جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۵، قسمت دوم
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
||
خط ۶: | خط ۶: | ||
}} | }} | ||
==مقدمه== | == مقدمه == | ||
[[عامر بن فهیره]] را [[آزاد]] شدۀ [[ابوبکر]] و کنیهاش را ابوعمرو [[نقل]] کردهاند. رنگش سیاه و بردۀ [[طفیل]] بن [[عبدالله]] بن سخبره بود<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۹۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۲.</ref>. او را از سابقان در [[پذیرش اسلام]] دانستهاند و نقل شده قبل از اینکه [[پیامبر]]{{صل}} به [[خانه ارقم]] برود برگرفته، و [[عامر]]، [[اسلام]] آورد<ref>اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۲. سید جعفر مرتضی مینویسد: میگویند عامر بن فهیره از سابقان در اسلام است. او اسلام آورد قبل از اینکه پیامبر{{صل}} خانه ارقم برود و رفتن پیامبر به خانه ارقم قبل از ظهور اسلام در مکه و قبل از هجرت به حبشه بوده است و ابوبکر بعد از مسلمان شدن بیش از پنجاه نفر، اسلام آورد؛ یعنی در سال پنجم بعثت نتیجه اینکه عامر بن فهیره قبل از ابوبکر اسلام آورده است و بعید نیست رسول خدا{{صل}} او را از ابوبکر خریده باشد و او نیز از طفیل خریده بود. پس عامر بن فهیره از آزاد شدگان پیامبر{{صل}} شمرده میشود. (الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۷، ص۲۸۶ (چاپ قدیم).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عامر بن فهیره (مقاله)|مقاله «عامر بن فهیره»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۷۴.</ref> | [[عامر بن فهیره]] را [[آزاد]] شدۀ [[ابوبکر]] و کنیهاش را ابوعمرو [[نقل]] کردهاند. رنگش سیاه و بردۀ [[طفیل]] بن [[عبدالله]] بن سخبره بود<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۹۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۲.</ref>. او را از سابقان در [[پذیرش اسلام]] دانستهاند و نقل شده قبل از اینکه [[پیامبر]] {{صل}} به [[خانه ارقم]] برود برگرفته، و [[عامر]]، [[اسلام]] آورد<ref>اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۲. سید جعفر مرتضی مینویسد: میگویند عامر بن فهیره از سابقان در اسلام است. او اسلام آورد قبل از اینکه پیامبر {{صل}} خانه ارقم برود و رفتن پیامبر به خانه ارقم قبل از ظهور اسلام در مکه و قبل از هجرت به حبشه بوده است و ابوبکر بعد از مسلمان شدن بیش از پنجاه نفر، اسلام آورد؛ یعنی در سال پنجم بعثت نتیجه اینکه عامر بن فهیره قبل از ابوبکر اسلام آورده است و بعید نیست رسول خدا {{صل}} او را از ابوبکر خریده باشد و او نیز از طفیل خریده بود. پس عامر بن فهیره از آزاد شدگان پیامبر {{صل}} شمرده میشود. (الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۷، ص۲۸۶ (چاپ قدیم).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عامر بن فهیره (مقاله)|مقاله «عامر بن فهیره»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۷۴.</ref> | ||
==[[مسلمانان]] فهیره== | == [[مسلمانان]] فهیره == | ||
[[ابن اسحاق]] میگوید: [[ابوبکر بن ابی قحافه]] که نامش [[عتیق]] و به قول [[ابن هشام]] عبدالله بود، اسلام آورد. او که مردی بازرگان و [[تجارت]] پیشه بود و از طرفی انساب [[قریش]] را بهتر از دیگران میدانست، با [[مردم]] [[انس]] و رفت و [[آمدی]] داشت و پس از اینکه [[مسلمان]] شد اسلام خود را آشکار کرد و مردمی را نیز که با او سر و کار داشتند به این [[دین]] [[دعوت]] میکرد. [[عبدالرحمن]]، [[عثمان]]، [[طلحه]]، [[زبیر]] و سعد به دعوت او مسلمان شدند. پس از این چند نفر، این افراد مسلمان شدند: [[ابوعبیده]]، [[ابوسلمه]]، أرقم، عثمان، [[قدامه]] و... و [[عامر بن فهیره]] که یکی از بردگان سیاهپوست بود و ابوبکر او را خرید<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۲۴۹-۲۵۱. سایر افرادی که نام میبرد عبارتند از: عبدالله - که هر سه پسران مظعون بن حبیب بودند، عبیدة بن حارث، سعید بن زید و همسرش: فاطمه دختر خطاب، خواهر عمر، اسماء (ذات النطاقین) و عایشه دختران ابوبکر، خباب بن ارت، عمیر بن ای وقاص -برادر سعد بن ابی وقاص-، عبدالله بن مسعود، مسعود بن القاری، سلیط بن عمرو و برادرش حاطب بن عمرو، عیاش بن ابی ربیعه و همسرش اسماء دختر سلامه، خنیس بن حذافه، عامر بن ربیعه، عبد الله بن جحش و برادرش ابو احمد بن جحش، جعفر بن ابی طالب و همسرش اسماء بنت عمیس، حاطب بن حارث و همسرش فاطمه دختر مجلل، حطاب بن حارث - برادر حاطب –و همسرش فکیهه دختر یسار، معمر بن حارث - برادر دیگر حاطب - سائب بن عثمان بن مظعون، مطلب بن از هر و همسرش رمله دختر ابوعوف و نگام که نامش نعیم بن عبد الله بود، ج۱۱، ص۵۳-۲۵۲). استاد یوسفی غروی مینویسد: از ابن عباس نقل شده که گفت: مشرکان هر یک از مسلمانان را آن قدر میزدند و تشنه و گرسنه نگه میداشتند که دیگر نتواند روی پای خود بایستند و تسلیم خواستههای آنها شود، به طوری که اگر سوسکی از کنار آنها میگذشت، به وی میگفتند که آیا این خدای توست و تازه مسلمان میبایست بگوید: بله. از هشام بن عروة بن زبیر نقل شده است که عمر بن خطاب که در آن هنگام مشرک بود، کنیز مسلمانی از عشیره شان را اذیت میکرد و او را کتک میزد تا از اسلام برگردد و پس از آنکه از کتک زدن خسته میشد با استهزا به وی گفت: من از تو معذرت میخواهم! فقط به خاطر خستگی دست از سر تو بر میداشتم و کنیز به وی گفت: خدا هم چنین بلایی را به سرت خواهد آورد! تا این که ابو بکر او را خرید و آزاد کرد. وی، نهدیه و دخترش و ام عبیس و زیره و عامر بن فهیره را نیز آزاد کرد. (تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: عربی)، ج۲، ص۳۷ و نیز ر.ک: السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۱۸). استاد غروی در ذیل این مطلب مینویسد: اسکافی در نقض العثمانیه از ابن اسحاق و واقدی روایت میکند که عامر بن فهیره و بلال به وسیله رسول خدا{{صل}} خریداری و آزاد شدند، چنان که در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۷۳ هم آمده است و برای همین، ابن شهر آشوب بلال را از موالی نبی اکرم{{صل}} شمرده است. ابن هشام در مورد عامر بن فهیره گفته است: او غلام سیاهی از غلامان بنی اسد بود. و معنای آنچه را که ابن اسحاق ذکر کرده این است که ابو بکر از مستضعفین نبود و برای همین در راه خدا شکنجه و عذاب نشد، بلکه تعدادی از آنها را خریداری و آزاد کرد. لکن ابن هشام گفته است که نوفل بن خویلد بن اسد (عموزاده خدیجه؛ آیا او پدر ورقة بن نوفل بوده است؟!) که از شیاطین قریش بود، ابوبکر و طلحة بن عبید الله را با طنابی به هم بسته بود و برای همین آنها قرین همدیگر نامیده میشدند. چنان که در سیرۀ ابن هشام آمده است و آن گاه او را با طلحة بن عبید الله با طنابی بست و آنها را در انبار عمیر بن عثمان زندانی کرد و برای همین آن دو را قرین هم میگفتند. ابن ابی الحدید هم در شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۵۳) به نقل از او آن را ذکر کرده است و اسکافی در رد آنچه که در عثمانیه آمده، گفته است: شما در مورد ابوبکر، دو دیدگاه کاملا متفاوت دارید! گاهی او را رئیس و مطاع و بزرگ عشیرهاش قرار میدهید و گاهی او را بدبخت و بیچاره و به طناب بسته شده! ما نمیدانیم که آیا اذیت و آزار واقعا نسبت به کسانی بوده است که بنده با اجیر بودهاند و یا قوم و عشیرهای نداشتهاند که از آنها حمایت کنند و یا نسبت به همه بوده است؟ چنان که در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۵۵) آمده است. (تاریخ تحقیقی اسلام (ترجمه: عربی)، ج۲، ص۱۳۷ پاورقی) و استاد سید جعفر مرتضی عاملی در ذیل این مطلب مینویسد: در این باره شک داریم زیرا اسکافی و واقدی و ابن اسحاق نقل کردهاند که بلال و عامر بن فهیره را پیامبر{{صل}} آزاد کردند. (الصحیح من سیرة النبی الأعظم{{صل}}، ج۳، ص۹۱ (چاپ قدیم)).</ref>. | [[ابن اسحاق]] میگوید: [[ابوبکر بن ابی قحافه]] که نامش [[عتیق]] و به قول [[ابن هشام]] عبدالله بود، اسلام آورد. او که مردی بازرگان و [[تجارت]] پیشه بود و از طرفی انساب [[قریش]] را بهتر از دیگران میدانست، با [[مردم]] [[انس]] و رفت و [[آمدی]] داشت و پس از اینکه [[مسلمان]] شد اسلام خود را آشکار کرد و مردمی را نیز که با او سر و کار داشتند به این [[دین]] [[دعوت]] میکرد. [[عبدالرحمن]]، [[عثمان]]، [[طلحه]]، [[زبیر]] و سعد به دعوت او مسلمان شدند. پس از این چند نفر، این افراد مسلمان شدند: [[ابوعبیده]]، [[ابوسلمه]]، أرقم، عثمان، [[قدامه]] و... و [[عامر بن فهیره]] که یکی از بردگان سیاهپوست بود و ابوبکر او را خرید<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۲۴۹-۲۵۱. سایر افرادی که نام میبرد عبارتند از: عبدالله - که هر سه پسران مظعون بن حبیب بودند، عبیدة بن حارث، سعید بن زید و همسرش: فاطمه دختر خطاب، خواهر عمر، اسماء (ذات النطاقین) و عایشه دختران ابوبکر، خباب بن ارت، عمیر بن ای وقاص -برادر سعد بن ابی وقاص-، عبدالله بن مسعود، مسعود بن القاری، سلیط بن عمرو و برادرش حاطب بن عمرو، عیاش بن ابی ربیعه و همسرش اسماء دختر سلامه، خنیس بن حذافه، عامر بن ربیعه، عبد الله بن جحش و برادرش ابو احمد بن جحش، جعفر بن ابی طالب و همسرش اسماء بنت عمیس، حاطب بن حارث و همسرش فاطمه دختر مجلل، حطاب بن حارث - برادر حاطب –و همسرش فکیهه دختر یسار، معمر بن حارث - برادر دیگر حاطب - سائب بن عثمان بن مظعون، مطلب بن از هر و همسرش رمله دختر ابوعوف و نگام که نامش نعیم بن عبد الله بود، ج۱۱، ص۵۳-۲۵۲). استاد یوسفی غروی مینویسد: از ابن عباس نقل شده که گفت: مشرکان هر یک از مسلمانان را آن قدر میزدند و تشنه و گرسنه نگه میداشتند که دیگر نتواند روی پای خود بایستند و تسلیم خواستههای آنها شود، به طوری که اگر سوسکی از کنار آنها میگذشت، به وی میگفتند که آیا این خدای توست و تازه مسلمان میبایست بگوید: بله. از هشام بن عروة بن زبیر نقل شده است که عمر بن خطاب که در آن هنگام مشرک بود، کنیز مسلمانی از عشیره شان را اذیت میکرد و او را کتک میزد تا از اسلام برگردد و پس از آنکه از کتک زدن خسته میشد با استهزا به وی گفت: من از تو معذرت میخواهم! فقط به خاطر خستگی دست از سر تو بر میداشتم و کنیز به وی گفت: خدا هم چنین بلایی را به سرت خواهد آورد! تا این که ابو بکر او را خرید و آزاد کرد. وی، نهدیه و دخترش و ام عبیس و زیره و عامر بن فهیره را نیز آزاد کرد. (تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: عربی)، ج۲، ص۳۷ و نیز ر. ک: السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۱۸). استاد غروی در ذیل این مطلب مینویسد: اسکافی در نقض العثمانیه از ابن اسحاق و واقدی روایت میکند که عامر بن فهیره و بلال به وسیله رسول خدا {{صل}} خریداری و آزاد شدند، چنان که در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۷۳ هم آمده است و برای همین، ابن شهر آشوب بلال را از موالی نبی اکرم {{صل}} شمرده است. ابن هشام در مورد عامر بن فهیره گفته است: او غلام سیاهی از غلامان بنی اسد بود. و معنای آنچه را که ابن اسحاق ذکر کرده این است که ابو بکر از مستضعفین نبود و برای همین در راه خدا شکنجه و عذاب نشد، بلکه تعدادی از آنها را خریداری و آزاد کرد. لکن ابن هشام گفته است که نوفل بن خویلد بن اسد (عموزاده خدیجه؛ آیا او پدر ورقة بن نوفل بوده است؟!) که از شیاطین قریش بود، ابوبکر و طلحة بن عبید الله را با طنابی به هم بسته بود و برای همین آنها قرین همدیگر نامیده میشدند. چنان که در سیرۀ ابن هشام آمده است و آن گاه او را با طلحة بن عبید الله با طنابی بست و آنها را در انبار عمیر بن عثمان زندانی کرد و برای همین آن دو را قرین هم میگفتند. ابن ابی الحدید هم در شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۵۳) به نقل از او آن را ذکر کرده است و اسکافی در رد آنچه که در عثمانیه آمده، گفته است: شما در مورد ابوبکر، دو دیدگاه کاملا متفاوت دارید! گاهی او را رئیس و مطاع و بزرگ عشیرهاش قرار میدهید و گاهی او را بدبخت و بیچاره و به طناب بسته شده! ما نمیدانیم که آیا اذیت و آزار واقعا نسبت به کسانی بوده است که بنده با اجیر بودهاند و یا قوم و عشیرهای نداشتهاند که از آنها حمایت کنند و یا نسبت به همه بوده است؟ چنان که در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۵۵) آمده است. (تاریخ تحقیقی اسلام (ترجمه: عربی)، ج۲، ص۱۳۷ پاورقی) و استاد سید جعفر مرتضی عاملی در ذیل این مطلب مینویسد: در این باره شک داریم زیرا اسکافی و واقدی و ابن اسحاق نقل کردهاند که بلال و عامر بن فهیره را پیامبر {{صل}} آزاد کردند. (الصحیح من سیرة النبی الأعظم {{صل}}، ج۳، ص۹۱ (چاپ قدیم)).</ref>. | ||
[[یعقوبی]] مینویسد: [[مردم]] بسیاری [[مسلمان]] شدند و [[اسلام]] آنها آشکار شد و تعدادشان زیاد شد و با [[خویشاوندان]] [[مشرک]] خویش به [[دشمنی]] پرداختند. برای همین قریشیها کسانی را که ضعیفتر بودند، [[اذیت]] و [[آزار]] میدادند تا از اسلام برگردند و به [[رسول خدا]] [[دشنام]] دهند. از جمله کسانی که بسیار در [[راه خدا]] [[رنج]] کشیدند، [[عمار بن یاسر]] و پدرش [[یاسر]] و مادرش [[سمیه]]، [[خباب بن أرت]]، [[صهیب بن سنان]]، [[ابو فکیهه ازدی]]، [[عامر بن فهیره]]، و [[بلال بن رباح]] بودند<ref>تاریخ الیعقویی، ج۲، ص۲۸.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عامر بن فهیره (مقاله)|مقاله «عامر بن فهیره»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۷۴-۵۷۶.</ref> | [[یعقوبی]] مینویسد: [[مردم]] بسیاری [[مسلمان]] شدند و [[اسلام]] آنها آشکار شد و تعدادشان زیاد شد و با [[خویشاوندان]] [[مشرک]] خویش به [[دشمنی]] پرداختند. برای همین قریشیها کسانی را که ضعیفتر بودند، [[اذیت]] و [[آزار]] میدادند تا از اسلام برگردند و به [[رسول خدا]] [[دشنام]] دهند. از جمله کسانی که بسیار در [[راه خدا]] [[رنج]] کشیدند، [[عمار بن یاسر]] و پدرش [[یاسر]] و مادرش [[سمیه]]، [[خباب بن أرت]]، [[صهیب بن سنان]]، [[ابو فکیهه ازدی]]، [[عامر بن فهیره]]، و [[بلال بن رباح]] بودند<ref>تاریخ الیعقویی، ج۲، ص۲۸.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عامر بن فهیره (مقاله)|مقاله «عامر بن فهیره»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۷۴-۵۷۶.</ref> | ||
