مالک بن عوف نصری در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۵، قسمت دوم
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
||
خط ۲: | خط ۲: | ||
| موضوع مرتبط = مالک بن عوف نصری | | موضوع مرتبط = مالک بن عوف نصری | ||
| عنوان مدخل = [[مالک بن عوف نصری]] | | عنوان مدخل = [[مالک بن عوف نصری]] | ||
| مداخل مرتبط = | | مداخل مرتبط = [[مالک بن عوف نصری در تاریخ اسلامی]] - [[مالک بن عوف نصری در تراجم و رجال]] | ||
| پرسش مرتبط = | | پرسش مرتبط = | ||
}} | }} | ||
==مقدمه== | == مقدمه == | ||
او از [[قبیله]] [[هوازن]] بود که در [[جنگ حنین]] [[فرماندهی]] [[لشکر]] بود و با [[پیامبر]]{{صل}} جنگید و پس از آنکه [[پیامبر اسلام]]{{صل}} [[پیروز]] شد، او به [[طائف]] فرار کرد، ولی با شنیدن [[وعده]] [[بخشش پیامبر]]{{صل}} برگشت و [[مسلمان]] شد و [[رسول خدا]]{{صل}} [[ریاست]] قبیلهاش را به او سپرد و صد شتر از [[غنائم]] [[حنین]] را نیز به وی بخشید<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۳۵۷؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۲۶۶-۲۶۷.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[مالک بن عوف نصری (مقاله)|مقاله «مالک بن عوف نصری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۱۴۱.</ref> | او از [[قبیله]] [[هوازن]] بود که در [[جنگ حنین]] [[فرماندهی]] [[لشکر]] بود و با [[پیامبر]] {{صل}} جنگید و پس از آنکه [[پیامبر اسلام]] {{صل}} [[پیروز]] شد، او به [[طائف]] فرار کرد، ولی با شنیدن [[وعده]] [[بخشش پیامبر]] {{صل}} برگشت و [[مسلمان]] شد و [[رسول خدا]] {{صل}} [[ریاست]] قبیلهاش را به او سپرد و صد شتر از [[غنائم]] [[حنین]] را نیز به وی بخشید<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۳۵۷؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۲۶۶-۲۶۷.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[مالک بن عوف نصری (مقاله)|مقاله «مالک بن عوف نصری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۱۴۱.</ref> | ||
==مالک بن عوف و جنگ حنین== | == مالک بن عوف و جنگ حنین == | ||
پس از آنکه رسول خدا{{صل}} [[مکه]] را [[فتح]] کرد، برخی از اشراف قبیله هوازن پیش دیگر اشراف آن قبیله رفتند و افراد [[قبیله ثقیف]] هم گرد آمده و [[شورش]] کردند و گفتند: به [[خدا]] [[سوگند]] [[محمد]] با قومی بر نخورده که بتوانند به خوبی [[جنگ]] کنند. اکنون شما هم [[پیمان]] شوید و پیش از آنکه او به سوی شما بیاید، شما به سوی او بروید. | پس از آنکه رسول خدا {{صل}} [[مکه]] را [[فتح]] کرد، برخی از اشراف قبیله هوازن پیش دیگر اشراف آن قبیله رفتند و افراد [[قبیله ثقیف]] هم گرد آمده و [[شورش]] کردند و گفتند: به [[خدا]] [[سوگند]] [[محمد]] با قومی بر نخورده که بتوانند به خوبی [[جنگ]] کنند. اکنون شما هم [[پیمان]] شوید و پیش از آنکه او به سوی شما بیاید، شما به سوی او بروید. | ||
