پرش به محتوا

خانه حضرت فاطمه: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
خط ۶: خط ۶:
}}
}}


[[حضرت علی]] {{ع}} و [[فاطمه]]{{س}} در آغاز [[زندگی]] مشترک، منزل شخصی نداشتند. علی{{ع}} پس از [[هجرت]]، در [[خانه]] یکی از [[انصار]] می‌زیست و پس از [[ازدواج]] نیز در همان خانه می‌زیستند که دور از منزل [[پیامبر]] بود. مدتی نیز در منزل [[حارثة بن نعمان]] که در همسایگی پیامبر قرار داشت زندگی کردند تا اینکه حجره‌ای در کنار حجره پیامبر برای آنان ساخته شد.
[[حضرت علی]] {{ع}} و [[فاطمه]] {{س}} در آغاز [[زندگی]] مشترک، منزل شخصی نداشتند. علی {{ع}} پس از [[هجرت]]، در [[خانه]] یکی از [[انصار]] می‌زیست و پس از [[ازدواج]] نیز در همان خانه می‌زیستند که دور از منزل [[پیامبر]] بود. مدتی نیز در منزل [[حارثة بن نعمان]] که در همسایگی پیامبر قرار داشت زندگی کردند تا اینکه حجره‌ای در کنار حجره پیامبر برای آنان ساخته شد.


==وضعیت [[منزل]]==
== وضعیت [[منزل]] ==
علی و [[فاطمه]]{{س}} در آغاز [[زندگی]] مشترک، منزل شخصی نداشتند. علی{{ع}} پس از [[هجرت]]، در [[خانه]] یکی از [[انصار]] می‌زیست و پس از [[ازدواج]] نیز در همان خانه می‌زیستند که دور از منزل [[پیامبر]] بود.
علی و [[فاطمه]] {{س}} در آغاز [[زندگی]] مشترک، منزل شخصی نداشتند. علی {{ع}} پس از [[هجرت]]، در [[خانه]] یکی از [[انصار]] می‌زیست و پس از [[ازدواج]] نیز در همان خانه می‌زیستند که دور از منزل [[پیامبر]] بود.


روزی پیامبر به منزل فاطمه{{س}} آمد و فرمود: می‌خواهم برایت منزلی در [[همسایگی]] خود بیابم. فاطمه{{س}} عرض کرد: منزل [[حارثة بن نعمان]] که در همسایگی شما قرار دارد، مناسب است. [[حضرت محمد]]{{صل}} فرمود: من از روی [[حیا]]، به [[حارثه]] چیزی نمی‌گویم؛ چون پیشتر چند منزل او را برای [[مهاجرین]] گرفته‌‎ام. وقتی این موضوع به [[گوش]] حارثه رسید، [[خدمت]] آن [[حضرت]] آمد و عرض نمود: یا [[رسول الله]]! این منزل از آن شماست. هر چه را از مالم بردارید، برایم [[دوست]] داشتنی‌تر است از این که برندارید. پیامبر به وی فرمود: راست گفتی. بعد از این [[گفت‌وگو]]، حارثة‎بن نعمان با [[رضایت]]، منزل خود را که در محله [[بنی‌نجار]] و در همسایگی پیامبر قرار داشت، در [[اختیار]] آن حضرت قرار داد و پیامبر، علی{{ع}} و زهرا{{س}} را به طور موقت در آن خانه جای داد تا این که حجره‌ای در کنار حجره پیامبر برای آنان ساخته شد<ref>الطبقات الکبری، ج۸، ص۱۴؛ مستدرک الصحیحین، ج۳، ص۱۲۵.</ref>.
روزی پیامبر به منزل فاطمه {{س}} آمد و فرمود: می‌خواهم برایت منزلی در [[همسایگی]] خود بیابم. فاطمه {{س}} عرض کرد: منزل [[حارثة بن نعمان]] که در همسایگی شما قرار دارد، مناسب است. [[حضرت محمد]] {{صل}} فرمود: من از روی [[حیا]]، به [[حارثه]] چیزی نمی‌گویم؛ چون پیشتر چند منزل او را برای [[مهاجرین]] گرفته‌‎ام. وقتی این موضوع به [[گوش]] حارثه رسید، [[خدمت]] آن [[حضرت]] آمد و عرض نمود: یا [[رسول الله]]! این منزل از آن شماست. هر چه را از مالم بردارید، برایم [[دوست]] داشتنی‌تر است از این که برندارید. پیامبر به وی فرمود: راست گفتی. بعد از این [[گفت‌وگو]]، حارثة‎بن نعمان با [[رضایت]]، منزل خود را که در محله [[بنی‌نجار]] و در همسایگی پیامبر قرار داشت، در [[اختیار]] آن حضرت قرار داد و پیامبر، علی {{ع}} و زهرا {{س}} را به طور موقت در آن خانه جای داد تا این که حجره‌ای در کنار حجره پیامبر برای آنان ساخته شد<ref>الطبقات الکبری، ج۸، ص۱۴؛ مستدرک الصحیحین، ج۳، ص۱۲۵.</ref>.