==[[عامر]] و [[هجرت پیامبر]]{{صل}}== | == [[عامر]] و [[هجرت پیامبر]] {{صل}} == | ||
[[نقل]] شده، هنگام [[هجرت]]، [[ابوبکر]] به فرزندش [[عبدالله]] [[دستور]] داد تا در [[مکه]] بماند و [[اخبار]] مکه و [[قریش]] را هر [[شب]] در همان [[غار]] به او خبر دهد، و از آن سو به غلامش عامر بن فهیره دستور داد تا گوسفندان او را روزها بچراند و شب هنگام آنها را به در غار ببرد. [[اسماء]]، [[دختر ابوبکر]] نیز هر [[روز]] هنگام [[شام]] غذائی تهیه کرده به در غار میبرد. رسول خدا{{صل}} سه روز در غار ماند قریش که از یافتن آن [[حضرت]] نا [[امید]] شده بودند در مکه اعلام کردند که هرکس [[محمد]] را زنده به دست آورد و به قریش بسپارد، صد شتر [[پاداش]] دارد. عبدالله پسر [[ابو بکر]] نیز در این سه [[روزه]] پی در پی اخبار قریش و مکه را شبانه به رسول خدا{{صل}} و [[ابوبکر]] میرسانید و از آن سو [[عامر بن فهیره]] هر [[روز]] غروب که میشد [[گله]] گوسفندان ابوبکر را به در [[غار]] میبرد و [[پیامبر]]{{صل}} به همراه ابوبکر از غار بیرون آمده و از شیر آنها مینوشیدند و گاهی هم یکی از آن گوسفندان را کشته و از گوشتش استفاده میکردند. و برای اینکه رد پای [[عبدالله بن ابوبکر]] که شبها به در غار میآمد و صبح باز میگشت، دیده نشود، قرار گذاردند که هر روز صبح هنگامی که عبدالله از در غار حرکت میکند، عامر بن فهیره گوسفندان را پشت سر او در همان راهی که او حرکت میکرد، حرکت دهد تا اثر پای او به جا نماند<ref>السیرة النبویه، این هشام، ج۱، ص۴۸۵-۴۸۶.</ref>. پیامبر{{صل}} سه روز در [[غار ثور]] ماندند. بعد از آن [[خداوند]] به وی اجازه داد تا [[هجرت]] کند و به او فرمود: یا [[محمد]]! اکنون از [[مکه]] بیرون برو، زیرا در این [[شهر]] بعد از [[ابوطالب]] [[یاوری]] نداری. وقتی پیامبر{{صل}} از غار بیرون آمد، دید که چوپان یکی از افراد [[قریش]] به نام "ابن اریقط" به سوی او میآید. پیامبر{{صل}} چوپان را فرا خواند و به او فرمود: "ای پسر اریقط! تو را بر [[جان]] خود [[امین]] میگیرم آیا در این [[امانت]] [[خیانت]] نخواهی کرد؟" او گفت: "من از شما نگهداری خواهم کرد و [[مشرکان]] را که در جستجوی شما هستند به این جا [[راهنمائی]] نمیکنم. اینک میخواهید به کجا بروید؟" پیامبر{{صل}} فرمود: "میخواهم به یثرب بروم". ابن اریقط گفت: "اکنون راهی را به شما نشان خواهم داد که هیچ کس نتواند شما را پیدا کند". پیامبر{{صل}} فرمود: "اکنون به نزد [[علی بن ابی طالب]] برو و به او مژده بده که خداوند به من اجاره [[مهاجرت]] داده و او برای من توشه و مرکبی بفرستد". ابوبکر نیز به او گفت: "به نزد دخترم [[اسماء]] برو و به او بگو برای من توشه و مرکبی بفرستد و کار ما را به [[عامر بن فهیره]] نیز خبر بده. ابن اریقط سفارش [[پیامبر]]{{صل}} را به [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}} و [[پیام]] [[ابوبکر]] را به [[اسماء]] و عامر بن فهیره و آنها برای پیامبر{{صل}} و ابوبکر توشه و مرکب فرستادند<ref>اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۶۴.</ref>. در [[نقل]] دیگری از قول [[ابو رافع]] از [[علی بن ابراهیم بن هاشم]] نقل شده که: [[علی]]{{ع}} در هنگامی که [[پیامبر اکرم]]{{صل}} در [[غار]] به سر میبرد، [[مسؤولیت]] تهیه آب و غذای آنها را بر عهده داشت و او سه مرکب را برای پیامبر اکرم{{صل}} و ابوبکر، راهنمای آنها آماده کرد<ref>اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۱۹۰.</ref>. | [[نقل]] شده، هنگام [[هجرت]]، [[ابوبکر]] به فرزندش [[عبدالله]] [[دستور]] داد تا در [[مکه]] بماند و [[اخبار]] مکه و [[قریش]] را هر [[شب]] در همان [[غار]] به او خبر دهد، و از آن سو به غلامش عامر بن فهیره دستور داد تا گوسفندان او را روزها بچراند و شب هنگام آنها را به در غار ببرد. [[اسماء]]، [[دختر ابوبکر]] نیز هر [[روز]] هنگام [[شام]] غذائی تهیه کرده به در غار میبرد. رسول خدا {{صل}} سه روز در غار ماند قریش که از یافتن آن [[حضرت]] نا [[امید]] شده بودند در مکه اعلام کردند که هرکس [[محمد]] را زنده به دست آورد و به قریش بسپارد، صد شتر [[پاداش]] دارد. عبدالله پسر [[ابو بکر]] نیز در این سه [[روزه]] پی در پی اخبار قریش و مکه را شبانه به رسول خدا {{صل}} و [[ابوبکر]] میرسانید و از آن سو [[عامر بن فهیره]] هر [[روز]] غروب که میشد [[گله]] گوسفندان ابوبکر را به در [[غار]] میبرد و [[پیامبر]] {{صل}} به همراه ابوبکر از غار بیرون آمده و از شیر آنها مینوشیدند و گاهی هم یکی از آن گوسفندان را کشته و از گوشتش استفاده میکردند. و برای اینکه رد پای [[عبدالله بن ابوبکر]] که شبها به در غار میآمد و صبح باز میگشت، دیده نشود، قرار گذاردند که هر روز صبح هنگامی که عبدالله از در غار حرکت میکند، عامر بن فهیره گوسفندان را پشت سر او در همان راهی که او حرکت میکرد، حرکت دهد تا اثر پای او به جا نماند<ref>السیرة النبویه، این هشام، ج۱، ص۴۸۵-۴۸۶.</ref>. پیامبر {{صل}} سه روز در [[غار ثور]] ماندند. بعد از آن [[خداوند]] به وی اجازه داد تا [[هجرت]] کند و به او فرمود: یا [[محمد]]! اکنون از [[مکه]] بیرون برو، زیرا در این [[شهر]] بعد از [[ابوطالب]] [[یاوری]] نداری. وقتی پیامبر {{صل}} از غار بیرون آمد، دید که چوپان یکی از افراد [[قریش]] به نام "ابن اریقط" به سوی او میآید. پیامبر {{صل}} چوپان را فرا خواند و به او فرمود: "ای پسر اریقط! تو را بر [[جان]] خود [[امین]] میگیرم آیا در این [[امانت]] [[خیانت]] نخواهی کرد؟" او گفت: "من از شما نگهداری خواهم کرد و [[مشرکان]] را که در جستجوی شما هستند به این جا [[راهنمائی]] نمیکنم. اینک میخواهید به کجا بروید؟" پیامبر {{صل}} فرمود: "میخواهم به یثرب بروم". ابن اریقط گفت: "اکنون راهی را به شما نشان خواهم داد که هیچ کس نتواند شما را پیدا کند". پیامبر {{صل}} فرمود: "اکنون به نزد [[علی بن ابی طالب]] برو و به او مژده بده که خداوند به من اجاره [[مهاجرت]] داده و او برای من توشه و مرکبی بفرستد". ابوبکر نیز به او گفت: "به نزد دخترم [[اسماء]] برو و به او بگو برای من توشه و مرکبی بفرستد و کار ما را به [[عامر بن فهیره]] نیز خبر بده. ابن اریقط سفارش [[پیامبر]] {{صل}} را به [[امیرالمؤمنین علی]] {{ع}} و [[پیام]] [[ابوبکر]] را به [[اسماء]] و عامر بن فهیره و آنها برای پیامبر {{صل}} و ابوبکر توشه و مرکب فرستادند<ref>اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۶۴.</ref>. در [[نقل]] دیگری از قول [[ابو رافع]] از [[علی بن ابراهیم بن هاشم]] نقل شده که: [[علی]] {{ع}} در هنگامی که [[پیامبر اکرم]] {{صل}} در [[غار]] به سر میبرد، [[مسؤولیت]] تهیه آب و غذای آنها را بر عهده داشت و او سه مرکب را برای پیامبر اکرم {{صل}} و ابوبکر، راهنمای آنها آماده کرد<ref>اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۱۹۰.</ref>. | ||
