ادریس بن عبدالله: تفاوت میان نسخهها
جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۵
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
|||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | {{مدخل مرتبط | ||
| موضوع مرتبط = ادریس بن عبدالله | | موضوع مرتبط = ادریس بن عبدالله | ||
خط ۷: | خط ۶: | ||
}} | }} | ||
==ادریس بن عبدالله== | == ادریس بن عبدالله == | ||
پس از ماجرای فخ و [[شهادت حسین بن علی بن حسن]] و یارانش به دست [[سپاهیان]] [[هادی عباسی]] تعدای از [[اصحاب]] [[حسین بن علی]] باقی مانده و [[نجات]] یافتند که از آن جمله [[ادریس بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب]] است که به شرح حال و کیفیت کشته شدن او به طور اختصار میپردازیم: | پس از ماجرای فخ و [[شهادت حسین بن علی بن حسن]] و یارانش به دست [[سپاهیان]] [[هادی عباسی]] تعدای از [[اصحاب]] [[حسین بن علی]] باقی مانده و [[نجات]] یافتند که از آن جمله [[ادریس بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب]] است که به شرح حال و کیفیت کشته شدن او به طور اختصار میپردازیم: | ||
==نسب [[ادریس]]== | == نسب [[ادریس]] == | ||
او فرزند [[عبدالله بن حسن مثنی]] فرزند [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} است. [[مادر]] ادریس [[عاتکه]] دختر [[عبدالملک بن حرث]] و از [[قبیله]] [[بنیمخزوم]] میباشد. | او فرزند [[عبدالله بن حسن مثنی]] فرزند [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} است. [[مادر]] ادریس [[عاتکه]] دختر [[عبدالملک بن حرث]] و از [[قبیله]] [[بنیمخزوم]] میباشد. | ||
پس از رویداد خونین [[فخ]] [[ادریس بن عبدالله بن حسن]] که در آن واقعه حضور داشت ناپدید شد و با او [[مولی]] بود به نام [[راشد]]. او ادریس را بیرون آورد و در میان گروهی از [[حاجیان]] [[مصر]] و [[آفریقا]] به سوی آن دیار از [[حجاز]] حرکت کردند و ادریس [[خدمت]] راشد را مینمود و امر او را [[امتثال]] میکرد تا اینکه او را وارد مصر نمود و ورودشان به مصر شب هنگام بود، پس راشد بر درب [[خانه]] مردی از [[موالیان]] [[بنیالعباس]] نشست، آن مرد سخنان ادریس و راشد را میشنید و دانست که این دو [[اهل]] حجاز هستند، پس به آنان گفت: من [[گمان]] میکنم که شما [[عرب]] باشید. | پس از رویداد خونین [[فخ]] [[ادریس بن عبدالله بن حسن]] که در آن واقعه حضور داشت ناپدید شد و با او [[مولی]] بود به نام [[راشد]]. او ادریس را بیرون آورد و در میان گروهی از [[حاجیان]] [[مصر]] و [[آفریقا]] به سوی آن دیار از [[حجاز]] حرکت کردند و ادریس [[خدمت]] راشد را مینمود و امر او را [[امتثال]] میکرد تا اینکه او را وارد مصر نمود و ورودشان به مصر شب هنگام بود، پس راشد بر درب [[خانه]] مردی از [[موالیان]] [[بنیالعباس]] نشست، آن مرد سخنان ادریس و راشد را میشنید و دانست که این دو [[اهل]] حجاز هستند، پس به آنان گفت: من [[گمان]] میکنم که شما [[عرب]] باشید. | ||
خط ۱۸: | خط ۱۷: | ||
راشد به او گفت: من [[تصمیم]] دارم که جریان خود را برای تو بازگو کنم به شرط اینکه تو با [[خدا]] [[عهد]] کنی که یکی از این دو پیشنهاد را برای ما انجام دهی: | راشد به او گفت: من [[تصمیم]] دارم که جریان خود را برای تو بازگو کنم به شرط اینکه تو با [[خدا]] [[عهد]] کنی که یکی از این دو پیشنهاد را برای ما انجام دهی: | ||
