پرش به محتوا

عبدالله بن عفیف ازدی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = [[عبدالله بن عفیف ازدی در تراجم و رجال]] - [[عبدالله بن عفیف ازدی در تاریخ اسلامی]] - [[عبدالله بن عفیف ازدی در معارف و سیره حسینی]]| پرسش مرتبط  = }}
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = [[عبدالله بن عفیف ازدی در تراجم و رجال]] - [[عبدالله بن عفیف ازدی در تاریخ اسلامی]] - [[عبدالله بن عفیف ازدی در معارف و سیره حسینی]]| پرسش مرتبط  = }}


'''عبدالله بن عفیف ازْدِی''' از [[شاعران]] و سخنوران و [[شجاعان]] [[عصر]] خویش و از [[اصحاب]] و [[شیعیان]] [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} بود که به‌واسطه مجروح شدن در [[جنگ جمل]] و [[صفین]] نابینا شد و نتوانست در [[کربلا]] حضور داشته باشد. بعد از [[حادثه عاشورا]] و زمانی که [[عبیدالله بن زیاد]] در [[مسجد]] به [[اهل بیت]]{{ع}} [[اهانت]] کرد او جواب دندان‌شکنی به عبیدالله داد و همین مسأله باعث شد توسط عوامل ابن‌زیاد به [[شهادت]] برسد.
'''عبدالله بن عفیف ازْدِی''' از [[شاعران]] و سخنوران و [[شجاعان]] [[عصر]] خویش و از [[اصحاب]] و [[شیعیان]] [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} بود که به‌واسطه مجروح شدن در [[جنگ جمل]] و [[صفین]] نابینا شد و نتوانست در [[کربلا]] حضور داشته باشد. بعد از [[حادثه عاشورا]] و زمانی که [[عبیدالله بن زیاد]] در [[مسجد]] به [[اهل بیت]] {{ع}} [[اهانت]] کرد او جواب دندان‌شکنی به عبیدالله داد و همین مسأله باعث شد توسط عوامل ابن‌زیاد به [[شهادت]] برسد.


==مقدمه==
== مقدمه ==
[[عبدالله بن عفیف ازْدِی غامِدِی والِبی]] از [[شاعران]] ادیب و سخنوران و [[شجاعان]] عصر خویش و از [[اصحاب]] و [[شیعیان]] [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} بود که در [[جنگ جمل]] در رکاب آن حضرت دلاورانه جنگید و در همین [[نبرد]] چشم چپ خود را از دست داد و در [[جنگ صفین]] نیز در [[نبرد]] با نیروهای شامی ضربه‌ای بر سرش و ضربه‌ای بر ابروی او وارد شد و چشم راستش نیز [[نابینا]] شد و به علت [[نابینایی]] پس از [[جنگ صفین]]، همواره در [[مسجد]] مشغول [[نماز]] و [[عبادت]] بود<ref>کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۷۵.</ref>. او تا دم [[مرگ]] بر [[ایمان]] و اعتقادش نسبت به [[حضرت علی]]{{ع}} و [[اهل بیت پیامبر]]{{ع}} باقی ماند و در این [[راه]] لحظه‌ای [[سستی]] نکرد و اگر در واقعه جانگداز [[عاشورا]] حضور نیافت، شاید به علت [[نابینایی]] او بوده است<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۹۱۳.</ref>.
[[عبدالله بن عفیف ازْدِی غامِدِی والِبی]] از [[شاعران]] ادیب و سخنوران و [[شجاعان]] عصر خویش و از [[اصحاب]] و [[شیعیان]] [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} بود که در [[جنگ جمل]] در رکاب آن حضرت دلاورانه جنگید و در همین [[نبرد]] چشم چپ خود را از دست داد و در [[جنگ صفین]] نیز در [[نبرد]] با نیروهای شامی ضربه‌ای بر سرش و ضربه‌ای بر ابروی او وارد شد و چشم راستش نیز [[نابینا]] شد و به علت [[نابینایی]] پس از [[جنگ صفین]]، همواره در [[مسجد]] مشغول [[نماز]] و [[عبادت]] بود<ref>کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۷۵.</ref>. او تا دم [[مرگ]] بر [[ایمان]] و اعتقادش نسبت به [[حضرت علی]] {{ع}} و [[اهل بیت پیامبر]] {{ع}} باقی ماند و در این [[راه]] لحظه‌ای [[سستی]] نکرد و اگر در واقعه جانگداز [[عاشورا]] حضور نیافت، شاید به علت [[نابینایی]] او بوده است<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۹۱۳.</ref>.