زندگی [[دختر پیامبر]] با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بسیار ساده و [[بی‌آلایش]] بود. [[حضرت علی]]{{ع}} در این باره می‌فرماید: «وقتی با فاطمه{{س}} ازدواج کردم، غیر از پوست گوسفندی چیزی نداشتم که شب‌ها روی آن می‌خوابیدیم و روزها روی آن به شترمان علف می‌دادیم»<ref>البدایة والنهایة، ج۷، ص۳۴۲؛ الطبقات الکبری، ج۸، ص۱۳؛ مجموعه ورّام، ج۲، ص۲۸.</ref>.
زندگی [[دختر پیامبر]] با [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} بسیار ساده و [[بی‌آلایش]] بود. [[حضرت علی]] {{ع}} در این باره می‌فرماید: «وقتی با فاطمه {{س}} ازدواج کردم، غیر از پوست گوسفندی چیزی نداشتم که شب‌ها روی آن می‌خوابیدیم و روزها روی آن به شترمان علف می‌دادیم»<ref>البدایة والنهایة، ج۷، ص۳۴۲؛ الطبقات الکبری، ج۸، ص۱۳؛ مجموعه ورّام، ج۲، ص۲۸.</ref>.


[[امام باقر]]{{ع}} نیز فرمود:
[[امام باقر]] {{ع}} نیز فرمود:
هنگامی که علی{{ع}} و فاطمه{{س}} ازدواج کردند، زیرانداز آنان پوست گوسفند بود که هرگاه می‌خواستند بخوابند، آن را برگردانده، روی پشم آن می‌خوابیدند و متکای آنان از پوست بود که داخل آن را از لیف خرما پر کرده بودند<ref>قرب الاسناد، ص۱۱۲.</ref>.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۱۰۲.</ref>.
هنگامی که علی {{ع}} و فاطمه {{س}} ازدواج کردند، زیرانداز آنان پوست گوسفند بود که هرگاه می‌خواستند بخوابند، آن را برگردانده، روی پشم آن می‌خوابیدند و متکای آنان از پوست بود که داخل آن را از لیف خرما پر کرده بودند<ref>قرب الاسناد، ص۱۱۲.</ref>.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۱۰۲.</ref>.


==تقسیم [[وظایف]]==
== تقسیم [[وظایف]] ==
در زندگی مشترک و [[نورانی]] علی{{ع}} و فاطمه‌{{س}}، اولین و مهم‌ترین چیزی که برای آنان اهمیت داشت، رعایت [[حقوق]] یکدیگر بود؛ زیرا آن دو وجود [[مقدس]] از همه بهتر می‌دانستند که در [[زندگی]] مشترک، [[مسئولیت‌ها]] و [[حقوقی]] مطرح است که باید [[زن]] و مرد رعایت کنند. [[پیامبر]] یک [[روز]] بعد از [[ازدواج علی]]{{ع}} و زهرا{{س}}، به [[خانه]] آنان تشریف برد و به آنان فرمود: «علی [[جان]]! [[فاطمه]] جان! من کارهای خانه را میان شما تقسیم می‌کنم. کارهای داخل خانه را زهرا{{س}} و کارهای خارج خانه را علی{{ع}} انجام بدهد».
در زندگی مشترک و [[نورانی]] علی {{ع}} و فاطمه‌{{س}}، اولین و مهم‌ترین چیزی که برای آنان اهمیت داشت، رعایت [[حقوق]] یکدیگر بود؛ زیرا آن دو وجود [[مقدس]] از همه بهتر می‌دانستند که در [[زندگی]] مشترک، [[مسئولیت‌ها]] و [[حقوقی]] مطرح است که باید [[زن]] و مرد رعایت کنند. [[پیامبر]] یک [[روز]] بعد از [[ازدواج علی]] {{ع}} و زهرا {{س}}، به [[خانه]] آنان تشریف برد و به آنان فرمود: «علی [[جان]]! [[فاطمه]] جان! من کارهای خانه را میان شما تقسیم می‌کنم. کارهای داخل خانه را زهرا {{س}} و کارهای خارج خانه را علی {{ع}} انجام بدهد».
زهرا{{س}} عرض کرد: «غیر از [[خدا]] هیچ کس نمی‌داند که من از این امر (تقسیم [[وظایف]]) چقدر خوشحال شدم»<ref>بحار الانوار، ج۴۳، ص۸۱؛ عوالم، ج۱۱، ص۲۱۷.</ref>.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۱۰۳.</ref>.
زهرا {{س}} عرض کرد: «غیر از [[خدا]] هیچ کس نمی‌داند که من از این امر (تقسیم [[وظایف]]) چقدر خوشحال شدم»<ref>بحار الانوار، ج۴۳، ص۸۱؛ عوالم، ج۱۱، ص۲۱۷.</ref>.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۱۰۳.</ref>.