پس قبیله هوازن خود را آماده ساخت و مالک بن عوف که [[جوانی]] سی ساله بود فرماندهی را بر عهده گرفت. او جامههای بلند میپوشید و با [[تکبر]] [[راه]] میرفت و مردی [[بخشنده]] بود و [[مردم]] او را میستودند. او موفق شد که افراد قبیله هوازن را گرد آورد<ref>المغازی، واقدی، ج۳، ص۸۸۵.</ref>. | پس قبیله هوازن خود را آماده ساخت و مالک بن عوف که [[جوانی]] سی ساله بود فرماندهی را بر عهده گرفت. او جامههای بلند میپوشید و با [[تکبر]] [[راه]] میرفت و مردی [[بخشنده]] بود و [[مردم]] او را میستودند. او موفق شد که افراد قبیله هوازن را گرد آورد<ref>المغازی، واقدی، ج۳، ص۸۸۵.</ref>. | ||
خط ۴۴: | خط ۴۴: | ||
پس [[مالک]] [[شمشیر]] خود را بیرون کشید و آن را بالا گرفت و گفت: "ای گروه [[هوازن]]، به [[خدا]] قسم یا باید از من [[اطاعت]] کنید یا شکم خود را چنان بر شمشیر تکیه خواهم داد که سر آن از پشتم بیرون آید. "مالک نمیخواست که [[درید]] در آن [[جنگ]] نظری بدهد. گروهی از هوازن با یکدیگر [[گفتگو]] کردند و پس همگی [[تسلیم]] نظر ما مالک شدند<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۴۳۹؛ المغازی، واقدی، ج۳، ص۸۸۸-۸۸۹.</ref>. | پس [[مالک]] [[شمشیر]] خود را بیرون کشید و آن را بالا گرفت و گفت: "ای گروه [[هوازن]]، به [[خدا]] قسم یا باید از من [[اطاعت]] کنید یا شکم خود را چنان بر شمشیر تکیه خواهم داد که سر آن از پشتم بیرون آید. "مالک نمیخواست که [[درید]] در آن [[جنگ]] نظری بدهد. گروهی از هوازن با یکدیگر [[گفتگو]] کردند و پس همگی [[تسلیم]] نظر ما مالک شدند<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۴۳۹؛ المغازی، واقدی، ج۳، ص۸۸۸-۸۸۹.</ref>. | ||
[[پیامبر]]{{صل}} نیز غروب سه [[شنبه]] و در حالی که ده [[روز]] از ماه [[شوال]] گذشته بود، به [[حنین]] رسید. | [[پیامبر]] {{صل}} نیز غروب سه [[شنبه]] و در حالی که ده [[روز]] از ماه [[شوال]] گذشته بود، به [[حنین]] رسید. | ||
[[مالک بن عوف]] سه نفر از [[قبیله]] هوازن را برای بررسی [[سپاه]] پیامبر{{صل}} فرستاد و [[دستور]] داد که [[سپاه مسلمانان]] را خوب بررسی کنند. آن سه نفر در حالی برگشتند که لرزه به اندامشان افتاده بود. مالک گفت: "وای بر شما! چه شده؟" آنها گفتند: مردانی سفید چهره را با اسبانی ابلق دیدیم؛ گویا ما با [[اهل]] [[زمین]] جنگ نداریم بلکه باید با [[فرشتگان]] [[جنگ]] کنیم؟ | [[مالک بن عوف]] سه نفر از [[قبیله]] هوازن را برای بررسی [[سپاه]] پیامبر {{صل}} فرستاد و [[دستور]] داد که [[سپاه مسلمانان]] را خوب بررسی کنند. آن سه نفر در حالی برگشتند که لرزه به اندامشان افتاده بود. مالک گفت: "وای بر شما! چه شده؟" آنها گفتند: مردانی سفید چهره را با اسبانی ابلق دیدیم؛ گویا ما با [[اهل]] [[زمین]] جنگ نداریم بلکه باید با [[فرشتگان]] [[جنگ]] کنیم؟ | ||
