پرش به محتوا

بلال بن رباح حبشی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = [[بلال بن رباح حبشی در قرآن]] - [[بلال بن رباح حبشی در تاریخ اسلامی]]| پرسش مرتبط  = }}
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = [[بلال بن رباح حبشی در قرآن]] - [[بلال بن رباح حبشی در تاریخ اسلامی]]| پرسش مرتبط  = }}


==مقدمه==
== مقدمه ==
[[بلال فرزند رباح]]، از [[مسلمانان]] برجسته زمان [[پیامبر اسلام]] و مؤذّن آن [[حضرت]] بود.
[[بلال فرزند رباح]]، از [[مسلمانان]] برجسته زمان [[پیامبر اسلام]] و مؤذّن آن [[حضرت]] بود.


[[بلال حبشی]] سیاه‌پوستی از [[حبشه]] بود که [[پدر]] و مادرش به عنوان [[اسیر]] به [[جزیرة العرب]] وارد شده بودند. با آغاز [[بعثت]]، [[بلال]] یکی از پیش قدمان در [[ایمان]] به [[حضرت محمد]]{{صل}} بود و در این راه، از سوی «[[امیة بن خلف]]»، شکنجه‌های بسیاری را [[تحمّل]] کرد ولی دست از [[توحید]] و [[پیامبر]] بر نداشت. سرانجام از [[بردگی]] [[امیة بن خلف جمحی قریشی|امیّه]] [[آزاد]] شد.
[[بلال حبشی]] سیاه‌پوستی از [[حبشه]] بود که [[پدر]] و مادرش به عنوان [[اسیر]] به [[جزیرة العرب]] وارد شده بودند. با آغاز [[بعثت]]، [[بلال]] یکی از پیش قدمان در [[ایمان]] به [[حضرت محمد]] {{صل}} بود و در این راه، از سوی «[[امیة بن خلف]]»، شکنجه‌های بسیاری را [[تحمّل]] کرد ولی دست از [[توحید]] و [[پیامبر]] بر نداشت. سرانجام از [[بردگی]] [[امیة بن خلف جمحی قریشی|امیّه]] [[آزاد]] شد.


جزء مسلمانانی بود که پیش از پیامبر، به [[مدینه]] [[هجرت]] کرده بودند. در نخستین روزهای [[هجرت پیامبر]] به مدینه، بلال حبشی از سوی آن حضرت [[مأمور]] [[اذان]] گفتن و خبر کردن [[مردم]] برای حضور در [[مسجد]] و [[نماز جماعت]] شد. [[افتخار]] مؤذن بودن را تا پایان [[عمر]] داشت. همواره همراه پیامبر بود و در میدان‌های [[جهاد]]، شجاعانه می‌جنگید.
جزء مسلمانانی بود که پیش از پیامبر، به [[مدینه]] [[هجرت]] کرده بودند. در نخستین روزهای [[هجرت پیامبر]] به مدینه، بلال حبشی از سوی آن حضرت [[مأمور]] [[اذان]] گفتن و خبر کردن [[مردم]] برای حضور در [[مسجد]] و [[نماز جماعت]] شد. [[افتخار]] مؤذن بودن را تا پایان [[عمر]] داشت. همواره همراه پیامبر بود و در میدان‌های [[جهاد]]، شجاعانه می‌جنگید.
خط ۱۰: خط ۱۰:
در [[فتح]] [[مکّه]] نیز به [[فرمان پیامبر]] بر بام [[کعبه]] رفت و اذان گفت. بلال پس از [[وفات پیامبر]] [[خدا]] به «[[شام]]» رفت و تا سال ۲۰ [[هجری]] آنجا بود که از [[دنیا]] رفت. هنگام [[وفات]] ۶۳ سال داشت. قبرش در [[سوریه]]، در [[قبرستان]] [[باب الصغیر]] است<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ‌نامه دینی (کتاب)|فرهنگ‌نامه دینی]]، ص۴۵.</ref>.
در [[فتح]] [[مکّه]] نیز به [[فرمان پیامبر]] بر بام [[کعبه]] رفت و اذان گفت. بلال پس از [[وفات پیامبر]] [[خدا]] به «[[شام]]» رفت و تا سال ۲۰ [[هجری]] آنجا بود که از [[دنیا]] رفت. هنگام [[وفات]] ۶۳ سال داشت. قبرش در [[سوریه]]، در [[قبرستان]] [[باب الصغیر]] است<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ‌نامه دینی (کتاب)|فرهنگ‌نامه دینی]]، ص۴۵.</ref>.