==خانه‌داری==
== خانه‌داری ==
{{اصلی|خانه‌داری حضرت فاطمه}}
{{اصلی|خانه‌داری حضرت فاطمه}}
روزی [[رسول خدا]] وارد [[خانه علی]]{{ع}} و فاطمه{{س}} شد و دید هر دو با آسیاب دستی گندم آرد می‌کنند. پیامبر فرمود: کدامتان کمک می‌خواهید؟ علی{{ع}} عرض کرد: یا [[رسول‌الله]]! فاطمه کمک می‌خواهد؛ زیرا او خسته است.
روزی [[رسول خدا]] وارد [[خانه علی]] {{ع}} و فاطمه {{س}} شد و دید هر دو با آسیاب دستی گندم آرد می‌کنند. پیامبر فرمود: کدامتان کمک می‌خواهید؟ علی {{ع}} عرض کرد: یا [[رسول‌الله]]! فاطمه کمک می‌خواهد؛ زیرا او خسته است.
پیامبر در جای زهرا{{س}} نشست و به علی{{ع}} در آسیاب کردن گندم کمک کرد<ref>مجموعه ورام، ج۲، ص۴۸۷؛ بحارالانوار، ج۴۳، ص۵۰.</ref>.
پیامبر در جای زهرا {{س}} نشست و به علی {{ع}} در آسیاب کردن گندم کمک کرد<ref>مجموعه ورام، ج۲، ص۴۸۷؛ بحارالانوار، ج۴۳، ص۵۰.</ref>.


[[امام صادق]]{{ع}} تقسیم وظایف علی{{ع}} و زهرا{{س}} را در کارهای خانه چنین بیان می‌کند:
[[امام صادق]] {{ع}} تقسیم وظایف علی {{ع}} و زهرا {{س}} را در کارهای خانه چنین بیان می‌کند:
فراهم نمودن هیزم و سوخت خانه، آوردن آب و جارو کردن خانه بر عهده علی{{ع}} بود و آسیاب کردن و خمیر کردن و پختن نان با زهرا{{س}}<ref>مجموعه ورام، ج۲، ص۱۶۲؛ بحارالانوار، ج۴۳، ص۱۵۱؛ وسائل الشیعه، ج۱۲، ص۲۴.</ref>.
فراهم نمودن هیزم و سوخت خانه، آوردن آب و جارو کردن خانه بر عهده علی {{ع}} بود و آسیاب کردن و خمیر کردن و پختن نان با زهرا {{س}}<ref>مجموعه ورام، ج۲، ص۱۶۲؛ بحارالانوار، ج۴۳، ص۱۵۱؛ وسائل الشیعه، ج۱۲، ص۲۴.</ref>.


