پرش به محتوا

حکمیت در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
خط ۶: خط ۶:
}}
}}


==مقدمه==
== مقدمه ==
مسائلی که لازم بود [[نمایندگان]] طرفین پیرامون آن به بحث بپردازند و [[حکم]] آنها را از [[کتاب و سنت]] استخراج کنند و به اطلاع هواداران [[امام]]{{ع}} و [[معاویه]] برسانند عبارت بود از:
مسائلی که لازم بود [[نمایندگان]] طرفین پیرامون آن به بحث بپردازند و [[حکم]] آنها را از [[کتاب و سنت]] استخراج کنند و به اطلاع هواداران [[امام]] {{ع}} و [[معاویه]] برسانند عبارت بود از:
#بررسی علل [[قتل عثمان]]؛
# بررسی علل [[قتل عثمان]]؛
# [[قانونی بودن]] [[حکومت امام]]{{ع}}؛
# [[قانونی بودن]] [[حکومت امام]] {{ع}}؛
#علت [[مخالفت]] معاویه با [[حکومت]] قانونی امام و مبنای این مخالفت؛
# علت [[مخالفت]] معاویه با [[حکومت]] قانونی امام و مبنای این مخالفت؛
#آنچه در اوضاع کنونی موجب تضمین [[صلح]] می‌شود.
# آنچه در اوضاع کنونی موجب تضمین [[صلح]] می‌شود.


ولی متأسفانه آنچه که حکمین پیرامون آن بحث و گفت و گو نکردند همین موضوعات چهارگانه بود؛ زیرا هر کدام با سابقه خاصی وارد میدان [[حکمیت]] شدند و درصدد تحقق بخشیدن به آرا و [[امیال]] شخصی خود بودند؛ تو گویی که این موضوعات اصلاً در دستور حکمین نبوده است.
ولی متأسفانه آنچه که حکمین پیرامون آن بحث و گفت و گو نکردند همین موضوعات چهارگانه بود؛ زیرا هر کدام با سابقه خاصی وارد میدان [[حکمیت]] شدند و درصدد تحقق بخشیدن به آرا و [[امیال]] شخصی خود بودند؛ تو گویی که این موضوعات اصلاً در دستور حکمین نبوده است.
خط ۱۸: خط ۱۸:
موضوع بحث اول که بررسی علل قتل عثمان بود با مغلطه کاری [[عمروعاص]] تمام شد و تنها این نکته را به [[ابوموسی]] گفت که: آیا قبول داری که [[عثمان]]، [[مظلوم]] کشته شد؟ ابوموسی به نوعی این موضوع را [[تصدیق]] کرد و گفت: [[قاتلان]] [[خلیفه]] او را [[توبه]] دادند و آن‌گاه کشتند در صورتی که [[گناه‌کار]] اگر توبه کند گناهش بخشوده خواهد شد.
موضوع بحث اول که بررسی علل قتل عثمان بود با مغلطه کاری [[عمروعاص]] تمام شد و تنها این نکته را به [[ابوموسی]] گفت که: آیا قبول داری که [[عثمان]]، [[مظلوم]] کشته شد؟ ابوموسی به نوعی این موضوع را [[تصدیق]] کرد و گفت: [[قاتلان]] [[خلیفه]] او را [[توبه]] دادند و آن‌گاه کشتند در صورتی که [[گناه‌کار]] اگر توبه کند گناهش بخشوده خواهد شد.


موضوع دوم را که قانونی بودن حکومت امام{{ع}} باشد به کلی ندیده انگاشتند و چیزی در این باره مطرح نشد، چون اگر مطرح می‌شد به طور قطع حکومت برای [[حضرت]] قانونی بود؛ زیرا [[مهاجر]] و [[انصار]] بالاجبار او را وارد میدان حکومت کردند و به [[زور]] با او [[بیعت]] نمودند و مسلماً [[حکومت علی]]{{ع}} از [[حکومت ابوبکر]] که به رای چند نفر و حکومت [[عمر]] که فقط به تصویب [[ابوبکر]] و عثمان که به رای [[اکثریت]] [[شورای شش نفره]] بوده است، رسمی و قانونی‌تر بوده است ولی مع الأسف در این باره بحثی نشد.
موضوع دوم را که قانونی بودن حکومت امام {{ع}} باشد به کلی ندیده انگاشتند و چیزی در این باره مطرح نشد، چون اگر مطرح می‌شد به طور قطع حکومت برای [[حضرت]] قانونی بود؛ زیرا [[مهاجر]] و [[انصار]] بالاجبار او را وارد میدان حکومت کردند و به [[زور]] با او [[بیعت]] نمودند و مسلماً [[حکومت علی]] {{ع}} از [[حکومت ابوبکر]] که به رای چند نفر و حکومت [[عمر]] که فقط به تصویب [[ابوبکر]] و عثمان که به رای [[اکثریت]] [[شورای شش نفره]] بوده است، رسمی و قانونی‌تر بوده است ولی مع الأسف در این باره بحثی نشد.


