حفصه بنت عمر در معارف و سیره نبوی: تفاوت میان نسخهها
جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۵، قسمت دوم
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
||
خط ۷: | خط ۷: | ||
}} | }} | ||
==مظلومیتهای [[پیامبر]]{{صل}} در اذیتهای [[حفصه]] و عایشه== | == مظلومیتهای [[پیامبر]] {{صل}} در اذیتهای [[حفصه]] و عایشه == | ||
پیامبر{{صل}} از بعضی از [[زنها]] و [[همسران]] خود [[اذیت]] و [[آزار]] بسیاری دید، از جمله از طرف حفصه و عایشه [[زیاد]] [[ناراحتی]] میدید، چنانکه [[قرآن]] بیان میکند و [[بخاری]] در صحیح خود تصریح کرده {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضَاتَ أَزْوَاجِكَ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ}}<ref>«ای پیامبر! چرا چیزی را که خداوند بر تو حلال کرده است برای کسب خشنودی همسرانت حرام میداری؟ و خداوند آمرزندهای بخشاینده است» سوره تحریم، آیه ۱.</ref>. بعضی از [[مفسران]] در [[شأن نزول آیه]] گفتهاند: یکی از روزها نوبت [[حفصه]] بود که [[پیامبر]]{{صل}} در اتاق وی رفت. حفصه گفت: با پدرم کاری دارم، اجازه دهید به [[خانه]] پدرم بروم. [[حضرت]] هم اجازه فرمود، وقتی اتاق [[خلوت]] شد پیامبر{{صل}} به سراغ [[ماریه قبطیه]] فرستاد و در اتاق حفصه با او همبستر شد. حفصه از خانه [[پدر]] مراجعت کرد در را بسته دید، پشت در نشست در باز شد، پیامبر{{صل}} از اتاق خارج شد و [[ماریه]] را نیز در اتاق خود [[مشاهده]] نمود. حفصه شروع به پرخاش کرد! آری برای چنین منظوری به من اجازه دادی وگرنه اجازه نمیدادی! [[کنیز]] خود را به خانه آوردی در روزی که مخصوص من است، آن هم در بستر من با او همبستر گشتی و [[احترام]] مرا منظور نکردی. پیامبر{{صل}} برای آنکه صدای او را کوتاه کند و جار و جنجالی به راه نیفتد. فرمود: خاموش باش برای رضای تو کنیزی را که [[خدا]] بر من [[حلال]] کرده بود بر خود [[حرام]] کردم ولی این مطلب نزد تو [[امانت]] باشد و به سایر [[زنان]] اظهار نکن<ref>مجمع البیان، ج۱۰، ص۳۱۳.</ref>. | پیامبر {{صل}} از بعضی از [[زنها]] و [[همسران]] خود [[اذیت]] و [[آزار]] بسیاری دید، از جمله از طرف حفصه و عایشه [[زیاد]] [[ناراحتی]] میدید، چنانکه [[قرآن]] بیان میکند و [[بخاری]] در صحیح خود تصریح کرده {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضَاتَ أَزْوَاجِكَ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ}}<ref>«ای پیامبر! چرا چیزی را که خداوند بر تو حلال کرده است برای کسب خشنودی همسرانت حرام میداری؟ و خداوند آمرزندهای بخشاینده است» سوره تحریم، آیه ۱.