[[سید جعفر مرتضی عاملی]] مینویسد: اما این قول که پیامبر{{صل}} در [[روز]] دوم که از [[مکه]] خارج شده بود، از غار خارج شده و به سمت [[مدینه]] حرکت کرده است، درست نیست، زیرا در این جا بیان شده پیامبر{{صل}} در روز دوم از غار خارج شدهاند، در حالی که در جای دیگری گفتهاند هیچ کس غیر از علی{{ع}} و ابوبکر از [[زمان]] [[خروج]] آن [[حضرت]] خبر نداشته است. و ثانیا نقل شده علی{{ع}} همان کسی است که در غار برای پیامبر{{صل}} آب و [[غذا]] میبرده است، در حالی که در جای دیگری ادعا شده پیامبر{{صل}} علی{{ع}} را فرستاد تا آب و غذا بیاورد و علی{{ع}} آب و غذا فرستاد و ابوبکر فرزندش را به دنبال آب و غذا فرستاد تا به همراه عامر بن فهیره غذا بفرستد. در حالی است که علی{{ع}} در روز [[شوری]] فرمود: "شما را به [[خدا]] قسم میدهم، آیا در بین شما کسی غیر از من هست که برای [[رسول خدا]]{{صل}} در ایامی که در غار بود، غذا برده باشد و [[اخبار]] را به ایشان رسانده باشد؟" همه گفتند: نه<ref>ر.ک: الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۲۰۴.</ref>. پس درست نبودن این خبر که ادعا شده [[عبدالله بن ابو بکر]] همان کسی است که اخبار مکه را در غار به پیامبر{{صل}} میرساند و همچنین درست نبودن این خبر که [[عامر بن فهیره]] گوسفندان [[ابوبکر]] را به کنار [[غار]] کا میکاروبار آورد تا [[پیامبر]]{{صل}} و ابوبکر از شیر آنها بخورند، [[ثابت]] میشود<ref>الصحیح من سیرة النبی الأعظم، سید جعفر مرتضی عاملی، ج۴، ص۵۷-۶۱. (چاپ قدیم).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عامر بن فهیره (مقاله)|مقاله «عامر بن فهیره»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۷۶-۵۷۸.</ref> | [[سید جعفر مرتضی عاملی]] مینویسد: اما این قول که پیامبر {{صل}} در [[روز]] دوم که از [[مکه]] خارج شده بود، از غار خارج شده و به سمت [[مدینه]] حرکت کرده است، درست نیست، زیرا در این جا بیان شده پیامبر {{صل}} در روز دوم از غار خارج شدهاند، در حالی که در جای دیگری گفتهاند هیچ کس غیر از علی {{ع}} و ابوبکر از [[زمان]] [[خروج]] آن [[حضرت]] خبر نداشته است. و ثانیا نقل شده علی {{ع}} همان کسی است که در غار برای پیامبر {{صل}} آب و [[غذا]] میبرده است، در حالی که در جای دیگری ادعا شده پیامبر {{صل}} علی {{ع}} را فرستاد تا آب و غذا بیاورد و علی {{ع}} آب و غذا فرستاد و ابوبکر فرزندش را به دنبال آب و غذا فرستاد تا به همراه عامر بن فهیره غذا بفرستد. در حالی است که علی {{ع}} در روز [[شوری]] فرمود: "شما را به [[خدا]] قسم میدهم، آیا در بین شما کسی غیر از من هست که برای [[رسول خدا]] {{صل}} در ایامی که در غار بود، غذا برده باشد و [[اخبار]] را به ایشان رسانده باشد؟" همه گفتند: نه<ref>ر. ک: الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۲۰۴.</ref>. پس درست نبودن این خبر که ادعا شده [[عبدالله بن ابو بکر]] همان کسی است که اخبار مکه را در غار به پیامبر {{صل}} میرساند و همچنین درست نبودن این خبر که [[عامر بن فهیره]] گوسفندان [[ابوبکر]] را به کنار [[غار]] کا میکاروبار آورد تا [[پیامبر]] {{صل}} و ابوبکر از شیر آنها بخورند، [[ثابت]] میشود<ref>الصحیح من سیرة النبی الأعظم، سید جعفر مرتضی عاملی، ج۴، ص۵۷-۶۱. (چاپ قدیم).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عامر بن فهیره (مقاله)|مقاله «عامر بن فهیره»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۷۶-۵۷۸.</ref> | ||
==[[عامر]] و [[بیماری]] وبا== | == [[عامر]] و [[بیماری]] وبا == | ||
[[ابن اسحاق]] و [[هشام بن عروه]] از [[عروة بن زبیر]] و او از [[عایشه]] [[نقل]] میکند که وقتی [[رسول خدا]]{{صل}} به [[مدینه]] وارد شد، این [[شهر]] یکی از سرزمینهایی بود که وبا در آن به شدت فراگیر بود و به همین سبب تعدادی از [[اصحاب]] آن [[حضرت]] به تب و لرز و و با دچار شدند که از جمله آنها ابوبکر و [[آزاد]] کردههای او عامر بن فهیره و [[بلال]] بودند<ref>قبلا نقل شد که اینها آزاد شدههای پیامبر{{صل}} بودند.</ref> و این موضوع قبل از [[نزول]] [[حکم]] [[حجاب]] بر ما بود. پس نزد آنها رفتم تا شاید به حال شان سودمند باشم. | [[ابن اسحاق]] و [[هشام بن عروه]] از [[عروة بن زبیر]] و او از [[عایشه]] [[نقل]] میکند که وقتی [[رسول خدا]] {{صل}} به [[مدینه]] وارد شد، این [[شهر]] یکی از سرزمینهایی بود که وبا در آن به شدت فراگیر بود و به همین سبب تعدادی از [[اصحاب]] آن [[حضرت]] به تب و لرز و و با دچار شدند که از جمله آنها ابوبکر و [[آزاد]] کردههای او عامر بن فهیره و [[بلال]] بودند<ref>قبلا نقل شد که اینها آزاد شدههای پیامبر {{صل}} بودند.</ref> و این موضوع قبل از [[نزول]] [[حکم]] [[حجاب]] بر ما بود. پس نزد آنها رفتم تا شاید به حال شان سودمند باشم. | ||
به پدرم نزدیک شدم و از او پرسیدم: حالت چگونه است؟ پدرم! گفت: هر مردی در میان خانوادهاش [[شب]] را به صبح میرساند، در حالی که [[مرگ]] از بند کفشهایش به او نزدیکتر است. | به پدرم نزدیک شدم و از او پرسیدم: حالت چگونه است؟ پدرم! گفت: هر مردی در میان خانوادهاش [[شب]] را به صبح میرساند، در حالی که [[مرگ]] از بند کفشهایش به او نزدیکتر است. | ||
خط ۲۸: | خط ۲۸: | ||
پیش خودم گفتم: به خدا قسم که عامر نیز نمیداند چه میگوید. در همین حال شنیدم که بلال میگوید: ای کاش میدانستم که آیا شبی را در دشت ف ([[مکه]]) به صبح میآورم، در حالی که اطرافم پر از گیاهان خوشبوی اذخر و جلیل باشد؟! آیا میشود که روزی به کنار آبهای مجنه بروم و آیا میشود که چشمم به شامه و طفیل افتد؟ | پیش خودم گفتم: به خدا قسم که عامر نیز نمیداند چه میگوید. در همین حال شنیدم که بلال میگوید: ای کاش میدانستم که آیا شبی را در دشت ف ([[مکه]]) به صبح میآورم، در حالی که اطرافم پر از گیاهان خوشبوی اذخر و جلیل باشد؟! آیا میشود که روزی به کنار آبهای مجنه بروم و آیا میشود که چشمم به شامه و طفیل افتد؟ | ||
پس نزد [[رسول خدا]]{{صل}} بازگشتم و به آن [[حضرت]] گفتم: آنها از شدت تب نمیدانند که چه میگویند و آنچه را که شنیده بودم برای ایشان بازگو کردم. آن حضرت فرمود: "خدایا! آب و هوای [[شهر مدینه]] را برای ما سازگار کن، چنانچه [[شهر]] مکه را برای ما سازگار کردی و [[خوراک]] آن را برای ما [[مبارک]] گردان و [[بیماری]] این شهر را به مهیعه<ref>جحفه یا منطقه نزدیک آن را مهیعه گویند.</ref> منتقل کن<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۵۸۸-۵۸۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۶۹-۶۸. استاد غروی در این باره این گونه نوشته: پیامبر{{صل}} این گونه دعا فرمود: "خدایا! مدینه را محبوب ما قرار بده همان طوری که مکه را محبوب ما قرار دادی و بر شدت این علاقه بیفزای و مال و زراعت آن را برای ما پر برکت بگردان و وبای آن را به سرزمین دیگری منتقل کن.؟! با دعای پیامبر{{صل}} خداوند و با را از میان برداشت و گویی به همین مناسبت اسم این شهر از یثرب به معنای قطعه قطعه و بازده شده به مدینه تغییر کرد تا وبا و تب از آن دور باشد؛ چنان که اسم آنکه به معنای مکروه و ناخوشایند بود، از آن برداشته شد.