مالک گفت: "وای بر شما که چقدر ترسویید!" و از [[ترس]] اینکه خبر ایشان شایع شود و موجب [[هراس]] سپاه خود شود آنها را پیش خود [[زندانی]] کرد و به آنها گفت: "مرد شجاعی را به من نشان دهید". همگی مردی را به او نشان دادند و مالک او را به سوی سپاه مسلمانان فرستاد. او رفت و به همان حالی برگشت که آن سه نفر برگشته بودند. مالک از او پرسید: چه دیدی؟ او گفت و: دروست مردانی سفید چهره و سفید پوش بر اسبانی ابلق که چشم نمیتواند بر آنها بنگرد و چیزی نمانده بود که [[جان]] بدهم". مالک از [[اندیشه]] خود برنگشت<ref>المغازی، واقدی، ج۳، ص۸۹۲-۸۹۳.</ref>. | مالک گفت: "وای بر شما که چقدر ترسویید!" و از [[ترس]] اینکه خبر ایشان شایع شود و موجب [[هراس]] سپاه خود شود آنها را پیش خود [[زندانی]] کرد و به آنها گفت: "مرد شجاعی را به من نشان دهید". همگی مردی را به او نشان دادند و مالک او را به سوی سپاه مسلمانان فرستاد. او رفت و به همان حالی برگشت که آن سه نفر برگشته بودند. مالک از او پرسید: چه دیدی؟ او گفت و: دروست مردانی سفید چهره و سفید پوش بر اسبانی ابلق که چشم نمیتواند بر آنها بنگرد و چیزی نمانده بود که [[جان]] بدهم". مالک از [[اندیشه]] خود برنگشت<ref>المغازی، واقدی، ج۳، ص۸۹۲-۸۹۳.</ref>. | ||
[[رسول خدا]]{{صل}} نیز [[ابن ابی حدید]] را فر خواند و به او فرمود: میان این [[مردم]] برو و گوش کن مالک چه میگوید. او از میان [[لشکر]] بیرون رفت و در میان لشکر [[دشمن]] گشتی زد و خود را کنار [[مالک بن عوف]] رساند و دید که بزرگان [[هوازن]] همگی نزد اویند و شنید که او به یارانش میگوید: "[[محمد]] هیچگاه با مردمی میدان دیده نجنگیده است و پیش از این همواره با گروهی بیخبر از [[جنگ]] جنگیده و [[پیروز]] شده است. اکنون [[سحرگاه]] دامها و [[زنان]] و [[فرزندان]] خودتان را پشت سرتان قرار دهید و سپس صفهای خود را مرتب کنید و [[حمله]] را شما آغاز کنید. غلاف شمشیرهایتان را بشکنید و سپس با بیست هزار [[شمشیر]] غلاف شکسته و همه با هم حمله کنید و بدانید که [[پیروزی]] از آن کسی است که نخست حمله کند"<ref>المغازی، واقدی، ج۳، ص۸۹۳؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۱۱۳.</ref>. | [[رسول خدا]] {{صل}} نیز [[ابن ابی حدید]] را فر خواند و به او فرمود: میان این [[مردم]] برو و گوش کن مالک چه میگوید. او از میان [[لشکر]] بیرون رفت و در میان لشکر [[دشمن]] گشتی زد و خود را کنار [[مالک بن عوف]] رساند و دید که بزرگان [[هوازن]] همگی نزد اویند و شنید که او به یارانش میگوید: "[[محمد]] هیچگاه با مردمی میدان دیده نجنگیده است و پیش از این همواره با گروهی بیخبر از [[جنگ]] جنگیده و [[پیروز]] شده است. اکنون [[سحرگاه]] دامها و [[زنان]] و [[فرزندان]] خودتان را پشت سرتان قرار دهید و سپس صفهای خود را مرتب کنید و [[حمله]] را شما آغاز کنید. غلاف شمشیرهایتان را بشکنید و سپس با بیست هزار [[شمشیر]] غلاف شکسته و همه با هم حمله کنید و بدانید که [[پیروزی]] از آن کسی است که نخست حمله کند"<ref>المغازی، واقدی، ج۳، ص۸۹۳؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۱۱۳.</ref>. | ||