</ref>. بعضی از [[مفسران]] در [[شأن نزول آیه]] گفتهاند: یکی از روزها نوبت [[حفصه]] بود که [[پیامبر]] {{صل}} در اتاق وی رفت. حفصه گفت: با پدرم کاری دارم، اجازه دهید به [[خانه]] پدرم بروم. [[حضرت]] هم اجازه فرمود، وقتی اتاق [[خلوت]] شد پیامبر {{صل}} به سراغ [[ماریه قبطیه]] فرستاد و در اتاق حفصه با او همبستر شد. حفصه از خانه [[پدر]] مراجعت کرد در را بسته دید، پشت در نشست در باز شد، پیامبر {{صل}} از اتاق خارج شد و [[ماریه]] را نیز در اتاق خود [[مشاهده]] نمود. حفصه شروع به پرخاش کرد! آری برای چنین منظوری به من اجازه دادی وگرنه اجازه نمیدادی! [[کنیز]] خود را به خانه آوردی در روزی که مخصوص من است، آن هم در بستر من با او همبستر گشتی و [[احترام]] مرا منظور نکردی. پیامبر {{صل}} برای آنکه صدای او را کوتاه کند و جار و جنجالی به راه نیفتد. فرمود: خاموش باش برای رضای تو کنیزی را که [[خدا]] بر من [[حلال]] کرده بود بر خود [[حرام]] کردم ولی این مطلب نزد تو [[امانت]] باشد و به سایر [[زنان]] اظهار نکن<ref>مجمع البیان، ج۱۰، ص۳۱۳.</ref>. | ||
همین که پیامبر{{صل}} از خانه بیرون رفت، حفصه دیوار مشترک بین اتاق خود و اتاق [[عایشه]] را کوبید و گفت: مژده که پیامبر ماریه قبطیه را بر خود حرام ساخت و از [[شر]] او ایمن شدیم و یکی از رقبایمان کم شد. در این وقت این [[آیه]] نازل شد {{متن قرآن|وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلَى بَعْضِ أَزْوَاجِهِ...}}؛ یعنی وقتی که پیامبر{{صل}} سری را نزد بعضی از همسرانش به امانت نهاد و او آن سر را افشا کرد و خدا بر پیامبرش آشکار ساخت. | همین که پیامبر {{صل}} از خانه بیرون رفت، حفصه دیوار مشترک بین اتاق خود و اتاق [[عایشه]] را کوبید و گفت: مژده که پیامبر ماریه قبطیه را بر خود حرام ساخت و از [[شر]] او ایمن شدیم و یکی از رقبایمان کم شد. در این وقت این [[آیه]] نازل شد {{متن قرآن|وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلَى بَعْضِ أَزْوَاجِهِ...}}؛ یعنی وقتی که پیامبر {{صل}} سری را نزد بعضی از همسرانش به امانت نهاد و او آن سر را افشا کرد و خدا بر پیامبرش آشکار ساخت. | ||
پیامبر{{صل}} به برخی [[اعتراض]] کرد و از بعضی درگذشت، وقتی که [[حفصه]] اظهار داشت و از [[پیامبر]]{{صل}} پرسید: کی به شما خبر داد؟ [[حضرت]] فرمود: خدای [[دانا]] و [[آگاه]] به من خبر داد<ref>مجمع البیان، ج۱۰، ص۳۱۳.</ref>. | پیامبر {{صل}} به برخی [[اعتراض]] کرد و از بعضی درگذشت، وقتی که [[حفصه]] اظهار داشت و از [[پیامبر]] {{صل}} پرسید: کی به شما خبر داد؟ [[حضرت]] فرمود: خدای [[دانا]] و [[آگاه]] به من خبر داد<ref>مجمع البیان، ج۱۰، ص۳۱۳.</ref>. | ||
