[ابوسفیان]] را به دیدۀ تردید نگریسته، بدان ارزشی نمیگذارند<ref>الاستیعاب، ج۴، ص۲۴۱.</ref>. چون از [[اعمال]] و گفتههای او پس از [[اسلام]] آوردنش به خوبی میتوان ظاهری بودن اسلامش را دریافت<ref>قاموس الرجال، ج ۵، ص ۴۸۷.</ref>، چنانکه وقتی تجمع [[مردم]] را در اطراف [[پیامبر]] دید از روی [[حسادت]] گفت: ای کاش این جمع از او برگردند! [[پیامبر]] به سینهاش زده و فرمودند: [[خداوند]] خوارت کند! او [[استغفار]] کرد و گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]! آن را فقط به جهت آنچه در خاطرم [[گذشت]] بر زبان راندم و... اکنون [[یقین]] کردم که تو [[رسول]] خدایی<ref>الاصابه، ج۳، ص۳۳۳.</ref><ref>ر. ک: [[سید علی رضا واسعی|واسعی، سید علی رضا]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ص ۶۸۱ ـ۶۸۲.</ref> | ||
==[[ابوسفیان]] پس از [[مسلمان]] شدن== | == [[ابوسفیان]] پس از [[مسلمان]] شدن == | ||
برخی از کارهای [[ابوسفیان]] بعد از [[مسلمان]] شدنش عبارت است از: | برخی از کارهای [[ابوسفیان]] بعد از [[مسلمان]] شدنش عبارت است از: | ||
# [[والی]] [[نجران]]: او و خانوادهاش بعد از [[مسلمان]] شدن با عنوان [[حاکم]] توسط رسولخدا{{صل}} به منطقهای واقع در جنوب غربی شبه جزیرۀ [[عربستان]] ([[نجران]]) فرستاده شد<ref>بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۲۹؛ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۷۶.</ref>. برخی معتقدند او هنگام [[وفات]] رسولخدا{{صل}}، [[والی]] [[نجران]] بوده است<ref>بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۲۹؛ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۲؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۳۱۸؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸۸؛ ج۱۰، ص۷۹؛ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۶.</ref> که سرانجام به [[مکه]] بازگشت و پس از مدتی به [[مدینه]] آمد و تا آخر [[عمر]] نیز در آنجا ماند<ref>بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۱۳؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۷۱۴.</ref><ref>ر.ک: [[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[ابوسفیان ۱ (مقاله)|ابوسفیان]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ص۸۳.</ref> | # [[والی]] [[نجران]]: او و خانوادهاش بعد از [[مسلمان]] شدن با عنوان [[حاکم]] توسط رسولخدا{{صل}} به منطقهای واقع در جنوب غربی شبه جزیرۀ [[عربستان]] ([[نجران]]) فرستاده شد<ref>بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۲۹؛ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۷۶.</ref>. برخی معتقدند او هنگام [[وفات]] رسولخدا{{صل}}، [[والی]] [[نجران]] بوده است<ref>بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۲۹؛ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۲؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۳۱۸؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸۸؛ ج۱۰، ص۷۹؛ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۶.</ref> که سرانجام به [[مکه]] بازگشت و پس از مدتی به [[مدینه]] آمد و تا آخر [[عمر]] نیز در آنجا ماند<ref>بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۱۳؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۷۱۴.</ref><ref>ر. ک: [[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[ابوسفیان ۱ (مقاله)|ابوسفیان]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ص۸۳.</ref> | ||
#حضور در غزوۀ [[حنین]]: [[ابوسفیان]] در برخی از جنگهای [[پیامبر]]{{صل}} از جمله [[جنگ]] "[[حنین]]" حضور داشت<ref>عروة بن زبیر، مغازی رسول الله، ص۲۱۴.</ref> و در پایان [[جنگ]]، [[حضرت]] برای "مؤلفة قلوبهم"، سهم بیشتری به او و عدهای دیگر داد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۱۶؛ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۶۳؛ واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۳، ص۹۴۴.</ref>. در [[روایت]] [[ابی جارود]] از [[امام باقر|امام محمد باقر]]{{ع}} آمده است: "مؤلفة قلوبهم (در عصر [[رسول خدا]]{{صل}}) عبارت بودند از: [[ابوسفیان بن حرب بن امیه]] و [[سهیل بن عمرو]]، که [[سهیل]] از [[بنی عامر بن لؤی]] بود؛ [[همام بن عمر]] و برادرش ([[برادران]] بنی عامر بن لؤی)، [[صفوان بن امیة بن خلف قریشی جمحی]]، [[أقرع بن حابس تمیمی]] یکی از [[بنی حازم]]، [[عیینة بن حصن فزاری]]، [[مالک بن عوف]] و [[علقمة بن علاثه]] و من شنیدهام که رسول خدا{{صل}} به هر یک از اینها صد شتر را به همراه چوپان آنها میداد و گاهی بیشتر و کمتر هم میشد"<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۹۸.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۵۷.</ref> | # حضور در غزوۀ [[حنین]]: [[ابوسفیان]] در برخی از جنگهای [[پیامبر]]{{صل}} از جمله [[جنگ]] "[[حنین]]" حضور داشت<ref>عروة بن زبیر، مغازی رسول الله، ص۲۱۴.</ref> و در پایان [[جنگ]]، [[حضرت]] برای "مؤلفة قلوبهم"، سهم بیشتری به او و عدهای دیگر داد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۱۶؛ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۶۳؛ واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۳، ص۹۴۴.</ref>. در [[روایت]] [[ابی جارود]] از [[امام باقر|امام محمد باقر]]{{ع}} آمده است: "مؤلفة قلوبهم (در عصر [[رسول خدا]]{{صل}}) عبارت بودند از: [[ابوسفیان بن حرب بن امیه]] و [[سهیل بن عمرو]]، که [[سهیل]] از [[بنی عامر بن لؤی]] بود؛ [[همام بن عمر]] و برادرش ([[برادران]] بنی عامر بن لؤی)، [[صفوان بن امیة بن خلف قریشی جمحی]]، [[أقرع بن حابس تمیمی]] یکی از [[بنی حازم]]، [[عیینة بن حصن فزاری]]، [[مالک بن عوف]] و [[علقمة بن علاثه]] و من شنیدهام که رسول خدا{{صل}} به هر یک از اینها صد شتر را به همراه چوپان آنها میداد و گاهی بیشتر و کمتر هم میشد"<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۹۸.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۵۷.</ref> | ||
#حضور در غزوۀ "[[طائف]]": | # حضور در غزوۀ "[[طائف]]": او در غزوة "[[طائف]]" نیز همراه [[پیغمبر]] بود و مدتی در محاصرۀ این [[شهر]]، [[جانشین]] آن [[حضرت]] بود که یک چشم خود را نیز از دست داد<ref>یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۶۴.</ref>. | ||
# [[مأمور]] به [[شکستن بت]] [[لات]] و [[منات]]: هنگامی که [[مردم]] [[هوازن]] [[تسلیم]] شدند، [[رسول خدا]]{{صل}} او و [[مغیرة بن شعبه]] را به [[شکستن بت]] "[[لات]]" در دیار آنان (طایف) [[مأمور]] کرد<ref>المحبر، ص ۳۱۵.</ref> و بنابه قولی برای [[شکستن بت]] "[[منات]]" که در ناحیۀ "مشلل" در "قُدَید" (منطقهای در اطراف [[مکه]]) بود، [[فرمان]] یافت<ref>سیرۀ ابن هشام، ج۱، ص۸۶.</ref><ref>[[سید علی رضا واسعی|واسعی، سید علی رضا]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ج۱، ص 68-6832.</ref> | # [[مأمور]] به [[شکستن بت]] [[لات]] و [[منات]]: هنگامی که [[مردم]] [[هوازن]] [[تسلیم]] شدند، [[رسول خدا]]{{صل}} او و [[مغیرة بن شعبه]] را به [[شکستن بت]] "[[لات]]" در دیار آنان (طایف) [[مأمور]] کرد<ref>المحبر، ص ۳۱۵.</ref> و بنابه قولی برای [[شکستن بت]] "[[منات]]" که در ناحیۀ "مشلل" در "قُدَید" (منطقهای در اطراف [[مکه]]) بود، [[فرمان]] یافت<ref>سیرۀ ابن هشام، ج۱، ص۸۶.</ref><ref>[[سید علی رضا واسعی|واسعی، سید علی رضا]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ج۱، ص 68-6832.</ref> | ||
==[[ابوسفیان]] پس از [[رحلت پیامبر]]{{صل}}== | == [[ابوسفیان]] پس از [[رحلت پیامبر]]{{صل}}== | ||