==[[اعتراض]] عبدالله بن عفیف ازدی به [[ابن زیاد]] و [[شهادت]] او==
== [[اعتراض]] عبدالله بن عفیف ازدی به [[ابن زیاد]] و [[شهادت]] او ==
پس از [[شهادت]] [[سیدالشهدا]]{{ع}} و یارانش در [[کربلا]] و آوردن [[اسیران]] [[اهل بیت]] در یازدهم [[محرم]] به [[کوفه]]، [[عبیدالله بن زیاد]] در [[مسجد]] جامع [[شهر]] [[مردم]] را به [[نماز]] فراخواند، سپس بالای [[منبر]] رفت و در کمال [[وقاحت]] و [[بی‌شرمی]] گفت: "خدای را [[سپاس]] که [[حق]] و اهلش را ظاهر کرد و [[امیرالمؤمنین]] [[یزید بن معاویه]] و حزبش را [[یاری]] کرد و [[دروغگو]] پسر [[دروغگو]] [[حسین بن علی]] و شیعیانش را هلاک کرد!"<ref>{{عربی|الحمد للّه الذي اظهر الحقّ و اهله، و نصر أمير المؤمنين يزيد بن معاوية و حزبه و قتل الكذّاب ابن الكذّاب: الحسين بن علي و شيعته!!!}}</ref>
پس از [[شهادت]] [[سیدالشهدا]] {{ع}} و یارانش در [[کربلا]] و آوردن [[اسیران]] [[اهل بیت]] در یازدهم [[محرم]] به [[کوفه]]، [[عبیدالله بن زیاد]] در [[مسجد]] جامع [[شهر]] [[مردم]] را به [[نماز]] فراخواند، سپس بالای [[منبر]] رفت و در کمال [[وقاحت]] و [[بی‌شرمی]] گفت: "خدای را [[سپاس]] که [[حق]] و اهلش را ظاهر کرد و [[امیرالمؤمنین]] [[یزید بن معاویه]] و حزبش را [[یاری]] کرد و [[دروغگو]] پسر [[دروغگو]] [[حسین بن علی]] و شیعیانش را هلاک کرد!"<ref>{{عربی|الحمد للّه الذي اظهر الحقّ و اهله، و نصر أمير المؤمنين يزيد بن معاوية و حزبه و قتل الكذّاب ابن الكذّاب: الحسين بن علي و شيعته!!!}}</ref>