[[پیامبر اکرم]] گرچه تمایلی به [[ازدواج]] با [[حفصه دختر عمر]] نداشت؛ ولی چون عمر به [[ابابکر]] و عثمان پیشنهاد ازدواج با دخترش را داده بود و آنها نپذیرفته بودند، عمر به عنوان [[شکایت]] و [[گلایه]] نزد پیامبر{{صل}} آمد و پیشنهاد ضمنی ازدواج با حفصه را به [[رسول خدا]] رساند و پیامبر{{صل}} با [[کراهت]] قبول کرد و در ماجرایی که منجر به [[طلاق]] او از طرف پیامبر{{صل}} گردید، رسول خدا طبق مصالحی مجدداً به او [[رجوع]] کرد. عمر به حفصه میگوید: دختر! تو به [[عایشه]] نگاه نکن او رسول خدا را میآزارد، به [[خدا]] من میدانم [[پیغمبر]] تو را [[دوست]] ندارد و اگر به خاطر من نبود رجوع نمیکرد. | [[پیامبر اکرم]] گرچه تمایلی به [[ازدواج]] با [[حفصه دختر عمر]] نداشت؛ ولی چون عمر به [[ابابکر]] و عثمان پیشنهاد ازدواج با دخترش را داده بود و آنها نپذیرفته بودند، عمر به عنوان [[شکایت]] و [[گلایه]] نزد پیامبر {{صل}} آمد و پیشنهاد ضمنی ازدواج با حفصه را به [[رسول خدا]] رساند و پیامبر {{صل}} با [[کراهت]] قبول کرد و در ماجرایی که منجر به [[طلاق]] او از طرف پیامبر {{صل}} گردید، رسول خدا طبق مصالحی مجدداً به او [[رجوع]] کرد. عمر به حفصه میگوید: دختر! تو به [[عایشه]] نگاه نکن او رسول خدا را میآزارد، به [[خدا]] من میدانم [[پیغمبر]] تو را [[دوست]] ندارد و اگر به خاطر من نبود رجوع نمیکرد. | ||
حفصه نیز مانند عایشه زندگیش پر از [[توطئه]] و [[حسادت]] و [[کینهتوزی]] با [[زنان]] و مردان بود، با این تفاوت که عایشه در کینهورزیهایش بسیار [[زیرک]] بود ولی حفصه آن زرنگی را نداشت. عمر درباره [[رفتار]] و دیدگاه پیامبر{{صل}} نسبت به زنان میگوید: به خدا قسم که در [[جاهلیت]] زنان را هیچ میانگاشتیم، تا اینکه [[خداوند]] درباره زنان آیاتی نازل فرمود و برایشان [[حقوقی]] در نظر گرفت. من مشغول انجام دادن کاری بودم که همسرم به من گفت: چنان و چنین کن! به او گفتم: تو را چه به این [[کارها]] و اصلاً چرا اینجایی؟ و چرا در کار من دخالت میکنی؟ | حفصه نیز مانند عایشه زندگیش پر از [[توطئه]] و [[حسادت]] و [[کینهتوزی]] با [[زنان]] و مردان بود، با این تفاوت که عایشه در کینهورزیهایش بسیار [[زیرک]] بود ولی حفصه آن زرنگی را نداشت. عمر درباره [[رفتار]] و دیدگاه پیامبر {{صل}} نسبت به زنان میگوید: به خدا قسم که در [[جاهلیت]] زنان را هیچ میانگاشتیم، تا اینکه [[خداوند]] درباره زنان آیاتی نازل فرمود و برایشان [[حقوقی]] در نظر گرفت. من مشغول انجام دادن کاری بودم که همسرم به من گفت: چنان و چنین کن! به او گفتم: تو را چه به این [[کارها]] و اصلاً چرا اینجایی؟ و چرا در کار من دخالت میکنی؟ | ||