[[ابوسفیان]] پس از [[وفات پیامبر]]{{صل}} در ظاهر از [[خلافت ابوبکر]]، اظهار [[نارضایتی]] میکرد<ref>بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸۸؛ ج۱۰، ص۷۹؛ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۶؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ج۵، ص۱۳.</ref> و از سوی دیگر به دلیل بروز [[فتنه]] در [[جامعۀ مسلمین]] موقعیت را برای فتنهانگیزی و ایجاد [[شورش]] در [[جامعه]] مناسب میدید. از اینرو [[عبّاس بن عبدالمطلب]]، [[عموی پیامبر]] را پیش انداخت تا به بهانۀ [[بیعت با امام]]، [[فتنه]] آغاز کند. ابوسفیان گفت: "به خدا [[سوگند]]، [[خروش]] و هیاهویی میبینم که چیزی جز [[خون]] آن را خاموش نمیکند. ای [[فرزندان]] [[عبد مناف]]! به چه مناسبت، [[ابوبکر]] عهدهدار [[فرمانروایی]] بر شما باشد؛ آن دو [[مستضعف]] و آن دو [[درمانده]] کجایند؟ (و مقصودش [[علی]]{{ع}} و [[عباس]] بود). در [[شأن]] [[خلافت]] نیست که در کوچکترین [[خاندان]] [[قریش]] باشد". سپس به [[علی]]{{ع}} گفت: "دست بگشا تا با تو [[بیعت]] کنم و به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر بخواهی، [[مدینه]] را برای [[جنگ]] با [[ابو فضیل]] ـ [[ابوبکر]] ـ از سواران و پیادگان انباشته میکنم. علی{{ع}} به شدت این تقاضای [[ابوسفیان]] را رد کرد و چون ابوسفیان از او [[ناامید]] شد، برخاست و رفت<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۳، ص۴۸.</ref>. [[امام]]{{ع}} که تنها به [[مصالح جامعه]] نوپای [[اسلامی]] میاندیشید از این [[فتنه]] [[آگاه]] بود و چنین فرمودند: «ای [[مردم]]، امواج [[فتنه]] را با کشتی [[نجات]] بشکنید، راه [[اختلاف]] و درگیری را سدّ کنید و تاج [[کبر]] و [[غرور]] را از سر برگیرید. [[پیروز]] آن کسی است که به [[پشتیبانی]] [[یاران]] بهپا خیزد و گرنه آرام گیرد و راحت گذارد، زیرا این [[خلافت]] و [[ریاست]]، به گندابهای مانَد یا لقمهای گلوگیر و مرگآور باشد. اکنون [[زمان قیام]] نیست که میوۀ نارس چیدن، چون کشت در [[زمین]] غیر، بهرۀ [[بیگانه]] است. اگر از [[خلافت]] [[سخن]] گویم، شیفته آنم خوانند و اگر دم فروبندم، [[هراس]] از [[مرگ]] را به من بندند. دریغا چه دور است این نسبت، پس از آن همه [[جبهه]] و [[جهاد]]. به [[خدا]] [[سوگند]]، [[فرزند]] [[ابوطالب]] با [[مرگ]] مأنوستر از [[کودک]] به سینۀ [[مادر]] است. نه، چنین نیست.[[سکوت]] من از دانشی است که اگر آنرا آشکار سازم، پریشان و بیتاب شوید، همانگونه که ریسمان در [[چاه]] عمیق به شدّت و [[تعادل]] از کف دهد»<ref>{{متن حدیث|ایُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاةِ وَ عَرِّجُوا عَنْ طَرِیقِ الْمُنَافَرَةِ وَ ضَعُوا تِیجَانَ الْمُفَاخَرَةِ أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَرَاحَ هَذَا مَاءٌ آجِنٌ وَ لُقْمَةٌ یَغَصُّ بِهَا آکِلُهَا وَ مُجْتَنِی الثَّمَرَةِ لِغَیْرِ وَقْتِ إِینَاعِهَا کَالزَّارِعِ بِغَیْرِ أَرْضِهِ فَإِنْ أَقُلْ یَقُولُوا حَرَصَ عَلَی الْمُلْکِ وَ إِنْ أَسْکُتْ یَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ هَیْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَیَّا وَ الَّتِی وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّهِ بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَی مَکْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمْ اضْطِرَابَ الْأَرْشِیَةِ فِی الطَّوِیِّ الْبَعِیدَة}}؛ نهج البلاغه، خطبۀ ۵.</ref><ref>ر.ک: دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۸۴ ـ ۸۵.</ref> | [[ابوسفیان]] پس از [[وفات پیامبر]]{{صل}} در ظاهر از [[خلافت ابوبکر]]، اظهار [[نارضایتی]] میکرد<ref>بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸۸؛ ج۱۰، ص۷۹؛ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۶؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ج۵، ص۱۳.</ref> و از سوی دیگر به دلیل بروز [[فتنه]] در [[جامعۀ مسلمین]] موقعیت را برای فتنهانگیزی و ایجاد [[شورش]] در [[جامعه]] مناسب میدید. از اینرو [[عبّاس بن عبدالمطلب]]، [[عموی پیامبر]] را پیش انداخت تا به بهانۀ [[بیعت با امام]]، [[فتنه]] آغاز کند. ابوسفیان گفت: "به خدا [[سوگند]]، [[خروش]] و هیاهویی میبینم که چیزی جز [[خون]] آن را خاموش نمیکند. ای [[فرزندان]] [[عبد مناف]]! به چه مناسبت، [[ابوبکر]] عهدهدار [[فرمانروایی]] بر شما باشد؛ آن دو [[مستضعف]] و آن دو [[درمانده]] کجایند؟ (و مقصودش [[علی]]{{ع}} و [[عباس]] بود). در [[شأن]] [[خلافت]] نیست که در کوچکترین [[خاندان]] [[قریش]] باشد". سپس به [[علی]]{{ع}} گفت: "دست بگشا تا با تو [[بیعت]] کنم و به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر بخواهی، [[مدینه]] را برای [[جنگ]] با [[ابو فضیل]] ـ [[ابوبکر]] ـ از سواران و پیادگان انباشته میکنم. علی{{ع}} به شدت این تقاضای [[ابوسفیان]] را رد کرد و چون ابوسفیان از او [[ناامید]] شد، برخاست و رفت<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۳، ص۴۸.</ref>. [[امام]]{{ع}} که تنها به [[مصالح جامعه]] نوپای [[اسلامی]] میاندیشید از این [[فتنه]] [[آگاه]] بود و چنین فرمودند: «ای [[مردم]]، امواج [[فتنه]] را با کشتی [[نجات]] بشکنید، راه [[اختلاف]] و درگیری را سدّ کنید و تاج [[کبر]] و [[غرور]] را از سر برگیرید. [[پیروز]] آن کسی است که به [[پشتیبانی]] [[یاران]] بهپا خیزد و گرنه آرام گیرد و راحت گذارد، زیرا این [[خلافت]] و [[ریاست]]، به گندابهای مانَد یا لقمهای گلوگیر و مرگآور باشد. اکنون [[زمان قیام]] نیست که میوۀ نارس چیدن، چون کشت در [[زمین]] غیر، بهرۀ [[بیگانه]] است. اگر از [[خلافت]] [[سخن]] گویم، شیفته آنم خوانند و اگر دم فروبندم، [[هراس]] از [[مرگ]] را به من بندند. دریغا چه دور است این نسبت، پس از آن همه [[جبهه]] و [[جهاد]]. به [[خدا]] [[سوگند]]، [[فرزند]] [[ابوطالب]] با [[مرگ]] مأنوستر از [[کودک]] به سینۀ [[مادر]] است. نه، چنین نیست. [[سکوت]] من از دانشی است که اگر آنرا آشکار سازم، پریشان و بیتاب شوید، همانگونه که ریسمان در [[چاه]] عمیق به شدّت و [[تعادل]] از کف دهد»<ref>{{متن حدیث|ایُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاةِ وَ عَرِّجُوا عَنْ طَرِیقِ الْمُنَافَرَةِ وَ ضَعُوا تِیجَانَ الْمُفَاخَرَةِ أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَرَاحَ هَذَا مَاءٌ آجِنٌ وَ لُقْمَةٌ یَغَصُّ بِهَا آکِلُهَا وَ مُجْتَنِی الثَّمَرَةِ لِغَیْرِ وَقْتِ إِینَاعِهَا کَالزَّارِعِ بِغَیْرِ أَرْضِهِ فَإِنْ أَقُلْ یَقُولُوا حَرَصَ عَلَی الْمُلْکِ وَ إِنْ أَسْکُتْ یَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ هَیْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَیَّا وَ الَّتِی وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّهِ بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَی مَکْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمْ اضْطِرَابَ الْأَرْشِیَةِ فِی الطَّوِیِّ الْبَعِیدَة}}؛ نهج البلاغه، خطبۀ ۵.</ref><ref>ر. ک: دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۸۴ ـ ۸۵.</ref> | ||
ابوبکر سخنی درباره ابوسفیان شنیده بود، او را خواست و بر سر او فریاد کشید، اما ابوسفیان، [[نرمی]] نشان داد. در همین موقع، [[ابو قحافه]]، [[پدر]] ابوبکر، در حالی که [[عصا]] به دست داشت، سر رسید و گفت: "پسرم، بر سر چه کسی فریاد میزند؟ گفتند: بر سر ابوسفیان. ابو قحافه به پسرش، ابوبکر، نزدیک شد و گفت: "صدایت را بر ابوسفیان بلند میکنی که تا دیروز در [[دوران جاهلیت]] پیشوای [[قریش]] بوده است؟!" ابوبکر و حاضران از [[مهاجر]] و [[انصار]] خندیدند و ابوبکر گفت: "خدا به وسیله [[اسلام]] به برخی [[برتری]] داده و کسان دیگری را زیر دست کرده است"<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۲۹۹.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۲۰.</ref> | ابوبکر سخنی درباره ابوسفیان شنیده بود، او را خواست و بر سر او فریاد کشید، اما ابوسفیان، [[نرمی]] نشان داد. در همین موقع، [[ابو قحافه]]، [[پدر]] ابوبکر، در حالی که [[عصا]] به دست داشت، سر رسید و گفت: "پسرم، بر سر چه کسی فریاد میزند؟ گفتند: بر سر ابوسفیان. ابو قحافه به پسرش، ابوبکر، نزدیک شد و گفت: "صدایت را بر ابوسفیان بلند میکنی که تا دیروز در [[دوران جاهلیت]] پیشوای [[قریش]] بوده است؟!" ابوبکر و حاضران از [[مهاجر]] و [[انصار]] خندیدند و ابوبکر گفت: "خدا به وسیله [[اسلام]] به برخی [[برتری]] داده و کسان دیگری را زیر دست کرده است"<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۲۹۹.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۲۰.</ref> | ||
[[عمر]] که [[فتنه]] گری او را میدانست به [[ابوبکر]] پیشنهاد کرد تا او را [[تطمیع]] کند و به این صورت [[بیعت]] کرد<ref>العقد الفرید، ج۴، ص۲۴۰.</ref>. در [[جنگ]] "[[یرموک]]" در زمان [[ابوبکر]] به [[فرماندهی]] پسرش [[یزید]]، شرکت کرد و دیگر چشم خود را نیز از دست داد و تا آخر [[عمر]] [[نابینا]] شد<ref>طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۴۰۱؛ ابن اثیر، عزالدین، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۴۱۴.</ref>. در زمان عُمر، فرزندش [[معاویه]] را از [[مخالفت]] با [[خلیفه]] بر حذر داشت و او را به [[پیروی]] از [[خلیفه]] سفارش کرد<ref>بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۱۱.</ref><ref>ر.ک: [[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[ابوسفیان ۱ (مقاله)|ابوسفیان]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ص۸۳ ـ۸۴.</ref> | [[عمر]] که [[فتنه]] گری او را میدانست به [[ابوبکر]] پیشنهاد کرد تا او را [[تطمیع]] کند و به این صورت [[بیعت]] کرد<ref>العقد الفرید، ج۴، ص۲۴۰.</ref>. در [[جنگ]] "[[یرموک]]" در زمان [[ابوبکر]] به [[فرماندهی]] پسرش [[یزید]]، شرکت کرد و دیگر چشم خود را نیز از دست داد و تا آخر [[عمر]] [[نابینا]] شد<ref>طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۴۰۱؛ ابن اثیر، عزالدین، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۴۱۴.</ref>. در زمان عُمر، فرزندش [[معاویه]] را از [[مخالفت]] با [[خلیفه]] بر حذر داشت و او را به [[پیروی]] از [[خلیفه]] سفارش کرد<ref>بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۱۱.</ref><ref>ر. ک: [[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[ابوسفیان ۱ (مقاله)|ابوسفیان]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ص۸۳ ـ۸۴.</ref> | ||