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عامر بن فهیره (مقاله)|مقاله «عامر بن فهیره»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۷۸-۵۸۰.</ref> | پس نزد [[رسول خدا]] {{صل}} بازگشتم و به آن [[حضرت]] گفتم: آنها از شدت تب نمیدانند که چه میگویند و آنچه را که شنیده بودم برای ایشان بازگو کردم. آن حضرت فرمود: "خدایا! آب و هوای [[شهر مدینه]] را برای ما سازگار کن، چنانچه [[شهر]] مکه را برای ما سازگار کردی و [[خوراک]] آن را برای ما [[مبارک]] گردان و [[بیماری]] این شهر را به مهیعه<ref>جحفه یا منطقه نزدیک آن را مهیعه گویند.</ref> منتقل کن<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۵۸۸-۵۸۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۶۹-۶۸. استاد غروی در این باره این گونه نوشته: پیامبر {{صل}} این گونه دعا فرمود: "خدایا! مدینه را محبوب ما قرار بده همان طوری که مکه را محبوب ما قرار دادی و بر شدت این علاقه بیفزای و مال و زراعت آن را برای ما پر برکت بگردان و وبای آن را به سرزمین دیگری منتقل کن. ؟! با دعای پیامبر {{صل}} خداوند و با را از میان برداشت و گویی به همین مناسبت اسم این شهر از یثرب به معنای قطعه قطعه و بازده شده به مدینه تغییر کرد تا وبا و تب از آن دور باشد؛ چنان که اسم آنکه به معنای مکروه و ناخوشایند بود، از آن برداشته شد.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عامر بن فهیره (مقاله)|مقاله «عامر بن فهیره»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۷۸-۵۸۰.</ref> | ||
==سرانجام [[عامر]]== | == سرانجام [[عامر]] == | ||
به [[نقلی]] عامر در [[جنگ]] بئر ([[چاه]]) معونه<ref>واقدی مینویسد: میان انصار هفتاد مرد جوان بودند که آنها را قاریان قرآن مینامیدند. آنها شبها در گوشهای از شهر مدینه گرد میآمدند و نماز و درس میخواندند و تا هنگام صبح بیدار بودند. صبح گاه برای خانههای پیامبر{{صل}} آب شیرین و هیزمی را که گرد آورده بودند. خانوادههایشان گمان میکردند که آنها در مسجدند و اهل مسجد تصور میکردند که آنها در خانههایشان هستند. پیامبر{{صل}} ایشان را در پی این کار گسیل داشت، پس همگی بیرون رفتند و در کنار چاه معونه شهید شدند. پیامبر{{صل}} پانزده شب قاتل آنها را نفرین میفرمود. ابو سعید خدری گوید: ایشان هفتاد نفر بودند و هم گفتهاند که چهل نفر بودهاند. پیامبر{{صل}} دستور فرمود تا نامهای را هم نوشتند و همراه ایشان فرستاد و منذر بن عمرو ساعدی را فرماندهی یاران خود قرار داد. آنها از مدینه بیرون رفتند و چون به منطقه چاه معونه، که از آبهای قبیله بنی سلیم و حد فاصل سرزمینهای قبیلههای بنی عامر و بنی سلیم است، رسیدند، اردو زدند. منذر بن عمرو ساعدی همراه با راهنمایی از قبیله بنی سلیم، که نامش مطلب بود، بیرون رفت و چون به کنار چاه معونه رسید اردو زد. او چهارپایان خودشان را هم به چرا فرستاد، و حارث بن صمه و عمرو بن امیه را همراه آن کرد. آن گاه، حرام بن ملحان را با نامه پیامبر{{صل}} و تنی چند از بنی عامر، پیش عامر بن طفیل، از بزرگان بنی عامر، فرستاد. پس چون حرام تزد عامر رسید، او نامه را نخواند و حرام بن ملحان را کشت و از بنی عامر برای جنگ با اصحاب رسول خدا{{صل}} کمک خواست. اتفاقا أبو براء هم پیش از این واقعه به ناحیه تجد رفته بود تا به آنها بگوید که یاران پیامبر{{صل}} را در حمایت خود گرفته است و نباید کسی به ایشان کاری داشته باشد. پس بنی عامر تقاضای عامر بن طفیل را نپذیرفتند و گفتند: ما حمایت ابو براء را رعایت میکنیم. عامر بن طفیل از قبایل دیگر بنی سلیم، عصیه و رعل، کمک خواست. آنها با او همراهی کردند و او را به ریاست خود برگزیدند. عامر بن طفیل گفت: من ریاست را به تنهایی نمیپذیرم! و پس آنان از پی او به راه افتادند تا به مسلمانان، که از دیر آمدن دوست خود حرام بن ملحان نگران بودند، رسیدند. مسلمانان، که منذر بن عمرو ساعدی فرماندهی آنها را داشت، با مشرکان رویارو شدند. مشرکان دور ایشان را گرفتند و به شدت با آنها جنگیدند تا اینکه تمامی پاران رسول خدا کشته شدند. (المغازی، ج۱، ص۳۴۶-۳۴۸ به صورت خلاصه).</ref> شرکت کرد و به [[شهادت]] رسید. در این [[جنگ]]، [[عامر بن طفیل]] [[اسیر]] شد. او به [[عمرو بن امیه]]<ref>ر.ک: دایره المعارف صحابه، ج۶.</ref> که جنگ نکرده، اسیر شده بود، گفت: "مادرم [[نذر]] کرده بود که بردهای را [[آزاد]] کند، حالا تو به خواست او [[آزادی]]". پس موی جلوی سر او را تراشید و او را آزاد ساخت. آنگاه، از او پرسید: آیا [[یاران]] خودت را میشناسی؟ او گفت: "آری". عمرو بن امیه گوید: عامر همراه من میان کشتگان [[راه]] افتاد و از [[نسب]] ایشان میپرسید؛ پس از من پرسید: آیا کسی از ایشان هست که در این جا او را ندیده باشی؟ گفتم: آری، فردی از وابستگان [[ابوبکر]] را که نامش [[عامر بن فهیره]] است، در این جا ندیدم. پرسید: او چگونه بود؟ گفتم: از [[برگزیدگان]] ما و از اولین [[یاران رسول خدا]]{{صل}} بود. عامر به من گفت: میخواهی داستان او را برایت بگویم؟ و به مردی اشاره کرد و گفت: "این مرد به او نیزه زد چون نیزهاش را از [[بدن]] او بیرون کشید، دیدم که عامر بن فهیره به [[آسمان]] رفت و از نظرم پنهان شد. گفتم: آری، او عامر بن فهیره است. [[قاتل]] عامر بن فهیره مردی از [[بنی کلاب]] به نام [[جبار بن سلمی]] بود. او [[نقل]] میکرد که چون به عامر بن فهیره نیزه زدم، شنیدم که گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، [[رستگار]] شدم! من با خود گفتم: یعنی چه، این [[رستگاری]] چه معنایی دارد؟ این موضوع در [[ذهن]] من بود تا اینکه پیش [[ضحاک بن سفیان کلابی]] آمدم و داستان را چنان که پیش آمده بود، برایش گفتم و از او پرسیدم: منظور او از [[رستگاری]] چی بود؟ [[ضحاک]] گفت: "مقصود، [[بهشت]] است". و [[راه]] [[مسلمان]] شدن را برای من بیان کرد<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۴۸-۳۴۹ و نیز ر.ک: السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۱۸۶؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۹۷؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۴۸۲؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۵، ص۳۴۹؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۱۰، ص۲۰۵؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ص۶۶. به نقل دیگر:{{عربی|رفع من رمحه، فلم توجد جثته. فقال رسول الله: إن الملائکة أخذته فوارت جنتنه. فأسلم جبار لما رأی، و حسن اسلامه}}. (انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۱۹۴؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۴، ص۴۰۱ و ج۱۳، ص۲۸۵؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۷۲ و ج۵، ص۳۴۹ و تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۲، ص۲۴۰. و طبق نقل دیگری: {{عربی|روی أن جبار بن سلمی الکلایی طعن عامرا یومئذ. فقال: فزت و رب الکعبه. و رفع من رمحه، فلم توجد جثته}}. (انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۱۹۴؛ تاریخ الخمیس، دیاربکری، ج۱، ص۴۵۳؛ المحبر، ابن حبیب، ص۱۱۸).