او گفت: پسر خطاب از گفتار تو [[تعجب]] میکنم، دوست نداری که همسرت در کار تو دخالت کند در حالی که دخترت حفصه چنان در کار رسول خدا دخالت میکند که وی را تمام [[روز]] به [[خشم]] میآورد؟ با شنیدن این سخن، عبای خود را پوشیدم و نزد حفصه رفتم و گفتم: دخترک! تو چنان در کار رسول خدا دخالت میکنی که تمام روز از دست تو [[خشمگین]] میشود؟ [[حفصه]] گفت: به [[خدا]] قسم همه این کار را میکنند! گفتم: بدان که من تو را از [[عقوبت]] خدا و [[خشم]] پیامبرش بر [[حذر]] میدارم. دختر! از [[زیبایی]] خود و علاقه [[رسول خدا]] به خود غره مشو و از [[خشم خدا]] بترس<ref>سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۸، ص۴۴.</ref>. | او گفت: پسر خطاب از گفتار تو [[تعجب]] میکنم، دوست نداری که همسرت در کار تو دخالت کند در حالی که دخترت حفصه چنان در کار رسول خدا دخالت میکند که وی را تمام [[روز]] به [[خشم]] میآورد؟ با شنیدن این سخن، عبای خود را پوشیدم و نزد حفصه رفتم و گفتم: دخترک! تو چنان در کار رسول خدا دخالت میکنی که تمام روز از دست تو [[خشمگین]] میشود؟ [[حفصه]] گفت: به [[خدا]] قسم همه این کار را میکنند! گفتم: بدان که من تو را از [[عقوبت]] خدا و [[خشم]] پیامبرش بر [[حذر]] میدارم. دختر! از [[زیبایی]] خود و علاقه [[رسول خدا]] به خود غره مشو و از [[خشم خدا]] بترس<ref>سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۸، ص۴۴.</ref>. | ||
[[زنان پیامبر]]{{صل}} عموماً، حفصه خصوصاً از [[پیامبر]]{{صل}} چیزهایی مطالبه میکردند و طالب [[تجمل]] و زینتهای [[دنیایی]] شدند و [[گفتگو]] در این باره میان [[حضرت]] و [[زنان]] به درازا کشید، تا جایی که یک [[روز]] میان پیامبر{{صل}} و حفصه [[مشاجره]] و [[نزاع]] شد. پیامبر{{صل}} فرمود: اگر خواهی مردی میان خود [[حاکم]] قرار دهیم؟ حفصه گفت: آری! پیامبر{{صل}} به سراغ عمر فرستاد. وقتی وارد شد پیامبر{{صل}} به حفصه فرمود: حرف بزن و ادعای خود را بگو. حفصه گفت: یا [[رسول الله]] شما سخن بگویید ولی راست بگو. عمر با شنیدن این جمله سیلی محکمی به صورت دخترش نواخت. همین که سیلی دوم را زد، پیامبر{{صل}} فرمود: عمر دست نگهدار! | [[زنان پیامبر]] {{صل}} عموماً، حفصه خصوصاً از [[پیامبر]] {{صل}} چیزهایی مطالبه میکردند و طالب [[تجمل]] و زینتهای [[دنیایی]] شدند و [[گفتگو]] در این باره میان [[حضرت]] و [[زنان]] به درازا کشید، تا جایی که یک [[روز]] میان پیامبر {{صل}} و حفصه [[مشاجره]] و [[نزاع]] شد. پیامبر {{صل}} فرمود: اگر خواهی مردی میان خود [[حاکم]] قرار دهیم؟ حفصه گفت: آری! پیامبر {{صل}} به سراغ عمر فرستاد. وقتی وارد شد پیامبر {{صل}} به حفصه فرمود: حرف بزن و ادعای خود را بگو. حفصه گفت: یا [[رسول الله]] شما سخن بگویید ولی راست بگو. عمر با شنیدن این جمله سیلی محکمی به صورت دخترش نواخت. همین که سیلی دوم را زد، پیامبر {{صل}} فرمود: عمر دست نگهدار! | ||