==اذان بلال==
== اذان بلال ==
بلال بن رباح حبشی، از نخستین مسلمانان و مؤذّن [[اسلام]] بود، در اولین روزهای [[هجرت به مدینه]]، با [[اذان بلال]] مردم به سوی [[نماز]] و مسجد می‌شتافتند. وی به [[خاندان رسالت]]، علاقه و [[محبّت]] عجیبی داشت و مدافع آنان بود. در فتح مکّه نیز بر بام کعبه رفت و ندای {{متن حدیث|اللَّهُ أَكْبَر}} سرداد. در بازگشت از [[حجة الوداع]]، آنگاه که [[پیامبر خاتم|پیامبر خدا]] می‌خواست [[فرمان خدا]] را دربارۀ [[خلافت]] [[امام علی|علی]]{{ع}} اعلام کند، باز صدای اذان بلال بود که در وادی [[غدیر خم]] پیچید و مسلمانان را پای خطبۀ پیامبر گردآورد. پس از وفات [[پیامبر خاتم|رسول خدا]]{{صل}} دیگر اذان نگفت، چون نمی‌خواست مؤذّن [[حکومت]] [[غاصب]] باشد.
بلال بن رباح حبشی، از نخستین مسلمانان و مؤذّن [[اسلام]] بود، در اولین روزهای [[هجرت به مدینه]]، با [[اذان بلال]] مردم به سوی [[نماز]] و مسجد می‌شتافتند. وی به [[خاندان رسالت]]، علاقه و [[محبّت]] عجیبی داشت و مدافع آنان بود. در فتح مکّه نیز بر بام کعبه رفت و ندای {{متن حدیث|اللَّهُ أَكْبَر}} سرداد. در بازگشت از [[حجة الوداع]]، آنگاه که [[پیامبر خاتم|پیامبر خدا]] می‌خواست [[فرمان خدا]] را دربارۀ [[خلافت]] [[امام علی|علی]] {{ع}} اعلام کند، باز صدای اذان بلال بود که در وادی [[غدیر خم]] پیچید و مسلمانان را پای خطبۀ پیامبر گردآورد. پس از وفات [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] {{صل}} دیگر اذان نگفت، چون نمی‌خواست مؤذّن [[حکومت]] [[غاصب]] باشد.


[[امام صادق]]{{ع}} فرمود: خدا بلال را [[رحمت]] کند که [[دوستدار]] [[اهل بیت]] بود و بنده‌ای [[نیکوکار]] و بعد از [[پیامبر خاتم|پیامبر خدا]] برای هیچ‌کس [[اذان]] نگفت<ref>سفینة البحار، ج ۱ ص۱۰۴</ref> روزی هم که [[فاطمه زهرا]]{{عم}} [[مشتاق]] شنیدن [[اذان بلال]] و یاد دوران [[پیامبر]] بود، به خواستۀ آن [[حضرت]] [[بلال]] اذان سرداد، لکن چون دختر پیامبر از [[غم]] و [[اندوه]]، [[گریه]] کرد و از هوش رفت، بر [[جان]] او بیمناک شد و اذان را ناتمام گذاشت<ref>بحار الأنوار، ج ۴۳ ص۱۵۷، اعیان الشیعه، ج ۳ ص۶۰۲</ref>.
[[امام صادق]] {{ع}} فرمود: خدا بلال را [[رحمت]] کند که [[دوستدار]] [[اهل بیت]] بود و بنده‌ای [[نیکوکار]] و بعد از [[پیامبر خاتم|پیامبر خدا]] برای هیچ‌کس [[اذان]] نگفت<ref>سفینة البحار، ج ۱ ص۱۰۴</ref> روزی هم که [[فاطمه زهرا]] {{عم}} [[مشتاق]] شنیدن [[اذان بلال]] و یاد دوران [[پیامبر]] بود، به خواستۀ آن [[حضرت]] [[بلال]] اذان سرداد، لکن چون دختر پیامبر از [[غم]] و [[اندوه]]، [[گریه]] کرد و از هوش رفت، بر [[جان]] او بیمناک شد و اذان را ناتمام گذاشت<ref>بحار الأنوار، ج ۴۳ ص۱۵۷، اعیان الشیعه، ج ۳ ص۶۰۲</ref>.