==ابوسفیان و ادعای پدری زیاد== | == ابوسفیان و ادعای پدری زیاد == | ||
روزی ابوسفیان در مجلس [[عمر]] نشسته بود و زیاد، پسر [[سمیه]] و گروه بسیاری از [[صحابه]] هم حاضر بودند. در آن مجلس [[زیاد بن سمیه]] که در آن هنگام [[نوجوانی]] بود، [[سخن]] گفت و بسیار خوب از عهدهاش بر آمد. علی{{ع}} که در آن مجلس حاضر و کنار ابوسفیان نشسته بود، به ابوسفیان گفت: "این نوجوان، چه [[نیکو]] سخن گفت؛ اگر قرشی بود، با چوب دستی خود تمام [[عرب]] را راه میبرد". ابوسفیان گفت: "به خدا سوگند، اگر پدرش را بشناسی خواهی دانست که او از [[بهترین]] [[خویشاوندان]] توست". علی{{ع}} پرسید: پدرش کیست؟ ابوسفیان گفت: "به خدا سوگند، من او را در رحم مادرش نهادهام". علی{{ع}} فرمود: "چه چیزی تو را از اینکه او را به خود ملحق سازی، باز میدارد؟" ابوسفیان گفت: "از این مهتر که اینجا نشسته است [[بیم]] دارم که پوستم را بدرد"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۷۳. ر.ک: زیاد بن سمیه، ج۳، دایره المعارف صحابه.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۵۸.</ref> | روزی ابوسفیان در مجلس [[عمر]] نشسته بود و زیاد، پسر [[سمیه]] و گروه بسیاری از [[صحابه]] هم حاضر بودند. در آن مجلس [[زیاد بن سمیه]] که در آن هنگام [[نوجوانی]] بود، [[سخن]] گفت و بسیار خوب از عهدهاش بر آمد. علی{{ع}} که در آن مجلس حاضر و کنار ابوسفیان نشسته بود، به ابوسفیان گفت: "این نوجوان، چه [[نیکو]] سخن گفت؛ اگر قرشی بود، با چوب دستی خود تمام [[عرب]] را راه میبرد". ابوسفیان گفت: "به خدا سوگند، اگر پدرش را بشناسی خواهی دانست که او از [[بهترین]] [[خویشاوندان]] توست". علی{{ع}} پرسید: پدرش کیست؟ ابوسفیان گفت: "به خدا سوگند، من او را در رحم مادرش نهادهام". علی{{ع}} فرمود: "چه چیزی تو را از اینکه او را به خود ملحق سازی، باز میدارد؟" ابوسفیان گفت: "از این مهتر که اینجا نشسته است [[بیم]] دارم که پوستم را بدرد"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۷۳. ر. ک: زیاد بن سمیه، ج۳، دایره المعارف صحابه.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۵۸.</ref> | ||
==سخن [[ابوسفیان]] هنگام [[خلافت عثمان]]== | == سخن [[ابوسفیان]] هنگام [[خلافت عثمان]] == | ||
وقتی [[مردم]] با [[عثمان]] [[بیعت]] کردند، ابوسفیان به [[خانه]] خود رفت، در حالی که [[بنی امیه]] نیز همراه او بودند، ابوسفیان گفت: "آیا بیگانهای میان شما هست؟"؛ زیرا ابوسفیان [[کور]] بود. دیگران گفتند: نه. گفت: "ای بنی امیه! [[خلافت]] را مانند گوی، [[دست]] به دست بگردانید. به خدایی که ابوسفیان به او قسم میخورد، من پیوسته [[امید]] داشتم خلافت به شما برسد و میان [[فرزندان]] شما موروثی شود. پس عثمان با او [[درشتی]] کرد و سخن او را پسندید، اما این سخن، به [[مهاجران]] و [[انصار]] رسید و [[عمار]] در [[مسجد]] به پا خاست و گفت: "ای گروه [[قریش]]! این کار را (خلافت) از [[خاندان پیامبر]]{{صل}} خود بیرون بردید و یک بار این جا و یک بار جای دیگر نهادید و [[بیم]] دارم همان طور که شما آن را از اهلش گرفتید و به نااهل سپردید، [[خدا]] نیز آن را از شما بگیرد". پس از او [[مقداد]] برخاست و گفت: "هیچ کس مانند [[اهل]] این [[خاندان]] بعد از [[پیامبر]]{{صل}} [[آزار]] ندید"<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۴۲.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۲۰.</ref> پس از [[انتخاب]] [[عثمان]] بالای [[قبر]] [[حمزه]]، خطاب به او میگفت: «آن چیزی که بر سرش با شما میجنگیدیم، [[عاقبت]] به دست فرزندانمان رسید»<ref>توحیدی، ابوحیان، الامتاع و الموانسة، ج۲، ص۲۰۷.</ref>. او به [[عثمان]] توصیه کرد امر [[خلافت]] را مانند [[دوران جاهلیت]] گرداند<ref>علامه امینی، الغدیر فی الکتاب و السنة و الأدب، ج۸، ص۳۹۲؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۴، ص۱۶۷۹.</ref> و [[عثمان]] نیز [[اموال]] بسیاری از بیتالمال را در [[اختیار]] او گذاشته بود<ref>یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۷۴.</ref><ref>ر.ک: [[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[ابوسفیان ۱ (مقاله)|ابوسفیان]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ص۸۳ ـ۸۴.</ref> | وقتی [[مردم]] با [[عثمان]] [[بیعت]] کردند، ابوسفیان به [[خانه]] خود رفت، در حالی که [[بنی امیه]] نیز همراه او بودند، ابوسفیان گفت: "آیا بیگانهای میان شما هست؟"؛ زیرا ابوسفیان [[کور]] بود. دیگران گفتند: نه. گفت: "ای بنی امیه! [[خلافت]] را مانند گوی، [[دست]] به دست بگردانید. به خدایی که ابوسفیان به او قسم میخورد، من پیوسته [[امید]] داشتم خلافت به شما برسد و میان [[فرزندان]] شما موروثی شود. پس عثمان با او [[درشتی]] کرد و سخن او را پسندید، اما این سخن، به [[مهاجران]] و [[انصار]] رسید و [[عمار]] در [[مسجد]] به پا خاست و گفت: "ای گروه [[قریش]]! این کار را (خلافت) از [[خاندان پیامبر]]{{صل}} خود بیرون بردید و یک بار این جا و یک بار جای دیگر نهادید و [[بیم]] دارم همان طور که شما آن را از اهلش گرفتید و به نااهل سپردید، [[خدا]] نیز آن را از شما بگیرد". پس از او [[مقداد]] برخاست و گفت: "هیچ کس مانند [[اهل]] این [[خاندان]] بعد از [[پیامبر]]{{صل}} [[آزار]] ندید"<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۴۲.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۲۰.</ref> پس از [[انتخاب]] [[عثمان]] بالای [[قبر]] [[حمزه]]، خطاب به او میگفت: «آن چیزی که بر سرش با شما میجنگیدیم، [[عاقبت]] به دست فرزندانمان رسید»<ref>توحیدی، ابوحیان، الامتاع و الموانسة، ج۲، ص۲۰۷.</ref>. او به [[عثمان]] توصیه کرد امر [[خلافت]] را مانند [[دوران جاهلیت]] گرداند<ref>علامه امینی، الغدیر فی الکتاب و السنة و الأدب، ج۸، ص۳۹۲؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۴، ص۱۶۷۹.</ref> و [[عثمان]] نیز [[اموال]] بسیاری از بیتالمال را در [[اختیار]] او گذاشته بود<ref>یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۷۴.</ref><ref>ر. ک: [[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[ابوسفیان ۱ (مقاله)|ابوسفیان]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ص۸۳ ـ۸۴.</ref> | ||
==ابوسفیان و [[لعن]] و [[نفرین]] پیامبر{{صل}}== | == ابوسفیان و [[لعن]] و [[نفرین]] پیامبر{{صل}}== | ||
پیامبر{{صل}} ابوسفیان را در هفت مورد لعن و نفرین کرده است: | پیامبر{{صل}} ابوسفیان را در هفت مورد لعن و نفرین کرده است: | ||
خط ۲۳۰: | خط ۲۳۰: | ||
هفتم، هنگامی که در بازگشت از [[حج]]، گروهی روی گردنه کمین کردند تا شتر پیامبر را رم دهند. آنان [[دوازده تن]] بودند که [[ابوسفیان]] هم از ایشان بود<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۸۶.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۵۹-۴۶۰.</ref> | هفتم، هنگامی که در بازگشت از [[حج]]، گروهی روی گردنه کمین کردند تا شتر پیامبر را رم دهند. آنان [[دوازده تن]] بودند که [[ابوسفیان]] هم از ایشان بود<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۸۶.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۵۹-۴۶۰.</ref> | ||
==[[مرگ]] ابوسفیان== | == [[مرگ]] ابوسفیان == | ||
ابوسفیان در [[زمان]] [[عثمان]]، در هشتاد و هشت سالگی مرد و عثمان بر جنازه او [[نماز]] خواند و او را در مدینه [[دفن]] کردند<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۳۳۵.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۶۰؛ [[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[ابوسفیان ۱ (مقاله)|ابوسفیان]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ص۸۳ ـ۸۴.</ref> | ابوسفیان در [[زمان]] [[عثمان]]، در هشتاد و هشت سالگی مرد و عثمان بر جنازه او [[نماز]] خواند و او را در مدینه [[دفن]] کردند<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۳۳۵.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صخر بن حرب بنامیه (مقاله)|مقاله «صخر بن حرب بنامیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۶۰؛ [[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[ابوسفیان ۱ (مقاله)|ابوسفیان]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ص۸۳ ـ۸۴.</ref> | ||