درباره موضوع سوم که [[مخالفت]] [[معاویه]] با [[حکومت امام]]{{ع}} و وجهه قانونی کار بود، باز چیزی مطرح نشد که هر دو [[حکم]] می‌دانستند مخالفت معاویه با علی{{ع}} خلاف [[قرآن]] و [[سنت]] است و هیچ دلیلی هم برای مخالفت نداشت جز [[انتقام]] [[خون عثمان]] و [[قصاص]] [[قاتلان]]، که اگر [[حق]] او می‌بود- که نبوده است- باید با [[امام]] [[بیعت]] می‌کرد بعد این تقاضا را می‌نمود تا قاتلان قصاص شوند.
درباره موضوع سوم که [[مخالفت]] [[معاویه]] با [[حکومت امام]] {{ع}} و وجهه قانونی کار بود، باز چیزی مطرح نشد که هر دو [[حکم]] می‌دانستند مخالفت معاویه با علی {{ع}} خلاف [[قرآن]] و [[سنت]] است و هیچ دلیلی هم برای مخالفت نداشت جز [[انتقام]] [[خون عثمان]] و [[قصاص]] [[قاتلان]]، که اگر [[حق]] او می‌بود- که نبوده است- باید با [[امام]] [[بیعت]] می‌کرد بعد این تقاضا را می‌نمود تا قاتلان قصاص شوند.


اما مسأله چهارم و آن این که: درباره تضمین [[صلح]] به چه راهی باید رفت؟ [[ابوموسی]] [[نادان]] به جای آنکه معاویه را که علیه حکومت امام [[لشکرکشی]] کرده محکوم سازد طرفین را یعنی هم امام{{ع}} و هم معاویه را [[خطاکار]] شمرد و می‌خواست شخصی را برای [[خلافت]] [[نصب]] کند و به فکرش این بود که عبدالله پسر [[عمر]] را که در این [[جنگ]] نبوده است به خلافت [[منصوب]] گرداند.
اما مسأله چهارم و آن این که: درباره تضمین [[صلح]] به چه راهی باید رفت؟ [[ابوموسی]] [[نادان]] به جای آنکه معاویه را که علیه حکومت امام [[لشکرکشی]] کرده محکوم سازد طرفین را یعنی هم امام {{ع}} و هم معاویه را [[خطاکار]] شمرد و می‌خواست شخصی را برای [[خلافت]] [[نصب]] کند و به فکرش این بود که عبدالله پسر [[عمر]] را که در این [[جنگ]] نبوده است به خلافت [[منصوب]] گرداند.


و از سویی، [[عمروعاص]] دغل باز از [[روز]] اول که به «[[دومة الجندل]]» آمده بود ابوموسی را بیش از حد معمول [[اکرام]] و [[احترام]] می‌کرد، او را [[صحابی بزرگ پیامبر]] می‌خواند و در [[مقام]] [[سخن گفتن]] او را جلوتر می‌انداخت تا در [[فرصت]] مناسب از این فرصت [[سوء]] استفاده کند لذا حال که هر دو حکم توافق کردند علی{{ع}} و معاویه را از [[حکومت]] [[خلع]] کنند، عمروعاص به ابوموسی گفت: تو بزرگ‌تری اول باید سخن بگویی. [[ابو موسی]] ابتدا به [[خلع امام]] پرداخت و همه سفارش‌هایی که [[دوستان]] در آغاز کار به او کرده بودند نادیده گرفت و کاری که نباید می‌کرد کرد، عمروعاص هم بلافاصله معاویه را به خلافت نصب کرد.
و از سویی، [[عمروعاص]] دغل باز از [[روز]] اول که به «[[دومة الجندل]]» آمده بود ابوموسی را بیش از حد معمول [[اکرام]] و [[احترام]] می‌کرد، او را [[صحابی بزرگ پیامبر]] می‌خواند و در [[مقام]] [[سخن گفتن]] او را جلوتر می‌انداخت تا در [[فرصت]] مناسب از این فرصت [[سوء]] استفاده کند لذا حال که هر دو حکم توافق کردند علی {{ع}} و معاویه را از [[حکومت]] [[خلع]] کنند، عمروعاص به ابوموسی گفت: تو بزرگ‌تری اول باید سخن بگویی. [[ابو موسی]] ابتدا به [[خلع امام]] پرداخت و همه سفارش‌هایی که [[دوستان]] در آغاز کار به او کرده بودند نادیده گرفت و کاری که نباید می‌کرد کرد، عمروعاص هم بلافاصله معاویه را به خلافت نصب کرد.