این سخن موهن و جسارت‌آمیز اگرچه بسیاری از حاضران را ناراحت کرد اما تهدیدهای [[عبیدالله بن زیاد]] و کشتن و [[حبس]] هر معترض و منتقدی سبب شد آنها [[سکوت]] پیشه کنند و اعتراضی نکنند، در این میان عبدالله بن عفیف ازدی این مرد [[خدا]] و با [[ایمان]] و [[انسان]] [[فداکار]] هنوز سخن [[ابن زیاد]] تمام نشده بود که از جا برخاست و به سخنان اهانت‌آمیز [[عبیدالله بن زیاد]] [[اعتراض]] کرد و در میان انبوه [[مردم]] فریاد برآورد و گفت: ای پسر مرجانه! همانا [[دروغگو]] و پسر [[دروغگو]] تویی و پدرت و [[دروغگو]] آن کس و [[پدر]] او که تو را به [[حکومت]] [[کوفه]] [[منصوب]] کرد ـ نه [[حسین بن علی]] و پدرش ـ ای پسر مرجانه! آیا [[فرزندان پیامبر]] را می‌کُشی و در [[جایگاه]] [[صدیقین]] و خوبان قرار گرفته و سخن می‌گویی؟!<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۸-۴۵۹، دارالمعارف؛ ر.ک: انساب الاشراف، ج۳، ص۴۱۳-۴۱۴، دارالفکر؛ ارشاد، ج۲، ص۱۱۷، کنگره جهانی هزاره شیخ مفید، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۳؛ تذکرة الخواص، ص۲۳۲-۲۳۳؛ الملهوف، ص۲۰۳-۲۰۷. بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۱۹.</ref>
این سخن موهن و جسارت‌آمیز اگرچه بسیاری از حاضران را ناراحت کرد اما تهدیدهای [[عبیدالله بن زیاد]] و کشتن و [[حبس]] هر معترض و منتقدی سبب شد آنها [[سکوت]] پیشه کنند و اعتراضی نکنند، در این میان عبدالله بن عفیف ازدی این مرد [[خدا]] و با [[ایمان]] و [[انسان]] [[فداکار]] هنوز سخن [[ابن زیاد]] تمام نشده بود که از جا برخاست و به سخنان اهانت‌آمیز [[عبیدالله بن زیاد]] [[اعتراض]] کرد و در میان انبوه [[مردم]] فریاد برآورد و گفت: ای پسر مرجانه! همانا [[دروغگو]] و پسر [[دروغگو]] تویی و پدرت و [[دروغگو]] آن کس و [[پدر]] او که تو را به [[حکومت]] [[کوفه]] [[منصوب]] کرد ـ نه [[حسین بن علی]] و پدرش ـ ای پسر مرجانه! آیا [[فرزندان پیامبر]] را می‌کُشی و در [[جایگاه]] [[صدیقین]] و خوبان قرار گرفته و سخن می‌گویی؟!<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۸-۴۵۹، دارالمعارف؛ ر. ک: انساب الاشراف، ج۳، ص۴۱۳-۴۱۴، دارالفکر؛ ارشاد، ج۲، ص۱۱۷، کنگره جهانی هزاره شیخ مفید، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۳؛ تذکرة الخواص، ص۲۳۲-۲۳۳؛ الملهوف، ص۲۰۳-۲۰۷. بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۱۹.</ref>