اذان نگفتن بلال، بار [[سیاسی]] داشت و نوعی [[اعتراض]] به [[حاکمان]] بود و با [[ابوبکر]] [[بیعت]] نکرد و به همین جهت، [[عمر]] با او بدرفتاری می‌کرد. وی [[عهد]] بسته بود که تنها برای پیامبر اذان بگوید، یا برای [[امام علی|علی]]{{ع}} اگر [[جانشین]] پیامبر شود. اذان نگفتن او برای [[خلیفه]] گران تمام می‌شد، ازاین‌رو عمر بلال را به [[شام]] [[تبعید]] کرد و تا آخر عمر در آنجا بود<ref>اعیان الشیعه، ج ۳ ص۶۰۳</ref>.<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص۶۰.</ref>
اذان نگفتن بلال، بار [[سیاسی]] داشت و نوعی [[اعتراض]] به [[حاکمان]] بود و با [[ابوبکر]] [[بیعت]] نکرد و به همین جهت، [[عمر]] با او بدرفتاری می‌کرد. وی [[عهد]] بسته بود که تنها برای پیامبر اذان بگوید، یا برای [[امام علی|علی]] {{ع}} اگر [[جانشین]] پیامبر شود. اذان نگفتن او برای [[خلیفه]] گران تمام می‌شد، ازاین‌رو عمر بلال را به [[شام]] [[تبعید]] کرد و تا آخر عمر در آنجا بود<ref>اعیان الشیعه، ج ۳ ص۶۰۳</ref>.<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص۶۰.</ref>


==[[شکنجه]] بلال==
== [[شکنجه]] بلال ==
بردگان، [[انسان‌های پاک]] فطرتی بودند که در [[روابط اجتماعی]] از تنزل [[مقام]] و [[تحقیر]] دیگران [[رنج]] می‌بردند؛ ولی در خصیصه‌های [[انسانی]] و ارزش‌های [[خدا]] دادی و گرایشات [[معنوی]] و [[خداجویی]] از دیگران چیزی کم نداشتند و چون [[ظلم و ستم]] را با سلول سلول وجودشان لمس کرده بودند در جبهه‌های [[عدالت‌خواهی]] بیش از دیگران [[انگیزه]] داشتند و این موضوع را برده‌داران به خوبی [[احساس]] می‌کردند.
بردگان، [[انسان‌های پاک]] فطرتی بودند که در [[روابط اجتماعی]] از تنزل [[مقام]] و [[تحقیر]] دیگران [[رنج]] می‌بردند؛ ولی در خصیصه‌های [[انسانی]] و ارزش‌های [[خدا]] دادی و گرایشات [[معنوی]] و [[خداجویی]] از دیگران چیزی کم نداشتند و چون [[ظلم و ستم]] را با سلول سلول وجودشان لمس کرده بودند در جبهه‌های [[عدالت‌خواهی]] بیش از دیگران [[انگیزه]] داشتند و این موضوع را برده‌داران به خوبی [[احساس]] می‌کردند.


[[ترس]] از [[مؤمن]] شدن [[غلامان]] و بردگان، [[قلب]] [[اشراف قریش]] را می‌لرزاند. آنها می‌دانستند اگر نفس گرم و [[دعوت]] [[رهایی]] بخش پیامبر{{صل}} به بردگان برسد [[آزادی]] و [[حریت]] را در لسان او می‌بینند و آنها از اعماق جان‌شان به پیامبر{{صل}} وابسته و شیفته خواهند شد و لذا [[عبدالله بن جدعان]] که خود برده‌دار معروف و از اشراف قریش بود روزی در مجلس [[امیه بن صفوان]] گفت: صد نفر از غلامان و بنده‌های خود را از [[مکه]] بیرون کردم تا مبادا [[فتنه]] محمد آنان را به خود جذب نموده و [[یار]] و [[یاور]] او شوند.
[[ترس]] از [[مؤمن]] شدن [[غلامان]] و بردگان، [[قلب]] [[اشراف قریش]] را می‌لرزاند. آنها می‌دانستند اگر نفس گرم و [[دعوت]] [[رهایی]] بخش پیامبر {{صل}} به بردگان برسد [[آزادی]] و [[حریت]] را در لسان او می‌بینند و آنها از اعماق جان‌شان به پیامبر {{صل}} وابسته و شیفته خواهند شد و لذا [[عبدالله بن جدعان]] که خود برده‌دار معروف و از اشراف قریش بود روزی در مجلس [[امیه بن صفوان]] گفت: صد نفر از غلامان و بنده‌های خود را از [[مکه]] بیرون کردم تا مبادا [[فتنه]] محمد آنان را به خود جذب نموده و [[یار]] و [[یاور]] او شوند.