عمر به دخترش گفت: ای [[دشمن خدا]]، رسول خدا جز کلمه راست نگوید. اگر در محضر پیامبر{{صل}} نبود آن قدر تو را میزدم که بمیری! با همه اینها حفصه و همراهانش دست از گفته و تقاضای خود برنداشتند و پیامبر{{صل}} یک ماه تمام در اتاق کوچک فوقانی و دور از زنان به سر میبرد تا [[آیه]] نازل شد: {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا}}<ref>«ای پیامبر! به همسرانت بگو: اگر خواستار زندگی این جهان و آرایههای آن هستید بیایید شما را برخوردار سازم و با شیوهای نیکو رهایتان کنم» سوره احزاب، آیه ۲۸.</ref>. پس از [[نزول]] این آیه زنان با [[مشورت]] طولانی گفتند: خدا و رسولش را [[انتخاب]] میکنیم<ref>مجمع البیان، ج۸، ص۳۵۲.</ref>. | عمر به دخترش گفت: ای [[دشمن خدا]]، رسول خدا جز کلمه راست نگوید. اگر در محضر پیامبر {{صل}} نبود آن قدر تو را میزدم که بمیری! با همه اینها حفصه و همراهانش دست از گفته و تقاضای خود برنداشتند و پیامبر {{صل}} یک ماه تمام در اتاق کوچک فوقانی و دور از زنان به سر میبرد تا [[آیه]] نازل شد: {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا}}<ref>«ای پیامبر! به همسرانت بگو: اگر خواستار زندگی این جهان و آرایههای آن هستید بیایید شما را برخوردار سازم و با شیوهای نیکو رهایتان کنم» سوره احزاب، آیه ۲۸.</ref>. پس از [[نزول]] این آیه زنان با [[مشورت]] طولانی گفتند: خدا و رسولش را [[انتخاب]] میکنیم<ref>مجمع البیان، ج۸، ص۳۵۲.</ref>. | ||
عمر میگوید: قبل از [[اسلام]] [[مردم]] [[مکه]] بر زنانشان مسلط بودند، ولی زنان [[مدینه]] بر مردان [[تسلط]] داشتند. وقتی زنان مکه با زنان مدینه مخلوط شدند، از اخلاقشان کسب کرده به روی مردان میایستادند. روزی با همسرم خشونتی کرده بودم او در مقابلم ایستاد و جواب میگفت، دست بالا بردم تا ادبش کنم! گفت: چرا [[زنان پیامبر]]{{صل}} جوابش را میدهند با اینکه از تو بهتر است؟ گفتم: ای وای که [[حفصه]] دخترم [[عاقبت بخیر]] نشد. بعد نزد حفصه رفتم، از ماجرا پرسیدم، گفت: آری گاهی اوقات [[پیامبر]]{{صل}} یک [[روز]] تمام بر بعضی از [[زنان]] خشمناک است، گفتم به عمل [[دختر ابوبکر]] [[مغرور]] مشو که او مورد علاقه پیامبر{{صل}} است و از او [[تحمل]] میکند آنچه را که از غیر او تحمل نمیکند<ref>سفینة البحار، ماده حفص.</ref>. | عمر میگوید: قبل از [[اسلام]] [[مردم]] [[مکه]] بر زنانشان مسلط بودند، ولی زنان [[مدینه]] بر مردان [[تسلط]] داشتند. وقتی زنان مکه با زنان مدینه مخلوط شدند، از اخلاقشان کسب کرده به روی مردان میایستادند. روزی با همسرم خشونتی کرده بودم او در مقابلم ایستاد و جواب میگفت، دست بالا بردم تا ادبش کنم! گفت: چرا [[زنان پیامبر]] {{صل}} جوابش را میدهند با اینکه از تو بهتر است؟ گفتم: ای وای که [[حفصه]] دخترم [[عاقبت بخیر]] نشد. بعد نزد حفصه رفتم، از ماجرا پرسیدم، گفت: آری گاهی اوقات [[پیامبر]] {{صل}} یک [[روز]] تمام بر بعضی از [[زنان]] خشمناک است، گفتم به عمل [[دختر ابوبکر]] [[مغرور]] مشو که او مورد علاقه پیامبر {{صل}} است و از او [[تحمل]] میکند آنچه را که از غیر او تحمل نمیکند<ref>سفینة البحار، ماده حفص.</ref>. | ||