#ما را [[پناه]] داده و [[امان]] دهی. | # ما را [[پناه]] داده و [[امان]] دهی. | ||
#[[راز]] ما را مخفی بداری تا اینکه از این [[شهر]] بیرون [[رویم]]. | # [[راز]] ما را مخفی بداری تا اینکه از این [[شهر]] بیرون [[رویم]]. | ||
آن مرد گفت: من انجام میدهم. | آن مرد گفت: من انجام میدهم. | ||
راشد خود و ادریس بن عبدالله را به او معرفی کرد، آن مرد آن دو را پناه داد و امر آنها را مستور داشت. پس از آن کاروانی به سوی آفریقا آماده حرکت بود، راشد را با آن قافله که در مسیر و راه عمومی حرکت میکرد فرستاد و به او گفت: در این راه پایگاههایی وجود دارد و افرادی از طرف [[حکومت]] در آنجا هستند که با آنها گروهی میباشد که [[اخبار]] را میدانند و هر کس از آن راه میگذرد او را [[بازرسی]] میکنند و من [[بیم]] آن دارم که ادریس بن عبدالله را بشناسند، من او را با خود از غیر راه عمومی خواهم آورد و پس از سه [[روز]] او را به تو میرسانم که دیگر در آنجا افراد حکومت و پایگاههای آنها وجود ندارد. | راشد خود و ادریس بن عبدالله را به او معرفی کرد، آن مرد آن دو را پناه داد و امر آنها را مستور داشت. پس از آن کاروانی به سوی آفریقا آماده حرکت بود، راشد را با آن قافله که در مسیر و راه عمومی حرکت میکرد فرستاد و به او گفت: در این راه پایگاههایی وجود دارد و افرادی از طرف [[حکومت]] در آنجا هستند که با آنها گروهی میباشد که [[اخبار]] را میدانند و هر کس از آن راه میگذرد او را [[بازرسی]] میکنند و من [[بیم]] آن دارم که ادریس بن عبدالله را بشناسند، من او را با خود از غیر راه عمومی خواهم آورد و پس از سه [[روز]] او را به تو میرسانم که دیگر در آنجا افراد حکومت و پایگاههای آنها وجود ندارد. | ||
پس آن [[مرد]] [[راشد]] را با آن قافله روانه ساخت و خود ادریس بن عبدالله را بر داشت و او را از [[بیراهه]] به راشد رساند، پس هنگامی که به [[آفریقا]] رسیدند از قافله جدا شد و ادریس بن عبدالله با راشد وارد بلاد بربر در منطقهای که به آن فاس و طنجه گفته میشد داخل شدند و در آنجا اقامت گزیدند، و [[مردم]] آن دیار که [[قوم]] بربر بودند [[دعوت]] [[ادریس]] را [[اجابت]] کردند و بر [[اطاعت]] او سر [[تسلیم]] فرود آوردند<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۸۸.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۴۸۱.</ref> | پس آن [[مرد]] [[راشد]] را با آن قافله روانه ساخت و خود ادریس بن عبدالله را بر داشت و او را از [[بیراهه]] به راشد رساند، پس هنگامی که به [[آفریقا]] رسیدند از قافله جدا شد و ادریس بن عبدالله با راشد وارد بلاد بربر در منطقهای که به آن فاس و طنجه گفته میشد داخل شدند و در آنجا اقامت گزیدند، و [[مردم]] آن دیار که [[قوم]] بربر بودند [[دعوت]] [[ادریس]] را [[اجابت]] کردند و بر [[اطاعت]] او سر [[تسلیم]] فرود آوردند<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۸۸.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۴۸۱.</ref> | ||
==باخبر شدن [[هارون]]== | == باخبر شدن [[هارون]] == | ||