[[زهری]] می‌گوید:
[[زهری]] می‌گوید:
فاطمه{{س}}، [[دختر رسول خدا]]{{صل}}، آن قدر با آسیاب کار کرد که دستش تاول زد؛ از این رو قطعه‌ای پوست را به دسته آسیاب بسته بود و آن را با دست می‌گرفت و آسیاب می‌کرد<ref>مناقب ابن شهر آشوب، ج۳، ص۳۸۹.</ref>.
فاطمه {{س}}، [[دختر رسول خدا]] {{صل}}، آن قدر با آسیاب کار کرد که دستش تاول زد؛ از این رو قطعه‌ای پوست را به دسته آسیاب بسته بود و آن را با دست می‌گرفت و آسیاب می‌کرد<ref>مناقب ابن شهر آشوب، ج۳، ص۳۸۹.</ref>.
امام صادق{{ع}} فرمود:
امام صادق {{ع}} فرمود:
روزی پیامبر وارد [[خانه فاطمه]]{{س}} شد و دید او جامه‌ای از پشم شتر پوشیده و با دست‌های خود آسیاب را می‌گرداند و به فرزندش شیر می‌دهد. [[اشک]] از دیدگان [[مبارک]] پیامبر جاری شد و فرمود: دخترم! امروز تلخی‌های [[دنیا]] را برای رسیدن به شیرینی‌های [[آخرت]]، بچش. فاطمه{{س}} عرض کرد: یا رسول‌الله! [[حمد]] می‌کنم خدا را بر نعمت‌های او و [[شکر]] می‌کنم خدا را بر کرامت‌های او<ref>مقتل الحسین، ص۱۰۵؛ عوالم، ج۱۱، ص۲۶۶.</ref>.
روزی پیامبر وارد [[خانه فاطمه]] {{س}} شد و دید او جامه‌ای از پشم شتر پوشیده و با دست‌های خود آسیاب را می‌گرداند و به فرزندش شیر می‌دهد. [[اشک]] از دیدگان [[مبارک]] پیامبر جاری شد و فرمود: دخترم! امروز تلخی‌های [[دنیا]] را برای رسیدن به شیرینی‌های [[آخرت]]، بچش. فاطمه {{س}} عرض کرد: یا رسول‌الله! [[حمد]] می‌کنم خدا را بر نعمت‌های او و [[شکر]] می‌کنم خدا را بر کرامت‌های او<ref>مقتل الحسین، ص۱۰۵؛ عوالم، ج۱۱، ص۲۶۶.</ref>.