چون شب فرا رسید، مالک بن عوف [[سپاه]] خود را آماده ساخت و آن مکان، درهای بود که تنگهها و شکافهای بسیاری داشت و [[مردم]] در آن پراکنده بودند. [[مالک]] به افراد خود [[دستور]] داد که همگی با هم و یکباره به [[مسلمانان]] حمله کنند. [[پیامبر]]{{صل}} سحرگاه سپاه خود را آماده کرد و [[پرچمها]] را به افراد سپرد و لشکر در اواخر شب حرکت کرد و چون افراد به دره [[حنین]] رسیدند به گروه هوازن برخوردند که از تنگههای دره، یک مرتبه و دسته جمعی به سوی آنها حمله کردند. سواران [[بنی سلیم]] و سپس مردم [[مکه]] و پس از آن بیشتر مسلمانان بدون اینکه به چیزی توجه کنند، رو به فرار گذاشتند. [[انس بن مالک]] گوید: من میشنیدم که پیامبر{{صل}} ضمن توجه به راست و چپ خود، به مسلمانان فراری میفرمود: "ای [[یاران]] [[خدا]] و ای [[یاران رسول خدا]]! من [[بنده]] و [[رسول]] خدایم و [[پایدار]] ایستادهام". | چون شب فرا رسید، مالک بن عوف [[سپاه]] خود را آماده ساخت و آن مکان، درهای بود که تنگهها و شکافهای بسیاری داشت و [[مردم]] در آن پراکنده بودند. [[مالک]] به افراد خود [[دستور]] داد که همگی با هم و یکباره به [[مسلمانان]] حمله کنند. [[پیامبر]] {{صل}} سحرگاه سپاه خود را آماده کرد و [[پرچمها]] را به افراد سپرد و لشکر در اواخر شب حرکت کرد و چون افراد به دره [[حنین]] رسیدند به گروه هوازن برخوردند که از تنگههای دره، یک مرتبه و دسته جمعی به سوی آنها حمله کردند. سواران [[بنی سلیم]] و سپس مردم [[مکه]] و پس از آن بیشتر مسلمانان بدون اینکه به چیزی توجه کنند، رو به فرار گذاشتند. [[انس بن مالک]] گوید: من میشنیدم که پیامبر {{صل}} ضمن توجه به راست و چپ خود، به مسلمانان فراری میفرمود: "ای [[یاران]] [[خدا]] و ای [[یاران رسول خدا]]! من [[بنده]] و [[رسول]] خدایم و [[پایدار]] ایستادهام". | ||
پیامبر{{صل}} در حالی که شتابان به سوی [[مشرکان]] حمله میکرد، به [[عباس]] فرمود: "ای عباس، فریاد بزن و بگو: ای گروه [[انصار]]! ای [[اصحاب]] [[بیعت رضوان]]!" عباس گوید، من چنان کردم و آنها به سوی [[پیامبر]]{{صل}} برگشتند و خود را به [[رسول خدا]]{{صل}} رساندند و چنان بر صفهای [[دشمن]] تاختند<ref>المغازی، واقدی، ج۳، ص۸۹۵-۸۹۹.</ref> که [[مالک بن عوف]] گریخت و به [[کاخ]] لیه [[پناهنده]] شد<ref>المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۱۷.</ref>. | پیامبر {{صل}} در حالی که شتابان به سوی [[مشرکان]] حمله میکرد، به [[عباس]] فرمود: "ای عباس، فریاد بزن و بگو: ای گروه [[انصار]]! ای [[اصحاب]] [[بیعت رضوان]]!" عباس گوید، من چنان کردم و آنها به سوی [[پیامبر]] {{صل}} برگشتند و خود را به [[رسول خدا]] {{صل}} رساندند و چنان بر صفهای [[دشمن]] تاختند<ref>المغازی، واقدی، ج۳، ص۸۹۵-۸۹۹.</ref> که [[مالک بن عوف]] گریخت و به [[کاخ]] لیه [[پناهنده]] شد<ref>المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۱۷.</ref>. | ||