[[سادگی]] و [[بلاهت]] ابوموسی خسارت عظیمی به بار آورد که دیگر قابل جبران نبود. متن گفت و گوی آنان این است:
[[سادگی]] و [[بلاهت]] ابوموسی خسارت عظیمی به بار آورد که دیگر قابل جبران نبود. متن گفت و گوی آنان این است:
خط ۳۰: خط ۳۰:


ابو موسی: آری.
ابو موسی: آری.
عمروعاص: [[مردم]]! [[شاهد]] باشید که [[نماینده]] علی به [[قتل]] مظلومانه [[خلیفه]] اعتراف کرد. آن گاه رو به ابوموسی کرد و گفت: چرا از معاویه، که ولی عثمان است، روی گردانی، در حالی که او فردی [[قریشی]] است؟ و اگر از [[اعتراض]] [[مردم]] می‌ترسی که بگویند فردی را به [[خلافت]] برگزیدی که سابقه‌ای در [[اسلام]] ندارد، می‌توانی پاسخ دهی که [[معاویه]] ولی [[خلیفه]] [[مظلوم]] است که برای گرفتن [[انتقام]] [[خون]] خلیفه تواناست و از حیث [[تدبیر]] و [[سیاست]] فردی ممتاز است و از نظر نسبت به [[پیامبر]]{{صل}} [[برادر]] [[همسر رسول خدا]] ([[ام حبیبه]]) است. گذشته از اینها، اگر او زمام خلافت را به دست گیرد به هیچ کس به اندازه تو [[احترام]] نخواهد کرد.
عمروعاص: [[مردم]]! [[شاهد]] باشید که [[نماینده]] علی به [[قتل]] مظلومانه [[خلیفه]] اعتراف کرد. آن گاه رو به ابوموسی کرد و گفت: چرا از معاویه، که ولی عثمان است، روی گردانی، در حالی که او فردی [[قریشی]] است؟ و اگر از [[اعتراض]] [[مردم]] می‌ترسی که بگویند فردی را به [[خلافت]] برگزیدی که سابقه‌ای در [[اسلام]] ندارد، می‌توانی پاسخ دهی که [[معاویه]] ولی [[خلیفه]] [[مظلوم]] است که برای گرفتن [[انتقام]] [[خون]] خلیفه تواناست و از حیث [[تدبیر]] و [[سیاست]] فردی ممتاز است و از نظر نسبت به [[پیامبر]] {{صل}} [[برادر]] [[همسر رسول خدا]] ([[ام حبیبه]]) است. گذشته از اینها، اگر او زمام خلافت را به دست گیرد به هیچ کس به اندازه تو [[احترام]] نخواهد کرد.