[[سلمان]] می‌گوید:
[[سلمان]] می‌گوید:
روزی وارد [[خانه فاطمه]]{{س}} شدم. دیدم با آسیابی که در مقابلش بود جو آسیاب می‌کرد. دسته آسیاب خون‌آلود بود. [[حسین]]{{ع}} در گوشه دیگر اتاق [[بی‌قراری]] می‌کرد. من به [[فاطمه]]{{س}} عرض کردم: ای [[دختر پیامبر خدا]]! دست‌های شما به سبب آسیاب کردن، مجروح شده؛ در حالی که [[فضه]] حاضر و بیکار است. فاطمه{{س}} فرمود: پدرم [[پیامبر]] فرمود: کار [[منزل]] یک [[روز]] بر عهده من باشد و یک روز بر عهده فضه. نوبت فضه دیروز بود و امروز نوبت من است. من گفتم: من [[بنده]] [[آزاد]] شده شما هستم؛ اجازه دهید من آسیاب کنم یا این که حسین{{ع}} را آرام کنم. فرمود: من برای آرام کردن حسین{{ع}} سزاوارترم؛ تو جو آسیاب کن. وقتی قسمتی از جو را آسیاب کردم، [[اذان]] و اقامه برای [[نماز]] گفته شد. من برای ادای نماز به [[مسجد]] رفتم. پس از تمام شدن نماز، ماجرا را برای [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} شرح دادم. آن [[حضرت]] با حالت [[حزن]] از مسجد خارج شد و بعد از چند لحظه، خندان بازگشت. پیامبر سبب [[خنده]] وی را جویا شد. علی{{ع}} عرض کرد: من نزد فاطمه{{س}} رفتم، وی را دیدم که خوابیده بود. حسین{{ع}} نیز روی سینه‌اش به [[خواب]] رفته بود. آسیاب نیز خودبه‌خود کار می‌کرد. پیامبر لبخند زد و فرمود: علی{{ع}}! آیا نمی‌دانی که [[خداوند]] فرشته‌های زیادی در [[زمین]] دارد که تا [[قیامت]] به [[آل محمد]] [[خدمت]] می‌کنند<ref>الخرائج و الجرائح، ص۳۹۰؛ بحارالانوار، ج۴۳، ص۲۸.</ref>؟
روزی وارد [[خانه فاطمه]] {{س}} شدم. دیدم با آسیابی که در مقابلش بود جو آسیاب می‌کرد. دسته آسیاب خون‌آلود بود. [[حسین]] {{ع}} در گوشه دیگر اتاق [[بی‌قراری]] می‌کرد. من به [[فاطمه]] {{س}} عرض کردم: ای [[دختر پیامبر خدا]]! دست‌های شما به سبب آسیاب کردن، مجروح شده؛ در حالی که [[فضه]] حاضر و بیکار است. فاطمه {{س}} فرمود: پدرم [[پیامبر]] فرمود: کار [[منزل]] یک [[روز]] بر عهده من باشد و یک روز بر عهده فضه. نوبت فضه دیروز بود و امروز نوبت من است. من گفتم: من [[بنده]] [[آزاد]] شده شما هستم؛ اجازه دهید من آسیاب کنم یا این که حسین {{ع}} را آرام کنم. فرمود: من برای آرام کردن حسین {{ع}} سزاوارترم؛ تو جو آسیاب کن. وقتی قسمتی از جو را آسیاب کردم، [[اذان]] و اقامه برای [[نماز]] گفته شد. من برای ادای نماز به [[مسجد]] رفتم. پس از تمام شدن نماز، ماجرا را برای [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} شرح دادم. آن [[حضرت]] با حالت [[حزن]] از مسجد خارج شد و بعد از چند لحظه، خندان بازگشت. پیامبر سبب [[خنده]] وی را جویا شد. علی {{ع}} عرض کرد: من نزد فاطمه {{س}} رفتم، وی را دیدم که خوابیده بود. حسین {{ع}} نیز روی سینه‌اش به [[خواب]] رفته بود. آسیاب نیز خودبه‌خود کار می‌کرد. پیامبر لبخند زد و فرمود: علی {{ع}}! آیا نمی‌دانی که [[خداوند]] فرشته‌های زیادی در [[زمین]] دارد که تا [[قیامت]] به [[آل محمد]] [[خدمت]] می‌کنند<ref>الخرائج و الجرائح، ص۳۹۰؛ بحارالانوار، ج۴۳، ص۲۸.</ref>؟


گاهی که علی{{ع}} به [[جهاد]] می‌رفت، همه [[کارها]] به دوش فاطمه{{س}} بود. علی{{ع}} به مردی از [[بنی سعد]] فرمود:
گاهی که علی {{ع}} به [[جهاد]] می‌رفت، همه [[کارها]] به دوش فاطمه {{س}} بود. علی {{ع}} به مردی از [[بنی سعد]] فرمود:
بگذار قصه‌ای درباره خودم و فاطمه{{س}} برایت بگویم. فاطمه{{س}}، [[همسر]] من، در میان [[خانواده]] [[رسول خدا]]{{صل}} از محبوب‌ترین افراد بود. او به قدری [[مشک]] آب به دوش کشید که اثر بند مشک در بازویش باقی ماند و چندان دستاس کرد که دست‌هایش پینه زد و آن قدر زیر دیگ [[آتش]] روشن کرد که حرارت [[آتش]] رنگ لباس‎هایش را از بین برد<ref>علل الشرایع، ص۳۶۶.</ref>.
بگذار قصه‌ای درباره خودم و فاطمه {{س}} برایت بگویم. فاطمه {{س}}، [[همسر]] من، در میان [[خانواده]] [[رسول خدا]] {{صل}} از محبوب‌ترین افراد بود. او به قدری [[مشک]] آب به دوش کشید که اثر بند مشک در بازویش باقی ماند و چندان دستاس کرد که دست‌هایش پینه زد و آن قدر زیر دیگ [[آتش]] روشن کرد که حرارت [[آتش]] رنگ لباس‎هایش را از بین برد<ref>علل الشرایع، ص۳۶۶.</ref>.
[[زندگی]] علی{{ع}} و زهرا{{س}} برای همه، به‌ویژه افرادی که گرفتار [[غرور]] شده‌اند و کار کردن را دور از [[شأن]] خود می‌دانند، سرمشقی عالی است.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۱۰۳.</ref>.
[[زندگی]] علی {{ع}} و زهرا {{س}} برای همه، به‌ویژه افرادی که گرفتار [[غرور]] شده‌اند و کار کردن را دور از [[شأن]] خود می‌دانند، سرمشقی عالی است.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۱۰۳.</ref>.