نقل شده، پیامبر{{صل}} در [[جنگ]] [[طائف]]، در لیه کاخی را دید و پرسید: این کاخ از آن کیست؟ [[مردم]] گفتند: کاخ مالک بن عوف است. پیامبر{{صل}} فرمود: "خود [[مالک]] کجاست؟" مردم گفتند: در حصار ثقیف و آماده [[رویارویی]] با شماست. پیامبر{{صل}} فرمود: "در این کاخ کسی هست؟" مردم گفتند: نه. پس [[حضرت]] [[دستور]] فرمود که آن را [[آتش]] بزنند<ref>المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۲۴-۹۲۵.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[مالک بن عوف نصری (مقاله)|مقاله «مالک بن عوف نصری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۱۴۱-۱۴۵.</ref> | نقل شده، پیامبر {{صل}} در [[جنگ]] [[طائف]]، در لیه کاخی را دید و پرسید: این کاخ از آن کیست؟ [[مردم]] گفتند: کاخ مالک بن عوف است. پیامبر {{صل}} فرمود: "خود [[مالک]] کجاست؟" مردم گفتند: در حصار ثقیف و آماده [[رویارویی]] با شماست. پیامبر {{صل}} فرمود: "در این کاخ کسی هست؟" مردم گفتند: نه. پس [[حضرت]] [[دستور]] فرمود که آن را [[آتش]] بزنند<ref>المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۲۴-۹۲۵.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[مالک بن عوف نصری (مقاله)|مقاله «مالک بن عوف نصری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۱۴۱-۱۴۵.</ref> | ||
==[[اسلام آوردن]] مالک بن عوف== | == [[اسلام آوردن]] مالک بن عوف == | ||
پس از [[پیروزی]] [[مسلمانان]]، [[زنان]] و [[فرزندان]] [[هوازن]] را به آنها برگردانیدند و [[خواهر]] رضاعی پیامبر{{صل}} درباره مالک بن عوف[[شفاعت]] کرد<ref>اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۱۲۱.</ref> پیامبر{{صل}} فرمود: "اگر او نزد من حاضر شود، در [[امنیت]] خواهد بود و دارائی و [[زن]] و فرزند او را با صد شتر به او خواهم داد". این خبر که به [[گوش]] مالک رسید، از [[ترس]] اینکه [[اهل]] ثقیف با دانستن این موضوع از رفتن او جلوگیری کنند، دستور داد تا شبانه اسبش را زین کنند و از طائف بیرون آمده و در جایی که قبلا سپرده بود تا شترش را بیاورند، بر شترش سوار شده خود را به رسول خدا{{صل}} رسانید و [[مسلمان]] شد. آن حضرت نیز [[اموال]] و زن و فرزندش را با صد شتر به او داد و پس از آن رسول خدا{{صل}} او را [[فرمانده]] مسلمانان [[قوم]] خود که از قبائل ثماله، [[سلمه]] و [[فهم]] بودند، قرار داد و مالک به کمک آنها با [[قبیله ثقیف]] جنگید و شرایط را بر آنها سخت کرد<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۴۹۱؛ المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۵۵.</ref>. | پس از [[پیروزی]] [[مسلمانان]]، [[زنان]] و [[فرزندان]] [[هوازن]] را به آنها برگردانیدند و [[خواهر]] رضاعی پیامبر {{صل}} درباره مالک بن عوف[[شفاعت]] کرد<ref>اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۱۲۱.