==ابوسفیان بن حرب در دانشنامه سیره نبوی == | == ابوسفیان بن حرب در دانشنامه سیره نبوی == | ||
از [[اشراف قریش]]، [[فرمانده]] [[مشرکان]] در نبردهای [[احد]] و [[خندق]]، [[مسلمان]] شده در [[فتح مکه]] و در شمار [[طلقا]]. | از [[اشراف قریش]]، [[فرمانده]] [[مشرکان]] در نبردهای [[احد]] و [[خندق]]، [[مسلمان]] شده در [[فتح مکه]] و در شمار [[طلقا]]. | ||
خط ۲۵۸: | خط ۲۵۸: | ||
اندکی پس از [[نبرد بدر]]، [[هشام بن ولید بن مغیره مخزومی]]، ابواُزَیهر را کشت. [[حسان بن ثابت]] به [[دستور]] رسول خدا{{صل}} [[فرصت]] را [[غنیمت]] شمرد و با قصیدهای، [[اختلاف]] میان تیرههای قریش (مطیبین و احلاف) را شعلهور کرد. انتشار [[شعر]] [[حسان]] در مکه، [[احساسات]] مطیبین را در [[خونخواهی]] ابواُزَیهر برانگیخت و در غیاب ابوسفیان، دو جناح مطیبین و احلاف آماده [[نبرد]] شدند. ابوسفیان خود را از [[ذی المجاز]] به مکه رساند و از بروز هرگونه اختلافی در قریش، به دلیل [[رویارویی]] با رسول خدا{{صل}} جلوگیری کرد<ref>ابن هشام، ج۲، ص۲۷۸؛ ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۱۹۲ و ۱۹۹-۲۰۰.</ref>. | اندکی پس از [[نبرد بدر]]، [[هشام بن ولید بن مغیره مخزومی]]، ابواُزَیهر را کشت. [[حسان بن ثابت]] به [[دستور]] رسول خدا{{صل}} [[فرصت]] را [[غنیمت]] شمرد و با قصیدهای، [[اختلاف]] میان تیرههای قریش (مطیبین و احلاف) را شعلهور کرد. انتشار [[شعر]] [[حسان]] در مکه، [[احساسات]] مطیبین را در [[خونخواهی]] ابواُزَیهر برانگیخت و در غیاب ابوسفیان، دو جناح مطیبین و احلاف آماده [[نبرد]] شدند. ابوسفیان خود را از [[ذی المجاز]] به مکه رساند و از بروز هرگونه اختلافی در قریش، به دلیل [[رویارویی]] با رسول خدا{{صل}} جلوگیری کرد<ref>ابن هشام، ج۲، ص۲۷۸؛ ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۱۹۲ و ۱۹۹-۲۰۰.</ref>. | ||
ابوسفیان، [[مشرکان]] را از [[گریه]] بر کشتههای [[بدر]] منع، و استعمال [[عطر]] و همبستری با [[زنان]] را تا [[انتقام]] از مسلمانان، بر خود [[حرام]] کرد تا [[آمادگی]] قریش برای نبرد با رسول خدا{{صل}} [[حفظ]] شود <ref>واقدی، ج۱، ص۱۲۱.</ref>. او به موجب نذرش برای نبرد با رسول خدا{{صل}}، [[غزوه]] سَویق را با دویست [[جنگجو]] به راه انداخت و با عبور از نَجدیه، به [[کوه]] ثیب در ۲۲ کیلومتری [[مدینه]] رسید و شبانه نزد [[یهودیان]] [[بنونضیر]] رفت. [[حیی ابن أخطب]] او را نپذیرفت، ولی با [[سلام بن مشکم]] (بزرگ بنونضیر) [[گفتگو]] کرد و [[سحرگاه]] همان شب نزد نیروهایش در عُرَیض (واقع در پنج کیلومتری مدینه) بازگشته، مردی از [[انصار]] را به همراه اجیرش کُشت، خانههایی را ویران کرد و با [[گمان]] ادای نذرش<ref>واقدی، ج۱، ص۱۸۱.</ref> در حالی که اشعاری درباره [[سلام بن مشکم]] میخواند<ref>ر.ک: ابوفرج اصفهانی، ج۶، ص۳۷۱.</ref>، به مکه بازگشت. رسول خدا{{صل}} تا قَرقَرة الکُدر (از نواحی [[معدن]] [[بنوسلیم]]) آنان را تعقیب کرد و جز زاد و توشهای که برای سبکبال شدن رها کرده بودند، اثری از آنان نیافت<ref>ابن هشام، ج۲، ص۵۵۹.</ref>. | ابوسفیان، [[مشرکان]] را از [[گریه]] بر کشتههای [[بدر]] منع، و استعمال [[عطر]] و همبستری با [[زنان]] را تا [[انتقام]] از مسلمانان، بر خود [[حرام]] کرد تا [[آمادگی]] قریش برای نبرد با رسول خدا{{صل}} [[حفظ]] شود <ref>واقدی، ج۱، ص۱۲۱.</ref>. او به موجب نذرش برای نبرد با رسول خدا{{صل}}، [[غزوه]] سَویق را با دویست [[جنگجو]] به راه انداخت و با عبور از نَجدیه، به [[کوه]] ثیب در ۲۲ کیلومتری [[مدینه]] رسید و شبانه نزد [[یهودیان]] [[بنونضیر]] رفت. [[حیی ابن أخطب]] او را نپذیرفت، ولی با [[سلام بن مشکم]] (بزرگ بنونضیر) [[گفتگو]] کرد و [[سحرگاه]] همان شب نزد نیروهایش در عُرَیض (واقع در پنج کیلومتری مدینه) بازگشته، مردی از [[انصار]] را به همراه اجیرش کُشت، خانههایی را ویران کرد و با [[گمان]] ادای نذرش<ref>واقدی، ج۱، ص۱۸۱.</ref> در حالی که اشعاری درباره [[سلام بن مشکم]] میخواند<ref>ر. ک: ابوفرج اصفهانی، ج۶، ص۳۷۱.</ref>، به مکه بازگشت. رسول خدا{{صل}} تا قَرقَرة الکُدر (از نواحی [[معدن]] [[بنوسلیم]]) آنان را تعقیب کرد و جز زاد و توشهای که برای سبکبال شدن رها کرده بودند، اثری از آنان نیافت<ref>ابن هشام، ج۲، ص۵۵۹.</ref>. | ||
[[ابوسفیان]] پس از [[غزوه بدر]]، راه [[عراق]] را برای [[تجارت]] به [[شام]] [[انتخاب]]، و بزرگترین [[کاروان تجاری قریش]] را با نقرههای فراوان راه اندازی کرد. [[زید بن حارثه]] با آنان در قَرَده، از آبهای [[منطقه نجد]]، درگیر شد و با [[غنایم]] زیادی به [[مدینه]] باز آمد. [[قریش]] از آن پس، این راه را نیز برای تجارت مناسب ندید <ref>ابن هشام، ج۲، ص۵۶۳.</ref>. [[کنانه]] [[برادر]] [[ابو العاص بن ربیع]]، در [[دفاع]] از [[هجرت]] [[زینب]] [[دختر رسول خدا]]{{صل}}، با [[قریش]] درگیر شد. ابوسفیان در گفتگویی با [[کنانه]]، وی را قانع کرد زینب چند روزی به [[مکه]] بازگردد، سپس به مدینه هجرت کند تا بیش از این شوکت قریش شکسته نشود<ref>ابن هشام، ج۲، ص۴۸۰.</ref>. | [[ابوسفیان]] پس از [[غزوه بدر]]، راه [[عراق]] را برای [[تجارت]] به [[شام]] [[انتخاب]]، و بزرگترین [[کاروان تجاری قریش]] را با نقرههای فراوان راه اندازی کرد. [[زید بن حارثه]] با آنان در قَرَده، از آبهای [[منطقه نجد]]، درگیر شد و با [[غنایم]] زیادی به [[مدینه]] باز آمد. [[قریش]] از آن پس، این راه را نیز برای تجارت مناسب ندید <ref>ابن هشام، ج۲، ص۵۶۳.</ref>. [[کنانه]] [[برادر]] [[ابو العاص بن ربیع]]، در [[دفاع]] از [[هجرت]] [[زینب]] [[دختر رسول خدا]]{{صل}}، با [[قریش]] درگیر شد. ابوسفیان در گفتگویی با [[کنانه]]، وی را قانع کرد زینب چند روزی به [[مکه]] بازگردد، سپس به مدینه هجرت کند تا بیش از این شوکت قریش شکسته نشود<ref>ابن هشام، ج۲، ص۴۸۰.</ref>. | ||
خط ۲۷۸: | خط ۲۷۸: | ||
بنا بر برخی [[روایات]]، [[أبوسفیان]] اندکی پیش از [[فتح مکه]]<ref>ابن هشام، ج۴، ص۱۰۲۵؛ ابن حجر، فتح، ج۸، ص۶۸؛ احمدی میانجی، ج۲، ص۳۵۰؛ قیاس کنید با طبری، جامع، ج۲۵، ص۱۴۴.</ref> با رسول خدا{{صل}} در مدینه برای بهبود وضعیت [[اقتصادی]] [[مردم]] [[مکه]] [[ملاقات]] کرد و با تعبیر "تو [[پدران]] را با [[شمشیر]] و [[فرزندان]] را با [[گرسنگی]] میکُشی" آن [[حضرت]] را به [[خدا]] و رعایت [[پیوندهای خویشاوندی]] [[سوگند]] داد تا مردم را از خوردن عِلهِز (غذای [[عرب]] به هنگام [[قحطی]]، مرکب از کرک شتر و [[خون]]) [[نجات]] دهد. [[خداوند]] در این باره فرمود: {{متن قرآن|وَلَوْ رَحِمْنَاهُمْ وَكَشَفْنَا مَا بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ}}<ref>«و اگر آنان را میبخشودیم و گزندی را که بدان دچارند برمیداشتیم سرگردان در سرکشیشان پای میفشردند» سوره مؤمنون، آیه ۷۵.</ref>، {{متن قرآن|وَلَقَدْ أَخَذْنَاهُمْ بِالْعَذَابِ فَمَا اسْتَكَانُوا لِرَبِّهِمْ وَمَا يَتَضَرَّعُونَ}}<ref>«و به راستی آنان را با عذاب فرو گرفتیم؛ باز در برابر پروردگار خویش فروتنی نورزیدند و زاری (هم) نمیکنند» سوره مؤمنون، آیه ۷۶.</ref><ref>طبرانی، ج۱۱، ص۲۹۳؛ قرطبی، ج۲۱، ص۱۴۳.</ref>. | بنا بر برخی [[روایات]]، [[أبوسفیان]] اندکی پیش از [[فتح مکه]]<ref>ابن هشام، ج۴، ص۱۰۲۵؛ ابن حجر، فتح، ج۸، ص۶۸؛ احمدی میانجی، ج۲، ص۳۵۰؛ قیاس کنید با طبری، جامع، ج۲۵، ص۱۴۴.</ref> با رسول خدا{{صل}} در مدینه برای بهبود وضعیت [[اقتصادی]] [[مردم]] [[مکه]] [[ملاقات]] کرد و با تعبیر "تو [[پدران]] را با [[شمشیر]] و [[فرزندان]] را با [[گرسنگی]] میکُشی" آن [[حضرت]] را به [[خدا]] و رعایت [[پیوندهای خویشاوندی]] [[سوگند]] داد تا مردم را از خوردن عِلهِز (غذای [[عرب]] به هنگام [[قحطی]]، مرکب از کرک شتر و [[خون]]) [[نجات]] دهد. [[خداوند]] در این باره فرمود: {{متن قرآن|وَلَوْ رَحِمْنَاهُمْ وَكَشَفْنَا مَا بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ}}<ref>«و اگر آنان را میبخشودیم و گزندی را که بدان دچارند برمیداشتیم سرگردان در سرکشیشان پای میفشردند» سوره مؤمنون، آیه ۷۵.</ref>، {{متن قرآن|وَلَقَدْ أَخَذْنَاهُمْ بِالْعَذَابِ فَمَا اسْتَكَانُوا لِرَبِّهِمْ وَمَا يَتَضَرَّعُونَ}}<ref>«و به راستی آنان را با عذاب فرو گرفتیم؛ باز در برابر پروردگار خویش فروتنی نورزیدند و زاری (هم) نمیکنند» سوره مؤمنون، آیه ۷۶.</ref><ref>طبرانی، ج۱۱، ص۲۹۳؛ قرطبی، ج۲۱، ص۱۴۳.</ref>. | ||