==[[ایثار]] در مقابل شوهر==
== [[ایثار]] در مقابل شوهر ==
{{اصلی|ایثار در معارف و سیره فاطمی}}
{{اصلی|ایثار در معارف و سیره فاطمی}}
کمبودها و فشارهای طاقت‌فرسا بر زندگی نوپای علی{{ع}} و [[فاطمه]]{{س}} [[سایه]] افکنده بود و زندگی آنان در کمال [[تنگ‌دستی]] سپری می‌شد. چه روزها و شب‌هایی که گذشت و غذایی برای خوردن در [[خانه علی]]{{ع}} یافت نمی‌شد؛ اما ایثار زهرا{{س}} همه [[مشکلات]] را برطرف می‌کرد. فاطمه{{س}} در سخت‌ترین شرایط چیزی از [[همسر]] خود نمی‌خواست که مبادا باعث به [[زحمت]] افتادن همسرش شود.
کمبودها و فشارهای طاقت‌فرسا بر زندگی نوپای علی {{ع}} و [[فاطمه]] {{س}} [[سایه]] افکنده بود و زندگی آنان در کمال [[تنگ‌دستی]] سپری می‌شد. چه روزها و شب‌هایی که گذشت و غذایی برای خوردن در [[خانه علی]] {{ع}} یافت نمی‌شد؛ اما ایثار زهرا {{س}} همه [[مشکلات]] را برطرف می‌کرد. فاطمه {{س}} در سخت‌ترین شرایط چیزی از [[همسر]] خود نمی‌خواست که مبادا باعث به [[زحمت]] افتادن همسرش شود.


روزی [[امام علی]]{{ع}} فرمود:
روزی [[امام علی]] {{ع}} فرمود:
فاطمه [[جان]]! آیا غذایی داری تا گرسنگی‌ام را برطرف سازم؟ فاطمه{{س}} فرمود: نه، [[سوگند]] به خدایی که پدرم را به [[نبوت]] و شما را به [[امامت]] [[برگزیده]]! دو [[روز]] است در [[منزل]] غذای کافی ندارم. آنچه بود به شما و فرزندانم [[حسن]] و [[حسین]]{{عم}} دادم و خودم از آن غذای اندک نیز استفاده نکردم. علی{{ع}} با [[تأسف]] فرمود: فاطمه جان! چرا به من اطلاع ندادی تا غذایی تهیه کنم؟ فاطمه{{س}} فرمود: اباالحسن! من از پروردگارم [[شرم]] می‌کنم که تو را به چیزی [[تکلیف]] کنم که توان آن را نداری<ref>امالی طوسی، ص۶۱۶؛ کشف‌الغمه، ج۱، ص۴۶۹؛ بحارالانوار، ج۳۷، ص۱۰۳.</ref>.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۱۰۶.</ref>.
فاطمه [[جان]]! آیا غذایی داری تا گرسنگی‌ام را برطرف سازم؟ فاطمه {{س}} فرمود: نه، [[سوگند]] به خدایی که پدرم را به [[نبوت]] و شما را به [[امامت]] [[برگزیده]]! دو [[روز]] است در [[منزل]] غذای کافی ندارم. آنچه بود به شما و فرزندانم [[حسن]] و [[حسین]] {{عم}} دادم و خودم از آن غذای اندک نیز استفاده نکردم. علی {{ع}} با [[تأسف]] فرمود: فاطمه جان! چرا به من اطلاع ندادی تا غذایی تهیه کنم؟ فاطمه {{س}} فرمود: اباالحسن! من از پروردگارم [[شرم]] می‌کنم که تو را به چیزی [[تکلیف]] کنم که توان آن را نداری<ref>امالی طوسی، ص۶۱۶؛ کشف‌الغمه، ج۱، ص۴۶۹؛ بحارالانوار، ج۳۷، ص۱۰۳.</ref>.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۱۰۶.</ref>.