[[ابوموسی]]: از [[خدا]] بترس، خلافت از آن [[رجال]] [[دین]] و [[فضیلت]] است و اگر [[شرافت]] [[خانوادگی]]، ملاک خلافت باشد، شریف‌ترین فرد [[قریش]]، علی است. من هرگز [[مهاجران]] نخستین را رها نکرده و معاویه را به خلافت [[انتخاب]] نمی‌کنم. حتی اگر معاویه به نفع من از خلافت کنار برود من به خلافت او [[رأی]] نمی‌دهم. اگر می‌خواهی نام [[عمر بن خطاب]] را زنده کنیم [[عبدالله بن عمر]] را برای خلافت در نظر بگیریم.
[[ابوموسی]]: از [[خدا]] بترس، خلافت از آن [[رجال]] [[دین]] و [[فضیلت]] است و اگر [[شرافت]] [[خانوادگی]]، ملاک خلافت باشد، شریف‌ترین فرد [[قریش]]، علی است. من هرگز [[مهاجران]] نخستین را رها نکرده و معاویه را به خلافت [[انتخاب]] نمی‌کنم. حتی اگر معاویه به نفع من از خلافت کنار برود من به خلافت او [[رأی]] نمی‌دهم. اگر می‌خواهی نام [[عمر بن خطاب]] را زنده کنیم [[عبدالله بن عمر]] را برای خلافت در نظر بگیریم.
خط ۶۳: خط ۶۳:
در این جریان، بیش از همه، [[ابوموسی]] و [[اشعث بن قیس]] (بازیگر صحنه [[حکمیت]]) مورد [[سرزنش]] قرار گرفتند. ابوموسی پیوسته به [[عمرو]] بد می‌گفت و زبان [[اشعث]]، کند شده و بند آمده بود و سخن نمی‌گفت. سرانجام [[عمروعاص]] و هواداران [[معاویه]]، بار و بنه را بستند و رهسپار [[شام]] شدند و ماجرا را تفصیلاً برای معاویه بیان کردند و به او، به عنوان [[خلیفه مسلمین]]، [[سلام]] گفتند. [[ابن عباس]]، و [[شریح بن هانی]] نیز به سوی [[کوفه]] بازگشتند و جریان را تعریف کردند. ولی ابوموسی، به جهت خطایی که مرتکب شده بود به [[مکه]] [[پناهنده]] شد و در آنجا به سر برد<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۰۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۵۸؛ ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۱۸.</ref>.
در این جریان، بیش از همه، [[ابوموسی]] و [[اشعث بن قیس]] (بازیگر صحنه [[حکمیت]]) مورد [[سرزنش]] قرار گرفتند. ابوموسی پیوسته به [[عمرو]] بد می‌گفت و زبان [[اشعث]]، کند شده و بند آمده بود و سخن نمی‌گفت. سرانجام [[عمروعاص]] و هواداران [[معاویه]]، بار و بنه را بستند و رهسپار [[شام]] شدند و ماجرا را تفصیلاً برای معاویه بیان کردند و به او، به عنوان [[خلیفه مسلمین]]، [[سلام]] گفتند. [[ابن عباس]]، و [[شریح بن هانی]] نیز به سوی [[کوفه]] بازگشتند و جریان را تعریف کردند. ولی ابوموسی، به جهت خطایی که مرتکب شده بود به [[مکه]] [[پناهنده]] شد و در آنجا به سر برد<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۰۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۵۸؛ ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۱۸.</ref>.


سرانجام [[نبرد صفین]] و حادثه حکمیت، با کشته شدن ۴۵ هزار و به قولی نود هزار شامی و [[شهادت]] بیست الی ۲۵ هزار عراقی<ref>مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۴.</ref> در [[ماه شعبان]] [[سال]] سی و هشت [[هجری]] پایان پذیرفت<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۴۰؛ طبری این قول را از واقدی نقل می‌کند و مسعودی در مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۶ و در التنبیه و الاشراف، ص۲۵۶، همین قول را انتخاب کرده است. ولی صحیح آن ماه صفر سال ۳۷ هجری است. (نخجوانی، تجارب السلف، ص۵۰).</ref> و [[مشکلات]] متعددی برای [[حکومت امیرالمؤمنین]]{{ع}} و [[خلافت اسلامی]] پدید آورد که بسیاری از آنها هرگز رفع نشد.
سرانجام [[نبرد صفین]] و حادثه حکمیت، با کشته شدن ۴۵ هزار و به قولی نود هزار شامی و [[شهادت]] بیست الی ۲۵ هزار عراقی<ref>مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۴.</ref> در [[ماه شعبان]] [[سال]] سی و هشت [[هجری]] پایان پذیرفت<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۴۰؛ طبری این قول را از واقدی نقل می‌کند و مسعودی در مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۶ و در التنبیه و الاشراف، ص۲۵۶، همین قول را انتخاب کرده است. ولی صحیح آن ماه صفر سال ۳۷ هجری است. (نخجوانی، تجارب السلف، ص۵۰).</ref> و [[مشکلات]] متعددی برای [[حکومت امیرالمؤمنین]] {{ع}} و [[خلافت اسلامی]] پدید آورد که بسیاری از آنها هرگز رفع نشد.