</ref> پیامبر {{صل}} فرمود: "اگر او نزد من حاضر شود، در [[امنیت]] خواهد بود و دارائی و [[زن]] و فرزند او را با صد شتر به او خواهم داد". این خبر که به [[گوش]] مالک رسید، از [[ترس]] اینکه [[اهل]] ثقیف با دانستن این موضوع از رفتن او جلوگیری کنند، دستور داد تا شبانه اسبش را زین کنند و از طائف بیرون آمده و در جایی که قبلا سپرده بود تا شترش را بیاورند، بر شترش سوار شده خود را به رسول خدا {{صل}} رسانید و [[مسلمان]] شد. آن حضرت نیز [[اموال]] و زن و فرزندش را با صد شتر به او داد و پس از آن رسول خدا {{صل}} او را [[فرمانده]] مسلمانان [[قوم]] خود که از قبائل ثماله، [[سلمه]] و [[فهم]] بودند، قرار داد و مالک به کمک آنها با [[قبیله ثقیف]] جنگید و شرایط را بر آنها سخت کرد<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۴۹۱؛ المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۵۵.</ref>. | ||
مالک این [[شعر]] را در [[مدح]] [[پیامبر اسلام]]{{صل}} سروده است: میان همه [[مردم]]، مانند [[محمد]]، ندیده و نشنیدهام. اگر از او [[عطا]] و [[بخشش]] بخواهند از همه بخشندهتر و وفادارترست و هر وقت بخواهی از [[آینده]] به تو خبر میدهد. و هنگامی که دندانهای [[لشکر]] در مقابل ضربههای شمشیرهای مشرفی (نام قریه) و [[هندی]] به لرزه درآید. او همچون شیری است که [[فرزندان]] خود را با [[غیرت]] دربر میگیرد و آماده [[حمله]] از بیشه میشود<ref>{{عربی|ما ان رأیت ولا سمعت بما اری | مالک این [[شعر]] را در [[مدح]] [[پیامبر اسلام]] {{صل}} سروده است: میان همه [[مردم]]، مانند [[محمد]]، ندیده و نشنیدهام. اگر از او [[عطا]] و [[بخشش]] بخواهند از همه بخشندهتر و وفادارترست و هر وقت بخواهی از [[آینده]] به تو خبر میدهد. و هنگامی که دندانهای [[لشکر]] در مقابل ضربههای شمشیرهای مشرفی (نام قریه) و [[هندی]] به لرزه درآید. او همچون شیری است که [[فرزندان]] خود را با [[غیرت]] دربر میگیرد و آماده [[حمله]] از بیشه میشود<ref>{{عربی|ما ان رأیت ولا سمعت بما اری فی [[الناس]] کلهم بمثل [[محمد]] | ||
اوفی و اعطی للجزیل اذ اجتری | اوفی و اعطی للجزیل اذ اجتری و [[متی]] تشأ یخبرک عما فی غد | ||
و اذا الکتیبة عردت أنیابها | و اذا الکتیبة عردت أنیابها بالمشرفی و ضرب کل مهند | ||
فکأنه لیث [[علی]] أشباله | فکأنه لیث [[علی]] أشباله وسط الهباءة خادر فی [[مرصد]]}}؛السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۴۹۱؛ المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۵۶.</ref>. | ||
مالک پس از [[رسول خدا]]{{صل}} در [[فتح]] [[شام]] و [[قادسیه]] [[عراق]] نیز شرکت کرد<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۲۶۷.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[مالک بن عوف نصری (مقاله)|مقاله «مالک بن عوف نصری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۱۴۶-۱۴۷.</ref> | مالک پس از [[رسول خدا]] {{صل}} در [[فتح]] [[شام]] و [[قادسیه]] [[عراق]] نیز شرکت کرد<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۲۶۷.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[مالک بن عوف نصری (مقاله)|مقاله «مالک بن عوف نصری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۱۴۶-۱۴۷.</ref> | ||
== منابع == | == منابع == |