«بلال» [[غلام]] «أمیة بن خلف» بود. وی از [[دشمنان]] سرسخت پیشوای بزرگ [[مسلمانان]] به شمار می‌رفت. چون [[عشیره]] [[رسول خدا]] [[دفاع]] از [[حضرت]] را برعهده گرفته بودند وی برای [[انتقام]]، غلام تازه [[مسلمان]] خود را در ملأعام شکنجه می‌داد و او را در گرم‌ترین روزها با [[بدن]] برهنه روی ریگ‌های داغ می‌خوابانید و سنگ بسیار بزرگ و داغی را روی سینه‌اش می‌نهاد و او را با جمله زیر مخاطب میساخت: دست از تو برنمی‌دارم تا این که به همین حالت [[جان]] بسپاری و یا از [[اعتقاد]] به خدای محمد برگردی و [[لات]] و [[عزی]] را بپرستی!
«بلال» [[غلام]] «أمیة بن خلف» بود. وی از [[دشمنان]] سرسخت پیشوای بزرگ [[مسلمانان]] به شمار می‌رفت. چون [[عشیره]] [[رسول خدا]] [[دفاع]] از [[حضرت]] را برعهده گرفته بودند وی برای [[انتقام]]، غلام تازه [[مسلمان]] خود را در ملأعام شکنجه می‌داد و او را در گرم‌ترین روزها با [[بدن]] برهنه روی ریگ‌های داغ می‌خوابانید و سنگ بسیار بزرگ و داغی را روی سینه‌اش می‌نهاد و او را با جمله زیر مخاطب میساخت: دست از تو برنمی‌دارم تا این که به همین حالت [[جان]] بسپاری و یا از [[اعتقاد]] به خدای محمد برگردی و [[لات]] و [[عزی]] را بپرستی!
خط ۳۱: خط ۳۱:
امیه برای شکستن [[ایمان]] [[تزلزل]] ناپذیر بلال [[تصمیم]] گرفت با شکنجه، بلال را وادار به عقب‌نشینی از اعتقاداتش کند. [[مخالفین]] [[اسلام]] در آن موقع شکنجه بردگان [[مسلمان]] را در اماکن عمومی انجام می‌دادند و [[مردم]] را برای تماشای آن [[دعوت]] می‌کردند و [[اصرار]] آنها در [[شکنجه]] علنی این بود که این امر برای سایرین [[عبرت]] باشد و دیگر بردگانی که احیاناً ممکن است در [[آینده]] مسلمان شوند حساب کار خود را کرده باشند. روزی [[کارگزاران]] [[امیه بن خلف]] در کوچه و بازارهای [[مکه]] اعلام کردند: ای مردم، امروز جمع شوید و [[مجازات]] [[بلال]] را که مسلمان شده [[مشاهده]] کنید.
امیه برای شکستن [[ایمان]] [[تزلزل]] ناپذیر بلال [[تصمیم]] گرفت با شکنجه، بلال را وادار به عقب‌نشینی از اعتقاداتش کند. [[مخالفین]] [[اسلام]] در آن موقع شکنجه بردگان [[مسلمان]] را در اماکن عمومی انجام می‌دادند و [[مردم]] را برای تماشای آن [[دعوت]] می‌کردند و [[اصرار]] آنها در [[شکنجه]] علنی این بود که این امر برای سایرین [[عبرت]] باشد و دیگر بردگانی که احیاناً ممکن است در [[آینده]] مسلمان شوند حساب کار خود را کرده باشند. روزی [[کارگزاران]] [[امیه بن خلف]] در کوچه و بازارهای [[مکه]] اعلام کردند: ای مردم، امروز جمع شوید و [[مجازات]] [[بلال]] را که مسلمان شده [[مشاهده]] کنید.