ابن‌زیاد [[خشمگین]] گردید و گفت: گوینده چه کسی بود؟ عبدالله گفت: من بودم ای [[دشمن خدا]]!<ref>الملهوف، ص۲۰۳-۲۰۴.</ref>. [[عبیدالله بن زیاد]] چون [[انتظار]] نداشت پس از [[پیروزی]] در [[کربلا]] کسی جرأت کند در جمع [[مردم]] به وی [[انتقاد]] و [[اعتراض]] کند، سخت [[خشمگین]] شد و گفت: این [[مرد]] ـ عبدالله بن عفیف ازدی ـ را بیاورید<ref>الملهوف، ص۲۰۳-۲۰۴.</ref>. مأموران او را گرفتند تا نزد [[عبیدالله بن زیاد]] ببرند، در این هنگام عبدالله بن عفیف ازدی به قصد کمک گرفتن از [[مردم]] و قبیلة [[ازد]] فریاد برآورد: [[یا مبرور]]؛ قبیلۀ [[ازد]] که جمعیتشان در آن روز در [[مسجد کوفه]] به هفتصد نفر می‌رسید، برخاستند و به ندای عبدالله بن عفیف ازدی پاسخ دادند و او را از دست مأموران گرفته و به خانواده‌اش تحویل دادند<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۸-۴۵۹، دارالمعارف؛ ر.ک: انساب الاشراف، ج۳، ص۴۱۳-۴۱۴، دارالفکر.</ref>.  
ابن‌زیاد [[خشمگین]] گردید و گفت: گوینده چه کسی بود؟ عبدالله گفت: من بودم ای [[دشمن خدا]]!<ref>الملهوف، ص۲۰۳-۲۰۴.</ref>. [[عبیدالله بن زیاد]] چون [[انتظار]] نداشت پس از [[پیروزی]] در [[کربلا]] کسی جرأت کند در جمع [[مردم]] به وی [[انتقاد]] و [[اعتراض]] کند، سخت [[خشمگین]] شد و گفت: این [[مرد]] ـ عبدالله بن عفیف ازدی ـ را بیاورید<ref>الملهوف، ص۲۰۳-۲۰۴.</ref>. مأموران او را گرفتند تا نزد [[عبیدالله بن زیاد]] ببرند، در این هنگام عبدالله بن عفیف ازدی به قصد کمک گرفتن از [[مردم]] و قبیلة [[ازد]] فریاد برآورد: [[یا مبرور]]؛ قبیلۀ [[ازد]] که جمعیتشان در آن روز در [[مسجد کوفه]] به هفتصد نفر می‌رسید، برخاستند و به ندای عبدالله بن عفیف ازدی پاسخ دادند و او را از دست مأموران گرفته و به خانواده‌اش تحویل دادند<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۸-۴۵۹، دارالمعارف؛ ر. ک: انساب الاشراف، ج۳، ص۴۱۳-۴۱۴، دارالفکر.</ref>.  


[[ابن زیاد]] [[فرمان]] داد: بروید این نابینای [[ازدی]] را بیاورید. مأموران ابن‌زیاد به [[خانه]] عبدالله رسیدند. درب خانه را شکستند و وارد شدند. دختر عبدالله فریاد زد: [[پدر]]، [[دشمن]] به تو نزدیک شده است، مواظب باش، عبدالله گفت: نترس، شمشیرم را بده. دختر عبدالله [[شمشیر]] را به وی داد و او به [[دفاع از خود]] پرداخت در حالی که چنین می‌گفت:
[[ابن زیاد]] [[فرمان]] داد: بروید این نابینای [[ازدی]] را بیاورید. مأموران ابن‌زیاد به [[خانه]] عبدالله رسیدند. درب خانه را شکستند و وارد شدند. دختر عبدالله فریاد زد: [[پدر]]، [[دشمن]] به تو نزدیک شده است، مواظب باش، عبدالله گفت: نترس، شمشیرم را بده. دختر عبدالله [[شمشیر]] را به وی داد و او به [[دفاع از خود]] پرداخت در حالی که چنین می‌گفت:
خط ۲۲: خط ۲۲:
دختر عبدالله می‌گفت: ای پدر کاش من مرد بودم و در کنار تو با این [[مردم]] زشتکار که کشندگان [[عترت]] پیامبرند می‌جنگیدم. [[دشمنان]] پیوسته با وی جنگیدند تا آنکه وی را دستگیر نموده نزد ابن‌زیاد بردند و [[دستور]] داد او را گردن زدند و بدنش را در مکانی به نام «سَبْخه»<ref>انساب الاشراف، ج۳، ص۴۱۴، دارالفکر؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۹، دارالمعارف؛ الملهوف، ص۲۰۷؛ ارشاد، ج۲، ص۱۱۷، کنگره جهانی هزاره شیخ مفید؛ بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۲۱.</ref> و به [[نقلی]] در [[مسجد]] به دار آویختند<ref>الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۳.</ref> و او اولین شیعه‌ای بود که پس از [[واقعه کربلا]] در [[اعتراض]] به [[عبیدالله بن زیاد]]، به [[شهادت]] رسید.
دختر عبدالله می‌گفت: ای پدر کاش من مرد بودم و در کنار تو با این [[مردم]] زشتکار که کشندگان [[عترت]] پیامبرند می‌جنگیدم. [[دشمنان]] پیوسته با وی جنگیدند تا آنکه وی را دستگیر نموده نزد ابن‌زیاد بردند و [[دستور]] داد او را گردن زدند و بدنش را در مکانی به نام «سَبْخه»<ref>انساب الاشراف، ج۳، ص۴۱۴، دارالفکر؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۹، دارالمعارف؛ الملهوف، ص۲۰۷؛ ارشاد، ج۲، ص۱۱۷، کنگره جهانی هزاره شیخ مفید؛ بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۲۱.</ref> و به [[نقلی]] در [[مسجد]] به دار آویختند<ref>الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۳.</ref> و او اولین شیعه‌ای بود که پس از [[واقعه کربلا]] در [[اعتراض]] به [[عبیدالله بن زیاد]]، به [[شهادت]] رسید.