</ref>. | به [[نقلی]] عامر در [[جنگ]] بئر ([[چاه]]) معونه<ref>واقدی مینویسد: میان انصار هفتاد مرد جوان بودند که آنها را قاریان قرآن مینامیدند. آنها شبها در گوشهای از شهر مدینه گرد میآمدند و نماز و درس میخواندند و تا هنگام صبح بیدار بودند. صبح گاه برای خانههای پیامبر {{صل}} آب شیرین و هیزمی را که گرد آورده بودند. خانوادههایشان گمان میکردند که آنها در مسجدند و اهل مسجد تصور میکردند که آنها در خانههایشان هستند. پیامبر {{صل}} ایشان را در پی این کار گسیل داشت، پس همگی بیرون رفتند و در کنار چاه معونه شهید شدند. پیامبر {{صل}} پانزده شب قاتل آنها را نفرین میفرمود. ابو سعید خدری گوید: ایشان هفتاد نفر بودند و هم گفتهاند که چهل نفر بودهاند. پیامبر {{صل}} دستور فرمود تا نامهای را هم نوشتند و همراه ایشان فرستاد و منذر بن عمرو ساعدی را فرماندهی یاران خود قرار داد. آنها از مدینه بیرون رفتند و چون به منطقه چاه معونه، که از آبهای قبیله بنی سلیم و حد فاصل سرزمینهای قبیلههای بنی عامر و بنی سلیم است، رسیدند، اردو زدند. منذر بن عمرو ساعدی همراه با راهنمایی از قبیله بنی سلیم، که نامش مطلب بود، بیرون رفت و چون به کنار چاه معونه رسید اردو زد. او چهارپایان خودشان را هم به چرا فرستاد، و حارث بن صمه و عمرو بن امیه را همراه آن کرد. آن گاه، حرام بن ملحان را با نامه پیامبر {{صل}} و تنی چند از بنی عامر، پیش عامر بن طفیل، از بزرگان بنی عامر، فرستاد. پس چون حرام تزد عامر رسید، او نامه را نخواند و حرام بن ملحان را کشت و از بنی عامر برای جنگ با اصحاب رسول خدا {{صل}} کمک خواست. اتفاقا أبو براء هم پیش از این واقعه به ناحیه تجد رفته بود تا به آنها بگوید که یاران پیامبر {{صل}} را در حمایت خود گرفته است و نباید کسی به ایشان کاری داشته باشد. پس بنی عامر تقاضای عامر بن طفیل را نپذیرفتند و گفتند: ما حمایت ابو براء را رعایت میکنیم. عامر بن طفیل از قبایل دیگر بنی سلیم، عصیه و رعل، کمک خواست. آنها با او همراهی کردند و او را به ریاست خود برگزیدند. عامر بن طفیل گفت: من ریاست را به تنهایی نمیپذیرم! و پس آنان از پی او به راه افتادند تا به مسلمانان، که از دیر آمدن دوست خود حرام بن ملحان نگران بودند، رسیدند. مسلمانان، که منذر بن عمرو ساعدی فرماندهی آنها را داشت، با مشرکان رویارو شدند. مشرکان دور ایشان را گرفتند و به شدت با آنها جنگیدند تا اینکه تمامی پاران رسول خدا کشته شدند. (المغازی، ج۱، ص۳۴۶-۳۴۸ به صورت خلاصه).</ref> شرکت کرد و به [[شهادت]] رسید. در این [[جنگ]]، [[عامر بن طفیل]] [[اسیر]] شد. او به [[عمرو بن امیه]]<ref>ر. ک: دایره المعارف صحابه، ج۶.</ref> که جنگ نکرده، اسیر شده بود، گفت: "مادرم [[نذر]] کرده بود که بردهای را [[آزاد]] کند، حالا تو به خواست او [[آزادی]]". پس موی جلوی سر او را تراشید و او را آزاد ساخت. آنگاه، از او پرسید: آیا [[یاران]] خودت را میشناسی؟ او گفت: "آری". عمرو بن امیه گوید: عامر همراه من میان کشتگان [[راه]] افتاد و از [[نسب]] ایشان میپرسید؛ پس از من پرسید: آیا کسی از ایشان هست که در این جا او را ندیده باشی؟ گفتم: آری، فردی از وابستگان [[ابوبکر]] را که نامش [[عامر بن فهیره]] است، در این جا ندیدم. پرسید: او چگونه بود؟ گفتم: از [[برگزیدگان]] ما و از اولین [[یاران رسول خدا]] {{صل}} بود. عامر به من گفت: میخواهی داستان او را برایت بگویم؟ و به مردی اشاره کرد و گفت: "این مرد به او نیزه زد چون نیزهاش را از [[بدن]] او بیرون کشید، دیدم که عامر بن فهیره به [[آسمان]] رفت و از نظرم پنهان شد. گفتم: آری، او عامر بن فهیره است. [[قاتل]] عامر بن فهیره مردی از [[بنی کلاب]] به نام [[جبار بن سلمی]] بود. او [[نقل]] میکرد که چون به عامر بن فهیره نیزه زدم، شنیدم که گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، [[رستگار]] شدم! من با خود گفتم: یعنی چه، این [[رستگاری]] چه معنایی دارد؟ این موضوع در [[ذهن]] من بود تا اینکه پیش [[ضحاک بن سفیان کلابی]] آمدم و داستان را چنان که پیش آمده بود، برایش گفتم و از او پرسیدم: منظور او از [[رستگاری]] چی بود؟ [[ضحاک]] گفت: "مقصود، [[بهشت]] است". و [[راه]] [[مسلمان]] شدن را برای من بیان کرد<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۴۸-۳۴۹ و نیز ر. ک: السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۱۸۶؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۹۷؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۴۸۲؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۵، ص۳۴۹؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۱۰، ص۲۰۵؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ص۶۶. به نقل دیگر:{{عربی|رفع من رمحه، فلم توجد جثته. فقال رسول الله: إن الملائکة أخذته فوارت جنتنه. فأسلم جبار لما رأی، و حسن اسلامه}}. (انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۱۹۴؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۴، ص۴۰۱ و ج۱۳، ص۲۸۵؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۷۲ و ج۵، ص۳۴۹ و تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۲، ص۲۴۰. و طبق نقل دیگری: {{عربی|روی أن جبار بن سلمی الکلایی طعن عامرا یومئذ. فقال: فزت و رب الکعبه. و رفع من رمحه، فلم توجد جثته}}. (انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۱۹۴؛ تاریخ الخمیس، دیاربکری، ج۱، ص۴۵۳؛ المحبر، ابن حبیب، ص۱۱۸).</ref>. | ||
مرحوم [[طبرسی]] نیز از کتاب [[ابان]] [[بجلی]] [[کوفی]] [[نقل]] میکند: [[ابو براء]]، [[عامر بن مالک]] نزد رسول [[خدا]]{{صل}} در [[مدینه]] آمد و [[اسلام]] آورد. سپس سپس گفت: ای [[محمد]]! اگر افرادی را به سوی [[اهل]] نجد بفرستی تا آنها را به اسلام [[دعوت]] کنند، امیدوارم که بپذیرند". | مرحوم [[طبرسی]] نیز از کتاب [[ابان]] [[بجلی]] [[کوفی]] [[نقل]] میکند: [[ابو براء]]، [[عامر بن مالک]] نزد رسول [[خدا]] {{صل}} در [[مدینه]] آمد و [[اسلام]] آورد. سپس سپس گفت: ای [[محمد]]! اگر افرادی را به سوی [[اهل]] نجد بفرستی تا آنها را به اسلام [[دعوت]] کنند، امیدوارم که بپذیرند". | ||