سبب [[نابسامانی]] و قحطی مکه را، زمانی [[نفرین]] [[رسول خدا]]{{صل}} در [[حق]] مکیان<ref>طوسی، ج۷، ص۳۸۵؛ زمخشری، الفائت، ج۲، ص۳۹۶؛ مبارک بن اثیر، ج۳، ص۲۹۳ و برای ارتباط آن با زنده به گور کردن دختران؛ ر.ک: ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۱۷۴.</ref> و گاه ممانعت [[ثُمامة بن أُثال]] ([[سید]] یمامه) از صدور خواروبار یمامه به مکه دانستهاند<ref>طبری، جامع، ج۱۸، ص۶۰۵۹.</ref>. [[ابن هشام]]<ref>ابن هشام، ج۴، ص۱۰۵۴.</ref> و [[ابن حجر]]<ref>فتح، ج۸، ص۶۸.</ref> بدون ذکر نامی از [[ابوسفیان]] در این حادثه، از نامهنگاری مکیان با رسول خدا{{صل}} [[سخن]] گفتهاند. خود حضرت نیز اندکی پیش از [[فتح مکه]]، پانصد [[دینار]] و به روایتی خرمای عجوه برای ابوسفیان فرستاد تا میان فقرای [[قریش]] تقسیم کند. ابوسفیان نیز در مقابل، مقداری چرم برای آن حضرت [[هدیه]] فرستاد<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۳۴؛ به نقل از ابن سعد. نمود فقهی مسئله را بنگرید در سرخسی، ج۱۰، ص۹۲.</ref>. بنا بر برخی [[روایات]]، حضرت مقداری از [[غنایم]] [[خیبر]] را نیز به دست [[عمرو بن امیه ضمری]] برای ابوسفیان، [[صفوان بن امیه]] و [[سهل بن عمرو]] فرستاد. آنان از پذیرش [[اموال]] خودداری کردند، ولی ابوسفیان آنها را میان فقرای [[قریش]] تقسیم کرد و ضمن [[دعای خیر]] برای [[رسول خدا]]{{صل}}، این کار [[حضرت]] را [[صله رحم]] خواند<ref>یعقوبی، ج۲، ص۵۶.</ref>. | سبب [[نابسامانی]] و قحطی مکه را، زمانی [[نفرین]] [[رسول خدا]]{{صل}} در [[حق]] مکیان<ref>طوسی، ج۷، ص۳۸۵؛ زمخشری، الفائت، ج۲، ص۳۹۶؛ مبارک بن اثیر، ج۳، ص۲۹۳ و برای ارتباط آن با زنده به گور کردن دختران؛ ر. ک: ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۱۷۴.</ref> و گاه ممانعت [[ثُمامة بن أُثال]] ([[سید]] یمامه) از صدور خواروبار یمامه به مکه دانستهاند<ref>طبری، جامع، ج۱۸، ص۶۰۵۹.</ref>. [[ابن هشام]]<ref>ابن هشام، ج۴، ص۱۰۵۴.</ref> و [[ابن حجر]]<ref>فتح، ج۸، ص۶۸.</ref> بدون ذکر نامی از [[ابوسفیان]] در این حادثه، از نامهنگاری مکیان با رسول خدا{{صل}} [[سخن]] گفتهاند. خود حضرت نیز اندکی پیش از [[فتح مکه]]، پانصد [[دینار]] و به روایتی خرمای عجوه برای ابوسفیان فرستاد تا میان فقرای [[قریش]] تقسیم کند. ابوسفیان نیز در مقابل، مقداری چرم برای آن حضرت [[هدیه]] فرستاد<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۳۴؛ به نقل از ابن سعد. نمود فقهی مسئله را بنگرید در سرخسی، ج۱۰، ص۹۲.</ref>. بنا بر برخی [[روایات]]، حضرت مقداری از [[غنایم]] [[خیبر]] را نیز به دست [[عمرو بن امیه ضمری]] برای ابوسفیان، [[صفوان بن امیه]] و [[سهل بن عمرو]] فرستاد. آنان از پذیرش [[اموال]] خودداری کردند، ولی ابوسفیان آنها را میان فقرای [[قریش]] تقسیم کرد و ضمن [[دعای خیر]] برای [[رسول خدا]]{{صل}}، این کار [[حضرت]] را [[صله رحم]] خواند<ref>یعقوبی، ج۲، ص۵۶.</ref>. | ||
[[عباس بن عبدالمطلب]] در پی مأموریتی [[ابوسفیان]] را [[شناخت]]، او را بر استر سوار کرد و نزد رسول خدا{{صل}} آورد. [[عمر]] (سالار نگهبانان در آن شب) خواستار [[قتل]] ابوسفیان ولی [[عباس]] امان او را میخواست. درگیری آنان، [[تصمیمگیری]] درباره ابوسفیان را به فردای آن [[روز]] موکول کرد. جنب و [[جوش]] [[مسلمانان]] برای برگزاری [[نماز صبح]]، ابوسفیان را به [[وحشت]] انداخت و [[تصور]] کرد برای کشتن وی آماده میشوند. اما با دیدن [[نماز جماعت]] و [[اطاعت]] [[صحابه]] در [[رکوع]] و [[سجود]] رسول خدا{{صل}}، [[پیروی]] تیرههای مختلف را از حضرت بیسابقه خواند<ref>بلاذری، فتوح، ج۱، ص۴۳؛ طبرانی، ج۸، ص۷.</ref>. رسول خدا{{صل}} از او خواست [[ایمان]] بیاورد، ولی او با اظهار [[ایمان به خدا]]، در پذیرش [[رسالت]] تردید کرد که با هشدار عباس مبنی بر کشته شدنش، [[ایمان]] آورد. آنگاه به [[فرمان]] حضرت، در تنگنای وادی بالای [[کوه]] قرار گرفت تا نیروهای رزمی [[مسلمان]] را یک جا ببیند و با دریافت [[عظمت]] [[اسلام]]<ref>ر.ک: مبارک بن اثیر، ج۱، ص۳۸۸.</ref> [[فکر]] بازگشت به [[افکار]] [[جاهلی]] را از خود دور کند. عبور [[قبایل]] از رو به روی او و [[تکبیر]] هر یک، به [[ترس]] وی میافزود تا اینکه گردانی که رسول خدا{{صل}} میانشان بود، [[غرق]] در آهن و پولاد و مردان [[جنگی]]، از کنار او گذشتند و او از [[نبوت]] به [[پادشاهی]] تعبیر کرد. [[سعد بن عباده]] در برابر او، [[شعار]] [[یوم]] الملحمة ([[انتقام]]) سر داد که با درخواست ابوسفیان و [[اعتراض]] [[مهاجران]]، به شعار یوم المرحمه [[تغییر]] یافت. آنگاه ابوسفیان [[مأموریت]] یافت برای هشدار قریش از برخورد مسلحانه با مسلمانان، اعلام کند حضور در [[خانه]] وی، [[مسجد الحرام]] یا در خانه ماندن، سبب [[امان]] و [[حفظ مال]] و [[جان]] است، [[قریش]] با او [[مخالفت]] کرد و [[هند]] با گرفتن ریش وی و تعبیر شیخ احمق، قریش را بر [[ضد]] وی تحریک کرد و خواستار [[مرگ]] شوهرش شد <ref>ابن هشام، ج۴، ص۸۶۴-۸۵۹؛ واقدی، ج۲، ص۸۲۳-۸۱۴؛ طبرانی، ج۸، ص۹-۸.</ref>. [[رسول خدا]]{{صل}} پس از ورود به [[مکه]]، کسانی مانند [[ابوسفیان]] را فراخواند و [[عمر]] در آن جلسه، خواستار [[مجازات]] [[قریش]] شد، ولی [[حضرت]] آنان را بخشید<ref>ابن سعد، ج۲، ص۱۴۱-۱۴۲.</ref> و در شمار [[طلقا]] و [[مؤلفة قلوبهم]] قرار داد<ref> طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۵۸.</ref> و [[شفاعت]] وی را درباره لغو [[فرمان]] [[قتل]] برخی از مکیان پذیرفت<ref>واقدی، ج۲، ص۶۲.</ref>. | [[عباس بن عبدالمطلب]] در پی مأموریتی [[ابوسفیان]] را [[شناخت]]، او را بر استر سوار کرد و نزد رسول خدا{{صل}} آورد. [[عمر]] (سالار نگهبانان در آن شب) خواستار [[قتل]] ابوسفیان ولی [[عباس]] امان او را میخواست. درگیری آنان، [[تصمیمگیری]] درباره ابوسفیان را به فردای آن [[روز]] موکول کرد. جنب و [[جوش]] [[مسلمانان]] برای برگزاری [[نماز صبح]]، ابوسفیان را به [[وحشت]] انداخت و [[تصور]] کرد برای کشتن وی آماده میشوند. اما با دیدن [[نماز جماعت]] و [[اطاعت]] [[صحابه]] در [[رکوع]] و [[سجود]] رسول خدا{{صل}}، [[پیروی]] تیرههای مختلف را از حضرت بیسابقه خواند<ref>بلاذری، فتوح، ج۱، ص۴۳؛ طبرانی، ج۸، ص۷.</ref>. رسول خدا{{صل}} از او خواست [[ایمان]] بیاورد، ولی او با اظهار [[ایمان به خدا]]، در پذیرش [[رسالت]] تردید کرد که با هشدار عباس مبنی بر کشته شدنش، [[ایمان]] آورد. آنگاه به [[فرمان]] حضرت، در تنگنای وادی بالای [[کوه]] قرار گرفت تا نیروهای رزمی [[مسلمان]] را یک جا ببیند و با دریافت [[عظمت]] [[اسلام]]<ref>ر. ک: مبارک بن اثیر، ج۱، ص۳۸۸.</ref> [[فکر]] بازگشت به [[افکار]] [[جاهلی]] را از خود دور کند. عبور [[قبایل]] از رو به روی او و [[تکبیر]] هر یک، به [[ترس]] وی میافزود تا اینکه گردانی که رسول خدا{{صل}} میانشان بود، [[غرق]] در آهن و پولاد و مردان [[جنگی]]، از کنار او گذشتند و او از [[نبوت]] به [[پادشاهی]] تعبیر کرد. [[سعد بن عباده]] در برابر او، [[شعار]] [[یوم]] الملحمة ([[انتقام]]) سر داد که با درخواست ابوسفیان و [[اعتراض]] [[مهاجران]]، به شعار یوم المرحمه [[تغییر]] یافت. آنگاه ابوسفیان [[مأموریت]] یافت برای هشدار قریش از برخورد مسلحانه با مسلمانان، اعلام کند حضور در [[خانه]] وی، [[مسجد الحرام]] یا در خانه ماندن، سبب [[امان]] و [[حفظ مال]] و [[جان]] است، [[قریش]] با او [[مخالفت]] کرد و [[هند]] با گرفتن ریش وی و تعبیر شیخ احمق، قریش را بر [[ضد]] وی تحریک کرد و خواستار [[مرگ]] شوهرش شد <ref>ابن هشام، ج۴، ص۸۶۴-۸۵۹؛ واقدی، ج۲، ص۸۲۳-۸۱۴؛ طبرانی، ج۸، ص۹-۸.</ref>. [[رسول خدا]]{{صل}} پس از ورود به [[مکه]]، کسانی مانند [[ابوسفیان]] را فراخواند و [[عمر]] در آن جلسه، خواستار [[مجازات]] [[قریش]] شد، ولی [[حضرت]] آنان را بخشید<ref>ابن سعد، ج۲، ص۱۴۱-۱۴۲.</ref> و در شمار [[طلقا]] و [[مؤلفة قلوبهم]] قرار داد<ref> طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۵۸.</ref> و [[شفاعت]] وی را درباره لغو [[فرمان]] [[قتل]] برخی از مکیان پذیرفت<ref>واقدی، ج۲، ص۶۲.</ref>. | ||