مردم از دور و نزدیک به سوی [[منزل]] [[امیه]] روی آوردند و در بیرون منزل وی [[اجتماع]] کردند بلال را در حالی‌که دست‌ها و پاهایش به [[سختی]] بسته بودند در میان جمع آوردند. امیه از جای خود برخاست و در [[سکوت]] تماشاچیان به سوی بلال پیش رفت و با صدای بلند گفت: بلال تو [[گمان]] می‌کردی که گفته من درباره شکنجه تو خالی از [[حقیقت]] است؛ ولی اکنون می‌بینی که جدی است! آیا حاضری از [[ایمان]] خود نسبت به [[امین]] دست برداری؟ بلال گفت: امیه همان طور که قبلاً گفته‌ام ایمان به [[رسالت]] محمد{{صل}} از روی [[هوی و هوس]] نبوده که گاهی به آن دلبندم و بعد از آن [[دل]] بر کنم. تو مرا از [[عذاب]] می‌ترسانی؟ [[یقین]] بدان که در زیر شکنجه از زبان من جز [[شهادت]] بر [[وحدانیت خدا]] و رسالت محمد سخنی نخواهی شنید.
مردم از دور و نزدیک به سوی [[منزل]] [[امیه]] روی آوردند و در بیرون منزل وی [[اجتماع]] کردند بلال را در حالی‌که دست‌ها و پاهایش به [[سختی]] بسته بودند در میان جمع آوردند. امیه از جای خود برخاست و در [[سکوت]] تماشاچیان به سوی بلال پیش رفت و با صدای بلند گفت: بلال تو [[گمان]] می‌کردی که گفته من درباره شکنجه تو خالی از [[حقیقت]] است؛ ولی اکنون می‌بینی که جدی است! آیا حاضری از [[ایمان]] خود نسبت به [[امین]] دست برداری؟ بلال گفت: امیه همان طور که قبلاً گفته‌ام ایمان به [[رسالت]] محمد {{صل}} از روی [[هوی و هوس]] نبوده که گاهی به آن دلبندم و بعد از آن [[دل]] بر کنم. تو مرا از [[عذاب]] می‌ترسانی؟ [[یقین]] بدان که در زیر شکنجه از زبان من جز [[شهادت]] بر [[وحدانیت خدا]] و رسالت محمد سخنی نخواهی شنید.