کتب [[اهل سنت]] مشابه این [[جسارت]] به پیامبر{{صل}} را از [[عایشه]] هم نقل کردهاند. | کتب [[اهل سنت]] مشابه این [[جسارت]] به پیامبر {{صل}} را از [[عایشه]] هم نقل کردهاند. | ||
غزالی<ref>در ص۱۳۵، ج۲، احیاء العلوم باب ۳ کتاب اداب النکاح.</ref> چندین خبر در [[مذمت]] عایشه نقل نموده که از جمله مقابله او با [[رسول خدا]] و [[قضاوت]] [[ابوبکر]] است<ref>در ج۷، ص۱۱۶، کنزالعمال هم آورده.</ref>. [[ابابکر]] به [[ملاقات]] دخترش عایشه رفت، چون بین پیامبر{{صل}} و عایشه [[دلتنگی]] شده بود. ابوبکر را به قضاوتطلبید در وقت [[سخن گفتن]]، عایشه کلمات اهانتآمیز میگفت، ضمناً به آن [[حضرت]] عرض میکرد در گفتار و کردارت [[عدالت]] را پیشه کن. چنان این حرف اهانتآمیز در ابوبکر مؤثر شد که سیلی [[سختی]] به صورت دخترش زد که [[خون]] بر جامهاش سرازیر شد. | غزالی<ref>در ص۱۳۵، ج۲، احیاء العلوم باب ۳ کتاب اداب النکاح.</ref> چندین خبر در [[مذمت]] عایشه نقل نموده که از جمله مقابله او با [[رسول خدا]] و [[قضاوت]] [[ابوبکر]] است<ref>در ج۷، ص۱۱۶، کنزالعمال هم آورده.</ref>. [[ابابکر]] به [[ملاقات]] دخترش عایشه رفت، چون بین پیامبر {{صل}} و عایشه [[دلتنگی]] شده بود. ابوبکر را به قضاوتطلبید در وقت [[سخن گفتن]]، عایشه کلمات اهانتآمیز میگفت، ضمناً به آن [[حضرت]] عرض میکرد در گفتار و کردارت [[عدالت]] را پیشه کن. چنان این حرف اهانتآمیز در ابوبکر مؤثر شد که سیلی [[سختی]] به صورت دخترش زد که [[خون]] بر جامهاش سرازیر شد. | ||
غزالی در همین باب النکاح میگوید: ابابکر وارد شد به [[منزل]] دخترش، فهمید که رسول خدا از عایشه دلتنگ است، گفت آنچه میان شما واقع شده بگو تا من قضاوت کنم. پیامبر{{صل}} به عایشه فرمود: {{متن حدیث|تکلمین او اُکلم؟}} تو حرف میزنی با من حرف بزنم؟ در جواب گفت: {{متن حدیث|بَلْ تَكَلَّمْ وَ لَا تَقُلْ إِلَّا حَقّاً}} شما حرف بزن ولی فقط حرف [[حق]] بزن. در جمله دیگر از کلامش به حضرت گفت: {{متن حدیث|انت الذی تزعم انک نبی الله}} تو [[گمان]] میکنی [[پیغمبر]] [[خدا]] هستی؟ آیا این جملات [[طعن]] به [[مقام نبوت]] نیست؟ مگر عایشه، پیامبر{{صل}} را بر [[حق]] نمیدانست که اینگونه با [[رسول خدا]] سخن میگوید؟<ref>احیاء العلوم، ج۲، ص۴۳؛ الطرائف، ج۱، ص۲۹۳.</ref>. | غزالی در همین باب النکاح میگوید: ابابکر وارد شد به [[منزل]] دخترش، فهمید که رسول خدا از عایشه دلتنگ است، گفت آنچه میان شما واقع شده بگو تا من قضاوت کنم. پیامبر {{صل}} به عایشه فرمود: {{متن حدیث|تکلمین او اُکلم؟}} تو حرف میزنی با من حرف بزنم؟ در جواب گفت: {{متن حدیث|بَلْ تَكَلَّمْ وَ لَا تَقُلْ إِلَّا حَقّاً}} شما حرف بزن ولی فقط حرف [[حق]] بزن. در جمله دیگر از کلامش به حضرت گفت: {{متن حدیث|انت الذی تزعم انک نبی الله}} تو [[گمان]] میکنی [[پیغمبر]] [[خدا]] هستی؟ آیا این جملات [[طعن]] به [[مقام نبوت]] نیست؟ مگر عایشه، پیامبر {{صل}} را بر [[حق]] نمیدانست که اینگونه با [[رسول خدا]] سخن میگوید؟<ref>احیاء العلوم، ج۲، ص۴۳؛ الطرائف، ج۱، ص۲۹۳.</ref>. | ||
در [[جنگ جمل]] وقتی علی{{ع}} در محل ذیقار فرود آمد، [[عایشه]] نامهای به [[حفصه]] اینگونه نوشت: به تو خبر دهم که علی در ذیقار فرود آمده و از [[ترس]] در آنجا توقف نموده است. چون شنیده که [[جمعیت]] ما زیاد است. نه میتواند پیش برود و نه برگردد. حفصه [[کنیزان]] خود را خواست و دستور داد چنگ و ساز بنوازند و اشعاری در [[ذم]] [[امیرالمؤمنین]] بخوانند از جمله: {{عربی|ما الخبر ما الخبر - علی فی سفر - کالفرس الاشقر - أن تقدم عقر - و ان تاخر نحر}}. یعنی: علی در [[سفر]] است، مثل اسب ابلق است، اگر جلو برود گزیده میشود، اگر عقب بماند کشته میشود. [[ام کلثوم دختر علی]]{{ع}} از داستان با خبر شد، [[لباس]] پوشیده در میان یک عده از [[زنان]] [[بنیهاشم]] به طور ناشناس وارد شد و پس از لحظهای نقاب از صورت برگرفت. حفصه [[خجالت]] کشید و کلمه [[استرجاع]] به زبان راند. [[ام کلثوم]] فرمود: [[تظاهر]] شما علیه امیرالمؤمنین تازگی ندارد تو و عایشه همان کسانی هستید که بر برادرش رسول خدا تظاهر نمودید و علیه او [[قیام]] کردید، تا آنکه [[خداوند]] آیهای درباره شما نازل فرمود. حفصه گفت: [[خدا]] تو را [[رحمت]] کند، بس است از [[بدگویی]] من دست بردار! من [[توبه]] نمودم و شروع به [[استغفار]] کرد و دستور داد [[نامه]] عایشه را پاره کردند<ref>سفینة البحار، ماده حفص، ج۲، ص۲۷۲.</ref>. | در [[جنگ جمل]] وقتی علی {{ع}} در محل ذیقار فرود آمد، [[عایشه]] نامهای به [[حفصه]] اینگونه نوشت: به تو خبر دهم که علی در ذیقار فرود آمده و از [[ترس]] در آنجا توقف نموده است. چون شنیده که [[جمعیت]] ما زیاد است. نه میتواند پیش برود و نه برگردد. حفصه [[کنیزان]] خود را خواست و دستور داد چنگ و ساز بنوازند و اشعاری در [[ذم]] [[امیرالمؤمنین]] بخوانند از جمله: {{عربی|ما الخبر ما الخبر - علی فی سفر - کالفرس الاشقر - أن تقدم عقر - و ان تاخر نحر}}. یعنی: علی در [[سفر]] است، مثل اسب ابلق است، اگر جلو برود گزیده میشود، اگر عقب بماند کشته میشود. [[ام کلثوم دختر علی]] {{ع}} از داستان با خبر شد، [[لباس]] پوشیده در میان یک عده از [[زنان]] [[بنیهاشم]] به طور ناشناس وارد شد و پس از لحظهای نقاب از صورت برگرفت. حفصه [[خجالت]] کشید و کلمه [[استرجاع]] به زبان راند. [[ام کلثوم]] فرمود: [[تظاهر]] شما علیه امیرالمؤمنین تازگی ندارد تو و عایشه همان کسانی هستید که بر برادرش رسول خدا تظاهر نمودید و علیه او [[قیام]] کردید، تا آنکه [[خداوند]] آیهای درباره شما نازل فرمود. حفصه گفت: [[خدا]] تو را [[رحمت]] کند، بس است از [[بدگویی]] من دست بردار! من [[توبه]] نمودم و شروع به [[استغفار]] کرد و دستور داد [[نامه]] عایشه را پاره کردند<ref>سفینة البحار، ماده حفص، ج۲، ص۲۷۲.</ref>. | ||