درست است که عبدالله بن عفیف ازدی با این [[اعتراض]] لفظی جانش به خطر افتاد و به [[شهادت]] رسید؛ اما در برابر آن کابوس [[وحشت]] و محیط [[خفقان]] و مقابل آن [[مستبد]] زمان و دیکتاتور دوران ایستاد و [[ابهت]] [[عبیدالله بن زیاد]] را در هم [[شکست]] و محیط [[رعب]] و [[وحشت]] آن روز را فرو ریخت و به طور [[قطع]] [[جان]] دادن او در این [[راه]]، [[افتخار]] و [[پاداش]] آن نزد [[خداوند]] بسیار زیاد است و به دنبال همین [[اعتراض]] افراد زیادی دست به [[اعتراض]] زدند و [[عبدالله بن جندب]] [[صحابی رسول خدا]]{{صل}} نیز لب به سخن گشود و از سخنان عبدالله بن عفیف ازدی [[حمایت]] کرد که [[عبیدالله بن زیاد]] [[تصمیم]] گرفت او را به [[قتل]] برساند اما از عواقب این کار ترسید و دست از کشتن او برداشت<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۸.</ref>.<ref>جمعی از نویسندگان، [[پژوهشی پیرامون شهدای کربلا (کتاب)|پژوهشی پیرامون شهدای کربلا]]، ص:۲۳۸-۲۴۱؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۹۱۳-۹۱۵؛ [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص ۳۲۵.</ref>
درست است که عبدالله بن عفیف ازدی با این [[اعتراض]] لفظی جانش به خطر افتاد و به [[شهادت]] رسید؛ اما در برابر آن کابوس [[وحشت]] و محیط [[خفقان]] و مقابل آن [[مستبد]] زمان و دیکتاتور دوران ایستاد و [[ابهت]] [[عبیدالله بن زیاد]] را در هم [[شکست]] و محیط [[رعب]] و [[وحشت]] آن روز را فرو ریخت و به طور [[قطع]] [[جان]] دادن او در این [[راه]]، [[افتخار]] و [[پاداش]] آن نزد [[خداوند]] بسیار زیاد است و به دنبال همین [[اعتراض]] افراد زیادی دست به [[اعتراض]] زدند و [[عبدالله بن جندب]] [[صحابی رسول خدا]] {{صل}} نیز لب به سخن گشود و از سخنان عبدالله بن عفیف ازدی [[حمایت]] کرد که [[عبیدالله بن زیاد]] [[تصمیم]] گرفت او را به [[قتل]] برساند اما از عواقب این کار ترسید و دست از کشتن او برداشت<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۸.</ref>.<ref>جمعی از نویسندگان، [[پژوهشی پیرامون شهدای کربلا (کتاب)|پژوهشی پیرامون شهدای کربلا]]، ص:۲۳۸-۲۴۱؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۹۱۳-۹۱۵؛ [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص ۳۲۵.</ref>


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
۱۱۸٬۲۸۱

ویرایش