امیه سخت عصبانی شد، مشت خود را گره کرده و با قوت به سینه بلال کوفت و فریاد زد: پس حالا مزه زجر را بچش. کارگزاران به دستور امیه ریگ‌ها و شن‌های داغ را که قبلاً با [[آتش]] سوزانده بودند به [[زمین]] ریختند و بلال را در حالی‌که بدنش را برهنه کرده بودند با دست و پای بسته روی آن ریگ‌های سوزان گذاشتند. سنگ‌ها از شدت داغی به پوست بدنش می‌چسبید، بعضی از تماشاچیان که [[طاقت]] مشاهده این وضع رقت‌انگیز را نداشتند چشمان خود را می‌بستند ولی امیه و [[ابوجهل]] و... [[لذت]] می‌بردند و [[بلال]] با تحملی که ریشه در ایمانش داشت [[مقاومت]] می‌کرد. گرچه مثل مار گزیده به خود می‌پیچید [[ولی خدا]] را به [[یگانگی]] یاد می‌کرد.
امیه سخت عصبانی شد، مشت خود را گره کرده و با قوت به سینه بلال کوفت و فریاد زد: پس حالا مزه زجر را بچش. کارگزاران به دستور امیه ریگ‌ها و شن‌های داغ را که قبلاً با [[آتش]] سوزانده بودند به [[زمین]] ریختند و بلال را در حالی‌که بدنش را برهنه کرده بودند با دست و پای بسته روی آن ریگ‌های سوزان گذاشتند. سنگ‌ها از شدت داغی به پوست بدنش می‌چسبید، بعضی از تماشاچیان که [[طاقت]] مشاهده این وضع رقت‌انگیز را نداشتند چشمان خود را می‌بستند ولی امیه و [[ابوجهل]] و... [[لذت]] می‌بردند و [[بلال]] با تحملی که ریشه در ایمانش داشت [[مقاومت]] می‌کرد. گرچه مثل مار گزیده به خود می‌پیچید [[ولی خدا]] را به [[یگانگی]] یاد می‌کرد.
بلال در زیر آن [[شکنجه]] طاقت‌فرسا چندبار حالت اغماء به او دست داد و روزهای بعد همین صحنه دلخراش تکرار شد. یکی از روزها که بلال را برای شکنجه حاضر کرده بودند، ظرف بزرگی را که پر از شیره خرما بود حاضر کرده و [[بدن]] برهنه بلال را با آن آغشته نمودند، بعد چند کندو زنبورهای گزنده به بدن بلال رها کردند و بلال در میان زنبورها و نیش زهرآگین آنها با دست و پای بسته جز [[صبر]] و [[تحمل]] برای [[خدا]] کاری نداشت. آنچنان این شکنجه بلال رقت‌آور بود که بعضی از تماشاگران به [[گریه]] افتادند و حال‌شان منقلب شد؛ ولی [[امیه]] سفاک [[تبسم]] [[پیروزی]] بر لب داشت.
بلال در زیر آن [[شکنجه]] طاقت‌فرسا چندبار حالت اغماء به او دست داد و روزهای بعد همین صحنه دلخراش تکرار شد. یکی از روزها که بلال را برای شکنجه حاضر کرده بودند، ظرف بزرگی را که پر از شیره خرما بود حاضر کرده و [[بدن]] برهنه بلال را با آن آغشته نمودند، بعد چند کندو زنبورهای گزنده به بدن بلال رها کردند و بلال در میان زنبورها و نیش زهرآگین آنها با دست و پای بسته جز [[صبر]] و [[تحمل]] برای [[خدا]] کاری نداشت. آنچنان این شکنجه بلال رقت‌آور بود که بعضی از تماشاگران به [[گریه]] افتادند و حال‌شان منقلب شد؛ ولی [[امیه]] سفاک [[تبسم]] [[پیروزی]] بر لب داشت.


بلال در زیر آن شکنجه وحشتناک می‌گفت: {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ‌}}. جریان شکنجه بلال وقتی به [[پیامبر اکرم]]{{صل}} منتقل شد، وجود مقدسش را غمی سنگین و اندوهی [[وصف]] ناپذیر فراگرفت.
بلال در زیر آن شکنجه وحشتناک می‌گفت: {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ‌}}. جریان شکنجه بلال وقتی به [[پیامبر اکرم]] {{صل}} منتقل شد، وجود مقدسش را غمی سنگین و اندوهی [[وصف]] ناپذیر فراگرفت.
جمعی از اهالی [[مکه]] که [[مسلمان]] شده بودند و در مکه موقعیتی داشتند، نزد امیه رفتند و گفتند: ای امیه مگر [[قلب]] تو از رحم و [[شفقت]] خالی است یا آن را از سنگ ساخته‌اند چرا به بلال رحم نمی‌کنی؟ امیه پاسخ داد: اولاً: او برده و [[بنده]] و زر خرید من است، ثانیاً: چه رحم و شفقتی؟ مگر محمد به ما رحم کرده است؟ به [[خدایان]] ما خرده می‌گیرد، بت‌های ما را مسخره می‌کند و [[دین]] اجداد ما را مورد [[سرزنش]] و [[انتقاد]] قرار می‌دهد. سرانجام امیه دست رد به سینه آنها زد.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص۶۹.</ref>.
جمعی از اهالی [[مکه]] که [[مسلمان]] شده بودند و در مکه موقعیتی داشتند، نزد امیه رفتند و گفتند: ای امیه مگر [[قلب]] تو از رحم و [[شفقت]] خالی است یا آن را از سنگ ساخته‌اند چرا به بلال رحم نمی‌کنی؟ امیه پاسخ داد: اولاً: او برده و [[بنده]] و زر خرید من است، ثانیاً: چه رحم و شفقتی؟ مگر محمد به ما رحم کرده است؟ به [[خدایان]] ما خرده می‌گیرد، بت‌های ما را مسخره می‌کند و [[دین]] اجداد ما را مورد [[سرزنش]] و [[انتقاد]] قرار می‌دهد. سرانجام امیه دست رد به سینه آنها زد.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص۶۹.</ref>.


۱۱۸٬۲۸۱

ویرایش