[[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "میترسم که اهل نجد به آنها آسیبی برسانند". اما [[ابوبراء]] گفت: "آنها در [[پناه]] من هستند". لذا [[رسول خدا]]{{صل}} [[منذر بن عمرو]] را به همراه بیست و چند نفر از [[بهترین]] [[مسلمانان]] به سوی نجد فرستاد و از جمله این مسلمانان، [[حارث بن صمه]]، [[حرام بن ملحان]] و [[عامر بن فهیره]] بودهاند و [[نامه]] رسول خدا{{صل}} را نیز به همراه داشتند. آنها حرکت کردند تا به [[چاه]] معونه رسیدند و در کنار آن به استراحت پرداختند. این [[چاه]]، بین [[سرزمین]] قبیلههای [[بنی عامر]] و [[بنی سلیم]] قرار داشت. سپس آنها [[حرام بن ملحان]] را به همراه [[نامه]] [[رسول خدا]]{{صل}} نزد [[عامر بن طفیل]] فرستادند. ابن طفیل بدون این که نامه را بخواند، بر او [[حمله]] کرد و در حالی که او میگفت: [[الله اکبر]]! قسم به خدای [[کعبه]] [[رستگار]] شدم، وی را [[شهید]] کرد<ref>اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۸۷.</ref>. | [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "میترسم که اهل نجد به آنها آسیبی برسانند". اما [[ابوبراء]] گفت: "آنها در [[پناه]] من هستند". لذا [[رسول خدا]] {{صل}} [[منذر بن عمرو]] را به همراه بیست و چند نفر از [[بهترین]] [[مسلمانان]] به سوی نجد فرستاد و از جمله این مسلمانان، [[حارث بن صمه]]، [[حرام بن ملحان]] و [[عامر بن فهیره]] بودهاند و [[نامه]] رسول خدا {{صل}} را نیز به همراه داشتند. آنها حرکت کردند تا به [[چاه]] معونه رسیدند و در کنار آن به استراحت پرداختند. این [[چاه]]، بین [[سرزمین]] قبیلههای [[بنی عامر]] و [[بنی سلیم]] قرار داشت. سپس آنها [[حرام بن ملحان]] را به همراه [[نامه]] [[رسول خدا]] {{صل}} نزد [[عامر بن طفیل]] فرستادند. ابن طفیل بدون این که نامه را بخواند، بر او [[حمله]] کرد و در حالی که او میگفت: [[الله اکبر]]! قسم به خدای [[کعبه]] [[رستگار]] شدم، وی را [[شهید]] کرد<ref>اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۸۷.</ref>. | ||
استاد [[سید جعفر مرتضی عاملی]] در این باره مینویسد: عدهای از منابع [[نقل]] کردهاند که [[بدن]] [[عامر بن فهیره]] پس از کشته شدن به [[آسمان]] رفت. منابع دیگر نیز نقل کردهاند که [[ملائکه]] [[بهشت]] او را [[دفن]] کردهاند و [[مقام]] او در [[اعلی علیین]] است. | استاد [[سید جعفر مرتضی عاملی]] در این باره مینویسد: عدهای از منابع [[نقل]] کردهاند که [[بدن]] [[عامر بن فهیره]] پس از کشته شدن به [[آسمان]] رفت. منابع دیگر نیز نقل کردهاند که [[ملائکه]] [[بهشت]] او را [[دفن]] کردهاند و [[مقام]] او در [[اعلی علیین]] است. | ||
پاسخها به این سخن: | پاسخها به این سخن: | ||
#در بعضی از منابع آمده که در این سریه فقط [[انصار]] حاضر بودند و هیچ مهاجری در آن شرکت نکرد<ref>ر.ک: المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۵۲؛ صحیح البخاری، بخاری، ج۳، ص۱۹؛ فتح الباری، ابن حجر، ج۷، ص۲۹۶.</ref>. و عدهای [[عمرو]] بن امیدی ضمری را جزو افراد آن ندانستهاند<ref>ر.ک: مجمع الزوائد، هیثمی، ج۶، ص۱۲۵؛ عمدة القاری، عینی، ج۱۷، ص۱۷۴.</ref>. همچنان که [[نافع بن بدیل]] [[خزاعی]] را هم در مرثیه [[انس]] بن [[عباس]] [[سلمی]] و [[عبد الله بن رواحه]] جزو افراد شرکت کننده ندانستهاند<ref>ر.ک: السیره النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۱۹۷.</ref>. | # در بعضی از منابع آمده که در این سریه فقط [[انصار]] حاضر بودند و هیچ مهاجری در آن شرکت نکرد<ref>ر. ک: المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۵۲؛ صحیح البخاری، بخاری، ج۳، ص۱۹؛ فتح الباری، ابن حجر، ج۷، ص۲۹۶.</ref>. و عدهای [[عمرو]] بن امیدی ضمری را جزو افراد آن ندانستهاند<ref>ر. ک: مجمع الزوائد، هیثمی، ج۶، ص۱۲۵؛ عمدة القاری، عینی، ج۱۷، ص۱۷۴.</ref>. همچنان که [[نافع بن بدیل]] [[خزاعی]] را هم در مرثیه [[انس]] بن [[عباس]] [[سلمی]] و [[عبد الله بن رواحه]] جزو افراد شرکت کننده ندانستهاند<ref>ر. ک: السیره النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۱۹۷.</ref>. | ||
#مطالب نقل شده درباره او باهم تناقض دارند. در بعضی از آنها آمده که عامر در کشتهها نبود، به همین [[دلیل]] گفته شده ملائکه او را به آسمان برده و دفن کردند. و در بعضی آمده که او بین کشته شدهها بود و عامر بن طفیل به بدن او اشاره کرد و از [[عمرو بن امیه]] درباره او پرسید. عده ای برای رفع این تناقض احتمال دادهاند که ابتدا بدن او به آسمان برده شده و سپس برگردانده شده است<ref>ر.ک: السیرة النبویه، دحلان، ج۱، ص۲۵۹.</ref>. | # مطالب نقل شده درباره او باهم تناقض دارند. در بعضی از آنها آمده که عامر در کشتهها نبود، به همین [[دلیل]] گفته شده ملائکه او را به آسمان برده و دفن کردند. و در بعضی آمده که او بین کشته شدهها بود و عامر بن طفیل به بدن او اشاره کرد و از [[عمرو بن امیه]] درباره او پرسید. عده ای برای رفع این تناقض احتمال دادهاند که ابتدا بدن او به آسمان برده شده و سپس برگردانده شده است<ref>ر. ک: السیرة النبویه، دحلان، ج۱، ص۲۵۹.</ref>. | ||
# [[ابن منده]] از [[ایوب بن سنان]]، او از [[محمد بن منکدر]]، او از [[جابر]] و او از [[عامر بن فهیره]] [[نقل]] کردهاند که گفته، [[ابوبکر]] به همراه [[رسول خدا]] در [[لشکر]] عسره ([[تبوک]]) حضور داشت<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۹۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۵۶.</ref>. معنی این سخن این است که عامر بن فهیره تا نه سال یا بیشتر بعد از ماجرای بئر معونه زنده بوده است<ref>الصحیح من سیرة النبی الأعظم، سید جعفر مرتضی عاملی، ج۷، ص۲۸۰-۲۸۲ چاپ قدیم.</ref>. | # [[ابن منده]] از [[ایوب بن سنان]]، او از [[محمد بن منکدر]]، او از [[جابر]] و او از [[عامر بن فهیره]] [[نقل]] کردهاند که گفته، [[ابوبکر]] به همراه [[رسول خدا]] در [[لشکر]] عسره ([[تبوک]]) حضور داشت<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۹۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۵۶.</ref>. معنی این سخن این است که عامر بن فهیره تا نه سال یا بیشتر بعد از ماجرای بئر معونه زنده بوده است<ref>الصحیح من سیرة النبی الأعظم، سید جعفر مرتضی عاملی، ج۷، ص۲۸۰-۲۸۲ چاپ قدیم.</ref>. | ||
خط ۴۸: | خط ۴۸: | ||
'''خلاصه:''' آنچه [[ابن منده]] گفته، موجب [[شک]] درباره [[شهادت]] او در بئر معونه است. به افزون بر آن، هیچ مهاجری در این [[جنگ]] مگر ضمری حاضر نبوده است. از طرفی، [[حسان بن ثابت]]، [[انس]] بن [[عباس]] [[سلمی]] و [[عبد الله بن رواحه]] درباره شهدای بئر معونه، جز [[منذر بن عمرو]] و [[نافع بن بدیل بن ورقاء خزاعی]] مرثیه سرایی کردهاند. اگر عامر بن فهیره به [[آسمان]] رفته بود و [[ملائکه]] او را [[دفن]] کرده بودند و جنازهاش بین [[شهدا]] نبود و... مناسب بود [[مسلمانان]] در اشعارشان از آنها یاد میکردند و با این ماجرا با [[مشرکان]] [[احتجاج]] کرده، در هر مناسبتی این [[کرامت]] را بیان میکردند. | '''خلاصه:''' آنچه [[ابن منده]] گفته، موجب [[شک]] درباره [[شهادت]] او در بئر معونه است. به افزون بر آن، هیچ مهاجری در این [[جنگ]] مگر ضمری حاضر نبوده است. از طرفی، [[حسان بن ثابت]]، [[انس]] بن [[عباس]] [[سلمی]] و [[عبد الله بن رواحه]] درباره شهدای بئر معونه، جز [[منذر بن عمرو]] و [[نافع بن بدیل بن ورقاء خزاعی]] مرثیه سرایی کردهاند. اگر عامر بن فهیره به [[آسمان]] رفته بود و [[ملائکه]] او را [[دفن]] کرده بودند و جنازهاش بین [[شهدا]] نبود و... مناسب بود [[مسلمانان]] در اشعارشان از آنها یاد میکردند و با این ماجرا با [[مشرکان]] [[احتجاج]] کرده، در هر مناسبتی این [[کرامت]] را بیان میکردند. | ||