گزارشهایی بیان میدارد که رسول خدا{{صل}} امتیازهایی به ابوسفیان داده است: نخستین امتیاز آنکه [[خانه]] وی را واقع در بالای [[شهر]] و معروف به دارریطه<ref>ازرقی، ج۲، ص۲۳۵.</ref>، محل [[امن]] قرار داد که این امتیاز به درخواست [[عباس]] و به دلیل موقعیت ابوسفیان در مکه بود<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۴۷ و ۴۵۶.</ref>، [[زمخشری]]<ref>ربیع الابرار، ج۱، ص۴۲۳.</ref> این امتیاز را از باب [[تألیف قلوب]] یا پیشینه جواردادن ابوسفیان دانسته است. [[امتیاز]] دیگری که صحیح به نظر نمیرسد، [[پذیرفتن]] پیش شرطهای او برای [[مسلمان]] شدن بود. به گفته [[یزید رقاشی]]، [[سوار شدن]] بر مرکب و [[پوشیدن لباس]] رسول خدا{{صل}} و [[نویسندگی]] [[معاویه]] برای آن حضرت، از پیش شرطهای وی بود<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۵۶.</ref>. به گفته [[ابن عباس]]، او پس از [[مسلمانان]] شدن هیچ اعتباری نزد مسلمانان نداشت؛ نه به او نگاه میکردند و نه با وی نشست و برخاستی داشتند. از اینرو برای به دست آوردن منزلتی، از رسول خدا{{صل}} خواست با [[ام حبیبه]] [[ازدواج]] کند، معاویه را در شمار کاتبان خود قرار دهد و مانند دیگر مسلمانان [[حق]] شرکت در [[نبرد]] با [[کفار]] داشته باشد<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۵۹-۴۶۰.</ref>. گفتنی است ام حبیبه در سال هفتم به هنگام [[پیروزی]] رسول خدا{{صل}} بر [[خیبر]]، به [[مدینه]] آمد <ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۲.</ref> و پیش از [[اسلام]] پدرش با آن حضرت [[عروسی]] کرد<ref>منقری، ص۵۱۸.</ref>؛ از اینرو، حتی فرض نوعی [[تجدید]] [[عقد]]<ref>ر.ک: ذهبی، سیر، ج۲، ص۲۲۲.</ref> نیز صحیح نیست. | گزارشهایی بیان میدارد که رسول خدا{{صل}} امتیازهایی به ابوسفیان داده است: نخستین امتیاز آنکه [[خانه]] وی را واقع در بالای [[شهر]] و معروف به دارریطه<ref>ازرقی، ج۲، ص۲۳۵.</ref>، محل [[امن]] قرار داد که این امتیاز به درخواست [[عباس]] و به دلیل موقعیت ابوسفیان در مکه بود<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۴۷ و ۴۵۶.</ref>، [[زمخشری]]<ref>ربیع الابرار، ج۱، ص۴۲۳.</ref> این امتیاز را از باب [[تألیف قلوب]] یا پیشینه جواردادن ابوسفیان دانسته است. [[امتیاز]] دیگری که صحیح به نظر نمیرسد، [[پذیرفتن]] پیش شرطهای او برای [[مسلمان]] شدن بود. به گفته [[یزید رقاشی]]، [[سوار شدن]] بر مرکب و [[پوشیدن لباس]] رسول خدا{{صل}} و [[نویسندگی]] [[معاویه]] برای آن حضرت، از پیش شرطهای وی بود<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۵۶.</ref>. به گفته [[ابن عباس]]، او پس از [[مسلمانان]] شدن هیچ اعتباری نزد مسلمانان نداشت؛ نه به او نگاه میکردند و نه با وی نشست و برخاستی داشتند. از اینرو برای به دست آوردن منزلتی، از رسول خدا{{صل}} خواست با [[ام حبیبه]] [[ازدواج]] کند، معاویه را در شمار کاتبان خود قرار دهد و مانند دیگر مسلمانان [[حق]] شرکت در [[نبرد]] با [[کفار]] داشته باشد<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۵۹-۴۶۰.</ref>. گفتنی است ام حبیبه در سال هفتم به هنگام [[پیروزی]] رسول خدا{{صل}} بر [[خیبر]]، به [[مدینه]] آمد <ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۶۲.</ref> و پیش از [[اسلام]] پدرش با آن حضرت [[عروسی]] کرد<ref>منقری، ص۵۱۸.</ref>؛ از اینرو، حتی فرض نوعی [[تجدید]] [[عقد]]<ref>ر. ک: ذهبی، سیر، ج۲، ص۲۲۲.</ref> نیز صحیح نیست. | ||
با اینکه برخی<ref>ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۴۱.</ref> تلاش کردهاند مَثالِب ابوسفیان را نگویند، گزارشهایی چند، نشان از باقی ماندن وی بر [[کفر]] دارد. او شب پس از [[فتح مکه]] در گفتگویی با [[هند]]، [[یاری خدا]] را در [[پیروزی]] [[مسلمانان]] [[انکار]] کرد. [[رسول خدا]]{{صل}} او را از آن [[گفتگو]] خبر داد و آن را خدایی خواند<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۵۷.</ref>. همچنین در [[دل]] آرزوی [[جنگ]] دیگری با رسول خدا{{صل}} داشت که آن [[حضرت]] همان دم به سینه وی کوفت و فرمود: "در این صورت [[شکست]] خواهی خورد". [[ابوسفیان]] [[آمرزش]] خواست و آن را [[حدیث]] نفس خواند<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۵۸؛ ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۳۳.</ref>. بر پایه گزارش دیگری، رسول خدا{{صل}} با [[لباس]] خانگی به [[مسجد الحرام]] آمد، ابوسفیان با [[تعجب]] گفت: نمیدانم او با چه چیزی بر ما [[پیروز]] شد! [[پیامبر]] بر پشت او زد و [[خدا]] را عامل پیروزی دانست<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۵۸.</ref>. [[بلال]] در فتح مکه [[اذان]] میگفت که هر یک از [[طلقا]] به نوعی از شنیدن صدای وی ابراز [[ناراحتی]] کردند. در این میان ابوسفیان از [[ترس]] [[آگاهی]] پیامبر بر [[اخبار]] سری، مطلبی نگفت. پس رسول خدا{{صل}} بر آنان وارد شد و از گفتگوهایشان خبر داد<ref>ابن هشام، ج۴، ص۸۷۱؛ واقدی، ج۲، ص۴۷.</ref>. ابوسفیان بعدها در مزاحی با حضرت، [[کنارهگیری]] خود و [[عرب]] را از جنگ با مسلمانان، عامل پیروزی آن حضرت تحلیل کرد، که با [[خنده]] رسول خدا{{صل}} روبه رو شد<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۳۴.</ref>. | با اینکه برخی<ref>ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۴۱.</ref> تلاش کردهاند مَثالِب ابوسفیان را نگویند، گزارشهایی چند، نشان از باقی ماندن وی بر [[کفر]] دارد. او شب پس از [[فتح مکه]] در گفتگویی با [[هند]]، [[یاری خدا]] را در [[پیروزی]] [[مسلمانان]] [[انکار]] کرد. [[رسول خدا]]{{صل}} او را از آن [[گفتگو]] خبر داد و آن را خدایی خواند<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۵۷.</ref>. همچنین در [[دل]] آرزوی [[جنگ]] دیگری با رسول خدا{{صل}} داشت که آن [[حضرت]] همان دم به سینه وی کوفت و فرمود: "در این صورت [[شکست]] خواهی خورد". [[ابوسفیان]] [[آمرزش]] خواست و آن را [[حدیث]] نفس خواند<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۵۸؛ ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۳۳.</ref>. بر پایه گزارش دیگری، رسول خدا{{صل}} با [[لباس]] خانگی به [[مسجد الحرام]] آمد، ابوسفیان با [[تعجب]] گفت: نمیدانم او با چه چیزی بر ما [[پیروز]] شد! [[پیامبر]] بر پشت او زد و [[خدا]] را عامل پیروزی دانست<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۵۸.</ref>. [[بلال]] در فتح مکه [[اذان]] میگفت که هر یک از [[طلقا]] به نوعی از شنیدن صدای وی ابراز [[ناراحتی]] کردند. در این میان ابوسفیان از [[ترس]] [[آگاهی]] پیامبر بر [[اخبار]] سری، مطلبی نگفت. پس رسول خدا{{صل}} بر آنان وارد شد و از گفتگوهایشان خبر داد<ref>ابن هشام، ج۴، ص۸۷۱؛ واقدی، ج۲، ص۴۷.</ref>. ابوسفیان بعدها در مزاحی با حضرت، [[کنارهگیری]] خود و [[عرب]] را از جنگ با مسلمانان، عامل پیروزی آن حضرت تحلیل کرد، که با [[خنده]] رسول خدا{{صل}} روبه رو شد<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۳۴.</ref>. | ||
خط ۲۸۸: | خط ۲۸۸: | ||
پس از فتح مکه، [[غزوه حنین]] رخ داد و طلقا بدون داشتن [[دین]] و به منظور کسب [[غنیمت]] در آن شرکت کردند. ابوسفیان در عقب [[لشکر]] بود<ref>واقدی، ج۳، ص۸۸۵-۸۹۴.</ref> و به هنگام [[گریز]] مسلمانان، با خود ازلام [[جاهلی]] حمل میکرد و [[نفاق]] خود را در [[تمسخر]] و اظهار [[امیدواری]] به عقب نشینی آنان تا ساحل دریا بروز داد<ref>ابن هشام، ج۴، ص۸۹۴.</ref>. زمانی که رسول خدا{{صل}} را کنار [[غنایم]] [[حنین]] دید، آن حضرت را داراترین [[قریش]] [[وصف]] کرد و برای خود و فرزندانش، [[یزید]] و [[معاویه]] غنیمت خواست. آن [[حضرت]] با تبسمی، برای هر یک از آنان صد شتر و چهل اوقیه (هر اوقیه هفت مثقال) در نظر گرفت. او حضرت را هنگام [[نبرد]] [[بهترین]] [[جنگجو]]، و هنگام [[آشتی]] خوشرفتارترین [[مردم]] نامید<ref>واقدی، ج۳، ص۹۴۴-۹۴۵.</ref>. | پس از فتح مکه، [[غزوه حنین]] رخ داد و طلقا بدون داشتن [[دین]] و به منظور کسب [[غنیمت]] در آن شرکت کردند. ابوسفیان در عقب [[لشکر]] بود<ref>واقدی، ج۳، ص۸۸۵-۸۹۴.</ref> و به هنگام [[گریز]] مسلمانان، با خود ازلام [[جاهلی]] حمل میکرد و [[نفاق]] خود را در [[تمسخر]] و اظهار [[امیدواری]] به عقب نشینی آنان تا ساحل دریا بروز داد<ref>ابن هشام، ج۴، ص۸۹۴.</ref>. زمانی که رسول خدا{{صل}} را کنار [[غنایم]] [[حنین]] دید، آن حضرت را داراترین [[قریش]] [[وصف]] کرد و برای خود و فرزندانش، [[یزید]] و [[معاویه]] غنیمت خواست. آن [[حضرت]] با تبسمی، برای هر یک از آنان صد شتر و چهل اوقیه (هر اوقیه هفت مثقال) در نظر گرفت. او حضرت را هنگام [[نبرد]] [[بهترین]] [[جنگجو]]، و هنگام [[آشتی]] خوشرفتارترین [[مردم]] نامید<ref>واقدی، ج۳، ص۹۴۴-۹۴۵.</ref>. | ||