حمیدی در کتاب، الجمع بین الصحیحین، در [[حدیث]] ۱۰۲ از [[مسند]] عایشه [[روایت]] کرده که گفت: [[پیامبر]] گاهی که نزد [[زینب بنت جحش]] میرفت، [[زینب]] او را نگاه میداشت و از عسلی که تهیه کرده بود [[خدمت]] پیامبر میآورد، این سخن به [[گوش]] عایشه رسید و بر او گران آمد، میگوید: من با حفصه قرار گذاشتیم که هر وقت پیامبر نزدیک ما آمد فوراً بگوییم آیا صمغ «مغافیر» خوردهای؟ و [[پیامبر]]{{صل}} [[مقید]] بود که هرگز بوی نامناسبی از دهان یا لباسش استشمام نشود، بلکه به عکس [[اصرار]] داشت، همیشه [[خوشبو]] و [[معطر]] باشد! به این ترتیب روزی پیامبر نزد [[حفصه]] آمد او این سخن را به پیامبر گفت. | حمیدی در کتاب، الجمع بین الصحیحین، در [[حدیث]] ۱۰۲ از [[مسند]] عایشه [[روایت]] کرده که گفت: [[پیامبر]] گاهی که نزد [[زینب بنت جحش]] میرفت، [[زینب]] او را نگاه میداشت و از عسلی که تهیه کرده بود [[خدمت]] پیامبر میآورد، این سخن به [[گوش]] عایشه رسید و بر او گران آمد، میگوید: من با حفصه قرار گذاشتیم که هر وقت پیامبر نزدیک ما آمد فوراً بگوییم آیا صمغ «مغافیر» خوردهای؟ و [[پیامبر]] {{صل}} [[مقید]] بود که هرگز بوی نامناسبی از دهان یا لباسش استشمام نشود، بلکه به عکس [[اصرار]] داشت، همیشه [[خوشبو]] و [[معطر]] باشد! به این ترتیب روزی پیامبر نزد [[حفصه]] آمد او این سخن را به پیامبر گفت. | ||
[[حضرت]] فرمود: من «مغافیر» نخوردهام، بلکه عسلی نزد [[زینب بنت جحش]] نوشیدم و من [[سوگند]] یاد میکنم که دیگر از آن عسل ننوشم (نکند زنبور آن عسل روی [[گیاه]] نامناسبی و احتمالاً مغافیر نشسته باشد) ولی این سخن را به کسی مگو (مبادا به گوش [[مردم]] برسد و بگویند چرا پیامبر غذای حلالی را بر خود [[تحریم]] کرده؟ و یا از کار پیامبر در این مورد و یا مشابه آن [[تبعیت]] کنند و یا به گوش [[زینب]] برسد و او [[دلشکسته]] شود). | [[حضرت]] فرمود: من «مغافیر» نخوردهام، بلکه عسلی نزد [[زینب بنت جحش]] نوشیدم و من [[سوگند]] یاد میکنم که دیگر از آن عسل ننوشم (نکند زنبور آن عسل روی [[گیاه]] نامناسبی و احتمالاً مغافیر نشسته باشد) ولی این سخن را به کسی مگو (مبادا به گوش [[مردم]] برسد و بگویند چرا پیامبر غذای حلالی را بر خود [[تحریم]] کرده؟ و یا از کار پیامبر در این مورد و یا مشابه آن [[تبعیت]] کنند و یا به گوش [[زینب]] برسد و او [[دلشکسته]] شود). |