==[[احترام]] به نظر شوهر==
== [[احترام]] به نظر شوهر ==
پس از ماجرای تلخ [[سقیفه]] و انزوای [[اهل‌بیت]] و آنچه بر فاطمه{{س}} گذشت، سران سقیفه برای جلب [[افکار عمومی]] در پی چاره افتادند تا به گونه‌ای از [[حضرت زهرا]]{{س}} [[دل‌جویی]] کنند. آنان بارها از [[حضرت فاطمه]]{{س}} اجازه [[ملاقات]] خواستند؛ اما فاطمه{{س}} در ادامه [[مبارزه منفی]] با آنها، اجازه ملاقات به آنان نداد.
پس از ماجرای تلخ [[سقیفه]] و انزوای [[اهل‌بیت]] و آنچه بر فاطمه {{س}} گذشت، سران سقیفه برای جلب [[افکار عمومی]] در پی چاره افتادند تا به گونه‌ای از [[حضرت زهرا]] {{س}} [[دل‌جویی]] کنند. آنان بارها از [[حضرت فاطمه]] {{س}} اجازه [[ملاقات]] خواستند؛ اما فاطمه {{س}} در ادامه [[مبارزه منفی]] با آنها، اجازه ملاقات به آنان نداد.


[[ابوبکر]] و [[عمر]] به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} روی آوردند و آن [[حضرت]] را واسطه قرار دادند که از [[دختر پیامبر]] برای آنان اجازه ملاقات بگیرد. علی{{ع}} پذیرفت و نزد زهرا{{س}} آمد و فرمود: فاطمه جان! ابوبکر و عمر پشت در ایستاده‌اند و اجازه ملاقات می‌خواهند. زهرا{{س}} نپذیرفت. علی{{ع}} فرمود: [[زهرا]] جان! من به آنان قول داده‎ام. [[دختر پیامبر]] عرض کرد: {{متن حدیث|الْبَيْتُ بَيْتُكَ وَ الْحُرَّةُ زَوْجَتُكَ فَافْعَلْ مَا تَشَاءُ}}<ref>علل الشرایع، ص۱۷۸.</ref>؛ [[خانه]]، خانه توست و من [[همسر]] تو. هر آنچه می‌خواهی انجام بده.
[[ابوبکر]] و [[عمر]] به [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} روی آوردند و آن [[حضرت]] را واسطه قرار دادند که از [[دختر پیامبر]] برای آنان اجازه ملاقات بگیرد. علی {{ع}} پذیرفت و نزد زهرا {{س}} آمد و فرمود: فاطمه جان! ابوبکر و عمر پشت در ایستاده‌اند و اجازه ملاقات می‌خواهند. زهرا {{س}} نپذیرفت. علی {{ع}} فرمود: [[زهرا]] جان! من به آنان قول داده‎ام. [[دختر پیامبر]] عرض کرد: {{متن حدیث|الْبَيْتُ بَيْتُكَ وَ الْحُرَّةُ زَوْجَتُكَ فَافْعَلْ مَا تَشَاءُ}}<ref>علل الشرایع، ص۱۷۸.</ref>؛ [[خانه]]، خانه توست و من [[همسر]] تو. هر آنچه می‌خواهی انجام بده.
زهرا{{س}} [[تصمیم]] داشت هرگز به [[غاصبان]] [[ولایت]] اجازه [[ملاقات]] ندهد. او آن قدر از آنان [[ستم دیده]] بود که [[طاقت]] دیدنشان را نداشت؛ اما همین که دید علی{{ع}} به آنان قول داده، از نظر علی{{ع}} [[پیروی]] نمود و به آنان اجازه ملاقات داد.
زهرا {{س}} [[تصمیم]] داشت هرگز به [[غاصبان]] [[ولایت]] اجازه [[ملاقات]] ندهد. او آن قدر از آنان [[ستم دیده]] بود که [[طاقت]] دیدنشان را نداشت؛ اما همین که دید علی {{ع}} به آنان قول داده، از نظر علی {{ع}} [[پیروی]] نمود و به آنان اجازه ملاقات داد.