این خبر که [[جماعت]] بربر در آفریقا دعوت ادریس بن عبدالله را پذیرفته و از او اطاعت میکنند هارون را [[اندوهگین]] کرد و به [[یحیی]] بن خالد [[شکایت]] کرد، یحیی بن خالد گفت: من امر او را برای تو کفایت میکنم؛ پس [[سلیمان بن جریر جزری]] را [[طلب]] کرد و او از [[متکلمان]] جماعت [[زیدیه]] و از رؤسای آنها بود و او را [[ترغیب]] کرد و از طرف [[خلیفه]] به او [[وعده]] داد به هر چیزی که بخواهد و از او خواست که درباره ادریس بن عبدالله [[حیله]] و چارهاندیشی کند تا اینکه او را به [[قتل]] برساند و به او [[عطر]] مسمومی داد. | این خبر که [[جماعت]] بربر در آفریقا دعوت ادریس بن عبدالله را پذیرفته و از او اطاعت میکنند هارون را [[اندوهگین]] کرد و به [[یحیی]] بن خالد [[شکایت]] کرد، یحیی بن خالد گفت: من امر او را برای تو کفایت میکنم؛ پس [[سلیمان بن جریر جزری]] را [[طلب]] کرد و او از [[متکلمان]] جماعت [[زیدیه]] و از رؤسای آنها بود و او را [[ترغیب]] کرد و از طرف [[خلیفه]] به او [[وعده]] داد به هر چیزی که بخواهد و از او خواست که درباره ادریس بن عبدالله [[حیله]] و چارهاندیشی کند تا اینکه او را به [[قتل]] برساند و به او [[عطر]] مسمومی داد. | ||
سلیمان پذیرفت و از نزد یحیی بن خالد بیرون آمد و کسی را همراه خود برداشت و با او حرکت کرد و از [[شهرها]] میگذشت تا اینکه نزد ادریس بن عبدالله رفت و [[مذهب]] خود را برای او بیان کرد و گفت: [[سلطان]] به خاطر اینکه از مذهب من [[آگاه]] است مرا تحت تعقیب قرار داده و در جستجوی من است و من بدین جهت نزد تو آمدهام؛ پس با او انس گرفت و به خود نزدیک نمود، و [[سلیمان]] بن [[جریر]] خوش زبان و گفتار بود و در مجلس [[جماعت]] بربر مینشست و برای جماعت [[زیدیه]] [[احتجاج]] و به [[اهل بیت]] [[دعوت]] مینمود همانگونه که در گذشته این کار را انجام میداد، پس [[مکانت]] و [[منزلت]] او نزد ادریس بن عبدالله [[نیکو]] گردید. تا اینکه برای او فرصتی پیش آمد و کسی نزد ادریس بن عبدالله نبود، سلیمان بن جریر از این [[فرصت]] استفاده کرد و خواست نقشه خود را عملی سازد، پس به ادریس بن عبدالله گفت: فدایت شوم این عطری است که از [[عراق]] برای شما آوردهام که در این بلد از این [[عطر]] وجود ندارد. | سلیمان پذیرفت و از نزد یحیی بن خالد بیرون آمد و کسی را همراه خود برداشت و با او حرکت کرد و از [[شهرها]] میگذشت تا اینکه نزد ادریس بن عبدالله رفت و [[مذهب]] خود را برای او بیان کرد و گفت: [[سلطان]] به خاطر اینکه از مذهب من [[آگاه]] است مرا تحت تعقیب قرار داده و در جستجوی من است و من بدین جهت نزد تو آمدهام؛ پس با او انس گرفت و به خود نزدیک نمود، و [[سلیمان]] بن [[جریر]] خوش زبان و گفتار بود و در مجلس [[جماعت]] بربر مینشست و برای جماعت [[زیدیه]] [[احتجاج]] و به [[اهل بیت]] [[دعوت]] مینمود همانگونه که در گذشته این کار را انجام میداد، پس [[مکانت]] و [[منزلت]] او نزد ادریس بن عبدالله [[نیکو]] گردید. تا اینکه برای او فرصتی پیش آمد و کسی نزد ادریس بن عبدالله نبود، سلیمان بن جریر از این [[فرصت]] استفاده کرد و خواست نقشه خود را عملی سازد، پس به ادریس بن عبدالله گفت: فدایت شوم این عطری است که از [[عراق]] برای شما آوردهام که در این بلد از این [[عطر]] وجود ندارد. | ||
خط ۴۷: | خط ۴۶: | ||
[[رده:اعلام]] | [[رده:اعلام]] | ||