[[دحلان]] میگوید: در این باره [[بزرگداشت]] عامر بن فهیره) باید [[کفار]] میترسیدند پس چرا ابن [[طفیل]] درباره او میپرسد. همچنین این حادثه بزرگ باید [[نفوس]] را [[خاشع]] کرده، و بدنها را بلرزاند ولی عجیب است که این حادثه هیچ تاثیری بر [[عامر]] بن طفیل و یارانش نمیگذارد و هیچگونه [[پشیمانی]] در بین آنها آشکار نمیشود، بلکه همچنان بر کار خود [[اصرار]] میورزند و هنگامی که با [[پیامبر]]{{صل}} روبرو میشوند، آن [[حضرت]] را [[تهدید]] میکنند در حالی که باید بعد از این واقعه مهم، [[اسلام]] به سرعت گسترش مییافت. حداقل باید [[یاران]] [[ابن طفیل]] بر او [[اعتراض]] میکردند یا در [[جنگ]] با سایر همرزمان [[عامر بن فهیره]] [[تردید]] میکردند و یا اینکه در هر مناسبتی [[مسلمان]] شدن خود را بعد از این واقعه به این ماجرا نسبت میدادند، با وجود چنین ماجرای عجیبی چرا کشندگان او از میدان جنگ فرار نکردند؟! بلکه همه ایشان بر [[شرک]] و [[طغیان]] خود [[اصرار]] ورزیده، ذرهای [[ترس]] به خود [[راه]] ندادند و حتی با [[خیال]] راحت به دیگر [[مسلمانان]] [[حمله]] کردند! حتی آنها [[منذر]] بن [[محمد]] را که در میدان جنگ نبود و وقتی برگشت و کشتههای همرزمان خود را دید، نیز به [[شهادت]] رساندند و [[حارث بن صمه]] را نیز بعد از اینکه بازگشت، کشتند. چرا [[ملائکه]] فقط عامر بن فهیره را به [[آسمان]] بردند و سایر شهدای بزرگوار را رها کردند؟! شهدایی که [[پیامبر]]{{صل}} به [[دستور خداوند]] به [[بزرگداشت]] ایشان امر فرموده؛ مثل [[سید الشهداء]] [[حمزة بن عبدالمطلب]] [[جعفر بن ابی طالب]]، [[زید بن حارثه]]، [[عبدالله بن رواحه]] و دیگران که پیامبر [[فضیلت]] آنها را بیان کرده و [[دستور]] میدهد که [[مردم]] بر ایشان [[گریه]] کنند! چرا پیامبر از عامر بن فهیره نام نمیبرد و بعضی از [[مقامات]] او در [[بهشت]] را وال برای مسلمانان یادآور نمیشود؟ چرا ملائکه [[عمار بن یاسر]]، [[علی بن ابی طالب]]{{ع}}، [[حسین بن علی]]{{ع}}، [[حسن بن علی]]{{ع}}، و شهدای دیگر و حتی خود [[پیامبر اکرم]]{{صل}} را به آسمان نمیبرند!!<ref>الصحیح من سیرة النبی الأعظم، سید جعفر مرتضی عاملی، ج۷، ص۲۸۳-۲۸۵ چاپ قدیم. ایشان در ادامه مینویسد: اما دلیل بزرگ داشتن عامر بن فهیره چیست؟ اولا، عامر از کسانی است که به شهادت رسید و او از شهدایی است که "أحیاء عند ربهم یرزقون" است... اگر صحیح باشد که او به شهادت رسیده است.!! این همه اکرام و تجلیل به دلیل دوست داشتن او و تقدیر از جهاد او نیست بلکه به دلیل اعتقادشان به اینکه که عامر آزاد شده و غلام ابو بکر ست.، میباشد. (ج۷، ص۲۸۵-۲۸۶) اما درباره آیه {{متن قرآن|وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا}}، "و کسانی را که در راه خداوند کشته شدهاند مرده مپندار که زندهاند، نزد پروردگارشان روزی میبرند". نقل شده، این آیه درباره شهدای بئر معونه نازل شده است. در مقابل آن میگوییم: ۱- بسیاری از روایات از ابن عباس، ابی ضحی، قتاده، ضحاک، ربیع، أنس و سعید بن جبیر بیان میکنند که این آیه دربارهی حمزه و شهدای احد نازل شده است؛ ۲ - سیاق آیات قبل و بعد از این آیه نشانگر این است که این آیه در جنگ احد نازل شده است، درباره رد منافقان که خواری مسلمانان را میخواستند و به برادرانشان میگفتند: {{عربی|لو أطاعونا ما قتلوا}}؛ (ج۷، ص۲۸۸-۲۸۹).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عامر بن فهیره (مقاله)|مقاله «عامر بن فهیره»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۸۰-۵۸۴.</ref> | [[دحلان]] میگوید: در این باره [[بزرگداشت]] عامر بن فهیره) باید [[کفار]] میترسیدند پس چرا ابن [[طفیل]] درباره او میپرسد. همچنین این حادثه بزرگ باید [[نفوس]] را [[خاشع]] کرده، و بدنها را بلرزاند ولی عجیب است که این حادثه هیچ تاثیری بر [[عامر]] بن طفیل و یارانش نمیگذارد و هیچگونه [[پشیمانی]] در بین آنها آشکار نمیشود، بلکه همچنان بر کار خود [[اصرار]] میورزند و هنگامی که با [[پیامبر]] {{صل}} روبرو میشوند، آن [[حضرت]] را [[تهدید]] میکنند در حالی که باید بعد از این واقعه مهم، [[اسلام]] به سرعت گسترش مییافت. حداقل باید [[یاران]] [[ابن طفیل]] بر او [[اعتراض]] میکردند یا در [[جنگ]] با سایر همرزمان [[عامر بن فهیره]] [[تردید]] میکردند و یا اینکه در هر مناسبتی [[مسلمان]] شدن خود را بعد از این واقعه به این ماجرا نسبت میدادند، با وجود چنین ماجرای عجیبی چرا کشندگان او از میدان جنگ فرار نکردند؟! بلکه همه ایشان بر [[شرک]] و [[طغیان]] خود [[اصرار]] ورزیده، ذرهای [[ترس]] به خود [[راه]] ندادند و حتی با [[خیال]] راحت به دیگر [[مسلمانان]] [[حمله]] کردند! حتی آنها [[منذر]] بن [[محمد]] را که در میدان جنگ نبود و وقتی برگشت و کشتههای همرزمان خود را دید، نیز به [[شهادت]] رساندند و [[حارث بن صمه]] را نیز بعد از اینکه بازگشت، کشتند. چرا [[ملائکه]] فقط عامر بن فهیره را به [[آسمان]] بردند و سایر شهدای بزرگوار را رها کردند؟! شهدایی که [[پیامبر]] {{صل}} به [[دستور خداوند]] به [[بزرگداشت]] ایشان امر فرموده؛ مثل [[سید الشهداء]] [[حمزة بن عبدالمطلب]] [[جعفر بن ابی طالب]]، [[زید بن حارثه]]، [[عبدالله بن رواحه]] و دیگران که پیامبر [[فضیلت]] آنها را بیان کرده و [[دستور]] میدهد که [[مردم]] بر ایشان [[گریه]] کنند! چرا پیامبر از عامر بن فهیره نام نمیبرد و بعضی از [[مقامات]] او در [[بهشت]] را وال برای مسلمانان یادآور نمیشود؟ چرا ملائکه [[عمار بن یاسر]]، [[علی بن ابی طالب]] {{ع}}، [[حسین بن علی]] {{ع}}، [[حسن بن علی]] {{ع}}، و شهدای دیگر و حتی خود [[پیامبر اکرم]] {{صل}} را به آسمان نمیبرند!!<ref>الصحیح من سیرة النبی الأعظم، سید جعفر مرتضی عاملی، ج۷، ص۲۸۳-۲۸۵ چاپ قدیم. ایشان در ادامه مینویسد: اما دلیل بزرگ داشتن عامر بن فهیره چیست؟ اولا، عامر از کسانی است که به شهادت رسید و او از شهدایی است که "أحیاء عند ربهم یرزقون" است... اگر صحیح باشد که او به شهادت رسیده است. !! این همه اکرام و تجلیل به دلیل دوست داشتن او و تقدیر از جهاد او نیست بلکه به دلیل اعتقادشان به اینکه که عامر آزاد شده و غلام ابو بکر ست. ، میباشد. (ج۷، ص۲۸۵-۲۸۶) اما درباره آیه {{متن قرآن|وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا}}، "و کسانی را که در راه خداوند کشته شدهاند مرده مپندار که زندهاند، نزد پروردگارشان روزی میبرند". نقل شده، این آیه درباره شهدای بئر معونه نازل شده است. در مقابل آن میگوییم: ۱- بسیاری از روایات از ابن عباس، ابی ضحی، قتاده، ضحاک، ربیع، أنس و سعید بن جبیر بیان میکنند که این آیه دربارهی حمزه و شهدای احد نازل شده است؛ ۲ - سیاق آیات قبل و بعد از این آیه نشانگر این است که این آیه در جنگ احد نازل شده است، درباره رد منافقان که خواری مسلمانان را میخواستند و به برادرانشان میگفتند: {{عربی|لو أطاعونا ما قتلوا}}؛ (ج۷، ص۲۸۸-۲۸۹).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عامر بن فهیره (مقاله)|مقاله «عامر بن فهیره»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۸۰-۵۸۴.</ref> | ||
== منابع == | == منابع == |