[[دختر ابوسفیان]]، عروس ثقفیها بود<ref>ابن عبدربه، ج۷، ص۱۴۲.</ref>. [[ابوسفیان]] و [[مغیره]] پس از [[دستور]] [[رسول خدا]]{{صل}} به قطع تاکهای انگور ثقفیها، از آنان [[امان]] خواستند تا با پسران [[اسود بن | [[دختر ابوسفیان]]، عروس ثقفیها بود<ref>ابن عبدربه، ج۷، ص۱۴۲.</ref>. [[ابوسفیان]] و [[مغیره]] پس از [[دستور]] [[رسول خدا]]{{صل}} به قطع تاکهای انگور ثقفیها، از آنان [[امان]] خواستند تا با پسران [[اسود بن مسعود]] [[گفتگو]] کنند. آنان پیشنهاد ثقفیها را مبنی بر خودداری از ویرانی باغ بینظیر اسود در طایف به [[پیامبر]] رساندند و آن حضرت از ویرانی آن باغ به نفع صاحبانش دست کشید<ref>ابن هشام، ج۴، ص۹۲۱؛ واقدی، ج۳، ص۹۲۹.</ref>. ابوسفیان در نبرد طایف، در باغ [[ابن یعلی]] نشسته بود که [[سعید بن عبید ثقفی]] چشمش را [[هدف]] قرار داد. ابوسفیان از دست دادن چشمش را، جراحتی در [[راه خدا]] [[وصف]] کرد و [[پاداش]] [[بهشت]] را بر بازگشت [[سلامت]] آن ترجیح داد<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۶۵؛ ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۳۴.</ref>. [[ابو ملیح بن عروه]] و [[قارب بن اسود]] پس از [[قتل]] [[عروة بن مسعود]]، با مردم طایف [[قطع رابطه]] کردند و به [[مدینه]] آمدند و [[مسلمان]] شدند. رسول خدا{{صل}} از آنان خواست با داییشان، ابوسفیان، هم [[پیمان]] شوند<ref>واقدی، ج۳، ص۹۶۲.</ref>. او پس از مسلمان شدن مردم طایف، به [[فرمان]] رسول خدا{{صل}} و به [[همراهی]] مغیره، بت لات را از مردم ثقیف<ref>ابن هشام، ج۴، ص۹۶۷.</ref>[[شکست]] و بدهی عروه و اسود ثقفی را از [[دارایی]] آن [[بت]] پرداخت. ابوسفیان در این [[مأموریت]]، در ذوالهرم (واقع در نزدیکی طایف) ماند و مغیره را به دلیل ثقفی بودنش برای [[تخریب]] بت فرستاد و پس از آنکه [[اطمینان]] یافت خطری وی را [[تهدید]] نمیکند، به مغیره پیوست<ref>ابن هشام، ج۴، ص۹۶۹ -۹۶۸؛ واقدی، ج۳، ص۹۷۱.</ref>. او بنا بر روایتی، [[مسئول]] [[حفاظت]] از [[اسیران]] [[حنین]] به تعداد شش هزار [[نوجوان]] و [[زن]] شمرده شده است<ref>مفید، ص۱۰۳؛ ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۶۰.</ref>. [[ابن اسحاق]]<ref>ابن هشام، ج۴، ص۹۰۶.</ref> [[مسعود بن عمرو غفاری]] را و واقدی<ref>واقدی، ج۲، ص۹۲۲.</ref> [[بدیل بن ورقاء خزاعی]] را [[مسئول]] [[حفاظت]] از [[اسیران]] دانستهاند. | ||
از عبدشمس اموالی نزد [[اسقف]] غَزّه وجود داشت که در [[غزوه تبوک]] با [[رسول خدا]]{{صل}} [[دیدار]] کرد و آن [[اموال]] را در [[اختیار]] [[حضرت]] قرار داد. [[پیامبر]] نیز آنها را<ref>ابن سعد، ج۴، ص۱۹.</ref> به [[عمرو بن قعواء خزاعی]] داد تا در [[مکه]]، برای تقسیم میان بنو عبدشمس، تحویل [[ابوسفیان]] دهد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۲۹۶.</ref>. گویند: ابوسفیان هنگام حرکت رسول خدا{{صل}} از [[عرفات]]، سمت راست آن حضرت، [[حارث بن هشام]] سمت چپ و [[یزید]] و [[معاویه]]، دو فرزند ابوسفیان در حالی که سوار اسب بودند، جلو آن حضرت حرکت میکردند<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۶۳.</ref>. | از عبدشمس اموالی نزد [[اسقف]] غَزّه وجود داشت که در [[غزوه تبوک]] با [[رسول خدا]]{{صل}} [[دیدار]] کرد و آن [[اموال]] را در [[اختیار]] [[حضرت]] قرار داد. [[پیامبر]] نیز آنها را<ref>ابن سعد، ج۴، ص۱۹.</ref> به [[عمرو بن قعواء خزاعی]] داد تا در [[مکه]]، برای تقسیم میان بنو عبدشمس، تحویل [[ابوسفیان]] دهد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۲۹۶.</ref>. گویند: ابوسفیان هنگام حرکت رسول خدا{{صل}} از [[عرفات]]، سمت راست آن حضرت، [[حارث بن هشام]] سمت چپ و [[یزید]] و [[معاویه]]، دو فرزند ابوسفیان در حالی که سوار اسب بودند، جلو آن حضرت حرکت میکردند<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۶۳.</ref>. | ||
بر پایه [[اخباری]] رسول خدا{{صل}} ابوسفیان و دو فرزندش یزید و معاویه را [[لعنت]] کرده است<ref>منقری، ص۲۲۰؛ زمخشری، ربیع الابرار، ج۴، ص۴۰۰؛ ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۸۹ و ج۱۵، ص۱۷۵؛ موارد هفتگانهای که مورد لعن رسول خدا{{صل}} و قرار گرفته؛ ر.ک: امینی، ج۹، ص۸۱.</ref>. [[امیرمؤمنان]]{{ع}} نیز در نامهای به معاویه، از وی با عنوان ابن اللعین یاد کرده است<ref>ابن ابی الحدید، ج۱۵، ص۸۲.</ref>. [[ابن عساکر]]<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۶۴.</ref> [[حدیثی]] درباره [[فضیلت]] ابوسفیان را منکر خوانده است. او در شمار [[گواهان]] [[نامه]] رسول خدا{{صل}} برای بنو جعیل، شاخهای از بَلی از [[قریش]]<ref>ابن سعد، ج۱، ص۲۷۱.</ref> و ساکنان [[نجران]]<ref>ابن سعد، ج۱، ص۲۸۸و ۳۵۸.</ref> بود. او (و به روایتی امیرمؤمنان{{ع}}) [[مأمور]] [[شکستن بت]] [[منات]]<ref>ابن هشام، ج۱، ص۵۶.</ref>، کهنترین [[بت]] [[عرب]] و مورد [[تعظیم]] همگان - به گونهای که [[عرب]] را عبدمنات نامیدهاند واقع در قدید میان مکه و [[مدینه]]<ref>یاقوت حموی، ج۵، ص۲۰۴.</ref> و بیرون راندن [[یهودیان]]<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۶۰.</ref> شد. | بر پایه [[اخباری]] رسول خدا{{صل}} ابوسفیان و دو فرزندش یزید و معاویه را [[لعنت]] کرده است<ref>منقری، ص۲۲۰؛ زمخشری، ربیع الابرار، ج۴، ص۴۰۰؛ ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۸۹ و ج۱۵، ص۱۷۵؛ موارد هفتگانهای که مورد لعن رسول خدا{{صل}} و قرار گرفته؛ ر. ک: امینی، ج۹، ص۸۱.</ref>. [[امیرمؤمنان]]{{ع}} نیز در نامهای به معاویه، از وی با عنوان ابن اللعین یاد کرده است<ref>ابن ابی الحدید، ج۱۵، ص۸۲.</ref>. [[ابن عساکر]]<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۶۴.</ref> [[حدیثی]] درباره [[فضیلت]] ابوسفیان را منکر خوانده است. او در شمار [[گواهان]] [[نامه]] رسول خدا{{صل}} برای بنو جعیل، شاخهای از بَلی از [[قریش]]<ref>ابن سعد، ج۱، ص۲۷۱.</ref> و ساکنان [[نجران]]<ref>ابن سعد، ج۱، ص۲۸۸و ۳۵۸.</ref> بود. او (و به روایتی امیرمؤمنان{{ع}}) [[مأمور]] [[شکستن بت]] [[منات]]<ref>ابن هشام، ج۱، ص۵۶.</ref>، کهنترین [[بت]] [[عرب]] و مورد [[تعظیم]] همگان - به گونهای که [[عرب]] را عبدمنات نامیدهاند واقع در قدید میان مکه و [[مدینه]]<ref>یاقوت حموی، ج۵، ص۲۰۴.</ref> و بیرون راندن [[یهودیان]]<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۶۰.</ref> شد. | ||
بر پایه روایاتی، او تا [[زمان]] [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} عامل [[صدقات]] نجران و توابع آن بود<ref>ابن حبیب بغدادی، محبر، ص۱۲۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۵۳۲.</ref>. برخی مانند ابن عساکر<ref>ابن عساکر، ج۴۵، ص۴۷۷.</ref> و شامی<ref>شامی، ج۱، ص۵۵.</ref> [[ابوسفیان بن حارث]] را عامل نجران نامیدهاند که احتمال تصحیف [[حرب]] به [[حارث]] هست. او پس از [[رحلت]] آن [[حضرت]]، به [[مکه]] رفت و پس از مدتی به [[مدینه]] باز آمد و تا پایان [[عمر]] آنجا بود<ref>ابن عبدالبر، ج۲، ص۲۷۰.</ref>، واقدی حضور او را به هنگام رحلت حضرت در مکه، نظر [[اصحاب]] [[تاریخ]] دانسته است<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۳۳.</ref>. | بر پایه روایاتی، او تا [[زمان]] [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} عامل [[صدقات]] نجران و توابع آن بود<ref>ابن حبیب بغدادی، محبر، ص۱۲۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۵۳۲.</ref>. برخی مانند ابن عساکر<ref>ابن عساکر، ج۴۵، ص۴۷۷.</ref> و شامی<ref>شامی، ج۱، ص۵۵.</ref> [[ابوسفیان بن حارث]] را عامل نجران نامیدهاند که احتمال تصحیف [[حرب]] به [[حارث]] هست. او پس از [[رحلت]] آن [[حضرت]]، به [[مکه]] رفت و پس از مدتی به [[مدینه]] باز آمد و تا پایان [[عمر]] آنجا بود<ref>ابن عبدالبر، ج۲، ص۲۷۰.</ref>، واقدی حضور او را به هنگام رحلت حضرت در مکه، نظر [[اصحاب]] [[تاریخ]] دانسته است<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۳۳.</ref>. | ||
خط ۲۹۸: | خط ۲۹۸: | ||
با اینکه [[ابوبکر]] در اواخر [[عصر رسالت]] به [[ابوسفیان]] [[احترام]] میگذاشت و وی را شیخ و [[سید]] [[قریش]] مینامید<ref>بلاذری، انساب، ج۱، ص۴۸۹؛ ابن ابی الحدید، ج۷، ص۲۹۶.</ref>، اما ابوسفیان از [[بیعت]] با او خودداری، و [[علی]]{{ع}} را که در [[شرافت]] قبیلهای همسنگ خود میدانست، سزاوار [[خلافت]] اعلام کرد<ref>زبیر بن بکار، ص۵۸۳-۵۸۴؛ ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۴.</ref>. او [[فضیلت]] [[انصار]] را نیز در گرو اعتراف آنان به شرافت [[قریش]] دانست و اعلام کرد [[مخالفت]] آنان را باید در صحنه [[نبرد]] پاسخ داد. او به [[خانه]] [[امیر مؤمنان]]{{ع}} رفت و با [[ستایش]] [[بنی هاشم]] و [[وصف]] آن حضرت به [[مستضعف]]، خواستار [[بیعت با امام]] شد. حضرت او را به فتنهانگیزی و [[نفاق]] متهم کرد و [[دعوت]] او را نپذیرفت. آنگاه از [[عباس]] چنین درخواستی کرد که با [[خنده]] و [[تمسخر]] وی روبه رو شد<ref>زبیر بن بکار، ص۵۷۸-۵۷۷؛ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۴۴۹.</ref> و با همین [[انگیزه]] به [[دفاع]] از [[فاطمه]]{{ع}} برخاست<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۴۱.</ref>. به نظر میرسد این دفاع، افزون بر [[تفکر]] قبیلهای، نوعی امتیاز خواهی از [[قبیله]] باشد. از اینرو، ابوبکر فرزندش [[یزید]] را به [[فرماندهی]] [[جنگ]] با [[روم]] برگزید<ref>طبری، تاریخ، ج۲، ص۴۴۹.</ref> و به پیشنهاد عمر، صدقاتی که در [[اختیار]] داشت، به وی بخشید و بدین سبب بیعت کرد<ref>جوهری، ص۳۹.</ref>. با این حال به هنگام بیعت، از برتری [[امام علی]]{{ع}} برای خلافت [[سخن]] گفت<ref>ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۳۲.</ref>. | با اینکه [[ابوبکر]] در اواخر [[عصر رسالت]] به [[ابوسفیان]] [[احترام]] میگذاشت و وی را شیخ و [[سید]] [[قریش]] مینامید<ref>بلاذری، انساب، ج۱، ص۴۸۹؛ ابن ابی الحدید، ج۷، ص۲۹۶.