[[ابن ابی الحدید]] و [[مسعودی]] می‌نویسند: وقتی خبر [[حیله]] عمروعاص به ابوموسی در داستان حکمیت به [[امام]] رسید [[حضرت]] خیلی ناراحت شد و در میان [[مردم]] این [[خطبه]] را که حکایت از عمق [[ناراحتی]] و [[دل]] سوختگی آن بزرگوار را دارد ایراد فرمود<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۵۹؛ مروج الذهب، ج۲، ص۴۱۲.</ref>:
[[ابن ابی الحدید]] و [[مسعودی]] می‌نویسند: وقتی خبر [[حیله]] عمروعاص به ابوموسی در داستان حکمیت به [[امام]] رسید [[حضرت]] خیلی ناراحت شد و در میان [[مردم]] این [[خطبه]] را که حکایت از عمق [[ناراحتی]] و [[دل]] سوختگی آن بزرگوار را دارد ایراد فرمود<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۵۹؛ مروج الذهب، ج۲، ص۴۱۲.</ref>:
[[ستایش]] مخصوص [[خداوند]] است، هر چند [[روزگار]] پیشامدهای سنگین و خطیر و حوادث بزرگ پیش آورد. [[گواهی]] می‌دهم معبودی جز خداوند یگانه نیست، [[شریک]] ندارد و معبودی با او نیست. و گواهی می‌دهیم محمد{{صل}} [[بنده]] و فرستاده اوست. اما بعد: [[نافرمانی]] از دستور [[نصیحت]] کننده [[مهربان]]، [[دانا]] و با تجربه، باعث [[حسرت]] می‌شود، و [[پشیمانی]] به دنبال دارد. من [[فرمان]] خویش را در مورد [[حکمیت]] به شما گفتم و نظر [[خالص]] خود را در [[اختیار]] شما گذاردم، «[[رأی]] درست آن بود، اگر می‌پذیرفتید». اما شما همانند [[مخالفان]] [[جفاکار]]، و [[نافرمانان]] [[پیمان شکن]] [[امتناع]] ورزیدید، تا به آنجا که نصیحت کننده در [[پند]] خویش گویا به تردید افتاد، و از پند و [[اندرز]] خودداری نمود. مثال من و شما همچون گفتار [[برادر]] «[[هوازن]]» است که گفت:
[[ستایش]] مخصوص [[خداوند]] است، هر چند [[روزگار]] پیشامدهای سنگین و خطیر و حوادث بزرگ پیش آورد. [[گواهی]] می‌دهم معبودی جز خداوند یگانه نیست، [[شریک]] ندارد و معبودی با او نیست. و گواهی می‌دهیم محمد {{صل}} [[بنده]] و فرستاده اوست. اما بعد: [[نافرمانی]] از دستور [[نصیحت]] کننده [[مهربان]]، [[دانا]] و با تجربه، باعث [[حسرت]] می‌شود، و [[پشیمانی]] به دنبال دارد. من [[فرمان]] خویش را در مورد [[حکمیت]] به شما گفتم و نظر [[خالص]] خود را در [[اختیار]] شما گذاردم، «[[رأی]] درست آن بود، اگر می‌پذیرفتید». اما شما همانند [[مخالفان]] [[جفاکار]]، و [[نافرمانان]] [[پیمان شکن]] [[امتناع]] ورزیدید، تا به آنجا که نصیحت کننده در [[پند]] خویش گویا به تردید افتاد، و از پند و [[اندرز]] خودداری نمود. مثال من و شما همچون گفتار [[برادر]] «[[هوازن]]» است که گفت:
من در [[سرزمین]] «منعرج اللوی» دستور خود را دادم؛ ولی این نصیحت تنها فردا ظهر آشکار شد»<ref>نهج البلاغه، خطبه ۳۵.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|تجلی امامت]] ص ۴۵۷.</ref>
من در [[سرزمین]] «منعرج اللوی» دستور خود را دادم؛ ولی این نصیحت تنها فردا ظهر آشکار شد»<ref>نهج البلاغه، خطبه ۳۵.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|تجلی امامت]] ص ۴۵۷.</ref>


۱۱۸٬۲۸۱

ویرایش