[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[ابوبکر]] و [[عمر]] را به خانه [[دعوت]] کرد. [[ابن عباس]] می‌گوید:
[[امیرالمؤمنین]] {{ع}} [[ابوبکر]] و [[عمر]] را به خانه [[دعوت]] کرد. [[ابن عباس]] می‌گوید:
وقتی آن دو نفر می‌خواستند وارد خانه شوند، [[امام]] به [[فاطمه]]{{س}} فرمود: روپوش خود را به صورت بیفکن. او نیز چنین کرد. ابوبکر و عمر وارد خانه شدند و عرض کردند: ای دختر پیامبر! از ما [[راضی]] باش تا [[خدا]] از تو راضی شود. زهرا{{س}} فرمود: چه انگیزه‌ای از این کارتان دارید؟ گفتند: ما به شما [[بدی]] کردیم. اکنون [[امید]] [[عفو]] و [[بخشش]] داریم. زهرا{{س}} فرمود: اگر راست می‌گویید، پرسش‌های مرا پاسخ دهید. اگر جواب درست بدهید، راست می‌گویید و از آمدنتان، [[نیت]] خیر دارید.
وقتی آن دو نفر می‌خواستند وارد خانه شوند، [[امام]] به [[فاطمه]] {{س}} فرمود: روپوش خود را به صورت بیفکن. او نیز چنین کرد. ابوبکر و عمر وارد خانه شدند و عرض کردند: ای دختر پیامبر! از ما [[راضی]] باش تا [[خدا]] از تو راضی شود. زهرا {{س}} فرمود: چه انگیزه‌ای از این کارتان دارید؟ گفتند: ما به شما [[بدی]] کردیم. اکنون [[امید]] [[عفو]] و [[بخشش]] داریم. زهرا {{س}} فرمود: اگر راست می‌گویید، پرسش‌های مرا پاسخ دهید. اگر جواب درست بدهید، راست می‌گویید و از آمدنتان، [[نیت]] خیر دارید.


گفتند: بپرسید. [[حضرت فاطمه]]{{س}} سؤال کرد: شما را به [[خدای یکتا]] [[سوگند]]! آیا از پدرم [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدید که فرمود: فاطمه{{س}} پاره تن من است؛ هر کس او را بیازارد. مرا آزرده و هر که او را [[خشمگین]] کند، مرا خشمگین کرده است؟
گفتند: بپرسید. [[حضرت فاطمه]] {{س}} سؤال کرد: شما را به [[خدای یکتا]] [[سوگند]]! آیا از پدرم [[رسول خدا]] {{صل}} شنیدید که فرمود: فاطمه {{س}} پاره تن من است؛ هر کس او را بیازارد. مرا آزرده و هر که او را [[خشمگین]] کند، مرا خشمگین کرده است؟
گفتند: بلی شنیدیم. فاطمه{{س}} دست‌ها را به سوی [[آسمان]] بلند کرد و عرض نمود: بار پروردگارا! این دو نفر مرا آزردند. سپس به آن دو فرمود: [[قسم به خدا]]! هرگز از شما دو نفر راضی نخواهم شد.
گفتند: بلی شنیدیم. فاطمه {{س}} دست‌ها را به سوی [[آسمان]] بلند کرد و عرض نمود: بار پروردگارا! این دو نفر مرا آزردند. سپس به آن دو فرمود: [[قسم به خدا]]! هرگز از شما دو نفر راضی نخواهم شد.


ابوبکر به شدت گریست و گفت: کاش از [[مادر]] زاده نشده بودم! عمر از روی [[طعنه]] گفت: من از این [[مردم]] [[تعجب]] می‌کنم؛ چگونه تو را به [[خلافت]] [[انتخاب]] کردند، در حالی که تو از [[غضب]] یک [[زن]] ناله می‌کنی<ref>علل الشرایع، ص۱۷۹؛ الامامة و سیاسه، ج۱، ص۲۰؛ مأساة الزهرا، ص۲۱۶.</ref>؟!.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۱۰۶.</ref>.
ابوبکر به شدت گریست و گفت: کاش از [[مادر]] زاده نشده بودم! عمر از روی [[طعنه]] گفت: من از این [[مردم]] [[تعجب]] می‌کنم؛ چگونه تو را به [[خلافت]] [[انتخاب]] کردند، در حالی که تو از [[غضب]] یک [[زن]] ناله می‌کنی<ref>علل الشرایع، ص۱۷۹؛ الامامة و سیاسه، ج۱، ص۲۰؛ مأساة الزهرا، ص۲۱۶.</ref>؟!.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۱۰۶.</ref>.
۱۱۸٬۲۸۱

ویرایش