</ref>، اما ابوسفیان از [[بیعت]] با او خودداری، و [[علی]]{{ع}} را که در [[شرافت]] قبیلهای همسنگ خود میدانست، سزاوار [[خلافت]] اعلام کرد<ref>زبیر بن بکار، ص۵۸۳-۵۸۴؛ ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۴.</ref>. او [[فضیلت]] [[انصار]] را نیز در گرو اعتراف آنان به شرافت [[قریش]] دانست و اعلام کرد [[مخالفت]] آنان را باید در صحنه [[نبرد]] پاسخ داد. او به [[خانه]] [[امیر مؤمنان]]{{ع}} رفت و با [[ستایش]] [[بنی هاشم]] و [[وصف]] آن حضرت به [[مستضعف]]، خواستار [[بیعت با امام]] شد. حضرت او را به فتنهانگیزی و [[نفاق]] متهم کرد و [[دعوت]] او را نپذیرفت. آنگاه از [[عباس]] چنین درخواستی کرد که با [[خنده]] و [[تمسخر]] وی روبه رو شد<ref>زبیر بن بکار، ص۵۷۸-۵۷۷؛ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۴۴۹.</ref> و با همین [[انگیزه]] به [[دفاع]] از [[فاطمه]]{{ع}} برخاست<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۴۱.</ref>. به نظر میرسد این دفاع، افزون بر [[تفکر]] قبیلهای، نوعی امتیاز خواهی از [[قبیله]] باشد. از اینرو، ابوبکر فرزندش [[یزید]] را به [[فرماندهی]] [[جنگ]] با [[روم]] برگزید<ref>طبری، تاریخ، ج۲، ص۴۴۹.</ref> و به پیشنهاد عمر، صدقاتی که در [[اختیار]] داشت، به وی بخشید و بدین سبب بیعت کرد<ref>جوهری، ص۳۹.</ref>. با این حال به هنگام بیعت، از برتری [[امام علی]]{{ع}} برای خلافت [[سخن]] گفت<ref>ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۳۲.</ref>. | ||
ابوبکر با ابوسفیان درشت گویی کرد و [[اعتراض]] [[ابو قحافه]] را به دگرگونی شرافت [[خاندانها]] در [[اسلام]] پاسخ داد<ref>بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۴.</ref>. او در [[نبرد یرموک]] به [[فرماندهی]] پسرش، [[یزید]] شرکت داشت؛ برای جنگجویان [[دعا]] میکرد، به هنگام [[خاموشی]] صداها، فریاد {{عربی|"يا نصرالله اقترب"}} وی بلند بود<ref> طبری، تاریخ، ج۲، ص۵۹۴؛ ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۳۴.</ref> و با قصهگویی برای [[مسلمانان]]، آنان را به [[نبرد]] [[تشویق]] میکرد<ref>ابن اثیر، ج۳، ص۱۲.</ref>. [[ابن زبیر]] برخلاف گزارش بالا، وی را با تعدادی از [[مشایخ]] [[قریش]] بر تلی نظارهگر [[جنگ]] دید که به هنگام [[غلبه]] [[روم]] [[خرسند]] و در [[زمان]] [[پیروزی]] مسلمانان [[افسوس]] میخورد. بدین سبب، [[زبیر]] او را کینهتوز و [[منافق]] خواند<ref>طبری، تاریخ، ج۳، ص۷۴؛ ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۴۱.</ref>. [[ابن اثیر]]<ref>ابن اثیر، ج۵، ص۲۱۶.</ref> این گزارش را به دلیل آسیب دیدن چشم دیگر [[ابوسفیان]] در [[یرموک]] و [[نابینا]] شدن وی رد کرده است، اما برخی، آسیب دیدن چشم وی را در یرموک نپذیرفته، برآناند که وی پیش از [[مرگ]]، به طور طبیعی [[کور]] شده بود<ref>ابن قتیبه، ص۳۴۴؛ ر.ک: بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۴.</ref>. | ابوبکر با ابوسفیان درشت گویی کرد و [[اعتراض]] [[ابو قحافه]] را به دگرگونی شرافت [[خاندانها]] در [[اسلام]] پاسخ داد<ref>بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۴.</ref>. او در [[نبرد یرموک]] به [[فرماندهی]] پسرش، [[یزید]] شرکت داشت؛ برای جنگجویان [[دعا]] میکرد، به هنگام [[خاموشی]] صداها، فریاد {{عربی|"يا نصرالله اقترب"}} وی بلند بود<ref> طبری، تاریخ، ج۲، ص۵۹۴؛ ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۳۴.</ref> و با قصهگویی برای [[مسلمانان]]، آنان را به [[نبرد]] [[تشویق]] میکرد<ref>ابن اثیر، ج۳، ص۱۲.</ref>. [[ابن زبیر]] برخلاف گزارش بالا، وی را با تعدادی از [[مشایخ]] [[قریش]] بر تلی نظارهگر [[جنگ]] دید که به هنگام [[غلبه]] [[روم]] [[خرسند]] و در [[زمان]] [[پیروزی]] مسلمانان [[افسوس]] میخورد. بدین سبب، [[زبیر]] او را کینهتوز و [[منافق]] خواند<ref>طبری، تاریخ، ج۳، ص۷۴؛ ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۴۱.</ref>. [[ابن اثیر]]<ref>ابن اثیر، ج۵، ص۲۱۶.</ref> این گزارش را به دلیل آسیب دیدن چشم دیگر [[ابوسفیان]] در [[یرموک]] و [[نابینا]] شدن وی رد کرده است، اما برخی، آسیب دیدن چشم وی را در یرموک نپذیرفته، برآناند که وی پیش از [[مرگ]]، به طور طبیعی [[کور]] شده بود<ref>ابن قتیبه، ص۳۴۴؛ ر. ک: بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۴.</ref>. | ||
[[عمر بن خطاب]] پس از درگذشت یزید، [[معاویه]] را [[جانشین]] وی کرد که ابوسفیان آن را [[صله رحم]] خواند <ref>ابن شبه نمبری، ج۳، ص۸۳۷.</ref> و با وی به [[شام]] رفت. او در وصیتی به معاویه، یادآور شد که [[مهاجران]] در اثر سابقه [[دینی]] بر ما پیشی گرفته، [[رهبری]] را از آن خود کردهاند. اینک که امری مهم را به تو سپردهاند، با آنان تا [[استواری]] جایگاهت [[همراهی]] کن<ref>ابن عبدربه، ج۱، ص۱۴.</ref>. معاویه او را با [[پول]] و نامهای نزد [[عمر]] فرستاد، ولی او پول را نزد خود نگه داشت که با [[اعتراض]] عمر روبه رو شد و آن را برگرداند <ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۷۰.</ref>. عمر عطای وی و فرزندش معاویه را به دلیل اینکه از بزرگان [[قریش]] هستند، پنج هزار [[درهم]]، برابر با عطای شرکت کنندگان در [[جنگ بدر]] قرار داد<ref>یعقوبی، ج۲، ص۱۵۳.</ref> و چون نزد او آمد، با استناد به سخن [[رسول خدا]]{{صل}} که [[کریم]] [[قوم]] را گرامی بدارید، برای او فرش انداخت<ref>ابن عبدربه، ج۱، ص۱۸ و ج۲، ص۱۴۷.</ref>. با این حال، [[عمر]] گفته است او را به سبب آن شبی که [[رسول خدا]]{{صل}} را ناراحت کرد، هیچگاه [[دوست]] نمیدارد<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۷۱.</ref> و [[ابوسفیان]] خود را {{عربی||"سنام الارض"}} (شریفترین [[مردم]]) و عمر وی را {{عربی|"قديم الظلم"}} خواند<ref>ازرقی، ج۲، ص۱۶۵.</ref> و در رسیدگی به [[شکایت]] مردم از وی، او را محکوم کرد و [[خدا]] را بر [[زبونی]] ابوسفیان در داخل [[مکه]] [[سپاس]] گفت <ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۷۰-۴۶۸.</ref>. عمر با عبور از کوچههای مکه، به تمیز کردن جلوی منازل [[فرمان]] میداد. ابوسفیان از او به خدمتگزار یاد کرد و گفت: وقتی [[خادم]] ما بیاید، انجام میدهیم. عمر با شلاقی که در دست داشت، او را زد. [[هند]] چنین کاری را در گذشته، سبب [[عقوبت]] شمرد و او در پاسخ، از [[عزت]] و [[ذلت]] [[اقوام]] در [[اسلام]] [[سخن]] گفت<ref>بلاذری، أنساب، ج۱، ص۱۵.</ref>. [[أبوسفیان]] با عمر درباره تأسیس [[دیوان]]، [[اختلاف]] نظر داشت و آن را سبب [[حقوق]] بگیر شدن مردم و در نتیجه رکود [[تجارت]] میدانست<ref>بلاذری، فتوح، ج۳، ص۶۰.</ref>. | [[عمر بن خطاب]] پس از درگذشت یزید، [[معاویه]] را [[جانشین]] وی کرد که ابوسفیان آن را [[صله رحم]] خواند <ref>ابن شبه نمبری، ج۳، ص۸۳۷.</ref> و با وی به [[شام]] رفت. او در وصیتی به معاویه، یادآور شد که [[مهاجران]] در اثر سابقه [[دینی]] بر ما پیشی گرفته، [[رهبری]] را از آن خود کردهاند. اینک که امری مهم را به تو سپردهاند، با آنان تا [[استواری]] جایگاهت [[همراهی]] کن<ref>ابن عبدربه، ج۱، ص۱۴.</ref>. معاویه او را با [[پول]] و نامهای نزد [[عمر]] فرستاد، ولی او پول را نزد خود نگه داشت که با [[اعتراض]] عمر روبه رو شد و آن را برگرداند <ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۷۰.</ref>. عمر عطای وی و فرزندش معاویه را به دلیل اینکه از بزرگان [[قریش]] هستند، پنج هزار [[درهم]]، برابر با عطای شرکت کنندگان در [[جنگ بدر]] قرار داد<ref>یعقوبی، ج۲، ص۱۵۳.</ref> و چون نزد او آمد، با استناد به سخن [[رسول خدا]]{{صل}} که [[کریم]] [[قوم]] را گرامی بدارید، برای او فرش انداخت<ref>ابن عبدربه، ج۱، ص۱۸ و ج۲، ص۱۴۷.</ref>. با این حال، [[عمر]] گفته است او را به سبب آن شبی که [[رسول خدا]]{{صل}} را ناراحت کرد، هیچگاه [[دوست]] نمیدارد<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۷۱.</ref> و [[ابوسفیان]] خود را {{عربی||"سنام الارض"}} (شریفترین [[مردم]]) و عمر وی را {{عربی|"قديم الظلم"}} خواند<ref>ازرقی، ج۲، ص۱۶۵.</ref> و در رسیدگی به [[شکایت]] مردم از وی، او را محکوم کرد و [[خدا]] را بر [[زبونی]] ابوسفیان در داخل [[مکه]] [[سپاس]] گفت <ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۴۷۰-۴۶۸.</ref>. عمر با عبور از کوچههای مکه، به تمیز کردن جلوی منازل [[فرمان]] میداد. ابوسفیان از او به خدمتگزار یاد کرد و گفت: وقتی [[خادم]] ما بیاید، انجام میدهیم. عمر با شلاقی که در دست داشت، او را زد. [[هند]] چنین کاری را در گذشته، سبب [[عقوبت]] شمرد و او در پاسخ، از [[عزت]] و [[ذلت]] [[اقوام]] در [[اسلام]] [[سخن]] گفت<ref>بلاذری، أنساب، ج۱، ص۱۵.</ref>. [[أبوسفیان]] با عمر درباره تأسیس [[دیوان]]، [[اختلاف]] نظر داشت و آن را سبب [[حقوق]] بگیر شدن مردم و در نتیجه رکود [[تجارت]] میدانست<ref>بلاذری، فتوح، ج۳، ص۶۰.</ref>. |