پرش به محتوا

بشر بن معاویه در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
خط ۲: خط ۲:
| موضوع مرتبط = بشر بن معاویه
| موضوع مرتبط = بشر بن معاویه
| عنوان مدخل  = [[بشر بن معاویه]]
| عنوان مدخل  = [[بشر بن معاویه]]
| مداخل مرتبط = [[بشر بن معاویه در تاریخ اسلامی]] - [[بشر بن معاویه در تراجم و رجال]] - [[بشر بن معاویه در حدیث]]
| مداخل مرتبط = [[بشر بن معاویه در تاریخ اسلامی]] - [[بشر بن معاویه در تراجم و رجال]] - [[بشر بن معاویه در حدیث]]
| پرسش مرتبط  =  
| پرسش مرتبط  =  
}}
}}


==مقدمه==
== مقدمه ==
بشر بن معاویه [[اهل حجاز]] و از [[طایفه بنی کلاب بن عامر]] است. در [[سال نهم هجرت]] سه نفر از [[قبیله بنی بگاء]] به حضور [[پیامبر]]{{صل}} آمدند که عبارتند از: [[معاویه بن ثور بن عبادة بن بکاء]]،
بشر بن معاویه [[اهل حجاز]] و از [[طایفه بنی کلاب بن عامر]] است. در [[سال نهم هجرت]] سه نفر از [[قبیله بنی بگاء]] به حضور [[پیامبر]] {{صل}} آمدند که عبارتند از: [[معاویه بن ثور بن عبادة بن بکاء]]،
که در آن هنگام صد ساله بود، پسرش [[بشر]] و [[فجیع بن عبدالله بن جندح بن بشربن بکاء]]، و [[عبد عمرو بکایی]] هم که همان اصم است همراهشان بود<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۱، ص۲۹۱.</ref>.
که در آن هنگام صد ساله بود، پسرش [[بشر]] و [[فجیع بن عبدالله بن جندح بن بشربن بکاء]]، و [[عبد عمرو بکایی]] هم که همان اصم است همراهشان بود<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۱، ص۲۹۱.</ref>.


بشر می‌گوید: وقتی که با پدرم به قصد [[دیدار]] [[پیامبر اسلام]]{{صل}} حرکت کردیم، پدرم به من [[دستور]] داد وقتی که به حضور پیامبر{{صل}} رسیدی این سه جمله را بدون آنکه چیزی از آن کم یا زیاد کنی بگو: "[[سلام]] بر تو‌ ای [[پیامبر خدا]]! من آمده‌ام تا بر شما سلام کنم و [[مسلمان]] شوم و شما هم برای من [[دعا]] کند"<ref>{{عربی|"السلام عليك يا رسول الله، اتيتك لأسلم عليك وسلم وتدعو لي بالبركة"}}؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۲، ص۶۶۱.</ref>؛ من هم این سه جمله را گفتم. پس پیامبر{{صل}} دستی بر سر من کشید و درباره من به [[برکت]] یافتن دعا فرمود و چند رأس بز خاکی رنگ نیز به من بخشد. [[محمد]]، فرزند بشر، این [[لطف]] و [[محبت پیامبر]]{{صل}} را نسبت به [[پدر]] خود به [[شعر]] آورده است:
بشر می‌گوید: وقتی که با پدرم به قصد [[دیدار]] [[پیامبر اسلام]] {{صل}} حرکت کردیم، پدرم به من [[دستور]] داد وقتی که به حضور پیامبر {{صل}} رسیدی این سه جمله را بدون آنکه چیزی از آن کم یا زیاد کنی بگو: "[[سلام]] بر تو‌ ای [[پیامبر خدا]]! من آمده‌ام تا بر شما سلام کنم و [[مسلمان]] شوم و شما هم برای من [[دعا]] کند"<ref>{{عربی|"السلام عليك يا رسول الله، اتيتك لأسلم عليك وسلم وتدعو لي بالبركة"}}؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۲، ص۶۶۱.</ref>؛ من هم این سه جمله را گفتم. پس پیامبر {{صل}} دستی بر سر من کشید و درباره من به [[برکت]] یافتن دعا فرمود و چند رأس بز خاکی رنگ نیز به من بخشد. [[محمد]]، فرزند بشر، این [[لطف]] و [[محبت پیامبر]] {{صل}} را نسبت به [[پدر]] خود به [[شعر]] آورده است:


پدر من، آن کسی است که پیامبر [[دست]] بر سرش کشید و برایش [[دعای خیر]] و برکت فرمود.
پدر من، آن کسی است که پیامبر [[دست]] بر سرش کشید و برایش [[دعای خیر]] و برکت فرمود.


موقعی که به حضور ایشان رسید، پیامبر{{صل}} بزهای چاق و شکم بزرگ و پرشیری به او [[عطا]] کرد.
موقعی که به حضور ایشان رسید، پیامبر {{صل}} بزهای چاق و شکم بزرگ و پرشیری به او [[عطا]] کرد.


که در اول [[شب]] و موقع صبح، ظرف‌های بزرگ [[قبیله]] را پر از شیر می‌کردند.
که در اول [[شب]] و موقع صبح، ظرف‌های بزرگ [[قبیله]] را پر از شیر می‌کردند.
۱۱۸٬۲۸۱

ویرایش